انقلاب و عاشورا

موضوع مقاله فلسفه قیام عاشورا و تأثیر آن به عنوان ارائه‌کننده یک الگوی اجتماعی- سیاسی بر جنبش‌های شیعی در تاریخ اسلام است. به همین دلیل، ابتدا ماهیت و عناصر سازنده این قیام را بررسی می‌کنیم.
يکشنبه، 25 شهريور 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انقلاب و عاشورا
بازخوانی فلسفه قیام عاشورا با فلسفه انقلاب اسلامی
 
موضوع مقاله فلسفه قیام عاشورا و تأثیر آن به عنوان ارائه‌کننده یک الگوی اجتماعی- سیاسی بر جنبش‌های شیعی در تاریخ اسلام است. به همین دلیل، ابتدا ماهیت و عناصر سازنده این قیام را بررسی می‌کنیم.

تعداد کلمات: 3413 / تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه
انقلاب و عاشورا

ارتباط میان دو انقلاب
اولین موردی که این دو واقعه -یعنی عاشورا و انقلاب اسلامی- را به یکدیگر مرتبط می‌کند، خود لفظ «واقعه» است. من در این‌جا بین «واقعه» و «حادثه» تفاوت می‌گذارم. وقایع مثل اتوبان‌های بزرگ هستند که حوادث مثل خیابان‌هایی از آن‌ها منشعب می‌شوند. وقایع هستند که به حوادث معنا می‌دهند. برای مثال، انقلاب اسلامی، یک واقعه بزرگ است؛ اما دوم خرداد و سوم تیر، حادثه هستند؛ چرا که هیچ‌کدام نتوانسته‌اند آن واقعه اصلی -یعنی انقلاب اسلامی- را تغییر دهند. در واقعه عاشورا نیز حوادث زیادی داریم؛ مثل اسارت اهلبیت، شهادت امام حسین(ع) و... اگر واقعه قیام امام حسین(ع) نباشد، آن حوادث معنا ندارد. پس هم انقلاب اسلامی و هم عاشورا، وقایع مهمی هستند که هر دو مسیر تاریخ را عوض کرده‌اند.
در وقایع، دو عنصر وجود دارد: یکی، عنصر نفی وضعیت موجود ؛ دیگری، طرحی آرمانی. اگر فقط نفی وضع موجود نباشد، شورش است. اما واقعه عاشورا چیزی بیش از این بود. در واقع عاشورا هم نفی وضع موجود و هم چشم‌انداز اجمالی یک طرح ایده‌ال بود.

در قیام امام حسین(ع)، نکته بسیار مهمی وجود دارد و آن تقابل میان امامت و خلافت است. در تاریخ اسلام، بسیار مهم بود که پس از پایان نبوت -یعنی رحلت پیامبراکرم(ص)- جانشین نبوت و ادامه دهنده اسلام راستین کیست؟ در این‌جا بین خلافت و امامت اختلاف افتاد. آن‌چه در واقع اتفاق افتاد، خلافت بود؛ اما آن‌چه شیعه معتقد بود که بطن و روح اسلام در آن قرار دارد، امامت بود. در زمان یزید، اتفاق خاص دیگری افتاد؛ و آن این‌که آن خلافت نیم‌بندی که هنوز یک مقدار ظواهر اسلامی را حفظ می‌کرد، به سلطنت مبدل و به عبارتی، خلافت مورورثی شد. درحالی که خلافت نه به شکل موروثی بلکه با بیعت به خلفای اول، دوم و سوم رسید؛ اگرچه به همین بیعت هم انتقاد داریم. اما در دوره یزید، حکومت یکباره سلطنتی شد. در این میان، امام حسین(ع) -که می‌خواست خط اصیل اسلام را زنده کند- در مقابل این اقدام ویژه حکومتی -یعنی تبدیل خلافت به سلطنت- ایستاد. در واقع خط پررنگ امامت، وضعیتی انقلابی در برابر خط سلطنت -که با قیام امام حسین(ع) به تدریج کمرنگ شد- پدید می‌آورد. بنابراین، امامت را می‌توان به دو شاخه تقسیم کرد: ۱. شاخهای که در طول آن هنوز خلافت به سلطنت تبدیل نشده ولی امامت خط خود را از خلافت جدا کرده است، هرچند نه به صورت یک قیام سراسری و حرکت انقلابی؛ ۲. شاخه دیگر، در قضیة قیام امام حسین(ع) است، چون خلافت به سلطنت تبدیل شده بود، تقیه دیگر معنا نداشت و در این‌جا امامت وارد فاز جدیدی شد.

