حضرت محسن (ع)

در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایات فراوانی وارد شده است و از جمله بیان كرده‌اند كه نزول سوره‌ی كوثر، در شأن ایشان است. از مسایل تاریخی كه در آن اختلاف زیادی وجود دارد نیز، شهادت این بانوی مطهره است؛ از نحوه‌ی شهادت گرفته تا تاریخ وقوع آن، در همه‌ی آنها اختلافات شدیدی وجود دارد. بنده نیز جهت آشنایی بیشتر از
شنبه، 15 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حضرت محسن (ع)

حضرت محسن (ع)
حضرت محسن (ع)


 

نويسنده: سید محسن اخوان
منبع : سایت راسخون



 

سید محسن اخوان

مقدمه
 

در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایات فراوانی وارد شده است و از جمله بیان كرده‌اند كه نزول سوره‌ی كوثر، در شأن ایشان است. از مسایل تاریخی كه در آن اختلاف زیادی وجود دارد نیز، شهادت این بانوی مطهره است؛ از نحوه‌ی شهادت گرفته تا تاریخ وقوع آن، در همه‌ی آنها اختلافات شدیدی وجود دارد. بنده نیز جهت آشنایی بیشتر از نحوه‌ی شهادت حضرت، كه اهمیت بیشتری در آن دیده می‌شد، به تحقیقی روی آوردم كه در نتیجه منتهی به بررسی شهادت حضرت محسن شدم كه سبب شهادت حضرت فاطمه (علیها السلام)، شده است.
در این مسیر به شبهاتی برخوردم كه با رسیدن به پاسخ آنها، مطالبی به اثبات رسید و ان‌شاء الله بیان خواهد شد. در این راستا به بیان ادله‌ی مخالفین و مشاهدات موافقین خواهیم پرداخت و نتیجه‌گیری نهایی، به عهده‌ی خواننده‌ی محترم است.
ابتدا تصور این بود كه این موضوع نخواهد توانست به قدر كافی مطلب به همراه داشته باشد و از عهده‌ی این مقاله برآید، علی الخصوص در كتب عامه كه منكر چنین مسایلی هستند؛ ولی در پایان نتیجه این بود كه «حضرت محسن بن علی (علیهما السلام)» می‌تواند موضوع مناسبی حتی برای رساله باشد، چه برسد به یك مقاله؛ به همین جهت ناگفته‌های فراوانی باقی مانده است كه ان شاء الله در آینده روشن خواهد شد.
در ابتدای بحث نیز به بیان مختصری در مورد هجوم‌های وارده بر خانه‌ی وحی، جهت تصور كلی قضایایی كه منجر به عدم تولد محسن بن علی (علیه السلام) گردید، می‌پردازیم؛ و اما هجوم اول که در آن هجمه قنفذ از طرف ابوبکر، درب خانه حضرت آمد و از ایشان خواست که برای بیعت نزد ابوبکر رود، حضرت به او فرمودند: چقدر سریع به رسول خدا دروغ بستید و خلافت و جانشینی آن حضرت را ادعا کرده‌اید و حال آنکه حق شما نیست؛ و سپس هجوم دوم كه بعد از آتش زدن درب بیت وحی و جسارت به ساحت مقدس صدیقه طاهره (صلوات الله و سلامه علیها) با برخورد شدید امیرالمؤمنین (علیه السلام) مواجه شدند و موفق نشدند حضرت امیر را برای بیعت به مسجد ببرند. و اما در سومین هجوم دشمن با مقاومت حضرت زهرا و امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیهما) مواجه شد و بار دیگر وقیحانه به ساحت مقدس ناموس دهر، ام ابیها، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جسارت نمودند و حضرت امیر (علیه السلام) را به زور به مسجد بردند و بعد از این هجوم بود که حضرت محسن (علیه السلام) سقط شد.
در پایان مقدمه هم باید از استاد گرامی، آقای جمالی که تا رسیدن به اینجا از راهنمایی‌های خود دریغ نکرده‌اند، تشکر و برای ایشان آرزوی موفقیت نمایم، امید است با خواندن این مختصر که با کمبود امکانات و منابع توانسته به این حد برسد، اسباب روشن شدن حقایقی دیگر فراهم گردیده باشد، قابل تذكر است كه به علت فرموده‌ی مسئولین پژوهش سعی شده غالباً به نقل مطالب پرداخته و گردآوری انجام شود و حدالامكان از تحلیل‌های ناشیانه خودداری شده‏ٌ؛ همچنین در مورد بسیاری از موارد كه منابعی ذكر گردیده باید گفت كه منابع موجود و همچنین كتاب‌های دیده شده منحصر به آنها نمی‌شود و به جهت اختصار به ذكر آنهایی پرداخته شده كه به عقیده‌ی محقق اهمییت بیشتری داشته و به صورت جامع‌تری به نقل وقایع پرداخته، همچنین فراموش نشود، از آنجا كه سعی در حفظ وحدت و علمی بودن و نگاه غیر متعصبانه به مباحث داریم، حدالامكان از لعن و طعن اشخاص، علی الخصوص صحابی رسول الله (صلی الله علیه و آله) خودداری شده، (حتی آنهایی كه در نامه‌ای خود را كافر معرفی كرده و نوشته‌اند از ابتدا به خدای محمد (صلی الله علیه و آله) معتقد نبوده‌ام و فقط از ترس جانم اظهار به اسلام كرده‌ام)؛ ان‌شاء الله كه هر دو طرف شیعه و عامه به صورت غیرمغرضانه و كاملاً علمی به قضایا نگاه كنند و هرگز از روی تعصب قضاوت نكنند؛ و به امید رضایت مادرمان فاطمه (صلوات الله علیها).

چكيده :
 

قصد گردآورنده‌ی این مقاله‌ی تاریخی، نقل قضایا و نفی و یا احیاناً اثبات وقایع رخ داده در مورد حضرت محسن در سه فصل است: در فصل اول جهت كامل بودن منابع شیعه، به این منابع پرداخته و سعی در بیان منابع اولیه و موثق بوده است؛ همچنین مطالبی در مورد شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیان می‌گردد كه در فهم بهتر قضایا كمك خواهد كرد؛ و به تبع، در فصل دوم نیز، برخی از منابع عامه از جمله: المعارف، انساب الأشراف، تاریخ طبری، سیر اعلام النبلاء و … ، كه اشاره‌ای به این حوادث داشته‌اند، بیان شده و تأكید بیشتر بر منابع صحیح بوده است.
در دو فصل اول صرفاً به نقل اقوال پرداخته و حتی در مواردی، ترجمه‌ای به میان نیامده و عین عبارات نقل و سعی بر آن بوده است كه از توضیح اضافی جلوگیری شود؛ و اما در فصل سوم، به بررسی وثاقت و یا احیاناً كاذب بودن راویانی از جمله: نظام معتزلی و ابن ابی دارم پرداخته‌ایم و عامه چه ادله‌ای برای رد و تكذیب چنین افرادی دارند و آیا این سخنان صحیح است یا خیر؛ كه در نتیجه بیان شود آیا واقعاً این افراد كاذب و گمراه بوده‌اند و عمر بن خطاب چنین كاری نكرده و یا دلیلی برای ردّ تأییدات آنان نیست و همانطور كه بسیاری بیان داشته‌اند، امثال نظام و ابن ابی دارم صادق و موثق بوده‌اند؟ و خواهیم بیان كرد كه این منابع و روایات موجود، علی رغم تحریف‌های شدید، توانسته به ما برسد و به چند نمونه از تحریفات اشاره و در پایان شبهه‌ای بیان می‌شود كه با بیان آن قصد دارند اصل وجود فرزندی به نام محسن برای حضرت علی (علیه السلام)، و در نتیجه تمام وقایع و جنایات شیخین را رد نمایند، و سعی بر رد این شبهه به صورت مختصر و رسا بوده است.
كليد واژه : فاطمه (سلام الله علیها)، محسن بن علی (علیهما السلام)، شهادت.

فصل اول : حضرت محسن عليه السلام در منابع شيعی
 

الاحتجاج :
 

مرحوم طبرسي در كتاب شريف «الاحتجاج علي اهل اللجاج» و در عنوان احتجاج امام حسن (عليه السلام) در حضور معاويه و گروهي از جمله عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبه ابن ابي سفيان، وليد بن عقبه بن ابي معيط و مغيره بن شعبه كه جملگي منكر فضل ايشان و پدر بزرگوارشان بودند، آورده است كه آن معاندين به ذكر سخنان بي‌سند و مغرضانه خود عليه اميرالمؤمنين امام علي (عليه السلام) پرداختند، امام حسن مجتبي (عليه السلام) پس از شنيدن حرف‌هاي آنان، به رد يك يك آنها اقدام نمودند؛ علي الخصوص سخنان مبرهني عليه معاويه ايراد و پس از آن خطاب به مغيره فرمودند:
«و اما أنت يا مغيرة بن شعبة، فانك لله عدوّ و لكتابه نابذ و لنبيه مكذّبٌ و انت الزاني و قد وجب عليك الرجم و شهد عليك العدول البررة الأتقياء … و أنت الذي ضربت فاطمة بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله) حتي أدميتها و القت ما في بطنها استذلالاً منك لرسول الله (صلي الله عليه و آله)، و مخالفةً منك لأمره و انتهاكاً لحرمته، و قد قال رسول الله (صلي الله عليه و آله)]لفاطمة[:«أنت سيدة نساء اهل الجنة»، و اللهُ مُصيِّرك الي النار و جاعل وبال ما نطقتَ به عليك».(1)
«و اما تو ای مغیره، پس همانا تو دشمن خدایی و كتابش را رها و پیامبر او را تكذیب كرده‌ای، و تو زناكاری هستی كه سنگسارت واجب شده و چند عادل نیكوكار و متقی بر علیه تو شهادت داده‌اند… و تو كسی هستی كه فاطمه دختر رسول خدا را چنان زده‌ای كه مجروح گردید و فرزند درون رحِمش سقط شد و این كار تو به جهت كوچك پنداشتن پیامبر خدا و مخالفت با فرمان او و به جهت هتك حرمت او بوده و همانا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرموده‌اند: «تو سرور زنان اهل بهشتی» و خداوند تو را به سوی آتش بكشاند و گرفتاری گفته‌ات را (در مورد امیرالمؤمنین) به خودت باز گرداند».

الاختصاص :
 

«… فقال (عليه السلام): فخرجت (فاطمة سلام الله عليها) و الكتاب معها، فلقيها عمر فقال: يا بنت محمد ما هذا الكتاب الذي معك، فقالت: كتاب كتب لي أبوبكر برد فدك، فقال: هلميه إليّ، فأبت أن تدفعه إليه، فرفسها برجله وكانت حاملة بابن اسمه المحسن فأسقطت المحسن من بطنها، ثم لطمها، فكأني أنظر إلي قرط(2) في أذنها حين نقفت(3) »(4).
«پس حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: فاطمه (سلام الله علیها) بیرون آمد در حالی كه نوشته همراه ایشان بود. پس عمر ایشان را دید و گفت: ای دختر محمد! این نوشته‌ای كه همراه داری چیست؟ حضرت فرمودند: نوشته‌ایست كه ابوبكر در مورد بازگشت فدك برای من نوشته است. پس گفت: آن را به من بده؛ حضرت از رد آن امتناع كردند، پس عمر در حالی لگد به سینه‌ی ایشان زد كه حامله به فرزندی به نام محسن بودند و در نتیجه‌ی آن لگد، محسن سقط گردید…».

امالی صدوق :
 

«قال النبي (صلي الله عليه و آله): امّا ابنتي فاطمة فانها سيدة نساء العالمين من الاولين و الآخرين… و كسرت جنبتها و اسقطت جنينها… فاقول عند ذلك اللهم العن من ظلمها… و خلد في نارك من ضرب جنبيها حتي القت ولدها».(5)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد حضرت زهرا می فرمایند: «... و پهلویش را خواهند شکست و جنینش را سقط می نمایند...».

بحار الانوار :
 

