ولي کيست و اولي الامر چه کساني اند؟
ولي کيست؟
ولي از واژه هاي کليدي در فرهنگ اسلامي است. تأثير اين واژه، در مبحث امامت، بسيار روشن است. خداوند متعال در آيه ي 55 سوره ي مائده، ولي مؤمنان را آشکارا معرفي مي کند. موضوع مقاله ي حاضر، بررسي اين مهم از جنبه هاي واژگاني، تفسيري و تاريخي از نگرگاه دانشوران شيعه و سني است. در ضمن به اشکال ها و شبهه هايي در اين باره، پاسخ داده شده است.
يکي از آياتي که در قالب کنايه و اشاره، ولايت علي بن ابي طالب(ع) را بازگو ساخته آيه ي ذيل است: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلوه و يؤتون الزکاه و هم راکعون».(1) ما نخست به تجزيه ي ادبي آيه مي پردازيم، سپس هدف اصلي را مشخص مي سازيم.
کلمه «انما» در فرهنگ ادبيات عرب از ادوات و ابزارهاي «حصر» به شمار مي رود و جمعي از ادباي معروف اهل سنت نيز بر آن تأکيد کرده اند. يعني منحصرا ولي و سرپرست شما خدا و رسول و کساني اند که ايمان آورده اند و نماز را برپاي داشته و زکات را در حال رکوع پرداخته اند.
اين آيه، ولايت را منحصر مي سازد به علي بن ابي طالب (ع) و از جانب ديگر ولايت به معناي سرپرستي و تسلط در شئون ديگران است. از جانب ديگر، در دستورهاي اسلامي، براي پرداخت زکات در حال رکوع، اجر و ثوابي نيامده تا چه رسد به اجر مضاعف و افزوني مقام و مرتبت، بلکه اين عمل معمولا با حضور قلب نمازگزاران عادي نمي سازد و در سنت نبوي هم ديده نشده است که رسول اکرم (ص) در حال نماز، زکات و صدقات داده باشند تا چه رسد که در حال رکوع بپردازد. پس دستور کلي نداريم و اين موضوع حادثه اي است در يک واقعه اي و بيش از يک مرتبه هم اتفاق نيفتاده است. امام علي (ع) نمي خواست آن مستمند با گلايه و ناراحتي از مسجد بيرون رود.
به اتفاق مفسران و مورخان تشيع و تسنن، اين آيه فقط در شأن حضرت علي(ع) نازل شده است و در اين که «انما» مفيد حصر است هيچ گونه اختلافي وجود ندارد، اختلاف در کيفيت افاده ي حصر است. برخي مربوط به وضع واضع لغت مي دانند، بعضي از نطر عقل، «انما» را مفيد حصر مي شمارند و گروهي برخاسته از محتواي کلام مي دانند. هر کدام که باشد در نتيجه، تأثيري ندارد ولي نگارنده سعي دارد همه ي وجوه را ذکر کرده و تحليل کنند تا حجتي باشد براي عموم خوانندگان.
متکلمان و اصوليان معتقدند: «انما» به کمک عقل، مفيد حصر مي باشد چون «ان» به معناي اثبات و تحقق است و «ما» مفيد نفي است که در فارسي اين گونه ترجمه مي شود: «اين است و جز اين نيست». در قرآن مي فرمايد: «انما الهکم اله واحد»؛ يعني اين است و جز اين نيست که اله و معبود شما منحصرا خداي واحد احد و يکتاي بي همتاست و غير از آن معبودي وجود ندارد. اين همان معناي انحصار مي باشد، ولي اهل ادب و لغت شناسان نوعا معتقدند که «انما» نه از طريق وضع واضع دلالت بر حصر مي کند و نه عقلا، و «ماي» در انما کافه است که مانع عمل «ان» مي شود ولي چون معناي «ما» ي نافيه همواره «الا» را با خود دارد مفيد حصر مي باشد.(2) البته نظر اهل لغت معقول تر است و اگر از محتواي کلام استفاده شود نيز مفهوم حصر را داراست. در هر صورت قدر جامع تمام اين نظريه ها، استفاده حصر و انحصار ولايت در خدا و رسول و کسي که براي اولين بار در حال رکوع زکات و يا صدقه ي مستحبي به مستمندان پرداخته است.
کاربرد واژه ي ولي
1- خليل بن احمد - لغت شناس مشهور اهل سنت - در کتاب «العين» مي نويسد: «الولي ولي النعم؛(4) ولي سرپرست يا ولي نعمت است.»
2- راغب اصفهاني در کتاب «المفردات في غريب القرآن» نوشته است: «الولا» به فتح واو و «التوالي» يعني دو چيزي يا بيش از يک جنس پياپي به وجود آيند بدون اين که چيزي از غير آن جنس حائل شود.(5)
3- ابن فارس در «مقاييس اللغة و مجلل اللغة»، «ولي» را به معناي «سرپرست و اداره کننده» معنا کرده است.(6)
4- ابن منظور در «لسان العرب» مي نويسد: ولي از اسماي خداوند است و به معناي ناصر به کار مي رود، اما بعضي گفته اند به معناي «تدبير امور عالم و خلايق» است. سپس مي گويد: ولي يتيم آن کسي است که سرپرستي امور او را برعهده گيرد.(7)
بنابراين ولايت، قربي است که باعث جواز نوع خاصي از تصرف، مالکيت و تدبير مي شود. مثل «ولي ميت»، «ولي يتيم» «ولي صغير» که به ترتيب مي تواند ولي او بعد از مرگ در اموال او تصرف کند و هم چنين در شئون مالي صغير و يتيم تصرفات لازم را به عمل آورد. خداوند ولي بندگانش مي باشد؛ يعني در امور دنيا و آخرت آن ها تصرف و تدبير مي کند و در تصرف اولويت دارد.
