فرار ديکتاتور از جزيره ثبات !
نويسنده: علي شيرخاني
( به مناسبت 26 دي روز خروج شاه از ايران )
حکومت سي و هفت ساله محمدرضا شاه در زمستان 1357 رو به افول گراييد و زمينه هاي فرارش را از ايران فراهم کرد. اين در حالي بود که در يک سال قبل، از زبان کارتر رئيس جمهور آمريکا شنيده بود که ايران « جزيره ثبات » است و به اين اميد بود که سالهاي طولاني به حکومت خود ادامه دهد و در صورت فوت، نيز رضا پهلوي فرزند و جانشين وي گردد، اما مجموعه تحولات يک ساله نه تنها موجب بي ثباتي اين جزيره شدند، بلکه مردم خواستار اخراج و محاکمه فرماندار آن جزيره گرديدند. فرار شاه و به تعبير دوستان شاه، خروج محمدرضا پهلوي يکي از سلسله حوادث انقلاب اسلامي بود که سرعت بسيار چشمگيري بر روند پيروزي انقلاب اسلامي گذارد و به تعبير يکي از نويسندگان، فرار شاه صور اسرافيلي بود که خفتگان را بيدار کرد.
شاهي که در طول حکومت خود، بويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 سعي فراوان داشت که روحيه ارادت سالاري و نوعي پرستش شاه را در ميان اطرافيان خود پرورش دهد، در سالهاي آخر حکومت تنها مانده بود و از ارادت و تعظيمهاي خدايگاني خبري نبود.
داريوش همايون يکي از وزيران شاه در اين باره مي گويد: « خيلي ها شروع به خالي کردن دور و بر شاه کردند... و در اين شرايط طبيعي است کسي براي شاه سينه سپر نکند.» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 272)
کساني که با شاه ارتباط داشتند اذعان مي نمايند که شاه تصور مي کرد که عده اي بي شمار در زمان حکومت وي تحصيل کرده اند و جزو طبقات متوسط جامعه شده اند و از آنجا که خود را وامدار شاه مي دانند تا آخرين نفس و قطره خون از او و آرمانهاي وي حمايت خواهند کرد ولي شاه مشاهده کرد که همان عده جزو اولين گروه هايي بودند که چمدانها را بسته و عازم اروپا و آمريکا شدند.
ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران در اين باره چنين اظهار مي کند: «شاه تصور مي کرد و چندين بار هم به من گفته بود که طبقه متوسط جوان که بيشترشان در دوره او تحصيل کرده و بار آمده بودند، نفعشان در بقاي اين رژيم است و بنابراين از او و نظام سلطنتي حمايت خواهند کرد تا حرکت ايران را در جهت ترقي و پيشرفت حفظ کنند. اما بعد معلوم شد که اين گروه بيشتر هواي خودشان را دارند و سرشان گرم بيرون بردن پول و دارايي شان به خارج از کشور است.»(همان، ص 273)
بسياري از جواناني هم که در دوره وي تحصيل کرده بودند، جزو مخالفان سرسخت رژيم محسوب مي شدند، جمعيت جوان و تحصيلکرده شهري يکي از عوامل اضمحلال رژيم پهلوي بودند. کساني که در بُعد روان شناسي شاه کار کرده بودند، اذعان داشتنند که شخص شاه با وجود داشتن استعداد، يک فرد ترسو و کم اراده بود. شاه در اواخر حکومت خود همواره منتظر ارايه راهکار از سوي ديگران، بويژه آمريکا بود. علاوه بر ويليام سوليوان سفير آمريکا در ايران، سرآنتوني پارسونز سفير وقت انگلستان يکي از کساني بود که شاه همواره با وي درباره مسايل ايران و آينده خود مشورت مي کرد.