این تقابل چنان پررنگ بود که امام حسین(ع) معتقد بود یزید و دستگاه وابسته به وی، همه کافرند و ریشه در فرهنگ جاهلی دارند. شوخی نیست که فردی در مسند پیامبر(ص) بنشیند و ادعا کند که مشروعیتش از آن حضرت(ص) است، ردای پیامبر(ص) را بپوشد، و بعد نوه پیامبر(ص) بگوید که این فرد غاصب جد من است و این اسلام، اسلام جاهلیت است و تمام آن بدعت است. باید دید که اثر این خط انقلابی امامت در تاریخ چیست؟ این خط نخست در خود عراق، به شکل قیام مختار علیه بنی‌امیه، تبلور پیدا کرد؛ آنچنان‌که این قیام، یکی دو سال بعد کل حکومت آن سامان را تغییر داد. زبیریان نیز در عربستان قیام کردند و بنی امیه به شام محدود شد. لذا در چند سال پس از قیام اباعبدالله الحسین(ع)، جغرافیای سیاسی اسلام بدین صورت تغییر کرد که مختاریان در عراق، زبیریان در عربستان و بنی‌امیه در شام بودند. نکته مهم‌تر آن‌که بنی‌امیه دو شاخه شدند: شاخه بنی‌سفیان و شاخه بنی‌مروان. بعد از قیام امام حسین(ع)، شاخه بنی‌سفیان به حاشیه رانده شد و شاخه بنی مروان در شام روی کار آمد. پس، تأثیر قیام امام حسین(ع) را میتوان از برهم خوردن جغرافیای سیاسی سه منطقه عراق، شام (سوریه) و عربستان پیگیری کرد؛ اما سرنگونی بنی‌امیه هم پس از آن قیام است، چراکه از آن به بعد تمامی حرکت‌های انقلابی، به ویژه در اواخر دوران بنی امیه، عبارت «رضای آل محمد(ص)» را شعار خود کرده بودند. اصلاً روی کار آمدن عباسیان، حاصل همین بود عباسیان می‌گفتند که ما فقط با یکی از اعضای اهلبیت پیامبر(ص) بیعت می‌کنیم.

 
بیشتر بخوانید: انقلاب اسلامی حلقه واسطه عاشورا و انتظار
افزون بر همه این‌ها، دو قیام بزرگ دیگر پس از قیام امام حسین(ع) رخ داد که بسیار تأثیرگذار بودند: یکی قیام زید؛ دیگر، قیام پسرش، یحیی. قیام یحیی در خراسان آنقدر اثرگذار بود که تا چند سال مردم آن سامان نام فرزندان پسر خود را یحیی می‌گذاشتند. در همین راستا بود که ابومسلم خراسانی و بنی‌عباس بهره‌برداری کردند و شعار «رضای آل احمد(ص)» را سر دادند.
عباسیان مشخص نمی‌کردند مقصودشان از اهلبیت پیامبر(ص) کیست. اهلبیت می‌گفتند که مقصود ما بنی‌الحسین(ع) هست؛ ولی عباسیان به نحوی می‌خواستند بگویند که ما هم با پیامبر(ص) قرابت داریم. به هرحال، تأثیر فوری قیام امام حسین(ع)، برهم خوردن جغرافیای سیاسی منطقه و نیم قرن بعد سرنگونی بنی‌امیه بود؛ به ویژه آن‌که در طول دوران بنی‌عباس، خط امامت همچنان علیه خلافت عمل می‌کرد، آنچنان‌که در زمان دو بنی‌عباس، خلیفه دیگر خلیفه نیست، بلکه دولت بنی‌عباس است. فلسفه امامت، کاری کرد که همه قداست بنی‌امیه زدوده شود، طوری که بعد از آن، دولت عباسی هم نتوانست از شعارهای اسلامی قداست‌گونه استفاده کند.