زکات: براي زکات نيز معاني متعددي ذکر شده است؛ جوهري در صحاح اللغة مي گويد: «زکات» به معناي صدقه است.(8) و پاک کردن و زيادي مال و انفاق در راه خدا و اسم مصدر است و 32 بار در قرآن آمده است.
«رکوع» به اتفاق آرا به معناي «انحنا و خم شدن» است،(9) ليکن ماده ي ولي و مشتقات آن 44 مرتبه در قرآن آمده است. بالاخره در مفهوم انحصاري ولايت در آيه ي فوق، ترديدي نيست. آن چه مورد اختلاف است در مصاديق است.
ديدگاه هاي مفسران
قول دوم اين است که مراد از آيه، شخص معين باشد. بنابر اين نظريه، دو قول درباره ي مصداق آيه آمده است: قول اول از عکرمه نقل شده است که آيه در حق - ابي بکر رضي الله عنه - نازل گرديده است، لکن اولا: روايت سندي ندارد، از اين رو اکثر مفسران اهل سنت، آن را ذکر نکرده اند. ثانيا: پيش از نزول آيه هيچ گاه ابوبکر در حال رکوع، صدقه اي به سائل نداده بود و شخصا ادعايي نداشته است. مضاف بر اين، اگر آيه در شأن ابي بکر بود همه ي اصحاب بر آن اتفاق نظر داشتند در صورتي که احدي به آيه بر اثبات امامت ابوبکر استناد نکرده است. پس حديث مذکور با مضمون آيه سازش ندارد. ثالثا: روايت زيادي آمده که آيه در شأن امام علي (ع) نازل شده است. پس ناگزير بايد مراد علي بن ابي طالب(ع) باشد، زيرا کساني که آيه را درباره ي فرد معين گفته اند همگي بر حضرت علي (ع) اتفاق دارند، ضمن اين که روايات فراواني نيز مصداق اين قبول است.
حديث دوم: عطاء از ابن عباس نقل کرده که آيه در شأن علي بن ابي طالب(ع) فرود آمده است، حتي از عبدالله بن سلام نيز روايت شده است که وقتي اين آيه نازل شد به رسول خدا (ص) عرض کردم من با چشم خود ديدم که حضرت علي (ع) انگشترش را به عنوان صدقه در حالي که در رکوع بود به سائل بخشيد، پس ما او را سرپرست خود قرار مي دهيم (يا دوست مي داريم) و از ابي ذر-رضي الله عنه- نيز روايت شده است که: با حضرت رسول (ص) نماز ظهر را خوانديم سائل و مستمندي آمد و اظهار حاجت کرد، کسي چيزي به او نداد. در اين هنگام سائل دست به سوي آسمان بلند کرد و گفت: خدايا شاهد باش در مسجد حضرت رسول(ص) درخواست کمک کردم، هيچ کس چيزي به من نبخشيد، در اين هنگام، علي (ع) در حال رکوع بود پس با انگشت دست راست اشاره کرد به انگشتري که در دست داشت. سائل رفت و انگشتر را در برابر چشم حضرت رسول (ص) درآورد، حضرت رسول فرمود: «اللهم ان اخي موسي سألک فقال: رب اشرح لي صدري... تا فرمود: و اشرکه في امري. فانزلت قرآنا ناطقا (سنشد عضدک بأخيک و نجعل لکما سلطانا) اللهم و أنا محمد نبيک و صفيک فاشرح لي صدري و يسر لي امري و اجعل لي وزيرا من اهلي (عليا) اشدد به ظهري. قال ابوذر: فوالله ما أتم رسول الله هذه الکلمه حتي نزل جبرئيل فقال: يا محمد اقرأ إنما وليکم الله و رسوله ...؛ پروردگارا! برادرم موسي از تو تقاضا کرد که خدايا شرح صدر به من عنايت کن و برادرم هارون را جانشين من قرار ده تا فرمود «و اشرکه في امري» و او را شريک در کارم قرار بده. پس قرآن ناطق نازل شد (به زودي بازوي تو را به وسيله ي برادرت محکم و نيرومند ساخته و براي شما قدرتي قرار مي دهم»، خداوندا! من محمد پيامبر تو و صفي تو هستم، پس شرح صدر به من مرحمت فرما و امر مرا آسان گردان و علي را به عنوان وزير از اهل بيت من قرار بده و به وسيله ي او پشتوانه مرا محکم ساز. ابوذر مي گويد: و الله، هنوز کلام پيامبر تمام نشده بود که جبرئيل نازل شد و فرمود: اي محمد بخوان آيه: «انما وليکم الله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزکاه و هم راکعون».(11) سپس فخر رازي مي فرمايد: اين است مجموع رواياتي که در اين مسئله وجود دارد.(12)
چون بناي ما بر اختصار است و اکتفا کردن به منابع اهل سنت، به همين سند زنده از مفسري فيلسوف و متکلم، بسنده مي کنيم، چرا که «در خانه اگر کس است، يک حرف بس است».
