ابراهيم بن مالك اشتر، افسر سلحشور (1)

حماسه آفرينان تاريخ اسلام، خصوصاً تاريخ تشيع، هركدام براي پيشرفت دين تلاش كرده و گامي در اين راه برداشته و سهمي به خود اختصاص داده‏اند. در اين ميان، درخشش بيشتري پيدا كرده‏اند. از جمله اين قهرمانان و حماسه سازان، ابراهيم بن مالك اشتر است كه به اقرار همه، سهم بزرگي در گرفتن انتقام خون اهل بيت دارد. در اين مقاله، سعي براين است كه تا حدّ امكان، او را براي شيفتگان امام حسين عليه‏السلام معرفي كنيم.
دوشنبه، 17 اسفند 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابراهيم بن مالك اشتر، افسر سلحشور (1)
ابراهيم بن مالك اشتر، افسر سلحشور (1)
ابراهيم بن مالك اشتر، افسر سلحشور (1)






طليعه

حماسه آفرينان تاريخ اسلام، خصوصاً تاريخ تشيع، هركدام براي پيشرفت دين تلاش كرده و گامي در اين راه برداشته و سهمي به خود اختصاص داده‏اند. در اين ميان، درخشش بيشتري پيدا كرده‏اند. از جمله اين قهرمانان و حماسه سازان، ابراهيم بن مالك اشتر است كه به اقرار همه، سهم بزرگي در گرفتن انتقام خون اهل بيت دارد. در اين مقاله، سعي براين است كه تا حدّ امكان، او را براي شيفتگان امام حسين عليه‏السلام معرفي كنيم.

تولد

از سال تولد او اطلاع دقيقي در دست نيست؛ اما به استناد اين كه ابراهيم در جنگ صفين نوجوان بوده، معلوم مي‏شود كه او بين سال‏هاي 15 تا 21 ق. به دنيا آمده است.

قبيله

او از قبيله نخع كه تيره‏اي از قبيله مذحج است، مي‏باشد. قبيله مذحج، يكي از بزرگ‏ترين و مشهورترين قبائل يمن است. اين قبيله در مقابل دشمن شديدتر از همه قبائل مبارزه مي‏كرد. آن‏ها بعد از شهادت حضرت علي عليه‏السلام در كوفه ساكن شدند.1

فرزندان

نام پنج تن در زمره فرزندان ابراهيم به چشم مي‏خورد: «نعمان»، «مالك»2، «محمد»3، «قاسم»4 و «خولان»5.
مردم بيشتر او را «ابونعمان» مي‏خواندند و به اين كنيه شهرت داشت.6 از ميان پسرانش، محمد و قاسم از راويان حديث بوده‏اند و با واسطه، رواياتي از اهل بيت عليهم‏السلام راجع به ظهور امام مهدي(عجّ) و ولايت اميرمؤمنان علي عليه‏السلام نقل كرده‏اند. نسبت «ورّام» عالم بزرگ شيعه و صاحب مجموعه ورّام، از طريق خولان به ابراهيم و مالك اشتر مي‏رسد.

سرباز فداكار علي عليه‏السلام

ابراهيم كه در دامان مالك اشتر رشد كرده و فنون نظامي را از افسر رشيد ولايت آموخته بود، همراه پدرش در جنگ صفين شركت جست و رشادت‏هاي زيادي از خود نشان داد. يك صحنه از رشادت‏هاي او چنين پديد آمد كه:
پدرش مالك اشتر، در مقابل عمروبن عاص قرار گرفت و نيزه‏اي به طرف او انداخت. او از صحنه گريخت. جواني از جوانان قبيله حميره كه در سپاه معاويه بود، صحنه را ديد و پرچم را از عمروبن عاص گرفت و گفت: اكنون هنگام نبرد جواني چون من است. و شروع به رجز خواندن كرد. مالك اشتر، دست فرزندش ابراهيم را گرفت و گفت:
به ميدان نبرد برو؛ زيرا او جواني نوسال است و تو نيز چون او جواني نوسال هستي.
ابراهيم به ميدان رفت و رجزي زيبا سرداد و حمله‏اي سخت كرد. بعد از مدتي نبرد، طرف مقابلش را به هلاكت رساند. و بدين ترتيب مراتب عشقش را به مقام شامخ ولايت نشان داد.
نصربن مزاحم، نويسنده كتاب «وقعة الصفّين» مي‏نويسد:
ابراهيم در جنگ صفّين با وجود اين كه نوجواني بيش نبود، دركنار اميرمؤمنان و پدرش مالك، رشادت‏ها از خود نشان داد.7