در دوران معاصر هم، مصادف شدن حرکت انقلابی امام خمینی(ره) با سالروز عزاداری امام حسین(ع)، همان حالت را پیش آورد؛ بدین معنا که امام(ره) در یکی از سخنانی که در دهه چهل انجام دادند، رژیم پهلوی را به بنی‌امیه تشبیه کردند. معمولاً رهبران انقلاب هنگامی در پیشبرد اهداف انقلابی موفق می‌شوند که بتوانند نسبت میان تاریخ و سنت خود را با حرکتی که آغاز کرده‌اند، تبیین کنند. بنابراین، دلیل این‌که امام(ره) توانستند در سال ۱۳۴۲ موفق به یک قیام بزرگ شوند، این بود که اثبات کردند رژیم پهلوی، همان بنی‌امیه است. این قرابت در ذهن مردم ایران بسیار اثرگذاشت. این همان استفاده از قیام عاشورا است که دقیقاً دشمن‌شناسی را در طول تاریخ جریان داده است. امام(ره) در سال‌های چهل و یک، دو و سه نیز، در سخنرانی عصر عاشورا و بعدها قیام پانزده خرداد در دوازده محرم، از شعایر محرم و عاشورا استفاده زیادی برای بسیج توده‌ها و جداکردن خط خود که بر جدایی دین از دولت (پهلوی) مبتنی بود کرد. امام(ره ) معتقد بود که دین (اسلام) در یکسو قرار دارد و حکومت در سوی دیگر؛ و خط این دو متمایز از هم است، اگرچه حکومت، ریاکارانه خود را به ظواهر دینی پایبند نشان می‌دهد. بنابراین، به نظر امام(ره)، رژیم پهلوی نه تنها ارتباطی با دین ندارد، بلکه با آن سرستیز دارد. از همین‌جا امام(ره) بحث کاپیتولاسیون، نفوذ اسراییل در کشورهای اسلامی، نقش آمریکا در کشورهای اسلامی و وابسته بودن رژیم پهلوی به استعمار را در فضاسازی مقابله این دو خط (دین و حکومت) به انجام رساندند.

وضع مطلوب، وضع موجود و یا نقد آن، متفاوت از هم‌اند. شیعه در نقد وضع موجود و رسیدن به برخی حداقل‌ها موفق بوده است. در قیام امام حسین(ع)، نکته بسیار مهمی وجود دارد و آن تقابل میان امامت و خلافت است. در تاریخ اسلام، بسیار مهم بود که پس از پایان نبوت -یعنی رحلت پیامبراکرم(ص)- جانشین نبوت و ادامه دهنده اسلام راستین کیست؟ در این‌جا بین خلافت و امامت اختلاف افتاد. آن‌چه در واقع اتفاق افتاد، خلافت بود؛ اما آن‌چه شیعه معتقد بود که بطن و روح اسلام در آن قرار دارد، امامت بود.دقت کنیم که اولاً شیعه یک اقلیت است، ثانیاً جریان حاکم بر تاریخ اسلام، جریان خلافت است نه جریان امامت. حال این اقلیت در برابر اکثریت نیاز به اثبات خود دارد. این کار بسیار مشکلی است؛ به ویژه دربرابر اکثریتی که برای خود قداست خاصی قائل است. بر این اساس، شیعه به عنوان یک اقلیت موفق شد: ۱. قداست اکثریت را بشکند، ۲. آن را نفی کند، ۳. حقانیت خود را اثبات کند، ۴. در طول تاریخ تداوم پیدا کند. شما از نیروی معارض صحبت کردید. خوارج هم نیروی معارض بودند؛ اما هیچ‌گاه نتوانستند به عنوان یک نیروی مؤثر در تاریخ عمل کنند آنان اگرچه مناطقی را تحت سیطره خود قرار دادند و بر آن حکومت کردند، حکومتشان تداوم نیافت. به هرحال، هنگامی که وضع مطلوب در ذهن ما باشد، قادر خواهیم بود وضع موجود را نقد کنیم.

