گذار از عصر ترجمه و تقلید
« چرا ؟» متن نخستین سرمقالهی فصلنامهی «كتاب نقد» است به قلم سردبیر و مدیر مسؤول آن- حسن رحیمپور ازغدی- كه در سال 1376 منتشر و در همان سال به چاپ سوم رسید. این یادداشت كه جهتگیری و علت انتشار "كتاب نقد" و فلسفهی انتقادی در تفكر اسلامی را توضیح میدهد، برندهی جایزه بهترین سرمقاله در میان مجلّات پژوهشی- علمی كشور شد و نشان داد رحیمپور ازغدی، علاوه بر آنكه دستی در خطابه دارد، نویسندهی توانایی نیز هست. كتاب نقد، نخستین و شاید تنها فصلنامهی تئوریك در كشور باشد كه گاه شمارگان آن به دهها هزار نسخه رسیده است.
با توجه به دغدغههای رهبر انقلاب پیرامون اهتمام به نقد و بازنگری در علوم انسانی غربی و لزوم تبیین مبانی اسلامی علوم انسانی، "راسخون" اقدام به بازنشر بخشی از این سرمقاله میكند.
ما در عصر ترجمه و تقلید به سر میبریم. كسی "متفكرتر" دانسته میشود كه "مترجمتر" است. جرئت "اجتهاد در برابر غرب"، دوباره به تدریج از ما سلب میشود. ما اجازه نخواهیم داشت كه در عرض فرهنگ "ترجمه"، بیاندیشیم؛ محكوم شدهایم كه در طول آن بیندیشیم. اما آیا "تمدنسازی" بدون برخورد انتقادی با "تفكر ترجمهای" و با زبان مبدء (غرب)، امكان دارد؟!
امروز "ترجمه"، در علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق و حتی ادبیات و الهیات، "تابو"های بسیاری تراشیده است كه حتی نگاه انتقادی به آنان، جزء محرمات عصر جدید درآمده است. یك رفرنس معنعن (با سلسلهی سندی هرچه غربیتر)، كار هزار اندیشهی اجتهادی را میكند. هم اعتباری، بیش دارد و هم خلل برنمیدارد؛ زیرا "استاد فرموده"1 را نمیتوان به زیر مهمیز سؤال كشید!
تألیفات جامعهشناسان، متألهان، متكلمان و حقوقدانان و فیلسوفان سیاسی غرب، در اینجا بدل به متون مقدس شدهاند. بسیاری از رجال ما و محافل آكادمیك شرق، فكركردن را كنار گذاردهاند؛ زیرا ترجمه (اغلب با ارجاع و در سایر موارد، بدون رفرنس) ما را از زحمت تفكر، راحت كرده است.
"تحجر جدید"، همانا "تجدد" است كه به اندازهی تحجر قدیم یا بیشتر، راه "اجتهاد" را سد كرده است. اگر تحجر قدیم، راه را بر "اجتهاد" نمیبست، تجدد، میدان نمییافت؛ و امروز كه میدان یافته، تفكر انتقادی و "اجتهاد در برابر غرب"، كاری بس خطرناك و در معرض توهین و فشار میباشد.
نوگرایی براساس آنچه غرب، "نو" میخواند، چنان حالت ارتدوكسی و جمود به خود گرفته است كه رابطهی ما (برخی از ما) با "روند ترجمه"، از رابطهی "معلم- شاگرد" نیز تنزل كرده و به رابطهی "مرشد- مرید"، بدل شده است. حتی انسانهای با استعداد كه قادر به جریان دادن "گفتمان"های جدید در محافل روشنفكری ما میشوند، همهی استعداد خود را در "تقلید" هر چه شبیهتر با نسخهی اصل، مصروف میدارند و خطوط قرمز! را قرمزتر میكنند.
كمیتههای نظارتی بداخلاق، تنگچشم و خودجوشی! تشكیل شده است كه با غربالی ریزبافت، همهی آنچه را برخلاف آیات مقدس عصر جدید غرب، در معدود نشریات دینی منتشر میشود، بیخته و "روحیهی اجتهاد" را سركوب و استهزاء میكند كه: "علمی نیست"! "به متون خارجی، ارجاع نداده است"، "لحن ایدئولوژیك دارد" و...
این كمیتهها در برخی محافل دانشگاهی و مطبوعاتی، چنان بسته عمل میكنند كه به جز وفاداری بیقید و شرط به آنچه در زبانی خاص، معمول است، چیزی را نمیپذیرند و اگر معیار یك داوری ایدئولوژیك، همانا قضاوت جانبدار و به دور از انصاف باشد، علیرغم مخالفت ایشان با ایدئولوژی، از قضا ایدئولوژیكترین لحن را در نگاشتههای همینان باید سراغ گرفت.
در این سالهای اخیر، بسیار دقیق شدهایم كه آیا فضای روشنفكری ما "اجازهی اجتهاد" میدهد و توان یا تحمل چالش با اساتید غربی خود را دارد؟! آیا در دورانی كه كدهای ماركسیستی در فضای روشنفكری حاكم بود و امروز كه دوباره بسان صدر مشروطه، جزمهای لیبرالی (لیبرالیسم قرن هجدهمی) در این اتمسفر، سیطره یافته، آیا رخصت حركت برخلاف جریان غالب را به كسی یا نشریهای داده یا میدهند؟ مأیوسانه باید گفت: حاشا.
روزی امثال شریعتی و آلاحمد در برابر "پدرخواندگان عالم روشنفكری" (من تعبیر "مافیای روشنفكری" را دوست ندارم)، قیام كردند اما تا هم امروز نیز به قبر ایشان، سنگ میزنند كه چرا سنتهای جاری روشنفكری و سیطرهی لیبرالی حاكم بر آن را زیر سؤال بردند؟!
آری، عصر تیرگی جدید، باز منتظر یا محتاج "عصر روشنگری" دیگری است تا سنتهای فسیل شدهی سدههای اخیر را در هم بشكند و بگذارد صدای بلبلان نوخاستهی عصر جدید اسلامی نیز لابهلای نعرهی دایناسورهای "تمدن پیر مغرب زمین" شنیده شود.
