آسیب شناسی شخصیت و محبوبیت زن (10)

با توجه به مباحث گذشته و آينده و پي آمدهاي بي بندوباري، بدحجابي و عدم رعايت عفت، غيرت و شئون انساني و اسلامي، که عبارت است از: عدم شکوفايي استعدادهاي والاي روحي و نابودي آنها، فساد اخلاق در جامعه و خانواده، انحراف هاي جنسي، فساد نسل، دگرگون شدن ارزش ها و خلاصه سقوط انسانيت، بايد ديد: اولاً: جرم و گناه کشتن انسان بي گناه و فلسفه ي آن چيست؟
چهارشنبه، 30 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آسیب شناسی شخصیت   و   محبوبیت زن (10)
آسیب شناسی شخصیت و محبوبیت زن (10)
آسیب شناسی شخصیت و محبوبیت زن (10)

نويسنده: محمدرضا کوهي




پيامدهاي ناگوار بدحجابي بر خانواده و اجتماع

قسمت پنجم : قتل انسانيت

با توجه به مباحث گذشته و آينده و پي آمدهاي بي بندوباري، بدحجابي و عدم رعايت عفت، غيرت و شئون انساني و اسلامي، که عبارت است از: عدم شکوفايي استعدادهاي والاي روحي و نابودي آنها، فساد اخلاق در جامعه و خانواده، انحراف هاي جنسي، فساد نسل، دگرگون شدن ارزش ها و خلاصه سقوط انسانيت، بايد ديد:
اولاً: جرم و گناه کشتن انسان بي گناه و فلسفه ي آن چيست؟
ثانياً: آيا جرم قتل انسانيت در رديف قتل يک انسان و گرفتن حيات طبيعي از اوست يا گناه و عذاب آن قابل مقايسه با عقاب و مجازات کشتن انسان نيست؟
ثالثاً: نقش بي بندوباري و بدحجابي زنان در کشتن انسانيت چگونه است. روشن شدن پاسخ اين سؤال ها به ذکر دو مقدمه منوط است:

عظمت انسان

انسان ـ اعم از زن و مردـ از ديدگاه وحي برترين و ارزش مندترين موجود نظام آفرينش و گل سرسبد آن است که بر اساس «احسن تقويم» و بهترين وجه آفريده شده و هدف و معراج تمام موجودات هستي است.
اما هدف نهايي و اعلاي انسان و منزل مقصود او خداوند و ملاقات با اوست و هيچ موجودي ظرفيت و گنجايش پذيرش آن کمال بي نهايت را، جز قلب و روح ملکوتي انسان، ندارد و به همين علت بهايي جز بهشت به ويژه جنت لقا و رضوان نخواهد داشت، چرا که از جهت روحي داراي استعدادهاي ارزشمند انساني و الهي است؛ به گونه اي که اگر بندگي خدا نموده و فرمان بردار وحي بشود و از آب حيات دين مقدس اسلام بنوشد، استعدادهاي فطري او به فعليت رسيده و به قله رفيع انسانيت نائل آيد و شايسته ي مقام خليفه اللهي و جانشين خداوند در زمين و نمونه اي از اخلاق و کمالات او گشته، معلم و مسجود (مورد سجده واقع شدن) ملائکه واقع مي شود؛ بنابراين انسان به طور فطري حامل انسانيت و مقام خليفه اللهي است.
بر اين اساس جسم، جان، خون، آبرو، ناموس و حتي جسم بي جان او محترم است و اين احترام به پاس حرمت آن روح ملکوتي و انسانيت بالقوه يا بالفعل اوست، مشروط بر آن که کفر، نفاق، ظلم و خروج از عبوديت و بندگي بر او چيره نشود.

