در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
شاعر : حافظ
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم |
|
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم |
خازن ميکده فردا نکند در بازم |
|
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم |
جز بدان عارض شمعي نبود پروازم |
|
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالي |
با خيال تو اگر با دگري پردازم |
|
صحبت حور نخواهم که بود عين قصور |
چشم تردامن اگر فاش نگردي رازم |
|
سر سوداي تو در سينه بماندي پنهان |
به هوايي که مگر صيد کند شهبازم |
|
مرغ سان از قفس خاک هوايي گشتم |
از لب خويش چو ني يک نفسي بنوازم |
|
همچو چنگ ار به کناري ندهي کام دلم |
زان که جز تيغ غمت نيست کسي دمسازم |
|
ماجراي دل خون گشته نگويم با کس |
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم |
|
گر به هر موي سري بر تن حافظ باشد |
|