«در چشم باد» همچون دشنه اي زنگار بسته
نويسنده: شاهين شجري کهن
در پاييز گذشته که نخستين قسمت هاي سريال در چشم باد پخش مي شد خيلي از نويسندگان سينمايي با ديدن شروع قابل قبول آن، يادداشت هاي پيش در آمد مثبت نوشتند و از صحنه هاي جنگي چشم گيري که در آنونس هاي سريال ديده بودند به وجد آمدند. تصور عمومي اين بود که در چشم باد يکي از سريال هاي فاخر و جذاب تلويزيون خواهد بود و حضور کارگرداني با تجربه و مسلط مانند مسعود جعفري جوزاني در کنار برآوردهايي که درباره هزينه کلان توليد اين سريال وجود داشت اين تصور عمومي را تقويت مي کرد. در همان روزها يکي از سايت هاي سينمايي نوشت:«براي تماشاي يک سريال خوش ساخت و جذاب از تلويزيون کافي ست دعا کنيم که زمان کافي و بودجه اي کلان در اختيار فيلم سازي توانا قرار بگيرد؛ مانند اتفاقي که با کيانوش عياري و روزگار قريب افتاد و از نشانه ها چنين بر مي آيد که با سريال در چشم باد تکرار مي شود». اما به نظر مي رسد که حالا و با پخش قسمت هاي پاياني عقيده برخي از ستايش گران در چشم باد عوض شده است.
در آغاز که داستان در شمال مي گذشت و ماجراهاي مربوط به جنبش جنگل روايت مي شد، ريتم صحنه ها تندتر بود و داستان با ايجاز و تحرک بيش تري روايت مي شد، اما هرچه سريال جلوتر رفت سير ماجراها کندتر و کش دارتر شد. تأکيد و حتي توقف جوزاني روي اتفاق هاي ساده روزمره، در چشم باد را به سريالي کم تحرک، ايستا و پرگو تبديل کرد که بيننده را پيش از رسيدن به پايان هر سکانس به اين فکر مي انداخت که چرا موضوع صحنه تغيير نمي کند؟ گنجاندن صحنه هاي فرعي طولاني در ميانه داستان اصلي و گريزهاي گاه و بي گاه کارگردان به موضوع هايي که ارتباط مستقيمي با قصه ندارند باعث شده که ريتم در چشم باد يک دست و روان از کار در نيايد. مثلاً يکي از قسمت ها حاوي بيست دقيقه تصويرهاي مستند از جنگ جهاني دوم و سياست هاي هيتلر بود و در قسمتي ديگر يک آوازه خوان تاجيک پانزده دقيقه از سريال را يک سره با خواندن آوازهاي محلي اشغال مي کند. اين رويکرد( که معلوم است از زمان نگارش فيلم نامه برايش برنامه ريزي شده) در قسمت هاي نخست که به اواخر دوران قاجار مي پرداخت اجراي ظريف تر، موجزتر و اشاره وارتري داشت و ضمناً صحنه هايي که در حاشيه ماجراهاي هر قسمت گنجانده مي شد به موضوع هايي مي پرداخت که توأمان مهجور و جذاب بودند. به عنوان نمونه در يک نماي طولاني در کاروان سرا، شخصيت هاي اصلي را پس از سفري دشوار و طولاني مي ديديم که پس از شکست قيام ميرزا کوچک خان جنگلي به تهران مي گريختند،و پنهان از نيروهاي حکومتي در کاروان سرايي قديمي اقامت مي کردند. جوزاني در روايت اين قسمت، ميان داستان اصلي و اتفاقات فرعي توازن ايجاد کرده و هم زمان با تعقيب سرنوشت شخصيت هاي اصلي، شيوه زندگي مردم کوچه و بازار در دوران قاجار را نيز نشان مي دهد. مثلاً در پس زمينه گفت و گوي دو شخصيت، لوطي ژنده پوشي را مي بينيم که انتري را مي رقصاند يا چاي فروش دوره گردي که با وسيله اي ابتکاري و عجيب، انبوهي