آفتاب حق
شاعر: محمدرضا خزائلي
خورشيد عشق را، ره شام و زوال نيست
بر هر دلي که تافت، در آن دل ضلال نيست
در آسمان دلبري و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نيست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نيست
با نام احمد است که دل زنده مي شود
دل را بيازماي که کاري محال نيست
اي آفتاب حق که تويي ختم مرسلين
با روشنيّ روي تو، بدر وهلال نيست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تويي وغير تو حدّ کمال نيست
تا تو شفيع خلقي و درياي رحمتي
اميد عفو هست و نشان وبال نيست
در صحنه حيات و به طومار کائنات
آيين پاک منجي ما را همال نيست
ما عاشقان و پيرو راه محمديم
بهتر ازين طريقت و راه و روال نيست
منبع: www.payambarazam.ir
/ن
بر هر دلي که تافت، در آن دل ضلال نيست
در آسمان دلبري و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نيست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نيست
با نام احمد است که دل زنده مي شود
دل را بيازماي که کاري محال نيست
اي آفتاب حق که تويي ختم مرسلين
با روشنيّ روي تو، بدر وهلال نيست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تويي وغير تو حدّ کمال نيست
تا تو شفيع خلقي و درياي رحمتي
اميد عفو هست و نشان وبال نيست
در صحنه حيات و به طومار کائنات
آيين پاک منجي ما را همال نيست
ما عاشقان و پيرو راه محمديم
بهتر ازين طريقت و راه و روال نيست
منبع: www.payambarazam.ir
/ن