حيات و مرگ جسم و روح

از آن جا که انسان داراي دو بُعد جسمي و روحي بوده، هر کدام از حيات و مرگ خاصي برخوردارند؛ حيات جسم همان حيات طبيعي است که يک حيات نباتي و حيواني مي باشد؛ يعني همچون گياه، تغذيه مادي و رشد و نموّ جسمي و توليد مثل دارد و همانند حيوان داراي احساس و حرکت است و مرگ آن نيز به سلب شدن اين حيات طبيعي مي باشدـ چه به مرگ طبيعي يا به وسيله ي قتل بوده باشدـ.
اما حيات روح که مرز ميان انسان و حيوان است به رعايت قوانين روح و برآوردن نيازهاي معنوي و شکوفا ساختن استعدادهاي عالي و توانايي هاي بالقوه معنوي و اخلاقي و رشد و تعالي آنها بستگي دارد. روح انسان ها با فطرت توحيدي و کمال مطلق خواهي آفريده شده است، لذا اگر در اين مسير حرکت کرده و جان خويش را به نور ايمان روشن و به زينت خلق و خوي کريمانه مزين نمايد و جسم خود را به آداب انساني و اسلامي و اعمال صالح و شايسته آراسته سازد، از حيات روحاني و کمال انساني برخوردار خواهد شد.
اين نوع حيات روحي داراي مراتب و درجاتي مي باشد که آن چه بدان اشاره شد جزو مراتب عالي آن است و نازل ترين و پايين ترين درجه ي آن، ايمان ضعيف و عمل صالح اندک و ناقص است. به عبارتي انسان هاي با ايمان از حيات روحي و معنوي برخورداردند، هر چند در درجات آن مختلف اند.
انسانيت فرد به اندازه ي برخورداري از اين نوع حيات و درجات آن است؛ بنابراين افراد عادي و ضعيف الايمان، به ميزان محروميت از درجات انسانيت و حيات روحي، از حيات گياهي و حيواني برخوردار بوده و زندگيشان بيشتر، حول محور مسائل مادي و لذت هاي حيواني مي چرخد. انسان هاي کافر و منافق و امثال آنان نيزـ که زندگيشان تنها بر پايه ي غرايز نفساني و لذت هاي شهواني و حيواني مي باشد و نه بر محور عقل سليم و وحي الهي ـ فقط از حيات گياهي و حيواني بهره مندند و فاقد حيات انساني و روحاني هستند؛ بنابراين مرگ روح و روان به کفر، نفاق و رذايل اخلاقي و ارتکاب گناه بستگي دارد.
بر اين اساس قرآن کريم در باره ي کسي که دين اسلام را برگزيده و در پرتو عمل به دستورهاي حيات بخش و نوراني آن به درجه ي عالي حيات روحي و انساني رسيده است و بدين طريق نوراني بخش جامعه و هدايت گر، مردم گشته است، مي فرمايد:
«أو مَن کان ميتاً فَأحييناهُ و جعلنا لَهُ نوراً يَمشي بِه في النّاسِ کمن مَثلُهُ في الظُلُمات ليس بخارجٍ منها»؛ آيا کسي که مرده بود سپس او را زنده کرديم و نوري برايش قرار داديم که با آن در ميان مردم راه برود، همانند کسي است که در تاريکي ها بوده و از آن خارج نگردد؟ (1)
در جاي ديگر جهت تشويق انسان هاي با ايمان براي وصول به مراتب عالي ايمان و حيات روحي مي فرمايد:
«يا أيُّها الّذين آمنوا استَجيبُوا لله و للرّسول إذا دعاکُم لِما يُحييکُم»؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، دعوت خدا و پيامبر (ص) را اجابت کنيد، آن هنگام که شما را به سوي چيزي که مايه حيات شما مي شود، مي خواند. (2)
