شريعتي و روشنفكران معاصر
نويسنده:عبدالحسين خسروپناه
متن حاضر گزيده اي از سخنراني حجت الاسلام والمسلمين خسروپناه مي باشد كه در دانشگاه آزاد اسلامي گچساران ايراد شده است.
امروزه روشنفكران بسياري در كشور ما وجود دارند كه در مقاله ها و نوشته هاي خود از انديشه ها و سخنان دكتر شريعتي بهره برده و از نام و گفته هاي ايشان براي تائيد نوشته هاي خود استفاده مي نمايند. گاهي نيز ممكن است اين شائبه بوجود آيد كه آنها دكتر شريعتي را نردبان صعود خود قرار داده اند. حال بر ماست كه دقيقاً بررسي نمائيم و ببينيم كه آيا انديشه ها و افكار اين افراد اصولاً با انديشه هاي دكتر شريعتي قرابت و شباهتي دارند يا خير؟ يا آيا آنهايي كه از نام شريعتي و سخنان او بدين نحو استفاده مي نمايند به درستي از انديشه هاي او مطلع اند يا خير؟
قبل از ورود به بحث لازم است به يك موضوع اشاره شود و آن اين است كه امروز بايد به جاي تجليل از اشخاص به تحليل از آنها بپردازيم. نياز امروز ما تحليل است و نه تجليل. امروز نوبت تحليل انديشه هاي متفكران است. امروز بايد با روشها و ابزارهاي علمي و دقيق،افكار و انديشه هاي عالمان و انديشمندان را تحليل و بررسي نمود.
1- روشنفكران سكولار خشن: اين افراد، عده اي روشنفكر سكولار ايراني بوده اند كه اعتقاد به حذف كامل دين از عرصة اجتماعي و فردي دارند. واژه خشن در اين عبارت بدين معناست كه اينها معتقد بوده اند كه دين از نيازهاي دنيوي جداست و به عبارتي دين افيون جامعه است و سعي آنان در به حاشيه راندن دين بوده است. اين دسته بيشتر در زمان مشروطيت فعاليت مي كردند و افرادي امثال ميرزا ملكم خان، آخوندزاده، تقي زاده و … جزء اين دسته بشمار مي روند. اين افراد جزء سكولارهاي خشن بوده اند و كساني بوده اند كه اندكي به دين اعتقاد نداشته اند.
2- روشنفكران سكولار ملايم: اين افراد نيز گوهر روشنفكري كه پرسش گري و جسارت انديشيدن است را دارند اما معتقدند كه براي حل مشكلات و چالشها نبايد به سراغ دين رفت. اين طبقه مانند سكولارهاي خشن دين را كاملاً به حاشيه نرانده اند و بر اين باروند كه ما صرفاً در حل مسائل و مشكلات معنوي از دين بهره مي بريم نه در حل مشكلات اجتماعي. بنابر نظر اين دسته، حوزة فعاليت دين صرفاً محدوده شخصي و فردي است و دين را نبايد وارد عرصة جامعه كرده و عرصة اجتماعي به آن داده و آن را به عنوان ايدئولوژي تلقي كرد كه اين را به اصطلاح "ديد حداقلي نسبت به دين" مي گويند.
3- روشنفكران ديني غير سكولار: اين دسته از روشنفكران معتقدند بايد با انديشه هاي نو درگير شد و نمي توان با مسائل نو سروكاري نداشت و از كنار آن عبور كرد. بر اساس اعتقاد آنها نمي توان از كنار چالش ها و مشكلات و بحرانها عبور كرد و بي تفاوت بود بلكه بايد درصدد حل آنها برآمد و از دين هم بهره گرفت. افرادي امثال مهندس بازرگان، دكتر شريعتي، استاد مطهري در زمره اين دسته به شمار مي روند. هرچند افرادي چون مهندس بازرگان در اواخر عمر به طبقه دوم بيشتر نزديك شدند. اينها افرادي بودند كه از عنصر عقل بهره گرفتند و آنرا با ميراث ديني آميختند و سپس در صدد حل مشكلات برآمدند.
