

ديدار با امام زمان (عج) ؛ هست ها و بايد ها (2)
گفتگو با حجج اسلام آقايان مرتضي آقا تهراني , سيد مهدي حائري قزويني , علياكبر مهديپور و جعفر ناصري
حجتالاسلام و المسلمين آقا تهراني: بعضيها واقعاً نسبت به حضرت توجه ويژهاي داشتهاند. البته اگر ما خودمان چنين حال و روحيهاي نداريم بهتر است از توصيههاي مرحوم امام خميني(ره) تبعيت كنيم و حداقل حالات ديگران را انكار و تكذيب نكنيم. هرجا ما دليل قاطعي براي رد كردن نداشتيم بهتر است سكوت كنيم. كم نبودهاند آنهايي كه توفيق ديدار حضرت نصيبشان شده ولي اهل حرفزدن و لو دادن ماجرا نبودهاند. اينهايي كه در شهرهاي مختلف مثل قم, تهران و جاهاي ديگر دستگير ميشوند كه مدعي ارتباط و تشرف دائم هستند هم آثار كذب و دروغ از سر و رويشان ميبارد و هم بايد آنها را به شدت تكذيب كرد چون موضوع را واقعاً لوث ميكنند. امام(ع) به فكر امت خويش هستند و صراحتاً فرمودند:
إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم؛ ما در امور شما كوتاهي نميكنيم و از ياد شما غافل نيستيم.
اصلاً جالب نيست كه امامي به ياد امت و پيروانش نباشد. بزرگان ما در اين مسير توفيقاتي نصيبشان ميشد و به خدمت حضرت ميرسيدند. سالهاي قبل در قم شخصي بوده كه الان اسم و مشخصاتش را به خاطر نميآورم. او از خداوند متعال طلب فرزند كرده بود ولي جواب نگرفته بود. براي همين تصميم ميگيرد كه چهل شب چهارشنبه به مسجد جمكران برود. با ماشيني كه داشت از پل آهنچي و پل حجتيه چند تا زائر را هم مجاني به همراه خود ميبرد. خودش نقل ميكرد؛ يكي از اين شبها دو تا طلبه سوار ماشينم شدند. آقاي بزرگواري هم جلوي ماشين نشست. آن دو طلبه خيلي با آقا صحبت ميكردند و از وضعيتشان حكايت نموده، به دنبال راه حل معضلاتشان بودند. به مسجد كه رسيديم و خواستند پياده شوند آن آقا پولي درآوردند كه به من بدهند, گفتم: پولي نيست و مجاني است. گفتند: اين پول نيست سكه است. در ضمن حاجتت برآورده شد, آن بچهاي را كه خواسته بودي، از خداوند طلب كرديم و خداوند هم لطف كرد. اين بچه هيجده سال بيشتر مهمانت نيست قدرش را بدان شهيد خواهد شد. ميگويد سكه را نگاه كردم ديدم يكطرفش «و انيكاد» حك شده و طرف ديگرش نام پنجتن آل عبا(ع). بعدها آن شخص وقتي براي يكي از آقايان ماجرا را نقل ميكند او ميگويد اين جريان اشتباه است چون آقا فقط در مكه و مدينه سكه ميدهند و نه جمكران. طلبههايي كه سوار ماشين بودند تازه بعد از ماجراي سكه ميفهمند كه با حضرت همسفر بودهاند و از ماشين پياده ميشوند و هر چه ميگردند ايشان را پيدا نميكنند.
همان شخص باز نقل ميكرد كه روز اربعين، مقابل در قبرستان شيخان كه در خيابان ارم و روبروي پاساژ ملت باز ميشود, ايستاده بودم و دستههاي عزاداري را كه در حال عبور بودند تماشا ميكردم. ناگهان به ذهنم خطور كرد كه آيا حضرت اينها را دوست دارد؟ چون بعضي از عزاداران را ميشناختم و ميدانستم كه اهل گناه و معصيت هستند. ناگهان آقا را پشت سرم ديدم كه سلام ميكنند. رويم را برگرداندم و جواب سلام ايشان را دادم. از من پرسيدند: «اينها براي چه كسي عزاداري ميكنند؟» عرض كردم براي جدّ غريبتان امام حسين(ع)؛ فرمودند: «مگر ميشود اينها براي جدّ ما عزاداري كنند و ما نسبت به اينها توجه نداشته باشيم.» جواب سؤال اولم را گرفتم ولي خيلي برايم عجيب بود كه چرا آنها اصلاً متوجه حضور حضرت نيستند؟ حضرت خودشان همين سؤال را از من پرسيدند و من سكوت كردم، فرمودند: «چرا برادران يوسف كه يوسف را ديدند نشناختند؟» من دوباره از روي ادب سكوت كردم تا ببينم خودشان چه ميفرمايند. فرمودند: «چون معصيتش را كرده بودند. جواب دو سؤالم را گرفته بودم». بعد از آن حضرت رو به من كرده، فرمودند: آيا پول خرد همراهت داري؟ دست در جيبم كردم و هر چه پول خرد داشتم به ايشان تقديم كردم. بعد از كمي كه اين دست و آن دست كردند فرمودند: ما خواستيم اين پولها عوض نشود. بعد فرمودند: پولها را بگير. گفتم نه, خدمتتان باشد. فرمودند: نه ميخواستم بگويم ما در قم هم سكه ميدهيم يعني جواب شبهة آن فرد را هم داده بودند.
حجتالاسلام و المسلمين حائري قزويني: تشرفاتي كه نقل شده بسيار است ولي آنچه از نظر بنده اهميت بيشتري دارد آن دسته از تشرفاتي است كه بزرگان ما در دورههاي قبل برايشان رخ داده است.
شيخ صدوق در كمالالدين (به سه طريق) (ج 2, صص 437 و 438) و شيخ كليني دركافي (ج 1، ص 515) نقل كردهاند كه «غانم بن سعيد هندي» از بزرگان و شخصيتهاي برجستة كشمير بوده و در زمرة آن چهل نفري قرار داشته كه كتابهاي چهارگانة تورات, انجيل, زبور و صحف ابراهيم را به خوبي ميخوانده و از مضامين آنها مطلع بوده است. اين چهل نفر كه رتق و فتق امور به دستشان بوده روزي دربارة پيامبر آخرالزمان بحث ميكنند و قرار ميشود كه غانم براي جستوجو در اين رابطه سفر كند.
غانم به سمت كابل راهي ميشود كه در آن جا به واسطة حملة راهزنان, پولهايش را از دست داده، مجروح ميشود. سلطان كابل هم او را به حاكم بلخ معرفي ميكند. حاكم بلخ علماي منطقه را كه از علماي اهل سنت بودهاند جمع ميكند تا با هم بحث و گفتو گو كنند.
غانم اوصاف پيامبر آخرالزمان را ميگويد، آنها هم تأييد ميكنند كه اين ها اوصاف پيامبر ماست.
حجتالاسلام و المسلمين مهديپور: تشرفات فراوان بوده و هر كدام از آنها كاربردها و پيامهاي متعددي براي ما كه در دوران غيبت محروم هستيم دارند. امّا تشرفي كه خودم در طول زندگي از آن خيلي بهره بردهام, تشرفي است كه حدود هشتاد سال پيش در هند واقع شده است.
من اين تشرف را با يك واسطه از شاهد ماجرا نقل ميكنم. واسطه، مرحوم آيتالله سيدنورالدين ميلاني فرزند مرجع بزرگوار آيتالله سيد محمد هادي ميلاني است كه ايشان از كليددار حرم مطهر حضرت سيدالشهداء(ع) نقل ميكنند (مرحوم آيت الله ميلاني امام جماعت حرم آقا امام حسين(ع) بودند). در حدود هشتاد سال پيش از اين، كليددار حرم آقا امام حسين(ع) به هند رفته بود. آن جا خدمت يكي از علماي بزرگ آن جا به نام «سيد فرزند علي» رسيده و چند روز در محضرشان مهمان بوده است. روز دوشنبهاي يكي از هندوهاي گاوپرست نزد ايشان ميآيد و ميگويد مشكلي دارم كه گفتهاند شما راهحلي براي مشكل من داريد . پرسيده بود مشكل شما چيست؟ او هم جواب داده بود به من تهمت قتل عمد زدهاند و در مدتي كه در زندان بودهام, وكيلي از انگلستان گرفته بودم كه به او 25000 روپيه دادم ولي نتوانست از من رفع اتهام كند. قرار بود امروز من اعدام شوم كه با پيگيريهاي وكيلم يك هفته به من مهلت دادند تا دوشنبة هفتة بعد اعدام شوم. من دستم از همه جا كوتاه است و تنها راه پيش روي من اين است كه دوشنبه با پاي خودم به پاي چوبة دار بروم. به من گفتند شما آقاي بزرگواري داريد كه اگر او بخواهد ميتواند مشكل مرا حل كند. من آمدهام و از شما ميخواهم كه به هر وسيلهاي است از آن آقا بخواهيد كه مشكل مرا حل كند. من آدم ثروتمندي هستم نصف همة اموالم را به شما ميدهم. ايشان در پاسخ ميفرمايند: بلي ما همچون آقايي داريم ولي تو خودت بايد به دنبال ايشان بروي. ميپرسد: چطور بروم؟ ميگويد: شما به بازار برويد يك دست لباس كامل بخريد. (چون آن آقا هندو بوده و حتي اگر به داخل اقيانوس ميرفت بدنش پاك نميشد ايشان خواسته بود كه براي او لباس پاكي در نظر بگيرد) و يك دست حولة نو و بعد به حمام برو. بعد از آن كه خود را كاملاً شستي دست به هيچ چيز نزن و با اين حولة نو خود را خشك كن و لباسهاي نو را هم بپوش و نيمة شب به قبرستان شيعيان برو (چون امامزاده و مانند آن در آن شهر وجود نداشته است) در آن جا تنها متوجه اين بزرگوار باش و او را با عنوان «يابنالحسن» صدا كن. آن قدر او را صدا بزن تا تشريف بياورد. وقتي تشريف آوردند و دردت را گوش دادند قطعاً مشكلت حل شده است. كليددار ميگويد تا هفتة بعد در منزل سيد فرزند علي (آن عالم شيعة هندي) بود. دوشنبه بعد آن هندو آمد و به قدري خوشحال بود كه معلوم بود مشكلش حل شده است. 60000 روپيه جلوي سيد گذاشت و تشكر كرد و گفت مشكل من حل شد. سيد پرسيد چطور حل شد؟ هندو گفت: من تمام آنچه را گفتيد انجام دادم. در قبرستان حدود پنج ساعت با انقطاع كامل و اضطرار يابنالحسن گفتم. هوا داشت روشن ميشد كه حالت ترديدي در من به وجود آمد كه نكند من موفق نشدهام و صداي من به گوش آن آقا نرسيده است. ناگهان ديدم نوري از دور پيدا شد و شخصي سوار بر اسب آمد، من سيمايشان را نميديدم فقط نور شديدي در جلوي من نمايان بود كه نميتوانستم به آن نگاه كنم. اسب ايشان هم سراپا نور بود و من فقط به پاهاي اسب كه روي زمين بود ميتوانستم نگاه كنم. تا به من رسيدند مرا به اسم صدا كردند و گفتند: «با من چكار داري؟» گفتم: آقا شما را نميشناسم. گفتند: «من همان كسي هستم كه پنج ساعت است مرا صدا زدي.» گفتم اگر شما واقعاً همان آقا هستيد پس قطعاً از مشكل من مطلعيد. لبخندي زدند و از نوري كه در ميان نور شكفت فهميدم كه لبخند زدهاند. فرمودند: «بلي مشكل شما حل شد. شما روز دوشنبه بدون هيچ واهمه به دادگاه خودتان را معرفي كنيد ما حكم برائت شما را امضا كرديم. حكم را بگيريد و بيرون بياييد.» آقا راه افتادند كه بروند, گفتم آقا شما اين همه قدرت داريد چرا اين همه شيعيان هندوستان گرفتار هستند؟ آقا جوابي سخت و كارگشا فرمودند: «آنها كي مثل تو در خانة ما آمدهاند و از ما پاسخ نشنيدهاند؟» اين جمله را كه نقل كرده بود مرحوم سيد فرزند علي فرموده بود تو پولت را بردار، ما به پول شما نياز نداريم. كليددار ميگويد من به عربي به آقا گفتم شما پول را نياز نداردي كل طلبههاي نجف در زندگي مشكل دارند به ما بدهيد تا آن را براي آنها بفرستيم. ايشان به من فرمودند: آقا همة اين سربازان و ارادتمندان را زير نظر دارد. اينها آقا و مولا دارند و روزيشان به پول يك هندوي نامسلمان حواله نشده است. اين پول را نگرفتند و او را روانه كردند. اين ماجرا به خوبي معلوم ميكند كه مثل سيد فرزند علي لازم است كه هم مقام آقا را بداند و هم در برابر مال و منال دنيا سر كج نكند تا بتواند با يك اشاره، يك نفر را با آن چنان وضعيتي نجات بدهد و او را به در خانة آقا بقيةالله(ع) بفرستد و پاسخ بگيرد. درسي كه اين ماجرا به ما ميدهد و ميتواند در تمام عمر سر لوحة زندگيمان قرار بگيرد اين است كه اگر ما هم صادقانه و با اخلاص و احساس اضطرار به در خانة حضرت برويم مسلماً پاسخ ميشنويم.