پارسونز درباره آينده تاريک شاه و حکومت وي مي گويد: «يادم هست که در اوايل آبان که اعتصابات تازه شروع شده بود و مردم دولت را ضعيف مي ديدند و درخواست افزايش حقوق و دستمزد داشتند، همان موقع من به شاه گفتم که اعليحضرت من احساس بدي دارم که اينها راه مقابله با شما را ياد گرفته اند و بزودي خواهد گفت فقط به شرط رفتن شما به سرکار باز خواهند گشت. به شاه گفتم اعليحضرت وقتي اين اتفاق بيفتد من يکي نمي دانم چه مي توانيد بکنيد.»(همان، ص 275)
آغاز محرم و صفر 1357، فرصتي به انقلابيون داد که تا به هيأتها و مجالس عزاداري بهتر سامان دهند و با شعارهاي انقلابي در مساجد و از فراز بامها شهرها را تکان دهند، شعارهايي که به اعتراف خود شاه، به گوش وي نيز مي رسيد. تظاهرات و اعتصابات سرانجام به درماندگي شاه منجر شد و به قول ويليام سوليوان «... اعتماد به نفسش را داشت از دست مي داد و خيلي احساس درماندگي مي کرد.» اين احساس درماندگي سرانجام در دي ماه به خروجش از ايران منجر گرديد.
انقلابيون و خود شاه به اين نتيجه رسيده بودند که قدرت پايداري محمدرضا پهلوي تحليل رفته و بزودي ميدان مبارزه را داخلي کرده و از ايران فرار خواهد کرد. امام خميني رهبر انقلاب در بيانات خود از رفتن شاه صحبت مي کردند ولي مراد ايشان، کنار رفتن شاه از قدرت بود، لذا امام(ره) با اطلاع از اينکه ممکن است شاه ايران را ترک کند، در سخنراني خود اشاره کردند که قصد شاه فرار از ايران است و ملت ايران نبايد اجازه فرار به وي را دهد، زيرا وي بايد به سزاي اعمال خود برسد، هر چند اعمال وي در اين دنيا قابل سزا و جزا نيست:
«او البته درصدد است که فرار کند و ملت ايران نبايد بگذارد که او فرار کند، امکان ندارد که کسي بتواند سزاي عمل اين آدم را به او بدهد، کسي که سي و چند سال بر اين ملت تسلط پيدا کرده است و کشتار کرده... دزدي کرده است... خيانت کرده است... جنايت کرده است... مگر بشر مي تواند که او را به سزاي اعمالش برساند. (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 360)
در مجموع درباره رفتن و يا نرفتن شاه مي توان به چندين ديدگاه رسيد که هر کدام از آنها با دلايل خاص موافق رفتن شاه بودند. ديدگاه هاي فوق را مي توان به صورت زير بيان کرد.
امام در سخنراني هاي خود به کرات اشاره داشتند که ملت ايران از سال 6 5 13 با آغاز تظاهرات و راهپيمايي خواست خود را بيان کرده و خواهان از بين رفتن نظام سلطنتي و جايگزيني حکومت اسلامي شده اند، در نتيجه خواست ملت ايران آن است که شاه از حکومت و سلطنت کنار بکشد و حکومت را به مردم واگذارد. ولي پرسش بنيادي اين بود که با رفتن شاه، وضعيت چگونه خواهد شد؟!
