صفين با علي كربلا بر حسين
فتنه آزمايش سخت و تكان دهندهاي است كه افراد خالص و صادق را از افرادي كه چنان خلوص و صداقتي ندارند جدا ميكند. خدا صريحاً ميفرمايد: «آيا مردم گمان كردند كه همين كه بگويند ايمان آورديم، آنها را رها ميكنيم و آنها را به آزمايشها و فتنههاي مختلف گرفتار نميكنيم؟ چنين نيست، بلكه قطعاً كساني كه قبل از ايشان بودند [وچنين ادعايي كردند] را دچار فتنهها ساختيم تا معلوم شود كه چه كساني راست ميگويند و چه كساني دروغ ميگويند...»
اين ابتلائات بقدري در جامعه ديني پيش ميآيد و افراد را به گمراهي ميكشاند كه حضرت امير عليهالسلام در اين باره ميفرمايد« هيچ يك از شما نگوييد كه خدايا من از اينكه گرفتار فتنه شوم به توپناه ميبرم؛ چون هيچكس نيست مگر اينكه گرفتار فتنه ميشود، پس اگر كسي ميخواهد به خدا پناه ببرد ، از «گمراهيهاي فتنه» به خدا پناه برد.» (نهجالبلاغه، حكمت 93)
وقتي فتنهاي در جامعه ميآيد بسياري از كساني كه در دينداري خود بصيرت پيدا نكردهاند يا حاضر به استقامت در راه دين خدا نيستند، چنان ميلغزند كه دنيا و آخرتشان را با هم از دست ميدهند: « برخي از مردم هستند كه خدا را فقط در حالتهاي خاص عبادت ميكنند، پس اگر خيري به آنها برسد [خداپرستي به نفع دنيوي آنها بيانجامد] دلش آرام ميگيرد و دلخوش ميشود، اما اگر فتنه و رنج و محنتي به آنها برسد، كاملاً زيرورو ميشود و هم در دنيا و هم در آخرت زيان ميكند، كه اين زيان آشكار است.» (سوره حج آيه 11) براي همين است كه حضرت امير عليهالسلام ميفرمايند: «عَلَم دين را كسي نميتواند حمل كند مگر اينكه هم اهل بصيرت باشد ، هم اهل صبر و استقامت و هم آگاه از جايگاه حق و حقيقت.» ( نهجالبلاغه، خطبه 173)
ما غالباً تصور ميكنيم كه انسان يا بايد خودش اهل بصيرت باشد يا اينكه از كسي تبعيت كند: اما چنين نيست ، بلكه آنچه دين از ما خواسته است اين است كه هم اهل بصيرت باشيم و هم اهل تبعيت: «اي پيامبر ، بگو اين راه من است كه من و كساني كه از من "تبعيت " ميكنند ، فقط روي "بصيرت " عمل ميكنيم، و خداوند از هرگونه نقصي منزه است و من كس ديگري را شريك خداوند در انجام كارها نميدانم.» (سوره يوسف آيه 8).
اين كمبود« تابعان بصير» است كه كمر پيامبر را ميشكند. از پيامبر اكرم نقل شده است كه« سوره هود مرا پير كرد زيرا اين سوره مشتمل بر اين آيه است: « آنگونه كه خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش و كساني كه با تو همراهند نيز همين گونه بايد باشند.» (آيه 112) با توجه به اينكه تعبير« آن گونه كه خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش» در سوره شوري (آيه 15) نيز آمده است، معلوم ميشود آنچه كه در سوره هود بوده و پيامبر را پير كرده است جمله دوم است يعني اينكه «كساني كه همراه و پيرو پيامبرند نيز بايد اين گونه باشند» و پيامبر چون با كمبود چنين انسانهايي مواجه است پير ميشود.
گفتيم براي اينكه عمق فاجعه را بهتر درك كنيم تا بتوانيم با الهامگيري از قيام امام حسين عليهالسلام از فتنههاي زمان خود سالم بيرون برويم ، بايد تحليل خود را از عاشورا عميقتر كنيم. ترديدي نيست كه حادثه عاشورا قيامي عليه ظلم بود. و پرده از روي ظلم ظالمان برداشت. اما ظلمي كه در اين حادثه وجود داشت و امام حسين عليهالسلام آن را افشا كرد ، فقط ظلم يزيد نبود، بلكه ظالمهاي ديگري در اين عرصه هستند كه پيچيدگيهاي بيشتري دارند. يكي از آنها عمربن سعد است. اگر سوابق وي را بررسي كنيم دچار تعجب خواهيم شد. پدر وي (سعد بن ابيالوقاص) از مجاهدان زمان پيامبر اكرم بوده است كه بعداً درفتوحات اسلامي نيز سوابق درخشاني داشته است. اما در زمان عثمان وي خانهنشين ميشود و در زمان حضرت امير نيز به خانه نشيني ادامه ميدهد، نه با علي عليهالسلام بيعت ميكند و نه با اصحاب جمل يا معاويه. مدعي است كه وقتي جنگ بين مسلمانان درميگيرد، انسان بايد كنج عبادت و گوشه عزلت بگيرد و فرزندش نيز همين سبك زندگي را پيش ميگيرد. عمر سعد نيز در همه اين جنگها خود را كنار ميكشد و چهره مقدس و عابد و زاهدي در ميان جامعه دارد: چه ميشود كسي كه اين چنين از ورود در جنگ بين مسلمانان ابا دارد و چنين چهره مقدسي داشته، فرمانده قاتلان امام حسين عليهالسلام ميشود؟
شمر بن ذيالجوشن سوابق درخشانتري دارد. او از اصحاب حضرت علي عليهالسلام ، و جزء فرماندهان سپاه اميرالمؤمنين در جنگ صفين است. چگونه ممكن است انساني از مجاهدان و فرماندهان امام علي عليهالسلام باشد اما قاتل امام حسين عليهالسلام شود؟
سوابق «شبث بن ربعي» درخشندهتر است. او نه تنها از فرماندهان حضرت علي عليهالسلام در جنگ صفين بوده است، بلكه جزء آن دسته از سران كوفه است كه به امام حسين عليهالسلام نامه نوشتند و از او براي آمدن به كوفه دعوت كردند و مردم را به اين كار تشويق نمودند. اين شخص با آمدن مسلم بن عقيل به كوفه با وي بيعت ميكند اما با آمدن عبيدالله بن زياد تغيير موضع ميدهد و در پراكندن افراد از گرد مسلم نقش موثري داشته و نهايتا در عاشورا جزء فرماندهان سپاه عمر سعد قرار ميگيرد. واقعاً چگونه ميشود كسي كه تا حدود يك ماه قبل طرفدار شديد امام حسين عليهالسلام و پدرش است، جزء قاتلان ايشان قرار ميگيرد؟ شبهه ناشي از وجود اين افراد بقدري شديد است كه يكي از رجزهاي علي اكبر به عنوان يكي از اصحاب با بصيرت امام حسين عليهالسلام چنين است:
انا علي بن حسين بن علي
نحن و بيت الله اولي بالنبي
من شبث ذاك و من الشمر الذي
اضربكم بالسيف حتي يلتوي...
من علي فرزند حسين بن علي هستم.
قسم به بيت الله، كه ما به پيامبر نزديكتريم
از اين شبث و آن شمر كه من همه را با شمشيرم خواهم زد تا زماني كه شميشيرم از كار بيفتد.
اكنون كم كم عمق اين فتنه آشكار ميشود: يعني ممكن است برخي از خواصِ طرفدار حق با سوابقي چنين درخشان آنچنان بلغزند. اما هنوز سؤالي مهم براي انسان باقي است: ميتوان قبول كرد كه سران قوم روي هواي نفس وجاه طلبي و قدرت طلبي به يزيديان پيوستند، اما مردم چرا؟ به فرض كه يزيديان بتوانند كساني همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطميع و تهديد بخرند؛ اما فسق و انحراف يزيد كه بسيار آشكار است، چرا مردم عادي فريب خوردند؟ چرا عدهاي در حقانيت حسين عليهالسلام و ظلم يزيد شك كردند، و چرا عليه كسي همچون حسين عليهالسلام و به نفع كسي همچون يزيد دست به شمشير بردند؟
انحراف يك شبه حاصل نشده است. از رحلت پيامبر تا حادثه عاشورا بيش از نيم قرن گذشته است. انحرافي كه بعد از رحلت پيامبر بتدريج حاصل شد بسيار كوچكتر و مخفيتر بود و اگر افراد آن موقع انحراف را تشخيص ميدادند، جامعه به اينجا نميكشيد كه انحراف كسي مثل يزيد را نتوانند تشخيص دهند. هميشه انحرافهاي عظيم از انحرافات كوچك آغاز ميشود. مسأله مهم اين است: حضرت علي عليهالسلام، كه همه جهانيان امروزه وي را اسوه عدالت در عالم ميدانند، در زمان حكومت 5 ساله اش در درون جامعه ديني گرفتار سه جنگ عظيم داخلي شد و اين سه جنگ همگي به بهانة «ظلم حكومت علي عليهالسلام» برپا شد؛ يعني مردمي كه در اين جنگها عليه علي عليهالسلام آمدند- جداي از سران آنها كه خودشان حقيقت را ميدانستند- گمان ميكردند كه علي عليهالسلام مرتكب ظلم شده است و ظالم است و گناهكار است و صلاحيت حكومت برجامعه اسلامي را ندارد. اينجاست كه اگر جامعهاي ، عدالت علي عليهالسلام را نتواند درست درك كند و علي عليهالسلام را مصداق«حاكم ظالم» قلمداد كند ، و يا گمان كند امام حسن عليهالسلام با اينكه آدم خوبي است ، اما به درد حكومتداري نميخورد ، و بهتر است كسي مثل معاويه حكومت را به دست بگيرد؛ طبيعي است كه اين روند انحرافي به جايي خواهد رسيد كه در دفاع از يزيد ، دستش را به خون امثال امام حسين عليهالسلام آغشته خواهد كرد.
