عثمانيه و اصحاب حديث (2)
عمَر بنراشد و هشام بنحسّان دربارة صحابه ميگفتند: «ابوبكر، عمر و عثمان» و سپس ساكت ميشدند[41] و يادى از على(علیه السّلام) نميكردند. عبدالرزاق از مَعمَر بنراشد نقل كرده است كه دشمن على(علیه السّلام) دشمن خداست، اما برخى عثمانىمذهبان طاقت نياورده و گفتهاند که مَعمر برادرزادهاى داشت كه رافضى بود. او اين حديث را در كتاب مَعمَر جاسازى كرده است. ذهبى از اين سخن ناراحت شده است و ميگويد اين تهمت به معمر است.[42] سعيد بنابىعروبه ميگفت: «هر كسى عثمان را سبّ كند به فقر دچار ميشود».[43] ابنسعد در طبقات دربارة عبدالله بنعون مينويسد: «وى عثمانىمذهب بود[44] و مردم را از پيوستن به قيام ابراهيم بنعبدالله محض منصرف ميكرد». يكى از محدثان بزرگ بصره در نيمه اوّل قرن دوم هجرى سليمان بنطرخان بصرى (م 143ق) است كه در بصره يك استثنا بود؛ زيرا دربارة وى آمده است: «كان مائلاً الى علىّ رضى الله عنه».[45]
در طبقات بعدىِ فقها و محدثان بصره حماد بنزيد (م 179ق)، حماد بنسلمه (م 167ق) شُعبة بنحجاج (م 160ق) يزيد بنزريع (م 182ق) يحيى بنسعيد قطان (م 198ق) عبدالرحمن بنمهدى (م 198ق) ابوداوود طيالسى (م 215ق) و عفان بنمسلم (م 220ق) از ديگران معروفتر و نزد اصحاب حديث مورد وثوق و احترام بيشترى هستند.
ابنسعد در طبقات تصريح ميكند كه حماد بنزيد عثمانىمذهب بود[46] و ابنحجر نقل ميكند كه ابوداوود سجستانى صاحب سنن ابىداوود، يكى از صحاح سته، وصيت كرد كه او را بر طبق فقه حماد بنزيد كفن و دفن كنند.[47]
شُعبة بنحجاج يكى از محدثانى است كه به همراه عبدالله بنعونِ عثمانىمذهب نه تنها در قيام ابراهيم بنعبدالله در بصره در سال 145 هجرى شركت نكردند،[48] بلكه مردم را نيز از شركت در آن منصرف ميكردند. ذهبى نقل كرده است «به شعبه گفتند عبدالرحمن بنابىليلى گفته است در جنگ صفين هفتاد نفر از اهل بدر همراه على(علیه السّلام) عليه معاويه جنگيدند، او در پاسخ گفت: هيچ يك از اهل بدر در صفين نبود مگر خزيمة بنثابت».[49] ذهبى پس از نقل اين سخن ميگويد: «عمار ياسر و امام على(علیه السّلام) كه بودند». از اين سخن شُعبه برداشت ميشود كه وى دوست نداشته است چنين فضيلتى را براى امام على(علیه السّلام) قائل شود. در مقابل، در خبرى آمده است كه شُعبة جزء محدثانى بود كه على(علیه السّلام) را بر عثمان مقدم ميداشت؛[50] البته بايد در اين خبر شك كرد و آن را مجعول دانست. در روايت ديگرى نيز آمده است كه شُعبه ميگفت: «من فقط از چهار نفر از شيعيان كوفه [كسانى كه على را بر عثمان مقدم ميدارند] حديث نقل ميكنم: حَكَم، سلمة بنكهيل (م 121ق)، حبيب بنابىثابت (م 119ق) و منصور».[51] اين روايت نيز دليلى بر شيعهبودن او نيست؛ زيرا اگر خود شُعبه شيعه به معناى كوفى آن بود، دليلى نداشت كه فقط از اين چهار نفر حديث نقل كند. شُعبه ميگفت: «براى من شك عبدالله بنعونِ عثمانىمذهب از يقين ديگران بهتر است».[52] وى راوى حديث «صليتُ خلف النبى، ابىبكر، عمر و عثمان و لماسمع احداً منهم يجهر ببسم الله» است كه آن را از قتاده عثمانىمذهب نقل كرده است و در آن فقط نام سه خليفة اول آمده و يادى از امام على(علیه السّلام) نشده است. يحيى بنسعيد قطّان نقل ميكند كه «شُعبة لايرى فى يوم صفين و لايرى الخروج مع علىّ رضى الله عنه» و نيز نقل ميکند که «او هميشه ميگفت: نميدانم خطا كردند يا كار درستى انجام دادند».[53] بنابراين نميتوان پذيرفت كه او علوى است و على(علیه السّلام) را بر عثمان مقدم ميكرده است.
