تأملی بر وقایع پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله و ماجرای سقیفه

در این نوشتار به اینکه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در اثر مسموم شدن به زهر به شهادت رسیدند و وقایع پس از رحلت آن حضرت و ماجرای سقیفه که موجب انحراف از توصیه‌های پیامبر و اختلاف و انشعاب بین مسلمانان شد، می پردازیم.
دوشنبه، 4 مهر 1401
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملی بر وقایع پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله و ماجرای سقیفه

طرح مسأله و ضروت بحث

علی رغم اینکه عده ای سعی در کتمان رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در اثر مسموم شدن به زهر که درنتیجه سبب شهادت ایشان گردید، نموده اند ولیکن در احادیث معتبر به شهادت آن حضرت اشاره شده که در این نوشتار ابتدا نمونه این احادیث بیان و سپس به وقایع مهم حین و بعد از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله اشاره می نماییم و ماجرای سقیفه که برخلاف توصیه‌ پیامبر صلّی الله علیه و آله به وصایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام بعد از ایشان طراحی و اجرا شد و موجب انحراف در دین مقدس اسلام و انشعاب مسلمانان گردید، تبیین می گردد.
 

شهادت یا وفات(1) پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله

در احادیث معتبر و صحیح وارد شده است که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله به شهادت از دنیا رفت؛ چنان که مرحوم صفّار به سند معتبر از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که در روز خیبر آن حضرت را در دست بزغاله زهر دادند و مسموم نمودند، هنگامی که حضرت لقمه ای تناول فرمود، آن گوشت به سخن آمد و گفت: یا رسول الله! مرا به زهر آلوده اند(2)؛ پس حضرت در مرض موت خود می فرمود که امروز پشت مرا آن لقمه در خیبر تناول کردم، درهم شکست و هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری نیست مگر آن که به شهادت از دنیا بیرون می رود.(3)

در روایت دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: که زن یهودیّه آن حضرت را ذراع(4) گوسفندی زهر داد و چون حضرت مقداری از آن تناول فرمود: آن ذراع خبر داد که من زهر آلوده ام، پس حضرت آن را انداخت و پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر می کرد تا آن که به همان علت از دنیا رحلت فرمود.(5)
 
نکته: عیاشی در تفسیر خود این گونه نقل می کند: عن عبد الصمد بن بشیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال:
«تَدْرُونَ مَاتَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَوْ قُتِلَ؟ إِنَّ اَللَّهَ یَقُولُ: (... أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ). فَسُمَّ قَبْلَ اَلْمَوْتِ إِنَّهُمَا سَقَتَاهُ(6) [قَبلَ المَوتِ] فَقُلْنَا إِنَّهُمَا وَ أَبَوَیْهِمَا شَرُّ مَنْ خَلَقَ اَللَّهِ».(7)
آیا می دانید پیامبر صلّی الله علیه و آله از دنیا رفت یا کشته شد؟ خداوند متعال می فرماید: «آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به باورهای گذشته خود برمی‌گردید؟» آن حضرت قبل از مرگ مسموم شد. آن دو نفر آن حضرت را مسموم کردند.» [اراری گوید: ما گفتیم آن دو نفر و پدرشان بدترین خلق خدایند].
 

زمان و روز رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله

در بین علمای دو مکتب (اهل بیت علیهم السلام و خلفا) درباره روز رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله اختلافی نیست همگی بالاتفاق می گویند: روز دوشنبه، نزدیک ظهر، حضرت، رحلت نمود.(8)

اما در تاریخ رحلت ایشان، اختلاف است، علمای شیعه رحلت ایشان را روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر می دانند و علمای اهل سنت، رحلت ایشان را در روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول و گروهی نیز، دوم ربیع الاول می دانند.(9)
 

انکار رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله توسط خلیفه دوم

زمانی که پیامبر صلّی الله علیه و آله وفات نمود، عمر ایستاد و گفت: گروهی از منافقان، گمان می کنند که پیامبر صلّی الله علیه و آله وفات کرده است؛ اما او از دنیا نرفته است؛ بلکه به ملاقات پروردگارش رفته است، چنان که موسی بن عمران، چهل شب از قومش دور بود و قومش می پنداشتند که موسی علیه السلام از دنیا رفته، تا این که به سوی قومش بازگشت.