تئوریهای جدید در غرب، بهجای (و بسان) مابعدالطبیعهی كلیسایی، در نقدناپذیری نشستهاندDogma).) "قالالبوبر" و قال "الهیدجر" در ردیف "قالالله" نشسته است. دیگر با متواترات روشنفكری نمیتوان چانه زد. ذهن ما پر شده است از سمعیات غیرمدلل كه در خواب هم نباید به آنان شك كرد. ما علیالدوام، "متأثر"یم و معلوم نیست كه پس چه وقت، باید "مؤثر" بود؟
در اثر فرهنگ ترجمه، زبانی سرشار از منقولات تعبدی، تحتتأثیر مستمر متفكران غرب پیدا كردهایم. "انگیزایسیونِ" روشنفكری غرب با وسواسی هزار بار شدیدتر و موهنتر، مراقب فكركردن ماست. هر كس به این مقدسات، كفر ورزد یا مرتد شود، به صلیب كشیده خواهد شد. (توتالیتریزم فرهنگ مسلط؟!)
آورندگان شرمندهی پیام مغرب زمین، به بركت رسانههای جهانی غرب، در عالم فرهنگ چنان "حكومت نظامی" ایجاد كردهاند كه انتقاد از یك عالِم علوم اجتماعی غرب یا از یك فیلسوف تحلیل زبانی یا یك كشیش متجدد انگلیسی، از انكار خدا و اخلاق و حقیقت در "عصر اعتقاد" صدبار خطیرتر شده است؛ گرچه آن انكارها، امروز مجازترین انكارهایند.
آیا مؤلف "نقد خردناب"- ایمانوئل كانت- هرگز گمان میكرد كه با این كتاب، بنیاد یكی از جزمیترین "اصول عقاید" را در طول تاریخ گذارده است؟! امروز، سادهترین حرفهای غربی را در ابهامی مقدس میپوشانند و حقّ داوری را از خوانندهی جهان سومی! سلب میكنند.
امروز، بسیار شدهایم كسانیكه مینویسیم، بیآنكه دلالات واقعی آنچه را مینویسیم، در نظر داشته باشیم. افكار خود را فكر نمیكنیم. خود، حرف میزنیم اما حرفهای خود را نمیزنیم. ما فكر نمیكنیم. ما فكر میشویم!
خواهیم دید كه بهتدریج در جنب تودهی تفكرات و مكالمات ترجمهای، تدریس نظریههای جدید- به محض آنكه غربی نباشند- در فرهنگ جامعهی علمی ما ممنوع خواهد شد و صاحبان اصلی و غربی افكار، اختیار نشر نظریات خود را به مباشران بومی تفویض میكنند تا رعایای عصر جدید، كار را به مراتب عادیتر و موجهتر ادامه دهند.
باید چیزهایی ترجمه شود. عدهای به موافقت و عدهای به مخالفت، كنفرانس بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی منتشر شود، حقالتألیفها و دستمزدهایی بر اساس جدول وزارتخانهها مبادله شود، محافل موافق، دربارهی آن غلو كنند و محافل مخالف، آن را به سطحیت و بیسوادی متهم كنند و... تا یك بازی تمام عیار جمعی، گرم شود و عدهای را سرگرم، گروهی را مشهور و زندگی عدهای دیگر را تأمین كند. اینها همه، خصایص تفكر غیرمتعهدانه است. "حقیقت" به مثابه مادهای برای گفتوگو! و البته معیشت. برخلاف "تفكر ملتزم"، كه به "حقیقت" به مثابه "مركزی برای زندگی" مینگرد.
در این نگره، "علمیبودن"، "بیتفاوت" بودن است. درجهی علمیت، به درجهی بیطرفماندن است. ولی ما میگوییم "علمیبودن" یعنی منصف بودن و دقیقبودن در اسنادها و استنادها. "بیموضع بودن"، در هیچكجای تعریف "علمیبودن" وجود ندارد.
هیچ جریان اجتماعی و حتی فلسفی مثبت یا منفی در تاریخ، به دست بیطرفها پای نگرفته است. برای "فضلای حرفهای"، كه حرفهشان "فاضلبودن" است، شؤونات خودشان در كانون اهمیت است و نه شأن دین خدا و حقیقت بزرگ زندگی بشری.
در برابر این جماعت كثیر، فاضلان حساس و دردمند و موضعگیر قرار دارند كه عافیت و ایمنی آكادمی را رها كرده و تن به گرداب میسپارند و خطاب به فاضلانی كه جهت ندارند، "درد" ندارند و فقط فضل دارند، استدلال میكنند كه: تفكر، تفكر ارادی و عمیق، اتفاقاً از جایی شروع میشود كه آرمانی هست. پس تفكر بدون غرض نداریم. باید غرضها را دستهبندی و ارزیابی كرد. غرضهای متعالی از قبیل "كشف حقیقت" و سپس "دفاع سرسختانه" از آن؛ و اغراض سافل، از قبیل "جاهخواهی علمی" و "اشتغال ذهنی" و "گسترش معیشت".
پس منصف بودن، نباید با بیطرف بودن، مشتبه شود. شورمندی و آرمانداری، ضد ارزش نیست. ما نباید همهی نیروی خود را- نیروی فردی و نیروی تاریخی جامعه را- صرف اظهار فضل كنیم. در برابر انحرافات واقعی، نباید سكوت كرد. سكوت، نوعی موضعگیری است. سكوت میتواند به منزلهی دروغ، تلقی شود. سكوت در برابر مسؤولیت، به مسؤولیت در برابر سكوت منجر خواهد شد. اندیشمندانی كه میترسند كه اگر نظر قاطع(مستدل اما قاطع و روشن بدهند و با بدعت و خرافات (هر دو) درافتند، ممكن است كه فضل ایشان لَك بردارد و علمیت ایشان رقیق به نظر آید، ملتفت باشند كه (خود بدانند یا ندانند) در "طرح جامع" دیگران قرارگرفته و ساحل خود را گم میكنند و هر بادی كه در بادبانشان خواهد افتاد، از این سوی، بدان سویشان خواهد غلتاند و آنچه به قصد اظهار فضل و برای فتح چشمها و گوشها و زبانها نوشته میشود با آنچه بوی صداقت میدهد و به دلها سرازیر میشود و برای حل مسائل واقعی مخاطب بشری نگاشته میشود، تفاوت دارد؛ و این تفاوت را، حتی خوانندهی عامی متوجه است.
