جايگاه عقل و وحي در هندسه معرفت بشري
تحليل و بررسي ديدگاه آيت الله جوادي آملي درکتاب«منزلت عقل در هندسه معرفت ديني»
چکيده
کليد واژه ها : عقل ، نقل، وحي، ايمان ، دين، معرفت ديني، علم، اسلامي سازي علم، مکتب تفکيک.
مقدمه
نظريه اي که استاد جوادي آملي در اين بحث طرح مي کند، برگرفته از معرفت شناسي حکمت متعاليه است که درآن، برسازگاري وجمع راه هاي مختلف معرفت تأکيد مي شود.برپايه اين معرفت شناسي، راه هاي مختلفي براي وصول به حقيقت هست که: اولاً همه معتبرند، ثانياً با هم سازگارند، ثالثاً مکمل يکديگرند؛ از اين رو، براي تحصيل معرفت، بايد کوشيد از همه آن راه ها کمک گرفت وبه يک راه بسنده ننمود. براين اساس، عقل ونقل دو راه براي تحصيل معرفت اند که اصولاً با يکديگر هماهنگ هستند
و جمع آنها در شناخت دين ضروري است ، براين مبنا، استاد با تبيين مناسبات عقل ونقل مي کوشد تا به نزاغ سنتي بين عقل و وحي، و علم ودين پايان دهد و برپايه آن ، برخي ديگر از مناقشات نظري جاري را حل نمايد.
دراين مقاله ، ابتدا گزارش و تحليلي گذرا از نظريه آيت الله جوادي آملي- آن گونه که در اثر ياد شده آمده است- ارائه و سپس پرسش هايي را درباره آن طرح مي کنيم؛ با اين اميد که حاصل آن ما را به طرح درست مسئله و حل آن نزديک کند. اما پيش از هر سخن، لازم است که به طور اجمالي، به مفاهيم کليدي اين بحث و پيش فرض هاي آن از ديدگاه استاد جواد آملي اشاره اي بکنيم.
مفاهيم کليدي و پيش فرض ها
مفهوم کليدي ديگر در اين بحث «عقل» است .منظورازعقل معناي عام آن است که همه مراتب چهارگانه عقل را شامل مي شود: عقل تجربي( که محصولش علوم طبيعي و انساني است) ، عقل نيمه تجريدي (عقل رياضي)، عقل تجريدي (عقل منطقي و
فلسفي) و عقل ناب(عقلي که عهده دار عرفان نظري است) مراد از معرفت عقلي در اين بحث، درجه اي از معرفت عقلي است که يقيني يادست کم اطمينان بخش مي باشد (علم يا علمي)، نه آنچه در حد وهم و گمان است.
دو واژه مهم ديگر دراين بحث «وحي» و «نقل» مي باشند. وحي معرفتي است که خدا به پيامبر و حجتش القا مي کند. بنابراين ، الفاظ ومعاني قرآن عين وحي الهي شمرده مي شوند،ومعصوم عين وحي را بدون خطا مي فهمد: «محتوا و مضمون وحياني قرآن فقط در دسترس معصومان است.»(4) اما غيرمعصوم هرچند به الفاظ وحي دسترسي دارد،ولي فهم او ممکن است در همه موارد عين محتوا و مضمون وحي نباشد وسر اختلاف فهم ديني عالمان نيز همين است. همچنين ،«مراد از نقل ادراک و فهم بشر از وحي است،نه خود وحي،چون خود وحي فقط در دسترس انسان هاي معصوم مانند انبياست و آنچه در دسترس بشر عادي است ، فهم و تفسير وحي است .»(5) دو پيش فرض اين بحث را «حقانيت دين اسلام» و «حجيت عقل در ادراک برخي از حقايق» تشکيل مي دهند. هرچند اين دو قضيه نظري اند ومي توان درباره آنها گفت وگو کرد،اما دراينجا از اين کار صرف نظر مي کنيم.
نسبت بين عقل، نقل و وحي
از نظراستاد جوادي،طرح پرسش هاي ياده شده به اين شکل نادرست است؛ بنابراين ،با به کارگيري اين شيوه از طرح بحث، انتظارحل آن نابجاست. اساساً عقل در سطح وحي نيست؛ازاين رو،نمي توان از نسبت اين دو بحث کرد.آنچه در سطح عقل است نقل مي باشد، نه وحي، به عبارت ديگر، عقل همتاي وحي نيست،بلکه همتاي نقل است ، و علوم عقلي هم سطح علوم نقلي هستند، نه هم سطح وحي.نقل فهم و تفسير ما از وحي است، نه خود «وحي» که غيرمعصوم به آن دسترسي ندارد. وحي مصون از خطاست، اما نقل همچون عقل امکان خطا دارد:«وحي سلطان علوم است و صاحبان علوم عقلي و نقلي ( حکيمان وفقيهان) را به حريم آن راهي نيست . علوم عقلي و نقلي هر دو همراه با اشتباهات وخطاهايي اند، حال آنکه در ساحت وحي الهي خطا راه ندارد.»(6)ارزش هيچ علم و کشفي به اندازه وحي نيست.ازاين رو، فيلسوف و متکلم با فقيه و محدث سنجيده مي شوند، نه با نبي و وصي.(7)
عقل و نقل دو راهي هستند که ما را به دين مي رسانند. خدا جاعل و خالق دين ، و عقل ونقل کاشف آن قلمداد مي شود. با استفاده از عقل و نقل، مي توان دين را شناخت و تشخيص داد که چيزي جزء دين است .بنابراين ، «عقل و نقل بعد از وحي، و تحت شعاع آن، هردو منبع معرفت شناختي دين را تأمين مي کنند.»(8)عقل به ادراک دين مي پردازد و کاري با انشاي احکام ديني ندارد؛ يعني عقل چيزي بر دين نمي افزايد، بلکه همانند آيينه اي است که حکم خدا را نشان مي دهد. عقل ربوبيت و مولويت ونيز قدرت بر ثواب و عقاب ندارد، بنابراين ، نمي تواند تشريع کند. حکم عقل به معناي کشف عقل است، چنان که نقل نيز همين شأن رادارد. «عقل - مانند طبيب- اهل درايت و معرفت است، نه اهل ولايت و حکومت ؛ لذا همانند طبيب فاقد حکم مولوي است ، زيرا وي مدرک است نه حاکم.»(9) عقل نظري حکمي صادر نمي کند، بلکه با کشف ملاک حکم حکم را کشف مي کند.(10)
دراين مطلب، فرقي بين عقول انسان هاي عادي و عقول انبيا و اوليا وجود ندارد.انبيا و اوليا نيز نمي توانند با عقل خويش چيزي را بر دين بيفزايند وحکمي را جعل کنند. خداوند که قادر و غني مطلق است، تکوين و تشريع را به نحو استقلالي به کسي تفويض نمي کند؛ چرا که درغير اين صورت، محدوديت خدا واستقلال مخلوق لازم مي آيد.(11)
همچنين ،معصومان (ع)از پيش خود ،چيزي را تشريع نمي کنند؛ بلکه بازگو کننده تشريع الهي هستند. ايشان آنچه را از خدا الهام گرفته اند، مطابق حديث قرب نوافل، با زبان خدا ابلاغ مي کنند.ولايت تشريعي معصومان عليه السلام بدين معناست که آنها مجراي بروز اراده تشريعي خداوند به شمار مي روند.(12)
چنان که گفتيم ؛ عقل مصدر يا منبع دين ونيز ميزان آن نيست تا هرچه مطابق برهان عقلي باشد دين شمرده شود وهرچه عقل برهاني به آن راه نداشته باشد خارج از دين محسوب شود. به واقع، اين بينش افراطي است وعقل را ميزان دين مي انگارد. براين مبنا، هنگامي که عقل رشد مي کند،ديگر نيازي به دين نيست ؛درحالي که عقل هيچ گاه ما را از دين بي نياز نمي کند. بينش تفريطي نيز که به شأن عقل لطمه مي زند، صحيح نيست. از اين رو، نبايد چنين بپنداريم که عقل فقط کليد ورود به دين است؛ و بدين ترتيب، از عقل در اثبات وجود خدا، نبوت، و حجيت کتاب وسنت استفاده نماييم، اما پس از آن اعلام کنيم که : ديگر نيازي به عقل نداريم؛ از اين رو، براي فهم دين، به سراغ کتاب وسنت مي رويم.«يکي از آثار مشئوم و تلخ نگاه تفريطي به عقل تفسير متحجرانه از دين و تبيين راکدانه و جامدانه، نه پويا و پايا، ازآن است.»(13) ترديدي وجود ندارد که عقل هم مفتاح و هم مصباح است وهمواره در فهم دين به ما کمک مي کند.