بسياري از سياسيون که به فکر رسيدن به قدرت مجدد او به شکل ديگري بودند، در اين زمان خواستار ائتلاف و کوتاه آمدن از خواسته هاي خود شدند، در نتيجه گمان کردند که امام نيز با کنار رفتن شاه، از اعمال 37 ساله وي چشم پوشي خواهد کرد. اما امام قاطعانه عنوان کردند که شاه بايد برود و جمهوري اسلامي جايگزين آن شود (صحيفه امام، ج 5، ص 476) و با شکل گيري حکومت جمهوري اسلامي، رسيدگي به جرايم شاه و اطرافيان وي آغاز شود. امام قبل از خروج شاه در مصاحبه اي با روزنامه استريت تايمز تأکيد کردند: « من کراراً گفته ام و نوشته ام که بعد از بيرون کردن شاه و دودمانش- البته اين در صورتي است که شاه به دست مردم نيفتد والا در دادگاه محاکمه کرده و به سزاي اعمالش مي رسانيم- و برچيدن رژيم شاهنشاهي، يک حکومت اسلامي را به آراي عمومي مي گذاريم.» (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 5 36)
امام خميني پس از خروج شاه از ايران، آن را اولين مرحله پايان يافتن سلطه جنايت بار پنجاه ساله رژيم پهلوي دانست و وعده داد که در اولين فرصت دولت موقت انتقالي براي تصويب قانون اساسي جديد معرفي خواهد نمود و در اولين فرصت نيز به ايران باز خواهد گشت. (همان، ص 481)
« ونس » در خاطرات خود اضافه مي کند؛ پيرو اين گزارشها من معتقد شدم تأخير در خروج از ايران مي تواند عواقب وخيم و مصيبت باري براي حکومت بختيار به وجود آورد. (همان)
ونس اضافه مي کند که در روز چهارم ژانويه، برابر با چهاردهم دي ماه 1357، جلسه اي با حضور کارتر تشکيل شد و نتيجه آن شد که به شاه اعلام شود که «پرزيدنت کارتر تصميم شاه را براي خروج از ايران و تشکيل يک شوراي سلطنتي تأييد مي کند.» (همان)
با توجه به گزارشهاي فوق مي توان نتيجه گرفت که در بدنه حکومت آمريکا اجماعي براي خروج شاه به دست آمده بود، ولي درباره چرايي خروج، ديدگاه ها متفاوت بود که مي توان به دو دسته کلي آنها را تقسيم کرد، هر چند هر دو ديدگاه در راستاي حفظ منافع آمريکا در ايران بوده است:
1 - دسته اي از آمريکاييان که شامل ونس و سوليوان مي شد؛ اعتقاد داشتند، با خروج شاه و تشکيل شوراي سلطنت و نخست وزيري يک فرد ملي گرا، امکان آشتي و جلب نظر انقلابيون وجود دارد و بدين طريق کمترين آسيب به منافع آمريکا وارد مي شود، در نتيجه اين گروه راه حل سياسي را براي اين مسأله پيش گرفتند و بر اين باور بودند که نبود شاه مي تواند، اين توافق را ايجاد نمايد. لذا سايروس ونس در 0/23 1 / 1357 اعلام کرد که مسافرت شاه يک تصميم عاقلانه است و با بودن شاه در ايران اميدي به پايان ناآرامي ها وجود ندارد. ( کيهان، 0/23 1 / 1357، ص 4)
اين تفکر را آمريکاييها هم به شاه و هم به ملي گراها القا کرده بودند و بختيار نيز در مصاحبه اي اعلام کرد که «به محض رفتن شاه مخالفت حضرت آيةا... خميني، کاهش خواهد يافت». ( کيهان، 4 0/2 1 / 1357، ص 3)
از سوي ديگر ملي گرايان و آمريکا بر اين باور بودند که با حضور شاه در ايران، نخست وزير و ديگر مسؤولان، قدرت اجراي اصول قانون اساسي و اقدام براي رفع بحران نخواهند داشت. ( شاپور بختيار، يکرنگي، ص 60 1)
2 - در کنار اين ديدگاه، ديدگاه برژينسکي مشاور امنيت ملي کارتر بود. وي نيز اعتقاد داشت که شاه بايد برود و در راستاي حفظ منافع آمريکا اين کار بايد صورت گيرد، ولي نه از باب اينکه نخست وزير و... با مخالفان سازش نمايد، بلکه بدين خاطر که شاه مانع اصلي اقدام قاطعانه است و مراد برژينسکي از اقدام قاطعانه، کودتا بود و ايشان اعتقاد داشت که با مشت آهنين بايد در مقابل مخالفان ايستاد و وجود شاه موجب تضعيف روحيه نظاميان خواهد بود. اعزام ژنرال هايزر در اين راستا بوده است. ( زيبگينو برژينسکي، چگونه ايران را از دست داديم ، ص 0 4 1)
