در جهان و نیز در ایران، فعلیت مدرنیته به تمامیت رسیده است
چکیده
از ابتدای سلطنت فتحعلیشاه قاجار و حضور روزافزون و گسترش نفوذ دولتهای استعماری انگلستان، روسیه و فرانسه در دربار قاجار و نیز در دیگر سطوح مختلف حیات تمدنی مردم ما، تدریجاً وضعیتی پدید آمد که مدرنیته به عنوان یک «امکان تاریخی» برای جامعه ایران آن زمان، به نحوی تحمیلی مطرح گردید. آیا وجو امکان تاریخی، یک حقیقت بود و ایران می توانست به آن دست پیدا کند؟ در این مقاله بخوانید.
تعداد کلمات 1710/ تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
از ابتدای سلطنت فتحعلیشاه قاجار و حضور روزافزون و گسترش نفوذ دولتهای استعماری انگلستان، روسیه و فرانسه در دربار قاجار و نیز در دیگر سطوح مختلف حیات تمدنی مردم ما، تدریجاً وضعیتی پدید آمد که مدرنیته به عنوان یک «امکان تاریخی» برای جامعه ایران آن زمان، به نحوی تحمیلی مطرح گردید. آیا وجو امکان تاریخی، یک حقیقت بود و ایران می توانست به آن دست پیدا کند؟ در این مقاله بخوانید.
تعداد کلمات 1710/ تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
از اوایل دوره سلطنت ناصرالدینشاه، دیگر میشد به جرأت از مدرنیته به عنوان یک «امکان تاریخی» محتمل برای چشمانداز ایران آن زمان، نام برد. امکانی که سیطره دمافزون استعمار غرب مدرن و البته بحران تاریخی و تا حدودی استیصالی که بدان گرفتار آمده بودیم، بر ما تحمیل کرده بود؛ به عبارت دیگر، ظهور مدرنیته به عنوان یک امکان تاریخی غالب برای کشور ما، نتیجه مستقیم حضور و نفوذ و سیطره قدرتهای استعماری سرمایهداری غرب مدرن در ایران بود. امکانی از فردای پیروزی فرماسونریهای لژ بیداری تحت لوای مشروطهخواهی (۱۳۲۷ قمری برابر با ۱۲۸۸ شمسی) و تسلط آنها بر کشور به یک «فعلیت» بدل گردید.
«فعلیت» یافتن مدرنیته در ایران، البته امری دفعی نبود، اما با به قدرت رسیدن رضاخان قلدر پهلوی، دیگر، فعلیت یافتن مدرنیته در مسیر بسط تاریخی خود به طور کامل قرار گرفت و مراتبی از یک مدرنیته مقلد وابسته تحتسلطه و پیرامونی نسبت به کلیت نظام اقتصاد و سیاست مدرن در جهان و کانونهای اصلی قدرت در آن نظام، در ایران عینیت و بسط و تفصیل یافت.
مدرنیته زمانی به یک فعلیت بدل گردید (فعلیتی که ممکن است در مراتب نازل و یا بالای مدرنیته باشد)، اما به هرحال در ساحت فعلیتی به نام مدرنیته است دیگر امکان بودن خودش را برای تاریخ و به تبع آن جامعه ما از دست داد. بنابراین به جرأت میتوان گفت که امروز در حدود یک قرن است که مدرنیته، دیگر یک امکان تاریخی برای امروز و فردای ما نیست، بلکه صرفاً یک فعلیت تحققیافته و به تمامیت رسیده است.مدرنیته زمانی به یک فعلیت بدل گردید (فعلیتی که ممکن است در مراتب نازل و یا بالای مدرنیته باشد)، اما به هرحال در ساحت فعلیتی به نام مدرنیته است دیگر امکان بودن خودش را برای تاریخ و به تبع آن جامعه ما از دست داد. بنابراین به جرأت میتوان گفت که امروز در حدود یک قرن است که مدرنیته، دیگر یک امکان تاریخی برای امروز و فردای ما نیست، بلکه صرفاً یک فعلیت تحققیافته و به تمامیت رسیده است.