البته بايد توجه داشت که: اولاً عقل مراتب دارد و ميزان عقول همه افراد در فهم دين يکسان نيست؛ ثانياً عقل در فهم دين محدوديت هايي دارد و همه حقايق دين با عقل قابل شناخت نيست(مثلاً شناخت ذات حق و کنه اسما و صفات او براي هيچ کس عملي
نيست،(14) اما شناخت فيض و فعل الهي- که وجه الله است- امکان پذير مي باشد) ؛ثالثاً!حوزه شناخت عقل محدود به کليات است وجزئيات دين براي عقل قابل شناخت نيست. گفتني است که نقل به شناخت جزئيات مي پردازد.
خلاصه نظريه استاد جوادي دراين باره اين است که : اولاً عقل در برابر دين يا وحي نيست، بلکه در برابر نقل است ؛ ثانياً عقل ونقل هر دو در درون دين قرار دارند، نه بيرون ازدين و در مقابل آن ، ثالثاً عقل نيز مانند نقل حجت ومعتبر است واز اين جهت فرقي با آن ندارد. توضيح آنکه عقل ونقل به يک مبدأ و مصدر برمي گردند: نقل «ما انزله الله»، و عقل «ما الهمه الله» است .(15) همه مراتب عقل ، از عقل تجربي گرفته تا عقل ناب وحتي عقل عرفي که موجب طمأنينه عقلايي باشد، حجت شرعي شمرده مي شود .(16) عقل برهاني، وجود خدا را اثبات مي کند. ضمن اينکه عالم فعل خدا، ودين قول خداست. پس ، آنچه را عقل مي شناسد يا فعل خدا و تکوين است يا قول او و تشريع است .حوزه نقل نيز فعل و قول خداست. بنابراين ،عقل ونقل هر دو به دنبال هدف مشترکي هستند و هرکدام راهي براي شناخت دين و وحي به حساب مي آيند.(17)استاد،همچنين، مي گويد:« دليل نقلي- در حقيقت- قول خدا را ارائه مي دهد و دليل عقلي مي تواند فعل، حکم، و قانون تکويني وتدويني را کشف کند ودر کنار دليل نقلي ،حجت شرعي تلقي شود.»(18)
از نتايج برابري و اعتبار عقل و نقل اين است که براي فهم دين، به هر دو امر احتياج است وبا تکيه صرف بر نقل، نمي توان به معارف واحکام ديني دست يافت. «پس مراحل ادراک حکم خدا و فهم حجت و معتبر از دين، زماني کامل مي شود که هر دو منبع دين، يعني عقل ونقل را به طور کامل بررسي مي کنيم؛ آن گاه مجازيم در مسئله اي مدعي شويم که اسلام چنين مي گويد.[به عبارت ديگر] مجموع قرآن و روايات وعقل مي توانند معرف احکام اسلام بوده و حجت شرعي در باب فهم دين را به دست دهند.(19)اين
سخن بدين معناست که هريک از عقل و نقل ، بدون ديگري ،ناکافي خواهند بود. پس اگر کسي فقط با چراغ عقل يا فقط با چراغ نقل به سراغ دين برود، دين شناسي ناقصي خواهد داشت.
تعارض ميان عقل و نقل، و علم ودين
آنچه تاکنون تعارض بين علم و دين پنداشته شده، در واقع، تعارض بين عقل و نقل بوده است، نه تعارض عقل و وحي ياعلم و دين. اگر عقل و علم را در درون دين ببينيم، تعارض آنها با دين بي معنا مي شود. ممکن است که عقل تجريدي و تجربي با نقل تعارض پيدا کند، چنان که دو نقل نيز ممکن است با يکديگر تعارض داشته باشند که بايد از راه هاي مناسب به حل اين تعارض پرداخت ؛راه هايي که در علم تفسير و اصول فقه به دست داده شده اند. اگر تعارض واقعي باشد، بايد دليل اقوي را گرفت و اگر تعارض قابل حل باشد، بايد به شيوه معتبر بين آنها جمع کرد؛مانند تقديم دليل يقيني بر ظني،تخصيص عام به مخصص لفظي يا عقلي، تقييد مطلق به مقيد لفظي يا عقلي، و تقديم اقوي بر اضعف و اظهر بر ظاهر.(21)براي مثال،در قرآن کريم داريم که هر موجود زنده اي از آب پديده آمده است: وجعلنا من الماء کل شيء حي(انبياء: 30).حال اگر به
فرض در زيست شناسي موجود زنده اي شناخته شود که از آب پديد نيامده باشد، اين کشف علمي ناقص و مبطل قضيه قرآني ياد شده نخواهد بود، بلکه مخصص لبي آن است؛ چون اين گونه عمومات ديني قضاياي عقلي ضروري نيستند،بلکه تخصيص پذيرند.(22) همچنين اگر نظريه داروين در تحول انواع به اثبات برسد، درحالي که از آيات قرآن چنين استفاده مي شود که انسان به طورمستقيم از خاک آفريده شده است، بين اين دو قضيه ناسازگاري حل ناشدني اي به وجود نخواهد آمد،بلکه به موجب حکم قرآني، انسان به طور استثنايي- وبا دخالت علل فراطبيعي- همان گونه آفريده شده که درقرآن آمده است ، گرچه روند غالب در پيدايش جانوران برطبق فرضيه تحول انواع باشد؛ چرا که تعميمات تجربي نيز قضاياي ضروري نيستند. تنها قضاياي ضروري اي عقلي هستند که تخصيص واستثنا در آنها راه ندارد؛اما قضاياي تجربي يا نقلي چنين نيستند،چنان که برخي از احکام عقل عملي نيز تخصيص پذير مي باشند.(23) افزون بر اين ، زبان تجربه زبان حصر نيست؛ مثلاً تجربه هيچ گاه نمي تواند پيدايش انسان از طريق ديگر را نفي کند يا پيدايش معجزه آساي آدمي را آن گونه که در کتب آسماني آمده است انکار نمايد.(24)
يافته هاي تجربي هيچ گاه نمي توانند با معارف تجريدي برهاني يانقلي تعارض داشته باشند.اگرمحدوده معارف ياد شده را درست بشناسيم،با تعارضي غيرقابل حل روبه رو نخواهيم شد.مشکل زماني رخ مي نماياند که گروهي متصلب و متعصب، از دو طرف، «از مرز تجريد به تجربه يا از حد تجربه به تجريد تجاوز کنند و اين تضارب آراي ميمون را به تحارب وکارزار مشئوم مبدل نمايند.»(25)برخي از حوزه هاي دين،خارج از قلمرو علوم تجربي هستند؛ بنابراين ، علوم تجربي در آن حوزه ها هيچ گونه داوري اي ندارند. براي مثال ،علوم تجربي نمي توانند درباب اموري مانند معجزات وکرامات اظهارنظر کنند يا از تأثيراموري چون دعا،صدقه و صله رحم سخن گويند. مواردي که به ظاهر