از طرفي افرادي را که گوش حق شنوا دارند و خدا و رسولش را اجابت مي کنند، زندگان راستين دانسته و کساني را که اين گونه نبوده و خود را از حيات انساني و روحاني محروم نموده اند، مردگان زنده نمايي مي داند که حرف حق در آنها اثر ندارد و در برابر قرآن و دستورهاي الهي، بسان مردگان بي جان رفتار مي کنند، چنان که مي فرمايد:
«إنّما يَستَجيبُ الّذين يَسمعُونَ والموتي يَبعثُهُمُ اللهُ ثُمّ إليهِ يُرجعون»؛ تنها کساني استجابت مي کنند که گوش شنوا دارند، اما مردگان ـ کساني که روح ملکوتي خود را تباه ساخته و گوش حق شنواي خويش را از دست داده اندـ خداوند آنها راـ در قيامت ـ زنده مي کند سپس به سوي او بازگردانده مي شوند. (3)
و باز مي فرمايد:
«إن هُو إلا ذکرٌ و قرآنٌ مُبينٌ لِيُنذِرَ من کانَ حيّاً و يَحقّ القولُ علي الکافرين»؛ اين آيات جز وسيله ي بيداري و قرآن آشکار نيست. تا افرادي که زنده اند، انذار و خائف کند [و هشدار و اتمام حجتي براي کافران باشد] و فرمان عذاب بر آنان مسلم گردد. (4)
پس اين آيات و نظايراينها، ايمان و عمل به دين راـ که در چهره ي قرآن و رسالت و ولايت ظهور نموده است ـ مايه ي حيات روح دانسته و مؤمنان راستين را زندگان واقعي و کافران را مردگان حقيقي شمرده است؛ از اين رو با توجه به اصالت روح و فرع بودن بدن، حيات روحي اصل و بهترين حيات و بلکه زندگاني حقيقي مي باشد و زنده ي واقعي کسي است که از اين نوع حيات برخوردار باشد، هر چند زير خاک مدفون باشد و مرده ي واقعي کسي است که از آن محروم باشد، گر چه بر روي زمين راه برود.
افراد مسلمان و با ايمان، به هر اندازه که از قرآن، پيامبر (ص) و عترت او (ع) فاصله گرفته و در رفتار و گفتار شبيه کافران شوند، به همان اندازه مرده محسوب مي شوند و به پاره اي از عذاب هاي کافران گرفتار مي شوند.
با در نظر گرفتن اين دو مقدمه، آيا جرم و گناه کسي که فردي را مي کشد و روح از بدن او جدا شده و حيات طبيعي اش پايان مي يابد، بيشتر است يا جرم کسي که قاتل روح و نابود کننده ي حيات روحي افراد بوده و روح ملکوتي انسان ها را در زير لجن زار فساد، انحراف و گمراهي مدفون مي سازد. آيا کشتن طبيعت و حيوانيت انسان بدتر است يا نابودي شرف و انسانيت افراد؟ و آيا هنگامي که مي توان قاتل بدن انسان را قصاص کرد، قاتل و کشنده ي روح چه حکم و عذابي خواهد داشت؟
قرآن کريم در باره ي کيفر کشتن انسان بي گناه مي فرمايد:
«ومَن يَقتُل مؤمناً مُتَعمّداً فجزاؤُهُ جهنّمُ خالداً فيها و غَضِت اللهُ عليه و لَعنهُ و أعَدّ لَهُ عذاباً عظيماً»؛ کسي که مؤمني را عمداً و بناحق بکشد کيفر و جزاي او جهنم ابدي است و خداوند بر او عضب و لعنت کرده و رحمتش را از او باز مي گيرد و عذاب بزرگي براي او آماده مي کند. (5)
و در جاي ديگر مي فرمايد:
«مَن قَتلَ نفساً بِغير نفسٍ أو فسادٍ في الأرضِ فَکأنّما قتل النّاسَ جميعاً و مَن اَحياها فکأنّما اَحيا النّاسَ جميعا»؛ کسي که انساني را بدون ارتکاب قتل يا فساد و تباهي در زمين بکشد. گويا همه انسان ها را کشته و هر کس انساني را از مرگ نجات داده و زنده کند گويا همه ي مردم را زنده کرده است. (6)