استکان و نعلبکي به خود آويخته است. در ده دقيقه آخر نيز ماجراي حمله پاسبان ها به کاروان سرا با نماهايي از نقالي يک شاهنامه خوان سال خورده تدوين موازي شده و به اين ترتيب نه سکته اي در روايت ايجاد شد و نه ماجراهاي فرعي بي نتيجه ماندند. يعني بدون اين که ماجراي اصلي به حال خود رها شود به بخش هايي از فرهنگ عامه و آثار باقي مانده از تهران قديم اشاره شد و جلوه هاي فراموش شده فولکور تهران به نمايش درآمد. ولي در ادامه سريال اين رويکرد با تأکيدي غير ضروري گسترش يافت و توازن ميان ماجراي اصلي و ماجراهاي فرعي به هم خورد. مثلاً زماني که شخصيت اصلي و همسرش در يکي از ايل هاي بختياري پنهان شده اند ناگهان داستان متوقف شد و کارگردان بدون عجله و با حوصله به سبک زندگي و ساختار اخلاقي جامعه عشاير پرداخت. اين توقف، آن هم در يکي از گلوگاه هاي مهم داستان، نه تنها ريتم سريال را کند کرد بلکه يک دستي روايت را نيز از بين برد و باعث سردرگمي بيننده در تعقيب سرنوشت شخصيت ها شد. به اين ترتيب جوزاني با دست خود هيجان صحنه ها را فداي توضيح جزييات مردم شناختي درباره عشاير کرد و پس از سکته اي پنجاه دقيقه اي به ماجراي اصل بازگشت.
در چشم باد داستاني« سرگذشت نامه اي» دارد که از دوران قيام جنگل و مبارزات ميرزا کوچک خان جنگلي آغاز مي شود و تا زمان حکومت پهلوي دوم ادامه مي يابد. به اين ترتيب جوزاني توانسته در حاشيه روايت داستاني پر فراز و نشيب، بخش گسترده اي از تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر را زير ذره بين ببرد. اما توازني که بايد در روايت تاريخ و داستان گويي وجود داشته باشد در سريال کم رنگ است. يعني جوزاني گاهي چنان مجذوب شخصيت هايي تاريخي شده که قصه اش را به کل فراموش کرده است. شمايلي که او از رضاشاه نمايش مي دهد سيماي پادشاهي مقتدر و خشن با رفتاري ديکتاتورمآب است که با انتخاب بازيگر مناسب( سعيد راد) براي اين نقش، جلوه اي باورپذير يافت و دست کم با چند رضاشاه تلويزيوني ديگر تفاوت داشت. اما شخصيت پردازي او در قالب انساني تماميت خواه با تمايلات جاه طلبانه که با قدري بي حوصلگي حکومت مي کند و زندگي خانوادگي آشفته اي دارد به درستي از کار در نيامد. رضاخان در سريال جوزاني بيش تر يک پادشاه است تا يکي از شخصيت هاي تأثيرگذار درام. همين طور بيژن ايراني( پارسا پيروزفر) که داستان سريال در واقع زندگي نامه اوست بهانه اي شد براي بيان عقايد و آرايي که از ديد سازنده صحيح انگاشته مي شود( يعني همان مضمون سريال). او در طول سريال همواره در حال اظهار نظر و داوري درباره موضوع هاي مختلف است و ديدگاه رسمي درباره ميهن پرستي و خيانت تاريخي را بازگو مي کند. تغيير رويه ناگهاني او در پشت کردن به سرزميني که آن قدر دوست مي داشت و برايش فداکاري کرده بود نقطه ابهام در چشم باد است، اما خوش بختانه جوزاني از قهرمان داستانش به عنوان نماينده روشنفکران سرخورده يا ميهن پرستان دور از ميهن استفاده نکرده و ديالوگ هاي معني دار و کنايي در دهانش نگذاشته است.
