دكترين مهدويت و كاركرد آن از منظر جامعه شناسي (3)

نگاهي به وضعيت انسان شناسي معاصر بيانگر اين است كه علي رغم ادعاي بشر معاصركه تصور مي كند به رشد و توسعه در عرصه تمدن و فرهنگ دست يافته، در بسياري از امور نسبت به انسان دوره جاهليت هيچ تفاوتي پيدا نكرده است. به عنوان مثال در عصر پيامبر زنان را زنده به گور مي كردند و براي جنس زن ارزش قائل نبودند و آنان را به منزله مال و ثروت خويش تلقي مي نمودند، امروز هم زنان زنده به
سه‌شنبه، 4 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دكترين مهدويت و كاركرد آن از منظر جامعه شناسي (3)

دكترين مهدويت و كاركرد آن از منظر جامعه شناسي (3)
دكترين مهدويت و كاركرد آن از منظر جامعه شناسي (3)


 

نویسنده : سيد رضي موسوي گيلاني




 

انسان شناسي عصر جديد
 

نگاهي به وضعيت انسان شناسي معاصر بيانگر اين است كه علي رغم ادعاي بشر معاصركه تصور مي كند به رشد و توسعه در عرصه تمدن و فرهنگ دست يافته، در بسياري از امور نسبت به انسان دوره جاهليت هيچ تفاوتي پيدا نكرده است. به عنوان مثال در عصر پيامبر زنان را زنده به گور مي كردند و براي جنس زن ارزش قائل نبودند و آنان را به منزله مال و ثروت خويش تلقي مي نمودند، امروز هم زنان زنده به گور مي شوند، با اين فرق كه در عصر جاهليت، جسم آنان دفن مي شد، اما امروزه روح زن دفن مي شود و تحقير مي گردد، امروزه در عصر اينترنت و كامپيوتر كه براي فروش اجناس و كالا، تبليغات تجاري و لذت جويي، به جنسيت زن توجه مي شود، چه تفاوتي ميان عصر جاهليت و عصر مدرن وجود دارد؟! به نظر مي رسد با وجود اينكه امروزه جنبش زنان يا فمنيسم يكي از جنبش هاي عصر نوين تلقي مي گردد و زنان گمان مي برند كه به آزادي و فرهيختگي رسيده اند، اما از تحقير زنان كاسته نشده است و فضيلت و كرامت زن دغدغه اصلي انسان شناسي عصر مدرن نبوده و تنها به استيفاي بخشي از حقوق زنان اكتفاء شده است.
از ديگر عناصر انسان شناسي در عصر حاضر اهميت مرز جغرافيايي، زبان، نژاد، تاريخ و ديگر امور قراردادي و توافقي ميان ملت ها است. اين عناصر و شاخص ها در ميان ملت ها به قدري بر احساسات، عواطف و افكار مردم تاثير گذارده است كه اگر فردي در دورترين نقطه يك كشور كشته شود و يا براثر جنگ يا بلايي طبيعي از دنيا رود، با او احساس همدردي خواهيم داشت، اما نسبت به كسي كه دركشور ديگر و در بيرون از مرز جغرافيايي به يكي از اين عوارض و بلايا دچار شود، اين احساس همدردي را نسبت به او به طور شايسته ابراز نمي داريم. در تحليل روان شناسانه از مسأله بايد گفت، اين امر تنها به اين خاطر است كه مرز جغرافيايي كه صرفا امري قراردادي است، مورد پذيرش ما قرار گرفته و ملاك قضاوت و داوري قرار داده شده است، به اين خاطر ناخودآگاه، به همدردي با يك هم وطن مي پردازيم اما با غير هم وطن كه شايد از جهت زبان، تاريخ و فرهنگ با ما سنخيت بيشتري هم داشته باشد، به جهت تفاوت در مليت و مرز جغرافيايي، همدلانه رفتار نمي كنيم ، به عنوان مثال يك ايراني ممكن است به مهاجران افغاني و عراقي، همانهايي كه يك زمان، سرزمين شان جزئي از ايران تلقي مي شد، نگاه يك شهروند درجه دوم و مهاجر را داشته باشد، اما اگر فردي در دورترين نقطه كشور باشد، او را هم وطن تلقي كند. آيا وطن در انسان شناسي جديد به همان معنايي است كه در فرهنگ ديني و انسان شناسي اسلامي بيان مي شود؟! آيا ما پيرو پيامبري هستيم كه ميان انصار و مهاجر، پيوند اخوت و برادري ايجاد نمود ؟! پيامبري كه مي خواست، برتري هاي عشيره اي، زباني، و ملي را به فضيلت هاي ديني و انساني تبديل نمايد و به جهت همين فضيلت هاي ديني و تقوايي، يك جوان را فرمانده جنگ مي كند اما اين منصب را به پاره اي از ريش سفيدان كه در آن جنگ به دستور پيامبر بايد شركت مي كردند، اعطاء نمي كند و آنگاه كه دليل اين انتخاب را از پيامبر اكرم مي پرسند، ايشان جواب مي دهد كه اسامه حافظ قرآن و پارسا است. در واقع پيامبر(ص)، با اين عمل فهماند كه خويشاوندي و يا به تعبير ابن خلدون « عصبيت » ملاك فضيلت و محور انسان شناسي اسلامي نيست بلكه نخبه گرايي و برتري به ارزش ها و فضيلت هاي انساني و ديني است.
