اصطلاح روانکاوی psychoanalysis یا روان تحلیلی و یا روان تحلیلگری، تداعی بخش نام و یاد روان تحلیلگر مشهور، زیگموند فروید Sigmund Freud است. بعدها، هم به دلیل شهرت فروید و هم به منظور بازشناسی دیگر دیدگاههای روان تحلیلگر از دیدگاه فروید، مکتب روان تحلیلی برگرفته از اندیشههای این روانکاو با پسوند فرویدی Freudian psychoanalysis در عرصه نقد و نظر ظاهر شد. در واقع، نام فروید در میان روان تحلیلگران غربی آوازه و اهمیت بیشتری دارد؛ چراکه ابتکار مطالعه و بررسی شخصیت انسان با رویکرد روان تحلیلگرانه، همچنین وضع و جعل مصطلحات فنی و رایج روانکاوانه به نام فروید رقم خورده و از افکار وی الهام پذیرفته است. به بیان دیگر، سایر روانکاوان نظیر اریک فروم، چارلز آدلر و اریک اریکسون را باید از شاگردان و گاه منتقدان فروید دانست که بر افکار و اندیشههای وی پاورقی زده اند تا دیدگاههای کمنگرانه او را تا حدودی تعدیل کرده باشند.
فروید خود با رویکردی فرونگرانه به شناسایی انسان و کشف ویژگی های شخصیتی افراد می پردازد. وی به گونه ای همچون رفتارگرایان، نوعی نگرش حیوانی - ماشینی را درباره انسان ترویج می کند؛ با این تفاوت که رفتارگرایی بر اساس سنت و رویکرد شرطی سازی بر عوامل بیرون ارگانیزم تمرکز می یابد و از عوامل درونی چشم می پوشد؛ اما روان تحلیلگری به عوامل درونی می اندیشد و می خواهد همه چیز را از اندرون یا از درون درونها واکاوی و کشف کند. چنین مکتبی در تجزیه و تحلیل نهایی خود از درون به هسته مرکزی خاصی برای فعل و انفعالات انسانی و شخصیتی دست می یابد که از سنخ شور و نیروی غریزی - جنسی است. در مجموع، هر دو دیدگاه شأن و منزلت انسانی را مخدوش می سازند و از هویت اصیل او می کاهند؛ به این معنا که یا به انسان اصالت ماشینی می دهند و با او را در جلگه حیوانات می نشانند. حال با این اصالتهای دروغین، چگونه می توان به تعلیم و تربیت انسان و فلسفه تربیتی او اندیشید؟ این درس، با عطف توجه بر موضوع فلسفه تعلیم و تربیت، به بیان پاره ای از زوایای پیدا و پنهان وجود و شخصیت انسان از منظر روان تحلیلگری می پردازد و با اشاره به برخی مبانی روان تحلیلگری، فلسفه تربیتی وابسته به این مکتب روانشناختی را به تصویر می کشاند.
روان تحلیلگری را باید به چشم نگرش و رویکردی علمی - روانشناختی در باب انسان نگریست تا نگرش و رویکردی فلسفی به جهان و از جمله انسان. بنابراین روان تحلیلگری همانند انسان مداری و رفتارگرایی نیست که فلسفهای خاص مشتمل بر جهان بینی ویژه ای را ارائه دهد. در واقع، جهان بینی روان تحلیلگری در بازشناسی و واکاوی سرشت و شخصیت انسان خلاصه شده است و از مسئله بنیادین انسان شناسی فراتر نرفته است.
فروید خود در جایگاهی نبود که بخواهد یا بتواند برای جهان هستی و مبدأ و فرجام آن تئوری خاصی تنظیم و تدوین کند؛ هرچند ممکن است از مسیر اندیشه پردازی وی درباره شخصیت و ماهیت انسان به بخشی از افکار هستی شناختی و معرفت شناختی وی نیز پی برد.
مطالعه از درون، برجسته ترین رویکردی است که فروید به کمک آن به شناسایی احوال و شخصیت انسان می پردازد. بیان خواب ها، آرزوها، گرایشها، خوشایندها، بدایندها، احساسات، افکار، نیازها، خواسته ها و... توسط مراجعان فروید، مهم ترین ابزار و وسایل تجزیه و تحلیل های وی در باب خلق و خو و شخصیت افراد است. امور یاد شده همه پژواکی از حالات درونی فرد است که وی با آنها زندگی می کند. در این میان، باورها و ارزشهای دینی فرد نیز تابعی از این حالات درونی است که با ثبات آنها ثبات می یابد و با تحول آنها متحول می گردد. بدین ترتیب، جهان بینی مورد نظر و پذیرش اشخاص و گروهها حتی به درون آنان باز می گردد و منبع یا منابع دیگری برای آن جهان بینی متصور نیست.
گو اینکه فروید در مقام یک روانکاو، مستقیم یا غیرمستقیم به بیان این گونه مسائل فلسفی و انتزاعی نپرداخته است. با وجود این، وی باید بر اساس نگرش فردگرایانه و روانکاوانهای که ارائه داده است بدون شک به فردیت یافتگی و تشخص جهان بینی ها و ایدئولوژی ها، و به تعبیری تفرد و تشخص باورها و ارزشها ملتزم باشد. بدیهی است هیچ اندیشه ای به ویرانگری و خسارت باری اندیشه تفرد و تشخص باورها و ارزشها نخواهد بود؛ به ویژه که فروید همین باورها و ارزشهای فردیت یافته را به انرژی یا شور جنسی بازگردانده و سرچشمه همه آنها را عامل جنسی و شهوت دانسته است.
پیش از هر چیز باید تأکید کرد که فروید یک روانشناس روانکاو بود تا یک متکلم یا فیلسوف و یا یک نظریه پرداز کلامی یا فلسفی. پس انتظار اینکه فروید با پرداختن به بیان مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی توانسته باشد اصول و اسلوبهای ویژه ای را ارائه دهد، انتظاری نابجا و دور از واقعیت است.
بازشناسی شخصیت انسان و تبیین و تفکیک انواع شخصیت های انسانی از یکدیگر، با عنایت به ماهیت روانشناختی مکتب روان تحلیلی مهم ترین مسئله ای است که این مکتب به آن می پردازد و مسئولیت آن را بر عهده می گیرد. اما اینکه آیا می توان به تبیین گونه های شخصیت پرداخت بدون اینکه گذری و نظری بر مبانی انسان شناختی کرد، خود موضوع دیگری است که بی پاسخ مانده است. بدین ترتیب، مکتب روان تحلیلی نه تنها در تنظیم و ارائه مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی نارسا و ناتمام است، بل حتی در باب مبانی انسان شناختی نیز تنها به بازشناسی شخصیت و پویایی آن به گونه ای ناقص و بر اساس برداشتهای نوعأ شخصی بسنده کرده است، بدون آنکه به مبانی و اصول این برداشتها اشاره کند. به ناچار، در درس حاضر، همین بخش اندک و ناتمامی که فروید به تصویر کشیده است در معرض نقد و نظر قرار می گیرد.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص184-179، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388