واقعاً اين مسأله سادهاي نيست كه مردم يك شهر چنان اصرار بر حمايت از وليّ خدا داشته باشند كه هزاران نفر نامه بنويسند و از ايشان دعوت براي قيام و جهاد كنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماينده ايشان بيعت كنند ، اما بسياري از آنها وقتي وليّ خدا قيامش را شروع كرد ، نه تنها سكوت نكنند بلكه عليه او دست به شمشير ببرند و در لشكر دشمن وي- دشمني كه خود آنها از امام براي جنگيدن با وي دعوت كرده بودند- قرار بگيرند. چه عواملي موجب بروز چنين فتنهها و لغزشهايي ميشود. اگر نتوانيم علت اشتباهات آن جامعه اسلامي را درست تحليل كنيم ، بعيد نيست كه ما هم همان اشتباهات را به نحو ديگري تكرار كنيم و اگر امام زمان قيام كرد بجاي اينكه در لشكر حسين عليهالسلام باشيم چشم باز كنيم و خود را در لشكر عمر سعد بيابيم. مروري بر حوادث عاشورا و سخنان امام حسين عليهالسلام در اين زمينه ميتواند برخي از مهمترين اين عوامل را معلوم كند:
اعتماد كوركورانه به بزرگان و شخصيتهاي معروف جامعه و اكتفا به سابقه درخشان افراد: يكي از اشتباهاتي كه در جوامع ديني زياد تكرار ميشود اين خطاست كه انسانها گمان ميكنند اگر كسي در دورهاي از عمرش انسان خيلي خوبي بود، اهل ايثار و فداكاري وسايرصفات عالي بود، ديگر امكان ندارد آدم بدي شود و از روي جاهطلبي كاري انجام دهد ، در حالي كه قرآن كريم حكايات متعددي از انسانهايي را مطرح كرده يك زمان انسانهايي بسيار خوبي بودند و بعدها لغزيدند و در زمرة بدترين انسانها قرار گرفتند. در زمان امام حسين عليهالسلام ، افرادي كه قبلا سابقة خوبي داشتند ، همچون عمرسعد ، شبث بن ربعي ، يا شريح قاضي ، و در مقياس بزرگتر و معروفتر افرادي مانند طلحه ، زبير ، ابوهريره ، ابوموسي اشعري و... در ميان طرفداران حكومت بنياميه و مخالفان اهل بيت عليهمالسلام قرار گرفتند و وجود آنها، عدهاي را كه حق را براساس شخصيتها ميسنجيدند به اشتباه انداخت. لذاست كه امام حسين عليهالسلام در يكي خطبه هايي كه در مكه ايراد ميكند ، تصريح ميكند كه: «اي مردم ، از آنچه كه خداوند بدان اولياي خود را پند داده ، پند گيريد ، مانند بد گفتن خدا از علماي يهود آنجا كه ميفرمايد: "چرا عالمان رباني و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناه آلود و حرام خواري شان باز نميدارند؛ راستي كه بدكاري ميكنند " و نيز فرموده است: "آن عده از بنياسرائيل كه كفر ورزيدند ، بر زبان داود و عيسي بن مريم لعنت شدند، اين بدان سبب بود كه آنان پيامبرانشان را نافرماني كردند و همواره از حدود خدا تجاوز ميكردند ، و هرگز از كارهاي ناپسندي كه انجام ميدادند، باز نميايستادند. براستي كارهايي كه انجام ميدادند ، بد بود. " »(تحف العقول، ص 238) اينكه امام حسين عليهالسلام ما را به عبرت گرفتن از پارهاي از بزرگان يهود كه به گفتن سخنان گناه آلود و حرامخواري افتادند دعوت ميكند، يعني برخي از بزرگان جامعه اسلامي نيز ممكن است چنين شوند و ما را نيز به گمراهي بكشانند.
جدي نگرفتن دين در تمامي زندگي و دين را در حاشيه زندگي قرار دادن: بسياري از افراد هستند كه دلشان ميخواهد هر كاري دوست دارند، انجام دهند و البته در كنار همه خواستههايشان سرگرمياي به اسم دين و معنويت هم داشته باشند. دين براي آنها امري است كه بعضي وقتها با آن يك احساس معنويتي بكنند و بس؛ و قرار نيست كه دين را خيلي جدي بگيرند و در برنامه ريزيهاي زندگي شان اصل و محور قرار دهند. به تعبيري كه قبلاً از آيه 11 سوره حج نقل كرديم اينها تا وقتي كه دين بر مدار خواستههاي آنهاست، ديندارند، اما تا دينداري روال عادي و دلخواه آنها را به هم بزند و قرار باشد يك ضرر ظاهري را تحمل كنند، ديگر دينداري را برنميتابند. مشكل آنها اين است كه حقيقتاً آخرت را باور ندارند و تمام مسائل را در دنيا خلاصه ميكنند، لذا هشدارهاي دين را خيلي جدي نميگيرند و در برنامه ريزيهاي خود ، دين را صرفاً در حاشيه قرار ميدهند. چنين انسانهايي ابتدا بدشان نميآيد كه كسي مثل امام حسين عليهالسلام به جاي يزيد ، حاكم جامعه اسلامي شود، اما اگر ببينند آمدن امام حسين عليهالسلام دردسرساز است ولي حكومت يزيد به آنها پول و مقام ميدهد حاضرند دعوت خود از حسين عليهالسلام را فراموش كنند و حتي با او بجنگند. لذاست كه امام حسين عليهالسلام ميفرمايد: « مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ، وقتي كه به امتحانات سخت مبتلا شوند معلوم ميشود كه دينداران واقعي اندكند.» مهم اين است كه ما در شرايط آسايش و در پيشامدهاي عادي زندگي دين را جدي بگيريم تا در شرايط فتنه نيز بتوانيم ديندار بمانيم و از حسين عليهالسلام دفاع كنيم.
اين مسأله ابعاد پيچيده ديگري نيز دارد. برخي گمان ميكنند دين را در زندگي جدي ميگيرند ، اما جايگاه دين را صرفا با معادلات دنيوي ميسنجند و پيروزي دين را فقط در پيروزيهاي دنيوي قلمداد ميكنند و اينها نيز در هنگام دشواري پايشان ميلغزد. نمونه بارز چنين اشخاصي در واقعه كربلا ، شخصي به نام عبيدالله بن حر است. امام حسين عليهالسلام در مسير خود از وي دعوت ميكند كه به امام بپيوندند ، اما او بهانه ميآورد و ميگويد: « بعيد ميدانم ياري كسي همچو من براي شما سودي داشته باشد ، ولي اگر ميخواهيد اسب تيز رويي دارم كه اگر موقعيت خطر پيش آيد هيچ اسبي به گرد آن نميرسد» او مسأله را فقط يك جنگ نظامي ميبيند كه شايد لازم شود امام فرار كند! و مؤثر بودن را فقط مؤثر بودن در جنگ نظامي قلمداد ميكند و نميداند كه تأثير اصلي اين قيام تأثير شهادت امام و يارانش است نه پيروزي يا شكست ظاهري.
حرامخواري و بيتقوايي در زندگي: كسي كه در زندگي عادي خود تقوا را رعايت نميكند و چندان دغدغه حلال و حرام را ندارد و در صورتي كه لازم شود، حاضر است لقمه حرام بخورد و از راه حرام (دزدي ، رشوه خواري ، كم فروشي ، غش در معامله و فريب دادن ديگران ، نپرداختن حق ديگران و...) به منفعتي برسد ، زمينه را براي ورود و تسلط شيطان بر خويش آماده ميسازد و چنين كسي، حتي اگر مدعي دوستي امام حسين عليهالسلام باشد و براي او نامه بنويسد ، وقتي كه امام حسين عليهالسلام در ميدان مبارزه حاضر شود ، چون به خاطر بيتقوايي ، چشم باطن خود را كور كرده است، ديگر امامِ خود را ناديده ميگيرد و حتي حاضر به كشتن او ميشود. لذا يكي از مطالبي كه امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا خطاب به لشكر عمرسعد ميفرمايد، اين است كه: « ميدانيد چرا به قتل من اقدام ميكنيد؟ چون شكمهايتان از حرام پر شده است و...»
ايستادن در مقابل وليّ خدا و بياعتنايي به نصيحتهاي او : اولياي خدا از طرفي بشدت دغدغه هدايت مردم را دارند ، از طرفي از كمظرفيتي مخاطبان خود آگاهند و غالباً با مردم بسيار مدارا ميكنند و ملاحظه آنها را ميكنند. حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه فدكيه ميفرمايند: « چرا از علي رويگردانيد؟ آيا ميترسيد بر شما سخت بگيرد؟ سوگند به خدا كه اگر كار در دست او باشد شتر جامعه را چنان به نرمي به آبشخورش رساند كه اين شتر نه خسته شود و نه رنجي بيند.» كثرت مداراي اولياي خدا با مردم گاه موجب ميشود كه امر بر عدهاي مشتبه شود و خيال كنند وظيفه وليّ خدا اين است كه از مردم تبعيت كند. در دوره حضرت امير عليهالسلام ايشان بقدري در وقايع مختلف (مانند جريان حكميت و...) با مردم مدارا كرد و اجازه داد كه آنها اشتباه كنند (براي اينكه خودشان متوجه حقيقت شوند) كه امر بر عدهاي مشتبه شد تا حدي كه خود حضرت امير عليهالسلام از مردم خود گلايه ميكند كه به قدري با شما مدارا كردم و شما گستاخي را به حدي رسانديد كه « ديروز امير شما بودم و امروز مأمور شما شده ام» (نهجالبلاغه، خطبه 208)
اما نكته مهم اين است كه امام باز هم به خاطر هدايت جامعه است كه با مردم مدارا ميكند و به سخن آنها عمل ميكند، نه اينكه وظيفه داشته باشد از هر اشتباهي تبعيت كند. در اينجاست كه آزمايش الهي جدي ميشود: اگر وليّ خدا در زماني موظف باشد به حرف مردم گوش ندهد ، مردمي كه عادت كردهاند در مقابل ولي خدا بايستند، نميتوانند تحمل كنند و به جنگ با او روي خواهند آورد! در حادثه عاشورا بسياري از افرادي كه در سپاه عمر سعد بودند و حتي خود عمر سعد ، به قصد جنگيدن و كشتن امام از منزل بيرون نيامدند؛ بلكه آمدند تا به خيال خودشان بين امام و يزيد صلح برقرار كنند؛ گمان ميكردند همان گونه كه پدرشان را در جنگ صفين مجبور به پذيرش حكميت كردند، يا برادرشان را مجبور به صلح كردند، اين بار هم ميتوانند امام حسين عليهالسلام را به تسليم شدن وادار سازند؛ يعني مداراي اولياي خدا، آنها را جسور كرده بودند و ميخواستند وليّ خدا آن گونه كه نظر و خواسته آنهاست عمل كند ، نه آن گونه كه خود تشخيص ميدهد. وقتي امام خواسته ناحق آنها را قبول كرد و تشخيص داد كه ديگر اينجا محل مدارا نيست ، آن روحيه جسارت كردن در مقابل ولي خدا، در آنها شدت يافت تا حدي كه كاملاً آنها را كور و كر كرد و حاضر به كشتن امام حسين عليهالسلام شدند. برخي انسانها راه انحراف را كم كم طي ميكنند اما وقتي كسي در مقابل ولي خدا بايستد و ادب را در مقابل او حفظ نكند و با نصيحتهاي او هدايت نشود و به جاي آن به مسخره كردن ولي خدا بپردازد، انحراف او به شكل سقوط آزاد خواهد بود، يعني با چنان شدتي منحرف ميشود كه ديگر اميدي به بازگشت او نيست. لذا عمر سعد كه به قصد اصلاح امام[!] ميرفت، ولي در مقابل نصيحتهاي امام بيادبي كرد (گفت اگر «گندم» ري را نخورم «جو» ري را خواهم خورد) چنان در مسير سقوط افتاد كه روز عاشورا به كشتن امام افتخار ميكرد؛ اما شخصي مثل حر بن يزيد رياحي با اينكه از ابتدا امام شناس نبود (نامهاي به امام ننوشته بود) و حتي قصد جلوگيري از حركت امام را داشت، اما چون هنوز ادب خود را حفظ كرده بود و در مقابل نصيحتهاي امام، به مسخره كردن روي نياورد، (در پاسخ امام كه فرمود« مادرت به عزايت بنشيند» به امام عرض كرد: چون مادر شما حضرت زهراست نميتوانم جواب شما را بدهم) ، در آخر هدايت شد.
تشخصيص ندادن امام حق هنگام تصميم گيريهاي سياسي: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: «كسي كه بميرد و امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي مرده است.» قطعاً منظور از شناخت امام ، يك شناخت شناسنامهاي نيست زيرا دشمنان امامان نيز امامان را به اين معنا ميشناختهاند، بلكه منظور اين است كه امام و رهبري را كه قرار است در شرايط سخت و بحراني او را هدايت كند، بشناسد؛ امامي كه دستور خدا را درست تشخيص دهد و بتواند انسان را سالم از فتنه بيرون آورد. چنين امامي در درجه اول خود پيامبران الهي بودهاند. قرآن كريم در سوره انبيا بعد از اينكه داستان بسياري از انبيا را مطرح ميكند، ميفرمايد :« و ما آنها را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت ميكنند و به آنها انجام كارهاي نيك و برپايي نماز و پرداخت زكات را الهام كرديم و آنها پرستشگران ما بودند.» ( سوره انبيا، آيه 73) پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، اين وظيفه بر عهده امامان معصوم عليهالسلام و در دوره غيبت و عدم دسترسي به ايشان ، اين وظيفه برعهده آن دسته از علماي دين است كه اهل بصيرت و تقوا و دوري از هواي نفس و جاهطلبي باشند.