اگر "كتمان ما أنزل الله" شود و اگر یك متفكر دینی در برابر بدعتهای قدیم و خرافات جدید، تماوش و تماوت كند، فَلیتبوء مقعده فیالنار. آری، خیلی زود، دیر میشود و آنان كه حقایق الهی را فدای یك تار موی خود كردند، در زبان پیامآوران خداوند، نفرین شدگانند. "وجیه بودن"، خوب است اما اصیل نیست.
میدانیم كه امروز، باد در جهت عكس حركت "منتقد" میوزد و پیشروی سخت است. منتقد اصلاحطلب، با ملامت ملامتگران، سینه به سینه است، ولی طاقت باید. باد نیز تغییر جهت خواهد داد. صبر لازم است اما "صبری فعال" نه "صبر منفعل".
چنانچه روزی روزگاری از "ادبیات ملتزم" و "هنر ملتزم" میگفتند، امروز باید از "نقد ملتزم" نیز گفت. نقد اجزاء، در شرایطی كه یك كلیت غلط و یك چگونگی عام رو به خطا در فضای فرهنگی كشور وجود دارد، "نقد متفنن" است. نقد به قصد خودنمایی نیز، به اندازهی "نظریهپردازی غیرملتزم" در ردیف تفریحات سالم! و مربوط به اوقات فراغت خواهد بود نه یك رسالت اجتماعی.
اگر فعالیت فرهنگی، تبدیل به مؤسسه انتفاعی شود، ما تاجر هستیم به جای آنكه عالِم باشیم. به هوش باشیم كه "مرزهای خلوص فكر" با پرتاب ایدههای خود به جلو، تعیین میشود. پرتابی آرشوار كه در آن، تیر از چله و جان از غلاف، توأمان برآید. زیرا پیام فرهنگی مثبت یا منفی، به زودی در جامعه تبدیل به نیرو میگردد و زمام جامعه را این سوی و آن سوی میكند. باید دقیق بود كه (علاوه بر معنای لغوی و وضعی)، راستای تأثیر و معنای اجتماعی هر حرف، كدام است؛ زیرا هر پیام، خواستار "پذیرش و باورداشت" است و در دورانی كه "اصل حقیقت" انكارمیشود، اشتغال به خاتمكاری "حواشی حقیقت"، كاری غیرمسؤولانه و بیتوجیه است.
من میدانم كه امروز و هر روز، خرمن امتیازات و افتخارات را به پای افراد بیطرف و بیضرر میریزند و به اهل فضل هم توصیه نمیكنم كه نابردبار، تنگ افق و تجاوز پیشه باشند. میگوییم كه "نقد ملتزم"، راست فتنهانگیز است اما امروز، راست فتنهانگیز از دروغ مصلحتآمیز، بالاتر است.
در دورانی كه بضاعت یا جرأت نقد "غرب" را ندارند، مردان و زنانی فرهیخته و دقیق باید، تا به این مجاهدت علمی برخیزند و با شك در دادههای انبوه، خواب ذهنی جامعهی علمی كشور را برآشوبند. گرچه منتقد جدی، همواره تنهاست و كمترین توطئهای كه او را هدف خواهد گرفت، توطئهی "سلب اعتبار" است. بهخصوص كه میبینیم مكتوبات آقای "ماكیاولی"، كتاب بالینی عدهای از ما شده و اخلاقیات ایلی، به طبقهبندیهای جدیدی در ساحت فرهنگی جامعه انجامیده است.
اینك، بسیاری میخواهند همهچیز به سرگرمی و تفریح، كاهش یابد و هیچكس جدی نباشد، اما آفرینش بیآرمان، تحقیق و تألیف بیهدف و نیز نقد بیسمت و سو، هرچند فنی و هرچند سنگین از ارجاعات غلاظ و شداد، اما كاری غیرمتعالی است و عقل و ایمان را خشك میكند. در چاه خشك، اگر صد دلو هم بیندازیم، جز سنگ بالا نمیآید.
در میان اهل علم، امثال مطهری و بهشتی و باهنر، اگر وارد عرصهی نبرد نظری نمیشدند و اگر "فاضل حرفهای" میماندند، چیزی در حد بسیاران بودند. علامه طباطبایی(رض) چرا آستین بالا زد و وضع گرفت؟! از مردان خدا بگذریم.
حتی متفكر پیچیدهای چون سارتر (اگزیستانسیالیست ملحد)، وقتی مجلهاش (Lets Temps Modernes) را راهانداخت (1945)، اعلامیهای داد و نوشت: "وقتی یك نویسنده، قلم به دست گرفت و شناخته شد، به محض آنكه در مورد مسئلهی معینی سكوت كند، همهی خوانندگان، حق دارند یقهاش را بگیرند كه چرا سكوت كردی؟!"
آری به راحتی میتوان با تصنع لفظی، مطالب ساده را گنگ و مغلق ساخت تا عامه فهم نباشد و مضامین را از كتابها به دفترها و از دفترها به كتابها كاسه به كاسه كرد ولی مخاطب شما دیر یا زود متوجه ماجرا خواهد شد كه چه كسانی خواندند و نوشتند تا گذران زندگی و كسب وجاهت كنند و چه كسانی ادای رسالت كردند و سوختند تا تاریكیها را عقب زنند و ذهنهای خاموش را برافروزند و در برابر بدعتها بایستند؟!
ناقد ملتزم نیز میتواند نظارهكنان، تفاضل كند اما زبان حال او این است كه: "من به عنوان یك انسان باید عكسالعمل نشان دهم، وگرنه انسانیت من، مشكوك خواهد شد؛ زیرا كلمات، معنی دارند و من نیز شعور دارم. بنابراین طبیعی است كه حس وظیفه در من بیدار شود؛ و بیدار میشود اگر من بگذارم و اگر مطامع غیر متعالی، مانع نشوند."
هر كلامی و حتی فكری، هویتی و مآلی دارد و این مآل اگر الهی نباشد، حتماً شیطانی است. فاضل بیدرد و بیمسئله و غایب از صحنه كه جز در ازای "ما به ازای شخصی" (حقالزحمه یا تشویق محافل)، حاضر- بلكه قادر- به فكركردن و نوشتن نیست و نه هرگز برای اصول، رنج نوشتن میبرد و نه در راه دفاع از "حقیقت"، اِحرام تفكر میبندد، هیچ مسئلهی تازهی علمی را نیز حل نخواهد كرد. زیرا مسئلهها را متفكران دردمندند كه حل میكنند و تا بوده، چنین بوده است. آنان كه تا ذائقهی مستعمین را محك نزنند، لَب تَر نمیكنند و همه چیزشان بر مدار محاسبات میچرخد، تاجران عالم "اندیشه"اند.2 اما میدانم آنچه گفته آمد، "خلاف آمدی" در اوضاع تلقی میشود و به رستهی "عصبیت"، ملحق میگردد.
این كار باعث نوعی "مشروطیت" در نظریهپردازی میشود و همه، احساس خواهند كرد كه تنها مطالعه نمیكنند، بلكه مطالعه نیز میشوند. بنابراین، همهی حرفها زده میشوند اما مشروط. مشروط به آنكه در برابر نقد، تاب بیاورند و این "مشروطیت"، قانون یك مباحثهی علمی است.
نقد، همچنین با بازجویی و تفتیش، متفاوت است و نباید چنین تلقی نیز از آن شود. اما در عین حال، بالاخره افكار را، اشخاص هستند كه نشر میدهند و نقد "فكر"، مآلاً متضمن نقد "فرد" نیز خواهد شد. برای فهم یك سخن باید "من قال" را از "ما قال" تفكیك كرد اما در مقام نقد، تعرض به فكر، حتی بدون قصد ناقد، تعرض به "ناشر فكر" نیز محسوب میشود. این جنبه، خاص طبیعت "نقد" است زیرا "مطلب"، كالبدی است كه باید تشریح شود و اگر در حین تشریح، مقداری چركابه یا خون نشت كند، نباید جراح را جلاد نامید.
مضافاً اینكه نحوهی اعمال هر كس، به نحوهی افكار او آغشته است. نمیتوان بهكلی بند ناف یك نظریه را از صاحب آن برید. جدا از اختیارات ما، بخشی از تحلیل "صاحب نظریه"، مندرج در تحلیل خود نظریه خواهد بود و نمیتوان خواننده را از غور در ضمیر یك نظریه، منع كرد. بهخصوص كه وقتی مقدماتِ یك قضاوت فراهم شود، تكوین آن قضاوت، قطعی و لابدی خواهد بود؛ و از جمله، بدین علت است كه همواره یكی از واژههای نیرومند و تحریككننده، واژهی "نقد" بوده است.
ما میكوشیم با گشودن باب "نقد"، زمینههای اندیشیدن را فراهم كنیم. كار ما این است كه بنویسیم و سؤال ایجاد كنیم؛ زیرا مطمئنیم كه سؤالهای موجود در یك جامعه، كماً و كیفاً، در باروری و تعیین سطح فرهنگ آن جامعه، به جِد موثر است و اینجاست كه "تعقل"، جای "عاطفه" را و "تعلیم"، جای "تبلیغ" را تنگ خواهد كرد و نویسندگان و گویندگان و مدعیان حرف تازه را، عملاً به دقت در گفتار و نوشتار، توصیه بلكه مجبور میكند.
كشمكش تقریباً مداومی كه در عالم بحث، وجود دارد، باید قانونمند و منضبط باشد و هر كس سخنی میگوید، با صداقت و صراحت، پای آنچه گفته است، بایستد و به منتقدین پاسخ دهد. یا دفاع كند؛ بدون تعصب؛ و یا عذر بخواهد؛ بدون تكبر.
شجاعت در پذیرش خطا، شجاعتی انسانی و قابل تحسین است و از كمتر محققی مشاهده میشود كه با عباراتی سلیس بگوید: "خطا كردم". زیرا به زبان آوردن این عبارت، به مقدار معتنابهی "كرامت انسانی" منوط است كه به دست آوردن آن، كار همهی ما نیست. بهویژه كه شایعهای بر سر زبانها است كه میگوید: "خطا"، از جمله مایملك خصوصی هر كسی است كه باید پنهانش كرد!
پس بیدلیل نیست كه "فرهنگ نقدپذیری" در میان نخبگان و اهل فضل، كمتر از هر صنف دیگری است. نقد را فحش میپندارند، حال آنكه نقد، "خدمت" است. البته طبیعی است كه هتاكان، هتك میشوند ولی نقادان، مستحق چیزی بیش از "نقد" نیستند.
نقادی، خصومت با شخص نیست. "هو و جنجال" یا نفرتپراكنی با اغراض فردی یا صنفی نیست. آرمان ما، تشدید "دقت شنیداری و گفتاری" جامعه در ساحت تفكر است تا گویندهی یك حرف و نویسندهی یك دعوی مهم نظری، نسبت به آنچه میگوید و مینویسد، احساس مسؤولیت كند. نه آنكه سنگی بپراند و پی كار خویش رود و حتی به فرهنگیترین لوازم گفتهها و كردههای خویش نیز ملتزم نباشد و خود را به محض آنكه هدف اعتراض و انتقاد مستدل قرار گیرد، در پردهی قدس بپیچد.