این سخن درستی است که مدرنیته در مقام تحقق، امری ذومراتب است، اما در پله اول یا آخر تحقق تاریخی مدرنیته بودن، چیزی از حقیقت خروج مدرنیته به عنوان یک امکان در تاریخ ما نمیکاهد؛ البته، مدرنیتهای که در ایران محقق شد و گاه از آن تحت عنوان شبهمدرنیته نام برده میشود، یک مدرنیته غربزده سطحی بود که وابستگی به قطبهای اصلی نظام سلطه غرب مدرن و تحتسلطه استکباری قرار داشتن و بحرانزدگی دائم و بیعدالتی و استبداد رأى نفوس، در ذات آن قرار داشته و دارد.
اساساً مدرنیته در قرن نوزدهم (زمانی که به عنوان امکان غالب و محتمل در تاریخ ما حاکم شد)، برای جهان و ملل غربزده و غیر غربی، چشماندازی جز نحوی مدرنیته درجه سه نگشوده بود و امروز نیز وضع به همینگونه است. این امر محتمل است که یک اجتماع غربزده مدرنیست در مراتب نظام جهانی سلطه، چند پله بالا برود، اما در اوج قله نظام سلطه اقتصادی مدرن قرار داشتن و یا در پلههای پایینی آن ایستاده بودن، چیزی از ماهیت مدرن و غربزده بودن آن اجتماع کم نمیکند و یا به آن نمیافزاید. البته در دهه آغازین قرن بیستم، آن هنگام که مدرنیته در ایران به اجبار و تحمیل فعلیت یافت، هیچ چشمانداز تاریخیای جز، گرفتار یک مدرنیته تحتسلطه درجه سه و سراپا وابسته بودن در ایران قابل تصور نبود و امروز نیز همینگونه است. مدرنیته برای تاریخ غرب یک منجلاب تباهی و ویرانی تمامعیار بود، چه رسد به تاریخ ما که اگر به حال خود رها میشد و تحت سلطه استعمار مدرن قرار نمیگرفت، هرگز مسیر مدرنیته را انتخاب نمیکرد و مدرنیتهای که در آن فعلیت یافت، مطلقة تحمیلی و از منظر مردم این سرزمین ناخواسته بود. علیای حال در وضع کنونی جهان، عالم غرب مدرن و نیز غربزدههای مدرن در هر درجه و ردهای که قرار دارند، اعم از ممالک مدرن مرکزی و کانونهای اصلی قدرت سلطهگرانه و یا ممالک درجه دو و سه مدرن که گرفتار اقتصادهای پیرامونی و حاشیهای هستند و بعضاً در شرایط دشوارتری نسبت به قدرتهای مدرن مرکزی به سر میبرند، همگی گرفتار بحران انحطاطی [با تفاوتهایی در مرتبه و شئون و حدود و درجات بحران بود] و در مسیر زوال به سر میبرند. در جهان و نیز در ایران، مدرنیته دیگر، به عنوان یک امکان تاریخی وجود ندارد و فعلیت آن نیز (در عالم غرب مدرن و در ممالک غربزده مدرن، هریک به نحوی از انحاء و به طریقی) به تمامیت رسیده است.
«فعلیت» یافتن مدرنیته در ایران، البته امری دفعی نبود، اما با به قدرت رسیدن رضاخان قلدر پهلوی، دیگر، فعلیت یافتن مدرنیته در مسیر بسط تاریخی خود به طور کامل قرار گرفت و مراتبی از یک مدرنیته مقلد وابسته تحتسلطه و پیرامونی نسبت به کلیت نظام اقتصاد و سیاست مدرن در جهان و کانونهای اصلی قدرت در آن نظام، در ایران عینیت و بسط و تفصیل یافت.