هر چند پس از وفات پيامبر اكرم، آنان كه به بلوغ فكري نرسيده بودند تا منطق موجود در سخن و رفتار پيامبر را بفهمند، اين سنت را كنار نهاده و جامعه اسلامي را قرن هاي متمادي در جاهليت و عقب ماندگي نگه داشتند، اما امروزه مي بينيم، پس از قرن ها فاصله زماني از سنت نبوي؛ در انسان شناسي قرون اخير مفهوم فضيلت مداري و نخبه گرايي از جنبه تئوريك ـ نه عملي و كاربردي ـ رخ نشان داده و با ذائقه انسان ها و انديشمندان علوم اجتماعي خود را سازگار نموده است.
تصور كنيد اگر مردم همه دنيا و همه كشورها همچون يك ملت و جامعه تلقي مي شدند و همه نسبت به يكديگر همان احساس همدردي را مي داشتند كه نسبت به خانواده خويش دارند، چقدر نيكو بود! به عنوان نمونه گاه ديده مي شود پس از پاره اي از حادثه هاي جهاني، همچون جنگ، زلزله و يا ديگر حوادث، پاره اي از انسان هاي ديگر جوامع و ديگر سرزمين ها بر اساس عواطف و احساسات فطري خود، به ابراز احساسات و همدردي مي پردازند و تلاش مي كنند تا به گونه اي رنج و آلام مردم آسيب ديده را كاهش دهند. در چنين حوادثي ديده مي شود كه چگونه احساس خوديت، مالكيت و ثروت در بعضي از انسان هاي پاك سرشت، كنار گذارده مي شود و آنان در حد امكان به كمك همنوعان خود مي پردازند.
با ديدن اين صحنه ها به ذهن انسان خطور مي كند كه انسان ها در عصر جديد چگونه با ايجاد مرزبنديها، پيمان ها و قراردادهاي متعدد سياسي و اقتصادي و ديگر عوامل نژادي، زباني و فرقه اي به دسته ها و گروههاي گوناگون تقسيم شده و از هويت مشترك انسان و همدلي با ديگر هم نوعان خويش فاصله گرفته اند. بر اساس همين تقسيم بنديهاي مذكور عده اي بخاطر خاك و سر زمين با ديگران مي جنگند، دسته اي به جهت منافع اقتصادي و دسترسي به منابع مالي ديگر ملل لشگركشي مي كنند و يا به انحاء گوناگون به گونه اي در تعارض و جدال با يكديگر هستند و جنگ هفتاد و دو ملت را راه انداخته اند. آيا اين مرزبنديها و تفاوت هاي قراردادي كه جزئي از انسان شناسي معاصر است، شايسته اين مي باشد كه عده زيادي از انسانها محكوم به مرگ، فقر، بيماري و ستمديدگي شوند؟!
