«صعاليک» يا آزادگان مطرود(1)

يکي از معضلات اجتماعي قوم عرب پيش از اسلام پديده «صعلوکي» بود که گروهي از افراد قبيله به عللي به حاشيه رانده مي شدند تا با تهيدستي و بي پناهي و گرسنگي و آوارگي بسازند.
چهارشنبه، 14 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
«صعاليک» يا آزادگان مطرود(1)

«صعاليک» يا آزادگان مطرود(1)
«صعاليک» يا آزادگان مطرود(1)


 

نويسنده:*دکتر محمد فاضلي




 

چکيده
 

يکي از معضلات اجتماعي قوم عرب پيش از اسلام پديده «صعلوکي» بود که گروهي از افراد قبيله به عللي به حاشيه رانده مي شدند تا با تهيدستي و بي پناهي و گرسنگي و آوارگي بسازند.
اينان با چنين ويژگيها و صفاتي از مادر به دنيا نيامده بودند، بلکه رخداد بعدي سرنوشت محتومي بود که قبيله و جامعه هديه مي داد، همچنانکه عنوان راه زن و دزد و گرگ را.
اين مقاله مي کوشد ضمن يادي از آزادگان و جوانمردان لکه هاي تهمت را از سيماي پر رنج آنان کنار زند، و عوامل اصلي پديده را در بين خود آن جامعه بجويد.
کلمات کليدي: صَعاليک، عيّار، هُجَناء و اَغرِبه، خُلعاء، قبيله
صعاليک گروهي از تهيدستان و بي پناهان و گرسنگان عرب عصر جاهلي بودند که در حاشيه جامعه زندگي مي کردند، و به عللي جذب اجتماع نمي شدند و از ارکان و پايه هاي قبيله خود به حساب نمي آمدند، و به اضطرار به صحرا و بيابان پناه مي بردند.
آنان را در زبان و عُرف محل راهزن، دزد و گرگ مي خواندند؛ امّا در باور و تحليل پژوهشگر با انصاف «صعاليک»: آزادگان، بلند همتان، جان بر کفان و ظلم ستيزاني هستند که با تکيه بر توش و توان خويش از جامعه مي بريدند و به دامن کوه و درّه پناه مي بردند؛ وحوش و سَبُع را جانشين اهل و خويش مي کردند . با گرسنگي مي جنگيدند تا از کسي منّت نبرند، و به تاخت و تاز مي پرداختند تا ديگران را سير کنند، و بر قبايل مي شوريدند تا انتقام حقوق پايمال شده را بگيرند.
نگارنده در اين گفتار بر آن است که يادي در دو بخش از ان عيّارانِ بلند نظرِ زجر کشيده داشته باشد تا برخي گوشه ها را در ارتباط با آنان بنمايد، و برخي ديگر را به مقاله ي بعد بسپارد.
بخش نخست معني «صُعلوک» ريشه يابي و گستره آن و شکل گيري صعاليک را در بر مي گيرد
«صعلوک» در لغت به معني فقير نادار، يا تهيدست بي پناه باشد. جمع آن «صعاليک»است. (خليل بن احمد: کتاب العين، 1405ص ع ل) تعبير «صَعاليک العرب» را برابر با دزدان و راهزنان عرب تفسير کرده اند.
از مادّه «صَعلوک» فعل «صَعلکه به معني او را لاغر و زبون کرد، «تَصَعلکَ الرّجلُ»: آن مرد تهيدست و بي پناه شد، به کار برده اند.
(ابن مکرّم: لسان العرب،زمخشري: اساس البلاغه ،ص ع ل) ساده ترين واژه از اين ماده «صَعل» به معني ريز سر، يا حيوان ريخته پشم و موي، و «صَعَل» به معني نازک و لاغر، و «صَعله» است که درخت نخل کج و بي برگ را گويند.
(جوهري: تاج اللّغه و صحاح العربيه، ابن فارس: معجم مقاييس الغه:1404لسان العرب:ص ع ل) چنانکه ملاحظه مي شود معاني اين اشکال ساده، بي مناسبت با مفهوم و محتواي واژه «صُعلوک» نيست.
نکته قابل تأمّل در بررسي معني لغويي «صعلوک» برابر کردن آن با دزد و راهزن است، که به نظر مي رسد نوعي بي پروايي و حرمت شکني لغوي باشد، و ريشه از بي عدالتي و نسبتهاي نارواي اجتماع ناسالم بگيرد؛ امّا بي پناهي و تهيدستي «صعلوک» مسأله اي پذيرفتني است چون «همه ي صعاليک بدون استثنا فقير و نادار بودند.» (يوسف خليف:الشّعراء الصّعاليک،ص28).
بي نوايي و گرسنگي و آوارگي، لازمه زندگي اين طبقه بود و از آن رنج مي بردند و غالباً از آن شکوه مي کردند. مگر نه اين است که «شَنفَري (1)» از صعاليک در مبارزه با گرسنگي چنين مي گويد:
وَ أستَفُّ تُربَ الأرضِ کي لا يَري له
عليَّ من الطَّولِ امرؤٌ مُتطوِّلُ
آن گاه که گرسنه شوم، خاک زمين را در دهان ريزم، تا مبادا گردنکشي بر من منّت نهد.
و ابو خِراش هُذَلي (2) نيز در اين زمينه چنين ياد مي کند:
وَ إنّي لأثوي الجوعَ حتَي يَملَّني
فأحيا، و لم تَدنَس ثيابي و لا جِرمي
همانا گرسنگي را سر جايش مي نشانم تا از من روي گرداند، زندگي چنان کنم که تن و جامه به چيزي نيالايد.
چنانکه از دايره فرهنگهاي لغوي- که چه بسا واژه ها را زنده به گور کنند و جامه هاي ناراست را بدانها پوشانند-بيرون آييم و واژه «صعلوک» را در سخنان خود اين طايفه مطالعه نماييم، آن را افزون بر فقر و تهيدستي در هاله اي از ويژگيهاي ذيل مي يابيم:
الف)صعاليک انسانهاي نترس، بي پروا و کم خواب هستند، چنانکه از سخنان عمرو بن برّاقه(3) بر مي آيد:
تقول سُليمي: «لا تَعرَّض لِتَلفَه
و ليلُک عن ليلِ الصّعاليک نائِمُ»
ألَم تعلمي أنَّ الصّعاليکَ نومُهم
قليلٌ إذا نام الدَثورُ المُسالمُ
«سليمي» گويد: «خود را در معرض نابودي قرار نده در حاليکه شبي آرام و جدا از شب صعاليک داري.» مگر تو «سُلَيمي» نمي داني که صعاليک بر خلاف آدمهاي خواب آلوده و راحت طلب، خوابشان کم است.
ب)از حقوق پايمال شده خود دفاع مي کنند، همو چنين گويد:
و کنتُ إذا قومٌ غزّوني غَزوتُهم
فهل أنا في ذا-يا لَ«هُمدانَ»-ظالِمُ
و من آن گاه گروهي به جنگم آيند به جنگشان روم، اي قبيله ي«هَمدان» آيا در اين صورت من ستمگرم؟-(ابوالفرج: کتاب الأغاني 175/21-177)
ج) صعاليک اصيل، هدفهاي بزرگ در سر مي پرورانند، و به دلداگي و مسائل جزئي نمي پردازند. «حاتم طائي(4)» صعلوکي را که همّ و غمش قصه زيبا رويان باشد و دنبال کردن هدفهاي جزئي، بدترين صعاليک مي خواند:
و شرُّ الصّعاليک الّإي همُّ نفسه
حديثُ الغَواني و اتّباعُ المآرِب
(ديوان،1406ه-1986م:ص9)
د ) همو تصويري زيبا از صعلوک راستين ارائه مي دهد: در اين تصوير، صعلوک واقعي کسي است که بر موج کارهاي بزرگ سوار شود، همتش را بسيج کند و در برابر حوادث و روزگار به ستيز و مبارزه بر خيزد. مردِ هدف باشد و گرسنگي و سيري را غم و غنيمت نشمارد،آن گاه که بزرگواريها رخ نمايد برترين آنها را نشانه گيرد؛ نيزه و تير و تيغش را تيز و خونريز شمارند (همان:ص45 ابيات5،10 الي 13)
«عُروه(5)» بن الوَرد نيزصعلوک راستين را ستايش مي کند و آن را شراره آتشي از قدرت و قوّت مي داند که رُعب و هراسش در دور و نزديک، دشمنان را ايمن و آرام نمي گذارد.(ديوان،1414ص67-68ابيات 18و20)
اين تهيدستان گرسنه که از جامعه خويش سرخورده بودند و به حاشيه رانده شده، به خوبي مي دانستند در برابرشان دو راه بيشتر وجود ندارد: يکي- تن به ذلّت دادن و پذيراي محروميّت از حقوق انساني شدن و چون جانورانِ خوار، پشت سرِ خانه ها به انتظار فضولات سفره ها بر زمين افتادن؛ و نيز به هر کاري پست و سخت -تنها به حساب سير کردن شکم-روي آوردن.
ديگر راه-با تکيه بر قوّت و همّت خويش دري به سوي زندگي با عزّت گشودن و خود را به جامعه شناساندن و لقمه استمرار حيات خويش را از چنگ ستمگران بيرون کشيدن، و نگران مشروعيّت يا عدم آن نبودن (6)، زيرا حق از آن قدرت است و هدف توجيه گر وسيله. (خليف:ص33)
هر چند در ميان صعاليک رهروان هر دو طريق وجود داشته اند؛ امّا حقيقت آن است گروه اوّل را به شرّ و نفرين ياد کنند و دومي را به نيکي وستايش. (ديوان حاتم:ص45وديوان عروه :ص67)
حاشيه نشينان جامعه جاهلي با عواملي خشن چون: فقر و گرسنگي، نداشتن حرمت و منزلت اجتماعي، از دست دادن حقوق انساني، بي پناهي وآوارگي، ستم و بندگي رو به رو بودند؛ و از سوي ديگر از تضادهاي لجام گسيخته محيط خود و نابرابريهاي غير متعارف و فاحش سخت رنج مي بردند. ازين روي مي کوشيدند تا از راه عيّاري حقوق پايمال شده خويش و گرسنگان را به دست آوردند، و سنگ بناي منزلت و مرتبت خود را بر زمين بنشانند، ترس و هراس را در دل ستمگران بکارند، و گرنه مرگ رنگين بهتر از زندگي ننگين است. به قول «متنبّي (7)» يا زندگي شرافتمند يا مرگ شکوهمند:
عِش عزيزاً أومُت وأنت کريمٌ
بَينَ طَعنِ القَنا و خَفقِ البُنودِ
(ديوان:321/1،فاضلي: التعريف بالمتنبي ،ص49)
آنان در راهي که قدم نهاده بودند، و براي اهدافي که تعقيب مي کردند زندگي را خوار مي شمردند، از مرگ نمي هراسيدند:
و أعدمُ أحياناً و أغني، و إنّما
ينال الغِني ذوالبُعده المُتَبّذِّلِ
(شنفري:ديوان ص69)
گاه تهيدست مانم و گاه بي نياز ، بي نيازي از آن بلند همتان جان بر کف است
«صعاليک» عموماً معتقد به جان باختن در راه هدف بودند، زيرا آنکه از جامعه و اهلش رانده و مانده است و خوار و نادار زندگي مي کند، چه ارزشي دارد تا در پي حفظ جان باشد.
فَلَلموتُ خيرٌ مِن حياتِهِ
فقيراً، و مِن موليً تَدِبُّ عقارِبُه
(عروه:ديوان ص33)
مرگ براي آزادگان بهتر از تهيدستي و خويشان غلّ و غش دار است.
صعاليک انگيزه و حرص براي حفظ جان و پرهيز از تنگناها نداشتند، چون به خوبي مي دانستند کسي به ادامه حيات و زندگيشان رغبتي ندارد؛ همچنان که بر مرگشان اشکي نمي ريزد :
إذا ما أتَتني ميتَتي، لم أبا لِها
و لم تُذرِ خالاتي الدُّموعَ، و عَمّتي
(مفضّليّات 530/1)
آن گاه که مرگم آيد هراس ندارم، خاله ها و عمه ها اشک بر من نبارند.
آنان، غريب و دور از مردم زندگي مي کردند و دشت و بيابان را مي سپرند، و در تنهايي، آوارگي، همدمي و حوش جان مي دادند: يَظلُّ بمَوماهٍ و يُمسي بغيرِها
جَحيشاً، و يَعرَورِِي ظهورَ المهالکِ
(لسان: «عري»، المجاني الحديثه17/1)
روزها را آواره و تنها در پهن دشتها به سر آرد و شب هنگام را به ديگر سراي، خطرها را برهنه و عريان برنشيند و بي پروا بدان آويزد.
اين آزاد مردان علي رغم تهيدستي، گرسنگي بخشنده و جوانمرد بودند تا آن جا برخي «عُروه (8) بن الوَرد» را -که پدر صعاليک ناميده مي شد- برتر از حاتم طائي به حساب مي آورند. (اغاني 74/3)دستمايه بخشندگي و گشاده دستي اين طبقه غنائمي بود که از کاروانها، قبايل و ثروتمندان خسيس به دست مي آمد.
غنائم تحصيل شده، به عيّاران فرصتي کوتاه مي بخشد تا در بذل و بخشش و کسب نام نيک نقش بزرگان و توانگران بازي کنند.
بنابراين جاي تعجب نبود صعاليکي که در بيابانها ترس و وحشت مي آفريدند، به دنبال تاخت و تازهاي پيروزمندانه شان به جوانمردان بخشنده، مبدّل شوند که ثمره کار خود را در خدمت سيري يتيمان و ناتوانان به کار گيرند. زيرا هدف از تاخت و تاز و گرفتن غنائم، جمع آوري مال و ثروت محض نبود، بلکه أداي دين خود به نيازمندان و گرسنگان، تحکيم موقعيت خويش، کسب خوشنامي و تشبّه به بزرگانِ ثروتمند.(خليف:ص39)
سخنان «عُروه بن الورد» در اين زمينه شنيدني و اعجاب بر انگيز است:
إنّي امرؤٌ عافي إنائي شِرکةٌ
و أنت امرؤٌ عافي إنائک واحِدُ
أتَهزَءُ مِنّي أن سَمِنتَ و أن تَري
بجِسمي مَسَّ الحَقُّ و الحقُّ جاهِد
أُقَسِّمُ جِسمي في جُسوم کثيرة
و أحسُو قِراحَ الماءِ و الماءُ بارِدُ
(ديوان: صص51-52 ابن عبدريّه: عقد الفريد 198/1،ابوتمام: ديوان حماسه 94/4با اختلاف در ثبت و ضبط)
وي، در اين ابيات بين خود و ديگران بي درد فرق مي نهد، و تفاوتهاي ذيل را يادآور مي شود:
الف) صعلوک جوانمرد، بر خلاف ديگران طعام و کاسه اش به همه تعلق دارد.
ب)رخ زرد و جسم نزارش از غم بي نوايان است و احساس مسؤوليت، چه حسّ مسؤوليت تن کاه است و بي مسؤوليتي فربه ساز
ج) از سر ايثار، جسم خود را فداي انبوه گرسنگان کند، نان و آبش را بخورد آنان دهد.
همو، در سخني ديگر متذکر مي شود که آدمي رفتني است، و وي در پي نامي است مانا آن گه که در خاک افتد و جغد بر گورش خواند:
أحاديثَ تَبقي، و الفَتي غيرُ خالِدٍ
إذا هو أمسي هامةً فوق صَيِّرِ
(ديوان :ص66)

پی نوشت:
 

1ـ «شنفري» يکي از صعاليک معروف و از گروه «هُجناء أغربه» هم رزم و همسفر «تابّط شرأ» صاحب «لاميه العرب» و از بزرگ دوندگان است. چون اسير مي شود و مرگش فرا مي رسد، از دشمنانش مي خواهد تا وي را خاک نکنند؛ بلکه شادي درنده و کفتار گرسنه را از جسم وي بسازند:
لا تَقبَروني، إنَّ قبري محرَّم
عليکم و لکن أبشري أمَّ عامِر
خاکم نکنيد، که خاک کردنم بر شما حرام است. امّا «کفتار» تو شاد باش. (أغاني 182/21فاضلي:مختارات:صص102-103)
2ـ ابوخِراش هُذلي، خُويِلدبن مُرّه: از شعراي مُخَضرم است که عصر جاهلي و اسلامي را هر دو درک کرد. دونده اي معروف بود تا آن جا که گويند از اسبان پيشي مي گرفت. سالخورده بود که به آيين اسلام گرويد، تا روزگار خليفه دوم در قيد حيات باقي ماند. مرگ وي براثر مارگزيدگي اتفاق افتاد.
از جمله اشعار وي يکي بيت زير است که در رثاي برادرش عروه مي گويد:
فو اللهِ لا أنسي قتيلاً رَزِئُتهُ
بجانب «قوسي» ما مشيتٌ علي الأرض
(اغاني 205/21و 214الشعر و الشعراءص418/خزانه الأدب 215213/1الاعلام)
3ـ عمرو بن برّاقه: فرزند حارث بن عمرو از قبيله ي همدان بود که به انتساب به مادرش «برّاقه» معروف است عصر جاهلي و اسلامي را هر دو درک کرد به همراه جمعي از مردم در حالي که سالخورده بود و مي لنگيد به ديدار خليفه دوم رفت. از اشعار وي يکي قصيده ميميه است که در آن ابزار ظلم ستيزي را چنين بر مي شمارد:
متي تَجمعِ القلبَ الذّکيَّ و صارِما
و أنفا حميّاً، تَجتَنِبکَ المظالِمُ
4ـ حاتم طايي پسر عبدالله بن سَعد، که به نام دختر و پسرش: «سفّانه» و «عديّ» او را «ابوسفّانه» و «ابو عديّ» نيز مي گفتند، شخصي بخشنده، شاعر نيکو سخن، و معزّز و مکرّم بود.
دخترش وي را چنين مي ستايد: «پدرم از اسير بند مي گشود، عرض و شرف را حمايت مي کرد، ميهمان را به سفره مي خواند، گرسنه را سير مي نمود، گرفتار را رهايي مي داد، بي نوايان را اطعام مي کرد و صلح و صفا را گسترش مي بخشيد.» گويند چون پيامبر (ص) اين سخنان را شنيد فرمود: «چنانچه پدرت به عصر اسلام رسيده بود با وي مهرباني مي کرديم» (فاضلي:مختارات ص137)
5ـ عُروه بن الوَرد از قبيله بني عبس، شاعر عصر جاهلي که او را «ابوصّعاليک» و «عُروه الصّعاليک» مي گفتند، يکي از صعاليک عرب به شمار مي آمد که در دستگيري و ياري رساندن به بي نوايان، شجاعت و جوانمردي، بخشش و فداکاري، و ستم ستيزي زبان زد و نمونه بود. (الشعر و الشعراء، ص 425،الاغاني 73/3-75و مختارات ص125)
6ـ برخي از اين صعاليک تلاش مي کردند که به هر رنج و سختي تن در دهند و تهيدستي و گرسنگي را تحمل کنند، امّا از قانون جوانمردي و ازادگي و پاکدامني و نزاهت پا بيرون ننهند، و از اين رو است که «شنفري» چنين مي گويد:
وَ لولا اجتنابَ الذَّامِ، لم يَلفَ مَشرَبٌ
يُعاش به إلّا لَدَيّ، ومأکَلَ
7ـ متنبّي، احمدبن حسين(303م-354ه) پرآوازه ترين شاعران عرب در قرن چهارم است، اشعارش نغز و پرمايه و دلنشين، «کور را خيره و کر را شنوا مي کند» بسيار شيفته شخصيبت خود بود، با بزرگان به صورت برابر نشست و برخاست داشت، فاصله خود با ديگران را «صالح» و «ثمود»، «عيسي» و «يهود» و «زروخاک»مي دانست (فاضلي: التعريف بالمبتني من خلال اشعاره، ديداري تازه با خاقاني: مجله دانشکده ادبيات دانشگاه فردوسي، شماره سوم و چهارم 1377)
8- شاعر آزاده و دلير سياه پوست از شمار (هجناء اغربه) که بلند همت و بر کنار از آزار و پستي بود، چنانکه خود گويد:
يُخبِرک من شَهِدَ الوقيعة أنّني
أغشي الوَغي وأعِفُّ عندَ المغنَمِ
اين شاعر کنيز زاده بر اثر جنگي که براي قبيله اش پيش آمد و جان بر کف جنگيد و پيروزي را نصيب اطرافيانش کرد؛ خود را از بردگي رهانيد و پدر را به پذيرش فرزندش کشانيد، و از آوارگي و پيوستن به خيل صعاليک نجات يافت(فاضلي:«شعر طغراني در ترازوي نقد و تطبيق» فصلنامه تخصصي ادبيات فارسي شماره 11و 12سال 85)
(استاد زبان و ادبيّات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد)*
 

منبع: پايگاه نور- ش 14



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.