مدرنیته زمانی به یک فعلیت بدل گردید (فعلیتی که ممکن است در مراتب نازل و یا بالای مدرنیته باشد)، اما به هرحال در ساحت فعلیتی به نام مدرنیته است دیگر امکان بودن خودش را برای تاریخ و به تبع آن جامعه ما از دست داد. بنابراین به جرأت میتوان گفت که امروز در حدود یک قرن است که مدرنیته، دیگر یک امکان تاریخی برای امروز و فردای ما نیست، بلکه صرفاً یک فعلیت تحققیافته و به تمامیت رسیده است.مدرنیته زمانی به یک فعلیت بدل گردید (فعلیتی که ممکن است در مراتب نازل و یا بالای مدرنیته باشد)، اما به هرحال در ساحت فعلیتی به نام مدرنیته است دیگر امکان بودن خودش را برای تاریخ و به تبع آن جامعه ما از دست داد. بنابراین به جرأت میتوان گفت که امروز در حدود یک قرن است که مدرنیته، دیگر یک امکان تاریخی برای امروز و فردای ما نیست، بلکه صرفاً یک فعلیت تحققیافته و به تمامیت رسیده است.
این سخن درستی است که مدرنیته در مقام تحقق، امری ذومراتب است، اما در پله اول یا آخر تحقق تاریخی مدرنیته بودن، چیزی از حقیقت خروج مدرنیته به عنوان یک امکان در تاریخ ما نمیکاهد؛ البته، مدرنیتهای که در ایران محقق شد و گاه از آن تحت عنوان شبهمدرنیته نام برده میشود، یک مدرنیته غربزده سطحی بود که وابستگی به قطبهای اصلی نظام سلطه غرب مدرن و تحتسلطه استکباری قرار داشتن و بحرانزدگی دائم و بیعدالتی و استبداد رأى نفوس، در ذات آن قرار داشته و دارد.
اساساً مدرنیته در قرن نوزدهم (زمانی که به عنوان امکان غالب و محتمل در تاریخ ما حاکم شد)، برای جهان و ملل غربزده و غیر غربی، چشماندازی جز نحوی مدرنیته درجه سه نگشوده بود و امروز نیز وضع به همینگونه است. این امر محتمل است که یک اجتماع غربزده مدرنیست در مراتب نظام جهانی سلطه، چند پله بالا برود، اما در اوج قله نظام سلطه اقتصادی مدرن قرار داشتن و یا در پلههای پایینی آن ایستاده بودن، چیزی از ماهیت مدرن و غربزده بودن آن اجتماع کم نمیکند و یا به آن نمیافزاید. البته در دهه آغازین قرن بیستم، آن هنگام که مدرنیته در ایران به اجبار و تحمیل فعلیت یافت، هیچ چشمانداز تاریخیای جز، گرفتار یک مدرنیته تحتسلطه درجه سه و سراپا وابسته بودن در ایران قابل تصور نبود و امروز نیز همینگونه است. مدرنیته برای تاریخ غرب یک منجلاب تباهی و ویرانی تمامعیار بود، چه رسد به تاریخ ما که اگر به حال خود رها میشد و تحت سلطه استعمار مدرن قرار نمیگرفت، هرگز مسیر مدرنیته را انتخاب نمیکرد و مدرنیتهای که در آن فعلیت یافت، مطلقة تحمیلی و از منظر مردم این سرزمین ناخواسته بود. علیای حال در وضع کنونی جهان، عالم غرب مدرن و نیز غربزدههای مدرن در هر درجه و ردهای که قرار دارند، اعم از ممالک مدرن مرکزی و کانونهای اصلی قدرت سلطهگرانه و یا ممالک درجه دو و سه مدرن که گرفتار اقتصادهای پیرامونی و حاشیهای هستند و بعضاً در شرایط دشوارتری نسبت به قدرتهای مدرن مرکزی به سر میبرند، همگی گرفتار بحران انحطاطی [با تفاوتهایی در مرتبه و شئون و حدود و درجات بحران بود] و در مسیر زوال به سر میبرند. در جهان و نیز در ایران، مدرنیته دیگر، به عنوان یک امکان تاریخی وجود ندارد و فعلیت آن نیز (در عالم غرب مدرن و در ممالک غربزده مدرن، هریک به نحوی از انحاء و به طریقی) به تمامیت رسیده است.