همان طور كه در ايام حج تمام تفاوت ها و ويژگي هاي مادي و دنيوي كنار گذاشته مي شود و همه انسانها بدون توجه به صنف، نژاد و هويت اجتماعي در يك لباس، و با عمل واحد، به بندگي خداوند مي پردازند، همچنين گاه در حوادث عمومي و فرامرزي ديده مي شود كه مردم از قالب و پوسته شخصي خويش بيرون آمده و هم دل و هماهنگ با مفاهيم ديني و انساني رفتار مي نمايند. انسان پس از مشاهده وحدت مردم در حوادث بزرگ ملي و جهاني كه گروهها، طبقات و اقشار متفاوت به كمك هم نوعان خود مي پردازند، احساس مي كند كه مردم هر چند در عصر غيبت به طور كامل با ويژگي هاي فرامكاني و فرا ملي عادت ننموده اند، اما تا حدي استعداد اين را پيدا كرده اند تا فراتر از عناصر جاهليت همچون مرز، نژاد، زبان و امثال آن به مقولات انساني و ديني بنگرند.
سخنان پيشوايان ديني در باره عصر ظهور و در باره تشكيل حكومت مهدوي تداعي گر اين است كه پس از آمدن امام عصر(عج) و تصفيه نفوس ، همه انسانها تبديل به يك خانواده خواهند شد، هيچ گرسنه و فقيري باقي نخواهد ماند و امنيت و آرامش روحي آن قدر زياد خواهد شد كه حتي زنان جامعه كه آسيب پذيرتر هستند، احساس امنيت مي كنند.
در عصر مهدوي هيچ فردي به خاطر مرز جغرافيايي، نژاد، زبان، رنگ پوست و ديگر عواملي كه در انسان شناسي عصر جديد عامل تفكيك انسان ها و جوامع است، مورد تحقير قرار نمي گيرد و همه انسانها با يكديگر الفت و دوستي خواهند يافت و ملاك برتري براساس فضيلت هاي ديني و انساني خواهد بود. در واقع همانطور كه در يك واقعه انساني گاه پاره اي از انسان ها به فطرت خويش عمل مي نمايند و از هواي نفساني خويش فاصله مي گيرند، همچنين با تزكيه نفوس و با حضور انسان كامل يعني امام مهدي(عج) در جامعه و قرار گرفتن در تحت تربيت او، همه عوامل برتري مادي و گذرا، نخ نما خواهد شد و همه كوشش خواهند نمود تا به جاي عوامل زوال پذيري همچون كشور، ثروت، زيبايي، مقام اجتماعي و ديگر امور دنيوي به شاخص هايي همچون ايمان، قلب سليم، عمل صالح و مقام قرب آراسته گردند. در آن دوره تنها ملاك انسان شناسي مهدوي و عامل تمايز و برتري ميان انسان ها، مراتب پارسايي و تقوا خواهد بود و به درجات و مراتب زودگذر دنيوي هيچگاه توجه نخواهد شد.
بي ترديد يكي از كاركردهاي نگرش مهدوي به مثابه يك نظريه جهان شمول، در حوزه انسان شناسي است. مهم ترين ويژگي اديان و رسولان آسماني اين است كه عهده دار هدايت انسان ها هستند و مي كوشند انسان ها را به سرانجامِ نيكو برسانند و به دغدغه ها، پرسش ها و انتظارات آدميان پاسخ دهند. در واقع همه انبيا در قدم نخست خواهان اين بودند كه انسان ها را به كمال برسانند و اين امر كاركرد مشترك همه اديان و انبيا است. در بررسي اين پرسش اساسي، موضوع را ذيل دو عنوان بررسي مي كنيم:
1-1. كاركرد انسان شناسانه دكترين مهدويت قبل از ظهور: موقعي مي توان يك تئوري و رويكرد را انساني تلقي نمود كه داراي كاركرد و ارزش انساني باشد و براي مشكلات انسان راه حل ارائه دهد. حال اين پرسش در حوزه مهدويت مطرح است كه اعتقاد و باور به مسألة مهدويت در دوره غيبت كبرا و پيش از عصر ظهور، چه كاركرد راهبردي براي مؤمنان دارد و چگونه مي توان از اين اعتقاد يا آموزه جهاني استفاده نمود؟
دكترين مهدويت بر اساس استراتژي انتظار پيش از عصر ظهور از سه ويژگي مهم برخوردار است كه عبارتند از:
1- اصلاح نفس؛
2- اميد به آينده؛
3- عاملِ سرزندگي، شادابي و كوشش افزون.