در میزان "نقد"، صاحب یك نظر نمیتواند از نظر خویش، فاصله گیرد و نسبت خود با آن را انكار كند. نَفَس به گنجایش سینه، باید كشید. حرفی را نباید زد كه نمیتوان به آن تن داد... "نقد"، انفعال نیز نیست. مبارزه با كلیگوییهای دبستانی و دفاع از شعور خوانندگان است. "ناقد"، خوانندهای است كه شعور بیش از حد! نشان میدهد...
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sifalaw
/س
با توجه به دغدغههای رهبر انقلاب پیرامون اهتمام به نقد و بازنگری در علوم انسانی غربی و لزوم تبیین مبانی اسلامی علوم انسانی، "راسخون" اقدام به بازنشر بخشی از این سرمقاله میكند.
چرا نقد؟!
ما در عصر ترجمه و تقلید به سر میبریم. كسی "متفكرتر" دانسته میشود كه "مترجمتر" است. جرئت "اجتهاد در برابر غرب"، دوباره به تدریج از ما سلب میشود. ما اجازه نخواهیم داشت كه در عرض فرهنگ "ترجمه"، بیاندیشیم؛ محكوم شدهایم كه در طول آن بیندیشیم. اما آیا "تمدنسازی" بدون برخورد انتقادی با "تفكر ترجمهای" و با زبان مبدء (غرب)، امكان دارد؟!
امروز "ترجمه"، در علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق و حتی ادبیات و الهیات، "تابو"های بسیاری تراشیده است كه حتی نگاه انتقادی به آنان، جزء محرمات عصر جدید درآمده است. یك رفرنس معنعن (با سلسلهی سندی هرچه غربیتر)، كار هزار اندیشهی اجتهادی را میكند. هم اعتباری، بیش دارد و هم خلل برنمیدارد؛ زیرا "استاد فرموده"1 را نمیتوان به زیر مهمیز سؤال كشید!
تألیفات جامعهشناسان، متألهان، متكلمان و حقوقدانان و فیلسوفان سیاسی غرب، در اینجا بدل به متون مقدس شدهاند. بسیاری از رجال ما و محافل آكادمیك شرق، فكركردن را كنار گذاردهاند؛ زیرا ترجمه (اغلب با ارجاع و در سایر موارد، بدون رفرنس) ما را از زحمت تفكر، راحت كرده است.
"تحجر جدید"، همانا "تجدد" است كه به اندازهی تحجر قدیم یا بیشتر، راه "اجتهاد" را سد كرده است. اگر تحجر قدیم، راه را بر "اجتهاد" نمیبست، تجدد، میدان نمییافت؛ و امروز كه میدان یافته، تفكر انتقادی و "اجتهاد در برابر غرب"، كاری بس خطرناك و در معرض توهین و فشار میباشد.
نوگرایی براساس آنچه غرب، "نو" میخواند، چنان حالت ارتدوكسی و جمود به خود گرفته است كه رابطهی ما (برخی از ما) با "روند ترجمه"، از رابطهی "معلم- شاگرد" نیز تنزل كرده و به رابطهی "مرشد- مرید"، بدل شده است. حتی انسانهای با استعداد كه قادر به جریان دادن "گفتمان"های جدید در محافل روشنفكری ما میشوند، همهی استعداد خود را در "تقلید" هر چه شبیهتر با نسخهی اصل، مصروف میدارند و خطوط قرمز! را قرمزتر میكنند.
كمیتههای نظارتی بداخلاق، تنگچشم و خودجوشی! تشكیل شده است كه با غربالی ریزبافت، همهی آنچه را برخلاف آیات مقدس عصر جدید غرب، در معدود نشریات دینی منتشر میشود، بیخته و "روحیهی اجتهاد" را سركوب و استهزاء میكند كه: "علمی نیست"! "به متون خارجی، ارجاع نداده است"، "لحن ایدئولوژیك دارد" و...
این كمیتهها در برخی محافل دانشگاهی و مطبوعاتی، چنان بسته عمل میكنند كه به جز وفاداری بیقید و شرط به آنچه در زبانی خاص، معمول است، چیزی را نمیپذیرند و اگر معیار یك داوری ایدئولوژیك، همانا قضاوت جانبدار و به دور از انصاف باشد، علیرغم مخالفت ایشان با ایدئولوژی، از قضا ایدئولوژیكترین لحن را در نگاشتههای همینان باید سراغ گرفت.
در این سالهای اخیر، بسیار دقیق شدهایم كه آیا فضای روشنفكری ما "اجازهی اجتهاد" میدهد و توان یا تحمل چالش با اساتید غربی خود را دارد؟! آیا در دورانی كه كدهای ماركسیستی در فضای روشنفكری حاكم بود و امروز كه دوباره بسان صدر مشروطه، جزمهای لیبرالی (لیبرالیسم قرن هجدهمی) در این اتمسفر، سیطره یافته، آیا رخصت حركت برخلاف جریان غالب را به كسی یا نشریهای داده یا میدهند؟ مأیوسانه باید گفت: حاشا.
روزی امثال شریعتی و آلاحمد در برابر "پدرخواندگان عالم روشنفكری" (من تعبیر "مافیای روشنفكری" را دوست ندارم)، قیام كردند اما تا هم امروز نیز به قبر ایشان، سنگ میزنند كه چرا سنتهای جاری روشنفكری و سیطرهی لیبرالی حاكم بر آن را زیر سؤال بردند؟!
آری، عصر تیرگی جدید، باز منتظر یا محتاج "عصر روشنگری" دیگری است تا سنتهای فسیل شدهی سدههای اخیر را در هم بشكند و بگذارد صدای بلبلان نوخاستهی عصر جدید اسلامی نیز لابهلای نعرهی دایناسورهای "تمدن پیر مغرب زمین" شنیده شود.