علامه مجلسی در چند جلد از كتاب بحارالانوار و به تناسب موضوع، به ذكر وقایع مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرداخته و از جمله‌ی آنها جاییست كه در مورد نامه عمر به معاویه بحث نموده است و جهت روشن شدن چهره‌‌ی برخی به نقل مفصل آن می‌پردازیم؛ وی در آنجا نوشته است: «پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) و رسوایی بزرگ یزید، یكی از افرادی كه به اقامه‌ی عزا و روشن كردن حقایق ستم یزید پرداخت، عبد الله پسر عمر بود و نهایتاً منجر به ملاقات آن‌دو با یكدیگر گردید. یزید پس از اخذ تأییداتی از عبدالله به نفع پدرش عمر، نامه‌ای مهر و موم شده را از داخل صندوقچه‌ای در خزانه‌اش بیرون آورد. عبدالله پس از اطمینان از اینكه خط، خطِ پدرش است، نامه را بوسید و شروع به خواندن آن نمود؛ عمر (علیه من الله ما یستحقه) پس از بیان اینكه اسلام آوردنش از روی زور و جهت امنیتش بوده است، به هبل و لات و عزی قسم می‌خورد كه از موقع پرستش بت‌ها، هرگز از پرستش آنان دست نكشیده و خدای كعبه را پرستش ننموده؛ وی پس از اینكه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به دفعات ساحر خوانده است، خطاب به معاویه می‌نویسد: … در این هنگام فاطمه پشت در آمد و گفت ای گمراهان دروغگو چه می‌گویید و چه می‌خواهید؟ گفتم ای فاطمه: چیست حال پسر عمویت كه تو را برای جواب فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است؟ فاطمه گفت: طغیان و سركشی تو بود كه مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو و هر گمراه و منحرفی تمام كرد. گفتم این حرف‌های بیهوده و قصه‌های زنانه را كنار بگذار و به علی بگو از خانه بیرون آید. گفت: دوستی و كرامت لایق تو نیست، آیا مرا از حزب شیطان می‌ترسانی ای عمر!؟ بدان كه حزب شیطان ضعیف و ناتوان است؛ آنگاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر هیزم بیاورید. به فاطمه گفتم من این خانه را به آتش می كشم. فاطمه گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا و ای دشمن امیرمؤمنان؛ و بعد دو دستش را به در گرفت تا مرا از گشودن آن باز دارد. من او را دور نمودم و كار بر من مشكل شد. سپس با تازیانه بر دست‌های او زدم و چنان دردش آمد كه صدای ناله و گریه‌اش را شنیدم؛
«فسمعت لها زفيراً و بكاءً، فكدت أن الين و انقلب عن الباب، فذكرت احقاد عليٍ و ولوعَه في دِماء صناديد العرب، و كيد محمّد و سحره، فركلت الباب و قد الصقت احشاءها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرختْ صرخة حسبتُها قد جعلت أعلي المدينة اسفلها، و قالت يا ابتاه، يا رسول الله، هكذا كان يفعل بحبيبتك و ابنتك، آه، يا فضة فخضيني فقد و الله قتل ما في احشائي من الحمل».
ناله‌اش آنچنان جان سوز بود كه نزدیك بود دلم نرم شود و از آنجا برگردم ولی به یاد كینه‌های علی و حرص او در ریختن خون بزرگان عرب و نیز به یاد نیرنگ محمد و سحر او افتادم(6) اینجا بود كه با پای خودم لگدی به در زدم در حالی كه او خودش را به گونه‌ای‌ به در چسبانیده بود كه در باز نگردد؛ صدای ناله‌اش را آنطور شنیدم كه گمان كردم این ناله مدینه را زیر و رو نمود. در آن حال فاطمه می‌گفت: ای پدر جان! ای رسول خدا! با حبیبه و دختر تو چنین رفتار می‌شود، آه ای فضه بیا و مرا دریاب كه به خدا قسم فرزندم كشته شد.»(7)
همچنین در باب 28 و در مورد وقایع موقع ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از مفضل بن عمر اينچنين روايت شده است: «… و يأتي مُحَسِّن تحمله خديجة بنت خُويلة و فاطمة بنت اسد امّ اميرالمؤمنين، و هنَّ صارخاتٌ، و امه فاطمة تقول : « هذا یومکم الذی کنتم توعدون * یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا » (9) ، قال فبكي الصادق عليه السلام حتي اخْضَلَّت لحيته بالدموع، ثم قال: لا قرَّت عينٌ لا تبكي عند هذا الذكر، قال و بكي المفضل بكاءً طويلاً، ثمّ قال: يا مولاي ما في الدموع يا مولاي؟ فقال: ما لا يُحصي اذا كان من مُحِقٍّ، ثمّ قال المفضل: يا مولاي ما تقول في قوله تعالي : و اذا الموءوده سئلت ، بای ذنب قتلت ؟ (10) قال يا مفضل: و الموؤدة و الله مُحَسِّنٌ لأنه منّا لا غير، و من قال غير هذا فكذبوه».(11) امام صادق (علیه السلام) در مورد «الموءده» در آیه هشتم سوره تکویر می فرمایند: به خدا قسم که او محسن است.
و در روایت دیلمی از حضرت زهرا آورده است: «و ركل الباب برجله فردّع عَلَي و أنا حامل… و جائني المخاض(12) ، فاسقطت محسنا قتيلاً بغير جرمٍ».(13)
و در جلد 25 نوشته است: «برزخ شعبه‏ای از جهنم یا بهشت است و در آن جایی مخصوص برای قاتلان انبیا و فرزندان انبیا (علیهم‏السلام) در نظر گرفته شده است، که قاتلان محسن زهرا (علیه‏السلام) نیز در آنجا هستند. اولیای خدا از همین جهان آن مناظر را به چشم خود می‏بینند و ناظر عذاب آنان هستند.»(14)
در اينجا لازم است بيان شود كه موارد بسيار ديگري هم در بحارالانوار موجود بوده كه به علت ارجاع دهي علامه مجلسي به خارج از بحار ، به همان منبع مراجعه شده است.

الهدایة الكبری :
 

«و قتل محسن بالرّفسة، اعظم و ادهي و امر»؛ امام صادق (علیه السلام): و قتل محسن (علیه السلام) با لگد زدن به شكم مادرش، بزرگتر و ناگوارتر و تلخ‌تر (از مصیبت كربلا) است.(15)

تاریخ یعقوبی :
 

یعقوبی در كتابش كه یكی از كتب تاریخی معتبر است در مورد فرزندان حضرت علی (علیه السلام) چنین می‌گوید: «و كان له من الولد الذكور اربعة عشر ذكراً: الحسن و الحسين و محسن مات صغيراً، امّهم فاطمة بنت رسول الله».(16)

فصل دوم : حضرت محسن عليه السلام در منابع عامه
 

در اینجا به ذكر منابعی از عامه كه به نحوی یادی از حضرت محسن كرده‌اند، می‌پردازیم و پس از آن در فصل سوم به تحلیل برخی از این روایات نایل می‌شویم:

المعارف :
 

ابن قتیبه دینوری در عنوان «بنات علی رضی الله عنه» پس از بیان نام زینب كبری و ام كلثوم و شوهران آنها و همچنین سایر دختران حضرت، به سراغ فرزندان پسر ایشان رفته و می‌نویسد: «و أمّا محسّن بن عليّ فهلك و هو صغير.»(17)

انساب الأشراف :
 

بلاذری تحت عنوان «فاطمه» در كتاب خود نگاشته است: «و تزوجها علي بن ابي طالب عليهما السلام بالمدينة و سنة اثنتين، فولدت له الحسن و الحسين و محسّنا درج(18) صغيراً… فولدت فاطمة لعليّ الحسن و تكني ابا محمد و الحسين و تكني ابا عبد الله و مُحَسِّناً مات صغيرا… عن ابي اسحاق أن عليّاً قال: لمّا ولد الحسن سميته حرباء، فجاء النبي صلي الله عليه و سلم، فقال: أرني ابني، ما سميتموه؟ قلنا: حرباء، فقال الحسن؛ فلما ولد الحسين سميناه حربا، فجاء النبي صلي الله عليه و سلم، فقال: أروني ابني، ما سميتموه؟ قلنا: حرباء، فقال هو الحسين؛ ثم لما ولد الثالث، جاء فقال: أروني ابني، ما سميتموه؟ قلنا: حرباء، قال هو محسن، انما سميتهم باسماء ولد هارون: شبّر و سبّير و مُشبّر.»(19)
چنین روایاتی، با وجود اینكه دلالت بر به دنیا آمدن فرزندی به نام محسن آنهم در زمان رسول اكرم دارد، ولی لااقل اصل وجود چنین فردی را ثابت می‌كند و مانع اشكال برخی بر عدم وجود چنین فرزندی می‌شود.

تاریخ طبری :
 

طبری نیز در كتاب تاریخ خود پس از بیان مطالبی در مورد امیرمؤمنان (علیه السلام) و ذكر تعداد همسر و فرزندان ایشان، و اینكه این حضرت تا چه حدّی به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) علاقه داشتند، می‌نویسد: «و كان لها منه من الولد الحسن و الحسين و يذكر أنه كان لها منه ابن آخر يسمي محسنا، توفي صغيراً».(20)

مروج الذهب :
 

«ذكر اسماء ولد علي بن أبي‌طالب رضي الله عنه:
اسماء ولد علي و امهاتهم: الحسن و الحسين و مُحَسِّن و ام‌كلثوم الكبري و زينب الكبري، امّهم فاطمة الزهراء بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله).»(21)

اثبات الوصیة :
 

مسعودی در كتاب دیگر خود یعنی اثبات الوصیه، به طور صریح وقایع را نقل می‌كند: «فهجموا عليه و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرهاً، و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتي اسقطت محسناًََ».(22)
نقی الدین سبكی در كتاب «الطبقات الشافعیة» نام وی را در زمره‌ی علمای شافعی مذهب ذكر می‌كند و به همین جهت می‌توان اشكال شیعه بودن وی را رد نمود؛ كه جای بحث آن نیست.(23)

الامامة و الخلافة :
 

باید گفت كه ظاهراً در شیعه یا سنی بودن مقاتل بن عطیة (نویسنده كتاب الامامة و الخلافة) اختلاف وجود دارد و از این مسأله كه بگذریم، وی می‌گوید: «ابابكر بعد از آنكه با تهدید و ترس و شمشیر از مردم بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به درب خانه‌ی علی و زهرا (سلام الله علیهما) فرستاد. عمر هیزم را در خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش كشید؛ آن هنگام كه فاطمه پشت در آمد، عمر و یارانش جمع شدند و عمر آن چنان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را پشت در فشار داد كه فرزندش را سقط نمود و میخ در به سینه‌ی آن حضرت فرو رفت و (بر اثر آن صدمات) حضرت به (بستر) بیماری افتادند تا آنكه از دنیا رفتند.»(24)

الحاوی للفتاوی :
 

سیوطی نوشته است: «فاطمة الزهراء رضي الله عنها، رزقت من الأولاد خمسة : الحسن، و الحسين، و محسن، و أم كلثوم، و زينب، فأما محسن فدرج سقطاً».(25)

البدء و التاریخ :
 

«… فولد له الحسن سنة ثلاث من الهجرة و علقت بالحسين و كان بين العلوق و الوضع خمسون يوماً و ولدت له محسنا و هم الذي تزعم الشيعة أنها أسقطته من ضربة‌ عمر و كثير من اهل الآثار لا يعرفون محسنا».(26)
و در صفحه‌ی 75 از همین كتاب و در عنوان «الحسین بن علی رضی الله عنهما» آورده: «فأمّا محسن بن علی فانه هلك صغیرا».(27)

الملل و النحل :
 

«الحادية عشرة (من عقائد نظام المعتزلي): ميله إلي الرفض و وقيعته في كبار الصحابة قال اولاً لا امامة الا بالنص و التعيين ظاهراً مكشوفاً و قد نص النبي صلي الله عليه و سلم علي علي رضي الله عنه في مواضع و اظهر اظهاراً لم يشتبه علي الجماعة الا ان عمر كتم ذلك و هو الذي تولي بيعة أبي بكر يوم السقيفة و نسبه إلي الشك يوم الحديبية في سؤاله الرسول عليه الصلاة والسلام حين قال ألسنا علي حق أليسوا علي الباطل؟ قال: نعم، قال عمر: فلِمَ نعطي الدنية في ديننا؟ قال: هذا شك و تردد في الدين و وجدان حرج في النفس مما قضي و حكم و زاد في الفرية، فقال: إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي القت الجنين من بطنها و كان يصيح احرقوا دارها بمن فيها و ما كان في الدار غير علي و فاطمة و الحسن و الحسين.»(28)

مناقب ابن شهر آشوب :
 

«...و اولادها: الحسن و الحسين و المحسن سقط، و في المعارف القتيبي: ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوي.»(29)
ابن جوزی نیز در تذكره الخواص از عبارت «مات طفلاً» استفاده كرده است.

الكامل فی التاریخ :
 

ابن اثیر پس از اینكه به زوجات امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌رسد، می‌نویسد: اولین آنها فاطمه دختر رسول خداست و تا پیش از فوت ایشان، حضرت علی (علیه السلام) ازدواج ننموددند و سپس می‌نگارد:
«و كان لها من الولد الحسن و الحسين و قد ذكر انه كان لها ابن آخر يقال له محسن و انه توفي صغيراً».(30)

فرائد السمطین :
 

«عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: ان رسول الله كان جالساً ذات يومٍ … فقال: و إنّي لمّا رأيتها ذکرتُ ما يصنع بها بعدي ، کأني بها، و قد دخل الذّل في بيتها و انتُهکَت حُرمتُها و غُصِبَ حقّها و مُنِعَت إرثها و کسر جنبها و أسقطت جنينها و هي تنادي: يا محمداه، فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث، … فتکون أول من تلحقني مِن اهل بيتي، فتقدم علي محزونة مکروبة مغمومة مقتولة؛ … يقول رسول الله: اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذل من أذلّها و خلّد في نارک من ضرب جنبها حتي ألقت ولدها، فتقول الملائکة عند ذلک: آمين».(31)
جوینی استاد ذهبی، عالم بزرگ اهل سنت می‌گوید:«روزی پیامبر نزد خانواده‌اش نشسته بود… تا آنجا كه نوشته است: و هرگاه كه فاطمه را می‌بینم، به یاد می‌آورم آنچه بعد از من برایش اتفاق می‌افتد، گویی كه آنجا هستم؛ و همانا حقش را غصب می‌كنند و از ارث خود منع و پهلویش را می‌شكنند و جنینش را سقط می‌كند و حال آنكه ندای یا محمداه سر می‌دهد و جوابی نمی‌شنود و طلب یاری می‌كند ولی كسی یاریش نمی‌دهد…».

میزان الاعتدال :
 

«و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفي الحافظ، بعد أن أرخ موته: كان مستقيم الأمر عامة دهره، ثمّ في آخر ايامه كان اكثر ما يقرأ عليه، المثالب، حضِرته و رجل يقرأ عليه: انّ عمر رفس(32) فاطمة حتي اسقطت(33) بمحسن».(34)
«وی در در طول عمرش ثابت قدم و درستكار بود و سپس در اواخر عمرش بشترین چیزی كه می‌گفت، سرزنش كردن و بیان عیب و نقص بود، به مردی كه پیش او آمده بود گفت: بدون شک عمر چنان لگدی به فاطمه (علیها السلام) زد که محسن از او سقط شد.»

سِیر اعلام النبلاء :
 

«و قال محمد بن احمد بن حماد الحافظ، كان مستقيم الأمر عامة دهره، ثمّ في آخر ايامه كان اكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضِرته و رجل يقرأ عليه: انّ عمر رفس فاطمة حتي اسقطت محسنا»ً.(35)

الوافی بالوفیات :
 

«و منها (عقايد النظام المعتزلي): ميله إلي الرفض و وقوعه في الكبار الصحابة رضي الله تعالي عنهم و قال: نص النبي صلي الله عليه و سلم علي ان الامام علي، و عينه و عرفت الصحابة ذلك و لكن كتمه عمر لأجل أبي بكر رضي الله عنهما و قال: إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي القت المحسن من بطنها».(36)

الاصابة :
 

«(8308) المحسن بتشديد السين المهملة، بن علي بن ابي طالب بن عبد المطلب الهاشمي، سبط النبي (صلي الله عليه و سلم)، استدركه ابن فتحون علي بن عبد البر و قال أراه مات صغيرا»؛ و در ادامه سخنی مانند سخن بلاذری در انساب الاشراف در مورد اسماء فرزندان امیرالمؤمنین به میان می‌آورد.(37)

لسان المیزان :
 

«احمد بن محمد بن السري بن أبي دارم المحدث ابوبكر الكوفي الرافضي الكذاب، مات في اول سنة سبع و خمسين و ثلاث مائة (375)، و قيل انه لحق ابراهيم القصار حدث عن احمد بن موسي الحمار و موسي بن هارون و عدة روي عن الحاكم و قال رافضي غير ثقة، و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفي الحافظ، بعد أن أرخ موته، كان مستقيم الأمر عامة دهره، ثمّ في آخر ايامه كان اكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرته و رجل يقرأ عليه: انّ عمر رفس فاطمة حتي اسقطت بمحسن»(38).

سبل الهدی و الرشاد :
 

در باب نهم این كتاب كه در مورد مناقب بانو فاطمه (سلام الله علیها) می‌باشد و در نوع شانزدهم آن، كه اختصاص به فرزندان ایشان دارد، چنین می‌آید: «و قال ليث بن سعد رحمه الله تعالي: تزوج علي فاطمة رضي الله تعالي عنهما، فولد حسناً و حسيناً و مُحَسِّناً… مات محسن سقطا».(39)
و در باب دهم كه در برخی از فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، در مورد دوم آمده: «و له من الولد الحسن و الحسين و محسن و زينب الكبري من فاطمة».(40)
فصل سوم : تحليلي چند در مورد فقط چند روايت از مجموع روايات ذكر شده از كتب عامه

فرائد السمطین :
 

در ابتدا باید یاداور شد، به خاطر عدم اطاله‌ی كلام البته جز مواردی كه ضرورت اینگونه اقتضا می‌كند، در حد امكان از ذكر مجدد روایات خودداری می‌شود، و خواننده‌ی محترم می‌تواند با رجوع به ما قبل، مطلب ذكر شده را به‌یاد آورد.
در تأیید جوینی که به بیان صریح در مورد سقط جنین حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پرداخته، فقط به ذكر یك سخن از شاگردش ذهبی، اكتفا می‌كنیم؛ وی در ذیل «شیوخ صاحب التذكرة» از كتاب «تذكرة الحفاظ» و در شماره‌ی24 آن كه اختصاص به جوینی دارد می‌نویسد:
«و سمعت(41) من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخرالاسلام صدرالدين ابراهيم بن محمد بن المويد بن حموية الخراساني الجويني شيخ الصوفية … و کان شديد الاعتناء بالرواية و تحصيل الاجزاء.»(42)
و امّا سایر منابعی كه به تایید جوینی سخنی گفته‌اند، عبارتست از:
• ذهبی، شمس الدین(متوفی748)، المعجم المختص، شماره73.
• اسنوی، عبدالرحیم (متوفی772)، طبقات الشافعیه، شماره412.
• بحرانی، سید هاشم (متوفی1107)، غایه المرام و حجه الخصام فی تعین الامام من طریق الخاص و العام، جلد اول؛ و بسیاری از منابع دیگر.
حال با این وجود عده‌ای…(43) به رد حدیث جوینی در مورد کشته شدن حضرت فاطمه به دست عمر، عُمْرْ سپری می‌كنند و در سایت‌ها و مقلات خود چنین می‌نویسند: «شیعه این همه صفحه را در اینجا سیاه کرده تا ثابت کند بنابر حدیثی که جوینی در کتاب فرائد السبیطین نوشته فاطمه کشته شده و بمرگ خود نمرده است. یک روش شیعه این است که با پرگویی سعی می‌کند طرف مقابل را خسته کند و ناحق را حق جلوه دهد. یک مکر علمای شیعه این است که می‌گویند، چون فلان سنی در کتابش فلان حرف را در تایید ما نوشته پس مذهب ما حق است! بعد برای مؤثر کردن مکر خود می‌گویند که آن سنی از علمای طراز اول اهل سنت است! اما جواب ما بر این مکر: هیچ سنی نمی‌تواند بگوید عمر ظالم و قاتل حضرت فاطمه بود و در همان حال سنی باقی بماند! یا بقول شما در همان حال از علمای طراز اول اهل سنت هم باشد. همانطور که هیچ شیعیی نمی‌تواند بگوید علی ظالم و قاتل فاطمه بود و در همان حال شیعه باقی بماند. اگر ما بگوییم فلان عالم شیعی گفته که حضرت علی، پهلوی فاطمه را شکسته او را کشته شما به حرف ما نخواهید خندید؟ شما آن عالم را به عنوان یک عالم بزرگ شیعی قبول خواهید کرد؟! خب ما هم از حرف شما به خنده می‌افتیم! هر کس گفت که عمر ظالم و قاتل فاطمه است او سنی نیست، بلکه شیعه است! لذا با این حساب من حکم شیعه بودن و منافق بودن جوینی را صادر می کنم! شما برو در دنیا بگرد اگر کسی از سنی‌ها به این حکم من اعتراض کرد آن‌وقت بگو جوینی از علمای بزرگ اهل سنت است! به این حرف من فقط شیعه اعتراض می‌کند و این خود دلیل است بر بد بود جوینی. آقای جوینی در قرن هشتم زندگی می‌کرد. آیا این حدیث که هشت قرن پنهان بوده، در قرن هفتم وقتی که مغول‌ها به کمک شیعه‌ها کتابخانه‌های بغداد را می‌سوزاندند پیدا شده؟! یا از جعلیات جوینی است؟»
این مطالب عین هجویاتی است كه در یكی از سایت‌های عامه یافت شده و نویسنده قصدی جز رد وجود حضرت محسن (علیه و علی ابویه السلام) نداشته است، در جوابی كوتاه باید بگوییم با چنین استدلال‌های متقن و مبرهن، نباید هم مخالفی داشته باشید، چه اینكه آن فرد از خود شما باشد! و باید پرسید آقای سجودی كه شیعه را منافق می‌داند، اطلاعی در مورد عقاید وحاقعی شیعه دارد و یا فقط به آنچه شنیده‌اند اكتفا نموده؟ و آیا معنی منافق و اتهام به مسلمان را می‌داند؟
و اما سخن در مورد پرگویی: باید در این مورد پرسید كه چرا با وجود این همه استدلال منطقی، چنین دلیلی برای رد كردن این مسأله و شیعه آورده‌اند؟ و در مورد سنی نبودن جوینی: می‌گوییم شما با این همه منبع كه به این شكل عمده او را تایید می‌كنند چگونه برخورد كرده‌اید؟! به آقای سجودی كه نویسنده‌ی این مقاله است می‌گوییم: شما خود را از ذهبی و علامه بحرانی‌ها بالاتر می‌دانید كه پس از هفت قرن به دنبال اثبات مطلب جدیدی در مورد جوینی هستید؟! آری، درست است كه با اثبات چنین حقایقی، افراد عادی هم سنی نمی‌مانند و دیگر به تأیید شیخین نمی‌پردازند، علی الخصوص بزرگان، ولی در این صورت دیگر هیچ مخالفی از داخل هیچ مذهبی وجود ندارد؛ چون به صِرف مخالفت دیگر از آن مذهب نیست! و این برهان متقن هم واضح البطلان و غیر قابل قبول است؛ عدم اعتراض اهل تسنن هم (اگر اینگونه باشد) ممكن است لااقل به خاطر تعصب بی‌جهتی كه بكار می‌برند باشد! و انتظار نمی‌رود عده‌ای كه چشم خود را بسته‌اند، حقیقتی ببینند و مخالفتی بكنند و دیده‌ایم هركس از اهل تسنن هرگونه مخالفتی كرده، او را شیعه و رافضی نامیده‌اند؛ و آیا مستشكل، روایات قرن 3 و 4 كه برخی از آنها بیان شده است را ندیده‌اند و یا حتی روایتی كه در كتاب «البدء و التاریخ» آمده است و نظر شیعه را بیان نموده. همچنین می‌دانیم كه مغول‌ها علاوه بر بغداد، به ایران هم كه در حال حاضر محل اجتماع شیعیان علوی می‌باشد، حمله و خرابی‌های بسیاری به وجود آورده‌اند و نمی‌دانیم كدام كتاب تاریخی، كمك شیعیان به مغول‌ها را ثبت كرده است؟
اعتراف نظّام معتزلی به شهادت حضرت محسن و آتش زدن خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها
اشكال: عبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهّابی، در مقاله‌اش با عنوان «قصة حرق عمر رضی الله عنه لبیت فاطمه رضی الله عنها» كه در سایت «فیصل نور»(44) آمده، درباره روایت نظام معتزلی و اعتراف او به شهادت حضرت محسن و آتش زدن خانه فاطمه می‌نویسد:
«ونقل أبو الفتح الشهرستاني في كتابه الملل والنحل 1/57: وقال النظّام: إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت الجنين من بطنها. و كان يصيح [عمر] احرقوا دارها بمن فيها، و ما كان في الدار غير علي و فاطمة و الحسن و الحسين. انتهي كلام الشهرستاني.
قال الصفدي في كتاب الوافي بالوفيات 6/76 في حرف الألف، عند ذكر إبراهيم بن سيار، المعروف بالنظّام، و نقل كلماته و عقائده، يقول: إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من بطنها!
يا لك من مفلس: فإن الشهرستاني يعدد هنا مخازي و ضلالات النظام المعتزلي و ذكر من بلاياه أنه زعم أن عمر ضرب فاطمة حتي ألقت جنينها. قال الشهرستاني «ثم زاد علي خزيه بأن عاب عليا و ابن مسعودي و قال: أقول فيهما برأيي». أرأيتم معشر المسلمين منهج الرافضة في النقل.
كذلك فعل الصفدي في تعداد مخازي عقائد المعتزلة باعترافك.»
پاسخ: به علت اینكه گفته نشود عبارات را به گونه‌ای به نفع خود ترجمه نموده‌اند، از ترجمه‌ی آن خودداری شده و در ابتدا به چند مطلب دیگر در مورد شخصیت نظام و سپس به كلام خود صفدی خواهیم پرداخت:
بغدادی در مورد اقوال نظام نوشته است كه در مورد عمر می‌گوید: «انه ضرب فاطمة و منع ميراث الفترة».(45)
مقریزی گفته: «و زعم انه ضرب فاطمه ابنة رسول الله صلي الله عليه و آله و منع ميراث العترة»(46) و این مطلب در مورد عقاید نظام آورده شده؛ در اینجا توجه به این مطلب كه از ابن ابی الحدید معتزلی نقل شده هم جالب توجه است: «لقد قال الجاحظ عن النظام: كان النظام اشد الناس انكاراً علي الرافضة، لطعنهم علي الصحابة».(47)
صفدی در ادامه الوافی بالوفیات نوشته است: «و قد ذهب جماعة من العلماء إلي أن النظام كان في الباطن علي مذهب البراهمة الذين ينكرون النبوة و أنه لم يظهر ذلك خوفا من السيف فكفره معظم العلماء و كفره جماعة من المعتزلة حتي أبو الهذيل و الإسكافي و جعفر ابن حرب كل منهم صنف كتابا في تكفيره»
«برخی از علما معتقدند که نظام در حقیقت مذهب برهمایی (کسانی که منکر نبوت‌اند،) داشت و به خاطر بیم از شمشیر، عقیده‌‌اش را پنهان نمود. اکثر علما وی را کافر و گروهی از پیشوایان معتزله همچون ابوهذیل، اسکافی و جعفر بن حرب نیز او را کافر دانسته‌اند و در این‌باره کتاب‌هایی نوشته‌اند.»(48)

نقد و بررسی :
 

ابراهیم بن سیار بن هانی، مشهور به نظّام (متوفای 230ه‍.ق) فیلسوف و متكلم مشهور اهل سنت، مؤسس فرقه نظامیه و از برزگان معتزله، از كسانی است كه به هتك حرمت صدیقه شهیده (سلام الله علیها) توسط خلیفه دوم و نیز برخی دیگر از حقائق و وقایعی كه در صدر اسلام اتفاق افتاده، اعتراف كرده است؛ اما متأسفانه دانشمندان عامه بدون تدبّر در سخنان او و فقط به خاطر اعترافش به حقایقی از این دست، او را مورد بی‌مهری شدید قرار داده و بدون این كه مدركی ارائه دهند، تهمت‌های ناروائی متوجه او كرده و حتی گفته‌اند كه او «برهمایی» بوده نه مسلمان!!.
آیا مذهب نظام ( معتزلی ) برهمایی بوده است؟
صلاح الدین صفدی، بدون این كه مدركی ارائه دهد، نظام را دارای مذهب «برهمائی» معرفی كرده و می‌گوید:
«و قال ابن أبي الدم قاضي حماة و غيره في كتب الملل و النحل إن النظام...».
در جواب صفدی می‌گوییم :
اولاً: صفدی مشخص نكرده كه این قضیه در كدامیك از كتاب‌های ملل و نحل آمده است كه این خود نشان‌دهنده تردید او در صحت مطلب است؛ ثانیاً: ادعای برهمایی بودن نظام، با اعتقاد وی به نصب امام علی (علیه السلام) توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عنوان امام، با یكدیگر سازگاری ندارد و تناقضی آشکار در کلام صفدی است؛ زیرا چگونه ممکن است کسی منکر نبوت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد؛ ولی در عین حال بحث خلافت او را پیش كشیده و اعتقادش این باشد که رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را به جانشینی خود برگزیده است؟
آیا ممکن است کسی منکر نبوت فردی باشد ولی برای فعل او (انتصاب علی (علیه السلام) به جانشینی خودش) ارزش قائل باشد و این حقیقت را بازگو کند و بعضی از صحابه را به خاطر کتمان این مطلب به منفعت طلبی وصف کند؟!
بنابراین، اتهام برهمایی بودن وی، سخنی است به گزاف كه به نظر می‌رسد تنها به خاطر پرده‌ برداری از برخی حقایق، به او نسبت داده شده است.