ناقص اند، در حد جدال با آن آموزه ها باقي مي مانند وهرگز توان ابطال آنها را ندارند . به عبارت ديگر، اين آموزه ها به گونه اي در شريعت بيان شده اند که با تجربه نمي توان به ابطال آنها پرداخت. تمام قيود، شرايط، و موانع تأثير اين گونه اعمال به طور صريح و باهم بيان نشده است.دخالت احوال دروني مانند اخلاص و حضور قلب، و مانعيت مسائلي مثل ريا، امري نيست که با مشاهده تجربي بتوان آن را آزمود. زبان تجربه زبان حصر نيست،از اين رو ، باتکيه بر تجربه، نمي توان دخالت علل و عوامل فراطبيعي را نفي کرد. بنابراين، هرگز نمي توان از دانش تجربي به منزله ابزاري براي تأييد جهان بيني هاي الحادي استفاده کرد. به راستي، انتظار اثبات و نفي فلسفي از علوم تجربي انتظاري نابجاست.(26)
برخي خواسته اند از طريق ادعاي توازي علم ودين، وجدا بودن قلمروهاي آن دو، تعارض آنها را حل کنند. از نظر استاد جوادي، اين ديدگاه مردود است وبين قلمروهاي علم و نقل ديني، چنين جدايي اي وجود ندارد. در متون ديني، به مسائل تجربي فراواني پرداخته شده که ممکن است با يافته هاي تجربي ناسازگار باشند؛ اما اين ناسازگاري بايد به شيوه هايي که اشاره شد، حل شود.(27)به طورکلي ،نسبت ميان عقل ونقل بدين شکل است که «گاهي تعارض علاج پذير را به همراه، و زماني تعاضد سودمند را به دنبال دارد و گاهي تخصيص يا تقبد لبي را دربردارد و زماني توزيع وظيفه وعدم دخالت هيچ کدام در شأن ديگري را به بار مي آورد و هنگامي نيز ممکن است حکم ديگري را در برداشته باشد.به هر تقدير، مجالي براي جدا انگاري عقل و نقل نيست.»(28) بايد افزود که مراد ما از علم دانش معتبر برهاني يا اطمينان آور است ،نه حدس وفرضيه. فرضيه علم نيست و حجتي ندارد؛ از اين رو، توان معارضه با نقل را ندارد. چنانکه گفتيم، حتي علم يقيني نيز معارض دين نيست؛ گرچه ممکن است معارض بانقل باشد.(29)
اسلامي سازي علوم
اما علم موجود چه مشکلي دارد و چگونه بايد آن مشکل را رفع نمود؟ تخصصي شدن علوم وجدا شدن آنها ازهم،وبي خبري عالم هر دين از علوم ديگر، از زمينه هاي بروز تعارض وناسازگاري در روزگار جديد است. در گذشته که علوم مختلف همراه با فلسفه و الهيات آموخته و پرورانده مي شد و جهان بيني جامعي به دست مي آمد، چنين ناسازگاري هايي ظهور نمي کرد. با جدا شدن علوم، توجه به علت فاعلي و غايي نيز از علوم خاص خارج واهتمام علوم طبيعي به مطالعه علل قابلي منحصر گرديد؛ درحالي که اساس نظام علي جهان مبتني بر علت فاعلي و غايي است . بنابراين:
علم تجربي موجود معيوب است، زيرا در سيري افقي به راه خود ادامه مي دهد؛ نه براي عالم و طبيعت مبدئي مي بيند و نه غايت و فرجامي براي آن در نظر مي گيرد و نه دانشي که خود دارد عطاي خدا و موهبت الهي مي يابد. اين نگاهي که واقعيت
هستي را مثله مي کند وطبيعت را به عنوان خلقت نمي بيند... بلکه صرفاً به مطالعه لاشه طبيعت مي پردازد...، در حقيقت، علمي مردار تحويل مي دهد؛ زيرا به موضوع مطالعه خويش به چشم يک مردار و لاشه مي نگرد...احياي اين مردار و برطرف کردن نقص اين دانش معيوب( که از اين احيا،به اسلامي کردن علوم و دانشگاه ها تعبير مي شود...) در گرو تغيير اساسي در نگاه به علم وطبيعت و تدوين متون درسي سرآمد و صاعد و هماهنگ ديدن حوزه هاي معرفتي وبازگشت طبيعيات به دامن الهيات است.(32)
از اين رو،براي اصلاح علم موجود، بايد فلسفه و جهان بيني حاکم بر آن را اصلاح کرد. جهان بيني حاکم برعلم موجود، به جهت غفلت از مبدأ و معاد، منقطع الاول و الآخراست. درنگاه اسلامي ، جهان بيني را نبايد از علم طلب کرد؛بلکه عقل برهاني و نقل معتبر عهده دار ارائه جهان بيني هستند.(33) اگر در شناخت موجودات علل چهارگانه را در نظر بگيريم، نگاه ما به عالم و علوم متفاوت خواهد بود. با نگاه توحيدي، به جاي طبيعت، بايد از خلقت سخن گفت، همان طور که صنعت نيز به خلقت برمي گردد، چرا که هر علم و فني موهبت خداست. با اين نگاه، همچنين، همه علوم ديني هستند. از اين منظر ، در شناخت پديده اي طبيعي مانند نفت، بايد از مبدأ فاعلي آن، و نيز کيفيت و غايت خلقت آن سخن گفت. محقق موحد خدا را خالق همه چيز و معلم و ملهم علوم و معارف، و دستاوردهاي علمي خود را موهبت الهي مي بيند؛ برخلاف قارون که علم را محصول فکر خود مي دانست. عالم اسلامي علاوه بر عقل، به نقل نيز توجه مي کند و از هدايت هاي آن بهره مند مي شود؛مثلاً عالم علوم طبيعي، افزون براستفاده از روش ها و منابع علوم طبيعي ، به منابع ديني نيز مراجعه مي کند و از رهنمودهاي آن بهره مي گيرد.(34)
چنان که گفتيم، دراين نگاه، هر علمي الهي و ديني است(نه بشري و طبيعي) ، وعلم غيرديني وسکولار وجود ندارد؛ گرچه عالم ممکن است سکولار باشد. براين اساس ،
هرعلمي داراي حجيت شرعي است .اگر گزاره اي علمي بيان واقع باشد،ايمان به آن واقع لازم است واگر مقتضي موضعي عملي باشد،التزام به آن لازم است .(35)در علومي که نتايج علمي دارند مانند علوم پزشکي ، مهندسي و هواشناسي ، يافته هاي علمي اطميناني حجت شرعي اند و آثار شرعي برآنها مترتب است.(36) گاه نيز عقل و نقل حکم ارشادي و غير الزامي را کشف مي کنند که انسان در عمل به آن آزاد است.
استاد جوادي تأکيد مي کند که علم اسلامي را نبايد ازاساس متفاوت با علوم موجود پنداشت.اسلامي کردن علم تصحيح و تکميل آن است، نه کنار نهادن روش تجربي و ارائه علومي به کلي متفاوت با علوم موجود. آن بخش از علوم موجود که مبتني بر ادله و شواهد معتبر مي باشد اسلامي است: علم در معناي واقعي آن ، هيچ گاه غيراسلامي نيست؛حتي اگر عالم آن علم ملحد باشد( چنان که اگر فردي اسلام شناس به تفسيرقرآن بپردازد وفهم درستي از آن ارائه دهد؛ گرچه خود بدان معتقد نباشد، علم وتفسير او اسلامي است.)(37) دراين ديدگاه، نسبيت و شکاکيت در علم مردود است. البته، قضاياي علمي امکان ابطال دارند، اما اين مسئله ضرري به حجيت شرعي آنها نمي زند. کشف بطلان يک نظريه واستنباط ، در علوم ديني نقلي مانند فقه و تفسير نيز روي مي دهد، اما اين امر به ديني بودن علوم ياد شده لطمه اي وارد نمي کند.(38)
چنان که گفتيم ،همان طور که علوم نقلي اسلامي اند، علوم عقلي وتجربي هم مي توانند اسلامي باشند. علم نقلي به دنبال فهم قول الهي، و علم عقلي و تجربي در پي شناخت فعل الهي است ، با اين نگاه؛ هردوعلم اسلامي هستند. در واقع ، علم راستين لزوماً اسلامي است. هرچند فلسفه در آغاز نه اسلامي و نه الحادي است ، زيرا اصل اثبات وجود خدا و ضرورت وحي از مسائل فلسفه شمرده مي شود، اما در ادامه راه، فلسفه راستين اسلامي است. فلسفه علوم نيز که از اين فلسفه عام برمي خيزد اسلامي است؛ حکم علومي هم که براين فلسفه علم تکيه دارند همين است. يکي از نتايجي که
استاد جوادي از اين نظريه مي گيرد اين است که : فرقي که معمولاً بين فلسفه و کلام در نظر مي گيرند و مي گويند که کلام متعهد به دين، و فلسفه غيرمتعهد به دين است، ناتمام مي باشد.هرچند فلسفه در حدوثش نه ديني و نه الحادي است، اما در بقايش مي تواند ديني واسلامي باشد. همچنين ،ازآنجا که جايگاه عقل در درون خيمه دين است ،فلسفه الهي جزئي از دين محسوب مي شود. به همين سبب، حکماي الهي- اسلامي گاه بيش از متکلمان به عقايد حقه اسلامي التزام دارند.(39)
از ديگر نتايج اين نظريه اين است که نظام جمهوري اسلامي ، همان طور که محتوايش اسلامي است ، شکل و ساختارش نيز اسلامي خواهد بود. چون حکم عقلي اطمينان آور در مسائل مربوط به حکمت عملي حجت است، اگر عقلا به اين اطمينان برسند که بهترين شيوه ممکن براي برقراري حکومت اسلامي نظام جمهوري اسلامي است ، شکل وساختار چنين نظامي هم اسلامي خواهد بود؛زيرا چنين دريافت عقلي و عقلايي حجت مقبول شرع است. پس حتي اگر چنين برداشتي در واقع نادرست باشد، از باب خطاي در اجتهاد، بأسي برآن نيست. اما اگر شرايط زماني- مکاني و ديگر متغيرات مرتبط با امر حکومت تغيير کنند و متناسب با آن، مردم نوع ديگري از ساختار را براي حکومت اسلامي مناسب تر تشخيص دهند، حکم نيز به تبع تغيير شرايط موضوع تغيير خواهد کرد.(40) ارائه اين گونه ساختارها وتأسيس اين گونه سنن،ازموارد اجتهاد مديريتي و تدبيري است که در کنار اجتهاد علمي و استنباط احکام، ضامن پويايي و پايداري حيات ديني مي باشد.(41)
نقد مکتب تفکيک
منطق را بي اعتبار مي داند؛اساساً قابل بررسي نيست. چنين تقريري ، به سفسطه مي انجامد و راه گفت وگو را مي بندد؛ اما طبق تقرير معتدل از مکتب تفکيک، عقل فقط مفتاح دين است نه مصباح دين، و فهم ديني بايد از تأثير نظريات فلسفي و عرفاني برکنار باشد. وحي ناب خطاناپذير، اما فهم بشري خطاپذير است و لذا اينها را نبايد با هم در آميخت ؛ بلکه براي شناخت درست و معتبر، بايد با ذهن خالي به سراغ وحي رفت. اگر با ذهني آکنده از نظريات فلسفي و عرفاني به سراغ فهم دين برويم، اين معارف با هم خلط، و خطاهاي بشري در فهم دين وارد مي شوند ونهايتاً فرد در ورطه تفسير به رأي گرفتار مي آيد. از اين رو، از دخالت دادن معارف غير وحياني در فهم وحي اجتناب کرد.
نظريه تفکيکي از جهات گوناگون قابل نقد است .البته ،اگر مراد از تفکيک توجه به تفاوت عقل و نقل باشد، تفکيک
مطلب درستي است که کسي با آن مخالف نيست، اما اگر مراد تضاد يا ناهماهنگي بين آنها باشد، مردود و نارواست.وقتي عقل مانند نقل حجت باشد، اين تفکيک بي وجه خواهد بود. درست است که عقل بشري خطاپذير و وحي خطاناپذير است ، ولي آنچه ما با آن سرو کار داريم فهم مان از وحي است که آن نيز مانند فهم عقلي خطاپذير مي باشد. خطاناپذيري وحي ومعصومان عليه السلام ربطي به علوم نقلي ما ندارد.بنابراين از اين نظر، فرقي بين عقل و نقل نيست. حال که عقل و نقل هر دو معرفت معتبر و حجت شمرده مي شوند، اما لزوماً حق ومصون از خطا نيستند، وجهي براي تقدم يکي بر ديگري نيست؛ از اين رو، در معرفت ديني، بايد هر دو را در نظر گرفت.(42)
همچنين ، اعتقاد تفکيکيان مبني بر اينکه« بايد با ذهن خالي به سراغ فهم دين رفت» بدون اشکال نيست. درست است که بايد کوشيد ذهن را از باورهاي نامعتبر حفظ کرد و اين گونه باورها را در فهم دين دخالت نداد،اما کنار نهادن همه دانسته ها نه ممکن است و نه مطلوب؛ زيرا برخي از معارف، در فهم دين، جزء سرمايه هاي اوليه و اصول ضروري
قلمداد مي شوند و کنار نهادن آنها به جمود يا کژفهمي مي انجامد. البته ، بايد مرز علوم و اصطلاحات را رعايت و از تفسير به رأي اجتناب کرد، اما اين امر با استفاده نکردن از عقل تجربي يا تجريدي و مواجهه عاميانه با متون ديني متفاوت است.
اين پندار نيز که با کنار نهادن علوم عقلي-و اکتفا به نقل- مي توان به فهم نابي از دين رسيد، واز اختلاف نظر در فهم دين مصون ماند، سخن ناصوابي است . اخباريان، تفکيکيان، و برخي از فقيهان با اينکه در فهم دين از عقل استفاده نمي کنند، در فهم ديني دچار اختلاف هستند؛ گاه حتي يک فقيه تبدل رأي پيدا مي کند، در صورتي که همه اين آرا مستند به نقل مي باشند. پس، روشن مي شود که کنار نهادن فهم عقلي ، به خلوص فهم ديني ومصونيت از اختلاف نظر نمي انجامد.(43)در بسياري از موارد، عقل و نقل با يکديگر موافق اند وديدگاه مشترکي دارند؛ مثلاً در ميان سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نهج البلاغه يا دربين روايات بي شمار ديگري که از معصومان عليه السلام به دست ما رسيده است- مانند روايت منقول از امام رضا عليه السلام در پاسخ به پرسش هاي عمران- مطالب فراواني وجود دارد که هماهنگ با عقل ، و مورد تأييد علوم عقلي است: وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام از طريق نياز اثر به مؤثر وجود خالق را اثبات مي کند و فلاسفه و متکلمان با تکيه بر عقل همان کار را انجام مي دهند، چه وجهي براي تفکيک عقل و نقل است؟(44)
چنان که گفتيم، عقل ونقل به يک اندازه معتبر و حجت اند؛ازاين رو، معرفت ديني محصول تعامل بين عقل ونقل ، وبرايند مجموع آنهاست.(45)«اگر يک مطلب عميق به دو زبان عقل ونقل بيان شود، مايه استحکام آن خواهد بود.تفکيک عقل از نقل ، نه به نفع عقل است ، ونه به سود نقل . از اين تفکيک ،جز دور ماندن از تعميق روايات وادراک دقايق آن و سربسته ماندن بسياري از پرسش هاي مطرح درباره آنها، چه چيز ديگري حاصل مي شود؟»(46)
تأملات و پرسش ها
الف) عقل ونقل معتبر هر دو حجت اند.