«قتل» گاهي به کشتن جسم يک انسان و سلب حيات طبيعي اوست و گاهي به کشتن روح و شخصيت و انسانيتش، از اين رو دو آيه ي اخير شامل هر دو قسم مي شود. حتي مي توان گفت وقتي سلب حيات مادي و طبيعي چنين ويژگي و عذاب هايي را در پي دارد، به طور قطع، سلب حق حيات روحي و معنوي نه تنها چنين حکمي دارد، بلکه به مراتب شديدتر از آن است، زيرا حقيقت اصلي انسان را جنبه ي روحي و ملکوتي در برگرفته و بدن و حيات طبيعي جنبه ي فرعيت دارد؛ روح بايد در صدف جسم تکامل يافته و به حيات معنوي و ملکوتي مطلوب خويش نائل شود و در نتيجه براي حيات ابدي اُخروي آماده گردد.
از سوي ديگر احيا و زنده ساختن انسان نيز مربوط به هر دو بُعد او مي شود؛ يعني زنده کردن يک فرد از جهت جسمي و حفظ حيات طبيعي او، همانند نجات شخصي که در حال غرق شدن است يا سيرکردن گرسنه اي که مشرف به مرگ است و امثال اينها و زنده کردن فرد از لحاظ روحي، به بيدار کردن او از خواب غفلت و هدايت و راهنمايي نمودن وي به راه سعادت و خوشبختي و دادن حيات انساني و معنوي به او مي باشد. همان گونه که کشتن يک انسان از جهت روحي و شخصيتي به گمراه ساختن و سلب حق حيات انساني و معنوي اوست. چنان که امام صادق (ع) در تفسير آيه دوم (7) مي فرمايد:
مِن حَرقٍ او غرقٍ ـ ثُمّ قال: تأويلُها الأعظمُ إن دَعاها فاستجابَ لَهُ؛
[منظور از احيا و زنده ساختن مثل نجات] از آتش سوزي يا غرق شدن است، سپس امام عليه السلام ساکت شدند، آن گاه فرمودند: تأويل و مصداق بزرگ تر آيه آن است که انساني را به سوي باطل و انحرافات يا راه حق و معنويت دعوت کند و او دعوتش را بپذيرد. (8)
بديهي است که دعوت مي تواند با زبان، قلم و عمل بد يا نيک باشد.
در حديث نوراني ديگر در تفسير آيه از آن حضرت آمده که فرمودند:
مَن أخرجَها مِن ضَلالٍ إلي هُدي فکأنّما أحياها و مَن أخرجها مِن هُدي إلي ضَلالٍ فقد قَتَلها؛ کسي که نفسي ـ انساني ـ را از گمراهي به هدايت درآورد، به تحقيق او را احيا و زنده نموده و کسي که انساني را از هدايت به گمراهي بکشاند، او را کشته و گمراه کرده است. (9)
تعبير «کأنما» در آيه نشان مي دهد که کشتن يا زنده ساختن فرد، عين کشتن يا زنده کردن همه ي انسان نيست بلکه شبيه و به منزله ي آن است. در تحليل آيه، مفسران نظرات گوناگوني دارند: که عبارتند از:
1ـ همه ي انسان ها داراي حقيقت اصلي واحد و يگانه اي به نام روح مي باشند که حامل انسانيت ـ بالقوه يا بالفعل ـ مي باشد؛ يعني در انسانيت متحد و شريکند، لذا سوء قصد يا حسن نيت (کشتن يا زنده کردن) به يک انسان به مثابه نيت بد يا نيک به انسانيت است.
2ـ فردي که در اثر خوي درندگي، انساني را به ناحق و ناروا مي کشد، با اين روحيه آمادگي کشتن ديگر انسان هاي بي گناه را نيز دارد؛ هم چنين کسي که به خاطر محبت، عاطفه و نوع دوستي و انگيزه ي الهي، فردي را از مرگ طبيعي نجات مي دهد، اين آمادگي و علاقه را دارد که همه انسان ها را هم زنده کند.
3ـ افراد جامعه ي بزرگ انساني همانند اعضاي يک پيکر مي باشند، و همان گونه که اثر رسيدن آسيب به يک عضو، کم و بيش در ساير اعضا آشکار مي شود؛ هم چنين کشته شدن يک فرد به اندازه ي سودمندي او براي انسان ها و شعاع تأثير وجوديش در اجتماع، به جامعه انساني زيان وارد مي شود و حفظ يک فرد از مرگ باعث رسيدن خير و برکت به جامعه به ميزان رشد شخصيتش مي شود.