در طول تاریخ اسلام، حرکت‌های انقلابی زیادی صورت گرفته است؛ اما قیام امام حسین(ع) پایدار ماند، زیرا این قیام خط امامت را از خلافت جدا کرد و قداست خلافت را گرفت. این‌که چرا قیام امام حسین(ع) در طول تاریخ پابرجا ماند و قیامهای دیگر دوام پیدا نکردند، نکته مهمی است. در تشیع، غیر از عنصر قیام، عناصر دیگری هم وجود دارد که بی‌تردید به این پایداری کمک رسانده است؛ از جمله فقه، کلام، تفسیر و ... همه این دانش‌ها برای این‌که این اقلیت بتواند خود را در برابر اکثریت حفظ کند، لازم بوده است. از طرف دیگر، در کنار خلافت اسلامی، حکومت‌ها و دولت‌هایی پدید می‌آیند که مهر شیعی بودن بر پیشانی فلسفه قیام عاشورا با فلسفه انقلاب اسلامی دارند؛ مثل حمدانیان، آل‌بویه. آل‌بویه (۳۲۰ ه. ق./ دقیقاً در اواخر غیبت صغرا)، از شیعیان شمال ایران هستند که بغداد را فتح می‌کنند و قدرت را در دست می‌گیرند، اما به مصلحت کار سیاسی خلیفه را سرنگون نمی‌کنند. در این‌جا بین شیعه و سنی در مرکز خلافت بغداد رقابت ایجاد می‌شود.
مهم‌ترین چیزی که شیعیان در بغداد بدان استناد می‌کنند، عزاداری روز عاشورا است. این قضیه آن قدر برای سنی‌ها گران تمام می‌شود که درصدد جلوگیری از این امر برمی‌آیند. بنابراین، آل‌بویه حقانیت حرکت خود را از قیام امام حسین(ع) می‌گرفت. به همین دلیل، ستیان آن زمان در پی تقلید از عزاداری شیعیان بر آمدند. آن‌ها برای «مصعب» -برادر عبدالله بن زبیر- که در یکی از قضایای تاریخی اسلام کشته شده بود و قبرش در عراق بود، مراسمی مشابه امام حسین(ع) گرفتند؛ اما این اقدام موفق نبود. سلجوقیان، بعد از روی کار آمدن، حساسیت زیادی بر این مسئله (عزاداری امام حسین(ع)) داشتند؛ و اصولاً تأسیس حوزه نجف در پی این ماجرا صورت گرفت که عمال حکومتی به خانه شیخ طوسی حمله کردند و علم و کتل‌های مربوط به عزاداری را سوزاندند، شیخ طوسی نیز قهر کرد و از بغداد به نجف رفت و از همین‌جا حوزه علمیه نجف پاگرفت.

