مقدمه:
جابر بن عبدالله انصاری پیرمردی، از اصحاب نبی بود و یار علی(ع)،در هجده غزوه همراه نبی بود و راوی سنت پیامبر(ص)، و در صفین در خدمت خصرت علی(ع)،و عطیّۀ عوفی مرد جوان، از اصحاب حضرت علی(ع)، هر دو با هم به کربلا برای آمده اند و در کنار قبر سید شهداء (ع) به توسل و دعا پرداخته اند
ماجرای زیارت قبر امام حسین توسط جابر و عطیه
غسل و احرام جابر در کنار فرات
قدری درنگ؛ اینجا مزار شهیدان عاشق است (ههنا مصارع عشاق شهداء) همانانی که خون قلبشان را در راه محبوب فدا کردند، تا بندگانش را از خواب غفلت بیدار سازند.
(و بَذلَ مُهجَتهُ فیکَ لیَستنقذَ عِبادکَ مِنَ الجَهالةِ وَ حَیرَةِ الضلالة؛) و در آستان لقاء یار سکنی گزیدند و متوطن شدند(من کان باذلاً فینا مهجته و موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا)
آی ابن جناده کوفی از این وادی بوی یار می آید!! مگر اینجا کجاست؟ او را به کرانه فرات بردم غسل کرد و احرام بست و کیسه ای را گشود و بدنش را بدان عطرآگین نمود گامی بر نمی داشت جز آنکه یاد خدا بر لبانش نقش می بست.
جابر در کنار قبر سالار شهیدان
نزدیک مزار سالار شهیدان شدیم که گفت: ابن جناده دستانم را بر مزار مولایم بنه. دستانش را گرفتم و بر مزار مولا گذاشتم. از خود بیخود شد خود را به روی مزار مبارک افکند و از هوش رفت.
هر چه صدایش کردم، پاسخی نداد گمان کردم جان داده است! دستانم را از آب فرات پر کردم و به صورتش پاشیدم به هوش آمد (و پیوسته می گریست) و ناله می کرد و می گفت: یا حسین، یا حسین، یا حسین. هر چه مولایش را صدا زد صدایی نشنید! آنگاه با صدایی بلند فریاد زد:
حبیب لایحبیب حبیبه چگونه می شود دوستم را صدا زنم و او پاسخم را ندهد؟
با خود نجوا می کرد و می گفت ای مولای من حق داری ! چگونه پاسخ دوستت را بدهی در حالی که خون رگ هایت را به روی بدن پاره پاره ات ریخته اند و میان سر و پیکرت فاصله انداخته اند.
در این سرزمین شهیدان عاشقی به خاک و خون می تپند که مانند آنان در تمام تاریخ یافت نمی شود نه از پیشینیان و نه از آنان که تا ابد می آیند
عزیزم حسین؛ گواهی می دهم که تو فرزند خاتم پیامبرانی و فرزند سرور مومنان مولای من تو فرزند هم پیمان تقوایی و میراث دار هدایت.
مولای من گواهی می دهم که تو خاتم اصحاب کسایی و فرزند سرور نقیبان اثنی عشر و تو فرزند فاطمه ای هستی که گل سر سبد بانوان بهشتی است. آقای من چگونه چنین نباشی؟
در حالی که پیامبر رحمت با دستان مبارکش لقمه های غذا را در دهان تو می گذاشت و در دامان پرهیزکاران تربیت یافتی و از پستان ایمان شیر نوشیدی ! و با بارقه ای از اسلام تو را از شیر گرفتند.
آقای من حقیقتاً که پاک زیستی و پاکیزه از این سرای نفرت انگیز پر گشودی و دلهای همه عاشقان را در فراقت اندوهگین ساختی! دیگر در فراق تو کو دل پاکیزه ای؟ تردیدی ندارم که همه خوبیها به خاطر خوبی تو بود.
آقای من درود خدا بر تو باد و بهشت جاودان گوارایت. مولای من تو مرا به یاد برادرت یحیی بن زکریا می اندازی چقدر میان شما و ایشان شباهت است آسمان حق دارد که در عزای هر دو شما بگرید.
آنگاه جابر دیدگان بی سوی خویش را به این سو و آن سو کشید و گفت: درود خدا بر شما ای جانهایی که در آستان نورانی حسین رحل اقامت افکندید و همراه او در آسمانها اوج گرفتید.
ای یاران اباعبدالله گواهی می دهم که شما نماز را بپا داشتید و زکات مال خویش پرداختید، به معروف امر کردید و فریضه نهی از منکر را با جان اداء نمودید، با ملحدان به جنگ و جهاد برخاستید و حقیقتاً خدای بزرگ را پرستیدید تا آنکه باور و یقین سرتاپای وجود شما را فرا گرفت و به مقام بزرگ شهادت نائل آمدید.
(دلهایتان در بارگاه الهی آرمید آنگونه که رضوان الهی همراه شما گردید) جابر افزود: قسم به آن خدایی که محمد را که سزاوار پیغمبری است به رسالت خویش برانگیخت، هر آینه ما در جهاد و شهادت با شما شریکیم !
با خود نجوا می کرد و می گفت ای مولای من حق داری ! چگونه پاسخ دوستت را بدهی در حالی که خون رگ هایت را به روی بدن پاره پاره ات ریخته اند و میان سر و پیکرت فاصله انداخته اند.
عطیه بن جناده گفت: به او گفتم ای جابر چگونه ما با آنان شریکیم در حالی که نه بادیه ای را در نوردیده ایم و نه از کوهی بالا رفته ایم و نه شمشیری زده ایم؟
مگر نمی دانی که آنان چنان جنگیده اند که همگی بین سرها و پیکرهایشان جدایی افتاده است . فرزندانشان یتیم شدند و زنهایشان بیوه گردیده اند؟!
آن پیر بیدار دل تا سخنم را شنید در پاسخ چنین گفت: ای عطیه از حبیبم پیامبر رحمت شنیدم که می فرمود هر آنکس که جماعتی را دوست بدارد با آنان محشور خواهد شد و هر آنکس که از کردار قومی خوشش آید با آنان در کردارشان شریک خواهد گشت .
(ای عطیه سوگند به همان خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت در حالی که او سزاوار پیامبری است ، نهان من و همراهانم همان است که حسین بر آن ره سپرده است!! این داستان اولین زیارت اربعین جابر انصاری صحابی بزرگ پیامبر بود.
پیش از او دیگران نیز به زیارت کربلا نائل شده اند اما برخی با کوهی از ندامت و پشیمانی از آنکه حسین از آنان یاری طلبید و آنان او را تنها گذاشتند و سبط پیامبر رحمت را در غربت و تنهایی یاری نکردند آنگاه پشیمانی تمام وجودشان را فرا گرفت و با همان حال مردند.
زائران دیگر کربلا:
اما کربلا زائران دیگری نیز داشت آورده اند امیرمومنان از سرزمین کربلا عبور می کردند، به سرزمین طف که رسیدند فرمودند:
«در این سرزمین شهیدان عاشقی به خاک و خون می تپند که مانند آنان در تمام تاریخ یافت نمی شود نه از پیشینیان و نه از آنان که تا ابد می آیند.»
و امروز نیز حسین تنهاست و نگاهش به سوی لبیک کوفیان!!! زمزمه اش به گوش می رسد ...
آنانکه می خواهند در راه ما فدا شوند و در لقاء یار سکنی گزینند باید با ما بیایند. گویند حضرت آدم نیز به زیارت کربلا نائل گردیده و در اندوه غربت فرزند خویش حسین گریسته است.
حضرت نوح را نیز چنین گفته اند همانگونه که آورده اند ابراهیم علیه السلام تا پایان عمر گریان اندوه حسین بود. والسلام
غبار قدمهای زائران اباعبدالله الحسین (علیه السلام) سرمه چشمانمان باد.
نتیجه:
جابربن¬عبدالله انصاری به همراه شاگردش عطیه عوفی نخستین زائران حرم امام حسین(ع) بودند که پس از واقعة عاشورای سال 61 هجری از مدینه رهسپار عراق شدند و روز بیستم صفر به کربلا رسیدند.
خلاصه درسی که در مکتب سید الشهدا از جابر به عطیه و دیگر زائران می رسد.
1.زیارت اربعین سیدالشهدا(ع) یادگار جابربن عبدالله انصاری است.
2.پیاد روی اربعین یادگار جابربن عبدالله انصاری است.
3.شتاب جهت زیارت سیدالشهدا(ع) حتی اگر ناقص العضو باشیم.
4..شتاب جهت زیارت سیدالشهدا(ع) در هر سن و سالی که هستیم
5.رعایت آداب زیارت در هرکجا به زیارت میرویم .
6.ارادت به ذریه رسول خدا (ص) حتی اگر از یاران و صحابه حضرت باشیم.
*این مقاله در تاریخ 1401/6/2 بروز رسانی شده است