بختيار در همان زمان پس از خروج شاه مي گويد: «مسأله مسافرت اعليحضرت به خارج، يکي از آن مسايلي بود که ما هميشه مدنظر داشتيم... وقتي من قبول نخست وزيري کردم، اين موضوع را با ايشان درميان گذاشتم و قبول کرد و حتي يازده روز پس از نخست وزيري من اين وعده را انجام داد.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 38 3)
بختيار پس از سقوط دولت خود، در کتاب «يکرنگي» خروج شاه را در راستاي اجراي اصول قانون اساسي و اصولي که وي به عنوان ملي گرا ملزم بوده، مي داند و مي نويسد: « اصرار داشتم که براي اداره مملکت، طبق اصولي که هميشه به آنها پايبند بوده ام، دست بازداشته باشم. حضور اعليحضرت بدون شک مانع از اجراي اين اصول مي شد. اگر موفق مي شدم نظمي نسبي در حکومت برقرار کنم، پادشاه با دسيسه هاي متعارف آن را بلافاصله برهم مي زد.» (يکرنگي، ص 60 1)
اردشير زاهدي يکي از نزديکان و بستگان مورد اعتماد شاه مي گويد: «من مخالف تشريف فرمايي اعليحضرت به خارج از ايران بودم و معتقد هستم که اگر اعليحضرت از ايران خارج نمي شدند، وضع به اين بدبختي که امروز مملکت ما به آن رسيده نمي رسيد، ارتشمان نابود نمي شد و ارتش مي توانست که صلح و آرامش را در مملکت برقرار کند و ايشان مسلماً نبايد تشريف مي بردند.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 0 3 3)
از سوي ديگر، به گفته داريوش همايون، با وجود اينکه اطرافيان شاه صحبت از استقامت و پايداري مي کردند، اما خود شاه تسليم سرنوشت شده بود و خواستار خروج از ايران بود: «من اطلاع شخصي دارم که به نزديکانش گفته بود که زندگي در اروپا بسيار هم خوش خواهد گذشت.» (همان، ص 8 2 3)
فرماندهان در راستاي حفظ نظام سلطنتي کميته بحران تشکيل دادند و اين کميته بحران ضروري ترين وظيفه خود را ممانعت از سفر شاه عنوان کردند تا در صورتي که شاه از ايران خارج شد، بتوانند کودتا نمايند و مأموريت ژنرال هايزر نيز در اين راستا قابل تجزيه و تحليل بوده است.
سوليوان اين ديدگاه را در خاطرات خود تأييد مي کند و مي گويد: «شاه مي دانست که بايد از ايران خارج بشود، اما عواقب اين کار را نمي توانست به خود بقبولاند. مثلاً گاهي مي گفت به جاي ترک ايران، شايد بهتر باشد با کشتي خودش به فاصله 5 کيلومتري آبهاي مرزي ايران برود.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 329 )
سوليوان نيز در خاطرات خود درباره سفر شاه مي گويد: وقتي پيام کارتر مبني بر خروج شاه از ايران را به شاه ابلاع کردم، با لحني کم و بيش ملتمسانه گفت: خيلي خب اما کجا بروم؟ سوليوان مي گويد، به وي گفتم: ملک شخصي شما در سوئيس چطور است؟ ولي شاه آن را به لحاظ امنيتي رد کرد، سوليوان مي گويد به او گفتم: آيا ميل داريد براي ارسال دعوت نامه اي از آمريکا اقدام نمايم و ترتيب مسافرت شما را به آمريکا بدهم؟ شاه يک مرتبه از جاي خود حرکت و با هيجاني شبيه به حرکت يک پسربچه گفت: اوه !شما اين کار را براي من مي کنيد؟ ( ويليام سوليوان، مأموريت در ايران، ص 163 )
داريوش همايون در خاطرات خود مي گويد : شاه پاي رفتن بود ، اما جاي رفتن نبود « وقتي که هاميلتون جردن به ديدارش رفته بود و گفته بود که هيچ کشوري جز پاناما حاضر به پذيرفتن او نيست» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص330 )
سرانجام اردشير زاهدي کار پيدا کردن جا براي شاه را پذيرفت و با انورسادات مصري، ملک حسين اردني و ملک حسن مراکشي صحبت کرد و شاه ابتدا به مصر و از آنجا به کشورهاي ديگر رفت.
منبع:روزنامه قدس
/خ
حکومت سي و هفت ساله محمدرضا شاه در زمستان 1357 رو به افول گراييد و زمينه هاي فرارش را از ايران فراهم کرد. اين در حالي بود که در يک سال قبل، از زبان کارتر رئيس جمهور آمريکا شنيده بود که ايران « جزيره ثبات » است و به اين اميد بود که سالهاي طولاني به حکومت خود ادامه دهد و در صورت فوت، نيز رضا پهلوي فرزند و جانشين وي گردد، اما مجموعه تحولات يک ساله نه تنها موجب بي ثباتي اين جزيره شدند، بلکه مردم خواستار اخراج و محاکمه فرماندار آن جزيره گرديدند. فرار شاه و به تعبير دوستان شاه، خروج محمدرضا پهلوي يکي از سلسله حوادث انقلاب اسلامي بود که سرعت بسيار چشمگيري بر روند پيروزي انقلاب اسلامي گذارد و به تعبير يکي از نويسندگان، فرار شاه صور اسرافيلي بود که خفتگان را بيدار کرد.
تنهايي شاه
شاهي که در طول حکومت خود، بويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332 سعي فراوان داشت که روحيه ارادت سالاري و نوعي پرستش شاه را در ميان اطرافيان خود پرورش دهد، در سالهاي آخر حکومت تنها مانده بود و از ارادت و تعظيمهاي خدايگاني خبري نبود.
داريوش همايون يکي از وزيران شاه در اين باره مي گويد: « خيلي ها شروع به خالي کردن دور و بر شاه کردند... و در اين شرايط طبيعي است کسي براي شاه سينه سپر نکند.» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 272)
کساني که با شاه ارتباط داشتند اذعان مي نمايند که شاه تصور مي کرد که عده اي بي شمار در زمان حکومت وي تحصيل کرده اند و جزو طبقات متوسط جامعه شده اند و از آنجا که خود را وامدار شاه مي دانند تا آخرين نفس و قطره خون از او و آرمانهاي وي حمايت خواهند کرد ولي شاه مشاهده کرد که همان عده جزو اولين گروه هايي بودند که چمدانها را بسته و عازم اروپا و آمريکا شدند.
ويليام سوليوان آخرين سفير آمريکا در ايران در اين باره چنين اظهار مي کند: «شاه تصور مي کرد و چندين بار هم به من گفته بود که طبقه متوسط جوان که بيشترشان در دوره او تحصيل کرده و بار آمده بودند، نفعشان در بقاي اين رژيم است و بنابراين از او و نظام سلطنتي حمايت خواهند کرد تا حرکت ايران را در جهت ترقي و پيشرفت حفظ کنند. اما بعد معلوم شد که اين گروه بيشتر هواي خودشان را دارند و سرشان گرم بيرون بردن پول و دارايي شان به خارج از کشور است.»(همان، ص 273)
بسياري از جواناني هم که در دوره وي تحصيل کرده بودند، جزو مخالفان سرسخت رژيم محسوب مي شدند، جمعيت جوان و تحصيلکرده شهري يکي از عوامل اضمحلال رژيم پهلوي بودند. کساني که در بُعد روان شناسي شاه کار کرده بودند، اذعان داشتنند که شخص شاه با وجود داشتن استعداد، يک فرد ترسو و کم اراده بود. شاه در اواخر حکومت خود همواره منتظر ارايه راهکار از سوي ديگران، بويژه آمريکا بود. علاوه بر ويليام سوليوان سفير آمريکا در ايران، سرآنتوني پارسونز سفير وقت انگلستان يکي از کساني بود که شاه همواره با وي درباره مسايل ايران و آينده خود مشورت مي کرد.