يحيى بنسعيد قطان (م 198ق) يكى ديگر از محدثان بصره و رجالشناس بزرگ اصحاب حديث ميگفت: «تمام ائمهحديث، ابوبكر و عمر را در فضيلت مقدم ميكردند».[54]
دربارة يزيد بنزريع (م 182ق) عبدالرحمن بنمهدى (م 198ق) حماد بنابىسلمه (م 179ق)، ابوداوود سليمان بنداوود طيالسى (م 203ق) ـ كه از زبيريان بودند ـ و عفان بنمسلم (م 220ق) مطلبى نقل نشده است. اين افراد از بزرگان اصحاب حديث بصره بودند.
اصمعى (م 216ق) در همان زمان دربارة بصره گفته است: «البصرة كلّها عثمانيه»؛ اما ناشى اكبر در مسائل الامامة مينويسد: «مشايخ اصحاب حديث بصره و واسط همچون حماد بنسلمه، هشام بنبِشر ، حمّاد بنزيد ، يحيى بنسعيد قطان و عبدالرحمان بنمهدى گويند: افضل امت بعد از پيامبر ابوبكر، عمر، عثمان، على و سپس اصحاب شورا هستند. [اينان] تولاى تمام اصحاب پيامبر را معتقد بوده و از هيچ يك از اصحاب تبرى نميجويند... اين افراد هر كس را كه به زور خليفه شد، ميپذيرند و پشت سرش نماز ميخوانند...».[55] بر اين عبارت ناشى اكبر سه اشكال وارد است:
الف) اين ديدگاه، يعنى پذيرش اصحاب به ترتيب خلافت ، نظر اصحاب حديثِ بعد از احمد بنحنبل است ـ هرچند شايد ريشه در اصحاب حديث بصره داشته باشد.
ب) اين ديدگاه با جملة معروف اصمعى كه در همان زمان ميزيسته، در تضاد است.
ج) دربارة حماد بنزيد تصريح شده است كه وى عثمانىمذهب بود.
حال با توجه به اين اشكالها ، بايد كلام عبدالرزاق را بپذيريم كه دربارة مَعمَر و هشام بنحسّان دو محدّث بزرگ بصره ميگفت: «مَعمَر ميگفت: ابوبكر، عمر و عثمان و ساكت ميشد. هشام بنحسّان نيز مثل مَعمَر قائل بود: ابوبكر، عمر و عثمان».[56] سخن عبدالرزاق نشان ميدهد كه برخلاف گفته ناشى اكبر، اين بزرگان بصره نامى از على(علیه السّلام) نميبردند.
از ديگر بزرگان اصحاب حديث متأخر در بصره على بنعبدالله بنجعفر (م 234ق) معروف به على بنمدينى است. بخارى در توصيف او ميگويد: «نزد هيچ كس خودم را كوچك نميديدم مگر در نزد على بنمدينى». يحيى بنمعين ميگويد: «على بنمدينى وقتى به بغداد ميآمد سنّت را اظهار ميكرد و هرگاه به بصره ميرفت اظهار تشيّع ميكرد». ذهبى در توضيح اين عبارت مينويسد: «على بنمدينى در بصره مناقب على(علیه السّلام) ميگفت؛ زيرا بصريان عثمانىمذهب بودند و دربارة على(علیه السّلام) انحرافى داشتند». از اين عبارات ميتوان چند نكته برداشت كرد:
الف) بيان مناقب على(علیه السّلام) نه تنها سنّت نبوده، بلكه تشيّع محسوب ميشده است؛ يعنى ضد سنّت.