متأسفانه ما همة درها را ميزنيم و بعد سراغ حضرت ميرويم در حالي كه ما بايد در تمام مشكلاتمان به در خانة حضرت بقيةالله(ع) برويم و از ايشان بخواهيم و پاسخ را هم بشنويم. اميدواريم حضرتعالي، همة دوستان، خانوادة مجلة موعود و همة خوانندگان عزيز مجله اين را به كار ببندند و در هر مشكلي قبل از همه به در خانة آقا بقيةالله(ع) بروند و پاسخ بگيرند ان شاءالله.
حجتالسلام و المسلمين ناصري: افراد زيادي به خدمت حضرت مشرف شدهاند كه هر كدام از اين تشرفات براي عدهاي گوارا و جذاب است. در هر كدام از اين تشرفات نيز حقايقي در پشت پرده نهفته است. تشرف ابوالحسن ضراب اصفهاني علاوه بر نكات و دقايق بسياري كه دارد, هديه و ميوهاي هم به آن ضميمه شده كه همان «صلوات ابوالحسن ضراب» است. مرحوم سيد بن طاووس اصرار دارند كه اين صلوات، در روز جمعه، بعد از نماز عصر و در بقية روزها خوانده شود.
ابوالحسن ضراب مردي عالم بوده كه در اصفهان يكپارچه سُنّي آن دوران، از تشيع دفاع ميكرده است. وي ضمن ماجرايي حدود يك ماه در همسايگي حضرت زندگي كرده و نكات و دقايقي را از ايشان براي ما نقل نموده است.
ابوالحسن در مكه وارد خانهاي ميشود كه اوصاف اين خانه را در ديگر تشرفات هم ميبينيم. حضرت در طبقة بالاي اين منزل سكونت داشتهاند. در اين منزل پيرزني هم زندگي ميكرده كه ميان حضرت و شيعيان واسطه ميشده و گاه اسباب تشرف را فراهم ميساخته است. گويا آن خانه, منزل حضرت خديجه بوده و آن بانو هم نسبتي با حضرت داشتهاند. بارها ابوالحسن در را محكم ميبسته ولي در نهايت ناباوري ميديده شخصي بدون باز كردن در به خانه وارد ميشود كه چهرهاي بسيار نوراني داشته و آن قدر اين نور جلب توجه ميكرده كه حتي همراهان سني او نيز آن را ميديدهاند.
توصيف دقيق سيماي دقيق و شمايل حضرت توسط ابوالحسن ضراب از جمله امتيازات اين تشرف است.1
اميدواريم كه خداوند متعال همة ما را در زمرة كساني قرار دهد كه آن قدر توفيق انجام عمل صالح بيابند و عشق و محبت به حضرت بقيةالله ـ ارواحنا فداه ـ در وجودشان مشتعل شود كه جمال دلآراي آن حضرت در ديدگاه و صفحة ذهنشان ترسيم شود و رزق ديدار و صحبت با ايشان در دو دنيا نصيبشان گردد. ان شاءالله.
پينوشت:
1. توضيح مفصل دربارة اين تشرف را در كتاب ميهمان آفتاب، كه با همكاري مؤسسة فرهنگي موعود و مؤسسة فرهنگي دارالمهدي منتشر شده ميتوانيد مطالعه كنيد.
/ن