شخصيت هاي سريال نمونه هايي از تيپ هاي مختلفي هستند که در آن دوره تاريخي تأثيرگذار بوده اند و در شکل گيري جامعه معاصر نقش داشته اند. از روشنفکر بازي خورده تا جاسوس دو جانبه و از بازاري محتکر تا جاهل قداره کش؛ به همه جور تيپي در طول داستان پرداخته است . اما هيچ کدام از اين شخصيت هاي متعدد، طبقه اجتماعي خاصي را زير سؤال نمي برند و گناه عقب ماندگي ايران در دو قرن گذشته را به گردن گروه يا تيپ فکري مشخصي نمي اندازند. شايد به همين دليل است که در چشم باد در زمان طولاني پخش خود اعتراضي را به همراه نداشت و البته دليل ديگرش دقت جوزاني در تحقيق و انتخاب مدارک معتبر تاريخي است( آيا دليل سوم، نمي تواند به کم توان بودن سريال در جذب مخاطب مربوط باشد؟) . در چشم باد دلالت هاي اسطوره شناختي مهمي دارد و وجوه نمادين داستان را با ايجاد مطابقت ميان قهرمانان شاهنامه و شخصيت هاي اصلي سريال مي توان يافت. نام شخصيت هاي اصلي بر اساس هويت آنان در اسطوره هاي ملي انتخاب شده و کارکردي تأويل گرايانه دارند. همين طور بررسي عناصري که در طول داستان تکرار مي شوند و حضوري ناپيوسته اما تأثيرگذار دارند، مثل مرحله هاي دشواري که بيژن( قهرمان داستان) بايد بگذراند و رابطه اي که با برادرش نادر( کامبيز ديرباز) دارد، به درک مقاصد کنايي سريال کمک مي کند.
دقت و تسلط جوزاني در طراحي ميزانسن قابل تحسين است، به خصوص پلان سکانس هاي بلند سريال جلوه تکنيکي قابل قبولي دارند. در چشم باد با دوربين 35 ميلي متري فيلم برداري شده و از لحاظ قاب بندي و ميزانسن حال و هوايي سينمايي دارد. يکي از نقاط قوت سريال جلوه هاي ويژه رايانه اي آن است که برخي از تکنيک هاي آن براي اولين بار در ايران به کار گرفته شده. مثلاً سکانس هاي نبرد هوايي و بمباران شهرها توسط هواپيماهاي ملخ دار قديمي بسيار چشم گير از کار درآمده اند. در مجموع خوش ساخت ترين قسمت در چشم باد صحنه هاي جنگي سريال هستند که با صرف وقت و هزينه زياد ساخته شده اند. تصوير هولناکي که جوزاني از جنگ و پيامدهاي آن نشان مي دهد تأثيرگذار است و حضور بيژن ايراني در موقعيت يک خلبان هواپيماهاي جنگنده به بيننده فرصت مي دهد که به جنگ از زاويه اي تازه نگاه کند. جنبه منفي ماجرا اين است که سريال هرچه جلوتر مي رود ضعيف تر مي شود و براي هر ساخته سينمايي يا تلويزيوني نامطلوب است که نخستين قسمت هايش بهترين بخش هاي آن باشند. به خصوص پس از فروکش کردن بزنگاه هاي جنگ جهاني و اتفاق هاي پشت پرده اي که باعث جذابيت درام در نيمه هاي سريال شده بود، بيش تر زمان قسمت هاي آخر به روايت زندگي روزمره بيژن در آمريکا اختصاص دارد و گاهي در سراسر يک قسمت پنجاه دقيقه اي هيچ اتفاق ويژه اي نمي افتد. در چند قسمت روال مشخص و تکرار شونده اي وجود دارد که مثلاً بيژن را در حال دويدن و ورزش صبح گاهي مي بينيم. سپس دوش مي گيرد، سر کار مي رود، به عنوان استاد دانشکده پزشکي براي دانشجويانش به زبان انگليسي سخن راني مي کند( و البته کل سخن راني نيز در همان قسمت گنجانده شده)، با همکارش که يک خانم روان شناس آمريکايي است درباره موضوع هاي سياسي و فلسفي گفت و گو مي کند( و البته همه گفت و گو را نيز مي شنويم)، با برادر فرصت طلب و کاسب مسلک اش درباره آراي متضادشان بحث و مجادله مي کنند( و البته يک کلمه از اين مجادله هاي طولاني نيز در تدوين خلاصه نشده)، با هواپيماي شخصي اش مختصر پروازي مي کند يا با چند ست تنيس وقت مي گذراند و سپس به خانه ويلايي زيبايش باز مي گردد. اين نماي کلي چند قسمت از سريال در چشم باد است که با طمأنينه و حوصله رشک برانگيزي طراحي و اجرا و ( از آن بدتر) تدوين و پخش شده است.