بررسی اشكالات شهرستانی بر نظام :
 

مهمترین اشكالاتی كه شهرستانی به نظام می‌گیرد (و به همین جهت روایت وی که در آن به سقط جنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) تصریح شده را رد می نماید)، چهار مطلب (به علاوه تصریح به شهادت حضرت زهرا توسط عمر) است كه آن را نقل و سپس نقد می‌نماییم:
1. تصریح به امامت امیرالمؤمنین، توسط رسول خدا علیهما السلام :
نخستین اشكال شهرستانی بر نظام این است كه وی معتقد به منصوص بودن امامت پس از پیامبر بوده وگفته است: رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان امام پس از خودش نصب كرده است؛ ولی عمر آن را انكار كرده است:
«اولاً لا امامة الا بالنص و التعيين ظاهراً مكشوفاً و قد نص النبي (صلي الله عليه و سلم) علي علي (رضي الله عنه) في مواضع و اظهر اظهاراً لم يشتبه علي الجماعة الا ان عمر كتم ذلك و هو الذي تولي بيعة أبي بكر يوم السقيفة».
«وی می‌‌گفت: پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بر امامت علی تصریح کرده و او را جانشین خویش تعیین نموده است، و صحابه‌ی پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نیز به این مطلب آگاه بودند؛ اما عمر به نفع ابوبکر این مسأله را پنهان داشت و او بود كه برای ابوبكر بیعت گرفت»(49).
پاسخ : این عبارت اختصاص به نظام ندارد؛ بلكه برخی دیگر از بزرگان اهل سنت؛ از جمله امام الحرمین غزالی نیز به آن تصریح كرده است.
«... واجمع الجماهير علي متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع و هو يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي و مولي كل مولي فهذا تسليم و رضي و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوي تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوي في قعقعة الرايات و اشتباك ازدحام الخيول و فتح الأمصار و سقاهم كأس الهوي فعادوا إلي الخلاف الأول : «فَنَبَذُوه وَراءَ ظهورِهِم واشتروا بهِ ثمناً قليلاً»(50). و لما مات رسول الله (صلي الله عليه و سلم) قال قبل وفاته: ائتوا بدواة و بيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر و اذكر لكم من المستحق لها بعدي. قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر…»
«از خطبه‌های رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است كه در آن فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریك گفت:
افتخار ، افتخار ای ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.
این سخن عمر حكایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلی تغییر داد و با لشكر كشی‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌های دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار كرد [و مصداق این آیه قرآن شد]:
پس، آن عهد را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله‏ای كردند.
و زمانی كه رسول خدا از دنیا رفت، پیش از رحلت‌، فرمود: كاغذ و دواتی برای من بیاورید تا مشكل شما را در امر خلافت پس از خودم حل و كسی را كه مستحق آن است، برای شما ذكر نمایم. عمر گفت: به سخنان این مرد توجه نكنید، او هذیان می‌گوید».(51)
حال پرسش ما از اهل سنت این است كه: آیا شما می‌توانید به خاطر این سخن، امام الحرمین غزالی، شخصیت برجسته اهل تسنن را تضعیف کنید؟
2. شك عمر در نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله :
اشكال دوم شهرستانی که در نتیجه به رد کلام وی در مورد حضرت محسن (علیه السلام) می شود، به نظام این است كه وی معتقد بوده عمر بن الخطاب در صلح حدیبیه در نبوت رسول خدا شك كرده است:
«ونسبه إلي الشك يوم الحديبية في سؤاله الرسول عليه الصلاة و السلام حين قال ألسنا علي الحق، أليسوا علي الباطل؟ قال: نعم، قال عمر: فَلِمَ نعطي الدَنيّة في ديننا؟؛ قال: هذا شك و تردد في الدين و وجدان حرج في النفس مما قضي».
«در داستان حدیبیه، عمر در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و فرمان وی دچار شك و تردید می‌شود و با حالتی اعتراض گونه می‌گوید: مگر ما بر حق و‌آنان بر باطل نیستند؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: بلی، روش ما بر حق است و آنان به بیراهه می‌روند، عمر گفت: پس چرا باید با افرادی كه همسنگ ما نیستند، پیمان ببندیم؟
این سخن عمر نشانه‌ای است از شك و تردید او در درستی راه و فرمانی كه پیامبر صادر كرده بودند».
پاسخ : اعتراض عمر به پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در حدیبیه، قضیه‌ای است كه در صحیح بخاری و مسلم آمده و از قول سَهْل بْن حُنَیف نقل شده و آن را با اعتراض خوارج به حضرت علی (علیه السلام) را در صفین مقایسه كرده است:
أبی وائل می‌گوید: «در صفین بودیم كه سهل بن حنیف برخواست و گفت: ای مردم! مواظب خودتان باشید، ما در حدیبیه با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودیم، اگر جنگی پیش می‌آمد،‌ می‌جنگیدیم،‌‌ عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! مگر نه این است كه ما بر حقیم و آنان بر باطل؟ فرمود: آری، چنین است. گفت: مگر نه این است كه كشته‌های ما بهشتی هستند و كشته‌های آنان جهنمی؟ فرمود: آری چنین است،‌ گفت: پس چرا باید با ذلّت بازگردیم، و نباید خدا بین ما و آنان حكم نماید؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: ای پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم‌، پس خداوند هرگز مرا خوار و كوچك نمی‌كند.»(52)
شك جناب عمر در نبوت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) از مسلمات نزد اهل سنت می‌باشد كه، احمد بن حنبل، عبد الرزاق صنعانی، شمس الدین ذهبی، ابن حبان، جلال الدین سیوطی و دیگران این قضیه را مفصل نقل كرده و حتی تصریح كرده‌اند كه عمر بن خطاب به خاطر شك خود و جسارت به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) بارها صدقه و كارهای نیكی انجام داد تا كفاره عمل او باشد.
بنابراین، نقل این مطلب، اختصاص به نظام ندارد، بلكه بسیاری از بزرگان اهل تسنن نیز آن را نقل كرده‌اند. حال با توجه به این نكته آیا می‌توان افرادی همچون بخاری، مسلم، ذهبی، ابن حبان، عبد الرزاق صنعانی، طبرانی، سیوطی و… را به خاطر نقل این مطلب تضعیف كرد؟
3. نماز تراویح از بدعت‌های عمر :
سومین اشكال شهرستانی بر نظام این است كه وی گفته نماز تراویح از بدعت‌های عمر است.
پاسخ : نقل این مطلب نیز اختصاص به نظّام ندارد؛ بلكه این مطلب از قطعیات تاریخ است كه حتی محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح‌ترین كتاب اهل سنت، آن را نقل كرده است. بخاری می‌نویسد:
«عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدٍ الْقَارِي… فَقَالَ عُمَرُ إِنِّي أرَي لَوْ جَمَعْتُ هَؤُلاَءِ عَلَي قَارِئٍ وَ احِدٍ لَكَانَ أَمْثَلَ. ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ عَلَي أُبَي بْنِ كَعْبٍ، ثُمَّ خَرَجْتُ مَعَهُ لَيْلَةً أُخْرَي، وَ النَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ قَارِئِهِم، قَالَ عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هَذِهِ…».
«عمر گفت: نظر من این است كه اگر برای این نماز گزاران امام جماعتی قرار دهم بهتر است؛ سپس تصمیمش را عملی كرد و ابی بن كعب را مأمور اقامه جماعت كرد.
‏ راوی می‏گوید: شبی همراه عمر بیرون آمدم مردم را دیدم كه پشت سر یك شخص نماز می خوانند. عمر گفت: این كار عجب بدعت خوبی است».(53)
آیا می‌توان محمد بن اسماعیل بخاری را به خاطر نقل این روایت تضعیف و كتاب او را از اعتبار انداخت؟
‏ 4. نهی عمر از متعه حج :
چهارمین اشكالی كه شهرستانی به نظام دارد (و در نتیجه ی این اشکالات وی را از اعتبار ساقط و سخنش در مورد سقط کردن محسن بن علی (علیه السلام) توسط عمر را رد می کند)، این است كه وی معتقد بوده كه عمر بر خلاف سنت رسول خدا، حكم به تحریم متعه حج كرده است.
پاسخ : اتفاقاً این مطلب نیز از قطعیات تاریخ است و تنها نظّام آن را نقل نكرده است (در ادامه به ذكر منابع بیشتری پرداخته‌ایم)؛ بلكه بسیاری از بزرگان اهل تسنن؛ از جمله محمد بن اسماعیلی بخاری و مسلم نیشابوری در صحاشان بر این مطلب تصریح كرده‌اند.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش نقل می‌كند كه:
«آیه‌ی متعه در زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل می‌كردیم و آیه‌ای هم بر حرمت‌ آن نازل نگردید و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نكرد، مردی با رأی و میل خودش هر چه كه دلش خواست گفت. محمد (بخاری) گفته: این شخص عمر بن الخطاب بود».(54)
و محمد بن مسلم نیشابوری می‌نویسد:
«حَدَّثَنَا حَامِدُ بْنُ عُمَرَ الْبَكْرَاوِيُّ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ يَعْنِي ابْنَ زِيَادٍ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ أَبِي نَضْرَةَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَأَتَاهُ آتٍ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ الزُّبَيْرِ اخْتَلَفَا فِي الْمُتْعَتَيْنِ فَقَالَ جَابِرٌ فَعَلْنَاهُمَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ) ثُمَّ نَهَانَا عَنْهُمَا عُمَرُ فَلَمْ نَعُدْ لَهُمَا».(55)
و سرخسی فقیه مشهور حنفی، در كتاب المبسوط تصریح كرده و می‌نویسد:
«و قد صحّ أنّ عمر رضي اللّه عنه نهي الناس عن المتعة فقال: متعتان كانتا علي عهد رسول اللّه ( صلي اللّه عليه و سلم) وأنا أنهي الناس عنهما ؛ متعة النساء و متعة الحج.»
در خبر صحیح از عمر وارد شده است كه از ازدواج موقت مردم را منع كرد و گفت: «دو متعه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جایز بود و به آن عمل می‌كردند؛ ولی من از آن نهی می‌كنم، یكی ازدواج موقت و دوم متعه حج».(56)
با این حال، آیا می‌توان محمد بن اسماعیل بخاری را به خاطر اعتراف به این حقیقت كه خلیفه دوم متعه را تحریم كرده، تضعیف كرد؟
در نتیجه تمام اشكالات شهرستانی بر نظام مردود و غیر قابل قبول است.
ستایش های نظام :
از همه این‌ها كه بگذریم، نظام فرد ضعیفی نیست؛ بلکه از عالمان اهل سنت، ستایش‌هایی از وی نقل شده است و می توان از آنها به جهت تایید وی و روایتش در ملل و نحل و ... استفاده کرد، از جمله خود صفدی در ابتدای شرح حال نظام می‌گوید:
«وكان إبراهيم هذا شديد الذكاء».
«ابراهیم بن سیار از هوش بسیار بالایی برخوردار بود».(57)
خطیب بغدادی از عالمان بزرگ اهل سنت در باره او می‌گوید:
«إبراهيم بن سيار، أبو إسحاق النظام: ورد بغداد و كان أحد فرسان أهل النظر و الكلام علي مذهب المعتزلة، و له في ذلك تصانيف عدة، و كان أيضا متأدبا، و له شعر دقيق المعاني علي طريقة المتكلمين، و أبو عثمان الجاحظ كثير الحكايات عنه».
«إبراهیم بن سیار از جمله کسانی بود که وارد بغداد شد. او از یکه تازان و صاحب نظران در علم کلام بر طبق مذهب معتزله بود، و در علم کلام (بر طبق آرای مذهب معتزله) کتاب‌های زیادی به رشته تحریر در آورده است، او فردی ادیب بود، و اشعار بسیار دقیق و پرمعنایی در زمینه علم کلام سروده است. ابوعثمان جاحظ (شاگرد او) مطالب بسیاری از او نقل کرده است».(58)
ابن ماکولا درباره او می‌گوید:
«وأما نظام بتشديد الظاء فهو إبراهيم بن سيار أبو إسحاق النظام مولي بني الحارث بن عباد من بني قيس بن ثعلبة وكان أحد فرسان المتكلمين وله شعر مليح رقيق».(59)
ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «ابراهيم بن سيار من رؤوس المعتزلة و كان شاعراً بليغاً و له كتب كثير في الاعتذال».(60)
ابن حزم نیز می‌نویسد: «ابراهيم بن سيار النظّام، رأس اهل الاعتذال من علو طبقته في الكلام و تمكنه في العام و تكلمه في المعرفة».(61)
در نتیجه نظام معتزلی، از بزرگان اهل سنت است و تضعیفاتی كه برای او نقل كرده‌اند، فقط و فقط به خاطر اعتراف به حقایقی است كه روشن شدن آن‌ها، اصل مشروعیت خلافت خلفا را زیر سؤال می‌برد؛ بنابراین اشكالات برخی از عالمان اهل سنت؛ همچون شهرستانی و صفدی بر او وارد نیست و این اعتقاداتِ خاصِ او، سبب تضعیفش نخواهد شد؛ زیرا بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز چنین اعتقاداتی داشته‌اند.
تحریف شدید
با توجه به این مطالب و اختلافات شدید این سؤال باقی می‌ماند که آیا اصلاً حضرت علی(علیه السلام) فرزندی به نام محسن داشته‌اند یا خیر؟ در جواب گفته‌اند که بوده است: پس چه شده و چه بر سرش آمده؟ به وجود وی قائل می‌شوند، سپس اختلاف می‌کنند! آیا می‌خواهید به طور واضح و بدون اشکال تصریح داشته باشند و حال آنکه در قضایای جزیی با اخبار و روایات بازی می‌کنند چه برسد به چنین مطالبی! آری در رویارویی با این مساله به افراد معدودی برخورد می‌کنیم که حقیقت را بیان کرده‌اند و با هر چه مواجه شده‌اند و هر چه كه اتفاق افتاده را به درستی و بدون تحریف روایت کرده‌اند؛ یکی از آنها ابن ابی دارم (متوفی 352ه‍.ق) می‌باشد. ذهبی در مورد او می‌گوید: «امام الحافظ الفاضل، محدث الکوفة، کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة، الا انه يترفض، قد الف في الحط علي بعض الصاحبة»، که البته باید رسیدگی شود که به چه علت رافضی شده و متوجه می شویم که در کتاب دیگرش یعنی میزان الاعتدال به نحوی علت میل به رفض وی را بیان می کند(62) ؛ بررسی می‌کنیم که آیا رافضی بودن علت عدم توثیق می‌شود؟ و یا پایین آوردن بعضی صحابه؟ و یا می‌تواند علت دیگری داشته باشد که این چنین او را رها نموده‌اند.
یکی دیگر از صحابه به نام عمران بن حصین که از بزرگان و فردی است که بسیاری از وی نقل حدیث کرده و جهت تاییدِ برخی، نقلِ حدیث از وی را به میان می‌آورند.(63) چنین شخصی در موقع نزدیکی مرگش نامه‌ای به یکی از صحابه نگاشته و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد متعه حج نگاشته، که عمر آن را تحریم کرده و تحریم آن را انکار کرده است و سپس بر وی شرط کرده که اگر زنده بود از وی نقل نکند و چنانچه مرد، از او نقل کند و متن آن بدین شرح است: «عن مطرف قال، بعث الي عمران بن حصين في مرضه الذي توفي فيه، فقال: اني محدثک باحاديث، لعل الله ان ينفعک بها بعدي، فان عشت فاکتم علي و ان متّ فحدث بها ان شئت، انه قد سَلُم عَلَيّ، و اعلم ان النبي صلي الله عليه و سلم قد جمع بين حجٍ و عمرةٍ، ثم لم ينزل فيها کتاب الله ولم ينه عنها نبي الله، فقال رجله برأيه فيها ما شاء»(64)
آری چنین شخصی که این مطالب را در طول عمرش نقل نکرده و با احتیاط از كنار آن گذشته است، مستقیم الامر است!
یکی دیگر از این افراد، ابراهیم بن سیار النظام المعتزلی، (متوفی231 هجری) می باشد که جزء آن دسته از معتزله‌های با جرأت و نترس بوده و در مسایل کلامی اقوال مختلف و احیاناً شاذّی دارد و به صورت صریح به نقل وقایع و جنایات و جسارات وارد پرداخته و از وی این گونه نقل می‌کنند :«ان عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي القت الجنين من بطنها، و کان يصيح عمر: احرقوا دارها بمن فيها و ما کان بالدار غير علي و فاطمة و الحسن و الحسين» این مطلب را عده‌ای از جمله شهرستانی در «الملل و النحل» و صفدی در «الوافی بالوفیات» نقل نموده‌اند(65). البته به وسیله چند مراجعه می‌توان دریافت که چنین وضعی علی‌رغم بسیاری از تحریفات شدید بوده است؛ کتاب المعارف نیز از این تحریفات بی‌نصیب نمانده است: ابن شهر آشوب (متوفی588) ه‍.ق به نقل از کتاب «المعارف» می‌نویسد: «ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوي»(66) و همچنین کنجی شافعی که در سال685 ه‍.ق کشته شده است از قول شیخ مفید بیان نموده: «و زاد علي المجهور، و قال: ان فاطمه عليها السلام اسقطت بعد النبي ذکراً کان سماه رسول الله صلي عليه و آله محسناً. و هذا شيء لم يوجد عند أحد من اهل النقل الّا عند ابن قتيبه».(67)
این در حالی است که در خود کتاب المعارف موجود، این گونه نگاشته شده است: «و أمّا محسّن بن عليّ فهلك و هو صغير».(68)
آیا این وضعیت دلیلی جزء تحریف کتب و پوشاندن تاریخ و کتمان حقایق می‌تواند داشته باشد؟ و یا ذكر مطلبی که شهرت بیشتری یافته و از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ذکر شده و خلاصه‌ی آن بدین شرح است:
گروهی از مشرکین به قصد اذیت کردن زینب (یکی از دختران هاله خواهر حضرت خدیجه) که از مکه به سمت مدینه حرکت کرده بود، ناقه‌ی او را تعقیب کردند و جزء اولین کسانی که به ناقه‌ی او رسید، حبار بن اسود بود که به محض رسیدن، نیزه‌ای به طرف هودج زینب رها کرد، زینب که باردار بود از این حمله ترسید و چون مدینه رسیدند، فرزندش سقط شده بود. به همین جهت پیامبر خون هبار را مباح نموده و فرمودند هر کجا او را دیدند به قتلش برسانند. ابن ابی الحدید بعد از نقل این خبر می‌گوید: این خبر را برای نقیب ابی جعفر که خدایش رحمت کند خواندم. تقیب گفت: «وقتی رسول خدا به خاطر ترساندن زینب و سقط شدن فرزند او، خون هبار بن اسود را مباح کرد، روشن است که اگر در زمان فاطمه زنده بود، بدون شک خون کسانی که فاطمه را ترسانده(69) تا فرزندش را سقط کرد، مباح می‌کرد.» ابن ابی الحدید می‌گوید: آیا می‌توانم این خبر را (که عده‌ای فاطمه را ترساندند تا اینکه فرزندش محسن را سقط کرد) از شما نقل کنم؟ نقیب گفت: «لاتروه عني و لا ترو عني بطلانه».(70)
آری، در مورد حضرت محسن و موارد بسیار دیگری روایت ننموه‌اند و در صورت روایت كردن، تحریف، و زمانی که می‌بینند افرادی همچون ابن‌ابی دارم یا نظام و یا… چنین قضایایی را روایت می‌کنند، بوسیله‌ی اقسام تهمت‌ها، مورد اتهام قرار می‌دهند.
بررسی شخصیت ابن ابی دارم
در كتب «لسان المیزان»، «میزان الاعتدال» و «سیر اعلام النبلاء» روایتی در مورد حضرت محسن (علیه السلام) نقل شده كه همه¬ی آنها از ابن ابی دارم رسیده است. توجه به زندگی و شخصیت وی نکاتی را روشن می‌سازد كه توجه به آن می‌تواند شبهه¬ای دیگر که به جرح این روایات پرداخته را رد کند و سند دیگری بر جسارات و شتم و طعن گروهی فاجر باشد؛ ان شاء ¬الله تعالی.
بررسی مطلب
علامه ذهبی در دو کتابش و حافظ عسقلانی به نقل از ابن ابی دارم می¬نویسند:
«ان عمر رفس فاطمه حتي اسقطت بمحسن» و هر دو این روایت را (به خاطر وجود ابن ابی دارم در سلسله سند آن) مردود می¬دانند؛ با بررسی دقیق شخصیت ابن ابی دارم و اعتبار و وثاقت وی، به حقیقت و علت تضعیف او در اواخر عمرش می¬رسیم و آن‌هم فقط و فقط به خاطر نقل همین روایت است و مورد دیگری در او مشاهده نمی‌شود. ذهبی در همان کتاب سیر اعلام النبلا او را که در تمام عمرش بر مذهب اهل سنت استوار و از پیشوایان و حافظان و دانشمندان به شمار می¬رفته و فقط نقل برخی حقایق تاریخی سبب تضعیف وی گردیده، چنین معرفی می¬نماید: «امام الحافظ الفاضل… کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة… کان مستقيم الامرعامة دهره(71) ».
جالب این است که در همان صفحه، علامه ذهبی حدیثی که از پیامبر اکرم نقل گردیده و در سند آن نیز ابن ابی دارم حضور دارد را متفق می¬داند و تعجب آنجا رخ می‌دهد که ذهبی در تبیین و توضیح آیه¬ای، پس از نقل روایت ابن ابی دارم می¬نویسد: «فوافقته و ترکت حديثه، قلت شيخ ضال معثر(72) ».
چگونه می¬توان باور نمود که امام، حافظ، فاضل و…، لقب فردی، آن‌هم در طول تمام عمرش، دارای ثابت قدمی و حافظه¬ی قوی و معرفت دینی (به اعتراف خود عامه) و صاحب روایاتی با اتفاق تمام علماء باشد و در عین حال پیرمردی گمراه و خطاکار صفت بگیرد؟! آیا صفاتی چون امام، حافظ، فاضل، موصوفاً بالحفظ و المعرفه، با جملاتی از قبیل شیخ ضال معثر قابل جمع است؟ آری، تعصب و دفاع غیرعقلایی می¬تواند هر کسی را به چنین دو‌گانه‌گویی و هجو بزرگان بکشاند، حتی اگر این فرد شخصیت بزرگی مثل ذهبی، که می‌توان او را جزو اعجوبه¬های تاریخ اسلام نامید، باشد. بلی، او را هم دچار چنین دو گانه‌گویی می‌کند!
پس از بیان این مطلب لازم است به چند مبحث دیگر اشاره کنیم تا معلوم گردد که چنین فحاشی اصیلی نمی¬تواند جز تعصب نابجا ، دلیل دیگری داشته باشد:

