من هم برای حفظ این رسم خوب تصمیم گرفتهام هرماه یک شاعر نوجوان را به یک کافهی دنج دعوت کنم تا با هم گَپ بزنیم. این ماه قرعه به نام آقای مهدی مرادی افتاد. آقای مرادی صدایی گرم و گیرا دارد، درست مثل صدای نقّالها، یک صدای خاص و هنری. اگر قرار باشد صدای مهدی مرادی را نقّاشی کنم، کوه میکشم، یک کوه باشکوه که پُر از عقاب و گوزن و کبک است. «آوازهای سیبزمینی» و «کلاغ سهشنبه» از مجموعه شعرهای نوجوان او هستند. یک مجموعهی آمادهی چاپ هم دارد «نامی برای ارّهماهی». شعرهای او پُر از رنگ و صدا و مزه و بوی خوب هستند. دو کتاب آوازهای سیبزمینی و کلاغ سهشنبه را دوستان روشندل ما میتوانند به خط بریل بخوانند.
آوازهای سیب زمینی
ای کرم خاکی کوچکآیا شنیدهای
در عُمق خاک
آوازهای سیبزمینی را؟
شبتاب و ماه
کرم کوچک شبتابرو به ماه کرد و گفت:
برگها چه تاریکاند!
شاخهها چه طولانی!
از درخت میترسم
نردبان و نخ بفرست
تا بیایم آن بالا
پیش دوست مهمانی
در شبی زُلال و پاک
روشن و چراغانی
نامی برای ارّهماهی
«من هیچ شاخهای رادر عمق آبها نبریدم
دنیای آب را
گشتم هزار بار
هرگز نشانی از
الوار و تیر و تخته ندیدم»
میگفت ارّهماهی:
«آن چشمهای گُندهی خود را
یک خُرده وا کنید
از این به بعد هم
لطفاً
با نام دیگری
من را صدا کنید!»
من و باران
دست باران را گرفتمدر خیابانی بهاری
با هم از میدان گذشتیم
پا به پا خوشحال و جاری
در عبور ما درختان
دلپذیر و شاد بودند
کوچهها شفّاف و تابان
خانهها آباد بودند
شانه به شانه من و او
ابرها را میچکیدیم
بامها را میگذشتیم
ناودان را میشنیدیم
زیر لب تکرار میشد
باز باران با ترانه
بعد باران بند آمد
خیس برگشتم به خانه
منبع: مجله باران