علاوه بر اين تحليل ها، تحليل چهارمي نيز شايد بتوان کرد و آن اين که: کشته شدن يک انسان، کشته شدن و از بين رفتن ذريه و نسل اوست؛ نسلي که از طريق آن مقتول مي توانست تا پايان جهان ادامه يابد، چنان که شهادت حضرت محسن فرزند حضرت زهرا (س) در رحم مادر باعث شد نسل او از بين برود، لذا قاتل او در حقيقت نسلي را تا روز قيامت از ميان برد؛ هم چنان که حفظ يک فرد از مرگ موجب حفظ نسل او تا پايان اين عالم مي شود. البته اين تحليل در همه موارد صدق نمي کند.
اين تحليل هاي گوناگون منافاتي با هم ندارند و مي توانند از جهت قتل و احياي نفس محترمه در بُعد حيات طبيعي، علت و تحليل آن و مکمل يکديگر باشند.
اما تحليل آيه در کشتن و زنده گرداندن فرد به لحاظ روحي، همه ي تحليل هاي فوق را موجه مي سازد:
اولاً: کسي که داراي خوي شهواني است و پيرو هوي و هوس خويش است ـ نه تابع عقل و وحي ـ و با زبان، قلم يا عمل قبيح و گمراه گر خود، انساني را منحرف مي سازد و از حيات طيبه ي روحي و معنوي دور مي کند، در حقيقت، قصد از بين بردن انسانيت نموده که هر انساني در آن شريک و متحد است.
ثانياً: چنين فردي ـ که با غريزه حيواني زندگي مي کند نه با فطرت انساني ـ در اثر روحيه ي هوس پرستانه، براي منحرف و گمراه ساختن ديگر انسان ها نيز آمادگي دارد، هر چند قدرت و توان اوـ فعلاًـ محدود و اندک مي باشد.
ثالثاً: با منحرف و گمراه شدن فرد توسط چنين فردي، خوبي ها و برکاتي که از ناحيه ي او به جامعه انساني مي توانست برسد، تحقق پيدا نخواهد کرد، در نتيجه ضربه به تمام مردم خواهد خورد.
رابعاً: با گمراه ساختن شخص، بسياري از افراد ديگر، از ذريه و نسل او و غير نسل او منحرف و گمراه خواهند شد.
و هم چنين در احياي معنوي و هدايت يک انسان که حسن قصد به انسانيتي است که مشترک در همه انسان ها مي باشد، و نيز شخص هدايت گر که با زبان نيک يا قلم نوراني يا رفتار الگويي و اعمال صالح آموزنده خويش، فردي را هدايت به سوي خداوند متعال و آئين اسلام او مي کند، آمادگي روحي و علاقه قلبي براي هدايت و رشد جامعه بزرگ انساني دارد، و هم چنين فرد هدايت يافته با خدمات ارزش مند هدايت گرانه خويش، به مقدار نورانيت و اعتلاي شخصيت و برکت وجوديش، جامعه انساني را احيا مي کند، و از وجود او نيز بسياري از افراد جامعه انساني ـ از ذريه و غير ذريه اوـ تا پايان دنياي فاني به صورت سلسله وار هدايت مي يابند و به کمالات انساني و الهي مفتخر مي گردند که هر کدام به نوبه ي خود منشأ خدمات و خيرات و برکاتي مي گردند.
با اين تحليل هاي عقلي و پاسخ هاي منطقي، عظمت و اعجاز قرآن روشن تر مي شود که مي فرمايد: قتل و احياي نفس طبيعي يا معنوي به منزله قتل و احياي نفوس طبيعي و معنوي اجتماع بشري است. اين است راز اين که تمام قوانين و دستورهاي دين مقدس اسلام که از خداي عادل و عالم و حکيم مطلق نازل شده است، حکيمانه، منطقي و عقل پسند مي باشد؛ عقلي که از اسارت هوس و رذيلت سليم و آزاد باشد.