پارسونز درباره آينده تاريک شاه و حکومت وي مي گويد: «يادم هست که در اوايل آبان که اعتصابات تازه شروع شده بود و مردم دولت را ضعيف مي ديدند و درخواست افزايش حقوق و دستمزد داشتند، همان موقع من به شاه گفتم که اعليحضرت من احساس بدي دارم که اينها راه مقابله با شما را ياد گرفته اند و بزودي خواهد گفت فقط به شرط رفتن شما به سرکار باز خواهند گشت. به شاه گفتم اعليحضرت وقتي اين اتفاق بيفتد من يکي نمي دانم چه مي توانيد بکنيد.»(همان، ص 275)
آغاز محرم و صفر 1357، فرصتي به انقلابيون داد که تا به هيأتها و مجالس عزاداري بهتر سامان دهند و با شعارهاي انقلابي در مساجد و از فراز بامها شهرها را تکان دهند، شعارهايي که به اعتراف خود شاه، به گوش وي نيز مي رسيد. تظاهرات و اعتصابات سرانجام به درماندگي شاه منجر شد و به قول ويليام سوليوان «... اعتماد به نفسش را داشت از دست مي داد و خيلي احساس درماندگي مي کرد.» اين احساس درماندگي سرانجام در دي ماه به خروجش از ايران منجر گرديد.
خروج شاه از ايران
انقلابيون و خود شاه به اين نتيجه رسيده بودند که قدرت پايداري محمدرضا پهلوي تحليل رفته و بزودي ميدان مبارزه را داخلي کرده و از ايران فرار خواهد کرد. امام خميني رهبر انقلاب در بيانات خود از رفتن شاه صحبت مي کردند ولي مراد ايشان، کنار رفتن شاه از قدرت بود، لذا امام(ره) با اطلاع از اينکه ممکن است شاه ايران را ترک کند، در سخنراني خود اشاره کردند که قصد شاه فرار از ايران است و ملت ايران نبايد اجازه فرار به وي را دهد، زيرا وي بايد به سزاي اعمال خود برسد، هر چند اعمال وي در اين دنيا قابل سزا و جزا نيست:
«او البته درصدد است که فرار کند و ملت ايران نبايد بگذارد که او فرار کند، امکان ندارد که کسي بتواند سزاي عمل اين آدم را به او بدهد، کسي که سي و چند سال بر اين ملت تسلط پيدا کرده است و کشتار کرده... دزدي کرده است... خيانت کرده است... جنايت کرده است... مگر بشر مي تواند که او را به سزاي اعمالش برساند. (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 360)
در مجموع درباره رفتن و يا نرفتن شاه مي توان به چندين ديدگاه رسيد که هر کدام از آنها با دلايل خاص موافق رفتن شاه بودند. ديدگاه هاي فوق را مي توان به صورت زير بيان کرد.
الف- موضع رهبري انقلاب
امام در سخنراني هاي خود به کرات اشاره داشتند که ملت ايران از سال 6 5 13 با آغاز تظاهرات و راهپيمايي خواست خود را بيان کرده و خواهان از بين رفتن نظام سلطنتي و جايگزيني حکومت اسلامي شده اند، در نتيجه خواست ملت ايران آن است که شاه از حکومت و سلطنت کنار بکشد و حکومت را به مردم واگذارد. ولي پرسش بنيادي اين بود که با رفتن شاه، وضعيت چگونه خواهد شد؟!
بسياري از سياسيون که به فکر رسيدن به قدرت مجدد او به شکل ديگري بودند، در اين زمان خواستار ائتلاف و کوتاه آمدن از خواسته هاي خود شدند، در نتيجه گمان کردند که امام نيز با کنار رفتن شاه، از اعمال 37 ساله وي چشم پوشي خواهد کرد. اما امام قاطعانه عنوان کردند که شاه بايد برود و جمهوري اسلامي جايگزين آن شود (صحيفه امام، ج 5، ص 476) و با شکل گيري حکومت جمهوري اسلامي، رسيدگي به جرايم شاه و اطرافيان وي آغاز شود. امام قبل از خروج شاه در مصاحبه اي با روزنامه استريت تايمز تأکيد کردند: « من کراراً گفته ام و نوشته ام که بعد از بيرون کردن شاه و دودمانش- البته اين در صورتي است که شاه به دست مردم نيفتد والا در دادگاه محاکمه کرده و به سزاي اعمالش مي رسانيم- و برچيدن رژيم شاهنشاهي، يک حکومت اسلامي را به آراي عمومي مي گذاريم.» (صحيفه امام، ج 5، ص 361 - 5 36)
