مرگ ازديدگاه زهير شاعر جاهلي در مقايسه با نگرش ادباي معاصر(3)
ه .مرگ و بازتاب زندگي انسان
اَلَم تَرَ اَنَّ الناسَ تَخلُد بَعدَهم
اَحاديثُهُم وَ المَرءُ لَيسَ بِخالِدِ(12)
(زهير ، 1970م،ص232)
ارزش و اهميّت هر انساني معمولاً بعداز مرگ او مشخص مي شود. مرگ پرده از واقعيّت بر مي دارد و ارزش واقعي آدمي را به تصوير مي کشد وسره را از ناسره مي پالايد.«اِنَّ المَوتَ يَسدُلُ النِّقابَ عَن وَجهِ الحقيقةِ أبداً»(خليل جبران،1994م،المجموعة الکاملة العربية،ص163)
ديدگاه انسان ها در مورد بازتاب زندگي انسان بعد از مرگ با هم متفاوت است. ماهيّت زندگي نزد انسان هاي مادّي،پايان زندگي است . اين گونه افراد، معمولاً زندگي خود را در خورد و خواب خلاصه کرده اند و راکد و ايستا بدون هيچ حرکتي به آينده و عاقبت زندگي چشم ندوخته اند. آن ها طول عمر خود را روز به روز با رخوت و سستي سپري مي کنند و هيچ توشه اي از نام نيک فراهم نياورده اند. در مقابل اين ها،افرادي نيز هستند که يکسره پويا و پرتلاشند،تمام عمرشان را در اختيار همنوع خود قرار داده اند، براي روزهاي پس از مرگ،نام نيک به جاي گذاشته اند. مرگ چنين انسان هايي، درست آغاز زندگيشان است و آن ها براي هميشه در قلب انسان ها جاي دارند و تنها جسمشان به آغوش خاک بازگشته است .
وَ المَوت فِي الأرضِ لِاِن الأرضِ خاتِمةٌ
«لَلأثيريِّ فَهوَ البِدءُ وَالظَّفَرُ
(خليل جبران، 1994م، المجموعة الکاملة العربية،ص425)
يا نَفسُ لَولَا مَطمَعي
بالخُلد مَا کُنتُ أعي
لَحناً تُغّنيه الدُّهُور
بَل کُنتُ اَنهي حاضري
قسّراً فَيَغدُر ظاهري
سرّاً تورايه القُبُور »(13)
(همان،ص667)
آيا در حقيقت، هميشه مفهوم مرگ با فنا و نيستي همراه است؟آيا اين که ماهيت زندگي بر پايه جاوداني استوار است؟
«لَعَمرِي ،فَحقيقَةُ الحياةِ .حَياةٌ لَم يَکُن ابتداؤها فِي الرَّحِمِ وَ لَن يَکُونَ مُنتَها ها فِي اللَّحدِ.وَ ما هذه السَّنواتُ اِلّا لَحظةٌ مِن حَياةٍ اَزَلَّية اَبَديَّةٍ هذا العُمرُ الدنيويُّ مَعَ کلِّ ما فيه هُوَ حُلمّ بِجانِبِ اليَقظَةِ الّتي نَدعُوها المَوتَ المَخيِفَ. حُلمٌ وَ لکن کلُّ ما رَأيَناه وَ فعَلنَاهُ فِيه يَبقي بِبَقاء اللهِ.»
(همان،ص308)
چنان که اشاره شد، مرگ همزاد زندگي است. آن چنان که انسان به زندگي متمايل است و بدان روي مي آورد و در آغوش آن جاي مي گيرد، به ناچار به سوي مرگ نيز در حال حرکت است و توان روي برتافتن از آن، و چاره اي جز هم آغوش شدن با آن را ندارد. او شاهد است که هر روز بسيارند انسان هايي که به چنگال مرگ گرفتار مي شوند همان کساني که تا ديروز در کنار او زندگي مي کرده اند. نکته مهم اين که آدمي همان گونه که براي ادامه زندگي دنيايي به زاد و توشه نيازمند است پس از مرگ، نيز محتاج چنين چيزي نخواهد بود. اين توشه، در اين جهان، امورمادّي و در جهان پس از مرگ امور معنوي است انسان اگر خواهان سعادت و رستگاري در دو جهان است بايد در همين دنيا به گردآوري اين توشه،همّت گمارد و سهل انگاري و غفلت را به کناري بگذارد که جز بدبختي و شقاوت حاصلي ندارد .