همراهي با مختار

از زندگي ابراهيم تا هنگامي كه مقدمات قيام مختار فراهم شد، اطلاعي در دست نيست. از آن جايي كه او محبّ اهل بيت و يكي از شيعيان شناخته شده بود، احتمالاً در زمان قيام امام حسين عليه‏السلام در زندان به سر مي‏برده يا شايد جاي ديگري بوده است. به هر حال، تا زمان قيام مختار خبري از او در دست نيست. وقتي مختار، نمايندگي خود را از طرف محمد حنفيّه اعلام كرد و مقدمات قيام فراهم آمد، نزديكان مختار به او گفتند: حال كه همه چيز مهيا گشته، اگر مردي چون ابراهيم در ميان ما باشد، اميد به پيروزي ما يقيناً بيشتر خواهد بود؛ زيرا او جواني دلير، شريف و آينده‏نگر است و علاوه بر اينها، قبيله‏اش نيز طرفدار او هستند.
مختار اين رأي را پسنديد و گفت: به ديدار او برويد و بگوييد: هدف ما جز خونخواهي امام حسين عليه‏السلام واهل بيت او نيست و از طرف اهل بيت نيز اجازه داريم.
عامر شعبي مي‏گويد:
من و پدرم گروه منتخب مختار، به ديدار ابراهيم رفتيم. يزيد بن انس پس از دعوت ابراهيم براي همراهي با قيام، گفت: اين مسأله مهمي است؛ اگر بپذيريد، به خير و منفعت شماست و اگر نپذيريد، ما با شما اتمام حجّت كرديم و از شما مي‏خواهيم كه اين مسأله را جايي مطرح نكنيد و مخفي نگه داريد. ابراهيم گفت:
فردي چون من ازجاسوسي خبرچينان باكي ندارد. من از افراد حكومت نيستم كه به خاطر حفظ مقامم از جاسوسي واهمه‏اي داشته باشم. دشمن هم عددي نيست؛ عده‏اي افراد سبك مغزند كه همّتشان نيز پست و بي‏ارزش است؛ لذا ترس از آنان، معنا ندارد.
در كلام ابراهيم نكته‏اي بسيار مهم ديده مي‏شود و آن، اين كه: ابراهيم چون مقامي ندارد كه وابسته به آن باشد و بخواهد آن را حفظ كند؛ لذا از جاسوسي واهمه ندارد و به ما اين درس را مي‏آموزد كه اوّلاً مقام پرست نباشيد تا به خاطر حفظ آن، ذليل شويد. ثانياً اگر مقامي هم داريد، درعين حال، مستقل باشيد و به آن وابستگي پيدا نكنيد.
نكته ديگر در كلام ابراهيم اين است كه دشمن دو ضعف عمده دارد:
الف ـ سبك مغز است و معمولاً منافع زودرس و موقت را در نظر مي‏گيرد و در آن راه، تلاش مي‏كند كه اين كار آنان عين سبك مغزي است.
ب ـ همّتشان پست و بي‏ارزش است؛ چون در طرز تفكر آنان فقط دنيا و شهرت و پول مهم است؛ لذا همّتشان را نيز در همين راه صرف مي‏كنند و كسي كه از خود گذشته نباشد و براي خدا به ميدان نبرد نيايد، زود از ميدان بيرون خواهد رفت و انگيزه كافي و قوي براي دفاع و مقابله نخواهد داشت.
در ادامه، يزيد بن انس گفت: ما هدفمان اجراي حكم خدا و رعايت سنّت پيامبر و خونخواهي از مظلومان كربلاست.