امام خميني پس از خروج شاه از ايران، آن را اولين مرحله پايان يافتن سلطه جنايت بار پنجاه ساله رژيم پهلوي دانست و وعده داد که در اولين فرصت دولت موقت انتقالي براي تصويب قانون اساسي جديد معرفي خواهد نمود و در اولين فرصت نيز به ايران باز خواهد گشت. (همان، ص 481)
ب- آمريکا و کشورهاي غربي
« ونس » در خاطرات خود اضافه مي کند؛ پيرو اين گزارشها من معتقد شدم تأخير در خروج از ايران مي تواند عواقب وخيم و مصيبت باري براي حکومت بختيار به وجود آورد. (همان)
ونس اضافه مي کند که در روز چهارم ژانويه، برابر با چهاردهم دي ماه 1357، جلسه اي با حضور کارتر تشکيل شد و نتيجه آن شد که به شاه اعلام شود که «پرزيدنت کارتر تصميم شاه را براي خروج از ايران و تشکيل يک شوراي سلطنتي تأييد مي کند.» (همان)
با توجه به گزارشهاي فوق مي توان نتيجه گرفت که در بدنه حکومت آمريکا اجماعي براي خروج شاه به دست آمده بود، ولي درباره چرايي خروج، ديدگاه ها متفاوت بود که مي توان به دو دسته کلي آنها را تقسيم کرد، هر چند هر دو ديدگاه در راستاي حفظ منافع آمريکا در ايران بوده است:
1 - دسته اي از آمريکاييان که شامل ونس و سوليوان مي شد؛ اعتقاد داشتند، با خروج شاه و تشکيل شوراي سلطنت و نخست وزيري يک فرد ملي گرا، امکان آشتي و جلب نظر انقلابيون وجود دارد و بدين طريق کمترين آسيب به منافع آمريکا وارد مي شود، در نتيجه اين گروه راه حل سياسي را براي اين مسأله پيش گرفتند و بر اين باور بودند که نبود شاه مي تواند، اين توافق را ايجاد نمايد. لذا سايروس ونس در 0/23 1 / 1357 اعلام کرد که مسافرت شاه يک تصميم عاقلانه است و با بودن شاه در ايران اميدي به پايان ناآرامي ها وجود ندارد. ( کيهان، 0/23 1 / 1357، ص 4)
اين تفکر را آمريکاييها هم به شاه و هم به ملي گراها القا کرده بودند و بختيار نيز در مصاحبه اي اعلام کرد که «به محض رفتن شاه مخالفت حضرت آيةا... خميني، کاهش خواهد يافت». ( کيهان، 4 0/2 1 / 1357، ص 3)
از سوي ديگر ملي گرايان و آمريکا بر اين باور بودند که با حضور شاه در ايران، نخست وزير و ديگر مسؤولان، قدرت اجراي اصول قانون اساسي و اقدام براي رفع بحران نخواهند داشت. ( شاپور بختيار، يکرنگي، ص 60 1)
2 - در کنار اين ديدگاه، ديدگاه برژينسکي مشاور امنيت ملي کارتر بود. وي نيز اعتقاد داشت که شاه بايد برود و در راستاي حفظ منافع آمريکا اين کار بايد صورت گيرد، ولي نه از باب اينکه نخست وزير و... با مخالفان سازش نمايد، بلکه بدين خاطر که شاه مانع اصلي اقدام قاطعانه است و مراد برژينسکي از اقدام قاطعانه، کودتا بود و ايشان اعتقاد داشت که با مشت آهنين بايد در مقابل مخالفان ايستاد و وجود شاه موجب تضعيف روحيه نظاميان خواهد بود. اعزام ژنرال هايزر در اين راستا بوده است. ( زيبگينو برژينسکي، چگونه ايران را از دست داديم ، ص 0 4 1)
ج- ملي گراها
بختيار در همان زمان پس از خروج شاه مي گويد: «مسأله مسافرت اعليحضرت به خارج، يکي از آن مسايلي بود که ما هميشه مدنظر داشتيم... وقتي من قبول نخست وزيري کردم، اين موضوع را با ايشان درميان گذاشتم و قبول کرد و حتي يازده روز پس از نخست وزيري من اين وعده را انجام داد.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 38 3)