«يُؤخَّرّ فَيُوضع في کتابٍ فيُدَّخَر
ليوم الحسابِ ، اَو يَعَجَّل فَيُنتَقَم»(14)
(زهير ، 1970م،ص14)
تَزَوَّد اِلي يَومِ المماتِ فَانّه
(وَ لَو کَرِهَتهُ النَّفسُ آخِرَ مَوعِدِ»(15)
(همان، ص187)
به دنبال عبارت «تَزَوَّد اِلي يَومِ المماتِ»شايد بتوان به اين نکته اشاره کرد که انسان بايد بکوشد تا غرق تعلّقات دنيوي و مادّي نشود چرا که اگر پرداختن به ماديات را وجهه همّت خود قرار دهد بدان صورت که تمام فرصت هاي خود را براي درک بهره هاي معنوي از دست بدهد، در اين صورت، روح معنويّات و تعالي در او کمرنگ مي شود و يا حتّي مي ميرد. با فرارسيدن مرگ کوله بار سنگين دنيايي اش را به عمق درياي نابودي فرو خواهد کشيد و در زير گام هاي نيستي، نابودش خواهد کرد.اما اگر انساني از عالم تعلّقات رهيده باشد به راحتي به ساحل ماندگاري و جاودانگي مي رسد و ياد نيک از او باقي خواهد ماند چنانکه گويي حياتي تازه يافته است .
وَمَن يُلازم تُرباً حالَ يَقظَتِهِ
يُعانِقِ التُربَ حَتي تَخمُدَ الزهرُ
فَالمَوتُ کالبَحرِ، مَن خَفّت عَناصُرُه
يَجتازُهُ ، وَ أخو الأثقالِ يَنحدرُ
(خليل جبران ،1994م المجموعة الکاملة العربية ،ص425)
اگر بخشش مال ، از بروز مرگ جلوگيري مي کرد و زمان ، مرگ انسان را به تأخير مي انداخت ، در حقيقت مال و ثروت چه ارزشي پيدا مي کرد؟آيا انسان ها تمام دارايي خود را در اين راه خرج نمي کردند؟اگر زندگي به اين اندازه ارزش دارد چرا بعضي از انسان ها،آنقدر ننهاده و آن را در راه هلاکت و نيستي خود،سپري مي کنند و براي جاوداني خود بدان ارزش نمي نهند؟آيا مي توان بدون فديه دادن و بخشش مال و جان، جاودانگي در دنيا را به دست آورد؟
فَدَيناک، لَو اَنَّ الردي قَبِلَ الفِدا
بکُلِ نفيسٍ بِالنُّفائِس يُفتَدي
أبي الموتُ اِلّا اَن ينالُک سَهمُهُ
وَ اِلّا يُري شَملُ السَّخاءِ مُبَدّدا
(ابوماضي ،2000مف ص300)
نتيجه
1ـ به ظاهر موضوع توجه نموده و فقط به ذکر مطالب و مفاهيمي در اين مورد اشاره نموده است که اين ويژگي در ابياتي مانند :
بَدا لِيَ اَنَّ الناسَ تفني نفوسُهُم
وَ اَموالُهُم ، و لا اري الدهرَ فانيا
وَ اِنّي مَتي اَهبِط مِنَ الأرضِ تَلعَةً
اَجِدا أثراً قبلي جَديداً و عافياً
ملاحظه مي شود .(16)
2ـ با ذکر تشبيهات محسوس، ارائه دليل، ذکر مسائل تاريخي و سرنوشت اقوام و طوائف مختلف،سعي مي کند از ظاهر موضوع پافراتر گذارد. و به کنه و حقيقت مرگ اشاره نمايد هر چند که در اين موضع نيز دامنه و وسعت فکر و انديشه وي محدود و فاقد هر گونه غور و موشکافي است که اين خصوصيّت در ابياتي مانند:
«رأيتُ المنايا خَبطَ عشواء مَن تُصِب
تُمتهُ، وَمَن تُخطِيء يُعَّمَرفَيَهرَمِ »
«وَ مَن هابَ اَسباَبَ المنيةِ يَلقَها
وَ لَورَامَ اَسبابَ السماءِ بِسّلَّمِ »
ملاحظه مي شود (17)
مفهوم بعضي از ابياتي که زهير در موضوع مرگ بدان پرداخته است، شبيه به افکار و انديشه اديان الهي است چنان که به عنوان مثال مفهوم بيت :
«وَمَن هابَ اَسبَابَ المنيّةِ يَلقَها
وَ لَو رَامَ اَسبابَ السماءِ بِسّلَّمِ »
برگرفته از آيين اديان الهي و در راستاي اين آيه شريفه قرآن «اَينما کُنتم يُدرککُمُ الموتُ وَ لو کنتم في بُرُوجٍ مُشَيّدة» است. (18)اما در بقيّه ابيات، مفاهيم ارائه شده ، برخاسته از تجربه شخصي و يا تجربه ي معاصرينش است که او در قالب شعر به آن ها اشاره نموده است واگر احتمالاً به ذکر دليل و يا نتيجه اي اشاره نموده است، سطحي و خالي از هرگونه غورو تفحٌّص است. او به دنبال طرح مسأله در پي ارائه راهکار يا دلائلي متقن براي علل و ريشه يابي کنه و حقيقت مرگ نيست و به تفسير و تحليل عقائد خود نمي پردازد .
