زورو به حمام مي رود...
نويسنده: شهزاد رحمتي
حميد جبلي، حسين پناهي، اكبر عبدي، آتيلا پسياني، رضا رويگري و... شما هم موافقيد كه اين چهره ها از با استعدادترين و مهم ترين چهره هاي سينما، تلويزيون و بعضا تئاتر سال هاي پس از انقلاب بوده اند؟ حالا تصورش را بكنيد كه همه ي اين چهره هاي ارزشمند را زوج هنري موفق بيژن بيرنگ و مسعود رسام با برنامه اي فراموش نشدني به نامه محله ي بروبيا (و بعد محله ي بهداشت) كه ظاهراً براي كودكان و نوجوانان ساخته مي شد ولي مخاطبش همه ي بينندگان تلويزيون بودند، به شهرت رساندند. قطعاً گلچين كردن چنين گروه درجه يك و در عين حال جوان و ناآشنايي از بازيگران در يك برنامه ي تلويزيوني (رضا ژيان را كه البته پيش از آن هم شناخته شده بود به اين فهرست بيفزاييد) مستلزم شناخت هنري بسيار عميق و نگاهي بسيار تيزبينانه بوده است. اين در حالي است كه خود مسعود رسام هم در آن زمان بيست و چند سال بيش تر نداشت. از اين گذشته، محله ي بروبيا در زماني كه «سرگرمي» و «شادي» در رسانه هاي جمعي كشور، به خصوص تلويزيون، مفاهيمي فراموش شده و حتي قابل سرزنش به حساب مي آمد، تحولي در برنامه تلويزيون به وجود آورد. اين كه چند شخصيت دوست داشتني جلوي دوربين تلويزيون حرف هاي شان را با خواندن شعرها و ترانه هاي بامزه و جذاب رو به دوربين بزنند چيزي بود كه در آن زمان و البته تا مدت ها پس از آن، نمونه ي مشابهي برايش در تلويزيون ما وجود نداشت. كودكان و نوجوانان آن موقع و از جمله هم نسلان من كه آن زمان سيزده چهارده سال بيشتر نداشتند. حتماً يادشان هست كه برنامه هاي تلويزيون در آن زمان چه گونه بود. فقط اين طور بگويم كه سرگرم كننده ترين برنامه هايش چيزهايي از قبيل مسابقه هاي علمي هفتگي بودند و هفته اي يك فيلم سينمايي اغلب عاري از هر گونه جذابيت. جسارت زوج بيرنگ و رسام در عرضه كردن برنامه هايي از قبيل محله ي بروبيا و محله ي بهداشت در چنان شرايطي واقعاً ستودني بود و همين بود كه اين دو برنامه را به خاطره ي جمعي عزيز دوسه نسل تبديل كرد. اين جسارت و نوآوري پس از آن هم در كارهاي اين دو ادامه يافت. اغراق آميز نخواهد بود اگر بيرنگ و رسام را در كنار مهران مديري، مهم ترين و تأثيرگذارترين چهره هاي تلويزيون پس از انقلاب به حساب بياوريم.
بيرنگ و رسام با سريال همسران نيز نه تنها يكي از جذاب ترين و باطراوت ترين سريال هاي تلويزيون در چند دهه ي اخير را عرضه كردند بلكه اصولا شيوه ي تازه اي از سريال سازي را در تلويزيون ايران بدعت گذاشتند، يعني سريال هايي كه اغلب در فضاي بسته ي يكي دو آپارتمان مي گذشتند و شخصيت هاي اصي شان اغلب دو سه زوج با روابط درهم تنيده بودند. افرادي مانند بهروز بقايي و رضا عطاران كه خود از برنامه سازان موفق تلويزيون شدند دست پرورده ي همين مكتب خاص رسام و بيرنگ هستند و با برنامه هاي موفقي مثل قطار ابدي با هدايت اين دو توانستند توانايي هاي شان راصيقل دهند. البته در اين قالب هيچ كس به پاي خود آن ها نرسيد و ظرافت و هوشمندي آن ها در انتخاب موضوع ها همراه با ديالوگ هاي باطراوت و اوج هاي عاطفي تأثير گذار و نوعي طنز خاص كه انگ كارهاي اين دو بود و واقعا تقليد ناپذير (مثلا تصور عجيب و غريب رفتن زورو به حمام عمومي در محله ي بهداشت، آن هم در حال آواز خواندن و سوار بر دوچرخه!)، مهر و نشان خاصي را بر كارهاي شان مي زد كه آن ها را تكرار ناپذير و منحصر به فرد مي كند. در كارهاي اين دو تعادل ظريفي به چشم مي خورد كه دست يافتن به آن بسيار دشوار است: اين كه پر احساس و به لحاظ عاطفي تأثير گذار باشي بدون لغزيدن به جانب احساساتي گري؛ و اين كه بتواني به مخاطبت آموزش بدهي بدون آن كه بتواني به مخاطبت آموزش بدهي بدون آن كه احساس كند شعار و نصيحتي روي سرش آوار شده. همين تعادل، بزرگ ترين وجه تمايز ميان بهترين كارهاي رسام و بيرنگ و كارهاي مقلدان شان بوده است. مجموعه ي همين ويژگي ها بود كه باعث شد مثلاً خسروشكيبايي فقيد در خانه ي سبز يكي از به يادماندني ترين و جذاب ترين نقش آفريني هاي كارنامه اش را ارائه دهد، و خود سريال هم به پديده اي تكرار ناپذير در ميان سريال هاي ايراني تبديل شود. ضمن اين كه بازيگراني مثل فردوس كاوياني، مهرانه مهين ترابي و رامبد جوان، بهترين بازي هاي شان را در كارهاي بيرنگ و رسام ارائه داده اند.