1- به صراحت مي توان گفت كه اولاً مرحوم دكتر شريعتي كاملاً موافق ايدئولوژي ديني بود و اعتقاد داشت كه بهترين تعريف براي دين آن است كه دين را به عنوان يك ايدئولوژي در نظر بگيريم در حالي كه اعتقاد روشنفكران معاصر ما بر اين نيست.
2- شريعتي به روحيه و اخلاق انقلابي تاكيد مي ورزيد در حالي كه روشنفكران معاصر به روحيه "رفرميسم"تأكيد مي نمايند.
3- شريعتي به اجتهاد معتقد بود و همواره اين جمله "اقبال" را كه اجتهاد موتور حركت تشيع است، نقل مي كرد در حالي كه روشنفكران ما گرفتار نسبي گرائي معرفت ديني اند.
4- چالش شريعتي با روحانيت، چالش با عالمان ديني نبود بلكه شريعتي با عالماني مخالفت مي كرد كه از دين به عنوان يك فرهنگ ياد مي كنند نه به عنوان يك ايدئولوژي.
5- تفاوت ديگر آنكه آثار شريعتي مملو از مخالفت با ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي است ولي روشنفكران معاصر ما مروجان ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي اند.
6- شريعتي به ارتباط عميق و اصيل بين امت و امام معتقد است و مي گويد كه اين دو انفكاك ناپذيرند در حالي كه اصولاً اين عقيده در روشنفكران امروزين جامعه ما وجود ندارد و روشنفكران جامعه ما در حال حاضر بيشتر داراي گرايشات سكولاريستي اند.
7- شريعتي با سرمايه داري غربي مخالفت مي كرد اما سوسياليست نبود حال آنكه روشنفكران امروز ما اين روش سرمايه داري را تقويت مي كنند.
ممكن است سوال شود كه چه اشكالي دارد كه روشنفكران امروزي ما با شريعتي و انديشه هايش مخالف باشند؟ در پاسخ به اين سوال نكته اي نهفته است كه چون بسياري از روشنفكران امروزي ما مي دانند كه شريعتي در بين جوانان و نسل دانشگاهي ما مقبوليت و جايگاه ويژه اي دارد از اين موضوع استفاده ابزاري كرده و با آوردن سخناني از شريعتي كه مؤيد تفكر آنهاست،افكار خود را پوشش مي دهند و اين يك رويكرد منافقانه است. اين موضوع كاملاً با روح روشنفكري در تضاد است. زيرا روشنفكري كه قادر به بيان صريح موضوع خود نباشد اصلاً روشنفكر نيست.
در اين راه بايد توجه داشت كه در حوزه علوم فني نيازي به دانستن دقيق كاركرد و مفهوم اجزاء و اشياء نداريم. مثلاً اگر بدانيم كه چگونه مي توان از رايانه استفاده كرد، كافي است و نيازي به درك موشكافانه آن نيست در حاليكه در حوزه علوم انساني بايد مفهوم كلام كاملاً مشخص و معين باشد و بدون دانستن معناي دقيق آن نمي توان موضوعي را پذيرفت يا رد كرد.
به روشنفكران زمان ناپلئون “لقب ايدئولوگ“ مي دادند. يعني كساني كه داراي انديشه هاي باطل و كاذب اند اما خود هم نمي دانند كه داراي انديشه هاي كاذبي هستند. به عبارتي ايدئولوگ داراي يك بار معنايي منفي بود.
از اين معناي ايدئولوگ،"ماركس" در كتابهاي "فقر فلسفه" و "ايدئولوژي آرماني" استفاده وافري كرده است. او مي گفت: ايدئولوژي عبارتست از آگاهي و برداشت كاذب، كه يك طبقه اي خصوصاً طبقه حاكم مي گيرد و به جامعه بار مي كند.