در مقابل، ادباي معاصر به اطلاعات و علومي که در مورد مرگ از قدما در دست دارند، اکتفا نکرده اند، آن ها در اديان مختلف و مکاتب علمي و ادبي تحقيق و مطالعه کرده و سعي کرده اند به ماهيّت و حقيقت مرگ پي ببرند که پس از اين مطالعات به نتايجي از جمله فنا و نيستي، لذّت ، رحمت، جاودانگي، پوشيدگي مرگ در ابهام، شک و حيرت رسيده اند و نهايتاً با ذهني مملو از پرسش، تعجب و سرگشتگي به جهل و ضعف خود در دستيابي به ماهيّت مرگ اعتراف کرده اند و نااميد گرديده اند .
اين تفاوت زير ساختي و اساسي ميان طرز فکر و نوع نگاه يک شاعر متقدّم با معاصرين در يک نظر کاملاً مشهود و بارز است. زهير با دليلي نامشخص که شايد احتياط، بي اهميّت شمردن موضوع و محدوديّت دايره انديشه و يا ناتواني در زمينه استدلال و استنتاج باشد از تجربه و تحليل عقايد خود کناره مي گيرد و چندان به دنبال اصلاح و شکست چارچوب سنّت ها، عادات و قرار دادها نيست. اما نقطه مقابل او ادباي معاصر ايستاده اند که گاهي چنان از وضعيّت موجود و حيرت و سرگشتگي خود دلتنگ مي شوند که تسکين در خود را ارائه آرا و انديشه هاي مختلف، برخلاف سنّت ها و عادات و حتي آيين اديان الهي مي دانند . آن ها مي کوشند که سنن تحميلي و وضعيت قرار دادي را که چون دور بي حاصلي تکرار مي شود؛ در هم شکنند . آن ها نمي خواهند که در نبرد مرگ و آدمي، انسان هميشه نيست و نابود شود،زهير يک نظريه پرداز است، کسي که اهل سخن است اما براي عملي شدن حرف هايش در زندگي مخاطب، تلاش نمي کند و راهي پيش پاي او نمي گذارد. اما شاعر معاصر به مانند مُصلح اجتماعي، شعر را ابزاري براي نجات نوع بشر در نظر مي گيرد و حتّي در موضوع مرگ، که معمولاً با فنا و نيستي مترادف است ، راهي براي توأم شدن آن با لذّت ،آرامش ،زيبايي بقا و جاودانگي ارائه مي دهد.
پي نوشت ها:
1.ترجمه :مرگ را به مانند شتري کور مي بينم که بي محابا و بي هدف در حرکت است.به هر کس برخورد مي کند از پا درش مي آورد و هر کس که خطر او متعرضش نشود به زندگي ادامه مي دهد و پير مي شود .
2.ترجمه :هر کس موقتاً از دام مرگ نجات پيدا کند و تا روزگاري به زندگي ادامه دهد، بي ترديد بالاخره در زماني نه چندان دور،اسير چنگال آن خواهد شد .