احمر بن شميط نيز گفت: من خير خواه شما هستم. خدا پدرت را بيامرزد كه مرد بزرگي بود. تو نيز اگر طرفدار حق باشي، همان جايگاه را در دل‏ها خواهي داشت.
ابراهيم در پاسخ گفت: من حاضر به همكاري هستم؛ به شرط آن كه من فرمانده باشم.
گفتند: البته تو لياقت و شايستگي اين مقام را داري؛ اما مختار نماينده محمد حنفيه است و از جانب او اذن دارد.
ابراهيم بعد از شنيدن اين سخنان، سكوت كرد. پيام رسانان، به محضر مختار برگشتند و گزارش ديدار خود را ارائه دادند.8
عامر شعبي مي‏گويد:
بعد از سه روز از اين واقعه، مختار، ده نفر از يارانش را ـ كه من و پدرم نيز با آنان بوديم ـ طلبيد و دستور حركت داد و مقصد را مشخص نكرد. در بين راه، نامه‏اي به من داد و گفت: پيش خود نگه‏دار. سرانجام به منزل ابراهيم رفتيم. در آن ديدار، مختار به ابراهيم گفت: من از طرف محمد حنفيّه مأمور اين كار هستم و از جانب او براي تو نيز نامه‏اي دارم. سپس رو به من كرد و گفت: نامه را به ابراهيم بده. من نيز چنين كردم. او نامه را باز كرد و خواند. متن نامه چنين بود:
«مِن محمد المهدي الي ابراهيم بن مالك الاشتر انّي قد بعثت اليكم...؛ از محمد (مهدي) به ابراهيم بن مالك الاشتر، همانا وزير و امين خودم را به سوي شما برانگيختم و به او دستور دادم تا به خونخواهي اهل بيتم برخيزد. پس تو و قبيله‏ات با او باش كه اگر چنين كني، تو را به فرماندهي كلّ سپاه انتخاب مي‏كنم و از كوفه تا دورترين نقطه، هرجا كه به تصرّف ما در آيد، تو را بر آن جا حاكم خواهيم كرد.»
ابراهيم پس از قرائت نامه، گفت: پيش از اين، محمد حنفيّه كه به من نامه مي‏نوشت، چيزي براسمش اضافه نمي‏كرد! (يعني ادعاي مهدويت نداشت)، مختار كه ديد ابراهيم مردّد شده است، گفت: شرايط آن زمان با شرايط اين زمان فرق مي‏كند. ابراهيم سؤال كرد: آيا كسي از حاضرين، اين نامه را تأييد مي‏كند؟ همه جز، من (شعبي) و پدرم، نامه را تأييد كردند. ابراهيم كه اطمينان و آرامش‏خاطر يافته بود، از جاي برخاست و مختار را به جاي خود نشاند و با او بيعت كرد. هنگامي كه مهمانان قصد رفتن كردند، او نيز تا منزل مختار آمد و همراهي‏شان كرد. سپس به من (شعبي) گفت: با من بيا. من با او تا خانه‏اش رفتم. او از من سؤال كرد: تو چرا گواهي ندادي؟ گفتم: آنها كه شهادت دادند، همه از بزرگان هستند و يقيناً راست مي‏گويند.9
شعبي مي‏گويد: اگرچه به ابراهيم چنان گفتم، اما خودم مردّد بودم تا اين كه پس از تحقيق فراوان، از «ابوعزّه كيسان» ـ يكي از گواهان صحّت نامه فهميدم ـ گواهان نيز به خاطر اعتمادي كه به مختار داشتند، شهادت داده‏اند.10

نظري در مورد نامه

قدر مسلم اين است كه محمد حنفيّه شخصي نبوده است كه ادّعائي داشته باشد، يا خودش را از ائمه بالاتر بداند؛ بلكه تاريخ كاملاً نشان مي‏دهد كه او هيچ گونه ادعائي نداشته، تا چه رسد به ادّعاي مهدويت. لذا نمي‏شود اين نامه را از اين باب توجيه كرد. اما از آن‏جا كه قيام مختار از نظر اكثر علماي اهل سنّت، روي اغراض دنيايي بوده است، ممكن است اين قطعه تاريخي را جعل كرده باشند تا بيش از پيش بتوانند قيام او را زير سؤال ببرند. احتمال ديگري هم وجود دارد و آن، اين است كه مختار به خاطر جذب ابراهيم به اين قيام سرنوشت‏ساز ـ كه هدفش نيز جز رضاي خدا نبوده ـ اين كار را كرده باشد؛ كه در اين فرض سكوت ابراهيم جاي نقد و اعتراض دارد.11
پس از بيعت ابراهيم با مختار، رفت و آمدهاي ابراهيم به خانه مختار آغاز شد.

بررسي نقشه قيام

ابراهيم و يارانش كه حدوداً صد مرد جنگي مي‏شدند، هرشب، به خانه مختار مي‏رفتند و در مورد قيام، برنامه ريزي مي‏كردند. بعد از بررسي قرار شد شب پنج شنبه 14 ربيع الاول سال 66 ق. قيام آغاز شود.12 ابراهيم همچنين در زير زمين منزل مختار فنون نظامي را به افرادي كه آشنا به اين فنون نبودند، مي‏آموخت.13
در اين گيرودار، ابن مطيع، كه از جانب عبدالله بن زبير به فرمانداري كوفه منصوب شده بود، مشكوك شد. و وقتي علائم وقوع قيام را ديد، روز دوشنبه 12 ربيع الاول اعلام حكومت نظامي كرد.
غروب همان روز بود كه طبق معمول، ابراهيم بر مأذنه رفت و اذان گفت و نماز به امامت ابراهيم اقامه شد. بعد از نماز، مثل هر شب، به طرف منزل مختار حركت كردند.
اياس بن مضارب، رئيس شهرباني كوفه، شهر را زير نظر داشت. رفت و آمدها را كنترل مي‏كرد.
حميد بن مسلم مي‏گويد: ما در حالي به طرف خانه مختار، حركت كرديم كه يك صد مرد جنگي بوديم و همه مسلح و زير قباي خود، زره داشتيم و شمشير حمل مي‏كرديم. من به ابراهيم پيشنهاد كردم كه اگر از خانه خالد بن عرطفه و از محله نخيله تا خانه مختار برويم، امن‏تر خواهد بود.
ابراهيم با قاطعيت جواب داد: به خدا قسم! ازكنار دارالعماره و از ميان بازار مي‏گذرم تا دشمن را مرعوب كنم و به آن‏ها بفهمانم كه آنان را چيزي به حساب نمي‏آوريم.
سپس راه باب الفيل را پيش گرفت، و وقتي به خانه‏عمروبن حريث رسيديم، ناگهان، اياس بن مضارب، رئيس پليس شهر، با نيروهاي مسلح خود راه را بر ما بست.
اياس پرسيد: شما كه هستيد و چه كاره‏ايد؟
ابراهيم جواب داد: من ابراهيم بن مالك اشترم.
پرسيد: اين گروه مسلح چيست؟ به خدا قسم! كار شما مشكوك است و هرشب، از اين‏جا عبور مي‏كنيد. من نمي‏توانم اجازه بدهم كه به راهتان ادامه دهيد، بايد نزد امير برويم و هرچه او گفت، همان مي‏شود.
ابراهيم با لحن تهديدآميزي گفت: كنار برو.
اياس گفت: هرگز نمي‏شود.
مردي به نام ابوقطن در سپاه اياس حضور داشت كه مشاور و محافظ اياس نيز بود و همچنين با ابراهيم، سابقه رفاقت و دوستي داشت. ابراهيم او را صدا زد: اي ابوقطن! پيش بيا.
اياس كه گمان مي‏كرد ابراهيم مي‏خواهد او را واسطه قرار دهد و امان بگيرد، به او اجازه داد تا نزد ابراهيم برود. ابوقطن در حالي كه نيزه‏اي بلند در دست داشت، به سمت ابراهيم آمد. وقتي نزديك ابراهيم رسيد، او با زيركي تمام نيزه را از دست ابوقطن ربود و به اياس حمله كرد و در يك لحظه، او را از پاي درآورد و سر او را جدا كرد و به خانه مختار برد. بقيه سربازان اياس نيز وقتي قتل فرمانده را ديدند، فرار كردند.14

دستور قيام

پس از ورود به خانه مختار، ابراهيم گزارشي از اين اتفاق ارائه داد. وقتي مختار سر اياس را ديد، خوشحال شد و رأي ابراهيم ـ مبني بر آغاز قيام در همان شب (شب سه شنبه) ـ را پسنديد و دستور قيام را صادر كرد.

جمع آوري نيروها

ابراهيم به مختار پيشنهاد داد: اكنون كه نيروهاي دشمن در ميدان‏ها و مراكز حساس شهر مستقرند مانع از پيوستن مردم به ما خواهند شد؛ لذا من با نيروهايم، به طرف قبيله‏ام مي‏روم و با آنان در شهر رژه مي‏رويم تا راه براي مردم باز شود.
سپس به مختار توصيه كرد: نيروهايت را متفرق نكن؛ تا اگر به شما حمله كردند، نيروي كافي براي دفاع داشته باشي. من و يارانم نيز به سرعت به تو ملحق خواهيم شد.
ابراهيم با عملي كردن نقشه‏اش، راه را براي پيوستن مردم به مختار، هموار كرد و همه نيروها نماز صبح را با مختار در مسجد به‏جا آوردند.15

جنگ تمام عيار

مختار پس از نماز، ابراهيم و نعيم بن هبيره را با 1800 نيرو ـ كه فقط 300 نفر آنان سواره بودند ـ به مقابله با راشد بن اياس ـ كه با 4000 نيرو مستقر بود ـ فرستاد، و خودش به مقابل شبث بن ربعي رفت. ابراهيم در محله مراد با راشد روبه روشد. او با شجاعت صدا زد: اي ياوران من! از دشمن نهراسيد؛ چرا كه يك مرد از شما، مقابل ده مرد آنان مقاومت مي‏كند. «كم من فئة قليلة...»؛ «چه بسا گروه اندك كه عده زيادي را مغلوب مي‏كنند» او به خزيمة بن نصر فرمان داد تا با سوارانش مقابل لشكر را سد كند و سپس با شعار «يا منصور اَمِتْ؛ اي پيروزمند! بميران»، به قلب دشمن حمله بردند. ناگهان صداي خزيمة بن نصر در فضا طنين انداز شد:
اللّه اكبر، فرمانده‏شان را كشتم. با اين خبر، بقيه افراد دشمن نيز روحيه‏شان را باختند و فرار كردند. ابراهيم فوراً «نعمان بن ابي‏جعد» را فرستاد تا اين خبر مسرت‏بخش را به مختار برساند.
مختار و نيروهايش از طرف شبث بن ربعي و يزيد بن حارث محاصره شده بودند. وقتي خبر پيروزي ابراهيم به مختار رسيد، خوشحال شد و نيروهايش نيز قوّت ديگري يافتند و با روحيه بيشتري مبارزه را ادامه دادند. حلقه محاصره هر لحظه تنگ‏تر مي‏شد و خطر شكست، انقلاب را تهديد مي‏كرد كه ابراهيم سر رسيد و خودش به طرف نيروهاي شبث بن ربعي رفت و خزيمه بن نصر را به طرف نيروهاي يزيد بن حارث فرستاد؛ دشمن كه حضور ابراهيم را ديد، وحشت زده شد و شروع به عقب نشيني كرد و حلقه محاصره شكسته شد.16

تصرّف قصر و فرار ابن مطيع

مختار، نيروهايش را در ميدان مقابل مسجد استراحت داد؛ اما ابراهيم ممانعت كرد و گفت: اگر صبر كنيم، آن‏ها تجديد قوا مي‏كنند و شكست دوباره آنان مشكل است. الآن بهترين موقع است تا كار را يكسره كنيم. مختار پذيرفت. ابراهيم جلوتر به راه افتاد و بقيه، پشت سرش حركت كردند. به هرگروهي از دشمن كه مي‏رسيدند، يك نفر را با گروهي مأمور جنگ با آنان مي‏كردند و خودشان راه را تا نزديكي قصر پيمودند. در آن جا ابراهيم با ابن مطيع و افرادش رو به رو شد. مختار نيز قبل از ابراهيم با شمر و افرادش در حال جنگ بود.
ابراهيم قبل از حمله، فرياد زد: سوگند به خدا! اگر ضربت شمشير شما را بچشند، مانند بزغاله‏اي كه از گرگ فرار مي‏كند، گريزان مي‏شوند.
سپس با حمله‏اي سخت، آنان را درهم كوبيد. ابراهيم و نيروهايش فوراً قصر را كه ابن مطيع به آن جا پناه برده بود، محاصره كردند.17
اين محاصره سه روز ادامه داشت تا اين كه ابن مطيع با لباس زنانه از قصر گريخت و افراد درون قصر، امان خواستند، كه ابراهيم به آنان امان داد.18

پی نوشت ها :

1 ـ اعيان الشيعه، ج 9، ص 41 و ج 2، ص 249.
2 ـ همان، ج 2، ص 202.
3 ـ بحارالانوار، ج 52، ص 330.
4 ـ كمال الدين، ج 2، ص 407.
5 ـ بحارالانوار، ج 1، ص 10.
6 ـ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 268 و دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 450.
7 ـ وقعة صفّين، نصربن مزاحم، ص 441 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 200.
8 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 365؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 15ـ16؛ الكامل في‏التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 215.
9 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 365ـ366؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 17؛ الكامل، ج 4، ص 216؛ اشاب الاشراف، ج 5، ص 233.
10 ـ دائرة المعارف بزرگ السلامي، ج 2، ص 450؛ اخبارالطوال، دينوري، ص 290.
11 ـ طبقات الكبري، ابن سعد، ج 5، ص 72.
12 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 18؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 266.
13 ـ البداية و النعماية، ج 8، ص 268.
14 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 18ـ20؛ الكامل، ج 4، ص 216ـ218؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 201.
15 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 21.
16 ـ همان، ص 27.
17 ـ همان، ص 29؛ الكامل، ج 4، ص 223.
18 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 368؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 31.

ادامه دارد ......
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.