در چشم باد لحظه هاي جذاب و دوست داشتني زياد دارد. سکانس هاي زيادي از سريال با پرداخت و اجراي فکر شده و سنجيده کارگردان حس خوشايندي پيدا کرده اند و به فرازهاي به يادماندني سريال تبديل شده اند. مثلاً قسمت هاي مربوط به مبارزه جنگلي ها، بخش هايي که تهران را در کشاکش جنگ جهاني دوم نشان مي دهند و تصوير جذابي که جوزاني از فعاليت هاي پشت پرده «سياسيون» و جاسوس هاي فرنگي در ايران جنگ زده نشان مي دهد، چند قسمتي که به فعاليت هاي دارو دسته هاي اراذل تهران مي پردازد و حضور دل نشين اکبر عبدي را در قالب يک لات بانمک به همراه دارد و از آن مهم تر صحنه هاي کوچکي که شايد تا سال ها پس از پايان پخش سريال نيز پررنگ تر از ماجراهاي اصلي در ذهن مخاطبان باقي بمانند. مانند صحنه جشن عروسي که عبدي و نوچه هايش از سماور بزرگي که در کوچه گذاشته اند« نجسي » مي نوشند و صورت ظاهر را نيز با اداهاي خنده داري حفظ مي کنند. شايد اگر جوزاني در هنگام تدوين قدري از دست و دل بازي اش مي کاست و از تعدادي از نماهاي محبوبش دل مي کند يا چند فصل کم تحرک سريال را خلاصه مي کرد، هم ريتم يک دست تر و روان تر مي شد و هم توالي لحظه هاي جذاب سريال باعث مي شد که اين جذابيت ها بيش تر به چشم بيايد.
بازي هاي در چشم باد سطح استانداردي دارند و حتي در نقش هاي فرعي نيز بازي ضعيف يا مشکل داري نيست ولي چهره پردازي کارتوني و بي ظرافت باعث شده که به بعضي از شخصيت ها و بازي ها لطمه بخورد. درست است که مدل موي عجيب بيژن ايراني براساس مد چهل سال پيش انتخاب شده و او به اقتضاي بايدهاي درام نبايد پير و فرتوت شود، اما گريم مصنوعي فخر السادات ( لاله اسکندري) با آن همه چين و چروک که بيش تر به آثار سوختگي شبيه اند حتي به همين توجيه هاي سست هم راه نمي دهد. کامبيز ديرباز نيز فقط صورتش پير شده و در صدايش هيچ اثري از گذر زمان و سال خوردگي نيست. لحن بيان ديرباز در نيمه اول سريال کمک زيادي به شخصيت پردازي نادر مي کرد. قرار بود او قطب مخالف شخصيت بيژن باشد و از لحاظ منش اخلاقي و شيوه زيستن نگرشي کاملاً متفاوت با برادرش داشته باشد که نوع حرف زدن ديرباز نقش مهمي در القاي حس فرصت طلبي و بي پروايي نادر داشت. اما پيري نادر با کم ترين تغيير همراه است و او نه فقط در لحن بيان ديالوگ ها بلکه در حس دروني شخصيت نيز تفاوتي ايجاد نکرده که گذر بيش از چهار دهه را به شکلي ملموس و باورپذير نشان دهد.