3.ترجمه بيت :هر کس از مرگ بهراسد،عاقبت اسير مرگ خواهد شد،حتي اگر توانايي خارج شدن از کره زمين و سکونت در دورترين و دست نيافتني ترين نقطه آسمان را داشته باشد .
4.ترجمه بيت :هر زمان که در گذر روزگار از مرگ و حوادث آن غافل مي شوم، مي بينم که حوادثِ مرگ آساي روزگار مرا در بر مي گيرد و من نيز به هوش مي آيم و متنبّه مي شوم.
5.«وَ الجِسمَ للِروحِ رِحمٌ تَستَکنُّ بِهِ
حتي البُلُوغِ فَتَستّعلي و يَنغَمِر
فَهي لاجنينَ و ما يومُ الحِمامِ سوي
عَهدِ المَخاضِ فلا سِقطٌ ولا عُسر»
(خليل جبران ، 1994م، المجموعه الکاملة العربية،ص424)
6.ترجمه ابيات به يقين مي دانم که در گذر زندگي هر لحظه آرزويي خواهم داشت که با برآورده شدن آن آرزوي ديگري در من نشأت مي گيرد و اين چرخه پايان نمي پذيرد و معتقدم که در هرلحظه امکان دارد که مرگ را در بر گيرد- و گويا مرگ نيز يکي از نيازهاي من بوده که برآورده شده است .
-از همين رو سرازير سراي ابدي مي شوم و پيکرم به آن هديه مي شود، سرايي که اجل هر دم مرا گام به گام به سوي آن فرا مي خواند .
7.ترجمه ابيات :تجربه مرا به اين يقين رسانيده است که مر گ هر انساني را از پا مي اندازد ،در حالي که روزگار فنا ناپذير است .
-و نيز به تجربه يقيني مي دانم که هر گاه در هر نقطه اي از زمين فرود آيم ، گورهايي نوبنياد را در کنار قبرهاي کهنه مي بينم .
8.مراد از «اُمّ»زمين است .
9.ترجمه ابيات: به يقين رسيده ام که شجاعت و پايداري و يا با ارزش ترين ثروت من، قادر نيستند که از مرگ من جلوگيري کنند .
-آري واضح و آشکار است که تمام موجودات در برابر حوادث روزگار -مرگ- تسليم هستند، مگر کوه هاي پايدار و آسمان ها و شهرها و خداوند و روزگاري که مدت زمان اندکي از آن ما را در خود جاي داده است .
-آيا در واقع به اين حقيقت پي نبرده ايد که خداوند،پادشاه قدرتمند حمير و لقمان حکيم و سموال متعهد و وفادار به عهد و پيمان را از پاي در آورد .
-و هم در روزگاران بسيار دور، ذوالقرنين و فرعون طغيان گر و نجاشي پادشاه را به کام مرگ کشانيد .
10.«حضر »نام شهري قديمي نزديک شهر «تکريت»در «عراق»بوده است که تمام ستون ها و سقف هاي خانه ها و برج هايش از سنگ بوده است. بيش از شصت برج بزرگ در آن ساخته بودند و ميان هر دو برج بزرگ، هفت برج کوچک ودر کنار هر برج يک قصر و يک حمام بنا کرده بودند .
11ـ ترجمه ابيات :انسان چاره اي ندارد که به سرچشمه مرگ وارد شود. هر کس که تشنه است و از آن آب ننوشيده به زودي به آن خواهد رسيد و سيراب مي شود، درست مانند کسي که اکنون از آن آب نوشيده و سيراب شده است.
زندگي درد، رنج،سختي ، گرفتاري ،ضعف و سستي و عاقبت آن مرگ است. سرنوشت کسي که از مرگ در امان مانده است، مانند کسي است که بدان گرفتار شده است .
-اگر امکان داشت که هر کسي از پنجه هاي مرگ خلاصي يابد بدون شک أمرا و پادشاهان قدرتمندي چون فرمانرواي قلعه بلند«مارد»در «حومة الجندل»در پناه سپاه و آن دژ محکم و استوارش عمر جاودانه مي يافت .
-يا اين که پادشاه «حضر»با تکيه بر ثروت بي کرانه اش مي توانست از مرگ رها شود ، امّا اين شهر با تمام شکوه و عظمتش در برابر مرگ عاجز آمد .
12.ترجمه بيت:آيا به اين واقعيّت يقين پيدا کرده اي که خوش نامي و بدنامي انسان ها بعد از مرگشان جاودان مي ماند در حالي که جمسشان طعمه خاک شده است .
13.ترجمه ابيات :اي نفس،اگر مرا آرزوي جاوداني نبوددر برابر آوازي که روزگار آن را زمزمه مي کند توجّهي از خود نشان نمي دادم بلکه خود را از تحمل هر گونه تلاش ،سختي و مشقّت باز مي داشتم تا آن هنگام که خاک گورستان جسم مرا در بر گيردو نابود شوم .
14.ترجمه بيت آن چه را که در نهان خود مخفي مي کنيد خداوند آن را مي داند و اگر آن را آشکار نکنيد خداوند انتقام آن را در همين دنيا از شما مي گيرد و يا اين که براي روز قيامت محفوظ مي ماند،در آن روز به کارهاي شما رسيدگي مي شود و جزاي آن را مي بينيد .
15.ترجمه بيت: براي روزگار پس از مرگ، زاد و توشه اي بيندوز و در مسير خير و نيکي گام بردار، زيرا که مرگ وعده اي است که بدون شک،محقّق مي شود هر چند نزد انسان ناپسند انگاشته شود .
16.خصوصيّت مذکور را هم چنين در ابيات شماره 5و6صفحه 165-164و بيت شماره 9صفحه 166ديوان زهير که در اين مقاله ذکر آن ها گذشت، نگاه کنيد .
17.خصوصيّت مذکور را هم چنين در بيت شماره 27صفحه 14و ابيات شماره 10تاآخر 14،صفحه 167-166و ابيات شماره 4تاآخر8، صفحه 232و بيت 44صفحه 187ديوان زهير که در اين مقاله ذکر آن هاگذشت، نگاه کنيد .
18.ويژگي مذکور را در بيت شماره 27صفحه 14،بيت شماره 44صفحه 187، بيت شماره 9صفحه 166و شماره 8صفحه 232که در اين مقاله ذکر آن ها گذشت ، نگاه کنيد.
1ـ ابن ابي سلمي، زهير،(1390ه. 1970،م)،ديوان شارح الاعلم الشنتمري، تحقيقد. فخر الدين قباوه. المطبعة العربية ، حلب باب النصر.
2ـ ابوماضي، ايليا،(2000م)، ديوان، با مقدمه جبران خليل جبران،تحقيق زهير ميرزا، ناشردار العودة، بيروت .
3ـ الاصفهاني ،ابوالفرج، (2002م)،...الاغاني، تحقيق؛د. قصي الحسين ،24مجلد ،ناشر منشورات دارومکتبة الهلال،بيروت،چاپ اول .
4ـ البستاني ،فؤاد افرام،(1938م)...زهير ابن ابي سلمي ،الروائع «زهير ابن ابي سلمي»،32مجلد، ناشردارالمشرق ،بيروت چاپ هشتم .
5ـ الجمحي، ابوعبدالله،محمد بن سلام،(1997م)...طبقات الشعراءتحقيق د. عمر فاروق الطباع،ناشرشرکة دار الارقم بن ابي الارقم،بيروت-لبنان ،چاپ اول .
6ـخليل جبران،جبران،1414ه-1994م،المجموعة الکاملة العربية، با مقدمه د.جميل جبر،دار الجيل،بيروت .
7ـ خليل جبران،جبران،1414ه-1994م المجموعة الکاملة العربية،با مقدمه د. جميل جبر،دارالجيل،بيروت .
8ـ صدقي الزهاوي ،جميل ،بيتا ،دويان،تحقيق د محمد يوسف نجم. دارالطباعة.
9ـ عبدالفتاح ملحس،ثريا ،بيتا ،القيم الروحيه في انشعر العربي،قديمه وحديثه (حتي منتصف القرن العشرين-1950م)،دارالکتاب اللبناني،بيروت.
10ـ عقاد، عباس محمود،بي تا،ديوان، 2مجلد ،منشورات المکتبة، العصرية،بيروت ،صيدا.
11ـ نعيمة،ميخائيل،1971م،المجموعة الکاملة،5مجلد،دارالعلم للملايين،بيروت.
12ـيوسف فران،محمد ،1990م،زهير ابن ابي سلمي حياته و شعره ناشردارالکتب العلميه ،بيروت -لبنان، چاپ اول.
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 14
/ن