آقای محمود پور وهاب، شاعر و نویسنده توانایی است که سالهای زندگیاش را برای نوشتن داستان و شعر کودک و نوجوان صرف کرده است. در کافه شعر این قسمت شما نوجوانان عزیز را به خواندن چند تا از شعرهای زیبای...
موارد بیشتر برای شما
شعر چیزی عجیب است؛ عجیب و جادویی. اگر حالش را داشته باشی و بخوانیاش در هر جا و هر شرایط میتواند یک حسّ تازه به تو بدهد. به اعتقاد من شعر مثل آب است که در زمستان و تابستان و شادی و درد و غم به آن نیاز داریم. اصلاً میتوانم بگویم گاه شعر مثل آینه است، میتوانیم خودمان را در آن تماشا کنیم و چیزهای تازهای از حسّ و حال خودمان را با آن کشف کنیم. بعضی مفاهیم ما را بیشتر با کشفها روبهرو میکنند و اثر عمیقتری بر روح ما میگذارند. مثل کندهکاری در ظروف عتیقه ارزشمند هستند. مفاهیم فلسفی از همین نوع هستند. نه، نترسید شاعرانی هستند که حرفهای سنگین فلسفی را آنقدر ساده و صمیمی توی شعر میآورند که شما اصلاً برای فهمیدنش دچار مشکل نمیشوید. یکی از آن افراد، مهمان کافه مرداد است. آقای محمود پور وهاب، شاعر و نویسندهای که سالهای زندگیاش را برای نوشتن داستان و شعر کودک و نوجوان صرف کرده است. وقتی دربارهی مفاهیم فلسفی شعرهایش پرسیدم، گفت: خودم هم احساس میکنم رنگ و بوی مفاهیم فلسفی در مجموعههای اخیرم بیشتر است؛ چون به نقد و فلسفه علاقه دارم و آنچه میخوانیم ناخودآگاه در شعرمان نمود پیدا میکند. من معتقدم نباید به طبع و استعداد خودمان تکیه کنیم؛ چون استعداد ما مثل زمین کشاورزی است؛ اگر دو سه سال از آن برداشت کنی، دیگر آن حاصلخیزی قبل را نخواهد داشت، پس باید آن را تقویت کرد؛ ما هم برای اینکه حرفهای تازهای برای گفتن داشته باشیم، باید مطالعه کنیم و این مطالعه در شعر خودش را نشان میدهد. مطالعه، تخیّل شاعر را قوی میکند. او یاد میگیرد به زیباییشناسی کلمات و فضاهایی که میخواهد خلق کند، توجّه بیشتری داشته باشد. افق دانایی او را بازتر و گستردهتر میکند. آشنایی با جهان دیگران، یکی دیگر از خوبیهای مطالعه است؛ چون همان طور که میدانید هر شاعر و نویسنده، جهانی برای خودش دارد.
آقای پوروهاب مجموعههای خوبی برای مطالعهی شما دوستان چاپ کرده. «امام گلها»، «همیشه کسی هست»، «تو با ما قدم میزنی»، « صدای ساز باران»، «پرنده با ترانهاش نفس کشید»، «سکوت خیس درختان» و مجموعه آخرش«با تو هوا خوب است» در انتظار چاپ است. آقای پوروهاب مجموعهای مشترک هم با شاعران دیگر دارد. «حرفهای ناتمام» و «کجاست ردّ پای تو» یک کتاب مهم هم به کوشش او چاپ شده که شعرهای مذهبی بسیاری از شاعران کشورمان در آن آمده و نامش نسیم و قاصدک است.
صفحهی جادویی
چشم من
نه به تماشای بهار ایستاد
نه به تماشای برف
قلب من
گوش به آواز قناری نداد
گوش به حرف پدر
دست من
عشق کتابی نداشت
عشق به جارو زدن فرشها
عشق به گلدان تَرَک خورده
که آبی نداشت
چشم و دل و دست من
شیفتهی گوشی همراه بود
شیفتهی فیلم، عکس
بازی و طنز و پیام
شب، همه شب
خواب به چشمم حرام
اول هرصبح، باز
صفحهی جادوییِ گوشی:
«سلام!...»
دل میبری
وقتی دلم خیلی گرفته
وقتی که یک دوست
از عشق من، دل کنده رفته
وقتی که تنها
مثل گیاهی در کویرم
یا چون پرنده
در یک قفس زرد و اسیرم
هستی تو با من
چون سایه و نور
دل میبری،
هربار یک جور!
دمپایی خسته
یک نوجوان
در متروی تهران
هی داد میزد، داد:
«جوراب دارم محکم و ارزان»
بین مسافرها
مانند یک پروانهی بیتاب
میگشت با دمپایی خسته
با پای بیجوراب
او را صدا کردم
آمد کنارم زود لبخند شاد و بستهای جوراب
دیشب خریدم بود.
روسری آبی
بر روسری آبی
تصویر دو تا عاشق
تصویر دو مرغابی
در حال سفر هستند
کو منزل و کو مقصد
دریاچه و تالابی
چایی که بهار آنجاست
هم شادی و آواز است
هم دانه و هم آبی
هم عطر به هر سویی
هم زمزمهی جویی
هم خندهی مهتابی
با عشق گره خورده
دل را به کجا برده
آن روسری آبی
منبع: مجله باران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.