او همچنین ادامه داد: کسی که گمان می کند پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله از دنیا رفنه بداند که او بازمی‌گردد و دست و پاهای او را قطع خواهد کرد!(10)

ابوبکر که بعد از نماز صبح (همان نمازی که پیامبر صلّی الله علیه و آله آن را به صورت نشسته، اقامه کرد)، به منزلش در سُنح رفته بود، به مدینه آمد. در حالی که عمر، مشغول سخنرانی برای مردم بود و پیوسته، رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله را انکار می نمود، ابوبکر، وارد اتاق پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله شد و پارچه را از روی صورت ایشان، کنار زد و گفت: پدر و مادرم، فدای تو! مرگی را که خداوند بر نو واجب کرده بود، چشیدی.(11)

سپس از خانه پیامبر صلّی الله علیه و آله خارج شد و در حالی که عمر، هنوز مشغول صحبت برای مردم بود، ابوبکر گفت: ای عمر! مهلت بده و ساکت باش. سپس، رو به جمعیت حاضر کرد و گفت: ای مردم! کسی که محمد را عبادت می کرده ، همانا محمد، از دنیا رفته است و هر کسی که خدا را عبادت می کرده، همانا خداوند، زنده است.

او سپس این آیه را تلاوت کرد: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»(12)
عمر، پس از شنیدن این آیه، گفت: به خدا سوگند، هنگامی که شنیدم ابوبکر، این آیه را تلاوت می کند، وحشت زده شدم و پاهایم توان ایستادن نداشتند، به طوری که به زمین افتادم و دانستم که پیامبر صلّی الله علیه و آله از دنیا رفته است.(13)
 

پرسشی درباره سخن عمر

چه عاملی باعث شد تا عمر، وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله را انکار کند؟ آیا در حقیقت، نمی دانست که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله از دنیا رفته است و یا از شدت علاقه به پیامبر صلّی الله علیه و آله نمی توانست رحلت حضرت را باور کند؟! و یا به گفته برخی از مورخان، در آن روز، عمر، دیوانه شده بود؟!
 

توجیه غلط

برخی از مورخان، در صدد توجیه کار عمر، برآمده اند و این طور آورده اند:

وقتی عمر متوجه شد که پیامبر صلّی الله علیه و آله از دنیا رفته، ترسید که بر سرِ امامت، شورشی برپا شود و انصار یا دیگران، حکومت را در دست بگیرند. لذا به شک و تردید انداختن مردم، برای حفظ اسلام و دین بوده است.(14)

حال اگر بخواهیم به این سخن - که از ابن ابی الحدید است -، اعتنا کنیم، باز جای دو سؤال، باقی می ماند.

اولین سؤال، این است: آن دیگرانی که عمر از آنها می ترسیده، چه کسانی بودند؟

در آن روز، سه نفر برای خلافت، مطرح بودند:

اول، علی علیه السلام که بنی هاشم، طرفدار او بودند و ابوسفیان، برای خلافت، از او نام می برد و زبیر، به نفع او فعالیت می کرد. همچنین خالد بن سعید اموی، براء بن عازب انصاری، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و برخی دیگر از اصحاب بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله، همه از علی علیه السلام حمایت می کردند.

دوم، سعد بن عبادة انصاری که نامزد طایقة خزرج از انصار بود.

سوم، ابوبکر، که عمر و ابوعبیده و مغیرة بن شُعبه و عبدالرحمان بن عوف، پشتیبان او بودند و از وی، حمایت می کردند.(15)
 
دومین سؤال، این که: چرا وقتی ابوبکر، سر رسید و خبر درگذشت پیامبر را تأیید کرد و آیة وما مد الأشول د ځلث من قبله الشل...) را تلاوت کرد، عمر ، ساکت شد و درگذشت پیامبر صلّی الله علیه و آله را باور کرد؟ آیا تمام دلهره و اضطراب عمر، با آمدن ابوبکر، برطرف شد و خوفی که از دیگران داشت، یکباره از بین رفت؟!
 

تجهیز و غسل دادن بدن پیامبر صلّی الله علیه و آله

بدن پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله را على علیه السلام غسل داد و کسانی که در این مراسم، حضور داشتند، عبارت بودند از: عباس بن عبد المطلب، فضل بن عباس، قُثَم بن عباس، اُسامة بن زید و شَقران، آزاد شده پیامبر صلّی الله علیه و آله.