ب) بصره در اوايل قرن سوم هنوز عثمانىمذهب بوده است؛ اين مطلب نيز نقضي بر سخن ناشى اكبر ـ كه نقل كرديم ـ است.
ج) معلوم ميشود كه يحيى بنمعين ـ كه از او روايتى دربارة على بنمدينى نقل كرديم ـ به عثمانيه تمايل دارد. در اصحاب حديث بغداد به يحيى خواهيم پرداخت.
د) بيان و اظهار مناقب امام على(علیه السّلام) از سوى يك محدّث معتبر، آن هم در بصره عثمانى، طليعهاى بود براى پذيرش امام على(علیه السّلام) در نزد اصحاب حديث و اهلسنت و همچنين نشاندهنده اين بود كه بصره در حال ترك رويكرد عثمانى خود است.
عثمانيّه و اصحاب حديث كوفه
اما سه نفر از صحابه ـ به ترتيب ـ از بقيه مطرحتر بودند: على(علیه السّلام) ، ابنمسعود و ابوموسى اشعرى. ابنمسعود در نزد اهلسنت مطرحتر است. او پنج شاگرد معروف داشت: علقمة بنقيس نخعى (م 62ق)، شريح قاضى (م 78ق)، مسروق بناجدع (م 63ق)، اسود بنيزيد (م 75ق) و عبيدة بنعمرو سلمانى (م 72ق).[57]
علقمه ـ كه عموى كوچك اسود بنيزيد و دايى ابراهيم نخعى بود ـ همراه با امام على(علیه السّلام) در جنگ صفين عليه شاميان جنگيد.[58] پس از شهادت حضرت امير(علیه السّلام) نيز تعلقات خود را حفظ كرد و به صف دشمن نپيوست؛ هنگامى كه ابوبرده بعد از شهادت على(علیه السّلام) به وى نامه نوشت كه با معاويه بيعت كند، جواب داد: «مرا رها كنيد».[59] در حالى كه دربارة ابوالاسود دوئلى (م 69ق) آمده است كه با معاويه بيعت كرد[60] و دربارة احنف بنقيس (م 72ق)، از ياران على(علیه السّلام) در صفين، نقل شده است كه با مصعب بنزبير دوست بود و با عبيدالله بنزياد مراوده داشت.[61] وكيع گفته است: «از شاگردان ابنمسعود، مسروق و اسود و ربيع بنخُثَيم (م65ق) از همراهى با على(علیه السّلام) خوددارى كرده و مثل ابوعبدالرحمن سلّمى و ابوموسى اشعرى از جنگ كناره گرفتند». در روايت ديگر دربارة مسروق آمده است: «در صفين حاضر شد، ولى نجنگيد و مردم را موعظه ميكرد». همچنين آمده است كه همراه على(علیه السّلام) با حَرْوَريه (خوارج) جنگيد و از تأخرش در همراهى با على استغفار ميكرد؛[62] ولى در روايتى از شَعبى دربارة مسروق آمده است: «اذا قيل لمسروق: أبطأتَ عن علىّ و عن مشاهده و لم يكن شهد معه شيئاً من مشاهده، قال: اذكّركم باللّه...».[63]