مطابق اعتراف مفسر کبير فخر رازي، روايات بسياري نيز دلالت دارد بر اين که آيه در حق علي بن ابي طالب نازل شده است.(13) در مقام تتبع نيز 66 نفر از مفسران و مورخان اهل سنت امثال: طبري، ثعلبي، قشيري، خوارزمي، ابن حجر و ابن کثير شأن نزول آيه ي فوق را درباره ي حضرت علي (ع) دانسته اند، (14) که به فرض صحت سند عکرمه، اين حديث قابل معارضه با روايات فراواني که مفسران اهل سنت آورده اند نيست، تا چه رسد به احاديث شيعه که از طريق اهل بيت فراوان رسيده است. ما در اين بحث دو نمونه از تفسير فخر رازي را نقل کرديم که اگر مفسران و محدثان شيعه و امامان اهل بيت را بر آن اضافه کنيم ده ها حديث و تفسير مي شود.
از همه بگذريم شخص ابوبکر و امثال وي اعتراف کرده اند که اين آيه در حق وي نازل نشده است بلکه در شأن امام علي (ع) مي باشد؛ چنان که در يکي از مقاطعي که حضرت علي(ع) با ابوبکر مناظره مي کند و به او مي فرمايد: «تو را به خدا قسم آيه ولايتي که در آيه ي «زکات خاتم» در کنار نبي اکرم ذکر شده درباره ي توست يا در حق من، ابوبکر پاسخ داد: درباره ي تو مي باشد نه من.(15) و هم چنين در روز شورا فرمود: آيا کسي غير از من در ميان شما وجود دارد که در رکوع نماز، صدقه داده باشد و آيه ي «انما وليکم الله و رسوله... در حق او نازل شده باشد در پاسخ همگي گفتند: «خير».(16)
بنابر اين از مضمون آيه به خوبي روشن مي شود که اولا: آيه ولايت درباره ي شخص خاصي است، زيرا مؤمني که در حالت رکوع زکات و صدقه به مستمندي داده باشد جز علي(ع) نبوده است. البته بعد از علي به قصد تشويش افکار عمومي و يا به دليل کسب افتخار به گونه ي مصنوعي برخي از اصحاب انگشترهاي زيادي به مستمندان از پيش تعيين شده دادند ولي آيه نازل نشد، از اين رو «و هم راکعون» چون يک مصداق خارجي بيشتر ندارد مانع از تعميم مي باشد، زيرا همه ي علماي اهل سنت و شيعه به اتفاق آرا معتقدند که بخشنده ي زکات در رکوع نماز، تنها شخص علي بن ابي طالب(ع) است.
وانگهي، آيه بر ولايت و امامت بلا فصل امام علي (ع) نيز دلالت دارد، چرا که در آيه ي مبارکه، حکمي که ولايت باشد براي حضرت علي (ع) به اثبات مي رساند و ولايت در اين جا به دلالت مطابقي امامت را به ثبوت مي رساند و به دلالت التزامي نفي ولايت غير را مي کند، چون ولايت سه معناي اصلي دارد و يک معناي فرعي:
1- لياقت و سزاوارتر بودن در امور؛
2- سلطنت و قدرت؛
3- قرب مخصوصي که موجب نوع خاصي از تصرف و مالکيت و تدبير مي شود؛
4- قرار گرفتن و توالي چيزي در کنار چيزي که هيچ فاصله در ميان نباشد.
از اين چهار معنا سه معناي نخست به دليل مطابقي و معناي چهارم به دليل التزامي بر امامت حضرت علي (ع) دلالت دارد. اما دلالت سه مفهوم اولي روشن است، زيرا تنها امام است که از همه سزاوارتر در تصرف در امور مؤمنان است و او بر اين امر سلطنت و قدرت دارد و همو است که حق تصرف و سامان دادن امور مؤمنان را مي تواند به عهده داشته باشد، اما معناي چهارم، خلافت بلافصل را مي رساند. اين که چرا آيه به صورت جمع آمده است مفسران و علماي اهل تسنن پاسخ داده اند که به سه نمونه بسنده مي شود:
1-زمخشري، صاحب تفسير کشاف که از بزرگان اهل سنت است، مي نويسد: اين آيه در شأن علي بن ابي طالب(ع) نازل شده است و سر اين که لفظ جمع در آيه آمده «الذين آمنوا الذين...» با اين که در مورد يک شخص بيشتر نيست آن است که مردم را به چنين فعلي ترغيب کند و بيان فرمايد که بر مؤمنان لازم است که اين گونه فضيلت ها را کسب کنند و بر خير و احسان و دست گيري از فقرا کوشا باشند؛ به طوري که حتي به اندازه ي يک نماز آن را به تأخير نيندازند.(17)
2- فضل بن حسن طبرسي مي فرمايد: نسبت دادن جمع به علي (ع) براي احترام و عظمت او بوده است، زيرا اهل لغت لفظ جمع را به منظور تعظيم به فرد نسبت مي دهند و اين مطلب در کلمات عرب مشهور است.(18)
3- شرف الدين مي نويسد: سر نسبت دادن جمع به امام علي (ع) براي اين است که اگر قرآن نامي از حضرت علي (ع) به ميان مي آورد حسادت ها و دشمني ها نسبت به آن حضرت ظاهر مي شد و عکس العمل نامطلوبي را در پي داشت و زمينه ي تحريف فراهم مي شد و مخالفان بر اثر يأس، واکنش ويرانگري از خود نشان مي دادند که عواقب وخيمي براي سرنوشت اسلام مي داشت.(19)
اشکال ها و پاسخ ها
اشکال اول: مي گويند آيه در صدد بيان «وصف ولايت» براي مؤمنان است، بنابراين اگر ولايت به معناي تصرف در امور باشد که از شئون امامت است و مراد از مؤمنان تنها حضرت علي (ع) باشد لازمه اش اين است که حضرت علي (ع) در حال نزول آيه مقام امامت را احراز کرده باشد. در صورتي به اجماع شيعه و سني هنوز امامت وي تحقق نيافته و پس از رحلت پيامبر او امام مي شود، پس ولايت به معناي نصرت يا محبت است.
پاسخ: اولا: امامت به معناي واجب الاطاعه و مفترض الطاعه بودن و استحقاق امر و نهي داشتن مي باشد و اين مقام براي حضرت علي (ع) در عصر پيامبر ثابت بوده است و ادعاي اجماع بي اساس است.
ثانيا: ولايت کساني که در آيه ذکر شده است مناسب با شأن و موقعيت خاص خودشان مي باشد و با حفظ مراتب لحاظ گرديده است.(20) اما ولايت، وصي و خليفه در طول ولايت نبي و پيغمبر قرار دارد؛ يعني پس از پيامبر و در نبود او حضرت علي(ع) امام و اولي به تصرف مي شود نه در حضور رسول خدا.
ثالثا: در تعبيرات عقلايي، وصيت کننده در حال حياتش به مردم مي گويد: بدانيد فلاني وصي من بعد از من است. پس فعليت وصي در مقام تعبيرات و گفتار ضروري نمي باشد؛ چنان که زکريا(ع) از خدا تقاضا مي کند: «رب هب لي من لدنک وليا» و خداوند دعاي او را مستجاب کرد و يحيي را به او عطا فرمود.
اشکال دوم: اگر مراد از «ولايت»، امامت و خلافت و مقصود از مؤمنان هم حضرت علي (ع) باشد درست از کار درنمي آيد، زيرا ولايت خدا و رسول با ولايت علوي عقلا قابل جمع نيست، چون آن ها ولايت بالفعل دارند، اما ولايت علي (ع) بعد از رحلت پيامبر فعليت پيدا مي کند. علاوه بر آن اگر در زمان نزول آيه حضرت علي (ع) خلافت و امامت بالقوه داشته و بعد از رحلت، بالفعل خليفه شده است ما هم قبول داريم و حمل بر امامت علي (ع) بعد از خلفاي سه گانه مي کنيم نه ولايت بلافصل.
پاسخ: اين اشکال نيز مخدوش است، زيرا مراد از ولايت در اين آيه نسبت به خدا و رسول و حضرت علي (ع) ولايت بالفعل است، اگر چه اطاعت مستقيم مردم پس از پيامبر(ص) واجب مي شود. بنابراين آيه دلالت مي کند که حضرت علي(ع) در زمان نزول و بعد از آن امام است و امامت علي منحصر به زمان خاصي نمي شود بلکه در آينده و حال نيز امام است و فرضا اگر زمان حيات پيامبر اکرم (ص) را لحاظ نکنيم، به مجرد رحلت رسول اکرم (ص) امامت حضرت علي (ع) فعليت پيدا مي کند و خلافت ديگران نفي مي گردد، زيرا اگر آيه دلالت بر امامت علي (ع) داشته باشد مجالي براي شورا و اجماع و نص و تصريح و تعيين خليفه بعد از خودشان باقي نمي ماند، چون خداوند مي فرمايد: «ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيرة من امرهم؛(21) هيچ زن و مرد مؤمني هنگامي که خدا و رسولش حکمي صادر کنند از خود اختياري ندارند که رأي خلافي اظهار نمايند و يا از حکم خدا تمرد کنند. هر آن کس که خدا و رسولش را عصيان کند تحقيقا گرفتار ضلالت و گمراهي آشکاري شده است.»
اشکال سوم: حضرت علي (ع) در نماز به قدري مستغرق در خدا بود که از خود بي خود مي شد [معروف است در حال نماز تيري را از پايش کشيدند نفهميد] چطور سائل را ديد و سؤالش را فهميد؟(22)
پاسخ: اولا: توجه به سؤال مستند توجه به خويشتن نيست بلکه عين توجه به خداست. آن چه با حضور قلب و روح عبادت نمي سازد توجه به مسائل مادي و شخصي است نه ياري بندگان خدا. اگر کسي در دريا مي خواهد غرق شود يا در آتش دارد مي سوزد و يا زير آوار مانده است نمازگزار بايد نمازش را بشکند و او را نجات دهد. هر کاري که وجهه ي خدايي داشته باشد با روح عبادت سازگار و مورد تأييد است. و معناي مستغرق شدن در توجه به خدا به اين معنا نيست که انسان عقل و احساس خود را به کلي از دست بدهد بلکه با اراده خود مي تواند توجه خويش را به جانب آن چه جنبه ي خدايي دارد منعطف سازد.
در ثاني، از خود بي خود شدن حضرت علي (ع) در تمام نمازها نبوده است. زيرا حالات اولياي الهي يک سان و يک نواخت نمي باشد.
گهي بر طارم اعلي نشينم
گهي هم پشت پاي خود نبينم
ثالثا: عرفا گفته اند اگر حالت انجذاب سالک کامل شود و به اوج برسد پس از لحظاتي حالت برگشت پيش مي آيد مانند دريا که جزر و مد دارد؛ يعني شخص در عين اين که مشغول به خداست و روح را از بدن خود خلع مي کند دوباره به حالت اوليه برمي گردد. علاوه بر اين چنين نيست که نمازگزار در صورتي که متوجه چيز ديگري نشود نمازش کامل تر است؛ مثلا اگر کشيدن تير را نفهمد ولي مستمند را مشاهده کند نمازش مانند حالت اول کامل نيست، بلکه مي شود گفت اگر در حالت نماز تمام عوالم را سير کند نمازش کامل تر است.(23)
اشکال چهارم: مي گويند چرا حضرت علي (ع) براي اثبات خلافت خويش به اين آيه تمسک نکرد؟
پاسخ: اولا: گفتيم در روز شورا در برابر سعد وقاص، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبير به اين آيه احتجاج نمود.(24) ثانيا: حضرت در ميدان صفين در حضور جمعيت زيادي براي اثبات حقانيت خود دلايل متعددي آورده است که از جمله آن ها استدلال به همين آيه بود.(25) در کتابي که جمعي از محققان نوشته اند 16 مورد از مفسران و مورخان اهل سنت را نوشته است که آيه ي «انما وليکم الله» در شأن حضرت علي (ع) فرود آمده است.(26)
اشکال پنجم: در اين آيه - و نيز آيات ديگر مربوط به امامت - همه چيز انتصابي است و حال آن که امامت انتصابي با دموکراسي در تضاد است.
پاسخ: آري، انتصاب امام از جانب خدا و رسول با اصول دموکراسي و آزادي آرا و انتخابات سازش ندارد، چرا که در مکتب مترقي اسلام سخن از جعل امامت است نه انتخاب رياست جمهوري. امامت، مقامي است بس والا و ملکوتي که مي تواند هم عهده دار امور سياسي، فرهنگي ، اقتصادي و تربيتي مردم باشد و هم در ساختار و بهينه سازي زندگي مادي مردم نقش اساسي ايفا کند و هم رسالت بازسازي امور معنوي مثل اخلاق و تربيت و تزکيه نفس و پاکي درون مردم را تأمين نمايد. امامت مسئوليتي است که در راه ايفاي آن، «عصمت» و مصونيت از گناهان در تمام امور تحقق مي يابد. به همين دليل، امام شخصيتي است که رفتار و گفتار و سکوت و اعتراض وي براي مردم «سنديت حقوقي» و تکليف شرعي دارد.
امام، رهبري است که تنها جامعه را اداره نمي کند بلکه مسئوليت رهبري را در تمام شئون مادي و معنوي بر دوش مي کشد و به يمن ولايت روحي در قلوب مسلمانان بلکه ساير انسان ها تصرف کرده، مخالفان را مرعوب و مؤمنان را مجذوب مي سازد و دشمن را از تصميمات خطرناک باز مي دارد.
بنابراين با وجود اين همه مسئوليت هاي مادي و ويژگي هاي معنوي و داشتن مقام علم و عصمت هرگز اکثريت نمي توانند او را بشناسند و دور از هواهاي نفساني و جنجال هاي تبليغاتي وي را انتخاب نمايند، از اين رو در قرآن آمده است: «الله اعلم حيث يجعل رسالته؛(27) تنها خدا مي داند که رسالت خويش را در چه شخصي قرار دهد. گروهي از مسلمانان بر اساس تعصب مذهبي يا غرب زدگي با مطرح کردن «شورا» و انتخاب امام با رأي اکثريت در اسلام را با آن چه «امروز» آن را «دموکراسي» مي نامند خواسته اند ايجاد سازش نمايند، غافل از اين که اولا: امامت اسلامي با اصول دموکراسي سازگار نيست، چون جعلي و انتصابي است و در ثاني: شيوه ي دموکراسي در واقع دور ساختن مکتب از عظمت و ويژگي اوست.