ب) اساساً عقل با دين يا وحي تعارضي ندارد ؛ اما اگر تعارضي ديده شود، اين تعارض ناشي از خطا در فهم بشري است، اعم از فهم عقلي محض يا فهم ديني. تعارض هايي که بين فهم عقلي وفهم مستند به نقل ديني، يا بين دو فهم مستند به نقل ديني رخ مي دهد، از راه هاي ياد شده قابل حل خواهند بود.
ج) بين علم راستين ودين راستين هم تعارض نيست و مواردي که چنين تعارضي تصور مي شود قابل حل است.
د)به کارگيري عقل در فهم ديني به طور عام، نه تنها مجاز است ، بلکه لازم و ضروري مي باشد؛ از اين رو، مدعاي نظريه تفکيک پذيرفتني نيست( چنان که استفاده از نقل نيز در جهان بيني و علوم انساني لازم است.)
ه) از گام هاي ضروري براي اسلامي سازي تفکر و علوم بشري، نگاه توحيدي به عالم است. در کنار آنچه گفتيم ، دراين نظريه ، به نکات ديگري اشاره شده است که عمدتاً جديد هستند. از اين رو ، براي فهم بهتر نظريه و توجه بيشتر به زواياي مختلف آن، مي توان پرسش ها و تأملاتي را طرح نمود:
1-به باوراستاد جوادي ما به وحي دسترسي نداريم. به عبارت ديگر، فهم درست و قطعي و نيز معصوم وحي براي ما ممکن نيست(47) و دست ما از وحي کوتاه است.(48) گفتني است که اگر مراد از وحي رويداد وحي يعني نفس ارتباط خدا با پيامبر و القاي معارف از سوي خدا و دريافت آن از سوي پيامبر باشد، البته اين امر اختصاص به پيامبر
دارد و افراد عادي درآن سهمي ندارند؛اما اگر مراد حاصل اين ارتباط باشد که به صورت قرآن و،در درجه بعد، به صورت سنت ظاهر شده است ، البته ديگران نيز مي توانند به آن دسترسي داشته باشند. متن قرآن که در اختيار ماقرار داده شده عين وحي است ؛چنان که خداوند مي فرمايد: و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي (نجم:3-4) قرآن متشکل از الفاظي است که اين الفاظ حامل معاني اند. بي شک ، ما به اين الفاظ دسترسي نداريم .ضمن اينکه معاني الفاظ نيز چنان نيستند که دسترس ناپذير باشند؛وگرنه قرآن سودي به حال ما نداشت و وجهي براي ارسال وتعليم آن نبود. همچنين ،به نظر مي رسد ، اين ادعا که نمي توان هيچ گونه فهم يقيني از قرآن داشت، با بيان بودن و حجت بودن قرآن سازگار نيست. البته ، فهم ما از قرآن مراتب دارد، و ما به همه بطون قرآني دسترسي نداريم و لذا گاه در فهم قرآن دچار اشتباه مي شويم؛ اما بي شک ، فهم درست ويقيني از بسياري از تعاليم قرآن ممکن و حاصل است. اگر اين سخن في الجمله درست باشد، به اين معناست که ما في الجمله به وحي راه داريم.سخن درباره احاديث قطعي الصدور و صريح نيز به همين ترتيب خواهد بود.
2- استاد جوادي مي گويد: « سهم بشر عدي، ادراک و فهم متعارف از الفاظ وحي است که گاهي صواب و زماني خطاست، يعني حقيقت وحي الهي ،فقط در اختيار معصوم است وهرگزدرقلمرو علم حصولي و حضور ي غير معصوم قرار نمي گيرد.»(49) پرسشي که در فهم اين عبارت به ذهن مي رسد اين است که :آيا آن گاه که فهم ما از الفاظ وحي صواب است هم به وحي راه نداريم؟ پس صواب بودن به چه معناست؟ اگر مراد از حقيقت وحي، همه وحي با همه بطونش باشد،البته غيرمعصوم نمي تواند مدعي آن باشد؛ ولي آيا ما نمي توانيم برخي از مراتب بخشي از وحي را هم بهفميم؟ بي شک ، چنين چيزي ممکن و حاصل است. بنابراين ، چگونه مي توان گفت که ما اساساً به وحي راه نداريم و فهم درست وحي صرفاً در اختيار معصوم است؟ اگر ما في الجمله به وحي
راه داريم، بررسي نسبت بين فهم عقلي ما و فهم ما از وحي امکان پذير است. بر اين اساس، تعارض بين عقل و وحي قابل تصور است . البته،ما معتقديم که تعارض واقعي بين فهم درست عقلي و وحي نيست و اينها با يکديگر هماهنگ مي باشند.درفرضي که فهم وحياني يقيني باشد، فهم عقلي يا علمي معارض دچار خطاست.
3-پرسش ديگر درباره معناي«نقل» است . به نظر مي رسد که نقل قرآني همان محتواي وحي و خود وحي است، نه فهم وتفسير ما. مراد از نقل متون ديني است، اعم از قرآن وحديث( که البته حديث به قطعيت قرآن نيست.) نقل در اينجا يعني کلام شارع که اعم از کلام خدا يا کلام معصومان عليه السلام است. بنابراين ، قطعاً بخشي از نقل عين وحي است، و تعارض عقل با نقل دراين موارد تعارض عقل با وحي مي باشد.
البته«علوم نقلي» با نقل و وحي متفاوت است. علوم نقلي علومي است که منبع همه يا بخشي از آن نقل است، مانند علم فقه وقسمتي از علم کلام؛و يا درباره نقل است، مانند علم درايه. علوم نقلي حاصل فهم و تفسير ما از نقل است. مجموع اين علوم را نمي توانيم به طور قطع به وحي نسبت دهيم، چون احتمال بروز خطا در فهم را در نظر مي گيريم؛ اما زماني که قبول کنيم علوم نقلي ما سرتاسر خطا نيستند، پذيرفته ايم که بخشي از اين علوم قطعاً همان مفاد وحي است.
4- چگونه هيچ فهمي از وحي نداريم؟ استاد جوادي مي گويد که وحي مصون از خطاست و دريافت آن به نبي يا ولي اختصاص دارد. اينها احکامي است که ايشان درباره وحي صادر مي کنند و آنها را قطعي مي دانند. اين احکام حاصل فهمي است که ما از وحي داريم. اين فهم از چه راهي به دست آمده است؟ بديهي است که نمي تواند فقط از راه نقل به دست آمده باشد. اعتبار نقل، پس از احراز وحي با مشخصات فوق است. اساساً عقل و نقل براي فهميدن محتواي وحي اند. وقتي به کمک عقل و نقل، وحي را مي فهميم؛ پس به وحي دسترسي داريم.