تئوریهای جدید در غرب، بهجای (و بسان) مابعدالطبیعهی كلیسایی، در نقدناپذیری نشستهاندDogma).) "قالالبوبر" و قال "الهیدجر" در ردیف "قالالله" نشسته است. دیگر با متواترات روشنفكری نمیتوان چانه زد. ذهن ما پر شده است از سمعیات غیرمدلل كه در خواب هم نباید به آنان شك كرد. ما علیالدوام، "متأثر"یم و معلوم نیست كه پس چه وقت، باید "مؤثر" بود؟
در اثر فرهنگ ترجمه، زبانی سرشار از منقولات تعبدی، تحتتأثیر مستمر متفكران غرب پیدا كردهایم. "انگیزایسیونِ" روشنفكری غرب با وسواسی هزار بار شدیدتر و موهنتر، مراقب فكركردن ماست. هر كس به این مقدسات، كفر ورزد یا مرتد شود، به صلیب كشیده خواهد شد. (توتالیتریزم فرهنگ مسلط؟!)
آورندگان شرمندهی پیام مغرب زمین، به بركت رسانههای جهانی غرب، در عالم فرهنگ چنان "حكومت نظامی" ایجاد كردهاند كه انتقاد از یك عالِم علوم اجتماعی غرب یا از یك فیلسوف تحلیل زبانی یا یك كشیش متجدد انگلیسی، از انكار خدا و اخلاق و حقیقت در "عصر اعتقاد" صدبار خطیرتر شده است؛ گرچه آن انكارها، امروز مجازترین انكارهایند.
آیا مؤلف "نقد خردناب"- ایمانوئل كانت- هرگز گمان میكرد كه با این كتاب، بنیاد یكی از جزمیترین "اصول عقاید" را در طول تاریخ گذارده است؟! امروز، سادهترین حرفهای غربی را در ابهامی مقدس میپوشانند و حقّ داوری را از خوانندهی جهان سومی! سلب میكنند.
امروز، بسیار شدهایم كسانیكه مینویسیم، بیآنكه دلالات واقعی آنچه را مینویسیم، در نظر داشته باشیم. افكار خود را فكر نمیكنیم. خود، حرف میزنیم اما حرفهای خود را نمیزنیم. ما فكر نمیكنیم. ما فكر میشویم!
خواهیم دید كه بهتدریج در جنب تودهی تفكرات و مكالمات ترجمهای، تدریس نظریههای جدید- به محض آنكه غربی نباشند- در فرهنگ جامعهی علمی ما ممنوع خواهد شد و صاحبان اصلی و غربی افكار، اختیار نشر نظریات خود را به مباشران بومی تفویض میكنند تا رعایای عصر جدید، كار را به مراتب عادیتر و موجهتر ادامه دهند.
چرا نقد ملتزم؟!
باید چیزهایی ترجمه شود. عدهای به موافقت و عدهای به مخالفت، كنفرانس بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی منتشر شود، حقالتألیفها و دستمزدهایی بر اساس جدول وزارتخانهها مبادله شود، محافل موافق، دربارهی آن غلو كنند و محافل مخالف، آن را به سطحیت و بیسوادی متهم كنند و... تا یك بازی تمام عیار جمعی، گرم شود و عدهای را سرگرم، گروهی را مشهور و زندگی عدهای دیگر را تأمین كند. اینها همه، خصایص تفكر غیرمتعهدانه است. "حقیقت" به مثابه مادهای برای گفتوگو! و البته معیشت. برخلاف "تفكر ملتزم"، كه به "حقیقت" به مثابه "مركزی برای زندگی" مینگرد.
در این نگره، "علمیبودن"، "بیتفاوت" بودن است. درجهی علمیت، به درجهی بیطرفماندن است. ولی ما میگوییم "علمیبودن" یعنی منصف بودن و دقیقبودن در اسنادها و استنادها. "بیموضع بودن"، در هیچكجای تعریف "علمیبودن" وجود ندارد.
هیچ جریان اجتماعی و حتی فلسفی مثبت یا منفی در تاریخ، به دست بیطرفها پای نگرفته است. برای "فضلای حرفهای"، كه حرفهشان "فاضلبودن" است، شؤونات خودشان در كانون اهمیت است و نه شأن دین خدا و حقیقت بزرگ زندگی بشری.
در برابر این جماعت كثیر، فاضلان حساس و دردمند و موضعگیر قرار دارند كه عافیت و ایمنی آكادمی را رها كرده و تن به گرداب میسپارند و خطاب به فاضلانی كه جهت ندارند، "درد" ندارند و فقط فضل دارند، استدلال میكنند كه: تفكر، تفكر ارادی و عمیق، اتفاقاً از جایی شروع میشود كه آرمانی هست. پس تفكر بدون غرض نداریم. باید غرضها را دستهبندی و ارزیابی كرد. غرضهای متعالی از قبیل "كشف حقیقت" و سپس "دفاع سرسختانه" از آن؛ و اغراض سافل، از قبیل "جاهخواهی علمی" و "اشتغال ذهنی" و "گسترش معیشت".
پس منصف بودن، نباید با بیطرف بودن، مشتبه شود. شورمندی و آرمانداری، ضد ارزش نیست. ما نباید همهی نیروی خود را- نیروی فردی و نیروی تاریخی جامعه را- صرف اظهار فضل كنیم. در برابر انحرافات واقعی، نباید سكوت كرد. سكوت، نوعی موضعگیری است. سكوت میتواند به منزلهی دروغ، تلقی شود. سكوت در برابر مسؤولیت، به مسؤولیت در برابر سكوت منجر خواهد شد. اندیشمندانی كه میترسند كه اگر نظر قاطع(مستدل اما قاطع و روشن بدهند و با بدعت و خرافات (هر دو) درافتند، ممكن است كه فضل ایشان لَك بردارد و علمیت ایشان رقیق به نظر آید، ملتفت باشند كه (خود بدانند یا ندانند) در "طرح جامع" دیگران قرارگرفته و ساحل خود را گم میكنند و هر بادی كه در بادبانشان خواهد افتاد، از این سوی، بدان سویشان خواهد غلتاند و آنچه به قصد اظهار فضل و برای فتح چشمها و گوشها و زبانها نوشته میشود با آنچه بوی صداقت میدهد و به دلها سرازیر میشود و برای حل مسائل واقعی مخاطب بشری نگاشته میشود، تفاوت دارد؛ و این تفاوت را، حتی خوانندهی عامی متوجه است.