اما يكي از اقداماتي كه مخالفان هدايت مردم و خصوصاً بنياميه از همان ابتدا انجام ميدادند، اين بود كه نهاد امامت و مرجعيت در دين را مشتبه سازند و كساني را به عنوان پرچمداران اين نهاد به مردم معرفي كنند كه شايستگي آن را ندارند. لذاست كه اميرالمؤمنين عليهالسلام، فتنه بنياميه را «فتنه تاريك كور كننده» ناميد. (نهجالبلاغه، خطبه93) در دوره معاويه، برخي از افراد بودند كه با سوءاستفاده از عنوان عالم و فقيه، به ساختن احاديث دروغين و نسبت دادن آنها به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميپرداختند؛ افرادي، همانند ابوهريره يا ابوموسي اشعري. بدين ترتيب، بنياميه در مقابل نهاد اصلي مرجعيت دين (يعني اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شاگردان ايشان)، مرجعيت ديني دروغين راه مياندازند و با تبليغات فراوان سعي ميكنند اين عالمان دين فروش را كه به خاطر دنياي خود هر سخني را به دين نسبت ميدهند به عنوان مراجع اصلي دين معرفي كنند. لذاست كه امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا وقتي كه ميبيند، با چنين مرجعيت كاذبي، مردم به جاي اينكه « شيعه علي» باشند « شيعه بنياميه» شدهاند، ميفهمد كه آنها ديگر واقعاً دين ندارند، ولذا از بصيرت ديني آنها صرف نظر ميكند، و آنها را صرفاً به وجدانشان ارجاع ميدهد و ميفرمايد: « واي برشما اي شيعيان خاندانِ ابوسفيان! اگر دين نداريد و مسلمان نيستند، لااقل در دنيايتان آزاده باشيد.» ( بحارالانوار، ج 45، ص 51) اين چنين است كه وقتي مردم كوفه توصيههاي مكرر اميرالمومنين- كه اصرار داشت كه در شرايط فتنه، رهبري حقيقي خود را پيدا كنيد و از او تبعيت كنيد (نهجالبلاغه، خطبههاي 2و5و93 و154و187) گوش ندادند ، امر به قدري بر آنها مشتبه شد كه بدون اينكه متوجه بشوند، شيعة خاندان ابوسفيان شدند و مرجعيت صحيح ديني براي تصميم گيري سياسي خود را از دست دادند.
عدم بصيرت در شناختن مشكلات و انحرافات اصلي جامعه و عدم توجه به جريانهاي كلي حق و باطل در جامعه: در جامعه ديني تا زماني كه امام زمان عليهالسلام ظهور كند و حكومت عدل جهاني به طور كامل مستقر شود، همواره مشكلات و ظلم هايي وجود دارد. يكي از مسائل مهمي كه بصيرت فراواني ميطلبد، اين است كه درك كنيم كدام مشكل مهمتر و اصليتر است و در درجه اول بايد با آن مبارزه كرد، و كدام مشكل اولويت كمتري دارد و فعلاً نبايد ذهن خود را به آن معطوف كنيم. يكي از تلاشهاي بنياميه براي زمين زدن حق اين بود كه برخي از مشكلات كماهميتتر را، كه به هرحال در جامعه ديني وجود دارد، بسيار مورد تأكيد قرار ميدادند تا ذهنها از مشكلات اصلي منصرف شوند و آنها بتوانند به مقاصد خود دست يابند. مثلاً در ابتداي حكومت حضرت علي عليهالسلام مهمترين مشكل، ساماندهي كليت جامعه و خلع كردن دست ظالماني همچون معاويه بود كه با تجملگرايي و اسراف و سوءاستفاده از بيت المال، به انحراف جامعه شدت ميبخشيدند. در چنين شرايطي معاويه با تبليغات فراوان، اذهان مردم را به مسأله قتل عثمان و لزوم برگزاري دادگاهي براي محاكمه قاتلان عثمان منحرف ميكند و به همين بهانه زمينه وقوع دو جنگ بزرگ (جنگ جمل و جنگ صفين) را پديد ميآورد (همان ضرب المثل معروف «پيراهن عثمان را عَلَم كردن»). حضرت علي عليهالسلام به ملاحظات اجتماعي و سياسي فراوان – مانند اينكه اصلاً خود مدعيان خونخواهي عثمان، در قتل او شريك بودهاند و اگر قرار است دادگاهي تشكيل شود، اول بايد اين مدعيان خونخواهي را دستگير كند- نميتواند يا فعلاً صلاح نميبيند اين دادگاه را برگزار كند و خطر وجود معاويه براي جامعه ديني را بسيار مهمتر از دادگاه عثمان ميداند، اما معاويه دقيقاً از همين مسأله استفاده ميكند و با بهانه اينكه دادگاه عثمان برگزار نشده، مردم را عليه حضرت امير عليهالسلام ميشوراند. اين عدم بصيرتها وقتي در جامعه گسترش يابد و تشديد شود، موجب خواهد شد كه بتدريج مردم در جايي هم كه بايد قيام كنند، قيام نكنند؛ لذا امام حسين عليهالسلام تذكر ميدهد كه:« آيا نميبينند كه به حق عمل نميشود و جلوي باطل گرفته نميشود؟» در حالي كه در آن جامعه بسياري از ظواهر ديني برقرار است.
در واقع، وقتي كه افراد نتوانند اهم و مهم را تشخيص دهند، درزماني كه نبايد عليه حكومت قيام كنند (مثلا درزمان علي عليهالسلام) به بهانهاي فريبنده (پيراهن عثمان) قيام ميكنند و در زماني كه بايد قيام كنند و وليّ خدا را ياري دهند (زمان يزيد) قيام نميكنند؛ چون متوجه نميشوند كه آنچه مهم است «جريان كلي حق» است نه خردهوقايعِ جنجالي. امام حسين عليهالسلام در جملات بالا تأكيد ميكند كه الان شرايط به گونهاي شده كه اگر چه خردهمسائل صحيحي وجود دارد (نماز و روزه و حج برقرار است) اما جريان كلي جامعه (يعني جريان يزيد) جريان باطل است و اين جريان، دنبال نابود كردن كلي حق است؛ و در مقابل، در زمان امام علي عليهالسلام جريان كلي جامعه (جريان حكومت علي عليهالسلام) جريان حقي است كه دنبال تحقق عدالت و توحيد دركل جامعه است ولو كه در داخل همين حاكميت، تخلفهايي صورت گرفته باشد(كشتن غير قانوني عثمان). خلاصه اينكه وقتي افراد بصيرت خود را از دست بدهند كه به جاي تشخيص جريان كلي حق و باطل، به بررسي خرده وقايع و تمركز روي آنها روي آورند و اهم و مهم را تشخيص ندهند، آنگاه عاشورا پديد ميآيد.
بدين ترتيب، امام حسين عليهالسلام در برابر بسياري از افرادي كه در اين شرايط، گوشه عزلت انتخاب كرده، تصريح ميكند كه در چنين شرايطي كسي همچون من بايد براي اصلاح اين وضعيت بيبصيرتي جامعه قيام كند و كشته شود تا افراد بتوانند متوجه اهميت جريان باطل بشوند و فلسفه قيام خود را چنين توضيح ميدهد كه: «من از روي خوشگذراني و بوالهوسي قيام نكردم و دنبال فساد و خونريزي هم نبودم، من براي اينكه امت جدم را اصلاح كنم قيام كردم، ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره پدر و جدم رفتار كنم.» مخصوصاً به اين جمله آخر دقت كنيد: آيا در سيره پدر و جد ايشان، قيام عليه حكومت بود؟ خير. پس آن سيرهاي كه ايشان ميخواهد احيا كند، « آگاه كردن جامعه» (اصلاح امت) است؛ معروف و منكرهاي اصلي و اسلام حقيقيِ توام با بصيرت را نشان دادن است؛ نشان دادن اين است كه مردم بايد به بصيرت برسند.
اين آن مساله بسيار مهمي است كه ميارزد كسي همچون امام حسين عليهالسلام و يارانش براي آن شهيد شوند و اهل بيتش به اسارت روند. امام حسين عليهالسلام ارزش اين بصيرتبخشي را بيش از ارزش جان خود و ياران خويش ميداند و لذا جانش را براي آن فدا ميكند. اين است عظمت عاشورا. اگر افراد جامعه به بصيرت برسند آنگاه است كه ميتواند بين دوره ابوبكر و عمر، دوره عثمان، دوره جمل و صفين و نهروان، دوره معاويه و دوره يزيد تفكيك كنند و در هر كدام به وظيفه خود عمل كنند.
اين مسأله بصيرت و موقعيتسنجي، نه فقط ويژگي امام حسين عليهالسلام ، بلكه يكي از ويژگيهاي مهم تمامي عاشورائيان در مقايسه با ساير اقشار و حتي بزرگان جامعه است. لذاست كه ميبينم بسياري از بزرگان و عالمان و فقيهان جامعه، همچون عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس، نميتواند موقعيت درست و وظيفه درست را تشخيص دهند و حتي امام را به سكوت و كناره گيري دعوت ميكنند، اما شخصيتي همچون زينب كبري كه موقعيتشناس است، ميفهمد كه وظيفه اصلي وي همراه شدن با ولي خداست، نه توجيه آوردن براي انصراف وليّ خدا. پس «بصيرت» فقط با «داشتن اطلاعات» به دست نميآيد، بلكه همان گونه براي رسيدن به تحليل، بررسي وقايع ضرورت دارد، آنچه كه ضرورتي بمراتب بيشتر دارد، اين است كه انسان تصميم خود را گرفته باشد كه همواره و تحت هر شرايطي از جريان كلي حق تبعيت كند ولو كه فلسفه تمام خردهوقايع را نفهمد. لذا امام حسين عليهالسلام ميفرمايد: « عقل كامل نميشود مگر با پيروي از حق».
براساس شايعهها و حدس و گمانها تصميم گيري كردن: شايد مهمترين واقعهاي كه فضاي داخلي كوفه را از فضاي حمايت از ولي خدا به فضاي حمايت از يزيديان تبديل كرد، رسانههاي شايعهساز بنياميه و اعتماد كردن مردم به شايعات و حدس و گمانها بود. ابنزياد وقتي خواست وارد شهر شود ميدانست مردم نميگذارند؛ لذا صورت خود را پوشاند و عدهاي از افراد بيبصيرت كه با هر حدس و گماني اقدام ميكنند ، و يا شايد اياديِ خود ابنزياد فرياد برآوردند «اين حسين بن علي است كه به شهر ما آمده» و بقيه هم باور كردند و لذا نه تنها وي با ممانعتي مواجه نشد، بلكه براحتي تا كاخ حكومتي پيش رفت. همچنين وقتي ابنزياد متوجه شد اغلب مردم با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند ، شايعه حمله لشكر شام را در جامعه پراكند. باز افراد به حدس و گمانها اكتفا كردند و بدون تحقيق، اين شايعه را باور كردند و به جاي اينكه از مسلم كه با او بيعت كرده بودند كسب تكليف كنند، به تدريج از پيرامون مسلم پراكنده شدند و حتي به عضويت لشكر ابن زياد در آمدند. ابنزياد هاني بن عروه را اسير كرد و مورد ضرب و شتم قرار داد و افراد قبيله اش ميخواستند به كاخ وي يورش برند و هاني را آزاد سازند، اين بار به سخن يكي از بزرگاني كه در خفا به لشكر دشمن پيوسته بودند (شريح قاضي) اعتماد كردند و فريب او را خوردند. آنها به جاي اينكه در اين شرايط بحراني، باز از مسلم بن عقيل كه نماينده امامشان (و البته دشمنشناس) بود تبعيت كنند، به سخنان بزرگان خوشسابقه اعتماد كردند و به همين گمان بسنده كردند و جبهه حق را تنها گذاشتند. چنين است كه گسترش شايعه توسط دشمن واعتماد مردم به اين شايعات بتدريج ميتواند مردمي را كه حامي حسين عليهالسلام بودند از پيرامون نماينده حسين عليهالسلام پراكنده كند و بتدريج با همين شايعات و با لشكر خيالي شام، لشكري واقعي از كوفيان پديد آورد كه آماده جنگ با حسين عليهالسلام شوند.