به هرحال، اگر -به تعبیر شما- امام معصوم در قید حیات نیست، اما شیعیان با پشتوانه آن (امام معصوم) در طول تاریخ قیام کردند. به نظر شیعه، درست است که در طول تاریخ امام معصوم وجود ندارد، خلیفه حق نیست و چون حق امام را غصب کرد، می‌توان بر علیه او قیام کرد. این امر یعنی گرفتن مشروعیت خلیفه و طرح‌ریزی برای حکومت ایده‌آل شیعه. پس، تشیع تنها در قالب نهضت نمودار نمی‌شد. در سلطنت صفویه هم که برای نخستین بار تشیع رسمیت پیدا کرد، صفویه از طریق نفوذ در مناطق مختلف و منقبت‌خوانی و ذکر مصائب اهل بیت، مردم را به سمت تشیع متمایل کردند.
این امر به فلسفه سیاسی شیعه برمی‌گردد؛ که از نقد آغاز و به اصلاحات ختم می‌شود. یعنی اکنون که امام معصوم حضور ندارد، تکلیف چیست؟ در این‌جا بحث‌های زیادی وجود دارد. برخی از فقها از نیابت عام امام زمان و نیابت فقها سخن می‌گویند. برای مثال، اندیشه شکستن خلافت در آرای فیلسوفی مانند فارابی هم وجود دارد. فارابی معتقد بود که «مدینه» را یا باید رئیس اول که پیامبر یا امام است، اداره کند یا فردی که جامعیت و فضیلت بالایی داشته باشد.

در این‌جا بین شیعه و سنی اختلاف است. اهل تسنن به ملاک امنیت و مصلحت راضی شده‌اند. آن‌ها معتقدند خلیفه‌ای که حاکم است، اگرچه ظالم باشد، ولی‌الامر است، چرا که به هرحال امنیت ما را حفظ می‌کند. شیعه حداقل را نه بر روی امنیت و مصلحت، بلکه بر عدالت قرار می‌دهد. لذا درست است که شیعه در جاهایی انقلاب نکرد، اما وضع موجود را هم توجیه نکرد. این مسئله، امتیاز زیادی برای شیعه در طول تاریخ بوده است؛ بدین معنا که اگرچه شیعه در برخی زمان‌ها علم مخالفت بر نیفراشت، به عنوان یک اقلیت قوی سیاسی و علمی در بسط علوم و معارف اسلامی کوشید. دانشمندان شیعه در طول تاریخ در حکومت‌ها نفوذ داشتند و منشای آثار علمی و فرهنگی زیادی شدند؛ برای مثال، خواجه نصیرالدین طوسی، از دانشمندان شیعی بود که توانست در دستگاه هلاکوخان مغول اعتبار زیادی به دست آورد. در این‌جا دیگر انقلابی‌گری مطرح نیست؛ بلکه جنبه اثباتی شیعه به بهترین وجه نمود پیدا می‌کند.

هسته اصلی قیام امام حسین(ع) را عدالت می دانند. این نکته را اولین بار در کتاب نهصت‌های صدساله اخیر استاد مطهری دیدم. ایشان در این کتاب، حرکت امام حسین(ع) و انقلاب اسلامی را بایک قدر مشترک زیر عنوان نهضت‌های اصلاح‌گرایانه می‌آورند. البته بحث اصلاح‌گرایانه‌ای که استاد مطهری مطرح می‌کنند، متفاوت از بحث اصلاحاتی است که در این چند ساله اخیر در ایران باب شد. «اصلاح» مورد نظر استاد مطهری در مقابل «افساد» است. از این نظر، هیچ مسلمانی نمی‌تواند به اصلاح اجتماعی بی‌اعتنا باشد و لذا هر مسلمانی ذات برای خود اصلاح‌گرا است. شهید مطهری اصلاح را در ردیف امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر قرار می‌دهد. از نظر وی، هر اصلاح اجتماعی، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر است ولی هر امربه‌معروف و نهی‌ازمنکری اصلاح نیست. بنابراین اصلاحات در چهارچوب امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر قرار می‌گیرد. پس، هر مسلمانی موظف است با فساد اجتماعی مقابله کند. حال چه کسی می‌تواند با فساد اجتماعی مقابله کند؟ مسلماً آن که خود صالح باشد. انسان فاسد که نمی‌تواند، اصلاح کند. لذا در تشیع سه گروه پیدا می‌شوند: ۱. کسانی که صالح‌اند، ۲. کسانی که صالح‌اند و به فعالیت‌های اجتماعی می‌پردازند 3. کسانی که صالح‌اند و به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی توأم می‌پردازند.