امام هشتم - عالم اهل بيت که اهل سنت نيز به عظمت علمي وي واقف مي باشند - (28) در خصوص ناتواني انديشه ي مردم در انتخاب امام معصوم در سخنان تاريخي خود مي فرمايد: «ان الامامة اجل قدرا و اعظم شأنا و اعلي مکانا و امنع جانبا و ابعد غورا من أن يبلغها الناس بعقولهم ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم الخليل بعد النبوة و الخله مرتبة ثالثة و فضيلة و شرفها الله بها؛(29) ارزش امامت بالاتر و شأنش بزرگ تر و جايگاهش برتر و پايه اش بلندتر و ژرفاي عمق آن عميق تر از آن است که مردم با انديشه هايشان آن را دريابند و با خردشان به او دست يابند و برگزينند، بلکه امامت خصيصه اي است ممتاز که خداوند متعال حضرت ابراهيم را پس از نيل به مقام «نبوت» و «خليل الهي» در مرتبه سوم بدان مقام مشرف و مفتخر ساخت. سپس در ادامه مي فرمايد: «چه کسي مي تواند بر درک حقيقت امام دست يابد و امکان انتخابش را بيابد، «هيهات هيهات.»(30)
به همين دليل در «غديرخم» که اولين سنگ بناي امامت به دست معمار اسلام نهاده شد و انديشه ي امامت پا گرفت نه رأي اکثريت در بين بود و نه مشاوره و تبادل نظري صورت گرفت، زيرا پيامبر (ص) در امور مردمي مأمور به مشورت بود نه دستورات الهي. «و امرهم شورا بينهم» که قرآن مي فرمايد يعني امر و کارهاي خود مردم بر اساس شورا بايد صورت گيرد ولي احکام الهي و مقررات آسماني مشورت بردار نيست؛ چنان که خود پيامبر بخواهد از پيام هاي آسماني کم و زياد کند در قرآن به قطع رگ حيات تهديد شده است: «ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذ منه باليمين و لقعطنا...»(31)
وانگهي، اگر مردم فهم عميق و درک بالايي مي داشتند بدون شک امام معصوم را خيلي بالاتر از دموکراسي و رأي اکثريت بلکه به اتفاق آرا تثبيت و انتخاب مي نمودند بدون اين که گرفتار خطايي شوند و حال آن که اغلب اوقات در انتخابات معمولي براي اکثريت هم اشتباهات فاحشي رخ مي دهد و به جاي انتخاب اصلح گاهي شخص فاسدي را گزينش مي کنند، زيرا تحت تأثير عوام فريبي ها و سخنان اميدبخش و وعده هاي آرماني وي قرار مي گيرند؛ مانند انتخاب بني صدر، گرچه راه دموکراسي براي بشر عادي شايد معقول ترين راه محسوب شود.
اولي الامر چه کساني اند؟
يکم- «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم».(32) اولي الامر کيانند که اطاعت آنان در رديف اطاعت از خدا و رسول قرار گرفته است، هر چند عطف اولي الامر به رسول در قوه تکرار اطيعوا است، ليکن اکتفا کردن به يک اطيعوا در هر دو مورد نشان مي دهد که وجوب اطاعت اولي الامر با وجوب اطاعت رسول اکرم(ص) از يک سنخ مي باشد و يک حقيقت را مي رساند. همان گونه که اطاعت رسول بدون قيد و شرط واجب است اطاعت اولي الامر نيز بدون چون و چرا واجب مي باشد و محدود به حدي و مشروط به قيدي نيست و چنين وجوب اطاعتي از ولي امر بدون عصمت امکان ندارد. مفسران درباره ي اولي الامر به اختلاف سخن گفته اند:
1- جمعي از مفسران اهل سنت معتقدند که مراد از آن، مطلق زمام داران و حاکمان و کليه کساني اند که در مسند امر و نهي نشسته اند. به مقتضاي اين آيه بر مسلمانان واجب است که در هر کجا باشند بايد از حاکمان آن کشور پيروي نمايند.
2- برخي از مفسران چون سيد قطب و صاحب تفسير المنار گفته اند که مقصود از اولي الامر نمايندگان عموم طبقات و حاکمان و صاحب منصبان امت در تمام شئون زندگي مردم مي باشند، ليکن اطاعت آن ها مشروط به اين است که برخلاف مقررات و احکام اسلامي امريه اي صادر نکنند.
3- بعضي گفته اند: مقصود رهبران معنوي و زمام داران علمي و فکري هستند؛ آنان که از عدالت بهره مند و از محتواي کتاب و سنت به طور کامل باخبر مي باشند.
4-گروهي گفته اند: منظور از اولي الامر تنها خلفاي چهارگانه هستند و غير آن ها را شامل نمي شود.
5- بعضي اولي الامر را در صحابه و ياران پيغمبر منحصر ساخته اند.
6- جمعي گفته اند: اطاعت از فرماندهان لشکر واجب است و آنان اولي الامر مي باشند.
7- مفسران شيعه به اتفاق آرا معتقدند که منظور از اولي الامر ائمه ي معصومين(عليهم السلام) مي باشند و کساني که از جانب آن ها مأمور تشکيل حکومت مي باشند.