5-پرسش ديگراين است که : به چه دليل، هرچه معصوم مي گويد وحي است؟ آري، آنچه پيامبراکرم عليه السلام به منزله دين تعليم مي دهد از وحي الهي سرچشمه مي گيرد: و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي علمه شديد القوي. (نجم :3-5)؛ اما معصوم علاوه براينکه به وحي راه دارد، از عقل نيز بهره مند است و عقل او کامل ترين عقل ها به شمار مي رود.از اين رو، ممکن است ،بسياري از معارفي که در زمينه الهيات از معصوم رسيده است حاصل عقل کامل او باشد و نه وحي؛ مثلاً هنگامي که اميرالمؤمنين علي عليه السلام درباره نياز اثر به مؤثر سخن مي گويد، اين سخن مي تواند مستند به عقل کامل او باشد: همان طورکه عقل فلاسفه در اين زمينه حکم مي کند، عقل امام معصوم نيز به طريق اولي به اين معارف راه دارد والبته کاشف از واقع وحجت است.
6-چرا عقل در کنار وحي و قسيم آن نيست؟ آيا نمي توان گفت: پيامبر نيز از آن جهت که انسان است،ادراکات حسي وعقلي دارد و علاوه بر اين ،ازآن حيث که نبي است،ازطريق وحي هم حقايقي را مي فهمد؛ در نتيجه، برخي از سخنان او در زمره مدرکات عقلي او به شمار مي روند، و البته چون عقل او کامل است ، حجيت هم دارد؟
7-استاد مي گويد: عقل در مقابل دين يا وحي نيست، بلکه در مقابل نقل است. عقل مفتاح و مصباح دين است؛ راهي است که ما را به حقايق و معارف ديني مي رساند، چنان که نقل نيز چراغ يا راه ديگري است که ما را به دين مي رساند. به تعبير ديگر ايشان، عقل و نقل دو منبع معرفت شناختي دين هستند. برطبق اين بيانات ، عقل و نقل هر دو بايد غير از دين باشند.مفتاح و مصباح، و راه هرچيز، غير از خود آن چيز و بيرون از آن است .اگرچنين است ، ايشان چگونه مي گويند که عقل جزء دين است و در درون هندسه دين قرار دارد؟ اگر مراد اين باشد که مدرکات عقل يا معقولات جزء دين و درون هندسه آن قرار دارند، اين پرسش طرح مي شود که : آيا همه مدرکات عقل جزء دين هستند؛ مثلاً آيا قضاياي رياضي، معارف ديني محسوب مي شوند؟
8- به گفته استاد، عالم فعل خدا، و دين قول خداست؛ در ضمن ، عقل هم فعل خدا را مي شناسد و هم قول خدا را ، طبق اين بيان نيز بايد گفت که : عقل غير از دين است و حوزه معرفتي آن وسيع تر از دين مي باشد. حجيت عقل( يعني حجيت ادراک قطعي عقل) نيز ذاتي است و نمي تواند مستند به دين باشد. عقلي که مفتاح و مصباح دين است نمي تواند اعتبارش را از دين کسب کند؛ آنچه از دين دراين باره رسيده تأييد و ارشاد است.
9-شايان ذکراست که عقل و نقل در يک سطح قرار ندارند: نقل فقط راه يا ابزار شناخت است، نه شناسنده؛ اما عقل هم شناسنده است، هم راه يا ابزار شناخت، و هم منبع شناخت. عقل است که از راه نقل، برخي حقايق دين را مي شناسد. پس نزاع بين عقل و نقل، در واقع، نزاع بين مدرکات نقلي عقل و مدرکات غير نقلي عقل است.
10-از برخي بيانات استاد چنين برمي آيد که همه مدرکات درست آدمي جزء دين هستند؛ آنچه عقل در هر مرتبه اي از مراتبش مي فهمد- اعم از عقل تجربي، نيمه تجريدي، تجريدي، و فوق تجريدي- همه جزء دين شمرده مي شوند. طبق اين بيان، حتي ادراکات حسي هم، در صورتي که درست باشند،بايد جزء دين باشند؛ مثلاً اينکه درختي پيش روي ما قرار دارد، جزء عقايد ديني است . به تصريح ايشان ، مطالعه فعل خدا- مانند مطالعه قول خدا- دين شناسي است .آيا واقعاً چنين است؟ به نظر مي رسد، اين مطلب با تعريف خود ايشان از دين سازگار نيست. طبق تعريف ايشان، «دين مجموعه اي از عقايد، اخلاق، قوانين فقهي و حقوقي است که از ناحيه خداوند براي هدايت و رستگاري بشر تعيين شده است.»(50) بسياري از معلومات حسي وعقلي ما تأثيري در رستگاري اخروي ندارند و کارکرد آنها فقط سامان دادن به زندگي در دنياست. حيوانات نيز برخي از اين ادراکات را دارند. بنابراين، ناچاريم براي دين حوزه محدودتري را در نظر بگيريم. تعاليمي که خداوند براي رستگاري انسان نازل کرده است با عنوان « دين » شناخته مي شوند. اين تعاليم دربرگيرنده عقايد؛اخلاق، و احکام فقهي
مي باشند. مسائل طبيعي يا رياضي محض، يا مسائل فني، جزء دين نيستند. البته ، دين براي هر فعل انساني داراي حکمي است و جهان بيني، اخلاق، و فقه همه جا حضور دارند؛ اما اين امر فقط بدين معناست که عقايد، اخلاق ، و فقه جزء دين اند، نه همه علوم.
بهترين راه براي شناخت دين،مراجعه به تعاليم دين است. تعاليم دين در باب اعتقادات براعتقاداتي خاص، و در باب اعمال براعمالي خاص تأکيد مي کنند. آگاهي از مسائل تاريخ وجغرافي ، علوم طبيعي و رياضي ، وفنون واموري جزئي مثل اسامي افراد ونشاني منازل آن ها ربطي به دين و تأثيري در سعادت ندارد؛ گرچه همه چيز در دايره فعل خدا قرار مي گيرد و بسياري از اين دانش ها نيز حق و مطابق با واقع اند. در مواردي هم که دين به مسائل طبيعي اشاره کرده، هدفش خداشناسي بوده است؛نه تعليم علوم طبيعي. همچنين ؛ رسالت انبيا- آنچنان که در قرآن آمده - به منظور هدايت انسان ها بوده است که از راه تزکيه و تعليم کتاب و حکمت حاصل مي شود ، نه تعليم علوم طبيعي و فني.
11-استاد جوادي مي گويد:عالمان جميع علوم در بررسي مسائل مربوط به رشته خود ، بايد به معارف دين هم مراجعه کنند؛ چنان که عالمان علوم ديني نيز هيچ گاه نبايد به نقل بسنده نمايند؛بلکه ضروري است که به عقل هم رجوع کنند. اما درباره اين ديدگاه، پرسش هايي قابل طرح است: چه لزومي دارد رياضيداني که مشغول تحقيق در رياضيات عالي است ؛ در بررسي هر مسئله اي ، مثلاً صد جلد بحارالانوار را بخواند تا ببيند آيا در آنها درباره مسائل رياضي بحث شده است يا خير؟ آيا پرتاب کنندگان ماهواره به فضا، براي صحت ودقت علمي و فني تحقيق هاي خود ، بايد در متون ديني به جست وجو بپردازند؟ همين طور در مورد ساير علوم وفنون هم مي توان اين پرسش را طرح کرد. از طرف ديگر، عالم دين نيز نه مي تواند به همه علوم بشري رجوع کند ونه بسياري از اين علوم ربطي به مباحث ديني دارند.البته ،ارتباط في الجمله و جزئي گاه از دو سوي پيش مي آيد که لازم است مورد توجه قرار گيرد. در مسائل تعبدي محض مثل تعداد دفعات
طواف،که منبع قرآني و روايي معتبر وکافي هست، فقيه با استناد به آن حکم مي کند؛ ازاين رو، دراين گونه مسائل ، نيازي به مراجعه به علوم عقلي و تجربي نيست.
12-درباره تصويري که از اسلامي سازي علوم دراين نظريه ارائه شده است نيز پرسش هايي را مي توان طرح کرد. دغدغه پژوهشگران در مسئله اسلامي سازي علوم اين است که: علمي مانند فيزيک ، چگونه مي تواند اسلامي شود؟ از يک سو ، طبق نظريه استاد جوادي، اگر فيزيک درست است وبا ادله و روش معتبر به کشف حقيقت مي پردازد ، اسلامي است؛ اما از سوي ديگر، ايشان مي گويند که براي اسلامي شدن علوم، بايد از فاعل و غايت موجودات و خلقت سخن گفته شود( مثلاً در بررسي پديده اي طبيعي مانند نفت، ضروري است ،به مبدأ فاعلي آن نيز و کيفيت و غايت خلقت آن پرداخته شود.)
آيا في نفسه لازم است که در بررسي هر پديده طبيعي بگوييم: خالق آن خداست ، وبه غايت فاعل در خلق آن پديده بپردازيم؟ آيا اين کار آميختن الهيات با ديگر علوم نيست؟ اولاً به نظر مي رسد، همين که در الهيات اثبات مي کنيم که خدا خالق همه چيز است کافي مي باشد و ديگر لازم نيست در هر بحث و در هرعلمي، اين موضوع را تکرار کنيم؛ ثانياً کشف غايت خلقت هر موجودي، به طور جداگانه ،کار آساني به نظر نمي آيد و اگر اسلامي کردن علوم را در گروه تعيين غايت خلقت هر موجودي بدانيم، تکليف سنگيني را بر دوش عالمان نهاده ايم. البته ، پرسش از غايت خلقت( به طور کلي) بحثي فلسفي و الهياتي است که به علوم جزئي ربطي ندارد. به علاوه ، افزودن اين مباحث به مباحث فيزيک- و مثلاً بحث نفت - به نظر نمي آيد که چندان تغييري در محتواي آن علم به وجود آورد. اينکه نبايد از علم آموزي تلقي قاروني داشت ،و علم را بايد موهبت الهي دانست، البته سخن حقي است که مقتضاي بينش توحيدي مي باشد؛ اما اين به مسلمان بودن وموحد بودن عالم برمي گردد، نه محتواي علوم، واين ديدگاه عالم اسلامي تحويل
مي دهد نه علم اسلامي که مورد توجه صاحب نظريه است.
خدا را فاعل و خالق همه چيز دانستن، وبراي افعال الهي غايت قائل بودن، البته همان نگاه توحيدي به عالم و اسلامي بودن فلسفه و جهان بيني است؛ اما اين موضوع در محتواي علوم طبيعي و نيز در کارکرد يا عدم کارکرد علوم فني و عملي تأثيري ندارد. مقتضاي اين بيانات اين است که در واقع آنچه بايد اسلامي شود فلسفه،جهان بيني، و اخلاق عالم است؛اما علم اگر مطابق معيارهاي هر علمي معتبر باشد، اسلامي است و پيام اين بحث اين خواهد بود که جهان بيني و اخلاق اسلامي شوند.
نکته ديگري که از اين نظريه در اسلامي سازي علوم به دست مي آيد اين است که عالمان همه رشته ها بايد در آن زمينه ها به متون ديني هم مراجعه کنند. اين امر، همچنان که گفتيم، درهمه علوم وبراي همه عالمان لازم نيست ودر علوم طبيعي و رياضي تغيير و معتنابهي ايجاد نخواهد کرد. اما بايد تأکيد کرد که تأثير فلسفه ، الهيات و معارف ديني در علوم انساني و اجتماعي چشمگيراست و استفاده از تعاليم ديني براي اسلامي سازي اين علوم ضروري مي باشد.
13-پرسش تأمل برانگيز ديگر اين است: که آيا قواعد اصول فقه يا علم تفسير قواعدي عام براي حل هر نوع تعارضي شمرده مي شوند يا اينکه به تعارضات موجود در ادله فقهي و تفسيري اختصاص دارند؟ به نظر نمي آيد که امارات و اصول عمليه وبه طور کلي ، قواعد اصولي و تفسيري قواعدي عام براي حل هر نوع تعارضي باشند. آنچه مسلم است اين است که اين گونه قواعد در حوزه فقه و تفسير جريان دارند. البته گاهي با به کارگيري اين قواعد، مي توان تعارض برخي نصوص ديني را با يافته هاي علمي حل کرد؛ اما نزاع علم و دين دراين حد خلاصه نمي شود.
آنچه در فقه به دنبال آن هستيم، رسيدن به حجت شرعي است که معذر و منجز مي باشد.دغدغه ما انجام تکليف و فراغ ذمه است که اثراصلي آن در حيات پس از مرگ
آشکار مي شود. اما آيا ما در انجام کارهاي روزمره زندگي- مانند پرداختن به طبابت، صنعت، ديگر امور فردي واجتماعي و همچنين حل مسائلي چون آلودگي هوا يا ترافيک و جرايم سازمان يافته- فقط معذر و منجز شرعي را براي خلاص از عذاب اخروي پيگيري مي کنيم يا اينکه واقعاً به دنبال حل اين گونه مشکلات دنيوي نيز هستيم؟ ما از طبيب مي خواهيم بيمار را معالجه کند،نه فتواي فقهي بدهد؛ از اين رو ، استناد طبيب به قواعدي همچون تخصيص عام و تقييد مطلق(و اصول عمليه) مسموع نخواهد بود. حکومت ديني نيز مانند هر حکومتي مسئول تأمين اين نيازها و حل اين گونه مشکلات است،نه فقط احراز معذر و منجز شرعي. دراين موارد، ما بايد به دنبال حل واقعي تعارض باشيم، نه در پي کشف حکم شرعي ظاهري. آري، احکام فقهي در همه افعال مکلفان جاري مي باشند؛ اما حيثيت حکم فقهي يک موضوع با حيثيات ديگر، مرتبط با موضوع متفاوت است. حيثيت حکم فقهي يک قضيه يا حيثيت علمي، طبي ،فني ، مهارتي و مانند آن تفاوت دارد. آنچه اصالتاً موضوع بحث در تعارض علم و دين است آن حيثيات مي باشد، نه حيثيت فقهي.
از اين رو، اگر فقها با تأمل در روايتي چون« لاتنقض اليقين بالشک» احکام فقهي بسياري را استخراج کرده اند، براي اين است که در استخراج احکام شرعي ، شارع اين راه را يپش روي ما قرار داده است وراهي جز اين نيست.زماني که حکم عقلي قطعي نداريم؛ جز با تأمل در متون شرعي، مگر مي توان حکم شرع را به دست آورد؟! دراين مورد است که شارع به القاي اصول پرداخت و استخراج فروع را برعهده عالمان نهاده است. از شئون شارع تعيين کردن تکليف مکلفان است ،اما چنين چيزي در موضوعات علمي مثل فيزيک و شيمي و طب ثابت نيست. اصولاً به کارگيري ادبيات اصول فقه و مفاهيمي مانند حجيت ، قطع ، و اطمينان عقلايي در علوم طبيعي و مباحث معرفت شناختي ناظر به نسبت علم و دين، بايد با احتياط صورت گيرد.