اهل تسنن به ملاک امنیت و مصلحت راضی شده‌اند. آن‌ها معتقدند خلیفه‌ای که حاکم است، اگرچه ظالم باشد، ولی‌الامر است، چرا که به هرحال امنیت ما را حفظ می‌کند. شیعه حداقل را نه بر روی امنیت و مصلحت، بلکه بر عدالت قرار می‌دهد. لذا درست است که شیعه در جاهایی انقلاب نکرد، اما وضع موجود را هم توجیه نکرد. این مسئله، امتیاز زیادی برای شیعه در طول تاریخ بوده است؛ بدین معنا که اگرچه شیعه در برخی زمان‌ها علم مخالفت بر نیفراشت، به عنوان یک اقلیت قوی سیاسی و علمی در بسط علوم و معارف اسلامی کوشید.انقلاب اسلامی به هر سه گروه یادشده -یعنی هم به شخص صالح، هم به مصلح اجتماعی و هم به مصلح سیاسی- توجه دارد، امام واجد هر سه خصلت یادشده بود. کسی می‌تواند اصلاح سیاسی و اجتماعی را به دست گیرد که صالح باشد. فردی که عنصر امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر ندارد و دارای فساد عقیده و ایمان است، چگونه می‌تواند به اصلاح اجتماعی و سیاسی اقدام کند؛ بنابراین، فرق است میان این‌که اصلاحات را در افق امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر ببینیم یا آن‌که آن را غیردینی بدانیم. اگر آن را در افق امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر ببینیم، نمی‌توانیم به مسائل شرعی و ارزشی بی‌اعتنا باشیم. لذا در قیام امام حسین(ع) و انقلاب اسلامی، اصلاح اجتماعی از زاویه امربه‌معرف و نهی‌ازمنکر آغاز و پیوسته از دامنه فردی به اجتماعی و از دامنه اجتماعی به فردی کشیده می‌شود. این دقیقاً همان اصلاح اجتماعی سیاسی است؛ هم لااله دارد هم الاالله، یعنی هم نفی وضعیت موجود و هم در پی طرح آرمان‌هایی است. امام حسین(ع) هم در سخنانی که پیش از قیام ایراد می‌کنند، اشاره دارند که قیام من، قیام فردی کامجو، آشوبگر یا ستمگر نیست؛ بلکه من در دنباله کار امت جدم بپاخاسته ام و مصمم هستم که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کنم و به سیرت جد و پدرم رفتار کنم. در همین زمینه، امام علی(ع) به چند عنصر اصلی قیام خود اشاره می‌کنند: ۱. نفی ستمگری، ۲. احقاق حقوق مظلوم، ۳.
احیای احکام تعطیل شده اسلامی. بی‌تردید، همه این موارد، جز با تکیه بر عدالت ممکن نیست و در واقع، هاله‌ای از عدالت همه را می‌پوشاند. بنابراین، عدل و عدالت در اسلام مفهوم عظیم‌تری دارد که تنها به عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی و عدالت سیاسی محدود نمی‌شود؛ از همه مهم‌تر، در تفکر شیعی ارتباط وثیقی میان عدل، عصمت و امامت وجود دارد. در شیعه از نمازی که دو نفر بخواهند به جماعت بخوانند بحث عدل مطرح می‌شود تا فرمانروایی و حکومت، بنابراین، ارتباط بین اصلاحات و عدل در قیام امام حسین(ع) و قیام‌های شیعی، بسیار حایز اهمیت است.