پاره ای از مورخان، اوس بن خولی انصاری را نیز بدین جمع، افزوده اند.(16)

پیامبر صلّی الله علیه و آله را در سه جامه (پارچه)، کفن نمودند و چون از تجهیز پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله فارغ شدند، على علیه السلام بر جنازه پیامبر صلّی الله علیه و آله به تنهایی نماز خواند، در حالی که گروهی از مسلمانان در مسجد، غرق در گفتگو در این باره بودند که: چه کسی در نماز خواندن بر پیکر پیامبر صلّی الله علیه و آله امامت کند؟ و بدن او را در کجا دفن کنند؟

علی علیه السلام به سوی آنان رفت و فرمود: «پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله، چه در حیات و چه پس از وفات، امام ماست.»(17)

این سخن، کاشف از این بود که کسی نمی تواند برای نماز گزاردن پر پیکر پیامبر صلّی الله علیه و آله امامت کند.(18) به همین جهت، افراد، گروه گروه می آمدند و بر جنازه پیامبر صلّی الله علیه و آله نماز می خواندند و می رفتند.(19)

ابوطلحة بن سهل انصاری، در همان مکانی که پیامبر صلّی الله علیه و آله وفات نموده بود، قبری حفر کرد، و در آن زمان، جز او و ابوعبیدة بن جرّاح، در مدینه، گورکنی نبود.

از آن جا که نماز گزاردن بر جنازه پیامبر صلّی الله علیه و آله طولانی شد (ظهر روز دوشنبه تا شامگاه روز سه شنبه)، پیکر مطهر ایشان را روز چهارشنبه دفن نمودند. در هنگام دفن پیامبر صلّی الله علیه و آله، جز اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و عده ای از یاران با وفای او، کس دیگری حضور نداشت.

عایشه می گوید: ما از زمان دفن پیامبر صلّی الله علیه و آله مطلع نشدیم تا این که صدای بیل و کلنگ را در شب چهارشنبه شنیدیم. در آن زمان، دانستیم که پیامبر صلّی الله علیه و آله را دفن نموده اند.(21)

باید گفت: کسانی که ادعای محبت به پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشتند، چنان که به قول برخی مورخان، نمی توانستند رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله را باور کنند، چه شد که در تجهیز پیامبر (غسل دادن، کفن کردن، نماز گزاردن و دفن) هم حضور نداشتند؟!
 

مباحث اصلی پیرامون سقیفه و نظر اهل سنت در این باره  

اساس بحث سقیفه بر محور این سوالات است که آیا خداوند، برای سرنوشت مسلمانان بعد از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله اقدامی کرده است یا خیر؟ اگر اقدامی نموده، این اقدام، تعیین فردی برای خلافت و امارت مسلمانان بوده یا خیر؟ اگر خداوند کسی را تعیین کرده است آیا این فرد ممکن است فردی غیر از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام باشد؟

آیا ادلة انتخاب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام توسط خدا همان ادله امامت و مقام «افتراض الطاعة» است؟ و در صورتی که خدا فردی را تعیین نکرده باشد، آیا امر را به شوری واگذار نموده است؟ یا خیر؟ و به سؤالات زیادی از این دست.

اما آنچه از مجموعه ادله اهل سنت برمی‌آید این است که، خداوند هیچ یک از این کارها را انجام نداده است و به سرنوشت مسلمانان پس از بیست و سه سال رنج و زحمت رسولش، به اندازه یک شتر هم اهمیت نداده است. چرا که خداوند در قرآن راجع به شتر آیه ای دارد که می فرماید:

«أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ؛ آیا به شش نمی نگرید که چگونه خلق شده است.»(22)

آیا در مورد سرنوشت مسلمانان چیزی نگفته است!! حتی مسلمانان را راهنمایی هم نکرده که چه بکنند تا کسی به سقیفه اعتراض نکند،

تاکسی به اهل سقیفه نگوید شما بی جهت در سقیفه جمع شدید،

تا برای کسی سوال نشود که چرا اهل سقیفه صبر نکردند تا مردم مصیبت رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را فراموش کنند؟

چرا صبر نگردند پیامبر صلّی الله علیه و آله دفن شود تا مسلمانان راحت تر به آینده خویش فکر کنند؟

اهل سنت می گویند خدا به این مقدار هم راجع به سرنوشت مسلمانان چیزی نگفته است. بنابراین: به راستی مجوز شرعی مسلمانان برای جمع شدن در سقیفه چیست؟(23)
 