در اين که در چشم باد سريال خوش ساختي است و به تحقيق مفصل و منصفانه اي نيز متکي است ترديدي وجود ندارد. روايت جوزاني از تاريخ معاصر روايتي بي طرفانه است و فقط زندگي يکي از آدم هايي را که در آن دوران زيسته دست مايه داستاني درباره تاريخ و جامعه شناسي ايران معاصر کرده است. چنين رويه اي آن هم در شرايطي که اغلب سازندگان مجموعه هاي تاريخي رويکرد جانب دارانه يا جهت دار دارند و تلاش مي کنند که روايتي متناسب با منافع سياسي و اجتماعي خود از تاريخ ارائه دهند قابل ستايش است. اما ريتم کند و کش دار سريال در کنار انبوه نماهاي اضافه باعث شده که نتوان در چشم باد را( چنان که از نام و اعتبار سازنده اش پيش بيني مي شد) جزو بهترين سريال هاي تلويزيوني چند سال گذشته محسوب کرد.
منبع:نشريه فيلم، شماره 411
/ن
در آغاز که داستان در شمال مي گذشت و ماجراهاي مربوط به جنبش جنگل روايت مي شد، ريتم صحنه ها تندتر بود و داستان با ايجاز و تحرک بيش تري روايت مي شد، اما هرچه سريال جلوتر رفت سير ماجراها کندتر و کش دارتر شد. تأکيد و حتي توقف جوزاني روي اتفاق هاي ساده روزمره، در چشم باد را به سريالي کم تحرک، ايستا و پرگو تبديل کرد که بيننده را پيش از رسيدن به پايان هر سکانس به اين فکر مي انداخت که چرا موضوع صحنه تغيير نمي کند؟ گنجاندن صحنه هاي فرعي طولاني در ميانه داستان اصلي و گريزهاي گاه و بي گاه کارگردان به موضوع هايي که ارتباط مستقيمي با قصه ندارند باعث شده که ريتم در چشم باد يک دست و روان از کار در نيايد. مثلاً يکي از قسمت ها حاوي بيست دقيقه تصويرهاي مستند از جنگ جهاني دوم و سياست هاي هيتلر بود و در قسمتي ديگر يک آوازه خوان تاجيک پانزده دقيقه از سريال را يک سره با خواندن آوازهاي محلي اشغال مي کند. اين رويکرد( که معلوم است از زمان نگارش فيلم نامه برايش برنامه ريزي شده) در قسمت هاي نخست که به اواخر دوران قاجار مي پرداخت اجراي ظريف تر، موجزتر و اشاره وارتري داشت و ضمناً صحنه هايي که در حاشيه ماجراهاي هر قسمت گنجانده مي شد به موضوع هايي مي پرداخت که توأمان مهجور و جذاب بودند. به عنوان نمونه در يک نماي طولاني در کاروان سرا، شخصيت هاي اصلي را پس از سفري دشوار و طولاني مي ديديم که پس از شکست قيام ميرزا کوچک خان جنگلي به تهران مي گريختند،و پنهان از نيروهاي حکومتي در کاروان سرايي قديمي اقامت مي کردند. جوزاني در روايت اين قسمت، ميان داستان اصلي و اتفاقات فرعي توازن ايجاد کرده و هم زمان با تعقيب سرنوشت شخصيت هاي اصلي، شيوه زندگي مردم کوچه و بازار در دوران قاجار را نيز نشان مي دهد. مثلاً در پس زمينه گفت و گوي دو شخصيت، لوطي ژنده پوشي را مي بينيم که انتري را مي رقصاند يا چاي فروش دوره گردي که با وسيله اي ابتکاري و عجيب، انبوهي استکان و نعلبکي به خود آويخته است. در ده دقيقه آخر نيز ماجراي حمله پاسبان ها به کاروان سرا با نماهايي از نقالي يک شاهنامه خوان سال خورده تدوين موازي شده و به اين ترتيب نه سکته اي در روايت ايجاد شد و نه ماجراهاي فرعي بي نتيجه ماندند. يعني بدون اين که ماجراي اصلي به حال خود رها شود به بخش هايي از فرهنگ عامه و آثار باقي مانده از تهران قديم اشاره شد و جلوه هاي فراموش شده فولکور تهران به نمايش درآمد. ولي در ادامه سريال اين رويکرد با تأکيدي غير ضروري گسترش يافت و توازن ميان ماجراي اصلي و ماجراهاي فرعي به هم خورد. مثلاً زماني که شخصيت اصلي و همسرش در يکي از ايل هاي بختياري پنهان شده اند ناگهان داستان متوقف شد و کارگردان بدون عجله و با حوصله به سبک زندگي و ساختار اخلاقي جامعه عشاير پرداخت. اين توقف، آن هم در يکي از گلوگاه هاي مهم داستان، نه تنها ريتم سريال را کند کرد بلکه يک دستي روايت را نيز از بين برد و باعث سردرگمي بيننده در تعقيب سرنوشت شخصيت ها شد. به اين ترتيب جوزاني با دست خود هيجان صحنه ها را فداي توضيح جزييات مردم شناختي درباره عشاير کرد و پس از سکته اي پنجاه دقيقه اي به ماجراي اصل بازگشت.
در چشم باد داستاني« سرگذشت نامه اي» دارد که از دوران قيام جنگل و مبارزات ميرزا کوچک خان جنگلي آغاز مي شود و تا زمان حکومت پهلوي دوم ادامه مي يابد. به اين ترتيب جوزاني توانسته در حاشيه روايت داستاني پر فراز و نشيب، بخش گسترده اي از تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر را زير ذره بين ببرد. اما توازني که بايد در روايت تاريخ و داستان گويي وجود داشته باشد در سريال کم رنگ است. يعني جوزاني گاهي چنان مجذوب شخصيت هايي تاريخي شده که قصه اش را به کل فراموش کرده است. شمايلي که او از رضاشاه نمايش مي دهد سيماي پادشاهي مقتدر و خشن با رفتاري ديکتاتورمآب است که با انتخاب بازيگر مناسب( سعيد راد) براي اين نقش، جلوه اي باورپذير يافت و دست کم با چند رضاشاه تلويزيوني ديگر تفاوت داشت. اما شخصيت پردازي او در قالب انساني تماميت خواه با تمايلات جاه طلبانه که با قدري بي حوصلگي حکومت مي کند و زندگي خانوادگي آشفته اي دارد به درستي از کار در نيامد. رضاخان در سريال جوزاني بيش تر يک پادشاه است تا يکي از شخصيت هاي تأثيرگذار درام. همين طور بيژن ايراني( پارسا پيروزفر) که داستان سريال در واقع زندگي نامه اوست بهانه اي شد براي بيان عقايد و آرايي که از ديد سازنده صحيح انگاشته مي شود( يعني همان مضمون سريال). او در طول سريال همواره در حال اظهار نظر و داوري درباره موضوع هاي مختلف است و ديدگاه رسمي درباره ميهن پرستي و خيانت تاريخي را بازگو مي کند. تغيير رويه ناگهاني او در پشت کردن به سرزميني که آن قدر دوست مي داشت و برايش فداکاري کرده بود نقطه ابهام در چشم باد است، اما خوش بختانه جوزاني از قهرمان داستانش به عنوان نماينده روشنفکران سرخورده يا ميهن پرستان دور از ميهن استفاده نکرده و ديالوگ هاي معني دار و کنايي در دهانش نگذاشته است.
شخصيت هاي سريال نمونه هايي از تيپ هاي مختلفي هستند که در آن دوره تاريخي تأثيرگذار بوده اند و در شکل گيري جامعه معاصر نقش داشته اند. از روشنفکر بازي خورده تا جاسوس دو جانبه و از بازاري محتکر تا جاهل قداره کش؛ به همه جور تيپي در طول داستان پرداخته است . اما هيچ کدام از اين شخصيت هاي متعدد، طبقه اجتماعي خاصي را زير سؤال نمي برند و گناه عقب ماندگي ايران در دو قرن گذشته را به گردن گروه يا تيپ فکري مشخصي نمي اندازند. شايد به همين دليل است که در چشم باد در زمان طولاني پخش خود اعتراضي را به همراه نداشت و البته دليل ديگرش دقت جوزاني در تحقيق و انتخاب مدارک معتبر تاريخي است( آيا دليل سوم، نمي تواند به کم توان بودن سريال در جذب مخاطب مربوط باشد؟) . در چشم باد دلالت هاي اسطوره شناختي مهمي دارد و وجوه نمادين داستان را با ايجاد مطابقت ميان قهرمانان شاهنامه و شخصيت هاي اصلي سريال مي توان يافت. نام شخصيت هاي اصلي بر اساس هويت آنان در اسطوره هاي ملي انتخاب شده و کارکردي تأويل گرايانه دارند. همين طور بررسي عناصري که در طول داستان تکرار مي شوند و حضوري ناپيوسته اما تأثيرگذار دارند، مثل مرحله هاي دشواري که بيژن( قهرمان داستان) بايد بگذراند و رابطه اي که با برادرش نادر( کامبيز ديرباز) دارد، به درک مقاصد کنايي سريال کمک مي کند.