سخن ، قلم و رفتار مسموم

بنابر آن چه گذشت، آنهايي که با سخن يا قلم مسموم خود از الفاظ دلپسند و مقدس، همانند آزادي، تمدن، رشد و تکامل، روشنفکري، تساوي و نظاير اينها سوءاستفاده مي کنند و اخلاق و رفتارهاي ضد انساني و اسلامي از قبيل بي غيرتي و بي عفتي و بي بندوباري و بدحجابي و عشوه گري در جامعه و دوستي با صنف مخالف راـ که مخالف صريح دستورهاي پروردگار است ـ به اين عناوين زيبا توصيف و معرفي مي کنند، تا بدين وسيله مردان و زنان، به ويژه جوانان و نوجوانان را از صراط مستقيم فطرت و شريعت منحرف ساخته و به فساد و انحرافات جنسي و گمراهي بکشانندـ چنان که عده ي زيادي منحرف گشتندـ اينها به حکم دو آيه اي که ذکر شد، اگر حداقل يک نفر را هم منحرف و گمراه ساخته باشند و يک زن يا مردي را به بي بندوباري و بي ديني کشانده باشند، به منزله گمراه ساختن همه ي افراد جامعه انساني است و مشمول خشم و عذاب الهي در دنيا و آخرت مي شوند.
و نيز کساني که با زبان يا قلم خويش شبهاتي را وارد افکار جامعه کنند و در صدد گمراه ساختن نسل جوان باشند و يا به مقدسات اسلامي و ارزش هاي انساني و ديني اهانت کنند، تا افراد جامعه و جوانان نسبت به دين و ارزش هاي راستين سست گشته و به سوي ضدارزش ها روي آورند، چنين افراد مکار و حيله گر و مزدور نه تنها مرتکب کشتن انسانيت يک انسان و گمراه کردن او شدند، بلکه مرتکب کشتار انسانيت هاي زيادي شده اند، زيرا کم نيستند افرادي که تحت تأثير القائات شيطاني آنها قرار گرفته و از هدايت به گمراهي کشيده شدند.
رفتارهاي ناپسند برخي از زنان و پيروي غير منطقي آنان از مدهاي لاقيدي نيز همين حکم را دارد. زن بي پروا و بدحجاب که به جاي شکر نعمت جاذبه هاي خدادادي، کفران نعمت مي کند، حتي اگر يک نفر به وسيله ي او به فساد و انحراف جنسي و گمراهي کشيده شود، گويا تمام انسان ها را فاسد و گمراه کرده است، چه رسد به اين که عده زيادي از جوانان و مردان را منحرف نمايد و به اصطلاح کشتار انسانيت راه اندازد؛ در اين صورت تنها خدا مي داند چه جرم و گناهان عظيمي مرتکب شده و چه عذاب هايي منتظر اوست. حتي در همين دنيا از لطف و رحمت خاصه ي الهي محروم گشته و خشم الهي او را فرا مي گيرد.
افزون بر قتل يا کشتار انسانيت، شريک در گناه قتل و خون ريزي هايي است که به وسيله ي عشق حيواني و شعله ور شدن غرايز نفساني ـ در اثر بي توجهي او به عفاف و حجاب ـ اتفاق مي افتد يا سقط جنين هايي که در اثر اعمال منافي عفت در جامعه ي به اصطلاح آزاد به وجود مي آيد. همان گونه که پدران و مادران و همسران نيز در پيشگاه خداوند متعال مسئول، و در گناه قتل هاي انساني و انسانيتي که ناشي از لاقيدي و بدحجابي دختران و همسران آنها اتفاق مي افتد سهيم مي باشند. از آن چه بيان شد سرّ کلام الهي روشن مي شود که مي فرمايد:
«الفِتنهُ أشَدُّ مِن القتلِ»؛ فتنه شديدتر از قتل است. (10)
فته داراي انواع و اقسام مختلفي است، يکي از بدترين آنها فتنه ي بي بندوباري و بدحجابي و خودآرايي زنان مي باشد که از دسيسه هاي نظام استکباري غرب براي فساد و گمراهي و هويت زدايي و انحطاط جوامع انساني است، تا از اين رهگذر بتواند سايه ي شوم خود را به همه جا، به ويژه جوامع اسلامي گسترش دهد و از منابع طبيعي و انساني آنها بهره برداري کند.
درود بر زنان محجّبه و غفيفه که در اثر شناخت گوهر وجود خويش، در برابر حکم الهي تسليم شدند و با حجاب و پوشش اسلامي و رفتارهاي عفيفانه خود، درس محبت و عطوفت و عفت و وقار و انسانيت به جامعه مي آموزند نه درس شهوت و رذيلت؛ اينها به حق احياگران انسانيت اند که مشمول آيه: «و مَن أحياها فَکأنّما أحيا النّاسَ جميعاً» (11) مي شوند و احياگري آنها به منزله احيا و زنده کردن جامعه بشري است، لذا از عظمت و منزلت والايي نزد پروردگار عالم و اهل حق برخوردارند.