بختيار پس از سقوط دولت خود، در کتاب «يکرنگي» خروج شاه را در راستاي اجراي اصول قانون اساسي و اصولي که وي به عنوان ملي گرا ملزم بوده، مي داند و مي نويسد: « اصرار داشتم که براي اداره مملکت، طبق اصولي که هميشه به آنها پايبند بوده ام، دست بازداشته باشم. حضور اعليحضرت بدون شک مانع از اجراي اين اصول مي شد. اگر موفق مي شدم نظمي نسبي در حکومت برقرار کنم، پادشاه با دسيسه هاي متعارف آن را بلافاصله برهم مي زد.» (يکرنگي، ص 60 1)
د- خانواده سلطنتي
اردشير زاهدي يکي از نزديکان و بستگان مورد اعتماد شاه مي گويد: «من مخالف تشريف فرمايي اعليحضرت به خارج از ايران بودم و معتقد هستم که اگر اعليحضرت از ايران خارج نمي شدند، وضع به اين بدبختي که امروز مملکت ما به آن رسيده نمي رسيد، ارتشمان نابود نمي شد و ارتش مي توانست که صلح و آرامش را در مملکت برقرار کند و ايشان مسلماً نبايد تشريف مي بردند.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 0 3 3)
از سوي ديگر، به گفته داريوش همايون، با وجود اينکه اطرافيان شاه صحبت از استقامت و پايداري مي کردند، اما خود شاه تسليم سرنوشت شده بود و خواستار خروج از ايران بود: «من اطلاع شخصي دارم که به نزديکانش گفته بود که زندگي در اروپا بسيار هم خوش خواهد گذشت.» (همان، ص 8 2 3)
ه- فرماندهان نظامي
فرماندهان در راستاي حفظ نظام سلطنتي کميته بحران تشکيل دادند و اين کميته بحران ضروري ترين وظيفه خود را ممانعت از سفر شاه عنوان کردند تا در صورتي که شاه از ايران خارج شد، بتوانند کودتا نمايند و مأموريت ژنرال هايزر نيز در اين راستا قابل تجزيه و تحليل بوده است.
مکان مسافرت شاه
سوليوان اين ديدگاه را در خاطرات خود تأييد مي کند و مي گويد: «شاه مي دانست که بايد از ايران خارج بشود، اما عواقب اين کار را نمي توانست به خود بقبولاند. مثلاً گاهي مي گفت به جاي ترک ايران، شايد بهتر باشد با کشتي خودش به فاصله 5 کيلومتري آبهاي مرزي ايران برود.» (انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص 329 )
سوليوان نيز در خاطرات خود درباره سفر شاه مي گويد: وقتي پيام کارتر مبني بر خروج شاه از ايران را به شاه ابلاع کردم، با لحني کم و بيش ملتمسانه گفت: خيلي خب اما کجا بروم؟ سوليوان مي گويد، به وي گفتم: ملک شخصي شما در سوئيس چطور است؟ ولي شاه آن را به لحاظ امنيتي رد کرد، سوليوان مي گويد به او گفتم: آيا ميل داريد براي ارسال دعوت نامه اي از آمريکا اقدام نمايم و ترتيب مسافرت شما را به آمريکا بدهم؟ شاه يک مرتبه از جاي خود حرکت و با هيجاني شبيه به حرکت يک پسربچه گفت: اوه !شما اين کار را براي من مي کنيد؟ ( ويليام سوليوان، مأموريت در ايران، ص 163 )
داريوش همايون در خاطرات خود مي گويد : شاه پاي رفتن بود ، اما جاي رفتن نبود « وقتي که هاميلتون جردن به ديدارش رفته بود و گفته بود که هيچ کشوري جز پاناما حاضر به پذيرفتن او نيست» ( انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي، ص330 )
سرانجام اردشير زاهدي کار پيدا کردن جا براي شاه را پذيرفت و با انورسادات مصري، ملک حسين اردني و ملک حسن مراکشي صحبت کرد و شاه ابتدا به مصر و از آنجا به کشورهاي ديگر رفت.
منبع:روزنامه قدس
/خ