بیشتر بخوانید: بنبست مدرنیته در ایران و گشایش امکان تاریخی با ظهور انقلاب اسلامی
نظام سلطه استکباری و ساختار اقتصاد بینالملل و وضع تقسیم کار آن نیز به نحوی است که برای اکثریت مطلق کشورهای مدرن دارای اقتصادهای پیرامونی، هیچ امکانی جهت ارتقای رتبه و درجه در همان محدوده بسته و بحرانزده و به تمامیت رسیده عالم مدرن نیز حتی وجود ندارد. قرار داشتن در ساحت مدرنیته برای کشورهای پیرامونی درجه دو و درجه سه [بهویژه این یکی] توأم است با تشدید و تعمیق وابستگی همهجانبه به قدرتهای مرکزی نظام جهانی سلطه و نفی کامل هر نوع استقلال، از جمله استقلال فرهنگی و سیاسی. و در پیش گفتیم که بحران انحطاطی و به بنبست رسیدن عالم مدرن، امری است که آن دسته از کشورهای غرب مدرن و غربزده مدرن (که نقش مرکزی را در نظام سلطه اقتصادی بر عهده دارند) و نیز کشورهای دارای اقتصاد پیرامونی که شامل ممالک غربی مدرن و غربزده مدرن میگردد را توأمان در بر میگیرد و صرفاً شامل یکی از دستهها میشود.
در یک تقسیمبندی اجمالی (که شدیداً اعتباری و نسبی و متغیر است و عمدتاً به منظور یک طبقهبندی از وضعیت نظام جهانی به کار میآید) میتوان کشورهای گرفتار در عالم مدرن را از منظر اقتصادی، به سه دسته تقسیم کرد:
1. کشورهایی که در مرکز نظام اقتصاد سرمایهداری جهانی قرار دارند و آنها را میتوان قطبهای اصلی نظام سرمایهداری استعماری جهانی دانست، شامل کشورهای آمریکا و آلمان و کانادا و تاحدودی سوئیس و فرانسه و انگلستان (که همگی آنها را مسامحتاً میتوان در زمره کشورهای غرب مدرن دانست) و ژاپن (که در زمره ممالک غربزده مدرن است، اما نقش محوری و مرکزی در نظام اقتصاد سرمایهداری جهانی دارد) میشود؛ این کشورها را میتوان «ممالک مدرن درجه اول» نامید. قطبهای اصلی غارتگری و استعمار و استثمار در مقیاس جهانی در این دسته کشورها قرار دارند. این کشورها را میتوان اسکلت اصلی نظام جهانی سلطه اقتصاد استکباری دانست و سرکردگی آنها با شیطان بزرگ (آمریکا) است.
2. کشورهایی که در لایه بعد از قطبهای مرکزی اقتصاد غارتگر جهانی قرار دارند و خود نیز دارای تمایلات استعماری هستند، هرچند که در مجموعه نظام اقتصاد سرمایهداری بینالملل دارای توان و قدرت کشورهای دسته اول نیستند، اینها را میتوان ممالک مدرن درجه دو دانست. در میان این کشورها نیز هم جوامع غربی مدرن و هم جوامع غربزده مدرن وجود دارد. ایتالیا، اسپانیا، استرالیا و شاید تاحدودی روسیه که همگی را تقریباً با مسامحت میتوان در زمره جوامع غربی مدرن دانست، هرچند فیالمثل غرب مدرن نامیدن ایتالیا و روسیه به یکسان، بیتردید امر دشواری است و روسیه به لحاظ تاریخ و پیشینه و خصوصیات فرهنگی، شباهتهایی با ممالک غربزده مدرن دارد و نیز چین به عنوان کشوری که مصداق غربزدگی مدرن است را میتوان در این گروه قرار داد. البته تعداد کشورهای مدرن درجه دو، بسیار بیش از اینها است و اسامی سابقالذکر صرفاً به عنوان مثال عنوان گفته شده است.نظام سلطه استکباری و ساختار اقتصاد بینالملل و وضع تقسیم کار آن نیز به نحوی است که برای اکثریت مطلق کشورهای مدرن دارای اقتصادهای پیرامونی، هیچ امکانی جهت ارتقای رتبه و درجه در همان محدوده بسته و بحرانزده و به تمامیت رسیده عالم مدرن نیز حتی وجود ندارد. قرار داشتن در ساحت مدرنیته برای کشورهای پیرامونی درجه دو و درجه سه [بهویژه این یکی] توأم است با تشدید و تعمیق وابستگی همهجانبه به قدرتهای مرکزی نظام جهانی سلطه و نفی کامل هر نوع استقلال، از جمله استقلال فرهنگی و سیاسی.