يعني ماركسيسم معتقد بود كه احزاب، انديشه هاي كاذب را به خورد مردم مي دهند كه واقعاً هم همينطور بود. زيرا احزاب به منظور به قدرت رسيدن به مردم دروغ گفتند تا اعتماد آنها را جلب نمايند و رأي بياورند.
اين معناي اصلاحي ايدئولوژي است، اما وقتي شريعتي از دين به عنوان ايدئولوژي ياد مي كند چه معنايي مد نظر اوست؟
شريعتي معتقد است كه اين سؤالات براي همه انسانها بدون توجه به محل زندگي و شرايط آنها مطرح است و اين دين اسلام است كه به اين سؤاها به بهترين وجه جواب مي گويد.
شريعتي حتي معتقد است كه اسلام علاوه بر جواب به اين سوالات،بسيار "صريح" و "محرك" نيز هست و انسان را به جنب و جوش وا مي دارد. بين صراحت و محرك بودن فرق بسيار است. شخصي مانند بوعلي اين صراحت را درك مي كرد اما ويژگي محرك بودن آن شامل ابوذر شده بود و ابوذر را ابوذر كرده بود. شريعتي معتقد است كه مهمترين رويداد و درخشان ترين موفقيتي كه ما در سالهاي اخير كسب كرده ايم،تبديل اسلام از صورت يك فرهنگ به صورت يك ايدئولوژي است.
البته شريعتي مخالف ترويج و تحصيل انديشه هاي ديني نبود بلكه مي گفت كه فرهنگ ديني و سنتي ما بايد داراي يك روح ايدئولوژيكي باشد. او در جلد 23 مجموعه آثار خود مي گويد:فرق علم و فلسفه با ايدئولوژي در اين است كه علم و فلسفه مربوط به شناخت واقعيات خارجي هستند و معمولاً علم،شناخت جزئيات است و فلسفه، شناخت كليات در حالي كه ايدئولوژي شناخت هنجارها و ناهنجاري هاي جامعه است. شناختي دقيق و عميق و واقعي نه شناخت كاذب و دروغين.
شريعتي مي گويد كه ايدئولوژي، هم از سنخ شناخت است و هم از سنخ جهان بيني. او معتقد است كه مكاتب بشري هم ايدئولوژي دارند. او ادامه مي دهد كه اگر ما ايدئولوي را از دين جدا سازيم به معناي آن است كه مرامنامة دنيوي را از آن جدا ساخته ايم و بگوييم كه دين صرفاً آمده است تا هنگام اذان به مسجد برويم و نمازي بخوانيم،در اين جا دين را از دنيا جدا كرده ايم و خواه و ناخواه گرفتار ايدئولوژيهاي بشري خواهيم شد. اين در حالي است كه دين براي جامعة ما حرف دارد، برنامه و ايدئولوژي دارد. عنصر "امر به معروف و نهي از منكر" نيز كه در دين ما مطرح شده براي اين است كه جامعه را از وضع نامطلوب به سوي وضعيت مطلوب سوق دهد. راز اين كه روشنفكران ما به شدت از امر به معروف و نهي از منكر انتقاد مي نمايند در همين است كه به ايدئولوژي دين اعتقاد ندارند و از اين كار به خشونت ياد مي كنند. اگر اين عنصر را از دين جدا سازيم، موتور محركة دين را از آن گرفته ايم. امر به معروف در اصل سلاح دين است و با گرفتن آن، دين خلع سلاح مي شود. لذا شريعتي مي گويد كه ايدئولوژي همراه با شناخت و شعور از واقعيت موجود است. معتقد است ايدئولوژي همراه با ايمان به اصول،ارزشها،آرمانها و اهداف است. ايدئولوژي همراه با نقد وضع موجود است و مسير و راهنماي رسيدن به وضع مطلوب.
به اعتقاد شريعتي، امروز قدرتهاي سرمايه داري و قدرتهاي حاكم را صرفاً خطر ايدئولوژي تهديد مي كند و به همين علت است كه آنها تا اين اندازه عليه ايدئولوژي سرمايه گذاري مي كنند. به نظر او اسلام يك ايدئولوژي تمام و كمال است كه رابطه جهان و انسان را به دقت ترسيم مي نمايد و هر كس در آن، محتواي روابط اجتماعي و انساني و نظام ارزشهاي خويش را مي بيند. او اذعان مي كند كه وقتي عالمان مذهبي را نقد مي كند به اين خاطر است كه آنها سعي دارند اسلام را به عنوان يك فرهنگ معرفي نمايند. شريعتي صراحتاً اعلام مي كرد كه من مقلد امام هستم زيرا امام داراي روحيه انقلابي بود و تصور فرهنگ از اسلام را ندارد. او در تصويري كه از امام حسين (ع) ارائه مي دهد،امام حسين (ع) را به عنوان يك فرد انقلابي معرفي مي نمايد و مي گويد كه من اسلام را به دو اسلام تقسيم مي كنم؛ اسلام عقيده و اسلام فرهنگ. اولي اسلام هدايتگر و ايدئولوژيك و دومي اسلام منجمد و منحصر در كلاسهاي درس است. به عبارت ديگر همان اسلام راستين و اسلام دروغين. در نهايت مي توان با توجه به دلايل و بررسي هاي انجام شده بدين نتيجه رسيد كه هيچ تقاربي بين شريعتي و روشنفكران معاصر ما وجود ندارد و هيچ انسجامي بين اين دو و طرز تفكر شان مشاهده نمي شود. روشنفكران معاصر ما معتقدند دين رازآلود، مبهم و بي جهت است در صورتي كه آراء شريعتي مؤيد هيچيك از اين آرا نمي باشد.
منبع:ماهنامه گزارش گفتمان
/ن
امروزه روشنفكران بسياري در كشور ما وجود دارند كه در مقاله ها و نوشته هاي خود از انديشه ها و سخنان دكتر شريعتي بهره برده و از نام و گفته هاي ايشان براي تائيد نوشته هاي خود استفاده مي نمايند. گاهي نيز ممكن است اين شائبه بوجود آيد كه آنها دكتر شريعتي را نردبان صعود خود قرار داده اند. حال بر ماست كه دقيقاً بررسي نمائيم و ببينيم كه آيا انديشه ها و افكار اين افراد اصولاً با انديشه هاي دكتر شريعتي قرابت و شباهتي دارند يا خير؟ يا آيا آنهايي كه از نام شريعتي و سخنان او بدين نحو استفاده مي نمايند به درستي از انديشه هاي او مطلع اند يا خير؟
قبل از ورود به بحث لازم است به يك موضوع اشاره شود و آن اين است كه امروز بايد به جاي تجليل از اشخاص به تحليل از آنها بپردازيم. نياز امروز ما تحليل است و نه تجليل. امروز نوبت تحليل انديشه هاي متفكران است. امروز بايد با روشها و ابزارهاي علمي و دقيق،افكار و انديشه هاي عالمان و انديشمندان را تحليل و بررسي نمود.
تقسيم بندي روشنفكري در ايران
1- روشنفكران سكولار خشن: اين افراد، عده اي روشنفكر سكولار ايراني بوده اند كه اعتقاد به حذف كامل دين از عرصة اجتماعي و فردي دارند. واژه خشن در اين عبارت بدين معناست كه اينها معتقد بوده اند كه دين از نيازهاي دنيوي جداست و به عبارتي دين افيون جامعه است و سعي آنان در به حاشيه راندن دين بوده است. اين دسته بيشتر در زمان مشروطيت فعاليت مي كردند و افرادي امثال ميرزا ملكم خان، آخوندزاده، تقي زاده و … جزء اين دسته بشمار مي روند. اين افراد جزء سكولارهاي خشن بوده اند و كساني بوده اند كه اندكي به دين اعتقاد نداشته اند.
2- روشنفكران سكولار ملايم: اين افراد نيز گوهر روشنفكري كه پرسش گري و جسارت انديشيدن است را دارند اما معتقدند كه براي حل مشكلات و چالشها نبايد به سراغ دين رفت. اين طبقه مانند سكولارهاي خشن دين را كاملاً به حاشيه نرانده اند و بر اين باروند كه ما صرفاً در حل مسائل و مشكلات معنوي از دين بهره مي بريم نه در حل مشكلات اجتماعي. بنابر نظر اين دسته، حوزة فعاليت دين صرفاً محدوده شخصي و فردي است و دين را نبايد وارد عرصة جامعه كرده و عرصة اجتماعي به آن داده و آن را به عنوان ايدئولوژي تلقي كرد كه اين را به اصطلاح "ديد حداقلي نسبت به دين" مي گويند.
3- روشنفكران ديني غير سكولار: اين دسته از روشنفكران معتقدند بايد با انديشه هاي نو درگير شد و نمي توان با مسائل نو سروكاري نداشت و از كنار آن عبور كرد. بر اساس اعتقاد آنها نمي توان از كنار چالش ها و مشكلات و بحرانها عبور كرد و بي تفاوت بود بلكه بايد درصدد حل آنها برآمد و از دين هم بهره گرفت. افرادي امثال مهندس بازرگان، دكتر شريعتي، استاد مطهري در زمره اين دسته به شمار مي روند. هرچند افرادي چون مهندس بازرگان در اواخر عمر به طبقه دوم بيشتر نزديك شدند. اينها افرادي بودند كه از عنصر عقل بهره گرفتند و آنرا با ميراث ديني آميختند و سپس در صدد حل مشكلات برآمدند.
تفاوت شريعتي با روشنفكران معاصر
1- به صراحت مي توان گفت كه اولاً مرحوم دكتر شريعتي كاملاً موافق ايدئولوژي ديني بود و اعتقاد داشت كه بهترين تعريف براي دين آن است كه دين را به عنوان يك ايدئولوژي در نظر بگيريم در حالي كه اعتقاد روشنفكران معاصر ما بر اين نيست.
2- شريعتي به روحيه و اخلاق انقلابي تاكيد مي ورزيد در حالي كه روشنفكران معاصر به روحيه "رفرميسم"تأكيد مي نمايند.
3- شريعتي به اجتهاد معتقد بود و همواره اين جمله "اقبال" را كه اجتهاد موتور حركت تشيع است، نقل مي كرد در حالي كه روشنفكران ما گرفتار نسبي گرائي معرفت ديني اند.
4- چالش شريعتي با روحانيت، چالش با عالمان ديني نبود بلكه شريعتي با عالماني مخالفت مي كرد كه از دين به عنوان يك فرهنگ ياد مي كنند نه به عنوان يك ايدئولوژي.
5- تفاوت ديگر آنكه آثار شريعتي مملو از مخالفت با ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي است ولي روشنفكران معاصر ما مروجان ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي اند.
6- شريعتي به ارتباط عميق و اصيل بين امت و امام معتقد است و مي گويد كه اين دو انفكاك ناپذيرند در حالي كه اصولاً اين عقيده در روشنفكران امروزين جامعه ما وجود ندارد و روشنفكران جامعه ما در حال حاضر بيشتر داراي گرايشات سكولاريستي اند.
7- شريعتي با سرمايه داري غربي مخالفت مي كرد اما سوسياليست نبود حال آنكه روشنفكران امروز ما اين روش سرمايه داري را تقويت مي كنند.