دقت و تسلط جوزاني در طراحي ميزانسن قابل تحسين است، به خصوص پلان سکانس هاي بلند سريال جلوه تکنيکي قابل قبولي دارند. در چشم باد با دوربين 35 ميلي متري فيلم برداري شده و از لحاظ قاب بندي و ميزانسن حال و هوايي سينمايي دارد. يکي از نقاط قوت سريال جلوه هاي ويژه رايانه اي آن است که برخي از تکنيک هاي آن براي اولين بار در ايران به کار گرفته شده. مثلاً سکانس هاي نبرد هوايي و بمباران شهرها توسط هواپيماهاي ملخ دار قديمي بسيار چشم گير از کار درآمده اند. در مجموع خوش ساخت ترين قسمت در چشم باد صحنه هاي جنگي سريال هستند که با صرف وقت و هزينه زياد ساخته شده اند. تصوير هولناکي که جوزاني از جنگ و پيامدهاي آن نشان مي دهد تأثيرگذار است و حضور بيژن ايراني در موقعيت يک خلبان هواپيماهاي جنگنده به بيننده فرصت مي دهد که به جنگ از زاويه اي تازه نگاه کند. جنبه منفي ماجرا اين است که سريال هرچه جلوتر مي رود ضعيف تر مي شود و براي هر ساخته سينمايي يا تلويزيوني نامطلوب است که نخستين قسمت هايش بهترين بخش هاي آن باشند. به خصوص پس از فروکش کردن بزنگاه هاي جنگ جهاني و اتفاق هاي پشت پرده اي که باعث جذابيت درام در نيمه هاي سريال شده بود، بيش تر زمان قسمت هاي آخر به روايت زندگي روزمره بيژن در آمريکا اختصاص دارد و گاهي در سراسر يک قسمت پنجاه دقيقه اي هيچ اتفاق ويژه اي نمي افتد. در چند قسمت روال مشخص و تکرار شونده اي وجود دارد که مثلاً بيژن را در حال دويدن و ورزش صبح گاهي مي بينيم. سپس دوش مي گيرد، سر کار مي رود، به عنوان استاد دانشکده پزشکي براي دانشجويانش به زبان انگليسي سخن راني مي کند( و البته کل سخن راني نيز در همان قسمت گنجانده شده)، با همکارش که يک خانم روان شناس آمريکايي است درباره موضوع هاي سياسي و فلسفي گفت و گو مي کند( و البته همه گفت و گو را نيز مي شنويم)، با برادر فرصت طلب و کاسب مسلک اش درباره آراي متضادشان بحث و مجادله مي کنند( و البته يک کلمه از اين مجادله هاي طولاني نيز در تدوين خلاصه نشده)، با هواپيماي شخصي اش مختصر پروازي مي کند يا با چند ست تنيس وقت مي گذراند و سپس به خانه ويلايي زيبايش باز مي گردد. اين نماي کلي چند قسمت از سريال در چشم باد است که با طمأنينه و حوصله رشک برانگيزي طراحي و اجرا و ( از آن بدتر) تدوين و پخش شده است.