در سقیفه چه گذشت؟

زمانی که به ابوبکر و عمر، درباره اجتماع انصار در سقیفه، خبر رسید، عمر به ابوبکر گفت: بیا به نزد برادران انصاریمان برویم تا ببینیم که چه می کنند.(24) آنگاه ابوبکر و عمر و ابوعبیدة بن جرّاح، به سوی سقیفه شتافتند.(25)
 

1. سقیفه به روایت بخاری

بنا به روایت صحیح بخاری، عمر داستان سقیفه را چنین بیان کرده است:

وقتی که پیامبر صلّی الله علیه و آله از دنیا رفت، از خیرهایی که به ما رسیده، یکی این بود که انصار در سقیفة بنی ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پیشنهاد کردم که بیا تا ما هم به برادران انصار خود بپیوندیم.

ابوبکر موافقت کرد و ما به همراه یکدیگر، خود را به سقیفه رساندیم. علی و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند. هنگامی که به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم که طایفه انصار مردی را که در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سعد بن عُباده است و تب دارد، با خود به آنجا آورده بودند.

ما در کنار ایشان نشستیم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا، گفت: ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام؛ اما شما گروه مهاجران، مردمی به شماره ای اندک هستید و ... .

من (عمر) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم که ابوبکر آستینم را کشید و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جا برخاست و به سخن پرداخت. به خدا قسم که او در سخن خویش هیچ نکته ای را که من می خواستم بر زبان بیاورم فروگذار نکرد؛ یا همان را گفت، یا بهتر از آن را به زبان آورد.

او گفت: ای گروه انصار آنچه را از خوبی و امتیازات خود برشمردید، بی‌گمان، اهل و برازنده آن هستید. اما خلافت و فرمانروایی، تنها درخور قبیله قریش است، زیرا که آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب، ممتاز. این است که من، به خیر خواهی شما، یکی از این دو تن را پیشنهاد می کنم تا هریک را که بخواهید به خلافت انتخاب و با او بیعت کنید. این بگفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی کرد.

تنها این سخن آخر او بود که از آن خوشم نیامد. در این هنگام، یکی از انصار برخاست و گفت: « اَنَا جُذَیلُهَا المُحَکَّکَ وَعُذَیقُهَا المُرَجَّبَ ...» یعنی من در میان شما گروه انصار به منزله آن چوبی هستم که پشت شتران را با آن می خارانند و درختی که به زیر سایه اش پناه می برند. حال که چنین است، شما مهاجران برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می کنیم.

در پی این سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید. من از این موقعیت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت کردم. پس از این که از کار بیعت با ابوبکر فراغت یافتیم، به سوی معاد ابن عباده هجوم بردیم... .

بعد از همه این حرف ها، اگر کسی، بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردی به خلافت بیعت کند، نه از او پیروی کنید و نه از بیعت گیرنده؛ که هر دو مستحق کشته شدن هستند.(26)
 

۲. سقیفه به روایت تاریخ طبری(27)

«نقش قبیلة اََسلَم در بیعت با ابوبکر»
مردان قبیلة اسلم از صحرا به مدینه آمده بودند تا آذوقه تهیه کنند در آن زمان که وارد مدینه شدند، بیعت با ابوبکر در سقیفه انجام شده بود، عمر و بقیه به آنان گفتند: بیایید کمک کنید برای خلیفه پیامبر صلّی الله علیه و آله بیعت بگیریم، آن وقت ما هم خوار و بار و آذوقه، رایگان به شما می دهیم.

آنها خوشحال شدند؛ سپس دامن های عربی خود را به کمر زدند و کوچه های مدینه را پر کردند به هر جا می رسیدند، در بازار، کوچه و... هرکس را می دیدند برای بیعت با ابوبکر می آوردند. بدین ترتیب، ابوبکر به کمک قبیله اسلم خلیفه شد.(28)

عمر در این باره می گوید: من به پیروزی یقین نداشتم تا قبیلة اسلم آمدند و کوچه های مدینه را پر کردند.(29)

وقتی اهل سقیفه اسم توطئه خود را شوری نامیدند، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

«فَاِنْ کُنْتَ بالشوری مَلَکْتَ اُمُورَهُمْ  ***  فَکَیْفَ بِهَذا والمُشِیرونَ غُیَّبُ؛

اگر تو (ابوبکر) به سبب شوری زمام امور مردم را به دست گرفتی، پس چگونه به این منصب رسیدی در حالی که اصحاب رأی و اندیشه حاضر نبودند.»(30)

یکی از استدلالات اهل سقیفه بر اثبات حقانیت خویش، بحث شوری است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با یک بیت شعر، به زیبایی پاسخ مغلطة آنها را می دهد و می فرماید: اگر افرادی در دین تخصص داشته باشند، آنها خانواده بنی هاشم (و در رأس آن، خود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام) هستند و پس از آنها، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار و شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هستند نه عده ای دیگر.