شقيق بنسلمه (م 82ق) از ديگر محدثان معروف كوفه و معروف به ابووائل اسدى است. او مدتى خزانهدار عبيدالله بنزياد در كوفه بود و همواره ميگفت: «در ايام گذشته نزد من على بهتر از عثمان بود، اما اكنون عثمان را برتر از على ميدانم». در حضور وى حجاج بنيوسف ثقفى را دشنام دادند، گفت: «او را دشنام ندهيد، شايد خدا او را بخشيده باشد». همچنين ابوبكر بنعياش از عاصم نقل ميكند كه «ابووائل عثمانىمذهب بود اما رِزُّ بنجُبيش علوى».[64]
قيس بنابىحازم كوفى (م 98ق) از ديگر عالمان برجسته كوفه بود كه عثمان را بر على(علیه السّلام) مقدم ميداشت. دربارة او گفته شده است: «كان يحمل على علىّ و المشهور انّه كان يقدّم عثمان و لذلك تجنَّب كثيرٌ من قدماء الكوفيين الرواية عنه». گويند برخى از اصحاب حديثِ عثمانىمذهب نيز به سبب نقل روايت «كلاب حوأب» ـ كه عليه عايشه است ـ از وى روگردان شدند.[65]
عبدالرحمن بنابىليلى (م 82ق) يكى ديگر از بزرگترين عالمان و محدثان كوفه بود. او رويكرد علوى داشت. سفيان دربارة او گفته است: «عبدالرحمن بنابىليلى دوستدار على بود اما عبدالله بنعُكيم دوستدار عثمان. در عين حال اين دو، برادر و دوست هم بودند... عبدالله بنعكيم به ابنابىليلى ميگفت: اگر صاحبت (حضرت على(علیه السّلام)) صبر ميكرد مردم به او رو ميآوردند...».[66] ابنابىليلى ميگويد: «در سفر و حَضَر همراه على(علیه السّلام) بودم و اكثر آنچه از وى نقل ميكنند باطل است». اعمش ميگويد: «حجاج بنيوسف به ابنابىليلى شلاق ميزد و ميگفت: كذّابين را لعن كن. ابنابىليلى ميگفت: لعن الله الكذّابين و ادامه ميداد: الله الله على بنابىطالب، عبدالله بنزبير و مختار بنابىعبيد ثقفى. گويا اهل شام احمق بودند كه نميفهميدند ابنابىليلى اين سه نفر را از كذابين خارج ميساخت».[67] ابىحصين نيز نقل ميكند كه حجاج ابتدا ابنابىليلى را به قضاوت منصوب كرد؛ اما پس از مدتى وى را عزل كرد و تازيانه زد تا اباتراب را سبّ نمايد، حال آنكه ابىليلى در نهروان همراه على(علیه السّلام) بود.[68] اما فرزندش محمد بنعبدالرحمن ابنابىليلى (م 148ق) عامل بنىاميه در كوفه و قاضى يوسف بنعُمَر در كوفه بود.[69]
عامر بنشرحبيل معروف به شَعبى (م 104ق) از بزرگترين عالمان كوفه در زمان خود بود. او به دربار حجّاج بنيوسف رفت و آمد ميكرد و برخى او را عثمانىمذهب ميدانند شَعبى ميگويد: «امت اسلام چهار دستهاند: دوستدار على و دشمن عثمان؛ دوستدار عثمان و دشمن على؛ دوستدار هر دو؛ و دشمن هر دو». فردى از وى پرسيد: «تو از كدام طايفهاى؟» گفت: «من از طايفه پنجم، دشمن دشمنان آن دو»؛[70] ولى گويا حضرت امير(علیه السّلام) و بالاخص اصحاب وى را دوست نداشته است.