آیا رافضی بودن علت عدم و ثاقت می‌شود؟
 

کدام منطق و دلیل عقلی حدیث فردی را فقط و فقط به جرم رافضی بودن رد می¬کند و می¬گوید موافق اویم و حدیثش را ترک می-کنم؟! در این صورت باید روایات زیادی از صحاح سته را باطل و مردود دانست و مورد استناد قرار نگیرد، و این در حالی است که بسیاری از ناقلین و راویان صحاح رافضی هستند، به عنوان نمونه می¬شود به: عبیدالله بن موسی، جعفر بن سلیمان الضبعی، عبدالملک بن اعین کوفی و بسیاری دیگر اشاره کرد که چند مورد را به اختصار مورد تحلیل قرار می¬دهیم؛
عبیدالله بن موسی: ذهبی در مورد وی نوشته است: «قال ابن منذه، کان احمد بن حنبدل يدل الناس علي عبيدالله و کان معروفاً بالرفض لم يدع احداً اسمه معاويه يدخل داره.
احمد بن حنبل مردم را به سوی او راهنمایی می¬کرد به رافضی بودن معروف بود و کسی را که معاویه نام داشت به خانه¬اش نمی-خواند… و قال احمد بن عبدالله العجلي: و ثقة، رأس في القرآن، عالم به، مارأيته رافعاً رأسه، و ما راي ضاحکا قط. و روي ابوعبيدالله الاجر عن ابي داوود قال: کان شيعياً محتقرقاً جاز حديثه»(73) ، مزی تمام نویسندگان صحاح سته را ناقل روایات او می¬داند و می¬نویسد: «عبيدالله بن موسي بن ابي المختار و اسمه باذام العبيسي، مولي ابو محمد الکوفي، روي عن ابراهيم بن اسماعيل بن مجمع ابن ماجه قزويني و اسامة بن زيد الليثي مسلم و اسرائيل بن يونس؛ بخاري، مسلم، ترمزي، نسائي و اسماعيل بن ابي خالد بخاري و بسياري ديگر، همه از ناقلان روايات اويند.(74) یکی دیگر از این افراد سلیمان الضبعی است که خطیب بغدادی به نقل از یزیدین ذریع جعفربن سلیمان را رافضی معرفی می¬کند.(75) یوسف بن زکی عبدالرحمن ابوالحجاح المزی، در صفحه 43 تا 50 جلد پنجم از کتاب تهذیب الکمال در مورد روایات او در کتب مختلف و صحاح صحبت می¬کند و این‌گونه که وی نگاشته، می¬شود روایات او را در کلیه صحاح یافت کرد. در پایان مزی نوشته است: «بخاری در کتاب «الادب» و سایرین هم از وی روایت کرده¬اند». و در همین جا آمده است: «به وی گفته شد كه ظاهراً ابابکر و عمر را شتم می¬کنی؟ وی گفت: شتم نمی¬کنم و لکن «بغضاً یا لک». و ابومحمد روایات وی را زیاد می¬داند و او را حسن الحدیث و معروف به تشییع ¬می¬داند و خود مزی می¬گوید منکری در او نیست و نزد من واجب است از وی نقل حدیث گردد».
و اما در مورد عبدالملک أین کوفی که ظاهراً نام او هم در کلیه¬ی صحاح عامه به وفور یافت می¬شود، باید سخن مزی را یادآور شد که به نقل از سفیان می¬نوسد: «حدثنا عبد الملک بن أعين شيعي كان عندنا رافضي صاحب رأي… حدثنا سفيان قال: هم ثلاثة اخوة: عبدالملک بن أعين و زرارة بن أعين و حمران بن أعين، روافض کلهم، اخبثهم قولاً، عبدالملک».(76)
و در صفحه 283 هم نوشته شده که روایات وی در تعدادی از کتب صحاح نقل شده و حمیدی به نقل از ابوسفیان می¬گوید: نزد ما رافضی و صاحب نظر است. ابن حبان نیز می¬نویسد: «کان يتشيع»(77) و بخاری در «الضعفاء الصغیر» علاوه بر ذکر شیعی بودن وی نوشته است: «يحتمل في الحديث».
تعداد افراد متهم به رفض هم به حدی است که برخی دانشمندان عامه با توجه به این مطلب اعتراف کرده¬اند که اگر آنها را نادیده بگیریم، کتاب‌ها نابود می¬شود، چنانچه خطیب بغدادی به نقل از علی بن المدینی نوشته است: «لو ترکت اهل البصرة لحال القدر و لو ترکت اهل الکوفة لذلك الرأي يعني التشيع خربت الکتب» و در توضیح نابودی کتب نوشته است، «يعني لذهب الحديث».(78)
محمد بن اسماعیل الامیر النعانی در کتاب ثمرات النظر فی علم الاثر(79) ، به نقل سخن ذهبی در مورد اقسام تشیع پرداخته و آن را سه قسم کرده که یا تشیع بدون غلو و تحرق است که صفتی لازم برای هر مؤمن است و دوست داشتن علی را شامل می شود … و قسم دوم غلو در تشیع است که مصادیق بدعت و نوع سوم غلو به همراه پایین آوردن شیخین است که مطمئناً موجب فعل حرام است؛ و در صفحه 39 از همین کتاب، رفض را محبت حضرت علی (علیه السلام) و مقدم دانستن ایشان بر شیخین و غلو در رفض را بغض شیخین و سبّ آنها و تشیع را محبت به تنهایی حضرت می‌داند که جزء شروط ایمان است(80) و سپس در صفحه بعدی می‌نویسد: «و اما الساب فسب المؤمن فسوق، صحابياً کان او غيره الا أن سباب الصحابة اعظم حرماًً لسوء ادبه مع مصحوبه صلي الله عليه و سلم و لسابقتهم في السلام».(81)
حال با روشن شدن معانی رفض و غلو در آن، به مواردی رسیدگی می‌کنیم که عالمان اهل سنت اعتراف به غلو رفض در ایشان دارند و با این وجود در صحاح و بسیاری کتب دیگر از ایشان نقل روایت کرده‌اند و بررسی می‌كنیم كه آیا ابن ابی دارم به خاطر غلو در رفض، مورد فحاشی واقع شده یا دلیل دیگری دارد؟
فقط به عنوان نمونه دو مورد را بررسی می¬نماییم: (باید گفت که این مطلب هرگز منحصر در منابع ذکر شده نیست و به خاطر عدم اطاله¬ی کلام و کمبود وقت، به ذکر آنها نمی¬پردازیم)
1ـ عدی بن ثابت الانصاری الکوفی، طبق گفته¬ی مزی درشماره 3883 از کتاب تهذیب الکمال، همه‌ی اهل صحاح یعنی مسلم، ترمزی، نسائی، ابوداود و ابن ماجه از او روایت نقل کرده¬اند.(82) ابن حجر در شماره 330 از حرف عین که اختصاص به عدی بن ثابت دارد، مطالبی نوشته که به طور اختصار بیان می¬کنیم: «قال ابوحاتم صدوق و کان امام مسجد الشيعة… و قال العجلي و النسائي، ثقة… و قال الطبري، عدي بن ثابت ممن يجب التثبت في نقله، و قال ابن معين شيعي مفرط… و قال السلمي قلت للدار قطني فعدي بن ثابت، قال ثقة الا انه کان غالياً يعني في التشيع و قال ابن شاهين في الثقات قال احمد: ثقة الـّا انه کان يتشيع».(83)
2ـ عباد بن یعقوب الرواجنی، مزی می‌گوید: بخاری، ترمذی و ابن ماجه از او روایت نقل کرده‌اند و در ادامه نوشته است:
«و قال أبو أحمد بن عدی: سمعت عبدان یذكر عن أبی بكر بن أبی شیبة أو هناد بن السری، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلی أنه یشتم السلف... و روی أحادیثاً أنكرت علیه فی فضائل أهل البیت، و فی مثالب غیرهم.
و قال علی بن محمد المروزی: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن یعقوب الرواجنی، فقال: كان یشتم عثمان.
قال: و سمعت صالحا یقول: سمعت عباد بن یعقوب یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحة و الزبیر الجنة، قلت: ویلك، و لمَ؟ قال: لأنهما قاتلا علی بن أبی طالب بعد أن بایعاه.»
احمد بن عدی می‌گوید: «از عبدان شنیدم و او از ابوبكر بن ابوشیبه یا هناد بن سری نقل می‌كرد كه این دو نفر یا یكی از آنان او را متهم به فسق كرده و به وی بدگویی به اصحاب را نسبت داده‌اند… او روایاتی در فضائل اهل بیت و بدی‌های دیگران نقل كرده است كه مورد تأیید واقع نشده است.
علی بن محمد مروزی می‌گوید: از صالح بن محمد در باره عباد بن یعقوب رواجنی سؤال شد،‌ گفت: او از عثمان بدگویی می‌كرد.
و نیز می‌گوید: از صالح شنیدم كه می‌گفت: عباد بن یعقوب می‌گفت: خداوند عادل‌تر از آن است كه طلحه و زبیر را به بهشت ببرد، گفتم: وای بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بیعت با علی، با وی جنگیدند.»(84)

آیا شتم شیخین سبب تضعیف راوی می‌شود؟
 

مستشكل استدلال می‌كرد كه چون ابن أبی دارم در اواخر عمرش مثالب شیخین را بیان و آن‌ها را شتم می‌كرده است، پس روایت وی مردود و غیر قابل قبول است؛ در حالی كه می‌بینیم كسانی در سلسله راویان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با این كه شیخین را شتم و مثالب آن‌ها را بیان می‌كرده‌اند، در عین حال توثیق شده‌اند كه به نام دو نفر اشاره می‌كنیم:
1. تَلِید بن سلیمان المحاربی، أبو سلیمان
وی از رجال سنن ترمذی است كه ابوبكر و عمر را شتم می‌كرده است. مزی درباره‌ی وی می‌نویسد:
«و قال أبو داود: رافضي خبيث، رجل سوء، يشتم أبا بكر و عمر».
ابوداوود گفته: «او رافضی پست و مرد بدی است و به ابوبكر و عمر فحش می‌داده است».
و در ادامه می‌گوید:
«وَ قَال [عَباس الدُّورِيُّ] في موضع آخر: كذاب، كان يشتم عثمان، و كل من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحدا من أصحاب رسول الله (ص)، دجال، لا يكتب عنه، و عليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين».
«عباس دوری،‌ در جای دیگر در باره تلید بن سلیمان گفته است: وی بسیار دروغگو است و عثمان را فحش می‌داده است، و هر كس عثمان یا طلحه و یا هر یك از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حدیث وی نوشته نمی‌شود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائكه بر او باد».(85)
ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «كذّاب كان يشتم عثمان؛ دروغ گویی كه به عثمان فحش می‌داد.»
و نیز می‌نویسد: «وقال ابن حبان: كان رافضيّاً يشتم الصحابة؛ ابن حبان گفته است: او رافضیی بود كه به صحابه فحش می‌داد».(86)
در عین حال می‌بینیم كه همین شخص توسط بسیاری از بزرگان اهل سنت توثیق و روایاتی كه به نفع اهل سنت نقل كرده، تصحیح شده است. ابن حجر در ترجمه وی به نقل از مروزی می‌نویسد: «از احمد بن حنبل نقل شده است كه او شیعه بود ولی عیبی در او نمی‌بینیم. و همچنین گفته است كه من روایات زیادی را از او كه از ابوالجحاف نقل شده بود، نوشته‌ام… بخاری می‌گوید: یحیی بن معین در مذمت وی سخن گفته و عجلی گفته است: اشكالی در او نیست، اظهار تشیع می‌كرد و در نقل‌ها دست می‌برد».(87)
مزی در تهذیب الكمال می‌نویسد:
«روي له التِّرْمِذِيّ: حديث أبي الجحاف عن عطية عَن أبي سَعِيد: قال النبي (ص): ما من نبي إلا و له وزيران… وَ قَال: حسن غريب»(88)
البته واضح است كه چون این روایت به نفع اهل سنت است و تلید بن سلیمان آن را در فضائل خلیفه اول و دوم نقل كرده، «حسن» نامیده شده؛ اما روایاتی كه به ضرر اهل سنت و علیه شیخین نقل كرده، به دلیل رافضی بودن، ضعیف شمرده می‌شود!
2. عبد الرزاق بن همام:
شمس الدین ذهبی درباره او می‌گوید: «او چیزهایی نقل كرده است كه در نقل آن تنها است و به جهت شیعه بودنش سرزنش شده است. در شیعه بودن غلو می‌كرد،‌ علی را دوست داشت و دشمن كسانی بود كه با علی جنگیدند.»(89)
در میزان الإعتدال و سیر اعلام النبلاء می‌نویسد:
«سمعت مخلدا الشعيري يقول: كنت عند عبد الرزاق فذكر رجل معاوية، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذكر ولد أبي سفيان. از مخلد شعیری شنیدم كه می‌گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاویه به میان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با یاد پسر ابوسفیان كثیف نكنید.»(90)
اعتراض عبد الرزاق به عمر :
ذهبی در میزان الإعتدال می‌نویسد: «از علی بن عبد الله بن مبارك صنعانی شنیدم كه می‌گفت: زید بن مبارك همنشین عبد الرزاق بود و از وی شنیدنی‌های زیادی داشت؛‌ ولی سر انجام كتاب‌هایش را پاره كرد و همنشین محمد بن ثور شد. در این باره از وی پرسیدند،‌ گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حدیث ابن حدثان پیش آمد، هنگامی كه به این بخش از سخن عمر رسید كه به علی و عباس گفت: تو آمده‌ای تا سهم ارث پسر برادرت را بگیری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگیرد، عبد الرزاق گفت: ببین كه این احمق می‌گوید: ارث پسر برادرش، نمی‌گوید: رسول خدا. به همین جهت از نزد وی خارج شدم و بازنگشتم و روایت هم از وی نقل نكردم.»(91)
توثیقات عبد الرزاق :
ذهبی در باره او می‌گوید:
«وحديثه مخرج في الصحاح… وكان رحمه الله من أوعية العلم.»(92)

توثیق نواصب چطور ؟
 

از همه این‌ها كه بگذریم، عالمان جرح و تعدیل اهل سنت كسانی را توثیق كرده‌اند كه امیرمؤمنان (علیه السلام) را سبّ می‌كرده‌اند. حال پرسش ما این است كه اگر شتم صحابه، سبب تضعیف راوی می‌شود (و روایات محسن شهید را رد می نمایند)، چرا نواصب را توثیق كرده‌اید؟
آیا كسی كه ابوبكر و عمر را شتم كند، ضعیف؛‌ ولی كسی كه امیرمؤمنان را شتم كند، ثقه است؟ آیا این برخورد دو گانه قابل توجیه است.
در ذیل موردی از نواصب را به تفصیل ذكر می‌كنیم كه توسط عالمان جرح و تعدیل توثیق شده‌اند.
حریز بن عثمان الحمصی : این شخص هر صبح و شام هفتاد بار امیرمؤمنان (علیه السلام) را لعن می‌كرد. مزی در تهذیب الكمال، ذهبی در تاریخ الإسلام، ابن حجر در تهذیب التهذیب و بدر الدین عینی در مغانی الأخیار می‌نویسند:
«عن أحمد بن سليمان المروزي: حدثنا إسماعيل بن عياش، قال: عادلت حريز بن عثمان من مصر إلي مكة فجعل يسب عليا و يلعنه».(93)
ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «ابن‌حبان می‌گوید: علی را هر صبح و شام هفتاد مرتبه لعن می‌كرد، علتش را از وی جویا شدند، گفت: او سر پدران و اجدادم را قطع كرده است».(94)
و شگفت‌آور این است كه این شخص از كسانی است كه بیشترین توثیقات در حق او نقل شده است. مزی در تهذیب الكمال و ابن حجر عسقلانی در توثیقات او می‌نویسند:
«وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقة ثقة وقال أيضا ليس بالشام أثبت من حريز… قال: و قَال أبوداود: سمعت أحمد و ذكر له حريز و أبو بكر بن أَبي مريم و صفوان، فقال: ليس فيهم مثل حريز، ليس أثبت منه، و لم يكن يري القدر، قال: و سمعت أحمد مرة أخري يقول: حريز ثقة، ثقة.»
«از احمد بن حنبل درباره‌ی وی پرسیدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسیار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حریز مطمئن‌تر در نقل حدیث و آثار نبود.
معاذ بن معاذ می‌گوید: هنگامی در نزد احمد بن حنبل از حریز، ابوبكر بن مریم و صفوان یاد شد، شنیدم كه می‌گفت: در میان آن‌ها همانند حریز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار دیگر از احمد شنیدم كه گفت: حریز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است».(95)
مزی در تهذیب الكمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره عمر بن سعد بن ابووقاص، فرمانده‌ی مشهور یزیدیان در كربلا می‌نویسند:
«و قَال أحمد بن عَبد الله العجلي: كان يروي عَن أبيه أحاديث، و روي الناس عنه. و هو الذي قتل الحسين، و هو تابعي ثقة».(96)

چگونه است كسی كه فرزند رسول خدا را با آن وضعیت فجیع به شهادت می‌رساند، دختران رسول خدا را به اسارت می‌برد، می‌تواند مورد اعتماد باشد و روایاتش برای اهل سنت حجت است؟! اما اگر كسی امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) را دوست داشته باشد، او را از خلفای سِگانه برتر بداند و یا احیاناً به یكی از خلفا توهین كند، روایاتش ضعیف و غیر قابل قبول است؟
 

نتیجه: روایت ابن أبی دارم، هیچ ایرادی ندارد و اتهاماتی كه به او زده‌اند، از جمله رافضی بودن و یا غلو در رفض، ضرری به صحت روایت نمی‌زند؛ چرا كه عین همان مطالب درباره راویان بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت نیز نقل شده است.
آيا شهادت محسن با اين سخن پيامبر (صلي اللّه عليه و آله) كه خطاب به فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) فرمود: تو نخستين كس از اهل بيتم هستي كه به من ملحق مي‌شوي، در تعارض نيست؟
عده‌ای نیز این ادعا را كرده‌اند كه:
«طبق روایت‌های متواتر سنی و شیعه، فاطمه (رضی الله عنها) نخستین فرد از اهل بیت بود كه پس از رحلت رسول خدا (صلی علیه و سلم) به آن حضرت ملحق شد.
از طرف دیگر طبق ادعای شیعه، محسن شهید، برادر حسن و حسین و پسر حضرت فاطمه (علیهم السلام) می‌باشد؛ یعنی او از اهل بیت است؛ ولی او زودتر از مادرش از دنیا رفته است.

آیا رسول الله (نعوذ بالله) اشتباه گفته است، یا اصلاً محسنی در کار نبوده؟»
 

نقد و بررسی:
این كه حضرت محسن (علیه السلام) به شهادت رسیده قطعی است؛ روایات فراوانی در كتاب‌های شیعه و سنی این مطلب را تأیید می‌كند (برخی از آنها ذكر گردید). از سوی دیگر همان طور كه اشاره شده، این مطلب كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) نخستین كس از اهل بیت ایشان بودند كه به رسول اكرم ملحق شده‌اند، قطعی است؛ اما چگونه می‌توان تعارض مورد نظر را رفع كرد، در پاسخ باید گفت:
در تمام این روایات از كلمه «اهل بیت» استفاده شده است و پیامبر می‌فرمایند: «تو نخستین كس از اهل بیت من هستی كه به من ملحق خواهی شد.» و اهل بیت در سخن پیامبر، به كسانی اطلاق می‌شود كه خداوند طبق آیه تطهیر آن‌ها را از هر گونه رجس و پلیدی پاك كرده است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز با كشیدن كساء بر سر حضرت علی، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام)، در حقیقت كلمه اهل بیت را تفسیر و آن را در همین افراد منحصر كرده است.
این مطلب با بیش از هفتاد روایتی كه در كتاب‌های اهل سنت وجود دارد، قابل اثبات است.
از این رو، كلمه اهل بیت، فقط شامل اصحاب كساء كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضور داشته‌اند می‌شود و شامل فرد دیگری از جمله، حضرت محسن، حضرت زینب (در این مورد هم مشاهده شده كه اشكال كرده‌اند و جای بحث در رابطه با آن نیست) و نیز شامل زنان پیامبر و یا هر شخص دیگری نخواهد شد.
بنابراین حضرت زهرا (سلام الله علیها) نخستین فرد از اهل بیت پیامبر بود كه با ضربه‌ عمر بن خطاب به شهادت رسید و به پدر بزرگوارش ملحق شد؛ پس هیچ تعارضی وجود نخواهد داشت.
اما روایاتی كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشارت داد، از قرار ذیل است، كه به جهت اختصار فقط به چند روایت بسنده می‌كنیم:
مرحوم شیخ مفید می‌نویسد:
«فَجَاءَتِ الرِّوَايَةُ أَنَّهُ قِيلَ لِفَاطِمَةَ (عليها السلام) مَا الَّذِي أَسَرَّ إِلَيْكِ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) فَسُرِيَ عَنْكِ مَا كُنْتِ عَلَيْهِ مِنَ الْحَزَنِ وَ الْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ قَالَتْ إِنَّهُ خَبَّرَنِي أَنَّنِي أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ الْمُدَّةُ بِي بَعْدَهُ حَتَّي أُدْرِكَهُ فَسُرِيَ ذَلِكَ عَنِّي».
«روایت چنین است كه از فاطمه (سلام الله علیها) پرسیده شد: رسول (خدا صلی الله علیه و آله) با تو چه رازی گفت كه اندوه وفات او از دلت رفت و از اضطرابت كاسته شد و صورتت برافروخته گردید؟ فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من خبر داد: تو نخستین كس از اهل بیت من هستی كه به من ملحق خواهی شد و ماندن تو پس از من به طول نمی‏انجامد. این خبر مرا خوشحال كرد و اندوه من برطرف گردید.»(97)
ابن جریر طبری شیعی نیز می‌نویسد: «عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: لما قبض رسول الله (صلي الله عليه وآله) ما ترك إلا الثقلين، كتاب الله وعترته أهل بيته، وكان قد أسر إلي فاطمة (صلوات الله عليها) أنها لاحقة به، وأنها أول أهل بيته لحوقا».
«امام صادق (علیه السلام) فرمودند: پیامبر هنگامی كه از دنیا رفت، دو یار و گوهر ارزنده باقی گذاشت، یكی كتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیتش، و به فاطمه فرمود: تو به من ملحق می‌شوی؛ از این رو، نخستین شخص از اهل بیت كه به آن حضرت پیوست، فاطمه بود.»(98)
در كتاب‌های اهل سنت نیز این مطلب دیده می‌شود.
محمد بن اسماعیل بخاری می‌نویسد:
«عایشه می‌گوید: فاطمه كه راه رفتنش همانند پدرش بود، وارد بر رسول خدا شد، فرمود: خوش آمدی دخترم، او را سمت چپ یا راستش نشاند، سپس آهسته سخن گفت، فاطمه گریه كرد، گفتم: چرا گریه می‌كنی؟ بار دیگر سخنی آهسته گفت، فاطمه خندان شد، تا آن روز خوشحالی و اندوه را این چنین نزدیك به هم ندیده بودم، از فاطمه علت را جویا شدم، گفت: سرّ پیامبر خدا را افشا نمی‌كنم. پس از فوت رسول خدا پرسیدم، گفت: پدرم فرمود: جبرئیل هر سال یك مرتبه قرآن را بر من عرضه می‌كرد؛ ولی امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه كرده است، گویا اجل و مرگ من نزدیك است و تو دخترم نخستین كسی هستی كه به من ملحق خواهی شد، اینجا بود كه گریه كردم، فرمود: آیا دوست نداری كه سرور زنان بهشتی یا زنان مؤمن باشی، به این جهت خندیدم.»(99)
و نیز طبرانی در معجم كبیر خود می‌نویسد:
«عایشه می‌گوید: به فاطمه دختر رسول خدا گفتم: در بیماری پدر، خودت را روی بدنش افكندی و گریه كردی، بار دیگر آن را تكرار كردی؛ ولی خندیدی، فرمود: دفعه اول خبر از مرگش داد گریه كردم، دفعه دوم فرمود: تو نخستین فرد از اهل بیت من هستی كه به من ملحق می‌شوی وتو سرور زنان بهشتی هستی».(100)
در نتیجه: در این مورد، هیچ تعارضی میان شهادت حضرت محسن (علیه السلام) و روایتی كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بشارت می‌دهد كه تو نخستین كس از اهل بیت من هستی كه به من ملحق می‌شوی، وجود ندارد؛ چرا كه اهل بیت در لسان رسول (خدا صلی الله علیه و آله) فقط بر پنج نفر اطلاق می‌شود كه حضرت محسن (علیه السلام) نیز جزء آن پنج نفر نیست.