در چشم باد لحظه هاي جذاب و دوست داشتني زياد دارد. سکانس هاي زيادي از سريال با پرداخت و اجراي فکر شده و سنجيده کارگردان حس خوشايندي پيدا کرده اند و به فرازهاي به يادماندني سريال تبديل شده اند. مثلاً قسمت هاي مربوط به مبارزه جنگلي ها، بخش هايي که تهران را در کشاکش جنگ جهاني دوم نشان مي دهند و تصوير جذابي که جوزاني از فعاليت هاي پشت پرده «سياسيون» و جاسوس هاي فرنگي در ايران جنگ زده نشان مي دهد، چند قسمتي که به فعاليت هاي دارو دسته هاي اراذل تهران مي پردازد و حضور دل نشين اکبر عبدي را در قالب يک لات بانمک به همراه دارد و از آن مهم تر صحنه هاي کوچکي که شايد تا سال ها پس از پايان پخش سريال نيز پررنگ تر از ماجراهاي اصلي در ذهن مخاطبان باقي بمانند. مانند صحنه جشن عروسي که عبدي و نوچه هايش از سماور بزرگي که در کوچه گذاشته اند« نجسي » مي نوشند و صورت ظاهر را نيز با اداهاي خنده داري حفظ مي کنند. شايد اگر جوزاني در هنگام تدوين قدري از دست و دل بازي اش مي کاست و از تعدادي از نماهاي محبوبش دل مي کند يا چند فصل کم تحرک سريال را خلاصه مي کرد، هم ريتم يک دست تر و روان تر مي شد و هم توالي لحظه هاي جذاب سريال باعث مي شد که اين جذابيت ها بيش تر به چشم بيايد.
بازي هاي در چشم باد سطح استانداردي دارند و حتي در نقش هاي فرعي نيز بازي ضعيف يا مشکل داري نيست ولي چهره پردازي کارتوني و بي ظرافت باعث شده که به بعضي از شخصيت ها و بازي ها لطمه بخورد. درست است که مدل موي عجيب بيژن ايراني براساس مد چهل سال پيش انتخاب شده و او به اقتضاي بايدهاي درام نبايد پير و فرتوت شود، اما گريم مصنوعي فخر السادات ( لاله اسکندري) با آن همه چين و چروک که بيش تر به آثار سوختگي شبيه اند حتي به همين توجيه هاي سست هم راه نمي دهد. کامبيز ديرباز نيز فقط صورتش پير شده و در صدايش هيچ اثري از گذر زمان و سال خوردگي نيست. لحن بيان ديرباز در نيمه اول سريال کمک زيادي به شخصيت پردازي نادر مي کرد. قرار بود او قطب مخالف شخصيت بيژن باشد و از لحاظ منش اخلاقي و شيوه زيستن نگرشي کاملاً متفاوت با برادرش داشته باشد که نوع حرف زدن ديرباز نقش مهمي در القاي حس فرصت طلبي و بي پروايي نادر داشت. اما پيري نادر با کم ترين تغيير همراه است و او نه فقط در لحن بيان ديالوگ ها بلکه در حس دروني شخصيت نيز تفاوتي ايجاد نکرده که گذر بيش از چهار دهه را به شکلي ملموس و باورپذير نشان دهد.
در اين که در چشم باد سريال خوش ساختي است و به تحقيق مفصل و منصفانه اي نيز متکي است ترديدي وجود ندارد. روايت جوزاني از تاريخ معاصر روايتي بي طرفانه است و فقط زندگي يکي از آدم هايي را که در آن دوران زيسته دست مايه داستاني درباره تاريخ و جامعه شناسي ايران معاصر کرده است. چنين رويه اي آن هم در شرايطي که اغلب سازندگان مجموعه هاي تاريخي رويکرد جانب دارانه يا جهت دار دارند و تلاش مي کنند که روايتي متناسب با منافع سياسي و اجتماعي خود از تاريخ ارائه دهند قابل ستايش است. اما ريتم کند و کش دار سريال در کنار انبوه نماهاي اضافه باعث شده که نتوان در چشم باد را( چنان که از نام و اعتبار سازنده اش پيش بيني مي شد) جزو بهترين سريال هاي تلويزيوني چند سال گذشته محسوب کرد.
منبع:نشريه فيلم، شماره 411
/ن