روايت ذيل كمى ما را به فضاى فكرى شعبى نزديك ميكند. «مجالد نقل ميكند كه همراه قيس ارقب بوديم كه به شَعبى برخورد كرديم. شَعبى گفت: تقواى الهى را رعايت كن تا به آتش همراهت ]همراهيت با شيعيان] نسوزى. قيس گفت: ما تو را (شَعبى) به سبب دنيادوستىات ترك كرديم. من گفتم: اگر دروغ بگويى خدا تو را لعنت كند. ]گويا قيس ميخواست حرفش را ثابت كند و از ارتباط شَعبى با دربار كوفه سخنى بگويد؛ لذا از شعبى پرسيد:] آيا اصحاب على را ميشناسى؟ شعبى گفت: قبل از اينكه على به كوفه بيايد، فقهاى كوفه همه اصحاب عبدالله بنمسعود بودند. اصحاب ابنمسعود به قناديل مسجد معروفاند. قيس باز پرسيد: آيا اصحاب على را ميشناسى؟ شعبى گفت: بله. قيس پرسيد: آيا حارث اعور را ميشناسى؟ شعبى گفت: بله، حساب فرائض ]ارث] را از او آموختم، ولى بر نفسم از وساوس او ترسيدم. قيس گفت: ابنصبّور را ميشناسى؟ شعبى گفت: بله، ولى نه فقيه بود و نه خيرى در او ظاهر. پرسيد: صعصعة بنصوحان را ميشناسى؟ شعبى گفت: خطيب بود نه فقيه. قيس گفت: رُشَيد هجرى را چه؟ گفت: بله، من بر رشيد وارد شدم ]و رشيد برايم داستانى تعريف كرد] و گفت: من به حج رفتم و وقتى مناسك خود را تمام كردم به مدينه رفتم. درب خانه على(علیه السّلام) را زدم و به مردى كه درب را باز كرد گفتم: از سيّد مسلمين برايم اجازه بگير. گفت: او خواب است. او گمان ميكرد من حسن بنعلى(علیه السّلام) را ميگويم ولى من گفتم: منظورم حسن(علیه السّلام) نيست بلكه اميرمؤمنان و امام متقين و قائد الغُرّ المُحَجّلين را ميخواهم. خادم امام گفت: آيا نميدانى كه او از دنيا رفته است؟ گفتم: به خدا قسم، او اكنون به نَفَسِ حىّ، نَفَس ميكشد. خادم گفت: حال كه سرّ آلمحمد را دريافتى، داخل شو. پس بر اميرمؤمنان داخل شدم و بر او سلام كردم و او به من از علمش آموخت. شعبى گفت: به رشيد گفتم: اگر دروغ ميگويى، خدا لعنتت كند. سپس خارج شدم. زياد بنابيه از اين سخن رشيد مطلع شد [يا شعبى خود به زياد اين مطلب را گفته است]، لذا زبان رشيد را قطع كرد و او را به صليب كشيد».
شعبى ميگفت: «حبّ ابوبكر و عُمر و شناخت فضل آن دو از سنّت است». شعبى بسيار به دربار حجاج بنيوسف سر ميزد و حتى وقتى عليه حجاج در قيام عبدالرحمن بناشعث كندى شركت كرد، حجاج او را بخشيد؛ زيرا او جزو عالمانى بود كه مؤيد معاويه بودند و از اصحاب على(علیه السّلام) به بدى ياد ميكرد. با اين اوصاف او رواياتى نيز از حضرت على(علیه السّلام) نقل كرده است كه احتمالاًً به خاطر تخريب شخصيت آن حضرت است.
در مقابل، سعيد بنجبير (م 95ق) ـ از عالمان بزرگ كوفه و شاگرد معروف ابنعباس ـ در قيام ابناشعث بر ضد حجاج شركت كرد و گرفتار شد. او را نزد حجاج بردند «حجاج از او پرسيد: دربارة محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه ميگويى؟ سعيد جواب داد: او پيامبر رحمت بود. حجاج پرسيد: نظرت دربارة على چيست؟ در بهشت است يا جهنّم؟ سعيد گفت: اگر به بهشت راهت دادند، اهلش را ميبينى و آنها را ميشناسى! حجاج پرسيد: نظرت دربارة خلفا چيست؟ سعيد گفت: من وكيل آنها نيستم... حجاج گفت: از تصديق مطالب من امتناع ميورزى؟ سعيد جواب داد: دوست ندارم تكذيبت كنم... حجاج گفت: از من عفو بخواه، سعيد جواب داد: من از خدا ميخواهم...»؛[71] لذا حجاج دستور داد كه سعيد بنجبير را ذبح كرده و سرش را از تنش جدا سازند. صعب بنعثمان از سعيد بنجبير نقل ميكند كه: «از زمانى كه حسين را كشتند هر شب قرآن ميخوانم».[72] مسعود بنحكم نقل كرده است: «على بنحسين [امام سجاد] از من پرسيد كه آيا به مجالس سعيد بنجبير ميروم. گفتم: بله. فرمود: من مجالس و احاديث سعيد را دوست دارم. سپس امام سجاد به كوفه اشاره كرد و فرمود: كوفيان به ما نسبتهايي ميدهند كه در ما نيست».[73]