جابر در حديثي از پيامبر اكرم(ص)، نقل كرده است:
«من كذب بالمهديَ فقد كفر» .
تكذيب مهدويت به مثابه كفر خوانده شده است. همچنين به مؤمنان گفته شده است كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»، عدم شناخت امام وقت و عدم شناخت مهدويت به مانند مرگ جاهليت است. انسانِ منتظر مادري چشم به راه را مي ماند كه صبح بيدار مي شود، خانه وجود را تطهير و خانه تكاني مي كند و در انتظار مهمان به سر مي برد. همانطور كه مادر خانه را پاكيزه نگه مي دارد و كم ترين كثيفي را از بين مي برد و به اميد آمدن مهمان سرزنده و شاداب است، انسانِ منتظر نيز به دنبال اين است تا ميان روح خويش و امام سنخيت ايجاد نمايد. وي با اميد به آينده مطلوب، وجد و شادابي دروني دارد و احساس يأس و نااميدي را به خود راه نمي دهد. دكترين مهدويت پيش از عصر ظهور، ارمغان آورِ تهذيب نفس انسان هايي است كه به امام مهدي(عج) و جامعه آرماني او عاشقانه مي نگرند. بر خلاف مدينه فاضله افلاطون كه صرفاً يك تئوري و آرمان ذهني و انتزاعي است و هيچ كوششي در جهت عملي شدن آن صورت نمي پذيرد و تقدّسي در آن وجود ندارد، مهدويت در نزد پيروان آن از جنبه قدسي و دلبردگي برخوردار است و مؤمنان در جهت تحقّق آن مي كوشند و آن را امري شدني و حتمي مي دانند. انتظار مهدوي در عصر غيبت، كاركردي انساني و اخلاقي دارد و همراه با سازندگي است. بدين جهت است كه در روايات، انتظار ظهور برترين عمل شمرده شده است. انسان منتظر هميشه براي رسيدن به وضعيت مطلوب مي كوشد و به آرمان ها و اهدافي مي انديشد كه در فرهنگ مهدويت به او نويد داده شده است. بنابراين وي هيچ گاه بدون هدف نيست و در ركود و بطالت، عمر را سپري نمي كند.
از منظر مؤمنان، اعتقاد مهدوي صرفاً يك تئوري نيست، بلكه فلسفه تاريخ و آرماني قطعي الوقوع است. در فرهنگ ديني به مؤمنان توصيه شده است كه آن را دور نپندارند و قريب الوقوع ببينند. از اين رو، در طول تاريخ چه بسيار انسان هايي بوده اند كه با اعتقاد به مسأله مهدويت، به تهذيب خويش پرداخته و تا آخر عمر به تطهير نفس و پارسايي مشغول بوده و بر آستانه خانه دل نشسته و چشم به راه بوده اند و اين درد فراق براي آنان گوارا و شيرين شده و بلكه گاه موجب ظهور خاص مهدوي براي آنان شده است. به تعبير ديگر، خداوند و پيشوايان ديني از آنان راضي بوده و آنان هم از خدا راضي بوده و سرانجام به رستگاري رسيده اند .
بي ترديد در طول تاريخ غيبت، مهدويت از جمله بزرگ ترين اعتقادات اسلامي بوده كه تبديل به يك فرهنگ گشته و در كنار فرهنگ عاشورا از عوامل سازندگي و شادابي ديني بوده است. در تاريخ شيعه بيش ترين تجربه هاي معنوي و عرفاني و اخلاقي مرهونِ فرهنگ مهدوي و فرهنگ حسيني است كه بررسي مصاديق آن خود پژوهشي مستقل را مي طلبد.
بنابراين از جنبه انسان شناسانه، دكترين مهدويت پيش از ظهور به رضايت و طيب خاطر، شادابي و آرامش درون، اميد به زندگي و حيات بهتر، تحمل شدايد و سختي ها منتهي مي گردد. بيهوده نيست بعضي از روان شناسان معتقدند اعتقادات ديني موجب مي شود تا مؤمنان در شكست ها، ناكامي ها و ناگواري ها از شكيبايي و تحمّل بيش تري برخوردار باشند. از اين رو مسأله اي همچون مهدويت به دليل اين كه در منابع ديني توجّه خاصي به آن شده است، اين كاركرد را دارد كه به عنوان هدف، آرمان ديني و دورنماي زندگي بشر، حركتي پيوسته، مستمر و جاودانه را در روح و شخصيت مؤمنان به وجود آورد.
2-1. كاركردهاي انسان شناسانه دكترين مهدويت پس از عصر ظهور: يكي از مهم ترين انتظارات و خواسته هاي مؤمنان از عصر ظهور اين است كه پس از تحقّق آن و ايجاد حكومت مهدوي، انسان تفاوت ماهوي با انسان پيش از جامعه مهدوي پيدا كند؛ از اين رو در اينجا، اين پرسش مطرح مي گردد كه انسان پس از عصر ظهور، در چه ويژگي هايي از انسان پيش از ظهور جدا مي گردد؟
بديهي است، كوشش تمامي انبيا و هدفِ تعاليم وحياني، سامان دادن به وضعيت انسان و هدايت او است و اين امر مهم ترين آرمان اديان ابراهيمي و غير ابراهيمي و حتّي مكتب هاي بشري در طول تاريخ بوده است. در واقع همه انديشمندان با هرگونه تفسيري كه از كمال ارائه مي دهند، در اين ادعا با يكديگر مشترك هستند كه مي خواهند انسان را به نجات و رستگاري برسانند. به همين جهت مفاهيمي همچون نجات، رستگاري، منجي گرايي، ملكوت خدا، تكامل و امثال آن براي همه انسان ها و مكاتب، مطلوب و دل نشين است. اگر بخواهيم براي مسأله تشكيل حكومت مهدوي و مفهوم انتظار مهم ترين كاركرد را مطرح سازيم، بي ترديد بايد به تصحيح و آباداني وجودي و هويتي انسان اشاره نمود. اين امر در سرلوحه كاركردهاي حكومت مهدوي قرار داده شده است. حتّي تغيير وضعيت اجتماعي و تحقّق جامعه عادلانه نيز به يك معنا براي رشد و كمال يابي انسان ها است، به طوري كه اگر قرار باشد در جامعه اي عدالت، آزادي معقول، رفاه، امنيت، صلح و هم زيستي مسالمت آميز باشد، امّا اين امور در خدمت انسان سازي نباشد، آن جامعه داراي وضعيت مطلوب نخواهد بود.
بنابر مقدمه پيشين بايد گفت، مسأله مهدويت از جمله آموزه هايي است كه در آن صريحاً به اهداف انسان شناسانه اشاره شده است به طوري كه در اعتقاد اسلامي، حكومت مهدوي پايانه و تجلي آخرين فرصت اديان (بقية الله) تلقي شده است. در واقع نهالي كه حضرت آدم(ع) آن را كاشت و يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر آن را آبياري نمودند، در حكومت مهدوي به بار مي نشيند. در سخن پيشوايان دين آمده است: خوشا به حال آنان كه اين زمان را درك كنند و اگر ما هم آن زمان را درك مي كرديم، درياري امام مهدي(عج) مي كوشيديم . درحقيقت اين گونه رغبت و شوق از جانب پيشوايان دين بدين جهت بوده كه چشم انداز آرماني همه انبيا و امامان در حكومت مهدوي تحقّق مي يابد و از اين دوره است كه تكامل بشري شتاب مي يابد و افراد برخلاف عصر پيش از ظهور، از زمان تحقّق اين دوره تا انتهاي تاريخ مي توانند با كم ترين كوشش و هزينه به رشد و كمال دست يابند. بنابراين بديهي است كه تمامي اديان، رسولان و امامان نسبت به اين عصر و اين حكومت احساس خوبي داشته باشند و از آن به نيكي ياد كنند. مهم ترين تفاوت هاي انسان حكومت مهدوي با انسان پيش از آن را مي توان در چهار ساحت بيان نمود:
الف) رابطه انسان با خداوند؛
ب) رابطه انسان با خويشتن؛
ج) رابطه انسان با جامعه؛
د) رابطه انسان با طبيعت.
الف) رابطه انسان با خداوند: مهم ترين ويژگي دكترين مهدويت در عصر ظهور كه آن را از جوامع پيش از ظهور جدا مي سازد، درك حضور خداوند و خدا محوري در زندگي انسان ها خواهد بود. به نظر مي رسد مهم ترين عنصر فراموش شده روزگار ما در عصر مدرن، خداوند است و هم اكنون در جوامعي كه قانون، نهادينه شده و از منضبط ترين جوامع شمرده مي شوند، اين نظم و وفاداري به چارچوبه ها بر اساس قانونمندي است، نه بر اساس خشيت از خداوند. به همين سبب رعايت آموزه هاي اخلاقي لزوماً به جهت ايمان به غيب، دين ورزي و بندگي خداوند نيست، بلكه به جهت رعايت هنجارهاي اجتماعي، قانون و جايگزيني نظارت بيروني به جاي نظارت الهي است و اگر هم ارزش ها دروني شده اند براساس اطاعت پذيري ديني نيست، بلكه به جهت كاركرد اجتماعي است. در ادبيات ديني اگر مؤمني شراب نمي خورد نه به علّت جريمه رانندگي يا قوانين اجتماعي است، بلكه وي در خلوت هم به جهت خدا محوري بودن زندگيش به اين امر وفادار است و آن را امري ممنوع مي داند، امّا در جامعه مبتني بر قوانين اجتماعي، رعايت اخلاق به جهت دينداري نيست، بلكه به جهت كاركردها، اهداف يا آسيب هاي اجتماعي است.
چون تصحيح رابطه انسان با خداوند موجب شادابي روحي انسان مي گردد و او را غايت انديش و اخرويت نگر مي سازد و از پوچي، بيهودگي و زندگي عبوس مي رهاند، از اينرو پس از عصر ظهور، زندگي غالب مردم بر خلاف پيش از ظهور معنا دار مي گردد و همان طور كه عده اي اندك پيش از عصر ظهور به گوهر ايمان دست يافته اند و شاداب و سرخوش هستند و هيچ گاه عمر را به بيهودگي سپري نمي سازند، پس از عصر ظهور اين امر در غالب آدميان تحقق مي يابد و ارتباط با خدا عمومي خواهد شد.
امروزه پاره اي از دين پژوهان معتقدند كه بيش از نود درصد مردم داراي رفتارهاي ديني هستند و به دنبال گونه اي از دين يا به تعبير ديگر معنويت، اخلاق يا ارتباط متافيزيكي مي باشند. امّا با اين حال اين گرايشِ برخاسته از فطرت، يك دين ورزي حداقلي است كه گاه با ديگر رفتارهاي انسانِ مدرن نيز متعارض مي باشد و كاملاً منطبق و سازگار با اهداف ديني نيست.
نبايد ميان دين گرايي جامعه شناسانه يا روان شناسانه ( تفسير بيروني ازدين) با دين گرايي اي كه در متون مقدّس همچون قرآن از آن ياد شده ( تفسير دروني از دين) بياميزيم. از ديدگاه جامعه شناسانِ دين و روان شناسانِ دين بيش از نود درصد مردم ديندار هستند و در كنار ديگر رفتارها همچون شغل، دانشگاه، ورزش، تفريح و مسافرت وقتي را هم به رفتارهاي ديني اختصاص مي دهند و به خداوند و به موجودي متعالي يا مجموعه اي از باورها ايمان دارند و در سختي ها و دشواري ها بر او تكيه مي كنند. دينداري غالب انسان هاي پيش از عصر ظهور تقريباً چنين وضعيتي دارد و ژرف و عميق و همه جانبه نيست. با نگاهي اندك به جوامعي كه وفادار به اديان هستند، اين امر هويدا و آشكار است كه دينداري توده مردم آميخته با امور غير ديني است و اين مسأله از انسان ها و جوامع، هويتي متناقض نما به وجود آورده است.
امّا بنا به تفكر مهدويت، انسان ها پس از عصر ظهور به دينداري كامل مي رسند و بر خلاف پيش از عصر ظهور كه به تعبير قرآن، بيش تر مردم اهل فسق و گناه مي باشند ، از گناه و فسق دوري مي جويند و دينداري آنان يك دينداري حداقلي و گناه آلود نخواهد بود؛ زيرا بزرگ ترين مؤلفه جامعه مهدوي و انسان شناسي مهدوي، تصحيح رابطه انسان و خداوند است و ارتباط حضوري و ملموس با خداوند هيچ گاه با فسق جمع نمي گردد و اين امر بر همه شؤون زندگي انسانِ عصر ظهور تأثير ژرف و عميق خواهد گذارد.
ب) رابطه انسان با خويشتن: پس از عصر ظهور، رابطه انسان با خود هم تغيير مي كند و انسان صيقل يافته از آموزه هاي مهدوي به پاسخ پرسش هاي وجودي خويش مي رسد و تحقّق آرامش، رضايت از زندگي و اميد به آينده از انسان عصر مهدوي، فردي مي سازد كه عمل نمودنش به اخلاق و آداب ديني نه به جهت رفتار سازماني و قوانين اجتماعي است، بلكه به جهت تعبّدپذيري او است. اعتقاد به جاودانگي و باور به حقانيت دين و تعاليم آن به جاي تزلزل، اضطراب و نسبيت انديشي در وجودش خواهد نشست و يقين ـ كه به تعبير امام معصوم، به ويژه در عصر غيبت، كم تر ميان مردم وجود دارد ـ جاي شك و ترديدهاي معرفت شناسانه را خواهد گرفت به طوري كه پس از عصر ظهور كمتر انساني همچون عصر غيبت در آتش ترديد خواهد سوخت و در اين امر ترديد خواهد داشت كه چه چيزي گوهرِ دين است و چه چيزي بر آمده از فهمِ ديني است.
ج) رابطه انسان با جامعه: هم زيستي مسالمت آميز، امنيت خاطر، ظلم نكردن و ظلم نديدن از ديگران و رضايت خاطر از مردم از بزرگ ترين دغدغه هاي اجتماعي بشر در طول تاريخ بوده است. درعصر مهدوي انسان ها متحول مي شوند و عقلشان كامل خواهد شد. امنيت خاطر در مردم به وجود خواهد آمد. مردم از دست و زبان يكديگر در امان خواهند بود و توزيع ثروت عادلانه خواهد بود. به جهت رشد تقوا و ايمان در تمام جهان، مردم از ظلم ديگران مصون خواهند بود و آنچه در عصر غيبت ممكن است در يك خانواده، شهر يا كشور به ندرت ديده شود، پس از عصر ظهور در همه عالم ديده خواهد شد و جوامع بشري از تمامي آسيب ها و آفات و موانع هم زيستي، رهايي خواهند يافت. از اين رو مي توان تصوّر نمود كه با دكترين مهدويت در عصر ظهور، قرائتي جديد از عالم و آدم خواهيم داشت. حضرت علي(ع) در توصيف بيعت ياران حضرت مهدي(عج) با ايشان ضمن سخني مي فرمايند:
با او بيعت مي كنند كه دزدي نكنند، زنا نكنند، مسلماني را دشنام ندهند، خون كسي را به ناحق نريزند، به آبروي كسي لطمه نزنند، به خانه كسي هجوم نبرند و... .
انسان عصر مهدوي بر اساسِ شفقت بر هم نوعان و احسان به خلق فراتر از قوانين اجتماعي به وحدت انساني با هم نوعان مي رسد و همه را از جنس خود مي بيند و منافع ديگران را همچون منافع خويش خواهد پنداشت و از منافعشان حمايت خواهد نمود.
د) رابطه انسان با طبيعت: با افزوده شدن علم و دانش بشري و كمال يافتن عقل انسان، بهره مندي و كنترل طبيعت به حد اعلي خواهد رسيد و بحران محيط زيست كه در عصر غيبت برآمده از افزون خواهي يا جهل ملل و آدميان است و امروزه تبديل به يك فاجعه شده، جاي خود را به امنيت محيط زيست خواهد داد. با استقرار حكومت مهدوي، دليلي براي مسابقه تسليحاتي و تخريب محيط زيست به جهت منفعت شخصي وجود نخواهد داشت و همان طور كه قوانين در يك كشور موجب مي شود كه مردم آن كشور براي حفظ سرزمين و محيط زيست خود قوانين ملي را اجرا كنند، در عصر ظهور تمامي جهان اين گونه خواهد شد و هيچ گاه جهان و طبيعت تخريب نخواهد شد.
منبع: www.bashgah.net



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط