ما و شريعتي
نويسنده:شهريار زرشناس
دكتر علي شريعتي يكي از چهرههاي جالب و تأثيرگذار و به گونهاي هنوز زنده در تاريخ دهههاي اخير كشور ما است. سخن گفتن دربارة شريعتي وضعيتي حساس و منحصر به فرد دارد. غبار ناشي از رويكردهاي عصبيتآلود اينك كه بيش از ربع قرن از مرگ او گذشته است هنوز سخن گفتن دربارة او را سخت و احتياطآميز كرده است.
در اين گفتار كوتاه قصد من به هيچ روي ارائه يك بررسي جامع از آراء و شخصيت شريعتي نيست، زيرا چنين كاري اگر بخواهد كه با دقت و انصاف انجام پذيرد نيازمند فرصتي بسيار فراختر و حوصلهاي بيشتر است.
آنچه در اين مقال كوتاه ميخواهم بدان پردازم، صرفاً جمعبندي در خصوص نسبتي است كه امروز و بيش از ربع قرن پس از پيروزي انقلاب كه بيشك آثار شريعتي از عوامل زمينهساز در ظهور و يا حداقل بخشي از وسعت و تأثيرگذاري آن بود، با ما ميتواند و بايد كه داشته باشد. منظور از “ما” در اين جا نسل و نيروها و جوانان و ميانسالان انقلابي و آرمانگرا و يا حداقل منصف و استقلالطلبي است كه هرچقدر هم [كه به حق] به برخي ناكارآمدها و سوءمديريتها انتقاد داشته باشيم به هر حال بر ضرورت حفظ و تقويت ميراث هويت معنوي خود و دفاع از استقلال سياسي و آرمانهاي عدالتطلبانة انقلاب در مقابل شبيخون نظام سرمايهداري بينالمللي و بهويژه يانكيهاي آمريكايي تأكيد داريم.
براي بيان اجمالي نسبت “ما و شريعتي” از اين منظري كه گفتم، بايد ابتدائاً به اختصار و كوتاه و فشرده دربارة “علي شريعتي” و شخصيت و آراء او سخن گفت [هرچند كه ميدانيم ارائة دقيق و جامع چنين بحثي نيازمند مجالي فراختر از فرصت محدود اين گفتار كوتاه است و لاجرم آنچه ميگوئيم بر سبيل اجمال است و اشاره]
دكتر علي شريعتي آنگونه كه از برخي آثار و نيز توصيفاتِ ياراناش برميآيد به لحاظ شخصيت انساني است آرمانگرا و پرشور و معنوي و مبارز و معنا جو و عدالتخواه و داراي درد دين. از اين منظر سيماي شخصيت او جذاب و دوستداشتني است و شور انقلابي و آرمانگراي قلماش الهامبخش و شورآفرين در طريق مبارزة انقلابي عليه امپرياليزم و استعمار ناشي از فرهنگ آمريكايي و الگوي پوچ و مبتذل و ويرانگر حيات متنزل حيواني – جانورياي است كه امپرياليزم ليبرال ميخواهد بر جهانيان به عنوان يگانه الگوي زندگي تحميل نمايد.
“شخصيت” شريعتي آنگونه كه از برخي فرازهاي آثاري چون “هبوط” و “كوير” و “گفتگوي تنهايي” و چهرهپردازيهاي جذاب او از برخي شخصيتهاي بزرگ صدر اسلام برميآيد، دوستداشتني و دلسوخته و داراي درد دين و تعهد انقلابي و شور مبارزاتي است و در شرايط امروز ما و در برابر احياء تأسفبار سيطرة بسياري از مظاهر ادبيات و سينما و تئوريهاي ليبرالي مظاهر غربزدگي شبهمدرن، بيترديد جالب و خواستني و قابل تأمل مينمايد.
اما البته در سوي ديگر بسياري از آثار او قرار دارد كه در يك نگاه منصفانه و بيتعصب دربارة آنها ميتوان گفت كه رگههاي پررنگي از يك التقاط تئوريك و عدم خلوص اعتقادي و تأثيرپذيري انفعالي و تقليدي از گونهاي “مدرنيسم ديني” در بسياري از آنها [مثلاً “درسهاي اسلامشناسي حسينيه ارشاد”، “حسين وارث آدم”، برخي گفتارها دربارة “اقبال لاهوري” و تحليلهاي ارائه شده از تحولات تاريخي و تفسير قصة قرآني “هابيل و قابيل” و برخي قسمتهاي “مذهب عليه مذهب” و بحثهاي ايشان دربارة “توحيد” و مفهوم “روشنفكر” و … ] به صراحت ديده ميشود و از اين منظر برخي نوشتههاي او را به عنوان حلقههايي از زنجيرة آثار “روشنفكري ديني” مطرح ميكنند. “روشنفكري ديني” جرياني است كه به لحاظ تاريخي ريشه در صدر مشروطه دارد و با اصل گرفتن مفروضات مدرنيسماي چون “اعتقاد به اصل پيشرفت تاريخي” و “اصالت رويكرد علمي در تفسير و تبيين وقايع و حوادث” و تأثيرپذيريهاي مستقيم و غيرمستقيم از بسياري مشهورات مدرنيستي و گرايشهاي ايدئولوژيك مختلف آن [اعم از ماركسيسم يا ليبراليسم يا ناسيوناليسم و يا نحلهاي چون اگزيستانسياليسم] در تاريخ 150 سالة اخير كشور ما و به ويژه از سالهاي دهة 1340 ش. به بعد نقش مهمي را در ارائه تفسيرهاي التقاطي و غير اصيل از اسلام بر عهده گرفته است. از آراء پوزيتيويستي – ليبراليستي مرحوم بازرگان در تفسير اسلام گرفته تا ملغمهاي كه “مجاهدين خلق” و “آرمان مستضعفين” و “فرقان” با تكيه بر تفسير ماركسيستي از اسلام ارائه ميدادند، همگي نمودها و حلقههايي از التقاطانديشي غربزدة جريان مسموم به “روشنفكري ديني” هستند كه با اصل گرفتن مشهورات مدرنيستي و بالتبع اقتضائات تفكر نفسانيت مدار اومانيستي، خواسته و يا ناخواسته و دانسته يا نادانسته به خلط مبحث و انكار خلوص انديشة ديني و مقابله با اسلام فقاهتي اصيل [كه متكي بر كتاب و معارف اهل بيت(ع) است] پرداختهاند. از اين منظر بيترديد جريان روشنفكري به اصطلاح ديني، حافظگونهاي مخرب از مدرنيسم ديني و التقاطانديشي و كينهورزي به روحانيت شيعه به عنوان پاسدار ودايع اصيل معرفتي تشيع بوده است. كينهورزي و عداوتي كه در بسياري موارد همچون ترور استاد مطهري و يا عمليات كور و ويرانگر منافقين عليه چهرههاي روحاني انقلاب، ماهيت استبدادي و خشن و فاقد ظرفيتهاي انديشگي خود را به روشني عيان كرده است.
كارنامة جريان موسوم به “روشنفكري ديني” از زمان “ميرزا يوسفخان مستشارالدوله” تا امروز به ويژه در سالهاي دهة 1320 شمسي به بعد و با ظهور افرادي چون “احمد كسروي” و آراء التقاطي – ليبرالي نهضت آزادي و اسلامِ مسخ شده و ماترياليسمزدة سازمان منافقين قبل از انقلاب و رويكرد بسيار تأسفبار گرايش ماركسيستي روشنفكري به اصطلاح ديني ايران عليه انقلاب اسلامي و اسلام اصيل در قالب خروج تروريستي منافقين در سال 1360 و حركت ميتوان گفت خائنانه و وابستة گرايش نئوليبراليست روشنفكري به اصطلاح ديني ايران از سالهاي 67 و 68 به بعد در مسير شبههآفريني و ترديدافكني عليه ايمان و يقينيات ديني و نهايتاً كفرگوئيهاي پلوراليستي و نسبيانگارانه عليه تعاليم اهل بيت (ع) و نفي آرمانهاي مبنائي انقلاب اسلامي و بسترسازي براي كودتاي خزندة فرهنگي – سياسي و برقراري سيطرة يك رژيم نئوليبراليست و سكولار و همسو با امپرياليزم آمريكا [و بلكه دستنشاندة آن در ايران] كه خود را در جريان آراء “عبدالكريم سروش” و “حلقة كيان” و گرايشهاي سياسي افراطي مدعي اصلاحطلبي امروز نشان ميدهد؛ كارنامهاي ناموفق و تيره بوده است كه عليرغم صداقت انفرادي و خلوص نيت و رشادتهاي حماسي برخي افراد ساده و صادق [اما ضعيف به لحاظ آشنايي با مباني اعتقادي] آن، در كليت خود به عنوان جرياني مبلّغ شبهمدرنيته و لاجرم تحكيم بخش سيطرة استعمار امپرياليستي در ايران معاصر عمل كرده است.
شبهمدرنيته و مظاهر فرهنگي و ادبي و سياسي آن بزرگترين عامل مقوّم استبداد و وابستگي همهجانبه در تاريخ معاصر كشور ما و نيز اصليترين علت بيعدالتي و بحران هويت و اضطراب فرهنگي و وضعيت نابسامان و تلخ برزخي ما بوده و هست و جريان روشنفكري به اصطلاح ديني ايران در كليت خود قبل و بعد از انقلاب و به ويژه در سالهاي اواخر دهة 1360 و در قالب گرايش التقاطي و نئوليبراليستي داعيهداران “قبض و بسط تئوريك شريعت” و به قول آمريكاييها “اسلامِ ميانهرو” و “اسلامِ مدرن” يكسره و تماماً در خدمت استحالة هويت معنوي و ديني جامعه و زدودن آرمانگرايي انقلابي و مبارزاتي و جاده صاف كني براي احياء سيطرة مجدد كمپانيهاي بزرگ چند مليتي و دولت متجاوز ايالات متحده عمل كرده است.
البته دربارة مرحوم شريعتي و نسبت او با امروز ما نبايد بر پاية كارنامه و عملكرد و مبادي و غايات التقاطي و انحرافي جريان موسوم به “روشنفكري ديني ايران” قضاوت كرد. اگرچه امروز بسياري از داعيهداران به اصطلاح “روشنفكري ديني” خود را يگانه ميراثداران شريعتي ميدانند، اما واقعيت اين است كه رويكرد ستيهنده و خروش ضدسرمايهداري و روح آرمانگرا و مبارزه جويِ ضد امپرياليستي شريعتي [عليرغم برخي خطاهاي تئوريك و عدم خلوص اعتقادي و بعضي رگههاي التقاطانديشي در آراء و آثار او] با رويكرد تسليمطلبانه و ذلتبار و انفعالي و ضدانقلابي و بلكه فراتر با آنها در جاده صافكني براي بازگشت سلطة آمريكا به هيچ روي تحت هيچ شرايطي نسبتي و قرابتي ندارد.
از اين رو دلالان مروّج نسبيانگاري و تعميم نبوت و صراطهاي مستقيم و پذيرش مدل آمريكايي و نئوليبراليستي زندگي و حكومت و هضمشدن در نظام جهاني سلطه به هيچ روي حق و صلاحيت آن را ندارند تا خود را ميراثدار شريعتي و تداومبخش راه او عنوان نمايند.
اگرچه در برخي آراء و مبادي و رويكردهاي انديشة مرحوم شريعتي رگههاي دردناكي از التقاط و عدم خلوص و تجددزدگي و پذيرش مشهورات اومانيستي وجود داشته است، اما او آنگونه كه در آثاري چون “امت و امامت” و يا برخي دفاعيات جانانهاش از شاكله و شخصيتهاي مبارز روحانيت شيعه و بسياري از مظاهر معرفتي ديني گذشتة تاريخي ما و نيز افشاگري عليه جماعت بيهويت و مرعوب و غربزدة شبهمدرن سطحي و روشنفكران وابسته خود را نشان ميدهد از اساس با ميراثداران دروغين امروز او كه سربازان و مزدبگيران سرمايهداري جهاني و تحقق نظم نوين جهاني “بوش” و “ديك چني” هستند، تفاوت و تضاد داشته و دارد.
بنابراين در بررسي نسبت ما با شريعتي بايد به اين مهم توجه كرد كه اگرچه در قلمروهاي تئوريك و اعتقادي و مخصوصاً تأثيرپذيري مبنايي آراي آن مرحوم از مشهورات و مفروضات مدرنيستياي چون “اصل پيشرفت” يا “اصالت عقل” و برخي علمزدگيهاي وي بايد با احتياط و از مواضع نقادانه روبرو شد، اما شخصيت آرمانگرا و پرشور و ضدغربي و ضدسرمايهداري و ستيهنده و روحِ پرشور وي كه مجذوب محمد (ص) و علي (ع) و “ابوذر” و “سلمان” و معنويت و عدالتطلبي و انقلابيگري بود براي نسل امرزو ما كه نيازمند تزريق خون تازهاي از شور انقلابي است، ميتواند كاملاً قابل تأمل باشد. اگرچه بايد كوشيد و كاويد و شعور انقلابي خود را از حقايق كتاب و معارف اهل بيت (س) آموخت تا خدشهاي در آن راه نداشته باشد و از رهزني نسبيانگاران و پلوراليستها و مدرنيستها و التقاطيون [به ويژه التقاطيون نئوليبرال مروج “پوپر” و “فون هايك”] در امان باشد.
منبع: باشگاه اندیشه
/ن
در اين گفتار كوتاه قصد من به هيچ روي ارائه يك بررسي جامع از آراء و شخصيت شريعتي نيست، زيرا چنين كاري اگر بخواهد كه با دقت و انصاف انجام پذيرد نيازمند فرصتي بسيار فراختر و حوصلهاي بيشتر است.
آنچه در اين مقال كوتاه ميخواهم بدان پردازم، صرفاً جمعبندي در خصوص نسبتي است كه امروز و بيش از ربع قرن پس از پيروزي انقلاب كه بيشك آثار شريعتي از عوامل زمينهساز در ظهور و يا حداقل بخشي از وسعت و تأثيرگذاري آن بود، با ما ميتواند و بايد كه داشته باشد. منظور از “ما” در اين جا نسل و نيروها و جوانان و ميانسالان انقلابي و آرمانگرا و يا حداقل منصف و استقلالطلبي است كه هرچقدر هم [كه به حق] به برخي ناكارآمدها و سوءمديريتها انتقاد داشته باشيم به هر حال بر ضرورت حفظ و تقويت ميراث هويت معنوي خود و دفاع از استقلال سياسي و آرمانهاي عدالتطلبانة انقلاب در مقابل شبيخون نظام سرمايهداري بينالمللي و بهويژه يانكيهاي آمريكايي تأكيد داريم.
براي بيان اجمالي نسبت “ما و شريعتي” از اين منظري كه گفتم، بايد ابتدائاً به اختصار و كوتاه و فشرده دربارة “علي شريعتي” و شخصيت و آراء او سخن گفت [هرچند كه ميدانيم ارائة دقيق و جامع چنين بحثي نيازمند مجالي فراختر از فرصت محدود اين گفتار كوتاه است و لاجرم آنچه ميگوئيم بر سبيل اجمال است و اشاره]
دكتر علي شريعتي آنگونه كه از برخي آثار و نيز توصيفاتِ ياراناش برميآيد به لحاظ شخصيت انساني است آرمانگرا و پرشور و معنوي و مبارز و معنا جو و عدالتخواه و داراي درد دين. از اين منظر سيماي شخصيت او جذاب و دوستداشتني است و شور انقلابي و آرمانگراي قلماش الهامبخش و شورآفرين در طريق مبارزة انقلابي عليه امپرياليزم و استعمار ناشي از فرهنگ آمريكايي و الگوي پوچ و مبتذل و ويرانگر حيات متنزل حيواني – جانورياي است كه امپرياليزم ليبرال ميخواهد بر جهانيان به عنوان يگانه الگوي زندگي تحميل نمايد.
“شخصيت” شريعتي آنگونه كه از برخي فرازهاي آثاري چون “هبوط” و “كوير” و “گفتگوي تنهايي” و چهرهپردازيهاي جذاب او از برخي شخصيتهاي بزرگ صدر اسلام برميآيد، دوستداشتني و دلسوخته و داراي درد دين و تعهد انقلابي و شور مبارزاتي است و در شرايط امروز ما و در برابر احياء تأسفبار سيطرة بسياري از مظاهر ادبيات و سينما و تئوريهاي ليبرالي مظاهر غربزدگي شبهمدرن، بيترديد جالب و خواستني و قابل تأمل مينمايد.
اما البته در سوي ديگر بسياري از آثار او قرار دارد كه در يك نگاه منصفانه و بيتعصب دربارة آنها ميتوان گفت كه رگههاي پررنگي از يك التقاط تئوريك و عدم خلوص اعتقادي و تأثيرپذيري انفعالي و تقليدي از گونهاي “مدرنيسم ديني” در بسياري از آنها [مثلاً “درسهاي اسلامشناسي حسينيه ارشاد”، “حسين وارث آدم”، برخي گفتارها دربارة “اقبال لاهوري” و تحليلهاي ارائه شده از تحولات تاريخي و تفسير قصة قرآني “هابيل و قابيل” و برخي قسمتهاي “مذهب عليه مذهب” و بحثهاي ايشان دربارة “توحيد” و مفهوم “روشنفكر” و … ] به صراحت ديده ميشود و از اين منظر برخي نوشتههاي او را به عنوان حلقههايي از زنجيرة آثار “روشنفكري ديني” مطرح ميكنند. “روشنفكري ديني” جرياني است كه به لحاظ تاريخي ريشه در صدر مشروطه دارد و با اصل گرفتن مفروضات مدرنيسماي چون “اعتقاد به اصل پيشرفت تاريخي” و “اصالت رويكرد علمي در تفسير و تبيين وقايع و حوادث” و تأثيرپذيريهاي مستقيم و غيرمستقيم از بسياري مشهورات مدرنيستي و گرايشهاي ايدئولوژيك مختلف آن [اعم از ماركسيسم يا ليبراليسم يا ناسيوناليسم و يا نحلهاي چون اگزيستانسياليسم] در تاريخ 150 سالة اخير كشور ما و به ويژه از سالهاي دهة 1340 ش. به بعد نقش مهمي را در ارائه تفسيرهاي التقاطي و غير اصيل از اسلام بر عهده گرفته است. از آراء پوزيتيويستي – ليبراليستي مرحوم بازرگان در تفسير اسلام گرفته تا ملغمهاي كه “مجاهدين خلق” و “آرمان مستضعفين” و “فرقان” با تكيه بر تفسير ماركسيستي از اسلام ارائه ميدادند، همگي نمودها و حلقههايي از التقاطانديشي غربزدة جريان مسموم به “روشنفكري ديني” هستند كه با اصل گرفتن مشهورات مدرنيستي و بالتبع اقتضائات تفكر نفسانيت مدار اومانيستي، خواسته و يا ناخواسته و دانسته يا نادانسته به خلط مبحث و انكار خلوص انديشة ديني و مقابله با اسلام فقاهتي اصيل [كه متكي بر كتاب و معارف اهل بيت(ع) است] پرداختهاند. از اين منظر بيترديد جريان روشنفكري به اصطلاح ديني، حافظگونهاي مخرب از مدرنيسم ديني و التقاطانديشي و كينهورزي به روحانيت شيعه به عنوان پاسدار ودايع اصيل معرفتي تشيع بوده است. كينهورزي و عداوتي كه در بسياري موارد همچون ترور استاد مطهري و يا عمليات كور و ويرانگر منافقين عليه چهرههاي روحاني انقلاب، ماهيت استبدادي و خشن و فاقد ظرفيتهاي انديشگي خود را به روشني عيان كرده است.
كارنامة جريان موسوم به “روشنفكري ديني” از زمان “ميرزا يوسفخان مستشارالدوله” تا امروز به ويژه در سالهاي دهة 1320 شمسي به بعد و با ظهور افرادي چون “احمد كسروي” و آراء التقاطي – ليبرالي نهضت آزادي و اسلامِ مسخ شده و ماترياليسمزدة سازمان منافقين قبل از انقلاب و رويكرد بسيار تأسفبار گرايش ماركسيستي روشنفكري به اصطلاح ديني ايران عليه انقلاب اسلامي و اسلام اصيل در قالب خروج تروريستي منافقين در سال 1360 و حركت ميتوان گفت خائنانه و وابستة گرايش نئوليبراليست روشنفكري به اصطلاح ديني ايران از سالهاي 67 و 68 به بعد در مسير شبههآفريني و ترديدافكني عليه ايمان و يقينيات ديني و نهايتاً كفرگوئيهاي پلوراليستي و نسبيانگارانه عليه تعاليم اهل بيت (ع) و نفي آرمانهاي مبنائي انقلاب اسلامي و بسترسازي براي كودتاي خزندة فرهنگي – سياسي و برقراري سيطرة يك رژيم نئوليبراليست و سكولار و همسو با امپرياليزم آمريكا [و بلكه دستنشاندة آن در ايران] كه خود را در جريان آراء “عبدالكريم سروش” و “حلقة كيان” و گرايشهاي سياسي افراطي مدعي اصلاحطلبي امروز نشان ميدهد؛ كارنامهاي ناموفق و تيره بوده است كه عليرغم صداقت انفرادي و خلوص نيت و رشادتهاي حماسي برخي افراد ساده و صادق [اما ضعيف به لحاظ آشنايي با مباني اعتقادي] آن، در كليت خود به عنوان جرياني مبلّغ شبهمدرنيته و لاجرم تحكيم بخش سيطرة استعمار امپرياليستي در ايران معاصر عمل كرده است.
شبهمدرنيته و مظاهر فرهنگي و ادبي و سياسي آن بزرگترين عامل مقوّم استبداد و وابستگي همهجانبه در تاريخ معاصر كشور ما و نيز اصليترين علت بيعدالتي و بحران هويت و اضطراب فرهنگي و وضعيت نابسامان و تلخ برزخي ما بوده و هست و جريان روشنفكري به اصطلاح ديني ايران در كليت خود قبل و بعد از انقلاب و به ويژه در سالهاي اواخر دهة 1360 و در قالب گرايش التقاطي و نئوليبراليستي داعيهداران “قبض و بسط تئوريك شريعت” و به قول آمريكاييها “اسلامِ ميانهرو” و “اسلامِ مدرن” يكسره و تماماً در خدمت استحالة هويت معنوي و ديني جامعه و زدودن آرمانگرايي انقلابي و مبارزاتي و جاده صاف كني براي احياء سيطرة مجدد كمپانيهاي بزرگ چند مليتي و دولت متجاوز ايالات متحده عمل كرده است.
البته دربارة مرحوم شريعتي و نسبت او با امروز ما نبايد بر پاية كارنامه و عملكرد و مبادي و غايات التقاطي و انحرافي جريان موسوم به “روشنفكري ديني ايران” قضاوت كرد. اگرچه امروز بسياري از داعيهداران به اصطلاح “روشنفكري ديني” خود را يگانه ميراثداران شريعتي ميدانند، اما واقعيت اين است كه رويكرد ستيهنده و خروش ضدسرمايهداري و روح آرمانگرا و مبارزه جويِ ضد امپرياليستي شريعتي [عليرغم برخي خطاهاي تئوريك و عدم خلوص اعتقادي و بعضي رگههاي التقاطانديشي در آراء و آثار او] با رويكرد تسليمطلبانه و ذلتبار و انفعالي و ضدانقلابي و بلكه فراتر با آنها در جاده صافكني براي بازگشت سلطة آمريكا به هيچ روي تحت هيچ شرايطي نسبتي و قرابتي ندارد.
از اين رو دلالان مروّج نسبيانگاري و تعميم نبوت و صراطهاي مستقيم و پذيرش مدل آمريكايي و نئوليبراليستي زندگي و حكومت و هضمشدن در نظام جهاني سلطه به هيچ روي حق و صلاحيت آن را ندارند تا خود را ميراثدار شريعتي و تداومبخش راه او عنوان نمايند.
اگرچه در برخي آراء و مبادي و رويكردهاي انديشة مرحوم شريعتي رگههاي دردناكي از التقاط و عدم خلوص و تجددزدگي و پذيرش مشهورات اومانيستي وجود داشته است، اما او آنگونه كه در آثاري چون “امت و امامت” و يا برخي دفاعيات جانانهاش از شاكله و شخصيتهاي مبارز روحانيت شيعه و بسياري از مظاهر معرفتي ديني گذشتة تاريخي ما و نيز افشاگري عليه جماعت بيهويت و مرعوب و غربزدة شبهمدرن سطحي و روشنفكران وابسته خود را نشان ميدهد از اساس با ميراثداران دروغين امروز او كه سربازان و مزدبگيران سرمايهداري جهاني و تحقق نظم نوين جهاني “بوش” و “ديك چني” هستند، تفاوت و تضاد داشته و دارد.
بنابراين در بررسي نسبت ما با شريعتي بايد به اين مهم توجه كرد كه اگرچه در قلمروهاي تئوريك و اعتقادي و مخصوصاً تأثيرپذيري مبنايي آراي آن مرحوم از مشهورات و مفروضات مدرنيستياي چون “اصل پيشرفت” يا “اصالت عقل” و برخي علمزدگيهاي وي بايد با احتياط و از مواضع نقادانه روبرو شد، اما شخصيت آرمانگرا و پرشور و ضدغربي و ضدسرمايهداري و ستيهنده و روحِ پرشور وي كه مجذوب محمد (ص) و علي (ع) و “ابوذر” و “سلمان” و معنويت و عدالتطلبي و انقلابيگري بود براي نسل امرزو ما كه نيازمند تزريق خون تازهاي از شور انقلابي است، ميتواند كاملاً قابل تأمل باشد. اگرچه بايد كوشيد و كاويد و شعور انقلابي خود را از حقايق كتاب و معارف اهل بيت (س) آموخت تا خدشهاي در آن راه نداشته باشد و از رهزني نسبيانگاران و پلوراليستها و مدرنيستها و التقاطيون [به ويژه التقاطيون نئوليبرال مروج “پوپر” و “فون هايك”] در امان باشد.
منبع: باشگاه اندیشه
/ن