شاه عباس اول صفوى (1)
تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون
منبع : راسخون
مختصري درباره صفويه
روزگار حکومت سلسله صفویه یکی از مهمترین دوران تاریخی این دیار به حساب میآید، اهمیتی که از جنبههای مختلف در اوضاع و احوال حاکم براین روزگار قابل ردیابی است. در همین دوران بود که پس از قرنها دوباره ایرانیان به اقتدار دوران باستان خود در عرصه جهانی بازگشتند و مرزهای جعرافیایی کشور نیز گسترش چشمگیری داشت و دوباره به حد و اندازه دوران باستان خود نزدیک شد. درست است که در این سالها رقیب قدرتمندی همچون حکومت عثمانی در همسایگی ایران قرار داشت و کشورهای اروپایی نیز با توجه به پیشرفتهایی که پس از قرون وسطی آغاز کرده بودند، میرفتند تا به شکلی روزافزون، بر فاصلهای که با دیگر کشورها گرفته بودند، بیفزایند، اما با این حال ایران هنوز یکی از قدرتهای بزرگ محسوب میشد که در معادلات جهانی حساب ویژهای روی آن باز میکردند. در همین دوران صفویه بود که بهطور جدی پای بازرگانان اروپایی به ایران باز شد و داد و ستد میان آنها و تجار ایرانی با توجه به ثبات اقتصادی، سیاسی و نظامی کشور از رونقی چشمگیر برخوردار شد. از منظر فرهنگ و تمدن اسلامی نیز دوران صفویه عصر مهمی محسوب میشد، در همین روزگار بود که مذهب تشیع بهعنوان مذهب رسمی کشور گسترش یافت و با توجه به اهمیتی که برخی از شاهان صفوی برای علمای اسلامی قایل بودند، زمینه و بستر مناسبی برای رشد علوم دینی و پرورش چهرههای برجسته فراهم آمد. عصر صفوی به لحاظ معماری اسلامی نیز دوران پرباری بود و بناهای مختلفی از آن روزگار به یادگار مانده است.
صفویه به همان میزان که در سیاست ایجاد وحدت ملی شکوهمند کرده است، به همان میزان در عرصه اقتصاد و رفاه اجتماعی موفق بوده است، چه اینکه سیاحان مشهور اروپایی نظیر «شاردن» به خوبی اذعان دارند که زندگی فقیران دوره صفویه به مراتب بهتر از زندگی کشاورزان اروپایی در بهترین نقاط اروپاست و تهیدستترین مردم ایران در روستاها یا شهرهای آن روزگار از تغذیه و پوشاک خوبی برخوردارند، در حالی که به اندازه نصف تهیدستان اروپایی هم کار نمیکردند.
با همه این تفاصیل، جامعه ایران بهخاطر گسترش مذهب تشیع و همچنین قدرت یافتن علمای تشیع و نهادینه شدن نظام وکالت و جمعیت، از طریق پذیرش و مناسبت در برابر آن، و قدرت معنوی و علمی روحانیت تشیع چه در عرصه هویت ملی و استقلال سیاسی و چه در عرصه هویت دینی و اعتبار علمی وامدار حکومت صفویه است.
با این وجود نه تنها صفویان در ایران شناخته شده نیستند و نه تنها رهبران و قهرمانان این عصر چندان معرفی نشدهاند، بلکه با کمال تأسف باید گفت آنگونه که جوانان و نوجوانان و کودکان ایرانی، پادشاه شکست خورده انگلستان در جنگهای صلیبی (ریچارد شیردل) را به واسطه یلمهای مختلف (ایوانهو و رابینهود) میشناسند، شاه اسماعیل صفوی، بزرگ بنیانگذار جامعه ایرانی، را نمیشناسند.
جوانان ایرانی نمیدانند که اسماعیل، پسر شیخ حیدر، نوجوان دوازده سالهای که پدر و برادرش را دشمنانشان به قتل رسانده بودند و در منطقه «لشت نشاء کیکدن» مخفی بود، در سن دوازده سالگی قیام کرد و با فداکاری قزلباشان و صوفیان توانست کشور ایران را برای اولین بار بعد از حمله مسلمانان متحد و یکپارچه سازد و به آن هویت ملی و اسلامی بخشد و ایران را ایران کند.
وقتی که اشتیاق جامعه را به انواع داستانهای راست و دروغ انگلیسی، کرهای و ژاپنی ملاحظه میکنم، به جهل تاریخی صدا و سیما و تهیهکنندگان آن سخت تأسف میخورم که چگونه اسطورههای بزرگ تاریخ ما به هیچ روی در عرصه ملی شناخته شده نیستند؛ نه کتاب درخوری نوشته شده است و نه فیلم مناسبی ساخته شده است و نه حتی نمایشگاه و تصویری از بناها و هنر و علم آن زمان در دسترس است که احساس غرور برانگیزد تا همبستگی ملی را بستگی بیشتر بخشد و هویت ملی را به منصه ظهور برساند.عصر صفویه در ایران، عصر حوادث و اتفاقات بزرگ در عرصه ملیگرایی، اسلامگرایی، گسترش صنعت و کشاورزی، رونق تجارت و ثروتافزایی، رشد دانش فنی و مهندسی، بسط دانش نظامی، بسط دانش و علوم اسلامی در حوزه فقه و حدیث و فلسفه و عرفان اسلامی است، ضمن اینکه شکوفاترین دوره هنرهای مختلف ایران در عصر صفویان تجلی یافته است.
هرچند در حوزه آشنایی با علمای اسلامی در این دوره تلاشهای مختصر و البته درخور تقدیری صورت گرفته است، اما با این وجود هنوز تا بازشناسی درخور هویت ملی اسلامی، فاصله بسیاری داریم که عقلانیت، زحمت و تلاش مضاعف میطلبد.
شاه عباس بزرگ یا شاه عباس یکم نامدارترین شهریار دوران صفوی و حتی پس از اسلام است. او فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی است که بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد شهریاری نمود.
شاه عباس یکم صفوی به دلیل رشادت های بسیاری که در طول زندگی اش برای سرافرازی ایران انجام داد به شاه عباس کبیر شهرت یافت .
شاه عباس اقدامات افتخار آمیز زیادی در پرونده تاریخی خود دارد که بی جهت نیست که به او لقب کبیر نیز داده اند.
درخصوص موفقيت هاي سياسي شاه عباس اول، به عنوان يكي از نمادهاي طلايي اوج حكومت و اقتدار ايران، مي توان به اين عوامل اشاره كرد: .1 در اهداف خود صبور بود، .2 متخلفان را سخت مجازات مي كرد، .3 از وضع مردم خودآگاه بود (با لباسي مبدل به ميان مردم مي رفت)، .4 يك نظامي مدبر بود، .5 اگر به كسي اعتماد داشت، به او آزادي عمل مي داد، .6 يك مرد سياسي - نظامي خلاق بود.
سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مىشد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظهاى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مىشد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جادههاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.
ولادت شاه عباس
شاه عباس در رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
ورود عباس میرزا به قزوین و جلوس بر تخت سلطنت
حمزه ميرزا برادر شاه عباس بود.
حمزه میرزا پسر دیگر شاه محمد خدابنده در سال996ق پس از سرکوب شورش برادر خود طهماسب میرزا در نزدیک سلطانیه به تبریز بازگشت و مقدمات صلح با عثمانی را فراهم کرد. اما در این زمان با توطئه گروهی قزلباش، حمزه میرزا به قتل رسید. بنابراین مرشد قلی خان یکی از سران قزلباش،عباس میرزا را از خراسان به قزوین آورد. شاه محمد خدابنده نیز به نفع پسر از سلطنت کنار رفت و تاج شاهی را به شاه عباس داد. (ذی قعده996ق)
پس از کشته شدن حمزه میرزا، در بیشتر ولایات ایران، حکام و سران قزلباش سر از اطاعت دربار قزوین پیچیدند و به رغم وجود شاه محمد، با عباس میرزا و مرشد قلى خان از در موافقت و فرمانبردارى درآمدند. چند تن از بزرگان نامىقزلباش، مانند مرتضى قلى خان پرناک ترکمان، حاکم ولایت سمنان و دامغان و استراباد و پیر غیب خان استاجلو، حکمران معزول همدان، مرشد قلى خان را تحریک کردند که تا شاه محمد و ولیعهدش ابوطالب میرزا از پایتخت به دورند، عباس میرزا را از خراسان به قزوین آورد و رسما" بر تخت سلطنت بنشاند.
مرشد قلى خان هم که از اوضاع آشفته دربار قزوین و ضعف حکومت شاه محمد به خوبى آگاه بود، پیوسته در این کار اندیشه مىکرد، اما چون از مرتضى قلى خان پرناک بیم داشت، نگران آن بود که خان ترکمان، عباس میرزا را از دستش به در برد و نقشه هاى چندین ساله او را نقش بر آب سازد.
پس از آن که عبدالله خان ازبک به خراسان آمد و خطر حمله به مشهد قوت گرفت، مرشد قلى خان بر آن شد که با شاه عباس از راه طبس به یزد برود و از آنجا به همراهى سران طوایف افشار و ذوالقدر یزد و کرمان و شیراز، که نسبت به شاه عباس اظهار اطاعت کرده بودند، راه قزوین در پیش گیرد. به همین قصد، در آغاز سال 996 ق / 1588 م برادر خود ابراهیم خان را به حکومت مشهد گماشت، و به عنوان دفع سپاه ازبک از هرات، روانه ترشیز شد. ولى در راه خبر یافت که رقیب نیرومندش مرتضى قلى خان پرناک در دامغان درگذشته، و از طرف دیگر، شاه محمد و امیران عراق به قصد تنبیه متمردان اصفهان و فارس متوجه جنوب ایران گشته اند. بنابراین مصمم شد که از راه دامغان به سوى مقصد بشتابد. پس بار دیگر به مشهد رفت و بعد از تعمیر قلعه آنجا در ماه شوال 996 ق / سپتامبر 1588 م به همراه عباس میرزا و پانصد تن از ملازمان که مورد اعتماد کامل بودند، راهى قزوین شد. چون به بسطام رسید. نامهاى به قورخمس خان شاملو، برادر اسماعلى قلى خان، که حاکم قزوین بود، نوشت و او را به اطاعت از عباس میرزا و تسلیم پایتخت دعوت کرد. برادران قورخمس خان و امیران قزلباش که در قزوین بودند، با تسلیم شهر مخالفت کردند، ولى مردم شهر و سپاهیان به هوا خواهى از عباس میرزا برخاستند. قورمخس خان صلاح خویش در آن دید که از پدر و پسر، یعنى شاه محمد و عباس میرزا، هر یک زودتر به قزوین رسید، شهر را به او تسلیم کند! به همین سبب در پاسخ به مرشد قلى خان اظهار اطاعت نمود و او را تشویق کرد که هر چه زودتر شاهزاده را به پایتخت برساند؛ از سوى دیگر، عریضهاى براى شاه محمد به اصفهان فرستاد که اگر به پادشاهى خویش علاقمند است، بى توقف و تأخیر به قزوین باز گردد. در دامغان برادران و فرزندان مرتضى قلى خان پرناک با تمام بستگان و سواران خویش به عباس میرزا پیوستند. حاکم سمنان هم، که از طایفه ذوالقدر بود، آن شهر را تسلیم کرد و با قوایى که در فرمان داشت، به شاهزاده پیوست؛ به طوریکه در نزدیکى پایتخت عده سواران عباس میرزا به دو هزار رسید، و مرشد قلى خان به گونهاى وارد شهر شد که مردم ده هزار پنداشتند.
عباس میرزا و خان استاجلو در روز دهد ذیقعده 996 ق / 12 اکتبر 1588 م وارد قزوین شدند، و چون قورمخس خان، حاکم شهر به اطاعت پیش آمد، بى هیچگونه زد و خوردى، پایتخت صفوى را به تصرف درآوردند. عباس میرزا به دولتخانه رفت و بر سریر سلطنت نشست. مرشد قلى خان نیز با عنوان وکلیل السلطنه «نایب السلطنه» فرمانرواى مطلق شد. در همان روز، پیر غیب خان استاجلو را با جمعى از امیران ترکمان به خارج شهر فرستاد تا مراقب راه اصفهان باشند و از حمله احتمالى جلوگیرى کنند.
آغاز پادشاهى شاه عباس
شاه محمد و بزرگان دولتش، همینکه از توجه عباس میرزا و مرشد قلى خان به سوى قزوین خبر یافتند، از اصفهان با سى هزار سوار بیرون آمدند و از راه گلپایگان رو به پایتخت نهادند. در نزدیکى قم، به ایشان خبر رسید که شاهزاده و خان استاجلو وارد قزوین شده، شهر را به آسانى در اختیار گرفتهاند. این خبر بر تشویش و نگرانى على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و سران دولت شاه افزود. حاکم قم نیز خود را هواخواه عباس میرزا نشان داد و دروازه شهر را بر روى شاه محمد نگشود. چون به ساوه رسیدند، بسیارى از افراد سپاه هم، که در قزوین زن و فرزند و خانه داشتند، بى اجازه خدمت را ترک گفته رو به پایتخت نهادند. دلیل ترک سربازان و امیران سپاه شاه محمد آن بود که مرشد قلى خان پس از ورود به قزوین، سربازان و قورچیان خود را در خانه هر یک از امیران و قورچیان سپاه شاه محمد جاى داده و اعلام کرده بود که اگر به قزوین نیایند، زنان و فرزندان و اموالشان به میهمانان ناخوانده تعلق خواهد گرفت.
اولیاى دولت شاه محمد که ستاره اقبال خود را رو به افول دیدند؛ به رایزنى و چاره جویى پرداختند. عاقبت مصمم شدند که به سوى قزوین پیش روند. ولى در نزدیکى پایتخت از سى هزار سوار حاضر در موکب همایونى، تنها ده هزار بیش باقى نماند و دیگران به قزوین گریختند. چون بر شاه محمد و سران دولت او مسلم شد که سپاهیانش رأى جنگ ندارند، تصمیم گرفتند به ظاهر عباس میرزا را بپذیرند، تا هنگام فرصت، مرشد قلى خان را از میان برداشته، شاهزاده را در اختیار خویش گیرند.
مرشد قلى خان که نگرانى شاه محمد و سران دولت او را از تسلیم و وارد شدن به قزوین دریافت، فرستادهاى نزد شاه و ایشان ارسال داشت و پیغام داد که هدف جز ایجاد یگانگى و اتفاق میان تمام طوایف قزلباش نیست، و با این اختلافات ایران تجزیه شده به دست بیگانگان خواهد افتاد؛ چنانکه در همان زمان آذربایجان در دست ترکان عثمانى و خراسان عرصه تاخت و تاز ازبکان بود. ضمنا" اولیاى دولت شاه محمد را اندرز داد که ترک دشمنى و حسد کنند و جملگى یک دل و یک زبان در سلطنت شاه عباس، که ارشد پسران شاه محمد است، همداستان شوند.
با این طرفند، اردوى شاه محمد در اندک زمانى از هم پاشید. على قلى خان و اسماعیل قلى خان و سایر بزرگان دولت وى، چون از یکدیگر بد گمان بودند؛ هر یک جداگانه و بى خبر به سوى قزوین شتافتند تا در اظهار بندگى و طاعت از دیگر رقیبان پیشى گیرند. اتفاقا" همگى شبانه به دولتخانه رسیدند. به دستور مرشد قلى خان، امیران را به دورن دولتخانه بردند و دور از یکدیگر، در عمارتهاى مختلف جاى دادند. در همان حال قورخمس خان شاملو - حکمران قزوین - با میرزا شاه ولى - وزیر مرشد قلى خان - و جمعى دیگر، به فرمان شاه عباس به اردوى شاه محمد رفتند و آن پادشاه تیره روز را، که با پسر و زنان حرم در یک فرسخى قزوین تنها و بى کس مانده بود، به شهر آوردند. شاه عباس در دولتخانه از پدر استقبال کرد و او را با برادر به حرم سرا برد.
روز دیگر مرشد قلى خان در ایوان عمارت چهل ستون قزوین، مجلس شاهانه آراست و امیران و ارکان دولت را در آنجا گرد آورد. در این مجلس شاه محمد، خود را از پادشاهى خلع و تاج شاهى را بر سر پسر گذاشت «حدود نیمه ماه ذیقعده 996 ق / 17 اکتبر 1588 م». شاه عباس که تا آن زمان خود را شاه خراسان مىشمرد، از آن تاریخ رسما" بر تخت سلطنت ایران نشست. در این هنگام هجده سال و دو ماه و پانزده روز از عمرش مىگذشت.
حوادث جلوس شاه عباس از خراسان به قزوین
هنگامىکه شاه عباس از خراسان به قزوین آمد و بر تخت سلطنت صفوى تکیه زد؛ طهماسب میرزا، برادر شاه، افزون بر دو سال بود که به دستور حمزه میرزا در قلعه الموت در زندان به سر مىبرد. مرشد قلى خان - وکیل السلطنه - شاه عباس، برادر دیگر پادشاه یعنى سلطان على میرزا و شاه محمد - پدر شاه عباس - ابوطالب میرزا - برادر شاه - و پسران حمزه میرزا یعنى اسماعیل میرزا و حیدر میرزا را بدان قلعه فرستاد. سلطان على میرزا، در چهار سالگى به دستور شاه اسماعیل دوم کور شده بود؛ هر چند این شاهزاده در 1022 ق / 1631 م در اصفهان، با کابلى بیگم - دختر محمد حکیم میرزا، پسر ناصرالدین همایون شاه پادشاه هند - که به ایران آمده بود، ازدواج کرد.
کشندگان حمزه میرزا - جنایت و مکافات
شاه عباس در آغاز حكومت خود با مشكلاتي روبه رو بود؛ كه اهم آنها عبارت بودند از: .1 نبود امنيت، .2 نابساماني سپاه، .3 درهم ريختگي اقتصاد، .4 اشغال كشور
شاه عباس پس از تکیه بر اریکه سلطنت و به دست گرفتن ارکان دولت شاه محمد، مصمم شد تا به سلطه و نفوذ قزلباشان خاتمه دهد. وى که جوانى هوشمند و با اراده و قدرت طلب و خود رأى بود، اساسا" وجود سرداران مقتدر و صاحب نفوذ قزلباش را منافى و مانع استقلال سلطنت و حکومت مطلق خود مىدانست. فساد این سران و اختلافات غیر قابل حل میان ایشان و زیاده خواهى آنها بدون در نظر گرفتن مصالح حکومت و ملت، که در آن برهه، ایران را در لبه پرتگاه تجزیه و تلاشى قرار داده بود، از نظر تاریخى نیز توجیه پذیر و قابل قبول به نظر مىرسید. شاه عباس بر اثر تعلیمات و تلقینات ممتد على قلى خان شاملو، سرپرست و مربى دوران کودکى و جوانى خویش، و در نتیجه تجاربى که از حوادث تلخ و نامطلوب پادشاهى شاه اسماعیل دوم و پدر خود شاه محمد داشت. منسوخ کردن مناصب و مقامات و اختیارات موروثى قزلباش را جزو اولویت اقدامات خود قرار داد. در این باره، شاه عباس مصمم بود کسانى را که داعیه قدرت و مداخله در امور سلطنتى و کشورى، و جرأت اظهار رأى در تصمیمات شاه دارند، یا در وجودشان کمترین احتمال خطر براى قدرت فردى شاه، یا اندک گمانى در بد دلى و دورویى و ناخرسندى نسبت به شخص شاه مىرود، بى دریغ از میان بردارد. مقولهاى که براى ایرانیان و تاریخ ایران کم آشنا نبوده و نیست و بارها تجربه شده است. چه طبیعت استبداد و خودرأیى و مطلق بینى در چرخه ایام و در یک فرآیند تاریخى، در خود هرج و مرج را پرورش مىدهد و در نیمه دیگر این چرخش که موجب گسیختگى شیرازه امور مىشود؛ نیاز به قدرت فردى و متمرکز و مطلقه را باز تولید و از منظر تاریخى «توجیه پذیر» مىکند. وجود قدرت مطلق، انتظام امور مملکت را نه بر مبناى لیاقتها و رشد استعدادها، بلکه بر مبناى نیات ملوکانه و انتصاب شاهانه استوار مىسازد. این گونه انتصابها و انتخاب مقامات کشورى و لشکرى که اغلب نیز بى اعتقاد و باور به پشتوانههاى مردمىو نهادهاى اجتماعى هستند؛ به زودى خود را به مراکز قدرت اعم از قوم و قبیله و حزب و عقیده متکى ساخته، درتثبیت آن از طریق وراثت مىکوشند؛ طرفه آن که، قدرت مطلقه در ظاهر، انسجام صورى را حفظ مىکند و همه انقیاد و اطاعت خود را از شخص شاه و رأس هرم قدرت اعلام مىدارند؛ اما در باطن، مراکز متعدد قدرت که اغلب از همزیستى و اتفاق یکدیگر هم عاجزند، سرنوشت قوم را رقم مىزند. نتیجه این فراگرد تاریخى، اغتشاش اوضاع، عدم تقسیم عادلانه ثروت، عدم امکان استفاده یکسان از مواهب و فرصتها و عدم حضور فرهیختگان خوش فکر و خوش باور در حکومت است. در مرحلهاى دیگر، بروز آشوبها و درگیریها و احیانا" حضور نیروهاى خارجى، نیاز به «خانى» مقتدر که بتواند بر این آشفتگیها فایق آید، پیدا مىشود و مردم نز پذیراى مستبدى به جاى مستبد دیگر. چنین است که استبداد، اندیشه استبدادى و باور استبداد زدگان را شکل مىبخشد و آن را در یک دایره بسته از حوادث، ضرورى و لازم نشان مىدهد، و پذیرشش را براى عوام «دلپذیر» و «قابل قبول» مىسازد. تا هنگامىکه، قوم یا ملتى نتواند، با تمرین تحمل پذیرى و قبول وجود عقاید و آراى مختلف و تأسیس حقوق و قوانین موضوعه که انسانهاى حامل باورهاى گوناگون را به یک چشم و دیده بنگرد و در پاداش و مکافات به یکسان عمل کند، خلل و فرجى در این مدار عنکبوتى بیاندازد، امید دستیابى به حقوق فردى و اجتماعى و جایگاه انسانى را نمىتواند داشته باشد. مشکل جامعه ایرانى از دیرباز، استبداد و اندیشه استبدادى بوده و هست.
منابع تحقیق :
daneshnameh.roshd.ir
bashgah.net
ichodoc.ir
sispda.com
www.zangetarikh-tabadkan.persianblog.ir
noorportal.net
cloob.com
forum.takdownload.ir
daneshju.ir
Fa.wikipedia.org
ariarman.org (ارشام پارسی)
تبیان همدان
دایرةالمعارف فارسی به کوشش غلامحسین مصاحب؛ چاپ ۱۳۵۶؛ چاپخانه سپهر؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛
تاریخ ایران به قلم عباس اقبال آشتیانی
کتاب روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفويه
سفرنامه پیتر دلاواله
جغرافیای تاریخی مازندران
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱
عالم آراى عباسى
ادامه دارد...
/ج