ممكن است سوال شود كه چه اشكالي دارد كه روشنفكران امروزي ما با شريعتي و انديشه هايش مخالف باشند؟ در پاسخ به اين سوال نكته اي نهفته است كه چون بسياري از روشنفكران امروزي ما مي دانند كه شريعتي در بين جوانان و نسل دانشگاهي ما مقبوليت و جايگاه ويژه اي دارد از اين موضوع استفاده ابزاري كرده و با آوردن سخناني از شريعتي كه مؤيد تفكر آنهاست،افكار خود را پوشش مي دهند و اين يك رويكرد منافقانه است. اين موضوع كاملاً با روح روشنفكري در تضاد است. زيرا روشنفكري كه قادر به بيان صريح موضوع خود نباشد اصلاً روشنفكر نيست.
رابطه دين و ايدئولوژي در نظر شريعتي
حال به راستي آيا دين مي تواند تلقي ايدئولوژيكي داشته باشد؟
در اين راه بايد توجه داشت كه در حوزه علوم فني نيازي به دانستن دقيق كاركرد و مفهوم اجزاء و اشياء نداريم. مثلاً اگر بدانيم كه چگونه مي توان از رايانه استفاده كرد، كافي است و نيازي به درك موشكافانه آن نيست در حاليكه در حوزه علوم انساني بايد مفهوم كلام كاملاً مشخص و معين باشد و بدون دانستن معناي دقيق آن نمي توان موضوعي را پذيرفت يا رد كرد.
واژه ايدئولوژي به چه معناست؟
به روشنفكران زمان ناپلئون “لقب ايدئولوگ“ مي دادند. يعني كساني كه داراي انديشه هاي باطل و كاذب اند اما خود هم نمي دانند كه داراي انديشه هاي كاذبي هستند. به عبارتي ايدئولوگ داراي يك بار معنايي منفي بود.
از اين معناي ايدئولوگ،"ماركس" در كتابهاي "فقر فلسفه" و "ايدئولوژي آرماني" استفاده وافري كرده است. او مي گفت: ايدئولوژي عبارتست از آگاهي و برداشت كاذب، كه يك طبقه اي خصوصاً طبقه حاكم مي گيرد و به جامعه بار مي كند.
يعني ماركسيسم معتقد بود كه احزاب، انديشه هاي كاذب را به خورد مردم مي دهند كه واقعاً هم همينطور بود. زيرا احزاب به منظور به قدرت رسيدن به مردم دروغ گفتند تا اعتماد آنها را جلب نمايند و رأي بياورند.
اين معناي اصلاحي ايدئولوژي است، اما وقتي شريعتي از دين به عنوان ايدئولوژي ياد مي كند چه معنايي مد نظر اوست؟
ايدئولوژي اسلامي در نظر شريعتي
شريعتي معتقد است كه اين سؤالات براي همه انسانها بدون توجه به محل زندگي و شرايط آنها مطرح است و اين دين اسلام است كه به اين سؤاها به بهترين وجه جواب مي گويد.
شريعتي حتي معتقد است كه اسلام علاوه بر جواب به اين سوالات،بسيار "صريح" و "محرك" نيز هست و انسان را به جنب و جوش وا مي دارد. بين صراحت و محرك بودن فرق بسيار است. شخصي مانند بوعلي اين صراحت را درك مي كرد اما ويژگي محرك بودن آن شامل ابوذر شده بود و ابوذر را ابوذر كرده بود. شريعتي معتقد است كه مهمترين رويداد و درخشان ترين موفقيتي كه ما در سالهاي اخير كسب كرده ايم،تبديل اسلام از صورت يك فرهنگ به صورت يك ايدئولوژي است.
البته شريعتي مخالف ترويج و تحصيل انديشه هاي ديني نبود بلكه مي گفت كه فرهنگ ديني و سنتي ما بايد داراي يك روح ايدئولوژيكي باشد. او در جلد 23 مجموعه آثار خود مي گويد:فرق علم و فلسفه با ايدئولوژي در اين است كه علم و فلسفه مربوط به شناخت واقعيات خارجي هستند و معمولاً علم،شناخت جزئيات است و فلسفه، شناخت كليات در حالي كه ايدئولوژي شناخت هنجارها و ناهنجاري هاي جامعه است. شناختي دقيق و عميق و واقعي نه شناخت كاذب و دروغين.