بنابراین چنانچه در سقیقه به جای سه نقر، صد هزار نفر هم جمع می شدند باز هم شوری بدون حضور حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تحقق نمی یافت و ارزشی نداشت کما اینکه اگر کسی در تمام مسائل خود به پیامبر صلّی الله علیه و آله مراجعه نکند، ایمان برای او تحقق نمی یابد.

خداوند می فرماید:
« فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»(31)

ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمی آورند، مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حکمی که کرد های در دل هایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند، و کاملا سر تسلیم فرود آورند.»(32)
 

افشای صحیفه در ماجرای سقیفه(33)

در لحظات بسیار حساسی که آینه غدیر در حال شکستن بود، و شمشیرها را بالای سر امیرالمؤمنین علیه السلام گرفته بودند تا به اجبار با ابوبکر بیعت کند، آن حضرت ایام غدیر را یادآور شد، که آیا در آن روز با آن جمعیت بی شمار خلافت برای من تعیین نشد؟

غاصبین خلافت پاسخ این لحظه حساس را پیش‌بینی کرده بودند، چرا که هم رو در روی پیامبر صلّی الله علیه و آله، آن را گفتند و هم هنگام بیعت غدیر آن را بر زبان آوردند، و هم در متن صحیفة ملعونة دوم آن را ثبت کردند.

این بود که ابوبکر بلافاصله گفت: آری، پیامبر صلّی الله علیه و آله آن مطالب را درباره خلافت تو گفته ولی آن را نسخ کرده و گفته: «إنّ اللهَ لا یَجمَعُ لَنَا النَّبوَّةَ وَالخِلافَةَ: خداوند نبوت و خلافت را برای ما جمع نمی کند.»! می بینیم که غدیر قابل انکار نبود، لذا عنوان منسوخ شدن غدیر را با یک روایت جعلی - که به پیامبر صلّی الله علیه و آله نسبت داده اند - به میان آوردند.

از ابو بکر سؤال شد که آیا درباره این حدیث شاهدی هم دارد که از پیامبر صلّی الله علیه و آله شنیده باشد؟ از میان آن همه جمعیت فورا چهار نفر برای شهادت برخاستند: عمر، ابوعبیده، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه!!

اکنون مردم بی خبر از نقشه های پنهان با مسئله ای جدید روبرو شده بودند که قدرت فکر کردن و نفی و اثبات را از آنان گرفته بود.

خداوند در آن فتنه سیاه، توسط حجت عظمای خود علی بن ابی طالب علیه السلام اتمام حجت نمود. در حالی که شمشیرها بالای سر علی علیه السلام آمادة فرود بود و همه می دیدند و می شنیدند حضرت فرمود:
«وفا کردید به صحیفة ملعونة خود که در کعبه بر سر آن هم پیمان شدید که اگر خدا محمد را بکشد و یا بمیرد این خلافت را از ما اهل بیت علیهم السلام بازپس گیرید.»

آنان که هرگز انتظار چنین افشاگری در آن موقعیت حساس را نداشتند، بی اختیار در پیشگاه مردم اقرار کردند. ابوبکر فورا گفت: «تو از کجا می دانی؟! ما که تو را از آن مطلع نکرده بودیم»!!!

ظاهرا این مقدار اتمام حجت برای مردم کم بود که نیاز به شاهد بود. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام فورا فرمود:

«ای سلمان و ای ابوذر، ای مقداد، ای زبیر، شما را به خدا و حق اسلام قسم می دهم که آیا از پیامبر صلّی الله علیه و آله نشنیدید که در حضور شما می فرمود: این پنج نفر، که نامشان را به خصوص ذکر کرد و در کعبه بین خود صحیفه ای نوشته اند و پیمان بسته اند که اگر من کشته شدم یا مردم، خلافت را، ای علی؛ از تو مانع شوند.»؟!