درك نكردن مهمترين وظيفه و از دست دادن فرصت: بسياري هستند كه از « خواصِ» طرفدار حق محسوب ميشوند، هم حق را تشخيص ميدهند و هم اجمالا حاضر به ياري و دفاع از حق هستند، اما مشكل مهمي دارند و آن اين است كه اين قدر اين پا و آن پا ميكنند، و براي خود كار لازم و ضروري پيدا ميكنند كه فرصتها را از دست ميدهند و زماني متوجه ميشوند و اقدام ميكنند كه ديگر فايدهاي ندارد. تاريخ عاشورا افراد زيادي را با اين وضعيت شاهد است. يكي از آنها «طرماح بن عُدي» است كه در راه با امام برخورد ميكند و دعوت امام را ميپذيرد اما ميگويد « من آذوقهاي براي خانوادهام تهيه كردهام، بروم و آن را به آنها برسانم و برگردم.» ميرود و وقتي برميگردد كه عاشورا به پايان رسيده است. مهمتر از وي، بسياري از بزرگان كوفه هستند مانند سليمان بن صرد خزاعي. وي از سران كوفه است كه به امام نامه نوشته است. طبق يك نقل در آمدن به كربلا تعلل كرد (نقل ديگر اين است كه آن زمان در زندان ابن زياد بوده) و بعد از مشاهده شهادت عاشوراييان و اسارت اهل بيت خونش به جوش آمد و همراه با چند صد نفر ديگر از كوفيانِ پشيمان، قيام توابين را به راه انداختند و عليه ابنزياد و يزيد قيام كردند و نهايتا همگي كشته شدند، اما خون همه آنها ارزش خون يكي از ياران امام را نداشت و با اينكه تعدادشان چند برابر ياران امام بود در تاريخ تاثيري نداشتند. اگر در لحظه تصميمگيري در دفاع از حق تعلل كنيم، حتي يك روز سكوت ما ممكن است به شهادت امام و يارانش منجر شود و توبه و قيام ما هم ديگر سودي ندارد.
از وليّ خدا جلو نيفتادن: همانگونه كه تعلل در تبعيت از وليّ خدا، به ضرر دينِ انسان تمام ميشود، جلو افتادن از او نيز به نابودي دين آدمي منجر ميگردد. قرآن كريم ميفرمايد:«اي كساني كه ايمان آورده ايد، جلوتر از خدا و رسول حركت نكنيد و تقوا پيشه كنيد» (سوره حجرات، آيه 1) در زيارت جامعه كبيره نيز ميخوانيم: «كسي كه از شما جلو افتاد، دينش نابود ميشود و كسي كه عقب ماند، هلاك ميشود و تنها كسي كه همراه شما بود به مقصد ميرسد». برخي از شيعيان ادعاي ولايتمداري ميكنند، اما به خيال خود چنان طرفدار ولايتند كه از وليّ خدا هم جلو ميزنند و لذا دين خود را نابود ميسازند. وقتي امام حسن عليهالسلام به اين نتيجه رسيد كه بايد صلح كند، عدهاي از همين شيعيان براو شوريدند و او را نعوذ بالله «ذليل كننده مسلمانان» خطاب كردند. يادمان باشد كه دشمن در ميان لشكر امام حسن عليهالسلام نيروهاي نفوذي دارد كه در وقت مناسب شعارهاي تند عليه معاويه بدهند تا به اين بهانه خيمه امام حسن عليهالسلام را غارت و ايشان را زخمي كنند. اما عاشورائيان اين حقيقت را خوب درك ميكردند: وقتي در شب عاشورا شمر نزديك خيمهها آمد و اهانت كرد، يكي از اصحاب كه ميخواست او را با تير بزند، از امام خود پيشي نگرفت، بلكه از ايشان كسب اجازه كرد و وقتي امام اجازه نداد، تبعيت كرد. در روز عاشورا، با اينكه ميدان نبرد بود، بازهم تك تك اصحاب براي ورود در ميدان از امام اذن ميگرفتند. چرا؟ چرا ائمه هميشه اصرار داشتند تا دشمن جنگ را شروع نكند، آنها شروع كننده نباشند؟ چرا حضرت علي عليهالسلام با اينكه اصحاب جمل آنهمه فتنه درشهر بصره مرتكب شده بودند باز هم آنها را به بازگشت و توبه دعوت ميكرد و افراد خود را به صبر فراميخواند. بسياري از افراد ميگفتند مگر نمي بيني آنها عليه حكومت حق شورش كردهاند و چه جسارتها به دين خدا مرتكب شدهاند؟ آخر چقدر صبر كنيم؟ شايد يكي از علتهايش اين بود كه حضرت ميفهميد اگر جنگ جمل آغاز شود و در اين جنگ چند هزار نفر از اهل بصره كشته شوند ، ديگر فرزندان و اقوام و خويشان اين كشتهشدگان بغض اهل بيت و مسير اصلي دين را همواره در دل خواهند پرورد. ايشان درك ميكرد كه اگر از نيروهاي وي كشته شود ، از نسل آنها مسلماناني عاشق پديد ميآيند، اما كشتههاي دشمن بذر كينه ميپاشد و لذا بود كه تا ميتوانست سعي كرد جنگ و يكسره كردن كار را عقب بيندازد و تا دشمن حمله نكرده بود، حمله را آغاز نكرد. در هر صورت اگر وليّ خدا ما را به صبر دعوت كند نبايد از او جلو بيفتيم كه جلو افتادن از او نيز به هلاكت دين ما منجر خواهد شد.
تقواي الهي را در تمامي مسائل تا حد توان خود رعايت كنيم ، از لقمه حرام و هركار حرام ديگري همواره بپرهيزيم.
دين را در تمامي زندگي خود جدي بگيريم و فقط حاشيهاي در كنار كارهايمان نباشد. آخرت را جدي بگيريم و بدانيم همه كارها( نه فقط نماز و روزه) در آخرت ما مؤثر است.
رهبر حقيقي و صحيح خود را بشناسيم و بدانيم كه درحقيقت زير پرچم چه كسي سينه ميزنيم. اسلام شناسي كه هم اهل بصيرت باشد و هم اهل تقوي بيابيم و تصميمهاي سياسي خود را با او بسنجيم و در عين حال به هر آدم خوش سابقهاي اعتماد نكنيم و سابقه خوب برخي از بزرگان اين گمان را در ما پديد نياورد كه آنها هميشه راه حق را ميروند.
دنبال كسب بصيرت باشيم و بدانيم مهمترين نكته بصيرت اين است كه به جاي تمركز برخرده وقايع ، جريانات كلي جامعه را بررسي كنيم و برآيند رفتارها را بسنجيم؛ به تعبير ديگر تنها برخي از شعارها يا برخي از رفتارها را معيار قضاوت خود نسازيم و به شايعات اعتماد نكنيم، بلكه بكوشيم با يك جمع بندي كلي دريابيم كه هر جرياني در مجموع دنبال چه خواستههايي است و يا اينكه در مجموع چه گروههايي از پيروزي اين جريان يا آن جريان خشنود ميشوند و نفع ميبرند.
در مسيرحق و در تبعيت از حق، صبر و استقامت داشته باشيم و به ياد داشته باشيم كه براي اينكه انسان زيانكار نشود، قرآن كريم ايمان و عمل صالح را به تنهايي كافي نميداند، بلكه يك پيوند اجتماعي بين مؤمنان كه دائماً همديگر را به صبر و به پيروي از حق دعوت ميكنند نيز لازم ميشمرد:« به نام خداوند بخشنده مهربان ، قسم به زمانه كه انسان در زيان است، مگر كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و يكديگر را به حق سفارش نمودند و يكديگر را به صبر توصيه كردند.»(سوره عصر) سعي كنيم كساني همچون « همسر زهير» در كنار خويش داشتهباشيم كه وقتي دعوت وليّ خدا به ما برسد و ما دچار ترديد باشيم، به ما نهيب بزند كه: « فرزند رسول خدا تو را به سوي خويش ميخواند و ترديد ميكني؟» تا بلكه ما هم از اصحاب عاشورا شويم. همچنين از وليّ خدا جلو نيفتيم: اگر ما را به قيام خواند، حركت كنيم و اگر دستور صبر و سكوت داد، صبوري ورزيم؛ و به اين خيال باطل نيفتيم كه با جلو افتادن از او، راه را براي او باز ميكنيم!
در مسير حركت خويش، وجود شيطان را جدي بگيريم. شيطان، از زاويهاي كه ما اور ا نميبينيم، ما را ميبيند؛ و براي ما در جايي كه حسابش را نكردهايم برنامه دارد: « اي فرزندان آدم! شيطان شما را به فتنه نيندازد... كه او و افرادش شما را از آن جايي ميبينند كه شما او را نميبينيد.» ( سوره اعراف، آيه 27) يعني جايي كه شما فكر نميكنيد او در آنجا حضور داشته باشد دقيقاً از همانجا برنامهريزي را آغاز ميكند و در عين حال قسم خورده است كه همه را گمراه كند، (سوره حجر، آيه 39) او دشمن جدي است كه براي گمراه كردن ما برنامه دارد و ماييم كه بايد متوجه او باشيم، از او غفلت نكينم، دشمن خود را كوچك نشمريم. اين دشمن بقدري خطرناك است كه به ما توصيه شده فقط در قبال وسوسههاي شياطين- كه ممكن است آشكارا (در قالب انسان) يا پنهان (به صورت جن) به سراغ ما بيايند- به « رب ناس» و «ملك ناس» و «اله ناس» پناه ببريم؛ (سوره ناس)؛ درحالي كه براي كل مشكلات عالم و كل بديها و ضررهايي كه از مخلوقات ممكن است دامن ما را بگيرد، خواه از سنخ تاريكيها و ظلمات باشد، خواه از سنخ جادو و كارهاي عجيب و غريب ناشناخته، و خواه از سنخ بدخواهي حسودان و دشمنان و بدخواهان، پناه بردن به «رب الفلق» كافي است.( سوره فلق) اگر دقت كنيم كه ربوبيت اين همه مردم با نژادها، رنگها، سليقه ها، خواستهها وباورهاي متفاوت كاري پس عظيمتر و پيچيدهتر از ربوبيت يك سپيده صبحگاهي (فلق) است، در مييابيم كه وسوسه وسوسهگراني كه به طور نهاني در دل ما وسوسه ميكنند، چقدر خطرناكتر از تمامي مشكلاتي است كه در تمام عالم گرفتار ميشويم. يادمان باشد زيانكارترين انسانها كسانياند كه خودشان هم نميدانند اشتباه ميكنند: «بگو آيا به تو خبر بدهم كه چه كساني زيانكارترين افرادند؟ آنهايي كه نتيجه تلاششان در زندگي دنيا گم ميشود و خود ميپندارند كه بهترين كارها را انجام ميدهند.»( سوره كهف آيات 103 و 104) علت اين شدت زيانكاري هم اين است كه: «آنها ولايت و سرپرستي جامعه را از راهي غير از آنچه خداوند معرفي كرده است،جستجو ميكنند.»( سوره كهف، آيه102)و در حقيقت مشكل آنها اين است كه «حقيقتاً تسليم خدا نبودند(كفر ورزيدند) و آيات خداوند و فرستادههاي خداوند را جدي نگرفتند.» (سوره كهف، آيه 106)
منبع:مجله راه - شماره44
/ن
اين ابتلائات بقدري در جامعه ديني پيش ميآيد و افراد را به گمراهي ميكشاند كه حضرت امير عليهالسلام در اين باره ميفرمايد« هيچ يك از شما نگوييد كه خدايا من از اينكه گرفتار فتنه شوم به توپناه ميبرم؛ چون هيچكس نيست مگر اينكه گرفتار فتنه ميشود، پس اگر كسي ميخواهد به خدا پناه ببرد ، از «گمراهيهاي فتنه» به خدا پناه برد.» (نهجالبلاغه، حكمت 93)
وقتي فتنهاي در جامعه ميآيد بسياري از كساني كه در دينداري خود بصيرت پيدا نكردهاند يا حاضر به استقامت در راه دين خدا نيستند، چنان ميلغزند كه دنيا و آخرتشان را با هم از دست ميدهند: « برخي از مردم هستند كه خدا را فقط در حالتهاي خاص عبادت ميكنند، پس اگر خيري به آنها برسد [خداپرستي به نفع دنيوي آنها بيانجامد] دلش آرام ميگيرد و دلخوش ميشود، اما اگر فتنه و رنج و محنتي به آنها برسد، كاملاً زيرورو ميشود و هم در دنيا و هم در آخرت زيان ميكند، كه اين زيان آشكار است.» (سوره حج آيه 11) براي همين است كه حضرت امير عليهالسلام ميفرمايند: «عَلَم دين را كسي نميتواند حمل كند مگر اينكه هم اهل بصيرت باشد ، هم اهل صبر و استقامت و هم آگاه از جايگاه حق و حقيقت.» ( نهجالبلاغه، خطبه 173)
ما غالباً تصور ميكنيم كه انسان يا بايد خودش اهل بصيرت باشد يا اينكه از كسي تبعيت كند: اما چنين نيست ، بلكه آنچه دين از ما خواسته است اين است كه هم اهل بصيرت باشيم و هم اهل تبعيت: «اي پيامبر ، بگو اين راه من است كه من و كساني كه از من "تبعيت " ميكنند ، فقط روي "بصيرت " عمل ميكنيم، و خداوند از هرگونه نقصي منزه است و من كس ديگري را شريك خداوند در انجام كارها نميدانم.» (سوره يوسف آيه 8).