اگر "كتمان ما أنزل الله" شود و اگر یك متفكر دینی در برابر بدعتهای قدیم و خرافات جدید، تماوش و تماوت كند، فَلیتبوء مقعده فیالنار. آری، خیلی زود، دیر میشود و آنان كه حقایق الهی را فدای یك تار موی خود كردند، در زبان پیامآوران خداوند، نفرین شدگانند. "وجیه بودن"، خوب است اما اصیل نیست.
میدانیم كه امروز، باد در جهت عكس حركت "منتقد" میوزد و پیشروی سخت است. منتقد اصلاحطلب، با ملامت ملامتگران، سینه به سینه است، ولی طاقت باید. باد نیز تغییر جهت خواهد داد. صبر لازم است اما "صبری فعال" نه "صبر منفعل".
چنانچه روزی روزگاری از "ادبیات ملتزم" و "هنر ملتزم" میگفتند، امروز باید از "نقد ملتزم" نیز گفت. نقد اجزاء، در شرایطی كه یك كلیت غلط و یك چگونگی عام رو به خطا در فضای فرهنگی كشور وجود دارد، "نقد متفنن" است. نقد به قصد خودنمایی نیز، به اندازهی "نظریهپردازی غیرملتزم" در ردیف تفریحات سالم! و مربوط به اوقات فراغت خواهد بود نه یك رسالت اجتماعی.
اگر فعالیت فرهنگی، تبدیل به مؤسسه انتفاعی شود، ما تاجر هستیم به جای آنكه عالِم باشیم. به هوش باشیم كه "مرزهای خلوص فكر" با پرتاب ایدههای خود به جلو، تعیین میشود. پرتابی آرشوار كه در آن، تیر از چله و جان از غلاف، توأمان برآید. زیرا پیام فرهنگی مثبت یا منفی، به زودی در جامعه تبدیل به نیرو میگردد و زمام جامعه را این سوی و آن سوی میكند. باید دقیق بود كه (علاوه بر معنای لغوی و وضعی)، راستای تأثیر و معنای اجتماعی هر حرف، كدام است؛ زیرا هر پیام، خواستار "پذیرش و باورداشت" است و در دورانی كه "اصل حقیقت" انكارمیشود، اشتغال به خاتمكاری "حواشی حقیقت"، كاری غیرمسؤولانه و بیتوجیه است.
من میدانم كه امروز و هر روز، خرمن امتیازات و افتخارات را به پای افراد بیطرف و بیضرر میریزند و به اهل فضل هم توصیه نمیكنم كه نابردبار، تنگ افق و تجاوز پیشه باشند. میگوییم كه "نقد ملتزم"، راست فتنهانگیز است اما امروز، راست فتنهانگیز از دروغ مصلحتآمیز، بالاتر است.
در دورانی كه بضاعت یا جرأت نقد "غرب" را ندارند، مردان و زنانی فرهیخته و دقیق باید، تا به این مجاهدت علمی برخیزند و با شك در دادههای انبوه، خواب ذهنی جامعهی علمی كشور را برآشوبند. گرچه منتقد جدی، همواره تنهاست و كمترین توطئهای كه او را هدف خواهد گرفت، توطئهی "سلب اعتبار" است. بهخصوص كه میبینیم مكتوبات آقای "ماكیاولی"، كتاب بالینی عدهای از ما شده و اخلاقیات ایلی، به طبقهبندیهای جدیدی در ساحت فرهنگی جامعه انجامیده است.
اینك، بسیاری میخواهند همهچیز به سرگرمی و تفریح، كاهش یابد و هیچكس جدی نباشد، اما آفرینش بیآرمان، تحقیق و تألیف بیهدف و نیز نقد بیسمت و سو، هرچند فنی و هرچند سنگین از ارجاعات غلاظ و شداد، اما كاری غیرمتعالی است و عقل و ایمان را خشك میكند. در چاه خشك، اگر صد دلو هم بیندازیم، جز سنگ بالا نمیآید.
در میان اهل علم، امثال مطهری و بهشتی و باهنر، اگر وارد عرصهی نبرد نظری نمیشدند و اگر "فاضل حرفهای" میماندند، چیزی در حد بسیاران بودند. علامه طباطبایی(رض) چرا آستین بالا زد و وضع گرفت؟! از مردان خدا بگذریم.
حتی متفكر پیچیدهای چون سارتر (اگزیستانسیالیست ملحد)، وقتی مجلهاش (Lets Temps Modernes) را راهانداخت (1945)، اعلامیهای داد و نوشت: "وقتی یك نویسنده، قلم به دست گرفت و شناخته شد، به محض آنكه در مورد مسئلهی معینی سكوت كند، همهی خوانندگان، حق دارند یقهاش را بگیرند كه چرا سكوت كردی؟!"
آری به راحتی میتوان با تصنع لفظی، مطالب ساده را گنگ و مغلق ساخت تا عامه فهم نباشد و مضامین را از كتابها به دفترها و از دفترها به كتابها كاسه به كاسه كرد ولی مخاطب شما دیر یا زود متوجه ماجرا خواهد شد كه چه كسانی خواندند و نوشتند تا گذران زندگی و كسب وجاهت كنند و چه كسانی ادای رسالت كردند و سوختند تا تاریكیها را عقب زنند و ذهنهای خاموش را برافروزند و در برابر بدعتها بایستند؟!
ناقد ملتزم نیز میتواند نظارهكنان، تفاضل كند اما زبان حال او این است كه: "من به عنوان یك انسان باید عكسالعمل نشان دهم، وگرنه انسانیت من، مشكوك خواهد شد؛ زیرا كلمات، معنی دارند و من نیز شعور دارم. بنابراین طبیعی است كه حس وظیفه در من بیدار شود؛ و بیدار میشود اگر من بگذارم و اگر مطامع غیر متعالی، مانع نشوند."