نتيجه
 

سقط شدن حضرت محسن بن علی (علیهما السلام) و شهادت مادرشان فاطمه زهرا دخت نبی اكرم (صلی الله علیه وآله)، افسانه نیست و چنانچه این سخن بیان گردد، باید گفت: در كتب فراوانی از شیعه و كتاب‌هایی از عامه (علی‌رغم تحریف شدید كه به نمونه‌هایی اشاره گردید)، بیان روشن این مطلب وجود دارد و اینكه عده‌ای در سدد هستند راویان این مطالب را غیر ثقه و… معرفی كنند، اشتباه محض و خطای فاحش است و هیچ‌یك از دلایل آنها هم (طبق بررسی انجام شده در فصل سوم) نمی‌تواند قابل قبول باشد و وارد كردن شبهه‌های فراوان، این قسمت تلخ از تاریخ را به دست فراموشی نمی‌سپارد و فقط باعث تحقیق بیشتر و استحكام مذهب حق، می‌شود.
و السلام علي من التبع الهدي

پی نوشت ها :
 

1. طبرسي، احمد بن علی (متوفي قرن6)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج2، ص37 و38.
2. قرط: گوشواره.
3. «نقفت» علي بناء المجهول أي كسر.
4. شيخ مفيد (متوفي413ه‍.ق)، الاختصاص، ص185.
5. شيخ صدوق (متوفي381ه‍.ق)، أمالي، ص99ـ 101.
6. جهت بيان نمونه‌هايي از كينه‌هاي عمر مي‌توان به اين موارد اشاره كرد:
7. الف ـ پيامبر اسلام در جنگ بدر از مهاجران و انصار مشورتي خواست. ابوبكر برخاست و گفت: قريش تاكنون ذلت نديده و ما هم با آمادگي جنگي خارج نشده‌ايم، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمودند: بنشين. عمر بن خطاب برخاست و مانند ابوبكر سخن گفت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) باز فرمودند بنشين. مقداد برخاست و اعلان كرد كه ما پيرو خالص تو هستيم، ايشان فرمودند: خداوند تو را رحمت كند .(بحار الانوار، ج19، ص217، تاريخ تحقيقي اسلام، ج2، ص265). ب ـ در جنگ حنين نيز همه جز ده نفر فرار كردند و عمر بن خطاب هم جزو فراري‌ها بود. (بحار الانوار، ج21، ص155، تاريخ تحقيقي اسلام، ج4، ص233). ج ـ پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله) در جنگ حنين دستور دادند كه اسيران را نكشيد ولي عمر بن خطاب باعث كشته شدن چند اسير شد و پيامبر از او روي گردانيدند و با وساطت عمير بن وهب آشتي نمودند. (تاريخ تحقيقي اسلام، ج4، ص240).
8. علامه مجلسي، محمد باقر (متوفي1110هق)، بحار الانوار، ج30، ص293ـ مرندي، ابوالحسن، مجمع النورين، ص110ـ شيخ عباس قمي، ص120، چاپ دارالحكمه قم، 1412ه.ق ـ عبدالزهرا، مهدي، الهجوم علي بيت فاطمه، ص295 ـ عاملي، سيد جعفر مرتضي، مأساه الزهرا، ج1، ص319ـ بحراني اصفهاني، عبد الله، عوالم العلوم و المعارف، ص409ـ اسلامي، حسين، مسند فاطمه الزهراء، ص440 و … .
9. سوره انبياء، 103.
10. سوره آل عمران، 30.
11. سوره تكوير، 8 و 9.
12. علامه مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج53، ص23.
13. مخاض: درد زايمان.
14. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج30، ص349.
15. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج25، ص372.
16. خصيبي (متوفي334ه‍.ق)، الهدايه الكبري، ص417.
17. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهب (متوفي بعد از 292ه.ق)، تاريخ يعقوبي، ج2، ص213؛ به علت برخي از اقوال، نام يعقوبي را در شيعيان ذكر نموده‌ايم.
18. ابن قتيبه، ابو محمد عبد الله بن مسلم (متوفي276ه‍.ق)، ص211.
19. درج الشيء: هلك،: از بين رفت.
20. البلاذري، احمد بن يحيي بن جابر (متوفي279ه.ق)، ج1، ص402.
21. طبري، محمد بن جرير (متوفي310ه.ق)، تاريخ طبري، ج5، ص153.
22. تاريخ الأمم و الملوك معروف به تاريخ طبري، جزو مهمترين تاريخنامه‌هاي روايي، و سالشماري اسلامي به شمار مي‌رود. طبري در آمل به دنيا آمده و در شمار آن دسته از بزرگان عامه است كه با واقع نگري به نقل تاريخ پرداخته و در نقل تاريخ و حديث، تعصبي رفتار نكرده است؛ البته جاي بسي تعجب است كه چرا با اين ابهام شديد نقل تاريخ كرده است؛ البته درست است كه مي‌گويد: «مي‌گويند فرزندي به نام محسن داشته كه در كودكي مرده»، و چنين بياني چيزي را ثابت نمي‌كند ولي با اين وجود، مي‌توان با كنار هم قرار دادن اين مطلب و ساير سخنان به نتايج واحدي دست يافت كه بيان آن در فصل سوم خواهد آمد؛ وي همچنين روايات فراواني از پيشوايان شيعه نقل كرده است.
23. مسعودي، ابو الحسن علي بن الحسين بن علي (متوفي346)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اصغر داغر، ج3، ص63.
24. مسعودي، اثبات الوصيه، ص153، تحت عنوان حكايه السقيفه. برخي از مؤلفين احتمال شيعه بودن مسعودي را ذكر نموده‌اند.
25. سبكي، نقي الدين، الطبقات الشافعيه، ج3، ص456ـ457، شماره 225.
26. مقاتل بن عطيه (متوفي505 ه‍.ق)، الامامه و الخلافه، ص160 ـ 161.
27. سيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفي911ه‍.ق)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والأصول والنحو والإعراب وسائر الفنون،ج2، ص30.
28. مقدسي، مطهر بن طاهر،(متوفي507 ه‍.ق)، ج5، ص20؛ اين بيان هيچ چيز را هم كه ثابت نكند، لااقل پاسخيست براي كساني كه مي‌گويند چنين مطلبي در تاريخ اصلاً نبوده و شيعه آن را اخيراً روايت كرده است.
29. همان، ص758.
30. شهرستاني، ابي الفتح محمد بن عبد الكريم (متوفي 548)، الملل و النحل، ج1، ص69ـ 70.
31. مسأله‌اي كه متأسفاني در پاره‌اي از مقالات و حتي كتب مشاهده گرديد، اين بود كه عده‌اي، ناشيانه عقايد نظام را به عنوان سخن شهرستاني نقل نموده بودند و به طور مستقيم چنين نسبتي داده‌اند كه اين باعث ناراحتي مي‌شود و ممكن است عده‌اي عامي هم از اين گونه موارد استفاده سوء نمايند، ان‌شاء اللّه كه شاهد اين گونه اشتباهات نباشيم.
32. ابن شهر آشوب (متوفي558ه.ق)، مناقب آل أبي طالب، ج3، ص133.
33. ابن اثير (متوفي630ه.ق)، الكامل في التاريخ، ج3، ص397.
34. جويني خراساني، ابراهيم بن المويد بن عبد الله ابن علي بن محمّد (متوفي730ه‍.ق)، فرائد السمطين في فضائل المرتضي و البتول و الائمه من ذريتهم، ج2، ص35.
35. الرفس: الضرب بالرجل، (جوهري، الصحاح، ج3، ص936)، ـ رفس، يرفس: ركض برجله في الصدر (زبيدي، تاج العروس، ج8، ص309) ـ در كتب لسان العرب (ج6، ص100) و مجمع البحرين (ج4، ص76) و العين (ج4، ص246) نيز تعبيراتي همچون ضربه‌ي شديد با پا در سينه، استفاده شده و مرفس يعني چيزي كه گوشت با آن كوبيده مي‌شود، از اين جا مي‌شود گفت كه تعبير به «رفس» چقدر مي‌تواند دلخراش باشد.
36. سقط بالحركات الثلاث: الولد الذي يسقط من بطن امه قبل تمام الحمل (مجمع البحرين، ج4، ص245) ؛ (لسان العرب، ج7، ص617) ؛ (العين، ج5، ص71و 72) ؛ (صحاح، ج3، ص1133)؛ از اين تعابر هم به راحتي مي‌توان معني مسلم سقط را فهميد و اينكه واژه‌ي مقابلي نبوده كه بدان تفسير شود و همه در توضيح آن از خود «سقط» استفاده كرده‌اند.
37. ذهبي، شمس الدين او عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قايْماز، متوفي748ه.ق، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص139.
38. ذهبي، شمس الدين محمد (متوفي748ه.ق)، سير اعلام النبلاء، ج15، ص578.
39. صفدي (متوفي746ه.ق)، الوافي بالوفيات،تحقيق احمد الارناؤوط و زكي مصطفي، ج6، ص15.
40. عسقلاني الشافعي،احمد بن علي ابن حجر ابوالفضل (متوفي 825ه.ق)، الاصابه، ج6، ص191، دار الكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1415ه.ق.
41. عسقلاني شافعي،احمد بن علي ابن حجر ابوالفضل (متوفي 825ه.ق)، لسان الميزان، تحقيق دائر المعرف النظاميه، الهند، ج1، ص268.
42. صالحي شامي، محمد بن يوسف (متوفي 942ه.ق)، سبل الهدي و الرشاد في سيره خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، ج1، ص51.
43. همان، ص288.
44. سمعت: درس گرفتم.
45. ذهبي، شمس الدين محمد (متوفي748ه.ق)، تذكره الحفاظ، ج4، ص1505.
46. ر.ك: www.islamtxt.net.
47. www.fnoor.com.
48. بغدادي، عبد القاهر، الفرق بين الفرق، ص133.
49. مقريزي، المواعظ و الاعتبار، ج3، ص87،
50. ابن ابي الحديد المعتزلي الشافعي، شرح نهج البلاغه، ج20، ص32.
51. صفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ج 6، ص 15.
52. شهرستانی، ابن ابی الفتح، الملل و النحل، ج1، ص69.
53. سوره آل عمران، 187.
54. غزالي، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمين وكشف ما في الدارين، باب في ترتيب الخلافه، ج 1، ص18.
55.
56. بخاري جعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص1162، حديث 3011.
57. بخاري ، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، حديث 1906، ج 2، ص 707.
58. همان، حديث4246، ج4، ص133.
59. نيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ ق)، صحيح مسلم، ح 1249، ج 2، ص914.
60. السرخسي، شمس الدين (متوفاي483هـ ق)، المبسوط، ج 4، ص27.
61. صفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ ق)، الوافي بالوفيات، ج 6، ص 12.
62. بغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، شماره 3131، ج 6، ص97.
63. إبن ماكولا، علي بن هبه الله بن أبي نصر (متوفاي475هـ)، الإكمال في رفع الارتياب عن المؤتلف والمختلف في الأسماء والكن، ج 7، ص 274.
64. عسقلاني شافعي، ابن حجر، لسان الميزان، ج1، ص127.
65. ابن حزم، طوق الحماسه، ص127.
66. كه بحث آن گذشت و بيان نموديم.
67. العستقلاني شافعي، احمد بن علي بن حجر ابوالفضل، الاصابه في تمييز الصحابه، ج4، ص705.
68. منابع سخن عمران بن حصين:
69. باب جواز التمتع من الصحيح ، في المسند؛ تفسير الآلوسي ،ج 16،ص151 ؛ صحيح مسلم، ج6، ص267 ؛ مسند احمد، ج4، ص428 ؛ صحيح مسلم «چاپ دارالجليل بيروت» ج4، ص48 ؛ الحاوي للفتاوي، سيوطي، ج2،ص243 ؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص10 و… .
70. منابع آن پيشتر بيان شد و به زودي به طور مفصل در مورد شخصيت نظام بحث مي‌شود.
71. ابن شهر آشوب (متوفي 588 ه‍.ق)، مناقب آل ابي طالب، باب مناقب فاطمه الزهرا سلام الله عليها، ج3، ص133.
72. کفايه الطالب، ص413.
73. ابن قتيبه، ابو محمد عبد الله بن مسلم (متوفي276ه‍.ق)، ص211.
74. نقيب با بيان لفظ ترساندن يا از ماجرا خبر نداشته، كه ممكن نيست، و يا حداقل را گرفته، يعني لااقل حكم ترساندن او هدر بودن خون است، چه برسد به ضربه‌ي با پا و …
75. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص192.
76. ذهبي، شمس‌الدين محمد، سير اعلا النبلاء، ج15، ص577.
77. همان، ص578.
78. ذهبي، سير اعلام النبا، ج9، ص 555 و 556.
79. مزی، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفی742)، تهذیب الکمال، ج 19، ص 164.
80. خطیب بغدادی (متوفی463)، تاریخ بغداد، ج5، ص372 ؛ ذهبی نیز در کتاب سیر اعلام النباء جلد 9، ص554 در مورد عبیدالله بن موسی به نقل مطلبی از جمله سخنان مزی در تهذیب الکمال پرداخته است.
81. مزی، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج، تهذيب الکمال، ج18، ص284.
82. ابوحاتم التميمي البستي، محمد بن حبان بن احمد، الثقات، ج7، ص94.
83. خطیب بغدادی (متوفی 463)، الکفایه فی علم الروایه، تحقیق احمد عمر هاشم، ص157ـ خطیب بغدادی در همین کتاب صفحه 159 چنین نوشته است : «عن محمد بن احمد بن يعقوب عن محمد بن نعيم الضنبعی، قال: سمتعت ابا عبدالله محمد بن يعقوب و سئل عن الفضل ابن محمد اشعراني، فقال: صدوق فی الروايه ، الا انه کان من المغالين فی التشيع، قيل له: فقد حدثت عنه فی الصحيح؟ فقال: لان کتاب استادی ملآن من حديث الشيعه، يعنی مسلم بن الحجاج».
84. محمد بن اسماعيل الامير النعاني، کتاب ثمرات النظر في علم الاثر، تحقيق رائد بن صبري بن ابي علفه، ص33.
85. عسقلاني نيز مطالبش به همين مضمون است و نعاني از او نقل نموده، عسقلاني شافعي، ابن حجر(متوفي825 ه.ق)، ص460.
86. همان، ص40.
87. مذي، تهذيب الکمال، ج 19، ص523.
88. عسقلاني شافعي، ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج7، ص150.
89. مزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج، تهذيب الكمال، ج 14، ص 178.
90. همان، ج4، ص321.
91. عسقلاني شافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل، تهذيب التهذيب، ج1، ص447.
92. همان.
93. مزي، يوسف بن زكي، تهذيب الكمال، ج4، ص321.
94. ذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، تذكره الحفاظ، ج1، ص364.
95. ذهبي، شمس الدين محمد، سير أعلام النبلاء، ج 9، ص 570 ـ ذهبي، شمس الدين محمد ، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 4، ص343.
96. همان.
97. ذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، تذكره الحفاظ، ج 1، ص 364.
98. مزي، يوسف بن الزكي، تهذيب الكمال، ج 5، ص576 ـ ذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج 10، ص 123ـ عسقلاني شافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل تهذيب التهذيب، ج 2، ص 209 ـ عيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855ه‍.ق)، مغاني الأخيار، ج 1، ص 187.
99. عسقلاني شافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل، تهذيب التهذيب، ج2، ص209.
100. همان.
101. مزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج، تهذيب الكمال، ج 21، ص 357 ـ عسقلاني شافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 396.
102. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفي413 ه‍‍‍‍.ق)، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج‏1، ص187ـ مجلسي، علامه شيخ محمد باقر (متوفي1111ه‍.ق)، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج22، ص470.
103. طبري، شيخ أبي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفي4ه‍.ق)، دلائل الإمامه، ص131.
104. بخاري جعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح البخاري، ج 3، ص 1326.
105. طبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم، المعجم الكبير، ج22، ص 419.
 

منابع :
1. قرآن كريم
2. ابن اثير (متوفي630ه‍.ق)، الكامل في التاريخ، انتشارات دارصادر، بيروت، 1386ه.ق، 1966م.
3. ابن شهر آشوب (متوفي 588ه‍.ق)، مناقب آل ابي طالب، چاپ مطبعه الحيدريه، نجف اشرف، 1376هـ.ق ـ956م.
4. إبن ماكولا، علي بن هبة الله بن أبي نصر (متوفي475ه‍.ق)، الإكمال في رفع الارتياب عن المؤتلف و المختلف في الأسماء و الكن، انتشارات دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول 1411ه‍.ق.
5. ابن منظور محمد بن مكرم (متوفي قرن7)، لسان العرب، انتشارات دارصادر، بيروت، چاپ سوم، 1410ه‍.ق.
6. أبو حامد عز الدين، عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن حسين بن أبي الحديد (متوفي656ه‍.ق)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، انتشارات دار احياء الكتب العربية عيسى البابي الحلبي وشركاه.
7. أبو محمد، عبد الله بن مسلم ابن قتيبة دينوري (متوفي276ه‍.ق)، الإمامه و السياسه، تحقيق خليل المنصور، انتشارات دارالكتب العلمية، بيروت، 1418ه‍.ق.
8. ابوحاتم التميمي البستي، محمد بن حبان بن احمد، الثقات، انتشارات دارالفكر، چاپ اول، 1359ه‍.ق.
9. اسلامي، حسين (معاصر)، مسند فاطمة الزهراء، چاپ دفتر تبليغات اسلامي، 1419ه‍.ق.
10. الامام العلامه سبكي، تاج الدين بن علي بن عبد الكافي، الطبقات الشافعية، انتشارات هجر للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ دوم، 1413ه‍.ق.
11. بحراني اصفهاني، عبد الله، عوالم العلوم و المعارف، چاپ انصاريان، 1411ه‍.ق.
12. بخاري جعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفي256ه‍.ق)، صحيح بخاري، انتشارات دارابن كثير، بيروت، چاپ دوم، 1407ه‍.ق.
13. بغدادي، عبد القاهر، الفرق بين الفرق، انتشارات دارالآفاق الجديدة، بيروت، چاپ دوم، 1977م.
14. بلاذري، احمد بن يحيي بن جابر (متوفي279ه‍.ق)، انساب الاشراف، انتشارات دارالمعارف، مصر، 1959م.
15. جوهري (متوفي393ه‍.ق)، الصحاح، انتشارات دارالعلم للملايين، بيروت ، چاپ چهارم، 1407ه‍.ق.
16. جويني خراساني، ابراهيم بن المويد بن عبد الله بن علي بن محمّد (متوفي730ه‍.ق)، فرائد السمطين في فضائل المرتضي و البتول و الائمه من ذريتهم، انتشارات مؤسسة الحمودي للطباعة و النشر، بيروت، چاپ اول، 1400ه‍.ق.
17. خطیب بغدادی (متوفی 463ه‍.ق)، الکفایه فی علم الرواية، تحقیق احمد عمر هاشم، دارالکتب العربی، بیروت، چاپ اول 1405ه‍.ق.
18. خطیب بغدادی (متوفی463ه‍.ق)، تاریخ بغداد، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1417ه‍.ق- 1997م.
19. خليل بن احمد فراهيدي (متوفي قرن2)، العين، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، 1410ه‍.ق.
20. ذهبي، شمس الدين او عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قايْماز(متوفي748ه‍.ق)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق علي محمد البجاوي، انتشارات دارالمعرفة للطباعة و النشر، بيروت، چاپ اول، 1382ه‍.ق.
21. ذهبي، شمس الدين محمد (متوفي748ه‍.ق)، تذكرة الحفاظ، دارالكتب العربية، بيروت، چاپ اول، 1419ه‍.ق.
22. ذهبي، شمس الدين محمد (متوفي748ه‍.ق)، سير اعلام النبلاء، انتشارات مؤسسه الرسالة، بيروت، چاپ نهم، 1413ه.ق ـ 1993م.
23. زبيدي (متوفي1205ه‍.ق)، تاج العروس، انتشارات دارالفكر، چاپخانه علي شيري، بيروت، 1414ه‍.ق.
24. سرخسي، شمس الدين (متوفي483ه‍.ق)، المبسوط، انتشارات دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ اول، 1421ه‍.ق ـ 2000م.
25. سلیم بن قیس هلالی کوفی (متوفي80ه.ق)، کتاب اسرار آل محمد، انتشارات الهادی، قم، 1415ه‍.ق.
26. سيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفي911ه‍.ق)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير و الحديث و الأصول و النحو و الإعراب و سائر الفنون، انتشارات دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1421ه‍.ق.
27. شهرستاني، ابی الفتح محمد بن عبدالکریم، (متوفى548ه‍.ق)، الملل والنحل، دار و مکتبة الهلال بیروت، 2003م.
28. شیخ صدوق (متوفي381ه‍.ق)، الأمالی ، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362ه‍.ش.
29. شيخ صدوق (متوفي381ه‍.ق)، الأمالي، انتشارات مؤسسة البعثة، قم، 1417ه‍.ق.
30. شيخ عباس قمي (متوفي1359ه‍.ش)، چاپ دارالحكمه، قم، 1412ه‍.ق.
31. شيخ مفيد (متوفي413ه‍.ق)، الاختصاص، انتشارات دار المفيد للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، چاپ دوم، 1414ه‍.ق.
32. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفي413ه‍.ق)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسه آل البيت عليهم السلام، انتشارات دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم 1414هـ ـ 1993م.
33. صالحي شامي، محمد بن يوسف (متوفي 942ه‍.ق)، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، چاپ اول، بيروت، 1414ه‍.ق.
34. صفدي (متوفي746ه.ق)، الوافي بالوفيات، تحقيق احمد الارناؤوط و زكي مصطفي، دار احياء التراث، بيروت، 1420ه‍.ق ـ 2000م.
35. طبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفي360ه‍.ق)، المعجم الكبير، انتشارات مكتبة الزهراء، الموصل، چاپ دوم، 1404ه.ق ـ 1983م.
36. طبرسي، احمد بن علي (متوفي قرن 6)، الاحتجاج علي اهل اللجاج، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1381ه‍.ش.
37. طبري، شيخ أبي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفي قرن 4)، دلائل الإمامه، تحقيق قسم الدراسات الإسلاميه مؤسسه البعثه، انتشارات مركز الطباعة و النشر في مؤسسة البعثة، قم،‌ چاپ اول، 1413ه‍.ق.
38. طبري، محمد بن جرير (متوفي310ه‍.ق)، تاريخ طبري، انتشارات اساطير، چاپ پنجم، تهران، 1375ه‍.ش.
39. طبری، محمد بن جریر(متوفي310ه‍.ق)، دلائل الامامة، دار الذخائر للمطبوعات، قم، چاپ اول، 1413ه‍.ق.
40. طريحي، فخرالدين (متوفي قرن11)، مجمع البحرين، انتشارات كتاب‌فروشي مرتضوي، تهران، چاپ سوم، 1375ه‍.ش.
41. عاملي، سيد جعفر مرتضي (معاصر)، مأساة الزهرا، دار السيرة بيروت، چاپ دوم، 1418ه‍.ق.
42. عسقلاني شافعي، ابن حجر (متوفي852)، تهذيب التهذيب، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، چاپ اول، 1404ه‍.ق.
43. عسقلاني شافعي، احمد بن علي ابن حجر ابوالفضل (متوفي 825ه‍.ق)، الاصابة، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1415ه‍.ق.
44. عسقلاني شافعي، احمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفي 825ه‍.ق)، الاصابة في تمييز الصحابة، دارالجيل بيروت، چاپ اول، 1412ه‍.ق.
45. عسقلاني شافعي،احمد بن علي ابن حجر ابوالفضل (متوفي 825ه.ق)، لسان الميزان، تحقيق دائر المعرف النظامية، انتشارات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، چاپ سوم، 1406ه‍.ق ـ 1986م.
46. علامه مجلسي، محمد باقر (متوفي1110)، بحار الانوار، انتشارات دارالزهراء‍، بيروت، 1403ه‍.ق ـ 1983م.
47. علامه مجلسي، محمد باقر(متوفي1111)، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، انتشارات اسلامية، تهران، مكرر.
48. عيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855ه‍.ق)، مغاني الأخيار فى شرح أسامى رجال معانى الآثار.
49. غزالي، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمين و كشف ما في الدارين، تحقيق محمد حسن محمد حسن إسماعيل و أحمد فريد المزيدي، انتشارات دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1424ه‍.ق ـ 2003م.
50. محمد بن اسماعيل الامير النعاني، ثمرات النظر في علم الاثر، تحقيق رائد بن صبري بن ابي علفه، چاپ دارالعثامة، لنشر و التوزيع، رياض، چاپ اول1417 ه‍.ق.
51. محمد بن شهر آشوب (متوفی588ه‍.ق)، مناقب آل ابی‌طالب علیه السلام، موسسه انتشارات علامه، قم، 1379ه‍.ق.
52. مرندي، ابوالحسن، مجمع النورين، چاپ سنگي.
53. مزی، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفی742ه‍.ق)، تهذیب الکمال، دارالرسالة، بیروت، چاپ چهارم 1406ه‍.ق.
54. مسعودى شافعي، (متوفی346ه‍.ق)، اثبات الوصية، چاپ بيروت.
55. مسعودي، ابو الحسن علي بن الحسين بن علي (متوفي346ه‍.ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اصغر داغر، انتشارات دارالحجة، قم، چاپ دوم، 1409ه‍.ق.
56. مقاتل بن عطيه (متوفي505ه‍.ق)، الامامة و الخلافة، مقدمه دكتر حامد داود.
57. مقدسي، مطهربن طاهر،(متوفي507ه‍.ق)، انتشارات مكتبة الثقافة الدينية، بي‌تا.
58. مقريزي، المواعظ و الاعتبارالصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفي764ه‍.ق)، الوافي بالوفيات، تحقيق أحمد الأرناؤوط و تركي مصطفى، انتشارات دار إحياء التراث، بيروت، 1420هـ.ق ـ 2000م.
59. نيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفي261ه‍.ق)، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، انتشارات دار إحياء التراث العربي، بيروت.
60. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهب (متوفي بعد از292ه‍.ق)، تاريخ يعقوبي، انتشارات دارصادر، بيروت، بي‌تا.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط