جاده ی گم شده

داستان کوتاه زیر درباره وقف است. آن را با هم می خوانیم.
شنبه، 6 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : مریم اسلامی
موارد بیشتر برای شما
جاده ی گم شده
باد می‌آید. برف‌ها را می‌پاشد لای مژه‌هایم. هوا تاریک شده. گوشه‌ی کت بابا را گرفته‌ام، فشار می‌دهم و پاهایم را محکم می‌کوبم توی برف.

غلامرضا پشت سر ما می‌آید. می‌گوید:‌ «همین جاها بود به خدا.»

بابا سرفه می‌کند. تفش را می‌اندازد روی برف‌ها. رد می‌شویم.

پشت دستم را می‌مالم به کت بابا. یخ کرده...ها می‌کنمش. بابا می‌گوید: «نمی‌رسیم. جاده را گم کرده‌ایم.»

غلامرضا ساکت است. برمی‌گردم و از لای پلک‌هایم نگاهش می‌کنم. کلاهش را کشیده تا بالای ابروهای پرپشتش که دانه‌های برف آن را پوشانده.  نگاهش به آن دورهاست. دنبال جاده می‌گردد.

خودش به بابا اصرار کرده بود میانبر بزنیم. گفته بود راهش را بلد است و زودتر می‌رسیم. حالا فقط برف است و بیابان.

کلاهم را کشیده‌ام روی پیشانی‌ام. یقه‌ی بلوزم گشاد است. برف می‌نشیند پشت گردنم. مورمورم می‌شود. دماغم یخ کرده. هوا تاریک‌تر شده. گوشه‌ی کت بابا را می‌کشم و می‌گویم:‌ «پاهام خواب رفته.»

بابا بغلم می‌کند. لنگه کفشم توی برف جا می‌ماند. غلامرضا خم می‌شود برش می‌دارد.

بابا نفس نفس می‌زند. می‌گوید: «هیچ آبادی‌ای این دور و بر نیست.»

بخار داغ دهانش می‌خورد به گردنم. سرم را روی شانه‌ی بابا می‌گذارم. غلامرضا را می‌بینم که پشت سر بابا می‌آید و قدم‌هایش را جای قدم‌های بابا که روی برف مانده می‌گذارد.

رنگش پریده و دارد پوست‌های دور ناخنش را با دندان می‌کند و تف می‌کند روی برف‌ها، خوابم می‌آید، چشم‌هایم را می‌بندم.

***

پاهایم گرم شده. بوی غذا می‌زند توی دماغم. شکمم به قار و قور می‌افتد. انگار دراز کشیده‌ام. چیز نرمی مثل بالش زیر سرم است. صدای به هم خوردن استکان و نعلبکی می‌آید. دلم نمی‌خواهد چشمانم را باز کنم. هنوز خوابم می‌آید.

صدای بابا را می‌شنوم.

 
  • - «دستت درد نکند!»
غلامرضا دماغش را بالا می‌کشد و می‌گوید: «‌خدا رحمتش کنه!»

صدای مردی را می‌شنوم که می‌گوید: «خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه!»

بابا می‌گوید: «‌پس این‌جا را وقف کرده؟»

صدای مرد می‌آید: «بله! برای مسافرا و توی راه مونده‌ها.»

مرد می‌گوید:‌ «بچّه رو بیدار کنین، الان سفره میارم. صدای باز و بسته شدن در را می‌شنوم. منتظرم بابا صدایم کند تا چشم‌هایم را باز کنم. بابا می‌گوید: «پس وقف کرده!»

غلامرضا چیزی نمی‌گوید. معنی وقف را نمی‌فهمم. توی دلم می‌گویم: «چقدر خوب! و چشم‌هایم را باز می‌کنم.»


منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
استوری تبریک شب یلدا 1403
play_arrow
استوری تبریک شب یلدا 1403
کلیپ شب یلدا 1403
play_arrow
کلیپ شب یلدا 1403
چرا زبان عربی، زبان اسلام است؟ آیا اسلام برای اعراب آمده است؟
چرا زبان عربی، زبان اسلام است؟ آیا اسلام برای اعراب آمده است؟
هوس‌های نفتی ترامپ در سوریه
play_arrow
هوس‌های نفتی ترامپ در سوریه
قاب متفاوتی از دیدار صبح امروز اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب
play_arrow
قاب متفاوتی از دیدار صبح امروز اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب
حاشیه‌های دیدار هزاران نفر از زنان و دختران با رهبرانقلاب
play_arrow
حاشیه‌های دیدار هزاران نفر از زنان و دختران با رهبرانقلاب
آخرین وضعیت تامین سوخت نیروگاه‌ها
play_arrow
آخرین وضعیت تامین سوخت نیروگاه‌ها
سنگین ترین محموله تاریخ صنعت فضایی ایران پرتاب شد!
play_arrow
سنگین ترین محموله تاریخ صنعت فضایی ایران پرتاب شد!
وقتی کارشناس آمریکایی مناظره پخش زنده را ترک می‌کند!
play_arrow
وقتی کارشناس آمریکایی مناظره پخش زنده را ترک می‌کند!
بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان
music_note
بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان
بیان دیدگاه و نظرات | خانم مریم سهرابی، برگزیده جشنواره کشوری قصه‌گویی
music_note
بیان دیدگاه و نظرات | خانم مریم سهرابی، برگزیده جشنواره کشوری قصه‌گویی
بیان دیدگاه و نظرات | خانم فاطمه رایگانی، دکتری فلسفه دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره)
music_note
بیان دیدگاه و نظرات | خانم فاطمه رایگانی، دکتری فلسفه دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره)
بیان دیدگاه و نظرات | خانم سمیرا خطیب‌زاده، عضو هیئت علمی دانشگاه بین‌المللی سوره
music_note
بیان دیدگاه و نظرات | خانم سمیرا خطیب‌زاده، عضو هیئت علمی دانشگاه بین‌المللی سوره
بیان دیدگاه و نظرات | خانم فاطمه ترابی، معاون علمی مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه تهران
music_note
بیان دیدگاه و نظرات | خانم فاطمه ترابی، معاون علمی مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه تهران
بیان دیدگاه و نظرات | خانم عائده سرور، مادر دو شهید، از لبنان
music_note
بیان دیدگاه و نظرات | خانم عائده سرور، مادر دو شهید، از لبنان