اين كمبود« تابعان بصير» است كه كمر پيامبر را ميشكند. از پيامبر اكرم نقل شده است كه« سوره هود مرا پير كرد زيرا اين سوره مشتمل بر اين آيه است: « آنگونه كه خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش و كساني كه با تو همراهند نيز همين گونه بايد باشند.» (آيه 112) با توجه به اينكه تعبير« آن گونه كه خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش» در سوره شوري (آيه 15) نيز آمده است، معلوم ميشود آنچه كه در سوره هود بوده و پيامبر را پير كرده است جمله دوم است يعني اينكه «كساني كه همراه و پيرو پيامبرند نيز بايد اين گونه باشند» و پيامبر چون با كمبود چنين انسانهايي مواجه است پير ميشود.
چگونگي فتنهآميز بودن واقعه عاشورا
گفتيم براي اينكه عمق فاجعه را بهتر درك كنيم تا بتوانيم با الهامگيري از قيام امام حسين عليهالسلام از فتنههاي زمان خود سالم بيرون برويم ، بايد تحليل خود را از عاشورا عميقتر كنيم. ترديدي نيست كه حادثه عاشورا قيامي عليه ظلم بود. و پرده از روي ظلم ظالمان برداشت. اما ظلمي كه در اين حادثه وجود داشت و امام حسين عليهالسلام آن را افشا كرد ، فقط ظلم يزيد نبود، بلكه ظالمهاي ديگري در اين عرصه هستند كه پيچيدگيهاي بيشتري دارند. يكي از آنها عمربن سعد است. اگر سوابق وي را بررسي كنيم دچار تعجب خواهيم شد. پدر وي (سعد بن ابيالوقاص) از مجاهدان زمان پيامبر اكرم بوده است كه بعداً درفتوحات اسلامي نيز سوابق درخشاني داشته است. اما در زمان عثمان وي خانهنشين ميشود و در زمان حضرت امير نيز به خانه نشيني ادامه ميدهد، نه با علي عليهالسلام بيعت ميكند و نه با اصحاب جمل يا معاويه. مدعي است كه وقتي جنگ بين مسلمانان درميگيرد، انسان بايد كنج عبادت و گوشه عزلت بگيرد و فرزندش نيز همين سبك زندگي را پيش ميگيرد. عمر سعد نيز در همه اين جنگها خود را كنار ميكشد و چهره مقدس و عابد و زاهدي در ميان جامعه دارد: چه ميشود كسي كه اين چنين از ورود در جنگ بين مسلمانان ابا دارد و چنين چهره مقدسي داشته، فرمانده قاتلان امام حسين عليهالسلام ميشود؟
شمر بن ذيالجوشن سوابق درخشانتري دارد. او از اصحاب حضرت علي عليهالسلام ، و جزء فرماندهان سپاه اميرالمؤمنين در جنگ صفين است. چگونه ممكن است انساني از مجاهدان و فرماندهان امام علي عليهالسلام باشد اما قاتل امام حسين عليهالسلام شود؟
سوابق «شبث بن ربعي» درخشندهتر است. او نه تنها از فرماندهان حضرت علي عليهالسلام در جنگ صفين بوده است، بلكه جزء آن دسته از سران كوفه است كه به امام حسين عليهالسلام نامه نوشتند و از او براي آمدن به كوفه دعوت كردند و مردم را به اين كار تشويق نمودند. اين شخص با آمدن مسلم بن عقيل به كوفه با وي بيعت ميكند اما با آمدن عبيدالله بن زياد تغيير موضع ميدهد و در پراكندن افراد از گرد مسلم نقش موثري داشته و نهايتا در عاشورا جزء فرماندهان سپاه عمر سعد قرار ميگيرد. واقعاً چگونه ميشود كسي كه تا حدود يك ماه قبل طرفدار شديد امام حسين عليهالسلام و پدرش است، جزء قاتلان ايشان قرار ميگيرد؟ شبهه ناشي از وجود اين افراد بقدري شديد است كه يكي از رجزهاي علي اكبر به عنوان يكي از اصحاب با بصيرت امام حسين عليهالسلام چنين است:
انا علي بن حسين بن علي
نحن و بيت الله اولي بالنبي
من شبث ذاك و من الشمر الذي
اضربكم بالسيف حتي يلتوي...
من علي فرزند حسين بن علي هستم.
قسم به بيت الله، كه ما به پيامبر نزديكتريم
از اين شبث و آن شمر كه من همه را با شمشيرم خواهم زد تا زماني كه شميشيرم از كار بيفتد.
اكنون كم كم عمق اين فتنه آشكار ميشود: يعني ممكن است برخي از خواصِ طرفدار حق با سوابقي چنين درخشان آنچنان بلغزند. اما هنوز سؤالي مهم براي انسان باقي است: ميتوان قبول كرد كه سران قوم روي هواي نفس وجاه طلبي و قدرت طلبي به يزيديان پيوستند، اما مردم چرا؟ به فرض كه يزيديان بتوانند كساني همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطميع و تهديد بخرند؛ اما فسق و انحراف يزيد كه بسيار آشكار است، چرا مردم عادي فريب خوردند؟ چرا عدهاي در حقانيت حسين عليهالسلام و ظلم يزيد شك كردند، و چرا عليه كسي همچون حسين عليهالسلام و به نفع كسي همچون يزيد دست به شمشير بردند؟
انحراف يك شبه حاصل نشده است. از رحلت پيامبر تا حادثه عاشورا بيش از نيم قرن گذشته است. انحرافي كه بعد از رحلت پيامبر بتدريج حاصل شد بسيار كوچكتر و مخفيتر بود و اگر افراد آن موقع انحراف را تشخيص ميدادند، جامعه به اينجا نميكشيد كه انحراف كسي مثل يزيد را نتوانند تشخيص دهند. هميشه انحرافهاي عظيم از انحرافات كوچك آغاز ميشود. مسأله مهم اين است: حضرت علي عليهالسلام، كه همه جهانيان امروزه وي را اسوه عدالت در عالم ميدانند، در زمان حكومت 5 ساله اش در درون جامعه ديني گرفتار سه جنگ عظيم داخلي شد و اين سه جنگ همگي به بهانة «ظلم حكومت علي عليهالسلام» برپا شد؛ يعني مردمي كه در اين جنگها عليه علي عليهالسلام آمدند- جداي از سران آنها كه خودشان حقيقت را ميدانستند- گمان ميكردند كه علي عليهالسلام مرتكب ظلم شده است و ظالم است و گناهكار است و صلاحيت حكومت برجامعه اسلامي را ندارد. اينجاست كه اگر جامعهاي ، عدالت علي عليهالسلام را نتواند درست درك كند و علي عليهالسلام را مصداق«حاكم ظالم» قلمداد كند ، و يا گمان كند امام حسن عليهالسلام با اينكه آدم خوبي است ، اما به درد حكومتداري نميخورد ، و بهتر است كسي مثل معاويه حكومت را به دست بگيرد؛ طبيعي است كه اين روند انحرافي به جايي خواهد رسيد كه در دفاع از يزيد ، دستش را به خون امثال امام حسين عليهالسلام آغشته خواهد كرد.
واقعاً اين مسأله سادهاي نيست كه مردم يك شهر چنان اصرار بر حمايت از وليّ خدا داشته باشند كه هزاران نفر نامه بنويسند و از ايشان دعوت براي قيام و جهاد كنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماينده ايشان بيعت كنند ، اما بسياري از آنها وقتي وليّ خدا قيامش را شروع كرد ، نه تنها سكوت نكنند بلكه عليه او دست به شمشير ببرند و در لشكر دشمن وي- دشمني كه خود آنها از امام براي جنگيدن با وي دعوت كرده بودند- قرار بگيرند. چه عواملي موجب بروز چنين فتنهها و لغزشهايي ميشود. اگر نتوانيم علت اشتباهات آن جامعه اسلامي را درست تحليل كنيم ، بعيد نيست كه ما هم همان اشتباهات را به نحو ديگري تكرار كنيم و اگر امام زمان قيام كرد بجاي اينكه در لشكر حسين عليهالسلام باشيم چشم باز كنيم و خود را در لشكر عمر سعد بيابيم. مروري بر حوادث عاشورا و سخنان امام حسين عليهالسلام در اين زمينه ميتواند برخي از مهمترين اين عوامل را معلوم كند:
اعتماد كوركورانه به بزرگان و شخصيتهاي معروف جامعه و اكتفا به سابقه درخشان افراد: يكي از اشتباهاتي كه در جوامع ديني زياد تكرار ميشود اين خطاست كه انسانها گمان ميكنند اگر كسي در دورهاي از عمرش انسان خيلي خوبي بود، اهل ايثار و فداكاري وسايرصفات عالي بود، ديگر امكان ندارد آدم بدي شود و از روي جاهطلبي كاري انجام دهد ، در حالي كه قرآن كريم حكايات متعددي از انسانهايي را مطرح كرده يك زمان انسانهايي بسيار خوبي بودند و بعدها لغزيدند و در زمرة بدترين انسانها قرار گرفتند. در زمان امام حسين عليهالسلام ، افرادي كه قبلا سابقة خوبي داشتند ، همچون عمرسعد ، شبث بن ربعي ، يا شريح قاضي ، و در مقياس بزرگتر و معروفتر افرادي مانند طلحه ، زبير ، ابوهريره ، ابوموسي اشعري و... در ميان طرفداران حكومت بنياميه و مخالفان اهل بيت عليهمالسلام قرار گرفتند و وجود آنها، عدهاي را كه حق را براساس شخصيتها ميسنجيدند به اشتباه انداخت. لذاست كه امام حسين عليهالسلام در يكي خطبه هايي كه در مكه ايراد ميكند ، تصريح ميكند كه: «اي مردم ، از آنچه كه خداوند بدان اولياي خود را پند داده ، پند گيريد ، مانند بد گفتن خدا از علماي يهود آنجا كه ميفرمايد: "چرا عالمان رباني و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناه آلود و حرام خواري شان باز نميدارند؛ راستي كه بدكاري ميكنند " و نيز فرموده است: "آن عده از بنياسرائيل كه كفر ورزيدند ، بر زبان داود و عيسي بن مريم لعنت شدند، اين بدان سبب بود كه آنان پيامبرانشان را نافرماني كردند و همواره از حدود خدا تجاوز ميكردند ، و هرگز از كارهاي ناپسندي كه انجام ميدادند، باز نميايستادند. براستي كارهايي كه انجام ميدادند ، بد بود. " »(تحف العقول، ص 238) اينكه امام حسين عليهالسلام ما را به عبرت گرفتن از پارهاي از بزرگان يهود كه به گفتن سخنان گناه آلود و حرامخواري افتادند دعوت ميكند، يعني برخي از بزرگان جامعه اسلامي نيز ممكن است چنين شوند و ما را نيز به گمراهي بكشانند.