اما کشورهای مدرن درجه سوم نسبت به دو دسته اول، در وضعیت حاشیهایتری در ساختار اقتصاد بینالملل و شرایط بهتری به لحاظ تقسیم کار جهانی قرار دارند. در این طیف کشورها نیز میتوان هم ممالک غربی و هم غربزده را یافت. اکثریت مطلق کشورهای جهان کنونی، به طیف کشورهای مدرن درجه سه تعلق دارند؛ البته باید توجه داشت که ذات نظام اقتصاد جهانی مدرن، استکباری است و تفاوتهای میان سه دسته کشور که نام بردیم، عمدتاً در مرتبه وجودی و شئون هر مرتبه در ساحت عالم مدرن است و نه در ذات و ماهیت. اگرچه کشورهای دسته اول، مردمان و منابع طبیعی کشورهای دو دسته دیگر را غارت میکنند و جریان گردش سرمایه عمدتاً و اساساً به نفع کشورهای دسته اول و پس از آن تاحدودی به نفع کشورهای درجه دو مدرن است؛ اما در کلیت امر همه مردمان این سه دسته اجتماعات، در نکبت و پلیدی لجنزار مدرنیته گرفتار و اسیر هستند و در بحران از خودبیگانگی و استبداد رأی نفوس فردی و جمعی در عالم مدرن و سیطره حیوانیت و انبوه بحرانهای اخلاقی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به یکسان گرفتارند و در بنبست انحطاط و ویرانی به سر میبرند.
باید توجه داشت که جایگاه کشورها در این دستهبندی سه درجهای، بهویژه در خصوص اقتصادهای درجه اول و درجه دوم بسیار متغیر است، هرچند که تغییر رتبه کشوری از ممالک درجه سوم به رتبه اول، کاملاً غیرممکن و به رتبه دوم نیز نزدیک به غیرممکن میباشد.
یک نکته مهم دیگر در این دستهبندی سه درجهای که باید به آن توجه داشت این است که مبنای این درجهبندی، عمدتاً جایگاه کشورها به لحاظ تولید ناخالص ملی و مقیاسهای رایج اقتصاد سرمایهداری بوده است و بالا بودن تولید ناخالص ملی در یک کشور، لزوماً به معنای رفاه و آبادانی مردمان و سرزمین آن کشور نیست؛ زیرا در اکثریت مطلق موارد، سود و درآمد حاصل از این تولید ناخالص ملی و به اصطلاح «رشد اقتصادی»، به جیب طبقه سرمایهدار آن کشور میرود و اکثریت مردم از آن بیبهره هستند. بنابراین، قرار داشتن در ردیف کشورهای مدرن درجه دو، برای مردم آن کشور لزوماً به معنای رفاه بیشتر نسبت به مردم کشوری که در ردیف کشورهای درجه سه مدرن قرار دارد، نمیباشد. به عنوان یک مثال واضح، به جایگاه هندوستان و یا تایلند با نرخ رشد بالای اقتصادی و میزان رفاه مردم آنها در مقایسه با مثلاً کشور خودمان (که اگرچه با پیروزی انقلاب اسلامی، عبور تاریخی از غربزدگی مدرن را آغاز کرده است، اما هنوز در وجه اقتصادی در کشمکش با اقتصاد مدرن سرمایه سالار قرار دارد و عبور نهایی از سرمایهداری مدرن درجه سه غربزده صورت نگرفته است) توجه کنید. تولید ناخالص بالای هند و یا نرخ رشد اقتصادی تایلند و فیلیپین به هیچ روی به معنای رفاه اقتصادی مردم آن کشورها در مقایسه با کشور ما نبوده و نیست و کاملاً به عکس، درصد رفاه اقتصادی مردم در ایران بالاتر از هندوستان یا تایلند و فیلیپین قرار دارد و این امر برمیگردد به نحوه توزیع درآمدهای ناشی از رشد تولید ناخالص ملی و برخی پارامترهای دیگر اقتصادی، که فعلاً مجال بحث آنها وجود ندارد.
منبع: کتاب نقد حال، دفتر اول؛ شهریار زرشناس؛ نشر معارف؛ قم؛ 1393.