شريعتي مي گويد كه ايدئولوژي، هم از سنخ شناخت است و هم از سنخ جهان بيني. او معتقد است كه مكاتب بشري هم ايدئولوژي دارند. او ادامه مي دهد كه اگر ما ايدئولوي را از دين جدا سازيم به معناي آن است كه مرامنامة دنيوي را از آن جدا ساخته ايم و بگوييم كه دين صرفاً آمده است تا هنگام اذان به مسجد برويم و نمازي بخوانيم،در اين جا دين را از دنيا جدا كرده ايم و خواه و ناخواه گرفتار ايدئولوژيهاي بشري خواهيم شد. اين در حالي است كه دين براي جامعة ما حرف دارد، برنامه و ايدئولوژي دارد. عنصر "امر به معروف و نهي از منكر" نيز كه در دين ما مطرح شده براي اين است كه جامعه را از وضع نامطلوب به سوي وضعيت مطلوب سوق دهد. راز اين كه روشنفكران ما به شدت از امر به معروف و نهي از منكر انتقاد مي نمايند در همين است كه به ايدئولوژي دين اعتقاد ندارند و از اين كار به خشونت ياد مي كنند. اگر اين عنصر را از دين جدا سازيم، موتور محركة دين را از آن گرفته ايم. امر به معروف در اصل سلاح دين است و با گرفتن آن، دين خلع سلاح مي شود. لذا شريعتي مي گويد كه ايدئولوژي همراه با شناخت و شعور از واقعيت موجود است. معتقد است ايدئولوژي همراه با ايمان به اصول،ارزشها،آرمانها و اهداف است. ايدئولوژي همراه با نقد وضع موجود است و مسير و راهنماي رسيدن به وضع مطلوب.
به اعتقاد شريعتي، امروز قدرتهاي سرمايه داري و قدرتهاي حاكم را صرفاً خطر ايدئولوژي تهديد مي كند و به همين علت است كه آنها تا اين اندازه عليه ايدئولوژي سرمايه گذاري مي كنند. به نظر او اسلام يك ايدئولوژي تمام و كمال است كه رابطه جهان و انسان را به دقت ترسيم مي نمايد و هر كس در آن، محتواي روابط اجتماعي و انساني و نظام ارزشهاي خويش را مي بيند. او اذعان مي كند كه وقتي عالمان مذهبي را نقد مي كند به اين خاطر است كه آنها سعي دارند اسلام را به عنوان يك فرهنگ معرفي نمايند. شريعتي صراحتاً اعلام مي كرد كه من مقلد امام هستم زيرا امام داراي روحيه انقلابي بود و تصور فرهنگ از اسلام را ندارد. او در تصويري كه از امام حسين (ع) ارائه مي دهد،امام حسين (ع) را به عنوان يك فرد انقلابي معرفي مي نمايد و مي گويد كه من اسلام را به دو اسلام تقسيم مي كنم؛ اسلام عقيده و اسلام فرهنگ. اولي اسلام هدايتگر و ايدئولوژيك و دومي اسلام منجمد و منحصر در كلاسهاي درس است. به عبارت ديگر همان اسلام راستين و اسلام دروغين. در نهايت مي توان با توجه به دلايل و بررسي هاي انجام شده بدين نتيجه رسيد كه هيچ تقاربي بين شريعتي و روشنفكران معاصر ما وجود ندارد و هيچ انسجامي بين اين دو و طرز تفكر شان مشاهده نمي شود. روشنفكران معاصر ما معتقدند دين رازآلود، مبهم و بي جهت است در صورتي كه آراء شريعتي مؤيد هيچيك از اين آرا نمي باشد.
منبع:ماهنامه گزارش گفتمان
/ن