پرسشگری از معصوم

پرسشگری، حق شهروندان است؛ اما این حق مسبوق به امر دیگری است. به بیان دیگر، پرسش‌گری به معیار نیاز دارد. پرسش‌گری، ملاک عدل و انصاف و بصیرت می‌خواهد. بدیهی است که اگر این‌ها در جامعه‌ای نباشد، پرسش‌گری مفهومی ندارد. فردی که از چیزی پرسش و انتقاد می‌کند، باید برنامه مطلوبی در ذهنش باشد؛ برای مثال، اگر ملاک ما حکومت عدل علی(ع) باشد، پرسش‌گری خوب است. اتفاقاً مرحوم استاد مطهری معتقد است که هر مصلحی که قیام می‌کند، اگر چهار اصل را عملی کند، موفق می‌شود: یکی آن‌که افکار را متوجه اسلام راستین کند به مردم اطلاع دهد که خرافه‌ها از یک سو و بدعت‌ها از سوی دیگر، ربطی به دین مردم ندارد. در زمانه ما مصلح کسی است که مردم را نسبت به جمود از یک طرف و افراط در تجدد از دیگر سو بی‌آگاه‌اند و به خط اصیل اسلامی رهنمون شود. دوم آن‌که هر مصلحی باید به زندگی عمومی مردم سامان دهد: «تظهر الإصلاح فی بلادک». سوم این‌که روابط مربوط به برادری، برابری و حق سخن گفتن را گسترش دهد؛ چهارم این‌که مقررات و نظام حاکم بر روابط فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و... را الگویی دین محور و خدایی کند. چنان‌که می‌بینیم در هر چهار مورد، هم نفی وضع موجود، هم حرکت به سمت ایده‌آل‌ها و هم حرکت جامعه و نقد رژیم گذشته است. بنابراین، کسانی که با مصلح همکاری می‌کنند، خود باید اصلاح‌گر باشند. استاد مطهری جمله خوبی در این زمینه دارد: معمولاً نهضت را اصلاح‌طلب آغاز می‌کند، نه فرصت‌طلب؛ همچنین، اصلاح‌طلب مؤمن به اهداف نهضت می‌تواند آن را ادامه دهد، نه فرصت‌طلب. بنابراین اصلاحات از تزکیه نفس شروع می‌شود تا اصلاحات سیاسی که مهم‌ترین وجه آن است.

در این‌جا به بحثی که گفتوگو را با آن آغاز کردیم، بازمی‌گردیم؛ یعنی مقایسه بین قیام عاشورا و انقلاب اسلامی و تأثیرگذاری قیام حسینی بر آن. در واقع، همه مسائلی که بیشتر به بررسی و بحث گذاشتیم آن بود که ماهیت عاشورا و ابعاد تأثیرگذاری تاریخی آن کاویده شود و آنگاه به ارتباط آن با انقلاب اسلامی بپردازیم. اکنون با توجه به این‌که انقلاب اسلامی در بافتی جهانی رخ داد که مدرنیته به ویژه پس از جنگ ویتنام و تحولات دهه شصت میلادی به بعد در غرب از وضعیت اروپامدار خود خارج می‌شد و به واسطه انقلاب ارتباطات که در اواخر دهه شصت به وقوع پیوست، فرایندی جهانی پیدا می‌کرد، بفرمایید که با این اوصاف چگونه می‌توان میان این دو واقعه -یعنی قیام عاشورا و انقلاب اسلامی- که از شرایط و بافت تاریخی و معرف شناختی متفاوتی متأثرند، قائل به پیوند شد؟
انقلاب‌ها بر سه دسته‌اند: ۱. انقلاب‌های اقتصادی، ۲. انقلاب‌های سیاسی، ٣. انقلاب‌های معنوی. در نوع اول انقلاب‌ها (اقتصادی)، گروهی که منافع اقتصادی دارند، علیه وضع موجود علم اعتراض برمی‌افرازند. در انقلاب‌های سیاسی، مثل انقلاب‌های فرانسه و انگلیس، اگرچه عامل اقتصادی نقش دارد، وجه سیاسی آن‌ها بسیار پررنگ‌تر است، به همین علت در بطن انقلاب فرانسه، اعلامیه جهانی حقوق بشر رشد می‌کند؛ اما انقلاب‌های معنوی ممکن است ارزشی باشند و انقلاب سیاسی و اقتصادی را هم در خود داشته باشد. انقلاب اسلامی ایران، مجموعه‌ای از هر سه این انقلاب‌ها است؛ بدین معنا که در انقلاب اسلامی، آرمان‌ها و ارزش‌های دینی‌ای مطرح می‌شود که به نوعی به دو وجه دیگر -یعنی اقتصاد از زاویه دین و معنویت- نگریسته می‌شود. مردم ایران می‌گفتند که ما تغییر سیاسی می‌خواهیم و رژیم شاه باید برود؛ اما این تغییر باید براساس یک سلسله ارزش‌ها صورت گیرد. در حقیقت اسلامی بودن، یک مطلوب برای جامعه ایران بوده است.