جدي نگرفتن دين در تمامي زندگي و دين را در حاشيه زندگي قرار دادن: بسياري از افراد هستند كه دلشان ميخواهد هر كاري دوست دارند، انجام دهند و البته در كنار همه خواستههايشان سرگرمياي به اسم دين و معنويت هم داشته باشند. دين براي آنها امري است كه بعضي وقتها با آن يك احساس معنويتي بكنند و بس؛ و قرار نيست كه دين را خيلي جدي بگيرند و در برنامه ريزيهاي زندگي شان اصل و محور قرار دهند. به تعبيري كه قبلاً از آيه 11 سوره حج نقل كرديم اينها تا وقتي كه دين بر مدار خواستههاي آنهاست، ديندارند، اما تا دينداري روال عادي و دلخواه آنها را به هم بزند و قرار باشد يك ضرر ظاهري را تحمل كنند، ديگر دينداري را برنميتابند. مشكل آنها اين است كه حقيقتاً آخرت را باور ندارند و تمام مسائل را در دنيا خلاصه ميكنند، لذا هشدارهاي دين را خيلي جدي نميگيرند و در برنامه ريزيهاي خود ، دين را صرفاً در حاشيه قرار ميدهند. چنين انسانهايي ابتدا بدشان نميآيد كه كسي مثل امام حسين عليهالسلام به جاي يزيد ، حاكم جامعه اسلامي شود، اما اگر ببينند آمدن امام حسين عليهالسلام دردسرساز است ولي حكومت يزيد به آنها پول و مقام ميدهد حاضرند دعوت خود از حسين عليهالسلام را فراموش كنند و حتي با او بجنگند. لذاست كه امام حسين عليهالسلام ميفرمايد: « مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ، وقتي كه به امتحانات سخت مبتلا شوند معلوم ميشود كه دينداران واقعي اندكند.» مهم اين است كه ما در شرايط آسايش و در پيشامدهاي عادي زندگي دين را جدي بگيريم تا در شرايط فتنه نيز بتوانيم ديندار بمانيم و از حسين عليهالسلام دفاع كنيم.
اين مسأله ابعاد پيچيده ديگري نيز دارد. برخي گمان ميكنند دين را در زندگي جدي ميگيرند ، اما جايگاه دين را صرفا با معادلات دنيوي ميسنجند و پيروزي دين را فقط در پيروزيهاي دنيوي قلمداد ميكنند و اينها نيز در هنگام دشواري پايشان ميلغزد. نمونه بارز چنين اشخاصي در واقعه كربلا ، شخصي به نام عبيدالله بن حر است. امام حسين عليهالسلام در مسير خود از وي دعوت ميكند كه به امام بپيوندند ، اما او بهانه ميآورد و ميگويد: « بعيد ميدانم ياري كسي همچو من براي شما سودي داشته باشد ، ولي اگر ميخواهيد اسب تيز رويي دارم كه اگر موقعيت خطر پيش آيد هيچ اسبي به گرد آن نميرسد» او مسأله را فقط يك جنگ نظامي ميبيند كه شايد لازم شود امام فرار كند! و مؤثر بودن را فقط مؤثر بودن در جنگ نظامي قلمداد ميكند و نميداند كه تأثير اصلي اين قيام تأثير شهادت امام و يارانش است نه پيروزي يا شكست ظاهري.
حرامخواري و بيتقوايي در زندگي: كسي كه در زندگي عادي خود تقوا را رعايت نميكند و چندان دغدغه حلال و حرام را ندارد و در صورتي كه لازم شود، حاضر است لقمه حرام بخورد و از راه حرام (دزدي ، رشوه خواري ، كم فروشي ، غش در معامله و فريب دادن ديگران ، نپرداختن حق ديگران و...) به منفعتي برسد ، زمينه را براي ورود و تسلط شيطان بر خويش آماده ميسازد و چنين كسي، حتي اگر مدعي دوستي امام حسين عليهالسلام باشد و براي او نامه بنويسد ، وقتي كه امام حسين عليهالسلام در ميدان مبارزه حاضر شود ، چون به خاطر بيتقوايي ، چشم باطن خود را كور كرده است، ديگر امامِ خود را ناديده ميگيرد و حتي حاضر به كشتن او ميشود. لذا يكي از مطالبي كه امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا خطاب به لشكر عمرسعد ميفرمايد، اين است كه: « ميدانيد چرا به قتل من اقدام ميكنيد؟ چون شكمهايتان از حرام پر شده است و...»
ايستادن در مقابل وليّ خدا و بياعتنايي به نصيحتهاي او : اولياي خدا از طرفي بشدت دغدغه هدايت مردم را دارند ، از طرفي از كمظرفيتي مخاطبان خود آگاهند و غالباً با مردم بسيار مدارا ميكنند و ملاحظه آنها را ميكنند. حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه فدكيه ميفرمايند: « چرا از علي رويگردانيد؟ آيا ميترسيد بر شما سخت بگيرد؟ سوگند به خدا كه اگر كار در دست او باشد شتر جامعه را چنان به نرمي به آبشخورش رساند كه اين شتر نه خسته شود و نه رنجي بيند.» كثرت مداراي اولياي خدا با مردم گاه موجب ميشود كه امر بر عدهاي مشتبه شود و خيال كنند وظيفه وليّ خدا اين است كه از مردم تبعيت كند. در دوره حضرت امير عليهالسلام ايشان بقدري در وقايع مختلف (مانند جريان حكميت و...) با مردم مدارا كرد و اجازه داد كه آنها اشتباه كنند (براي اينكه خودشان متوجه حقيقت شوند) كه امر بر عدهاي مشتبه شد تا حدي كه خود حضرت امير عليهالسلام از مردم خود گلايه ميكند كه به قدري با شما مدارا كردم و شما گستاخي را به حدي رسانديد كه « ديروز امير شما بودم و امروز مأمور شما شده ام» (نهجالبلاغه، خطبه 208)
اما نكته مهم اين است كه امام باز هم به خاطر هدايت جامعه است كه با مردم مدارا ميكند و به سخن آنها عمل ميكند، نه اينكه وظيفه داشته باشد از هر اشتباهي تبعيت كند. در اينجاست كه آزمايش الهي جدي ميشود: اگر وليّ خدا در زماني موظف باشد به حرف مردم گوش ندهد ، مردمي كه عادت كردهاند در مقابل ولي خدا بايستند، نميتوانند تحمل كنند و به جنگ با او روي خواهند آورد! در حادثه عاشورا بسياري از افرادي كه در سپاه عمر سعد بودند و حتي خود عمر سعد ، به قصد جنگيدن و كشتن امام از منزل بيرون نيامدند؛ بلكه آمدند تا به خيال خودشان بين امام و يزيد صلح برقرار كنند؛ گمان ميكردند همان گونه كه پدرشان را در جنگ صفين مجبور به پذيرش حكميت كردند، يا برادرشان را مجبور به صلح كردند، اين بار هم ميتوانند امام حسين عليهالسلام را به تسليم شدن وادار سازند؛ يعني مداراي اولياي خدا، آنها را جسور كرده بودند و ميخواستند وليّ خدا آن گونه كه نظر و خواسته آنهاست عمل كند ، نه آن گونه كه خود تشخيص ميدهد. وقتي امام خواسته ناحق آنها را قبول كرد و تشخيص داد كه ديگر اينجا محل مدارا نيست ، آن روحيه جسارت كردن در مقابل ولي خدا، در آنها شدت يافت تا حدي كه كاملاً آنها را كور و كر كرد و حاضر به كشتن امام حسين عليهالسلام شدند. برخي انسانها راه انحراف را كم كم طي ميكنند اما وقتي كسي در مقابل ولي خدا بايستد و ادب را در مقابل او حفظ نكند و با نصيحتهاي او هدايت نشود و به جاي آن به مسخره كردن ولي خدا بپردازد، انحراف او به شكل سقوط آزاد خواهد بود، يعني با چنان شدتي منحرف ميشود كه ديگر اميدي به بازگشت او نيست. لذا عمر سعد كه به قصد اصلاح امام[!] ميرفت، ولي در مقابل نصيحتهاي امام بيادبي كرد (گفت اگر «گندم» ري را نخورم «جو» ري را خواهم خورد) چنان در مسير سقوط افتاد كه روز عاشورا به كشتن امام افتخار ميكرد؛ اما شخصي مثل حر بن يزيد رياحي با اينكه از ابتدا امام شناس نبود (نامهاي به امام ننوشته بود) و حتي قصد جلوگيري از حركت امام را داشت، اما چون هنوز ادب خود را حفظ كرده بود و در مقابل نصيحتهاي امام، به مسخره كردن روي نياورد، (در پاسخ امام كه فرمود« مادرت به عزايت بنشيند» به امام عرض كرد: چون مادر شما حضرت زهراست نميتوانم جواب شما را بدهم) ، در آخر هدايت شد.
تشخصيص ندادن امام حق هنگام تصميم گيريهاي سياسي: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: «كسي كه بميرد و امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي مرده است.» قطعاً منظور از شناخت امام ، يك شناخت شناسنامهاي نيست زيرا دشمنان امامان نيز امامان را به اين معنا ميشناختهاند، بلكه منظور اين است كه امام و رهبري را كه قرار است در شرايط سخت و بحراني او را هدايت كند، بشناسد؛ امامي كه دستور خدا را درست تشخيص دهد و بتواند انسان را سالم از فتنه بيرون آورد. چنين امامي در درجه اول خود پيامبران الهي بودهاند. قرآن كريم در سوره انبيا بعد از اينكه داستان بسياري از انبيا را مطرح ميكند، ميفرمايد :« و ما آنها را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت ميكنند و به آنها انجام كارهاي نيك و برپايي نماز و پرداخت زكات را الهام كرديم و آنها پرستشگران ما بودند.» ( سوره انبيا، آيه 73) پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، اين وظيفه بر عهده امامان معصوم عليهالسلام و در دوره غيبت و عدم دسترسي به ايشان ، اين وظيفه برعهده آن دسته از علماي دين است كه اهل بصيرت و تقوا و دوري از هواي نفس و جاهطلبي باشند.