این چهار نفر شهادت دادند که این مطلب را از پیامبر صلّی الله علیه و آله شنیده اند، و این یادگار روزی بود که پس از امضای صحیفه، پیامبر صلّی الله علیه و آله خبر آن را به این چند نفر از اصحاب خود داد.

آنان اضافه کردند که تو از پیامبر صلّی الله علیه و آله پرسیدی که اگر نقشه اینان اجرا شد به من امر می فرمایی چه کنم؟ پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود:
«اگر یارانی یافتنی با آنان جهاد کن و در مقابل آنان مقاومت کن، و اگر یارانی نیافتی دست نگهدار و خون خود را هدر مده.»
 

از سقیفه تا کربلا

اگرچه در سقیفه نوبت به صف‌آرایی نرسید و غدیریان فورا مغلوب شدند و حتی چهل نفر غدیری پیدا نشد، ولی در جنگ‌های سه گانه امیرالمؤمنین علیه السلام شمشمیرهای بسیاری - با درجات اعتقادی متفاوت - در رکاب حضرت بودند که فقط پنج هزار نفر «شرطة الخمیس» یعنی فدائیان غدیر بودند. اینان معنای مولی و صاحب اختیاری امیرالمؤمنین علیه السلام و اطاعت مطلق خود از مقام ولایت مطلقه را در آنجا به نمایش گذاشتند.

اما باز هم سقیفه نمایان در قیافه های ظاهر فریب و شکننده ای آمدند که کمر اجتماع در مقابل آن خم شد.

تا آنجا که شهادت صاحب غدیر با شمشیری که آب طلایی از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهری از ناب سقیفه بر تیغ آن کشیده بودند، آغاز راهی برای ذبح غدیر به دست سقیقه به نظر می آمد.

معاویه، این باقیمانده سقیفه در طول بیست سال مذبح بزرگی برای غدیر آماده کرد و هزاران نفر از غدیریان را در آن سر برید، و خونشان را با لشکر سقیفه سرکشید تا برای کربلا قوی تر شوند و شدند.

با مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، این مذبح بزرگ آماده سر بریدن غدیر بود، و اینسان شد که غدیر را به مسلخ کربلا کشاندند و می رفت تا خواب های روسای سقیفه تعبیر شود.
امام صادق علیه السلام ارتباط مذبح کربلا به بازوی سیاه سقیفه را چنین بیان می فرماید:

«إِذَا کُتِبَ اَلْکِتَابُ قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ؛ آنگاه که صحیفة ملعونه امضاء شد، امام حسین به شهادت رسید.»(34)

این بار غدیر با همه وجود و به همراه تنی چند از فداکارترین نیروهایش به میدان سقیفه آمد، اکنون غدیر «حسین علیه السلام» بود که همراه گروهی آماده شهادت و قطعه قطعه شدن و فدا شدن و اسیر شدن و اشک ریختن برای غدیرِ سر بریده، و معرفی غدیر به بی خبران شام به مصاف سقیفه رفت.

آری غدیر را با یاران باوفایش سربریدند، و خیمه های آن را غارت کردند و آتش زدند، و عزیزان غدیر را به اسیری بردند تا در شهرهای سقیفه به آن افتخار کنند و به همه اعلام کنند که کار غدیر پایان یافت؛ اما...!
 

جمع بندی و نتیجه گیری

طبق احادیث معتبر و صحیح وارد شده، پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله به شهادت از دنیا رفت و پس از رحلت ایشان، غاصبین خلافت امام علی علیه السلام با به وجود آوردن ماجرای سقیفه بر خلاف توصیه های پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در غدیر خم مبنی بر وصایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام بعد از ایشان عمل نمودند و سنگ بنای انحراف در دین مقدس اسلام و اختلاف و انشعاب بین مسلمانان را بنا نهادند

و واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام نیز به سبب همین بدعت در دین به وجود آمد که یکی از اهداف امام حسین علیه السلام، روشنگری انحراف از ارزش های اسلام ناب محمدی و احیای سنّت فراموش شده پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله بود.
 