خواهرم!

اراده و مشيت و ربوبيت الهي بر اين است که انسان ها را با عظمت استعدادي وجوديشان، در پرتو دستورهاي حيات بخش و کمال آفرين خود پرورش داده و به قله هاي رفيع کمال و انسانيت برساند. رعايت نکرن حجاب و پوشش مناسب وخودآرايي و معطر نمودن خويش در برابر نامحرمان با عطرهاي محرک، علاوه بر دهن کجي و بي اعتنايي به قرآن، توهين به مقام شامخ ربوبي الهي و بر خلاف اراده و مشيت و خواست اوست، زيرا باعث فساد در زمين و عدم تحقق اراده او نسبت به بسياري از افراد جامعه، بالاخص نسل جوان و نوجوان در رسيدن به انسانيت و هدف والاي زندگي مي شود، و اين امر خشم و غضب الهي را برمي انگيزاند.
در حالي که فساد در شأن بانوي مسلماني نيست که به سبب داشتن روح شريف و پذيرش دين روان پرور اسلام، در موقعيت افراشته و با شکوه قرار گرفته است، چرا که خداوند تبارک و تعالي فساد در جامعه و مفسدين را دوست ندارد:
«ولله لا يُحبُّ الفساد» (12) و «والله لا يُحبُّ المُفسدين». (13)
آن چه در شأن والاي شما مي باشد حجاب کامل و رفتارهاي عفيفانه است که مهم ترين عامل اصلاح خويش، نسل و جامعه است و خداوند اصلاح گران و نيکوکاران را دوست مي دارد: «إنّ اللهَ يُحبّ المُحسنين» (14) بنابراين اگر به خود نياييد، روزي مي آيد که گرفتار عکس العمل رفتارهاي ناشايسته خود شده و به بطلان کردار خويش پي مي بريد ولي چه بسا دير شده باشد و هيچ ثمره اي جز حسرت و اندوه فراوان در پي نداشته و با دست تهي از کارهاي خير و کوله باري از گناه بايد آماده سفر آخرت شويد.

پی نوشت ها :

1- انعام (6)آيه 122.
2- انفال (8)آيه 24.
3- انعام (65)آيه 36.
4- يس (36)آيه 70.
5- نساء ()آيه 32.
6- مائده (5)آيه 32.
7- مائده (5)آيه 32.
8- تفسير نورالثقلين، ج1،ص620.
9- اصول كافي، ج2،ص240.
10- بقره (2)آيه 191.
11- مائده (5)آيه 32.
12- بقره (2)آيه 205.
13- مائده (5)آيه 64.
14- نساء (4)آيه 195.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط