بررسي تاريخ حوزه ي علميه «حله»(1)
نويسنده: دكتر قاسم جوادي/ سيدعلي حسني*
چكيده
كليد واژهها: حوزه علميه، حله، علماء.
بنيانگذاري حله
مهمترين حوزههاي علميه ي شيعه، قبل از مركزيت حوزه علميه حله
1. حوزه بغداد
2. حوزه نجف اشرف
3. حوزه علميه حلب
با تلاشهاي اين بزرگواران عده كثيري از طلاب و علماء در آنجا گرد آمدند و مقدمات تشكيل حوزه ي پررونقي در آنجا فراهم آمد. از اين حوزه مقدس، فقها و بزرگاني همچون ابوالمكارم حمزة بن علي حلبي معروف به ابن زهره (ت585ه.ق) و رشيدالدين حمزة بن علي سروي مازندراني معروف به ابن شهرآشوب(ت588ه.ق) ظهور كردند(الامين، 1423، ج11، ص176/ سيدكباري، 1378، ص347-349/ الفضلي، 1414، ص337-339).
گفتني است حيات علمي و پررونق حوزه حلب تا سال590 هجري ادامه پيدا كرد، ولي از آن به بعد به علل مختلفي دچار ركود گرديد(الامين، 1423، ص176).
4. حوزه علميه قم
قم در قرن سوم هجري به مركز نشر حديث اماميه تبديل شد و در قرن چهارم و پنجم، مكتب حديثي قم در آن ظهور كرد كه در مقابل مكتب عقلگراي بغداد قرار داشت؛ افرادي همچون علي بن حسين بن موسي قمي پدر شيخ صدوق(متوفاي329ه.ق)، ابن وليد قمي(متوفاي 343ق)، ابن داوود قمي(متوفاي368ق)، جعفر بن محمد قولويه(متوفاي368ق)، شيخ صدوق محمد بن بابويه قمي(متوفاي381ق)، و دانشمندان نامدار ديگري كه در اين دوره ظهور كردند و آثار گرانقدري از خود به يادگار گذاشتند(طباطبايي، 1362، ج1، ص45-47/ سيد كباري، 1378، ص364-369).
با ظهور شيخ مفيد و شاگردش شيخ طوسي و با تلاش هاي فراواني كه اين دو به خرج دادند، مكتب حديثگراي قم و در نتيجه حوزه ي آن به افول گراييد(مكدر موت، 1372، ص12).
5. حوزه علميه ري
حوزه علميه حله
در پاسخگويي، نيازمند بررسي و بازكاوي عوامل بسياري هستيم كه در حوصله ي اين مقاله نميگنجد؛ با اين حال به تعدادي از عواملي كه منجر به شكوفايي حوزه ي علميه حله و ركود حوزه علميه نجف اشرف گرديده، ميپردازيم:
عوامل شكوفايي حوزه علميه حله
1. شيعه بودن مردم: شهر حله از ابتداي تأسيس، سرزميني شيعي بوده و شيعيان از اقصي نقاط عراق به آن شهر وارد ميشدند و آن را محل زندگي خود قرار ميدادند. اين سرزمين از ديرباز مورد توجه برخي امامان شيعه عليهم السّلام قرار گرفته بود، چنانكه ابوحمزه ثمالي از اصبغ بن نباته نقل ميكند: هنگامي كه حضرت علي عليه السّلام به صفين ميرفت، همراه او بودم، آن حضرت بر تل غزير ايستاد و با اشاره به نيزاري كه بين بابل و آن تل بود، فرمود: شهري است و عجب شهري!
عرض كردم: يا اميرالمؤمنين، ميبينم از وجود شهري سخن ميگويي؛ آيا در اينجا شهري بوده و اكنون آثار آن از بين رفته است؟
فرمود: خير، ولي در اينجا شهري به وجود ميآيد كه او را حله سيفيه ميگويند و مردي از تيره بنياسد آن را بنيانگذاري ميكند و از آنجا مردمي پاكسرشت و خداجوي پديد ميآيند كه در پيشگاه خدا مقرب و مستجابالدعوه ميباشند(خوانساري، [بيتا]، ج2، ص270).