 انقلاب اسلامی در جهانی رخ داد که داشت مدرن می‌شد. باید بگویم انقلابی که زیر تأثیر مستقیم مدرنیته در ایران قرار داشت، انقلاب مشروطیت بود. البته انقلاب مشروطه، انقلابی کاملاً مدرن نبود، بلکه جنبه‌های مذهبی نیز داشت، اما انقلاب اسلامی، تفاوت عمده‌ای با انقلاب مشروطه دارد: انقلاب مشروطیت در ابتدای مدرنیته قرار دارد اما انقلاب اسلامی در انتهای آن است. اتفاقاً انقلاب اسلامی، اولین انقلابی است که مدرنیته را به پرسش می‌کشد. چرا؟ زیرا اولین عنصر مدرنیته، سکولاریسم جدایی دین از سیاست است. بنابراین، انقلاب اسلامی، نه یک انقلاب مدرن، نه یک انقلاب پست مدرن و نه یک انقلاب ارتجاعی، که به تعبیر امام(ره) انفجار نور است. البته هنگامی که می‌گوییم انقلاب اسلامی غیرمدرن است، مقصود این نیست که ارتجاعی است، بلکه منظور آن است که بنابر مختصات مدرن شکل نگرفته است.

اتفاقاً انقلاب اسلامی، از مدرنیته عدول می‌کند، از آن بیرون می‌رود و دنیای مدرن را خطاب قرار می‌دهد. انقلاب اسلامی، دقیقاً خود را فلسفه قیام عاشورا با فلسفه انقلاب اسلامی ادامه دهنده راه پیامبران و امامان معصوم می‌داند. چنین انقلابی، نه انقلاب مدرن است نه پست مدرن؛ چرا که پست مدرنیته نیز نقاد مدرنیته است و در پی آرمان‌های دینی و معنوی نیست. حتی اگر در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» دقت کنیم، می‌بینیم که پشتوانه استقلال و آزادی یک عنصر ارزشی و دینی است. پس انقلاب اسلامی نفی جامعه مدرن سکولار است. اما درباره بخش آخر پرسش که میان آن دو واقعه به ظاهر در دو زمان و شرایط متفاوت، چه پیوندی وجود دارد، باید عرض کنم که اتفاقاً انقلاب اسلامی این معنایی را که به سیاست اقتصادی جهت می‌دهد، از قیام عاشورا گرفته است.
آن عنصر اساسی که در قیام عاشورا بدان اشاره کردید -یعنی اصلاح‌گری- آیا تأثیری بر فرآیند انقلاب اسلامی داشته است؟
اصلاح‌گری دقیقاً جزو مفاهیم امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در کل نظام اسلامی به شمار می‌رود؛ یعنی اگر انقلاب اسلامی رژیم پیشین را نفی کرد، تنها براساس ارزش‌های اصلاح‌گرایانه ضدافساد بوده است. چنان‌که عنوان شد، حلقۀ «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» در اصلاح دین، عنصر اصلی قیام عاشورا بوده است. انقلاب اسلامی هم بر همین اساس شکل گرفت؛ یعنی در آغاز علیه فساد رژیم پهلوی بود و آنگاه گسترش یافت.

 
منبع: کتاب انقلاب فرا مدرن و تمدن اسلامی


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.