اما يكي از اقداماتي كه مخالفان هدايت مردم و خصوصاً بنياميه از همان ابتدا انجام ميدادند، اين بود كه نهاد امامت و مرجعيت در دين را مشتبه سازند و كساني را به عنوان پرچمداران اين نهاد به مردم معرفي كنند كه شايستگي آن را ندارند. لذاست كه اميرالمؤمنين عليهالسلام، فتنه بنياميه را «فتنه تاريك كور كننده» ناميد. (نهجالبلاغه، خطبه93) در دوره معاويه، برخي از افراد بودند كه با سوءاستفاده از عنوان عالم و فقيه، به ساختن احاديث دروغين و نسبت دادن آنها به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميپرداختند؛ افرادي، همانند ابوهريره يا ابوموسي اشعري. بدين ترتيب، بنياميه در مقابل نهاد اصلي مرجعيت دين (يعني اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شاگردان ايشان)، مرجعيت ديني دروغين راه مياندازند و با تبليغات فراوان سعي ميكنند اين عالمان دين فروش را كه به خاطر دنياي خود هر سخني را به دين نسبت ميدهند به عنوان مراجع اصلي دين معرفي كنند. لذاست كه امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا وقتي كه ميبيند، با چنين مرجعيت كاذبي، مردم به جاي اينكه « شيعه علي» باشند « شيعه بنياميه» شدهاند، ميفهمد كه آنها ديگر واقعاً دين ندارند، ولذا از بصيرت ديني آنها صرف نظر ميكند، و آنها را صرفاً به وجدانشان ارجاع ميدهد و ميفرمايد: « واي برشما اي شيعيان خاندانِ ابوسفيان! اگر دين نداريد و مسلمان نيستند، لااقل در دنيايتان آزاده باشيد.» ( بحارالانوار، ج 45، ص 51) اين چنين است كه وقتي مردم كوفه توصيههاي مكرر اميرالمومنين- كه اصرار داشت كه در شرايط فتنه، رهبري حقيقي خود را پيدا كنيد و از او تبعيت كنيد (نهجالبلاغه، خطبههاي 2و5و93 و154و187) گوش ندادند ، امر به قدري بر آنها مشتبه شد كه بدون اينكه متوجه بشوند، شيعة خاندان ابوسفيان شدند و مرجعيت صحيح ديني براي تصميم گيري سياسي خود را از دست دادند.
عدم بصيرت در شناختن مشكلات و انحرافات اصلي جامعه و عدم توجه به جريانهاي كلي حق و باطل در جامعه: در جامعه ديني تا زماني كه امام زمان عليهالسلام ظهور كند و حكومت عدل جهاني به طور كامل مستقر شود، همواره مشكلات و ظلم هايي وجود دارد. يكي از مسائل مهمي كه بصيرت فراواني ميطلبد، اين است كه درك كنيم كدام مشكل مهمتر و اصليتر است و در درجه اول بايد با آن مبارزه كرد، و كدام مشكل اولويت كمتري دارد و فعلاً نبايد ذهن خود را به آن معطوف كنيم. يكي از تلاشهاي بنياميه براي زمين زدن حق اين بود كه برخي از مشكلات كماهميتتر را، كه به هرحال در جامعه ديني وجود دارد، بسيار مورد تأكيد قرار ميدادند تا ذهنها از مشكلات اصلي منصرف شوند و آنها بتوانند به مقاصد خود دست يابند. مثلاً در ابتداي حكومت حضرت علي عليهالسلام مهمترين مشكل، ساماندهي كليت جامعه و خلع كردن دست ظالماني همچون معاويه بود كه با تجملگرايي و اسراف و سوءاستفاده از بيت المال، به انحراف جامعه شدت ميبخشيدند. در چنين شرايطي معاويه با تبليغات فراوان، اذهان مردم را به مسأله قتل عثمان و لزوم برگزاري دادگاهي براي محاكمه قاتلان عثمان منحرف ميكند و به همين بهانه زمينه وقوع دو جنگ بزرگ (جنگ جمل و جنگ صفين) را پديد ميآورد (همان ضرب المثل معروف «پيراهن عثمان را عَلَم كردن»). حضرت علي عليهالسلام به ملاحظات اجتماعي و سياسي فراوان – مانند اينكه اصلاً خود مدعيان خونخواهي عثمان، در قتل او شريك بودهاند و اگر قرار است دادگاهي تشكيل شود، اول بايد اين مدعيان خونخواهي را دستگير كند- نميتواند يا فعلاً صلاح نميبيند اين دادگاه را برگزار كند و خطر وجود معاويه براي جامعه ديني را بسيار مهمتر از دادگاه عثمان ميداند، اما معاويه دقيقاً از همين مسأله استفاده ميكند و با بهانه اينكه دادگاه عثمان برگزار نشده، مردم را عليه حضرت امير عليهالسلام ميشوراند. اين عدم بصيرتها وقتي در جامعه گسترش يابد و تشديد شود، موجب خواهد شد كه بتدريج مردم در جايي هم كه بايد قيام كنند، قيام نكنند؛ لذا امام حسين عليهالسلام تذكر ميدهد كه:« آيا نميبينند كه به حق عمل نميشود و جلوي باطل گرفته نميشود؟» در حالي كه در آن جامعه بسياري از ظواهر ديني برقرار است.
در واقع، وقتي كه افراد نتوانند اهم و مهم را تشخيص دهند، درزماني كه نبايد عليه حكومت قيام كنند (مثلا درزمان علي عليهالسلام) به بهانهاي فريبنده (پيراهن عثمان) قيام ميكنند و در زماني كه بايد قيام كنند و وليّ خدا را ياري دهند (زمان يزيد) قيام نميكنند؛ چون متوجه نميشوند كه آنچه مهم است «جريان كلي حق» است نه خردهوقايعِ جنجالي. امام حسين عليهالسلام در جملات بالا تأكيد ميكند كه الان شرايط به گونهاي شده كه اگر چه خردهمسائل صحيحي وجود دارد (نماز و روزه و حج برقرار است) اما جريان كلي جامعه (يعني جريان يزيد) جريان باطل است و اين جريان، دنبال نابود كردن كلي حق است؛ و در مقابل، در زمان امام علي عليهالسلام جريان كلي جامعه (جريان حكومت علي عليهالسلام) جريان حقي است كه دنبال تحقق عدالت و توحيد دركل جامعه است ولو كه در داخل همين حاكميت، تخلفهايي صورت گرفته باشد(كشتن غير قانوني عثمان). خلاصه اينكه وقتي افراد بصيرت خود را از دست بدهند كه به جاي تشخيص جريان كلي حق و باطل، به بررسي خرده وقايع و تمركز روي آنها روي آورند و اهم و مهم را تشخيص ندهند، آنگاه عاشورا پديد ميآيد.
بدين ترتيب، امام حسين عليهالسلام در برابر بسياري از افرادي كه در اين شرايط، گوشه عزلت انتخاب كرده، تصريح ميكند كه در چنين شرايطي كسي همچون من بايد براي اصلاح اين وضعيت بيبصيرتي جامعه قيام كند و كشته شود تا افراد بتوانند متوجه اهميت جريان باطل بشوند و فلسفه قيام خود را چنين توضيح ميدهد كه: «من از روي خوشگذراني و بوالهوسي قيام نكردم و دنبال فساد و خونريزي هم نبودم، من براي اينكه امت جدم را اصلاح كنم قيام كردم، ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره پدر و جدم رفتار كنم.» مخصوصاً به اين جمله آخر دقت كنيد: آيا در سيره پدر و جد ايشان، قيام عليه حكومت بود؟ خير. پس آن سيرهاي كه ايشان ميخواهد احيا كند، « آگاه كردن جامعه» (اصلاح امت) است؛ معروف و منكرهاي اصلي و اسلام حقيقيِ توام با بصيرت را نشان دادن است؛ نشان دادن اين است كه مردم بايد به بصيرت برسند.
اين آن مساله بسيار مهمي است كه ميارزد كسي همچون امام حسين عليهالسلام و يارانش براي آن شهيد شوند و اهل بيتش به اسارت روند. امام حسين عليهالسلام ارزش اين بصيرتبخشي را بيش از ارزش جان خود و ياران خويش ميداند و لذا جانش را براي آن فدا ميكند. اين است عظمت عاشورا. اگر افراد جامعه به بصيرت برسند آنگاه است كه ميتواند بين دوره ابوبكر و عمر، دوره عثمان، دوره جمل و صفين و نهروان، دوره معاويه و دوره يزيد تفكيك كنند و در هر كدام به وظيفه خود عمل كنند.
اين مسأله بصيرت و موقعيتسنجي، نه فقط ويژگي امام حسين عليهالسلام ، بلكه يكي از ويژگيهاي مهم تمامي عاشورائيان در مقايسه با ساير اقشار و حتي بزرگان جامعه است. لذاست كه ميبينم بسياري از بزرگان و عالمان و فقيهان جامعه، همچون عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس، نميتواند موقعيت درست و وظيفه درست را تشخيص دهند و حتي امام را به سكوت و كناره گيري دعوت ميكنند، اما شخصيتي همچون زينب كبري كه موقعيتشناس است، ميفهمد كه وظيفه اصلي وي همراه شدن با ولي خداست، نه توجيه آوردن براي انصراف وليّ خدا. پس «بصيرت» فقط با «داشتن اطلاعات» به دست نميآيد، بلكه همان گونه براي رسيدن به تحليل، بررسي وقايع ضرورت دارد، آنچه كه ضرورتي بمراتب بيشتر دارد، اين است كه انسان تصميم خود را گرفته باشد كه همواره و تحت هر شرايطي از جريان كلي حق تبعيت كند ولو كه فلسفه تمام خردهوقايع را نفهمد. لذا امام حسين عليهالسلام ميفرمايد: « عقل كامل نميشود مگر با پيروي از حق».
براساس شايعهها و حدس و گمانها تصميم گيري كردن: شايد مهمترين واقعهاي كه فضاي داخلي كوفه را از فضاي حمايت از ولي خدا به فضاي حمايت از يزيديان تبديل كرد، رسانههاي شايعهساز بنياميه و اعتماد كردن مردم به شايعات و حدس و گمانها بود. ابنزياد وقتي خواست وارد شهر شود ميدانست مردم نميگذارند؛ لذا صورت خود را پوشاند و عدهاي از افراد بيبصيرت كه با هر حدس و گماني اقدام ميكنند ، و يا شايد اياديِ خود ابنزياد فرياد برآوردند «اين حسين بن علي است كه به شهر ما آمده» و بقيه هم باور كردند و لذا نه تنها وي با ممانعتي مواجه نشد، بلكه براحتي تا كاخ حكومتي پيش رفت. همچنين وقتي ابنزياد متوجه شد اغلب مردم با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند ، شايعه حمله لشكر شام را در جامعه پراكند. باز افراد به حدس و گمانها اكتفا كردند و بدون تحقيق، اين شايعه را باور كردند و به جاي اينكه از مسلم كه با او بيعت كرده بودند كسب تكليف كنند، به تدريج از پيرامون مسلم پراكنده شدند و حتي به عضويت لشكر ابن زياد در آمدند. ابنزياد هاني بن عروه را اسير كرد و مورد ضرب و شتم قرار داد و افراد قبيله اش ميخواستند به كاخ وي يورش برند و هاني را آزاد سازند، اين بار به سخن يكي از بزرگاني كه در خفا به لشكر دشمن پيوسته بودند (شريح قاضي) اعتماد كردند و فريب او را خوردند. آنها به جاي اينكه در اين شرايط بحراني، باز از مسلم بن عقيل كه نماينده امامشان (و البته دشمنشناس) بود تبعيت كنند، به سخنان بزرگان خوشسابقه اعتماد كردند و به همين گمان بسنده كردند و جبهه حق را تنها گذاشتند. چنين است كه گسترش شايعه توسط دشمن واعتماد مردم به اين شايعات بتدريج ميتواند مردمي را كه حامي حسين عليهالسلام بودند از پيرامون نماينده حسين عليهالسلام پراكنده كند و بتدريج با همين شايعات و با لشكر خيالي شام، لشكري واقعي از كوفيان پديد آورد كه آماده جنگ با حسين عليهالسلام شوند.
درك نكردن مهمترين وظيفه و از دست دادن فرصت: بسياري هستند كه از « خواصِ» طرفدار حق محسوب ميشوند، هم حق را تشخيص ميدهند و هم اجمالا حاضر به ياري و دفاع از حق هستند، اما مشكل مهمي دارند و آن اين است كه اين قدر اين پا و آن پا ميكنند، و براي خود كار لازم و ضروري پيدا ميكنند كه فرصتها را از دست ميدهند و زماني متوجه ميشوند و اقدام ميكنند كه ديگر فايدهاي ندارد. تاريخ عاشورا افراد زيادي را با اين وضعيت شاهد است. يكي از آنها «طرماح بن عُدي» است كه در راه با امام برخورد ميكند و دعوت امام را ميپذيرد اما ميگويد « من آذوقهاي براي خانوادهام تهيه كردهام، بروم و آن را به آنها برسانم و برگردم.» ميرود و وقتي برميگردد كه عاشورا به پايان رسيده است. مهمتر از وي، بسياري از بزرگان كوفه هستند مانند سليمان بن صرد خزاعي. وي از سران كوفه است كه به امام نامه نوشته است. طبق يك نقل در آمدن به كربلا تعلل كرد (نقل ديگر اين است كه آن زمان در زندان ابن زياد بوده) و بعد از مشاهده شهادت عاشوراييان و اسارت اهل بيت خونش به جوش آمد و همراه با چند صد نفر ديگر از كوفيانِ پشيمان، قيام توابين را به راه انداختند و عليه ابنزياد و يزيد قيام كردند و نهايتا همگي كشته شدند، اما خون همه آنها ارزش خون يكي از ياران امام را نداشت و با اينكه تعدادشان چند برابر ياران امام بود در تاريخ تاثيري نداشتند. اگر در لحظه تصميمگيري در دفاع از حق تعلل كنيم، حتي يك روز سكوت ما ممكن است به شهادت امام و يارانش منجر شود و توبه و قيام ما هم ديگر سودي ندارد.
از وليّ خدا جلو نيفتادن: همانگونه كه تعلل در تبعيت از وليّ خدا، به ضرر دينِ انسان تمام ميشود، جلو افتادن از او نيز به نابودي دين آدمي منجر ميگردد. قرآن كريم ميفرمايد:«اي كساني كه ايمان آورده ايد، جلوتر از خدا و رسول حركت نكنيد و تقوا پيشه كنيد» (سوره حجرات، آيه 1) در زيارت جامعه كبيره نيز ميخوانيم: «كسي كه از شما جلو افتاد، دينش نابود ميشود و كسي كه عقب ماند، هلاك ميشود و تنها كسي كه همراه شما بود به مقصد ميرسد». برخي از شيعيان ادعاي ولايتمداري ميكنند، اما به خيال خود چنان طرفدار ولايتند كه از وليّ خدا هم جلو ميزنند و لذا دين خود را نابود ميسازند. وقتي امام حسن عليهالسلام به اين نتيجه رسيد كه بايد صلح كند، عدهاي از همين شيعيان براو شوريدند و او را نعوذ بالله «ذليل كننده مسلمانان» خطاب كردند. يادمان باشد كه دشمن در ميان لشكر امام حسن عليهالسلام نيروهاي نفوذي دارد كه در وقت مناسب شعارهاي تند عليه معاويه بدهند تا به اين بهانه خيمه امام حسن عليهالسلام را غارت و ايشان را زخمي كنند. اما عاشورائيان اين حقيقت را خوب درك ميكردند: وقتي در شب عاشورا شمر نزديك خيمهها آمد و اهانت كرد، يكي از اصحاب كه ميخواست او را با تير بزند، از امام خود پيشي نگرفت، بلكه از ايشان كسب اجازه كرد و وقتي امام اجازه نداد، تبعيت كرد. در روز عاشورا، با اينكه ميدان نبرد بود، بازهم تك تك اصحاب براي ورود در ميدان از امام اذن ميگرفتند. چرا؟ چرا ائمه هميشه اصرار داشتند تا دشمن جنگ را شروع نكند، آنها شروع كننده نباشند؟ چرا حضرت علي عليهالسلام با اينكه اصحاب جمل آنهمه فتنه درشهر بصره مرتكب شده بودند باز هم آنها را به بازگشت و توبه دعوت ميكرد و افراد خود را به صبر فراميخواند. بسياري از افراد ميگفتند مگر نمي بيني آنها عليه حكومت حق شورش كردهاند و چه جسارتها به دين خدا مرتكب شدهاند؟ آخر چقدر صبر كنيم؟ شايد يكي از علتهايش اين بود كه حضرت ميفهميد اگر جنگ جمل آغاز شود و در اين جنگ چند هزار نفر از اهل بصره كشته شوند ، ديگر فرزندان و اقوام و خويشان اين كشتهشدگان بغض اهل بيت و مسير اصلي دين را همواره در دل خواهند پرورد. ايشان درك ميكرد كه اگر از نيروهاي وي كشته شود ، از نسل آنها مسلماناني عاشق پديد ميآيند، اما كشتههاي دشمن بذر كينه ميپاشد و لذا بود كه تا ميتوانست سعي كرد جنگ و يكسره كردن كار را عقب بيندازد و تا دشمن حمله نكرده بود، حمله را آغاز نكرد. در هر صورت اگر وليّ خدا ما را به صبر دعوت كند نبايد از او جلو بيفتيم كه جلو افتادن از او نيز به هلاكت دين ما منجر خواهد شد.
جمع بندي: در شرايط فتنه چگونه تصميم گيري كنيم ؟
تقواي الهي را در تمامي مسائل تا حد توان خود رعايت كنيم ، از لقمه حرام و هركار حرام ديگري همواره بپرهيزيم.
دين را در تمامي زندگي خود جدي بگيريم و فقط حاشيهاي در كنار كارهايمان نباشد. آخرت را جدي بگيريم و بدانيم همه كارها( نه فقط نماز و روزه) در آخرت ما مؤثر است.
رهبر حقيقي و صحيح خود را بشناسيم و بدانيم كه درحقيقت زير پرچم چه كسي سينه ميزنيم. اسلام شناسي كه هم اهل بصيرت باشد و هم اهل تقوي بيابيم و تصميمهاي سياسي خود را با او بسنجيم و در عين حال به هر آدم خوش سابقهاي اعتماد نكنيم و سابقه خوب برخي از بزرگان اين گمان را در ما پديد نياورد كه آنها هميشه راه حق را ميروند.
دنبال كسب بصيرت باشيم و بدانيم مهمترين نكته بصيرت اين است كه به جاي تمركز برخرده وقايع ، جريانات كلي جامعه را بررسي كنيم و برآيند رفتارها را بسنجيم؛ به تعبير ديگر تنها برخي از شعارها يا برخي از رفتارها را معيار قضاوت خود نسازيم و به شايعات اعتماد نكنيم، بلكه بكوشيم با يك جمع بندي كلي دريابيم كه هر جرياني در مجموع دنبال چه خواستههايي است و يا اينكه در مجموع چه گروههايي از پيروزي اين جريان يا آن جريان خشنود ميشوند و نفع ميبرند.
در مسيرحق و در تبعيت از حق، صبر و استقامت داشته باشيم و به ياد داشته باشيم كه براي اينكه انسان زيانكار نشود، قرآن كريم ايمان و عمل صالح را به تنهايي كافي نميداند، بلكه يك پيوند اجتماعي بين مؤمنان كه دائماً همديگر را به صبر و به پيروي از حق دعوت ميكنند نيز لازم ميشمرد:« به نام خداوند بخشنده مهربان ، قسم به زمانه كه انسان در زيان است، مگر كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و يكديگر را به حق سفارش نمودند و يكديگر را به صبر توصيه كردند.»(سوره عصر) سعي كنيم كساني همچون « همسر زهير» در كنار خويش داشتهباشيم كه وقتي دعوت وليّ خدا به ما برسد و ما دچار ترديد باشيم، به ما نهيب بزند كه: « فرزند رسول خدا تو را به سوي خويش ميخواند و ترديد ميكني؟» تا بلكه ما هم از اصحاب عاشورا شويم. همچنين از وليّ خدا جلو نيفتيم: اگر ما را به قيام خواند، حركت كنيم و اگر دستور صبر و سكوت داد، صبوري ورزيم؛ و به اين خيال باطل نيفتيم كه با جلو افتادن از او، راه را براي او باز ميكنيم!
در مسير حركت خويش، وجود شيطان را جدي بگيريم. شيطان، از زاويهاي كه ما اور ا نميبينيم، ما را ميبيند؛ و براي ما در جايي كه حسابش را نكردهايم برنامه دارد: « اي فرزندان آدم! شيطان شما را به فتنه نيندازد... كه او و افرادش شما را از آن جايي ميبينند كه شما او را نميبينيد.» ( سوره اعراف، آيه 27) يعني جايي كه شما فكر نميكنيد او در آنجا حضور داشته باشد دقيقاً از همانجا برنامهريزي را آغاز ميكند و در عين حال قسم خورده است كه همه را گمراه كند، (سوره حجر، آيه 39) او دشمن جدي است كه براي گمراه كردن ما برنامه دارد و ماييم كه بايد متوجه او باشيم، از او غفلت نكينم، دشمن خود را كوچك نشمريم. اين دشمن بقدري خطرناك است كه به ما توصيه شده فقط در قبال وسوسههاي شياطين- كه ممكن است آشكارا (در قالب انسان) يا پنهان (به صورت جن) به سراغ ما بيايند- به « رب ناس» و «ملك ناس» و «اله ناس» پناه ببريم؛ (سوره ناس)؛ درحالي كه براي كل مشكلات عالم و كل بديها و ضررهايي كه از مخلوقات ممكن است دامن ما را بگيرد، خواه از سنخ تاريكيها و ظلمات باشد، خواه از سنخ جادو و كارهاي عجيب و غريب ناشناخته، و خواه از سنخ بدخواهي حسودان و دشمنان و بدخواهان، پناه بردن به «رب الفلق» كافي است.( سوره فلق) اگر دقت كنيم كه ربوبيت اين همه مردم با نژادها، رنگها، سليقه ها، خواستهها وباورهاي متفاوت كاري پس عظيمتر و پيچيدهتر از ربوبيت يك سپيده صبحگاهي (فلق) است، در مييابيم كه وسوسه وسوسهگراني كه به طور نهاني در دل ما وسوسه ميكنند، چقدر خطرناكتر از تمامي مشكلاتي است كه در تمام عالم گرفتار ميشويم. يادمان باشد زيانكارترين انسانها كسانياند كه خودشان هم نميدانند اشتباه ميكنند: «بگو آيا به تو خبر بدهم كه چه كساني زيانكارترين افرادند؟ آنهايي كه نتيجه تلاششان در زندگي دنيا گم ميشود و خود ميپندارند كه بهترين كارها را انجام ميدهند.»( سوره كهف آيات 103 و 104) علت اين شدت زيانكاري هم اين است كه: «آنها ولايت و سرپرستي جامعه را از راهي غير از آنچه خداوند معرفي كرده است،جستجو ميكنند.»( سوره كهف، آيه102)و در حقيقت مشكل آنها اين است كه «حقيقتاً تسليم خدا نبودند(كفر ورزيدند) و آيات خداوند و فرستادههاي خداوند را جدي نگرفتند.» (سوره كهف، آيه 106)
منبع:مجله راه - شماره44
/ن