ابراهيم نخعى (م 96ق) از عالمان بزرگ كوفه و استاد استاد ابوحنيفه ـ ولى مخالف مرجئه ـ بود. يحيى بنمَعين دربارهاش گفته است: «مراسيل ابراهيم نخعى از مراسيل شَعبى اعتبار بيشترى دارد». ابراهيم از امويان صله ميپذيرفت و جوايز آنها را دريافت ميكرد؛ اما با حجاج بنيوسف ثقفى مخالف بود و از دست وى متوارى گرديد و مخفى شد. هنگامى كه خبر مرگ حجاج را به وى دادند، سجده كرد و از شدت خوشحالى گريست. ابوحمزه ثمالى نقل كرده است «مردى نزد ابراهيم آمد و گفت: حسن بصرى معتقد است اگر دو طايفه از مسلمانان با شمشير به جان هم بيفتند، قاتل و مقتول در آتش جهنماند. گفت: اصحاب ما از ابنمسعود نقل كردهاند كه اگر اين جنگ به خاطر دنيا باشد، بله هر دو در جهنماند؛ اما جنگ با اهل بغى اشكال ندارد... به ابراهيم نخعى گفتند: روز زاويه (جنگ با ازارقه) كجا بودى؟ گفت: در منزل. گفتند: روز جماجم (قيام ابناشعث) چه؟ گفت: در منزل. گفتند: علقمه با على(علیه السّلام) در صفين بود. گفت: بخ بخ، مَن لنا مثل على بنابىطالب و رجاله».[74] ابراهيم نخعى، بر خلاف اجماع اهلبيت(علیه السّلام) ، معتقد بود كه جهر به بسم الله الرحمن الرحيم بدعت است.[75]
طلحة بنمصرف كوفى (م 112ق) ميگفت: «قد اكثرتم علىَّ فى عثمان و يأبى قلبى إلاّ أن يحبّه». ذهبى دربارة وى ميگويد: «او عثمان را دوست داشت و اين خصلتى است كه در كوفه كمياب است».[76] اين سخن نشان ميدهد اكثر كوفيان عثمان را دوست نداشتند.
حَكَم بنعُتَيبه كوفى (م 115ق)، او شاگرد ابراهيم نخعى و از بزرگترين محدثان كوفه و صاحب سنّت بود كه در نزد شاگردانش همچون ابنشهاب زهرى احترام زيادي داشت. از شُعبه نقل شده است كه حَكَم، على(علیه السّلام) را بر ابوبكر و عمر مقدم ميداشت؛ اما ذهبى كه نميتواند اين را بپذيرد ميگويد: «اين روايت ضعيف است و گمان نميكنم حَكَم به آن معتقد باشد». روايتى در رجال كشى وجود دارد كه ديدگاه ذهبى را تقويت ميكند: «حمران بناعين ميگويد: حكم بنعتيبه از امام سجاد(علیه السّلام) نقل ميكرد كه على بنحسين ميگفت در آيهاىبه علم على(علیه السّلام) اشاره شده است. [من (حمران)] در اين باره از حَكَم سؤال كردم، اما جوابم را نداد و نگفت كدام آيه است. از امام باقر(علیه السّلام) سؤال كردم فرمود: على(علیه السّلام) به منزلة صاحب سليمان و صاحب موسى است كه نه نبى است و نه رسول و همان محدّثِ آية «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبىّ و لا محدث» ميباشد».[77] در روايت ديگرى آمده است كه امام صادق به زراره فرمود: «حكم بنعتيبه بر پدرم دروغ ميبست» و على بنحسن بنفضال ميگويد: «حَكَم از فقهاى عامه بود كه استاد زراره، حمران و طيّار، قبل از اينكه آنها به تشيّع بگروند، بود».[78] در چند روايتى كه در رجال كشى دربارة حكم آمده از وى به نيكى ياد نشده است؛ بنابراين ميتوان پذيرفت كه شايد حَكَم، على(علیه السّلام) را بر عثمان مقدم ميداشت، اما بر ابوبكر و عمر هرگز.