ازاين رو،معلوم نيست به کارگيري روش فقهي وتفسيري درباره موضوعات علوم طبيعي امکان پذيرباشد و يا اساساً راه شناخت عالم طبيعت اين گونه باشد که عالمان علوم طبيعي مانند فقها و مفسران با تأمل درآيات و جرح و تعديل روايات، به تحقيقات علمي در فيزيک و شيمي و رياضي بپردازند. راه شناخت طبيعت مطالعه در خود طبيعت است، چنان که قرآن کريم نيز به آن تشويق مي کند. اگر قرار باشد عالمان علوم طبيعي مانند اصوليون و فقيهان به صرف وقت در متون بپردازند؛ ديگر به مطالعه طبيعت نخواهند رسيد. آنها نيز مانند فقها ناچار خواهند بود علوم ديني همچون ادبيات عرب و اصول وفقه ورجال و درايه و حديث و تفسير را بياموزند. اگر چنين کاري لازم باشد؛متکلمان و مفسران بايد آن را برعهده بگيرند و تعاليم دين در باب مسائل علوم را در اختيار عالمان طبيعي قرار دهند. در صورتي که اين امر را شدني تلقي کنيم، البته مفيد خواهد بود؛ اما به شرطي که خود اين امر زمينه ساز وقوع تعارض و ناسازگاري بين دو دسته از علوم طبيعي (تجربي ونقلي) نشود و به جاي کمک به حل تعارض ؛ موجب تشديد تعارض بين علم ودين نگردد.
نتيجه گيري
آنچه اين تعارض بر متفکران ديندار الزام مي کند، به کارگيري فکر در حل آن است . در معارف اسلامي، خطوط کلي حل اين گونه تعارضات تبيين شده است. تطبيق اين موارد، و کوشش براي به حرکت درآوردن درست عقل و فهم نقل ، تکليف مستمر متفکران عقل گرا و دين باوراست.
يکي از وقايعي که هم زمان با جنبش نوزايي در اروپا به ويژه پس از قرن هفدهم روي داد، رويارويي علوم طبيعي و تفکر ديني مسيحي و جدا شدن تفکرعلمي از دين و معنويت بود که حاصل آن ظهور علم جديد است .با تأمل در بيانات استاد جوادي و لوازم آن در باب علوم طبيعي و انساني موجود، به نظر مي رسد که اين علوم به پنج نقيصه دچارند:
الف-جهان بيني و فلسفه اي که علم جديد برآن مبتني است الهي نيست؛
ب- به علت گرفتاري علم جديد به نقيصه ي قبلي،زبان غالب دراين علم زباني الحادي است؛
ج-تخصصي شدن علوم جديد در قالب تجزيه افراطي اين علوم، انسان را ازدرک درست واقعيت و ارتباط اجزاي آن- چنان که هست- دور کرده است؛
د- علوم جديد به علت استفاده نکردن از منابع ديني(نقلي) ناتمام مي باشند؛
ه-اخلاق حاکم برعالمان و فضاي علمي جديد اخلاق الهي و اسلامي نيست؛ اين مسئله برخود علوم و کاربرد آنها نيز اثر منفي مي گذارد.
بنابراين، براي اسلامي سازي علوم، لازم است:
الف-جهان بيني الهي جايگزين جهان بيني مادي شود و در شناخت پديده ها ، به علت فاعلي و غايي توجه گردد؛
ب- دراين صورت، زبان الحادي نيز به تبع جاي خود را به زبان الهي خواهد داد، و آن گاه مثلاً به جاي طبيعت خلقت، و به جاي علم طبيعي «خلقت شناسي» خواهيم داشت؛
ج-به جاي نگاه تجزيه اي و منعزل، بايد نگاه يکپارچه به انسان و جهان وارتباط بين موجودات را سرلوحه قرار داد و در کنار تخصص، بايد به تصوير جامعه نيز انديشيد؛
د-با تربيت عالمان و دانش پژوهان آراسته به اخلاق الهي ، فضايي معنوي بر امر تعليم وتحقيق وإعمال و کاربرد علوم سايه خواهد گسترد.
با طي اين مراحل ؛ تعارض بين عقل و نقل يا علم ودين جاي خود را به تعاضد و همراهي آنها خواهد داد وموارد تعارض ابتدايي نيزحل شدني خواهند بود. مراحل ياد شده با اهميت ،راهگشا، و اميد بخش هستند و توجه به آنها ما را به نگاه توحيدي به عالم و تلقي اسلامي ازعلم و معرفت نزديک خواهد کرد و از بسياري از پيامدهاي منفي و ويرانگر تفکر الحادي حفظ خواهد نمود. اما ضمن اينکه تصوير مقدمات اين اصول و مفاهيم کليدي آن نيازمند بازنگري است، نبايد گمان کرد که تنها با تکيه براين کليات مي توان به جمع موفقيت آميزي بين همه تعارضات نظري و عملي واسلامي سازي علم را انتظار داشت. تأمل در قلمرو دين و رسالت انبيا، مطالعه و مداقه در ماهيت علوم طبيعي و انساني، کوشش براي تبيين اصول و مبادي مابعدالطبيعي علوم، و اجتهاد درکيفيت به کارگيري علم و دين در رفتار و زندگي آدمي گام هايي است که ما را به تصوير دقيق تري از نسبت عقل و وحي يا علم و دين نزديک تر خواهد ساخت.
عقل وعلم مي توانند به فهم بهتر دين کمک کنند؛ چنان که دين مي تواند در تصحيح عقل و علم يار باشد، واين تعاضد مي تواند ما را به فهمي هماهنگ از حقيقت نزديک کند. اما ازآنجا که هم فهم عقلي و هم معرفت ديني بشر محدود و خطاپذير است، دست يابي به هماهنگي کامل و بالفعل عقل و وحي يا علم و دين در همه موارد آسان نيست؛ گرچه کوشش ما همواره بايد معطوف بدان جهت باشد. اين کوشش و چالش مستمرلازمه پويايي فهم بشري و عامل ارتقاي آن است.
پي نوشت ها:
1-عبدالله جوادي آملي ، منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، تنظيم و تحقيق احمد واعظي.
2-همان ، ص 19.
3-همان ، ص 24.
4-همان ، ص 36.
5-همان ، ص 181.
6-همان ، ص 34.
7-همان ، ص 37.
8-همان ، ص 24.
9-همان ، ص 42.
10- در حوزه شخصي هر فردي، عقل عملي او مي تواند حاکم باشد؛ چنانکه هواي نفس او مي تواند حاکم قلمداد شود.اين امر مولويت عقلي عملي هر شخص نسبت به خود اوست، اما اونسبت به ديگران هيچ مولويتي ندارد.(همان ، ص 44).
11-همان ، ص 46.
12-همان، ص 50.
13-همان، ص 52.
14-شايان ذکراست ،شناخت ذات حق و کنه صفات او،از راه نقل نيز امکان پذير نيست.
15-همان ، ص 13.
16-همان، ص 71.
17-همان، ص 61.
18-همان ، ص 65، مؤلف محترم در صفحات 62-69، آياتي از قرآن کريم را ذکر و تحليل کرده که درآن ، عقل - درکنار نقل- حجت معتبر شمرده شده است.
19-همان، ص 73.
20-همان، ص 14.
21-همان، ص 73-79.
22-همان، ص 91.
23-همان، ص 98.
24-همان ، ص 121.
25-همان، ص 82.
26-همان، ص 118-123.
27-همان، ص 130-133.
28-همان،ص 85.
29-همان، ص 110.
30-همان، ص 16.
31-همان، ص 128-130.
32-همان، ص 135و136.
33و34-همان، ص 130/ص 131.
35-همان، ص 85-90.
36-همان، ص 116.
37-همان، ص 143.
38-همان، ص 137.
39-همان،ص167-170.
40-همان، ص 83و84.
41-در ص 180 ، ايشان به اين دو نوع اجتهاد اشاره کرده اند.
42 و43- همان، ص 196/ص 197.
44- همان ، ص 209.
45-همان، ص 184.
46-همان، ص 221.
47-همان، ص 208.
48-همان، ص 222.
49-همان، ص 223.
50-همان، ص 19.
منبع:نشريه معرفت فلسفي ،شماره 24
/ن