چند سال پيش يعني حول و حوش همان زماني كه سريال استثنايي 77مهران مديري گل كرده بود و ماهم در پرونده ي مفصلي به آن پرداختيم، گفت و گويي كردم با مسعود رسام براي سر در آوردن از سرنوشت سريال پردردسرشان يعني سرزمين سبز. صادقانه گفت كه به شدت مديون مجله ي «فيلم» هستند، چرا كه اگر حمايت مجله از سريال همسران نبود اين سريال زير بار انتقادها و اعتراض هايي كه افراد خاصي به آن داشتند قطعاً از پا در مي آمد و پخش اش متوقف مي شد. مي گفت از وقتي «فيلم» اين سريال را تحصين كرد نگاه رؤساي تلويزيون به آن ها و سريال شان بسيار دگرگون شد و به اين ترتيب بود كه اين مجال را يافتند تا كارشان را ادامه بدهند و به موفقيت بيش تري دست پيدا كنند. در همان مصاحبه با حرارت از مهران مديري و برنامه ي 77 او هم تعريف كرد و معتقد بود كه ما با پرونده مشابه مان همين خدمت را در مورد مديري هم انجام داده ايم. به او گفتم كه حمايت از برنامه هاي متفاوت و خوب يكي از وظايف اصلي مجله است ولي به هر حال صداقت توأم با حق شناسي اش تأثير خيلي خوبي بر من گذاشت چون مي توانست مثل خيلي ها اصلا صحبتي درباره ي اين قضيه نكند. به او گفتم كه چه طور من و هم نسلانم با محله ي بروبيا و محله ي بهداشت او زندگي كرده ايم و بخشي از شادترين خاطرات كودكي و نوجواني مان با اين دو برنامه گره خورده. خيلي تعجب كرد وقتي به او گفتم كه بعضي از شعرها و سرودهاي آن برنامه را هنوز هم از بر هستم و راستش تا برايش نخواندم باورش نشد (در واقع شعرها و ترانه هايي مثل «درگوش نكن هرگز سنجاق و مداد تيز...» و... را هنوز فراموش نكرده ام و فكر مي كنم تا زمان پيري هم درخاطرم بمانند؛ اگر البته به آن سن و سال برسم). به او گفتم كه من يكي خودم را از بابت اين قضايا هميشه مديون او و بيرنگ خواهم دانست و مطمئنم كه خيلي هاي ديگر هم همين احساس را دارند. كاملاً آشكار بود كه حرف هايم برايش بسيار دل گرم كننده بوده است. در ضمن گلايه هم داشت از وضعيت پادرهواي سريال سرزمين سبز(ادامه و مكمل سريال خانه ي سبز) كه بالاخره هم كامل نشد و آن قسمت هاي ساخته شده اش هم به وقت خودشان پخش نشدند و همين قضيه تأثير بدي روي كارنامه ي درخشان او و بيرنگ گذاشت كه در نهايت به جدايي آن ها از يكديگر انجاميد. واقعيت اين است كه كارهاي انفرادي اين دو هرگز به پاي كارهاي مشترك شان نرسيد. و اين كه البته دركارهاي مشترك سينمايي شان هم نتوانستند موفقيت بهترين كارهاي تلويزيوني شان را تكرار كنند (هرچند كه سيندرلا فيلم متفاوت و جذابي از كار در آمد كه اما مهجور ماند). آن دو بدون توسل به دكورهاي پرخرج و پر زرق و برق و بودجه هاي كلان، موفق مي شدند در فضاي محدود يكي دو آپارتمان تنها به لطف ذوق و قريحه و خلاقيت شان جذاب ترين كارها را خلق كنند. قسمت هاي مختلف سريال هاي همسران و خانه ي سبز كه همچنان از برترين سريال هاي تلويزيون مانده اند، شاهدي هستند بر اين مدعا.
يكي ديگر از ويژگي هاي خاص كارهاي بيرنگ و رسام، نگاه زلال و صادق اين دو در پرداختن به طيف گسترده اي از موضوع هاي شوخي و جدي بود؛ نگاه زلالي كه باعث مي شد حتي موضوع به طور بالقوه تلخي مثل مرگ هم با شيريني و ظرافت ترسيم شود. با اين حال مرگ زود هنگام خود رسام در 52 سالگي يعني وقتي كه حالا حالاها جا براي نشان دادن توانايي هاي خاصش داشت، آن هم پس از بيماري طولاني و دردناك، هيچ شيريني و ظرافت خاصي در خود نداشت و فوق العاده تلخ و ناگوار هم بود. مرگ هاي مكرر هنرمندان و شخصيت هاي بزرگ، چندي ست كه بدجوري امان مان را بريده. از اين ميان رسام يكي از آدم هايي است كه مطمئنم به لطف كارهاي درجه يك و ارزشمندي كه از او به يادگار مانده هرگز فراموش نخواهد شد؛ به خصوص چون موفق شد به عمق روح و احساس مخاطبان كارهايش رسوخ كند؛ اين حقيقتي است كه دست كم همه ي آن بچه ها و نوجوانان حالا ديگر بزرگ سالي كه پاي تلويزيون همراه با شخصيت هاي دوست داشتني شان دم مي گرفتند به آن گواهي خواهند داد: «زورو به حمام مي رود، با خود ليف و صابون مي برد...»
منبع:نشريه فيلم شماره 403
/ن
بيرنگ و رسام با سريال همسران نيز نه تنها يكي از جذاب ترين و باطراوت ترين سريال هاي تلويزيون در چند دهه ي اخير را عرضه كردند بلكه اصولا شيوه ي تازه اي از سريال سازي را در تلويزيون ايران بدعت گذاشتند، يعني سريال هايي كه اغلب در فضاي بسته ي يكي دو آپارتمان مي گذشتند و شخصيت هاي اصي شان اغلب دو سه زوج با روابط درهم تنيده بودند. افرادي مانند بهروز بقايي و رضا عطاران كه خود از برنامه سازان موفق تلويزيون شدند دست پرورده ي همين مكتب خاص رسام و بيرنگ هستند و با برنامه هاي موفقي مثل قطار ابدي با هدايت اين دو توانستند توانايي هاي شان راصيقل دهند. البته در اين قالب هيچ كس به پاي خود آن ها نرسيد و ظرافت و هوشمندي آن ها در انتخاب موضوع ها همراه با ديالوگ هاي باطراوت و اوج هاي عاطفي تأثير گذار و نوعي طنز خاص كه انگ كارهاي اين دو بود و واقعا تقليد ناپذير (مثلا تصور عجيب و غريب رفتن زورو به حمام عمومي در محله ي بهداشت، آن هم در حال آواز خواندن و سوار بر دوچرخه!)، مهر و نشان خاصي را بر كارهاي شان مي زد كه آن ها را تكرار ناپذير و منحصر به فرد مي كند. در كارهاي اين دو تعادل ظريفي به چشم مي خورد كه دست يافتن به آن بسيار دشوار است: اين كه پر احساس و به لحاظ عاطفي تأثير گذار باشي بدون لغزيدن به جانب احساساتي گري؛ و اين كه بتواني به مخاطبت آموزش بدهي بدون آن كه بتواني به مخاطبت آموزش بدهي بدون آن كه احساس كند شعار و نصيحتي روي سرش آوار شده. همين تعادل، بزرگ ترين وجه تمايز ميان بهترين كارهاي رسام و بيرنگ و كارهاي مقلدان شان بوده است. مجموعه ي همين ويژگي ها بود كه باعث شد مثلاً خسروشكيبايي فقيد در خانه ي سبز يكي از به يادماندني ترين و جذاب ترين نقش آفريني هاي كارنامه اش را ارائه دهد، و خود سريال هم به پديده اي تكرار ناپذير در ميان سريال هاي ايراني تبديل شود. ضمن اين كه بازيگراني مثل فردوس كاوياني، مهرانه مهين ترابي و رامبد جوان، بهترين بازي هاي شان را در كارهاي بيرنگ و رسام ارائه داده اند.
چند سال پيش يعني حول و حوش همان زماني كه سريال استثنايي 77مهران مديري گل كرده بود و ماهم در پرونده ي مفصلي به آن پرداختيم، گفت و گويي كردم با مسعود رسام براي سر در آوردن از سرنوشت سريال پردردسرشان يعني سرزمين سبز. صادقانه گفت كه به شدت مديون مجله ي «فيلم» هستند، چرا كه اگر حمايت مجله از سريال همسران نبود اين سريال زير بار انتقادها و اعتراض هايي كه افراد خاصي به آن داشتند قطعاً از پا در مي آمد و پخش اش متوقف مي شد. مي گفت از وقتي «فيلم» اين سريال را تحصين كرد نگاه رؤساي تلويزيون به آن ها و سريال شان بسيار دگرگون شد و به اين ترتيب بود كه اين مجال را يافتند تا كارشان را ادامه بدهند و به موفقيت بيش تري دست پيدا كنند. در همان مصاحبه با حرارت از مهران مديري و برنامه ي 77 او هم تعريف كرد و معتقد بود كه ما با پرونده مشابه مان همين خدمت را در مورد مديري هم انجام داده ايم. به او گفتم كه حمايت از برنامه هاي متفاوت و خوب يكي از وظايف اصلي مجله است ولي به هر حال صداقت توأم با حق شناسي اش تأثير خيلي خوبي بر من گذاشت چون مي توانست مثل خيلي ها اصلا صحبتي درباره ي اين قضيه نكند. به او گفتم كه چه طور من و هم نسلانم با محله ي بروبيا و محله ي بهداشت او زندگي كرده ايم و بخشي از شادترين خاطرات كودكي و نوجواني مان با اين دو برنامه گره خورده. خيلي تعجب كرد وقتي به او گفتم كه بعضي از شعرها و سرودهاي آن برنامه را هنوز هم از بر هستم و راستش تا برايش نخواندم باورش نشد (در واقع شعرها و ترانه هايي مثل «درگوش نكن هرگز سنجاق و مداد تيز...» و... را هنوز فراموش نكرده ام و فكر مي كنم تا زمان پيري هم درخاطرم بمانند؛ اگر البته به آن سن و سال برسم). به او گفتم كه من يكي خودم را از بابت اين قضايا هميشه مديون او و بيرنگ خواهم دانست و مطمئنم كه خيلي هاي ديگر هم همين احساس را دارند. كاملاً آشكار بود كه حرف هايم برايش بسيار دل گرم كننده بوده است. در ضمن گلايه هم داشت از وضعيت پادرهواي سريال سرزمين سبز(ادامه و مكمل سريال خانه ي سبز) كه بالاخره هم كامل نشد و آن قسمت هاي ساخته شده اش هم به وقت خودشان پخش نشدند و همين قضيه تأثير بدي روي كارنامه ي درخشان او و بيرنگ گذاشت كه در نهايت به جدايي آن ها از يكديگر انجاميد. واقعيت اين است كه كارهاي انفرادي اين دو هرگز به پاي كارهاي مشترك شان نرسيد. و اين كه البته دركارهاي مشترك سينمايي شان هم نتوانستند موفقيت بهترين كارهاي تلويزيوني شان را تكرار كنند (هرچند كه سيندرلا فيلم متفاوت و جذابي از كار در آمد كه اما مهجور ماند). آن دو بدون توسل به دكورهاي پرخرج و پر زرق و برق و بودجه هاي كلان، موفق مي شدند در فضاي محدود يكي دو آپارتمان تنها به لطف ذوق و قريحه و خلاقيت شان جذاب ترين كارها را خلق كنند. قسمت هاي مختلف سريال هاي همسران و خانه ي سبز كه همچنان از برترين سريال هاي تلويزيون مانده اند، شاهدي هستند بر اين مدعا.
يكي ديگر از ويژگي هاي خاص كارهاي بيرنگ و رسام، نگاه زلال و صادق اين دو در پرداختن به طيف گسترده اي از موضوع هاي شوخي و جدي بود؛ نگاه زلالي كه باعث مي شد حتي موضوع به طور بالقوه تلخي مثل مرگ هم با شيريني و ظرافت ترسيم شود. با اين حال مرگ زود هنگام خود رسام در 52 سالگي يعني وقتي كه حالا حالاها جا براي نشان دادن توانايي هاي خاصش داشت، آن هم پس از بيماري طولاني و دردناك، هيچ شيريني و ظرافت خاصي در خود نداشت و فوق العاده تلخ و ناگوار هم بود. مرگ هاي مكرر هنرمندان و شخصيت هاي بزرگ، چندي ست كه بدجوري امان مان را بريده. از اين ميان رسام يكي از آدم هايي است كه مطمئنم به لطف كارهاي درجه يك و ارزشمندي كه از او به يادگار مانده هرگز فراموش نخواهد شد؛ به خصوص چون موفق شد به عمق روح و احساس مخاطبان كارهايش رسوخ كند؛ اين حقيقتي است كه دست كم همه ي آن بچه ها و نوجوانان حالا ديگر بزرگ سالي كه پاي تلويزيون همراه با شخصيت هاي دوست داشتني شان دم مي گرفتند به آن گواهي خواهند داد: «زورو به حمام مي رود، با خود ليف و صابون مي برد...»
منبع:نشريه فيلم شماره 403
/ن