با وجود اين سخنان و شيعي مذهب بودن مردم اين منطقه، طبيعي بود كه آنان در جهت پيشرفت علوم اسلامي از هيچ كمكي دريغ نورزند، زيرا از جهتي خود به چنين علومي احتياج داشتند و از طرف ديگر به جهت موقعيت سياسي- اجتماعي حله در آن زمان، آنان وظيفه سنگيني بر دوش خود، نسبت به كمك و ارائه خدمات به علما و دانشمندان براي رشد و گسترش علوم اسلامي شيعي در خود احساس ميكردند؛ چنان كه در عصر حاضر شاهد چنين احساسي در حوزه ي گسترده تري در ايران و شهر مقدس قم هستيم(همت بناري، 1381، ص48).
2. بنيانگذاران دانش دوست: از عوامل مؤثر و عمده در رشد علم و دانش در حله، وجود بنيانگذاران دانش دوست بوده است. همانطور كه گذشت، شهر حله در دهه آخر قرن پنجم توسط سيفالدوله صدقة بن دبيس مزيدي بنيان نهاده شد. او حاكمي اهل فضل و دانش بود و از همان ابتداي تأسيس حله، كتابخانهاي عظيم كه داراي چند هزار كتاب بوده است، تأسيس كرد. او و امراي بعد از او، به علما و شعرا توجه خاصي مبذول ميداشتند و آنها را مورد حمايت خود قرار ميدادند؛ همين امر سبب گرديد متفكران و دانشمندان از هر سو به حله سرازير گردند و در كنف حمايت بنو مزيد قرار گيرند(الحلي، 1385، ج2، ص3/ الامين، 1423، ج11، ص157/ مكدر موت، 1372، ص49). از ديگر نشانههاي علم دوستي خاندان بنو مزيد، ظهور شعرا و علمايي همچون خود سيفالدوله و پسرش بدران، امير مزيد، جمالالدين مزيدي، رضيالدين علي مزيدي، علي بن منصور مزيدي و ديگران ميباشد(الامين، 1423، ج11، ص157/ براي آگاهي بيشتر ر.ك به: الحلي، 1385، ص9-12).
3. وضعيت بد سياسي در ديگر مناطق: بعد از سقوط سلطنت آلبويه توسط سلجوقيان در بغداد، فشارها از جانب حكومت و خلفا بر شيعيان زياد گرديد و ديگر از آن گشايشي كه در عهد آلبويه براي شيعيان وجود داشت، خبري نبود؛ سختگيري ها تا به جايي رسيد كه در چند نوبت در سال 449 هجري قمري كتابخانه و كرسي درس شيخ الطائفه طوسي در بغداد به آتش كشيده شد و آن بزرگوار مجبور به ترك بغداد و پناه بردن به نجف اشرف- كه در آن روزگاران عده بسيار كمي در آنجا سكونت داشتند- گرديد.(4) اين وضعيت در سراسر كشور عراق و حتي ايران ساري و جاري بود؛ قتلعام هايي كه از شيعيان در ري و ديگر مناطق شيعهنشين در اين عهد به جرم رافضي بودن صورت گرفت، گواه بسيار روشني بر اين امر ميباشد.
اين وضعيت بد سياسي با ظهور مغول در عرصه ي حكومت و سياست، شدت خاصي گرفت. مغولان كه قبيلهاي صحرانشين بودند، با خشونت هرچه تمامتر، به مناطق اسلامي هجوم آوردند و در سر راه خويش همه چيز را ويران و از بين بردند؛ نه به كوچك رحم كردند و نه به بزرگ؛ نه براي معبد احترامي قائل بودند و نه مساجد را مقدس مي شمردند؛ نه براي عامي ارزشي قائل بودند و نه براي دانشمند حرمتي مينهادند؛ چه كتابها و كتابخانههايي كه در اثر حمله اين قوم وحشي ويران نشد و چه مراكز و مدارس علمياي كه با خاك يكسان نشد؛ در اين ميان فرقي بين شيعه و سني گذاشته نميشد. طبيعي است كه با اين وضعيت، ديگر مجالي براي علم و عالم، كتاب و كتابخانه و رونق بازار علم باقي نميماند.
4. وضعيت سياسي و اجتماعي مناسب در پناه تشكيل حكومت شيعي و درايت علماي حله: شهر حله در اين مدت بر خلاف ديگر مناطق اسلامي، در ابتدا به علت تشكيل حكومت شيعي و در ادامه به سبب درايت علماي شيعه، وضعيت مناسبي پيدا كرد. با تشكيل حكومت بني مزيد در حله- كه دولتي شيعي به حساب ميآمد و مناطق جنوبي بغداد را تحت نفوذ خود در آورده بود- امنيت و وضعيت مناسبي براي شيعيان در آن زمان و به دنبال آن براي علماي شيعه فراهم شد؛ از اين رو توجه همگان به خصوص دانشمندان و بزرگان شيعه را به خود جلب كرد(الامين، 1423، ج11، ص175/ الحلي، 1385، ج2، ص4)، و ازسوي ديگر با درايتي كه علماي شيعه در قضيه ي هجوم هلاكو به عراق به خرج دادند، اين شهر به منطقهاي مناسب براي گرد آمدن علما و دانشمندان تبديل شد.
هلاكو بعد از چيرگي بر ايران، راهي عراق گرديد و توانست به خلافت عباسيان بعد از چند قرن پايان دهد. وقتي لشكر هلاكو به عراق رسيد، چنان كه در گزارش علامه حلي كه خود شاهد اين ماجرا بوده است، به دست ميآيد، مردم از ترس به مكانهاي دوردست فرار كردند تا با آن لشكر خونخوار مواجه نشوند. اهالي حله نيز از اين امر مستثنا نبودند؛ عدهاي از آنها به شهرهاي كربلا و نجف اشرف پناهنده شدند و بعضي ديگر سر به بيابان گذارده، در نيزارها، خود را مخفي كردند؛ اما با درايتي كه علما و فقهاي شيعه ي حله به خرج دادند، توانستند شهرهاي شيعهنشين عراق از جمله نجف، كربلا و حله را از هجوم و كشتار مغولان در امان دارند. ماجرا را از ديدگاه علامه حلي پي ميگيريم:
هنگامي كه هلاكو براي فتح بغداد به آنجا عازم شد، بيشتر مردم حله از ترس به سرزمين بطائح فرار کردند و جز تعدادي اندک کسي در شهر باقي نماند. از اين چند نفر، يكي پدرم يوسف بن مطهر و سيد مجدالدين فرزند طاووس و ابنابي العز فقيه بودند. رأيشان بر اين قرار گرفت كه نامههايي به شاه مغول به اين مضمون بنويسند: همه ي ما تسليم هستيم، امنيت و آسايش را خواهانيم.
نامه را توسط يك ايراني براي وي فرستادند. پادشاه مغول در پاسخ نامه ي دانشمندان حله، فرماني صادر كرد و به همراه دو شخص به نامهاي تكلم و علاءالدين، نزد آنان فرستاد و به فرستادگان گفت: چنانچه دلهاي آنان به همانگونه كه در نامه اظهار شده و نوشتهاند، باشد، آنها را نزد من بياوريد.
فرستادگان آمدند، ولي علماء به علت عدم شناخت از نتيجه ي كار، ترسيدند و از
رفتن نزد هلاكو خودداري كردند؛ با اين حال پدرم گفت: اگر من به تنهايي بيايم كفايت ميكند؟ گفتند: آري.
پدرم همراه آنها راهي شد. اين ماجرا پيش از فتح بغداد و كشته شدن مستعصم خليفه ي عباسي بود. وقتي پدرم در برابر هلاكو حاضر شد، او پرسيد: چگونه جرئت كرديد با من مكاتبه كنيد و به ديدار من بياييد، در حالي كه معلوم نيست عاقبت كار من و عاقبت حاكم و خليفه چه ميشود؟ آيا اطمينان داشتيد من با شما صلح ميكنم و از نزد من به سلامت خواهيد رفت؟
پدرم در پاسخ گفت: اينكه ما اقدام به اين كار كرديم، بر اساس روايتي است كه از امام و مولايمان حضرت علي عليه السّلام به ما رسيده است؛ امام در يكي از خطبههايشان ميفرمايند: زوراء، نميداني زوراء چيست؟ سرزميني است داراي درختان گز كه ساختمانهاي محكمي در آنجا بنا ميشود. مردم بسياري در آن سرزمين سكونت خواهند داشت و اميران و خزانهداراني در آنجا به وجود خواهند آمد. فرزندان عباس، آن سرزمين را مقر سلطنت خود قرار ميدهند و از زر و سيم خانههايي بنا ميكنند كه خانه ي لهو و لعب آنها خواهد بود. از سوي آنها هرگونه ستم و تجاوز و ترس و وحشت هولانگيزي روا داشته ميشود. پيشوايان بدكار، قاريان فاسق و وزراي خيانتكار در آنجا گرد آيند و ايرانيان و روميان به آنها خدمت ميكنند، اگر كار خوب ببينند، اعتناء نكرده و بدان عمل نميكنند و چنانچه گناه و زشتي مشاهده كنند، از آن دوري نميجويند. مردان آنان به مردان و زنان آنان به زنان اكتفا كنند. در آن هنگام اندوه عمومي و گريه طولاني پديد ميآيد.
بيچاره مردم زوراء كه مغلوب ترك (مغول) خواهند شد. تركان، مردماني هستند كه چشمان ريز دارند، صورتشان همچون سپر چكش خورده است. لباس آهني ميپوشند و مسلح و دليرند، پادشاه آنان از همانجا كه سلطنت عباسيان آشكار گشت، خواهد آمد. صداي وي درشت و مردي نيرومند و سخت اراده است. به هر شهري وارد ميشود، آن را فتح ميكند و هر پرچمي كه بر ضد او افراشته شود، سرنگون ميكند... مُدام بدين صورت است تا اينكه پيروز ميشود. چون اوصافي را كه در سخنان اميرالمؤمنين عليه السّلام آمده است، در شما نمايان يافتيم، به شما اميدوار شديم و به همين علت به نزد شما آمديم.
هلاكو و ديگران از اين موضوع خشنود گشتند و فرماني(اماننامهاي) به نام پدرم نوشت كه قلبهاي اهل از آن شاد گشت(المطهر الحلي، 1411، ص80-82). به وسيله اين درايت فقها و علماي شيعه، شهرهاي حله، كوفه، نجف و كربلا از هجوم و كشتار مغول در امان ماند و با آن وضع دحشتناكي كه مغول بر اغلب كشورهاي اسلامي به وجود آورده بود و تمام مراكز علمي و كتابخانهها را از بين برده بود، شهر حله از گزند آن قوم ويرانگر در امان ماند و منابع اسلامي و شيعي كه از مدتها قبل در آن گرد آمده بود، دست نخورده باقي ماند و مدارس و مراكز علمي آن بدون مشكلي به راه خود ادامه دادند؛ بدينسبب، طبيعي بود كه حله به مركزي بزرگ براي نشر احكام و معارف شيعي تبديل گردد و دل عشاق و فرهنگ شيعي را به خود جلب كند و مأمن امني براي علما و فقها و ادبا گردد.
رابطه ي علما و فقها با حكومت در عصر اولجايتو به اوج خود رسيد و با تشرف اولجايتو به تشيع و حضور علامه حلي در دبار مغول، فصت بسيار مغتنمي براي شيعيان و دانشمندان شيعه در حله و در شهرهاي ديگر به وجود آمد و در پرتو آن، توانستند به رشد و گسترش و تعميق مباني و معارف شيعي بپردازند.
5. ظهور ابن ادريس: محمد بن ادريس(543-598) معروف به ابن ادريس، نابغه ي نامي شيعه و از فقهاي بزرگ شيعه است. از خصوصيات برجسته وي، نبوغ و استعداد قوي و شهامت بيمانندش است كه فقه را از حالت ركود بيرون آورد و باب نقد و بررسي و تجزيه و تحليل را در فقه گشود.
با غروب آفتاب درخشان آسمان فقاهت و معارف شيعي شيخ الطائفه طوسي رحمهالله علي رغم انتظار، پايگاههاي علوم شيعي و حوزههاي علميه مخصوصاً نجف، به مدت زيادي دچار ركود گرديد و آفت تقليد،گريبانگير علما و فقها شد؛ در حقيقت آن حركت انقلابي كه شيخ الطائفه طوسي ايجاد كرده بود، با آن سرعت و اتقانش پيش نرفت.
در اينكه چرا حوزه علميه نجف دچار ركود گرديد و راه شيخ الطائفه ادامه نيافت، عوامل مختلفي را ذكر كردهاند كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1. شهر نجف قبل از ورود شيخ، روستاي بسيار كوچك و با سكنهاي بسيار محدود بوده است و تنها با ورود شيخ به نجف است كه حوزه علميه نجف تأسيس ميگردد. اين حوزه ي تازه تأسيس، توان همكاري در سطح بالايي كه خود شيخ داشت و آن حركتي كه او ايجاد كرده بود را نداشت؛ از اين رو لازم بود مدت زماني بگذرد تا حوزه علميه نجف بتواند به آن بلوغ و كمال لازم برسد و بتواند ادامه دهنده ي راه آن بزرگوار باشد.
شايد اين سؤال مطرح شود كه با توجه به اينكه شيخ در بغداد بالغ بر سيصد شاگرد داشته است، چگونه حوزه نجف در ابتداي راه قرار داشته است؟ در پاسخ بايد گفت: آن تعداد شاگردان، در نجف به شيخ ملحق نشدند تا طراوت و جنب و جوش خاصي به آن مركز تازه تأسيس بدهند؛ بلكه با هجرت شيخ، شاگردان آن بزرگوار با او همراه نشدند و حوزه ي نجف از فرزندان و مشتاقان فقه شيعه- كه از مجاوران حرم علوي عليه السّلام بودند- پاي گرفت(الصدر، 1395ق، ص63-64).
2. شيخ در اوج عظمت و بزرگي و تقدُّس بوده است و همين امر، باعث شد شاگردان و متأخرين از او، به خود اجازه نقد و بررسي آراي شيخ را ندهند. اين
حالت تقديس و بزرگداشت به حدي رسيد كه شاگردان شيخ سخن از رؤيايي از اميرالمؤمنين علي عليه السّلام به ميان آوردند كه آن جناب، به صحت هر آنچه كه شيخ طوسي در كتاب «نهايه»اش دارد، شهادت داده است. اين گونه نگرش به خوبي بيانگر نفوذ فكري و روحي شيخ در متأخرين است(مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1407ق، ج7، ص50/ خوئي، [بيتا]، ج15، ص247).
3. وضعيت سياسي خاصي كه در عهد سلجوقيان مبني بر گسترش و تقويت سلفيگري و رد حركت ها و جنبش هاي عقلگرايانه و اجتهادي به وجود آمده بود، يكي ديگر از عوامل ركود ميباشد؛ به تعبير ديگر، اولاً: يكي از محرك هاي مطرح شدن بحثهاي اصولي در شيعه، رشد تفكر اصولي و علمياي بود كه در نزد اهل سنت رايج و داير بود؛ در حقيقت مطرح شدن مباحث اصولي در حوزههاي اهل سنت و گسترش آن، يكي از عوامل مطرح شدن آن مباحث در دايره ي مباحث شيعي و امامي ميباشد.
ثانياً: تفكر سني و حاكم بر قرنهاي پنجم و ششم به دلايل مختلفي (ازجمله خواست حكومت وقت) دچار ركود گرديد و به تقليد دچار شد تا اينكه در نهايت، منجر به سد باب اجتهاد در اهل سنت گرديد. با توجه به اين دو حقيقت، ميتوان گفت: يكي از عوامل برانگيزاننده ي تفكر اصولي در شيعه، در اين زمان، دچار ركود شد و اين مسئله در تفكر اصولي شيعي نيز تأثير گذاشته است(الصدر، 1395ق، ص67-69/ مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1407ق، ج7، ص51/ الامين، 1423، ج11، ص175).
در چنين فضايي بود كه ابن ادريس ظهور كرد و با ارادهاي پولادين و فداكاري بيمانند، به ميدان مبارزه با جمود قدم نهاد و توانست با تلاشهاي بيمانندش، دوباره باب اجتهاد را بگشايد. او حملات سختي عليه روش تقليد مآبانه ي عصر خويش آغاز كرد؛ و همينامر موجب اعتراضات و خردهگيريهاي عدهاي از او
شد؛ چنانچه حتي علامه حلي از او با عنوان «شاب مترف» نام ميبرد؛ اما نبايد تصور كرد كه تمام تلاشهاي او از سر جواني بوده است، بلكه او به خوبي دريافته بود كه براي مقابله با اين وضعيت كه بسيار زود منجر به تعطيلي باب اجتهاد ميگرديد، براي شكستن اين حالت خمودي و ركود چارهاي جز حملههاي سخت وجود ندارد.
او با تأليف كتاب «سرائر» به خوبي اجتهاد پيشرو و بالنده را نشان داد. او در اين كتاب به طور گسترده از مباحث اصولي در مسائل فقهي استفاده كرد؛ گستردهتر از آنچه كه شيخ طوسي در كتاب «المبسوط» به كار گرفته بود. ايشان در اين كتاب در موارد مختلف، آرا و نظرات شيخ را به نقد كشيده است كه در اينجا مجالي براي پرداختن به آن نيست.
ابن ادريس با اين رويه ي آزادانديشياش، روح تازهاي در انديشه ي علمي شيعه دميد. تمام اين كارهاي ابن ادريس در حوزه ي حله صورت پذيرفت. طبيعي است جنب و جوشي كه او ايجاد كرد، بايد آثار شيرين و بزرگي در پي ميداشت.
روش اجتهادي ايشان به دست نجيبالدين محمد بن جعفر بن نما الحلي(ت645ه.ق) و نجمالدين جعفر بن الحسن معروف به محقق حلي(ت676ه.ق) و در نهايت به دست باكفايت علامه حلي در اواخر قرن هفتم و اوائل قرن هشتم به اوج خود رسيد؛ و اين دوران، مصادف با اوج شكوفايي حوزه علميه حله است.
6. وضعيت آب و هوايي مناسب: بيشك آموزش و يادگيري، نيازمند فراهم بودن شرايط گوناگون از جمله داشتن محيط مناسب از نظر آب و هوايي است. شهر مقدس نجف از اين نظر داراي موقعيت پايينتري نسبت به شهر حله است؛ مخصوصاً در آن عصر كه شهر نجف دچار مشكل كمآبي بود است؛ در حالي كه شهر حله داراي آب و هوايي بسيار مناسب و برخوردار از طبيعتي زيبا و فرحزا
بود و از اين رو ميتوان حدس زد اين امر ميتوانست تا حدودي نقشي مثبت در جذب صاحبان انديشه و ايجاد انگيزه براي حضور در آنجا ايفا كند و موجب رونق بازار دانش و ادب در آن سرزمين شود(الحلي، 1385، ص4/ مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1407ق، ج11، ص55/ همت بناري، 1381، ص50).
مجموعه اين عوامل و مقدماتي كه بيان شد، دست به دست هم داد و حوزه علميه حله را براي تبديل شدن به يك مركزيت عام براي حوزههاي شيعي آماده كرد و به مدت سه قرن آن را در اوج تمام مراكز علمي شيعه قرار داد.
پي نوشت:
*استاديار جامعة المصطفي العالميه/ دانشجوي دكتراي اديان
1.تاريخ وصول:1386/7/19؛تاريخ تصويب نهايي:1387/2/2.
2. البته، در سال تأسيس حله و تبديل آن به پايتخت بنو مزيد اختلاف است: بعضي سال490ه.ق و بعضي سال495ه.ق را ذكر كردهاند(ر.ك به: الحموي، 1399، ج2، ص294/الامين، 1423، ج11، ص158/ الاعلمي الحائري، 1413، ج8، ص435-436).
3.البته ابن اثير سال هجرت ايشان را 449 هجري ذکر مي کند(ر.ک به:ابن اثير،1398،ج8،81).
4.ابن کثير سال هجرت را سال 448 هجري نقل مي کند(ر.ک به:ابن کثير،1413،ج 12،ص85).