دربارة محارب بندثار كوفى (م 116ق) آمده است كه وى از مرجئه اولى بود و امر على(علیه السّلام) و عثمان را بهخدا واگذار كرده بود و دربارةآنها شهادت بهكفر يا ايمان نميداد.[79]
سلمة بنكهيل كوفى (م 121ق) متهم به تشيّع بود. شُعبه ميگويد: «من از شيعيان كوفه (كسانى كه على را برتر از عثمان ميدانستند) فقط از چند نفر حديث نقل ميكنم: حَكَم، سهلة بنكهيل، حبيب بنابىثابت (م 119ق) و منصور». ذهبى ميگويد: «تشيّع او قليل است».[80]
پی نوشت ها :
[41]. سير اعلام النبلاء، ج8، ص363.
[42]. همان، ج8، ص370.
[43]. همان، ج7، ص6.
[44]. طبقات ابنسعد، ج7، ص261، ذيل طبقه چهارم بصريون؛ سير اعلام النبلاء، ج6، ص512ـ516 و 395.
[45]. طبقات ابنسعد، ج7، ص252؛ سير اعلام النبلاء، ج6، ص397.
[46]. همان، ج7، ص286.
[47]. تهذيب التهذيب، ج4، ص173.
[48]. سير اعلام النبلاء، ج6، ص417 و 516.
[49]. همان، ج7، ص168.
[50]. ميزان الاعتدال، ج2، ص588.
[51]. سير اعلام النبلاء، ج6، ص112. ذيل سلمة بنكهيل.
[52]. همان، ج6، ص513.
[53]. همان، ج7، ص550.
[54]. همان، ج8، ص112.
[55]. مسائل الامامة، ص65.
[56]. سير اعلام النبلاء، ج8، ص366.
[57]. برخى علقمه، حارث بنقيس، عَمرو بنشرحبيل، اسود، مسروق و عبيده را بهعنوان شاگردان برجسته ابنمسعود معرفى كردهاند. رك: سير اعلام النبلاء، ج5، ص96 ـ 98.
[58]. طبقات ابنسعد، ج6، ص87.
[59]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص98.
[60]. همان، ج5، ص116.
[61]. همان، ج5، ص126.
[62]. همان، ج5، ص104 و 106؛ طبقات ابنسعد، ج6، ص78.
[63]. همان، ج6، ص77.
[64]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص177ـ178 و 180ـ181.
[65]. همان، ج5، ص202 ـ 203.
[66]. طبقات ابنسعد، ج6، ص114.
[67]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص246 ـ 247.
[68]. همان، ج5، ص249.
[69]. همان، ج6، ص477.
[70]. همان، ج5، ص279.
[71]. همان، ج5، ص293ـ294. ذهبى اين قصه را صحيح نميداند؛ ولى در ادامه مؤيداتى براى آن ميآورد. ذهبى دربارة حجاج ين يوسف گويد: او خبيث، سفّاك و ناصبى بود و ما او را سبّ كرده و او را دوست نداريم. او حسناتى داشته كه در درياى گناهانش گم شده است. (ج5، ص303)
[72]. همان، ج5، ص298.
[73]. همان، ج5، ص301.
[74]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص431.
[75]. همان، ج5، ص433.
[76]. همان، ج6، ص31.
[77]. رجال كشى، ص157 ـ 158، تصحيح قيومى، شماره مسلسل 305.
[78]. همان، ص183 ـ 185، شماره مسلسل 368 ـ 371.
[79]. سير اعلام النبلاء، ج6، ص44.
[80]. همان، ج6، ص111 ـ 112.
/خ