پی‌نوشت‌ها:

1. معنای لغوی «وفات»، «هر نوع مرگی را پوشش می دهد و بدین جهت یکی از انواع مرگ، شهادت است و شهید شدن یکی از اقسام و مصادیق «وفات» به شمار می آید که تحقق آن، از شرایط خاصی برخوردار است و شاهد قرآنی: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا...»(سوره زمر، آیه 4۲)

2. شرح صحیح مسلم، ج ۱۲، ص ۱۷۹

3. بصائرالدرجات، ص ۵۰۳، باب «الائمة انّه کلّمهم غیر الحیوانات»، حدیث پنجم و به نقل از منتهى الآمال، ج ۱، ص ۲۳۸

4. پاچه

5. بصائرالدرجات، ص ۳، حدیث ششم؛ به نقل از منتهی الآمال، ج ۱، صص 239-238

6. در نسخه بحار الأنوار کلمه «سَمَّتَاهُ» به جای «سَقَتَاهُ» آمده است.

7. بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۲۰ و ۲۱ ؛ البرهان، ج ۱، ص ۳۲۰ ؛ الصافی، ج ۱، ص 3۰۵

8. تاریخ طبری، ج ۳، ص ۶۵ ؛ الارشاد، ص۹۰

9. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص ۳۰۵ ؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص 67

10. سیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۰۵ ؛ تاریخ الطبری، ۳، ص 6۷ ؛ تاریخ الیعقوبی، ترجمه: محمد ابراهیم آیتی، ج ۱، ص ۵۱۱ ؛ الکامل، ج ۲، ص ۱8۷؛ البدء التاریخ، ج 5، ص 62

11. سیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۰۵ ؛ تاریخ الطبری، ۳، ص 6۷ ؛ تاریخ الیعقوبی، ترجمه: محمد ابراهیم آیتی، ج ۱، ص ۵۱۱ ؛ الکامل، ج ۲، ص ۱8۷

12. سوره آل عمران، آیه ۱۴۴، و محمد جز فرستاده ای نیست که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمی‌گردید؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می دهد.

13. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۶۷ ؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص ۳۰۶ ؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۶۷ ؛ الکامل، ج ۲، ص ۱۸۷

14. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۲ – ۱۴۳ ؛ عبدالله بن سبأ، ج ۱، ص ۱۰۲ ؛ نقش ائمه در احیای دین، ج ۱، ص ۲۰۴

15. عبدالله بن سبأ، ج ۱، ص 103

16. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص ۳1۲ و ۳۱۳ ؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۷۶ ؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۱، ص ۵۱۰ ؛ الإرشاد، ص ۸۹؛ البدء والتاریخ ، ج ۵، ص ۶۸ ؛ الکامل، ج ۲، ص ۱۹۵ ؛ بحارالأنوار، ج ۲۲، ح ۵۱۶

17. الإرشاد، ص ۸۹

18. استاد علامه عسکری معتقد بودند که نماز خواندن بر جنازه پیامبر صلّی الله علیه و آله بر همه مسلمانان حاضر در مدینه، واجب عینی بود؛ یعنی بر یکایک مسلمانان واجب بود. لذا ابتدا مردان و سپس زنان و کودکان، آمدند و بر پیکر ایشان نماز خواندند.

19. السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۱۴ ؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۷۷ ؛ تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 511 ؛ الارشاد، ص ۹ ؛ الکامل، ج ۲، ص ۱۹۵ ؛ البدء والتاریخ ، ج ۵، ص ۶۸

20. السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۱۳ ؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص ۷۷

21. السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۱2 ؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص ۷۷

22. سوره الغاشیه، آیه 17

23. تقریرات بحث حضرت آیت الله شیخ محمد رضا جعفری رحمه الله

24. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص ۳۰۷

25. تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۶۷ ؛ الکامل، ج ۲، ص ۱۸۹؛ البدء والتاریخ ، ج ۵، ص 65

26. صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحُبلی، 4/119-120 ؛ سیرة ابن هشام، 4/336-338 ؛ کنزالعمّال، 3/139، حدیث 2326

27. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۱۸۴۳، چاپ اروپا به نقل کتاب سقیفه مرحوم علامه عسکری رحمه الله

28. الجمل، شیخ مفید رحمه الله، ص 43 ؛ تاریخ طبری، ج ۱، ص ۱۸۴۳، چاپ اروپا

29. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۱۸۴۳، چاپ اروپا

30. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، حکمت ۱۸۱

31. سوره نساه، آیه 65

32. تقریرات بحث حضرت آیت الله شیخ محمد رضا جعفری رحمه الله

33. بحار الانوار، ج ۲۸، ص 125، 126، 274، 275

34. بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۱۲۳

 
منبع: درسنامه اربعین، مجید جعفرپور، قم: بیت الاحزان، چاپ سوم، 1391ش، صص 193-177.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.