هر كلامی و حتی فكری، هویتی و مآلی دارد و این مآل اگر الهی نباشد، حتماً شیطانی است. فاضل بیدرد و بیمسئله و غایب از صحنه كه جز در ازای "ما به ازای شخصی" (حقالزحمه یا تشویق محافل)، حاضر- بلكه قادر- به فكركردن و نوشتن نیست و نه هرگز برای اصول، رنج نوشتن میبرد و نه در راه دفاع از "حقیقت"، اِحرام تفكر میبندد، هیچ مسئلهی تازهی علمی را نیز حل نخواهد كرد. زیرا مسئلهها را متفكران دردمندند كه حل میكنند و تا بوده، چنین بوده است. آنان كه تا ذائقهی مستعمین را محك نزنند، لَب تَر نمیكنند و همه چیزشان بر مدار محاسبات میچرخد، تاجران عالم "اندیشه"اند.2 اما میدانم آنچه گفته آمد، "خلاف آمدی" در اوضاع تلقی میشود و به رستهی "عصبیت"، ملحق میگردد.
چرا كتاب نقد؟!
این كار باعث نوعی "مشروطیت" در نظریهپردازی میشود و همه، احساس خواهند كرد كه تنها مطالعه نمیكنند، بلكه مطالعه نیز میشوند. بنابراین، همهی حرفها زده میشوند اما مشروط. مشروط به آنكه در برابر نقد، تاب بیاورند و این "مشروطیت"، قانون یك مباحثهی علمی است.
نقد، همچنین با بازجویی و تفتیش، متفاوت است و نباید چنین تلقی نیز از آن شود. اما در عین حال، بالاخره افكار را، اشخاص هستند كه نشر میدهند و نقد "فكر"، مآلاً متضمن نقد "فرد" نیز خواهد شد. برای فهم یك سخن باید "من قال" را از "ما قال" تفكیك كرد اما در مقام نقد، تعرض به فكر، حتی بدون قصد ناقد، تعرض به "ناشر فكر" نیز محسوب میشود. این جنبه، خاص طبیعت "نقد" است زیرا "مطلب"، كالبدی است كه باید تشریح شود و اگر در حین تشریح، مقداری چركابه یا خون نشت كند، نباید جراح را جلاد نامید.
مضافاً اینكه نحوهی اعمال هر كس، به نحوهی افكار او آغشته است. نمیتوان بهكلی بند ناف یك نظریه را از صاحب آن برید. جدا از اختیارات ما، بخشی از تحلیل "صاحب نظریه"، مندرج در تحلیل خود نظریه خواهد بود و نمیتوان خواننده را از غور در ضمیر یك نظریه، منع كرد. بهخصوص كه وقتی مقدماتِ یك قضاوت فراهم شود، تكوین آن قضاوت، قطعی و لابدی خواهد بود؛ و از جمله، بدین علت است كه همواره یكی از واژههای نیرومند و تحریككننده، واژهی "نقد" بوده است.
ما میكوشیم با گشودن باب "نقد"، زمینههای اندیشیدن را فراهم كنیم. كار ما این است كه بنویسیم و سؤال ایجاد كنیم؛ زیرا مطمئنیم كه سؤالهای موجود در یك جامعه، كماً و كیفاً، در باروری و تعیین سطح فرهنگ آن جامعه، به جِد موثر است و اینجاست كه "تعقل"، جای "عاطفه" را و "تعلیم"، جای "تبلیغ" را تنگ خواهد كرد و نویسندگان و گویندگان و مدعیان حرف تازه را، عملاً به دقت در گفتار و نوشتار، توصیه بلكه مجبور میكند.
كشمكش تقریباً مداومی كه در عالم بحث، وجود دارد، باید قانونمند و منضبط باشد و هر كس سخنی میگوید، با صداقت و صراحت، پای آنچه گفته است، بایستد و به منتقدین پاسخ دهد. یا دفاع كند؛ بدون تعصب؛ و یا عذر بخواهد؛ بدون تكبر.
شجاعت در پذیرش خطا، شجاعتی انسانی و قابل تحسین است و از كمتر محققی مشاهده میشود كه با عباراتی سلیس بگوید: "خطا كردم". زیرا به زبان آوردن این عبارت، به مقدار معتنابهی "كرامت انسانی" منوط است كه به دست آوردن آن، كار همهی ما نیست. بهویژه كه شایعهای بر سر زبانها است كه میگوید: "خطا"، از جمله مایملك خصوصی هر كسی است كه باید پنهانش كرد!
پس بیدلیل نیست كه "فرهنگ نقدپذیری" در میان نخبگان و اهل فضل، كمتر از هر صنف دیگری است. نقد را فحش میپندارند، حال آنكه نقد، "خدمت" است. البته طبیعی است كه هتاكان، هتك میشوند ولی نقادان، مستحق چیزی بیش از "نقد" نیستند.
نقادی، خصومت با شخص نیست. "هو و جنجال" یا نفرتپراكنی با اغراض فردی یا صنفی نیست. آرمان ما، تشدید "دقت شنیداری و گفتاری" جامعه در ساحت تفكر است تا گویندهی یك حرف و نویسندهی یك دعوی مهم نظری، نسبت به آنچه میگوید و مینویسد، احساس مسؤولیت كند. نه آنكه سنگی بپراند و پی كار خویش رود و حتی به فرهنگیترین لوازم گفتهها و كردههای خویش نیز ملتزم نباشد و خود را به محض آنكه هدف اعتراض و انتقاد مستدل قرار گیرد، در پردهی قدس بپیچد.
در میزان "نقد"، صاحب یك نظر نمیتواند از نظر خویش، فاصله گیرد و نسبت خود با آن را انكار كند. نَفَس به گنجایش سینه، باید كشید. حرفی را نباید زد كه نمیتوان به آن تن داد... "نقد"، انفعال نیز نیست. مبارزه با كلیگوییهای دبستانی و دفاع از شعور خوانندگان است. "ناقد"، خوانندهای است كه شعور بیش از حد! نشان میدهد...
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sifalaw
/س