نوجوانان و مفهوم مرگ (قسمت اول)

کودکان بزرگتر باتوجه به روش های خود محوری و تفکری عمیق قادرند که سطح طبیعی مرگ را بهتر شناسایی کنند، اما ممکن است که بخواهند احساسات خود را کمتر بروز دهند.
سه‌شنبه، 8 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوجوانان و مفهوم مرگ (قسمت اول)
از سن هفت سالگی تا زمان بلوغ، سوگواری شبیه به سوگواری افراد بالغ است. وردن تشابه روش های عزاداری کودکان و بزرگسالان را به چهار مورد تقسیم کرد:
 
١- پذیرفتن حقیقت مرگ. ۲- فعالیت در عرصه زندگی با وجود غم و اندوه. ۳- انطباق با محیطی که شخص در آن از دست رفته است. ۴- جایگزینی احساسات اندوه و تحرک بخشیدن به زندگی.
 
 کودکان بزرگتر باتوجه به روش‌های خود محوری و تفکری عمیق قادرند که سطح طبیعی مرگ را بهتر شناسایی کنند، اما ممکن است که بخواهند احساسات خود را کمتر بروز دهند. روش سوگواری آنها ممکن است مانند افراد بالغ نباشد، گرچه غم و اندوه آنها به وسیله تجارب سنی که از مرگ و جوانی و فرد از دست رفته کسب می کنند، دوباره تجدید می شود.
 
در میان کودکان کم سن و سال، اختلافات ویژه زیادی در نحوه برخورد با مسئله مرگ وجود دارد . در اولین لحظه، بعد از شنیدن خبر مرگ یک عزیز، آنها واکنش خود را ممکن است با عصبانیت یا اعتراض یا با یک بی تفاوتی ظاهری نشان بدهند. وقتی که کودکان واکنشی از خود نشان ندهند ممکن است، احساسات عمیق کودکان یا رفتار و سلوک شان نسبت به مرگ نادیده گرفته شود. موفقیت پسربچه ها در ابراز احساساتشان کمتر از دخترها است آنها به ندرت ابراز احساسات می کنند. دیرگرو در رابطه با مرگ ناگهانی و جانخراش یک معلم  در گزارش خود وقایع جالبی را بیان می کند. دختران بیشتر از پسران گریه می کردند و علائم سوگواری را به وضوح نشان می دادند. درباره این حادثه دختران بیشتر یادداشت نوشتند. اکثریت دختران گزارشی تهیه کردند و در آن قید کردند که می دانند این گزارش برای یک دوست نوشته شده است، در حالی که شاید حدود ۴۰٪ از پسران این کار را انجام دادند. درباره کودکان کم سن و سال، اولین قدم در سوگواری این است که بستگان و نزدیکان باید به او تفهیم کنند که شخص از این دنیا رفته و دیگر هیچ وقت برنمی گردد.
 
در حالات فقدان یک عزیز برای شخص جوان، پذیرفتن این امر بسیار مشکل است و معمولا واقعیت ذکر شده را انکار می کند، این انکار به طرق گوناگون از فرد مصیبت دیده مشاهده می شود. مرد جوان ممکن است در یک حالت بی حسی و رؤیایی فرو رفته و روزها یا هفته ها در این حالت باقی بماند. در این ایام او با فرد مرده صحبت می کند و یا تصور می کند که فرد مرده را می بیند. آنها اهمیت و واقعیت فقدان عزیز خود را با این گفته ها انکار می کنند: «من او را برای مدت زیادی از دست نداده ام» یا «فعلا در کنار هم نیستیم». این راهبردهای فرد جوان، برای محافظت خود از درد جانکاه فقدان محبوب می باشد. آنها ممکن است کمتر گریه کنند و سپس طوری وانمود کنند که هیچ اتفاقی برای فرد از دست رفته نیفتاده است. این روش می تواند اینطور تفسیر گردد که فرد کم سن و سال فاقد احساسات می باشد. در حالی که در حقیقت فرد کم سن و سال قادر نیست با درد و اندوه فقدان عزیز خود، مانند افراد بالغ کنار بیاید و به زمان بیشتری نیاز دارد تا خود را با موضوع مرگ تطبیق دهد.
 
نقش معلم: در طول مدت زمانی که والدین تحت تأثیر اندوه شدید مرگ عزیزشان در استرس کامل به سر می برند دور نگه داشتن کودکان از استرس های وارده کار بسیار دشواری است. کودکان در این مواقع رفتاری توأم با ترس، عصبانیت و اندوه از خود بروز می دهند و متعاقب آن، افت شدید درسی پیدا می کنند و نحوه برخورد کودکان با همسالانشان مشکل ساز می گردد. در این مواقع وظایف افراد بالغی همچون معلم است که این جو نامطلوب را برای کودک سامان می بخشد و طوری رفتار می کند که کودک به آنها اطمینان کرده و برنامه هایی را برای مقابله با این احساسات و شوک های وارده فراهم می کند. در این مواقع معلم بایستی مرتبأ فرد مصیبت دیده را در کلاس درس به آرامش دعوت کند و به کمک دیگر دانش آموزان، آگاهی او را نسبت به پذیرفتن غم و اندوه مرگ بالا ببرد.
 
زمانی که چارلز خود را برای امتحانات  GCSE آماده می کرد، سلامت پدر چارلز به یکباره به خطر افتاد. افراد خانواده سعی کردند که او از بیماری پدرش آگاه نشود و از او خواستند برای امتحانات خود را به بهترین نحو آماده کند. چارلز در کلاس دانش آموز بسیار خوبی بود. او امتحانات را به بهترین وجه به پایان رساند و خوشحال از این موفقیت، عجله داشت که این خبر را به پدر و مادرش برساند. وقتی به خانه رسید متوجه شد که پدرش فوت کرده است. مادرش به هنگام گفتن خبر مرگ پدر، با تأخیر معقولانه و کنترل احساسات خود گفت که هم اکنون چارلز مرد خانه است و افتخار پدرش بود که مسئولیت خانه با چارلز باشد. مادر چارلز تمامی مراسم تشییع جنازه و عزاداری را به تنهایی انجام داد و با خود می گفت: «چون چارلز مذهبی نیست، نیازی ندارد که به کلیسا بیاید.» یک روز هنگام عزاداری وقتی که بزرگان فامیل به کلیسا رفته بودند، چارلز بیرون کلیسا قدم می زد و با خودش میگفت: «این آدم‌ها کی هستند؟» سپس با صدای بلند به خود متذکر شد که آنها برای شرکت در مراسم سوگواری پدرم آمده اند. چند روز بعد عمۂ چارلز گفته بود که او زیاد تحت تأثیر مرگ پدر قرار نگرفته است.. برای ادامه این داستان مشوق به قسمت بعدی مقاله مراجعه فرمایید.
 
منبع: مشاوره و حمایت از کودکان در برابر ناملایمات، سونیا شارپ و هلن کاوی، ترجمه: دکتر سوسن آقاجانبگلو، صص 52-50،  نشر ورجاوند، تهران، چاپ دهم، 1391


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.