بدون ترديد صاحبان امر و فرماني که در اين آيه اطاعت آنان هم سنگ با اطاعت خدا و رسول قرار داده شده است نمي تواند شامل زمام داران خودسر و فاسد باشد. بلکه بايد با آن ها جنگيد و از حاکميت انداخت. نظريه ي دوم نيز با اطلاق آيه نمي سازد، چرا که آيه ي اطاعت بي قيد و شرط را از خدا و رسول و اولي الامر مي طلبد؛ چنان که مقصود اطاعت از علما و دانشمندان و نظاميان نيز نمي باشد. به علت اين که بدون قيد و شرط نمي شود از هيچ عالم و فرماندهي اطاعت کرد و اگر مضمون آيه را در اطاعت خلفاي چهارگانه هم منحصر کنيم آيه در زمان ما مصداقي نخواهد داشت و عملا بايد تعطيل شود. از اين رو بعضي از عالمان اهل سنت به خصوص فخر رازي در آغاز سخن در ذيل آيه به يک حقيقت اشاره مي کند و مي نويسد: کسي که خدا اطاعت او را بدون چون و چرا لازم بشمرد قطعا بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد لازم مي آيد در اشتباهات هم اطاعت او عين اطاعت از خدا و رسول باشد و اين باعث تضاد در احکام الهي مي شود، زيرا از يک طرف پيروي از اولي الامر بدون قيد و شرط واجب است و از جانب ديگر در احکام غير الهي اطاعت حرام مي باشد. پس نتيجه مي گيريم اولي الامري که در آيه اطاعت آن ها واجب شمرده شده بايد معصوم باشد.(33)
سپس فخر رازي در مصداق اين معصوم مطاع مي گويد: يا مجموع امت مي باشند که در اين صورت اجماع و اتفاق امت حجيت شرعي و قابل قبول است در صورتي که چنين اتفاقي امکان ندارد و اطاعت از امت اطاعت از اولي الامر محسوب نمي شود، زيرا اولي الامر در هر زماني يک نفر بيشتر نمي تواند باشد.
مي گويند: اگر مقصود از اولي الامر امام معصوم باشد با واژه ي «اولي الامر» که به معناي جمع است نمي سازد، چرا که در هر زمان امام معصوم يک نفر بيش نيست. پاسخ روشن است. آيه نمي خواهد وظيفه ي امت را در يک نسل و عصر خاصي تعيين کند بلکه اين آيه تکليف تمام عصرها و نسل ها را مشخص مي کند. بنابراين مجموعه ائمه ي معصومين که دوازده نفرند امت اسلامي بايد در طول تاريخ از آنان اطاعت نمايند.
اولي الامر در زمان پيامبر(ص) امام علي (ع) بوده، منتهاي مراتب چون حضرت رسول هر دو منصب رسالت و امامت را داشت از اين رو اطاعت از پيامبر مادامي که زنده است مقدم بر اولي الامر بعد از خودش مي باشد.
مي گويند: اگر منظور آيه رهبران معصوم باشند پس چرا بلافاصله در مسئله ي تنازع و اختلاف، مردم را به خدا و رسول ارجاع مي دهد: «فأن تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الي الرسول»؟(34) بايد گفت: اولا: اين اشکال تنها به مفسران شيعه دوازده امامي وارد نيست بلکه متوجه ساير تفاسير نيز هست و در ثاني: مقصود از ارجاع در تنازع و اختلاف، در احکام است نه در مسائل حکومتي که پيروي از اولي الامر را مي طلبد. در احکام شرعي و قوانين اسلامي همگي بايد به کتاب خدا و رسول مراجعه نمايند چون آنان تشريع کرده اند و امام مجري احکام و حدود مي باشد. طبيعتا بايد از کتاب و سنت استخراج کرده و به اجرا بگذارد. به همين دليل فرموده اند: اگر از ما سخني برخلاف کتاب خدا و سنت رسول الله نقل کردند هرگز نپذيريد، چرا که غيرممکن است ما چيزي برخلاف کتاب خدا و سنت پيامبر اظهار کنيم. حتي فرمودند هر چيزي که ما گفتيم دليل آن را از قرآن و سنت از ما مطالبه کنيد. در منابع اهل سنت نيز احاديثي وارد شده که اولي الامر به امامان معصوم از اهل بيت تفسير شده است؛ از جمله:
يکم - ابوحيان اندلسي مغربي در تفسير بحر المحيط مي نويسد: «اين آيه در حق علي (کرم الله) وجه و ائمه ي اهل بيت نازل گرديده است.»(35)
دوم - ابوبکر بن مؤمن الشيرازي در رساله ي اعتقاد از ابن عباس نقل مي کند که آيه ي فوق درباره ي علي (ع) نازل شده است. هنگامي که رسول اعظم او را در غزوه ي تبوک در مدينه به جاي خود گماشت، حضرت علي (ع) عرض کرد: يا رسول الله! آيا مرا همانند زنان و کودکان در شهر قرار مي دهي؟ پيامبر فرمود: «اما ترضي ان تکون مني بمنزلة هارون من موسي حين قال اخلفني في قومي و اصلح فقال عزوجل : و اولي الامر منکم؛ آيا دوست نداري نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي باشي، آن هنگام که موسي به او گفت: در ميان بني اسرائيل جانشين من باش و اصلاح کن. سپس خداوند عزوجل فرمود: «و اولي الامر منکم».
سوم - شيخ سليمان حنفي قندوزي از دانشمندان اهل سنت نيز در کتاب ينابيع الموده از کتاب مناقب «سليم بن قيس هلالي» نقل مي کند: روزي مردي به خدمت علي(ع) آمد و پرسيد: کمترين چيزي که انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چيز است؟ امام فرمود: اما کمترين چيزي که انسان به سبب آن در زمره ي گمراهان در مي آيد اين است که حجت و نماينده ي خدا و شاهد و گواه او را که اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد. آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين آن ها را به من معرفي کن. علي (ع) فرمود: همان ها که خداوند اطاعت آنان را در رديف پيروي خود و پيامبر قرار داده و فرموده: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم».(36) آن مرد گفت: فدايت شوم روشن تر بيان فرماييد. حضرت فرمود: آنان که رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه ي روز آخر عمرش از آن ها ياد کرد و فرمود: اني ترکت فيکم امرين لن تضلوا بعدي ان تمسکتم بهما کتاب الله و عترتي و اهل بيتي؛ من در ميان شما دو چيز به يادگار گذاشتم که اگر دست به دامن آن ها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و خاندانم.»(37)
خلاصه اي از تفسير امام راحل
وانگهي، اطاعت از اوامر الهي غير از اطاعت از رسول است، چرا که کار پيامبر در باب عبادت و نماز اجراي حکم الهي است. ما اگر نماز مي خوانيم اطاعت امر خدا را مي کنيم و اطاعت از رسول اکرم غير از «طاعة الله» مي باشد. اوامر رسول اکرم (ص) دستورات حکومتي است؛ مثل اين که فرمود: از سپاه اسامه پيروي کنيد، سرحدات را چگونه نگه داري کنيد، ماليات را از کجا جمع آوري نماييد، با مردم چگونه معاشرت کنيد، اطاعت از اولي الامر هم غير از اطاعت از خدا و احکام الهي مي باشد.
در پي آيه مي فرمايد: «... فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول؛(40) اگر در مسئله اي نزاع کرديد به خدا و پيامبر مراجعه کنيد». منازعه بر دو قسم است: يک نوع نزاع بين دو طايفه يا دو نفر صورت مي گيرد درباره ي مالي و يا زميني، يکي ادعاي مالکيت دارد و ديگري نفي مي کند و به اثبات شرعي يا عرفي نيازمند است. در اين صورت بايد به قضات مراجعه شود و اگر اختلاف به خاطر ظلم و جنايت باشد مثلا قلدري رفته زميني را به زور گرفته و يا دزدي خانه ي کسي را غارت کرده، در اين نوع دعاوي مرجع، قاضي نيست بلکه مدعي العموم و دادستان است. آن چه مربوط به مقررات حکومتي است بايد از اولي الامر اطاعت کرد و اگر مربوط به احکام الهي است بايد مرجع، و کتاب و سنت باشد که استنباط و تبيين آن به اولي الامر مربوط مي شود.
پي نوشت:
1- مائده (5) آيه ي 55.
2- سکاکي، مفتاح العلوم، ص 291 و تفتازاني، مطول، ص 167.
3- سکاکي، تهذيب اللغة، ج 15، ص 447؛ جوهري، صحاح اللغة، ج2، ص 715 و تاج العروس، ج 10، ص 398.
4-کتاب العين، ج 8، ص 365.
5- المفردات، ماده ي ولي.
6- مجمل اللغة، ص 762 و مقاييس اللغة، ج 6، ص 141.
7- ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 407-406.
8- صحاح اللغة، ج 1، ص 540.
9- ابن فارس، مقاييس اللغة، ج 2، ص 434 و تمام لغت هايي که در پاورقي آمده است.
10- فخر رازي، تفسير کبير، ج 12، ص 26.
11- همان، ج 11 و 12، ص 27-26 و حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، ج 1 ، ص 229.
12- براي کسب اطلاعات بيشتر به کتاب الغدير نوشته علامه ي اميني، ج 2، ص 156 مراجعه شود.
13- فخر رازي، تفسير کبير، ج 12، ص 27.
14- همان.
15- سيف الدين آمدي، غاية المرام، ص 108، ح 16.
16- همان، ح 17.
17- زمخشري، تفسير الکشاف، ج 1، ص 649. علامه اميني در الغدير، ج 3، ص 167-163 بيست مورد از کاربردهاي قرآني را بيان کرده است.
18- طبرسي، مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 326.
19- المراجعات، مراجعه 42، ص 164.
20- مانند آيه ي «ان المؤمنين و المؤمنات بعضهم الوياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر» که ولايت در محدوده امر به معروف و نهي از منکر و دعوت به خوبي ها باشد.
21- احزاب (33) آيه ي 36.
22- فخر رازي، تفسير کبير، ج 12، ص 30.
23- ابن سينا، الارشادات، (با شرح خواجه طوسي)، ج 4، نمط 9، فصل 15، ص 90.
24- سيف الدين آمدي، غاية المرام، ص 108، ح 17.
25- علامه اميني، الغدير، ج1، ص 295.
26- امامت پژوهي، جمعي از محقق، ص 298.
27- انعام(6) آيه ي 125.
28- حتي يکي از عالمان معروف اهل سنت مي نويسد: بارها در جوار امام هشتم بودم هر مشکلي که داشتم به زيارت او مشرف مي شدم و هر چه در کنار مرقد او از خدا مي خواستم برآورده مي شد.
29- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 230-226.
30- همان.
31- حاقه(69) آيه ي 44.
32- مائده(5) آيه ي 55.
33- فخر رازي، تفسير کبير، ج 10، ص 144.
34- نساء (4) آيه ي 59.
35- بحر المحيط، ج 3، ص 278.
36- مائده (5) آيه ي 55.
37- ينابيع الموده، ص 116 و صحيح بخاري، باب غزوه تبوک.
38- مائده (5) آيه ي 55.
39- نساء (4) آيه ي 58.
40- همان، آيه ي 59.
/خ