خراسان در زمان فتح مسلمانان (1)

تعيين جغرافياي سياسي خراسان در قبل از اسلام و سده هاي اوليه اسلامي همواره مورد اختلاف نظر محققان بوده است. مشکل هنگامي بيشتر رخ مي نمايد که پژوهشگر بخواهد فتوحات مسلمانان را در ناحيه شرق دنبال کند در چنين زماني است که تعيين جغرافياي سياسي منطقه با وجود همه تفاوتهايش در نهادهاي سياسي،
دوشنبه، 24 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خراسان در زمان فتح مسلمانان (1)

خراسان در زمان فتح مسلمانان (1
خراسان در زمان فتح مسلمانان (1)


 

نويسنده: رجبعلي يحيايي / محمد سوهانيان حقيقي




 

چکيده :
 

تعيين جغرافياي سياسي خراسان در قبل از اسلام و سده هاي اوليه اسلامي همواره مورد اختلاف نظر محققان بوده است. مشکل هنگامي بيشتر رخ مي نمايد که پژوهشگر بخواهد فتوحات مسلمانان را در ناحيه شرق دنبال کند در چنين زماني است که تعيين جغرافياي سياسي منطقه با وجود همه تفاوتهايش در نهادهاي سياسي، حاکميتها و جمعيتها با گرايش هاي گوناگون ضروري مي نمايد. مسلماً همه اينها عواملي است مهم در فهم مسائلي که مسلمانان در فتوحاتشان ، مسلمان کردن اين بخشها و نيز توسعه تاريخي اين مناطق درآينده با آن مواجه بوده اند .
در مقاله حاضر محمد علي شعبان نظر به اهميتي که سرزمين هاي شرقي ايران و مرزهاي خراسان در تاريخ ايران سده هاي اول هجري داشته ، کوشيده است به جغرافياي سياسي خراسان در اواخر عهد ساسانيان و هنگام ورود مسلمانان از نظر ( تحولات سياسي ، حاکميت ها و جمعيت هاي تعامل مردم اين سرزمين با مسلمانان بپردازد .
کليد واژه ها : تاريخ خراسان ، مرزهاي اسلام ، فتوح مسلمانان ، جغرافياي سياسي خراسان

مقدمه :
 

دانشجويان تاريخ اسلامي تا حدّ زيادي به مطالعات ارزشمند پرفسور مينورسکي در باب جغرافياي امپراتوري اسلامي مديونند . به نظر مي رسد ايران شرقي به طور ويژه اي مورد علاقه او بوده است ، زيرا او بيشتر ـ و شايد بيش از هر دانشمندي ـ به نقش فوق العاده مهمي که اين بخش در نخستين سال هاي تاريخ امپراتوري اسلامي ايفا کرده است ، پي برده بود . چنين اهميتي خود مرا نيز علاقمند به اين ناحيه ساخت .
همان گونه که خراسان در لفظ به معني سرزمين شرق است ، زماني به معناي تمامي سرزمين هاي شرق ايران تقريباً تا مرزهاي چين و گاهي فقط شامل بخش هايي از خراسان آن چنان که ما امروزه مي شناسيم مي گرديده است . ياقوت ( حموي ) خاطر نشان مي سازد که جغرافيدانان مسلمان در تعريف محدوده خراسان اشتباه عمدي داشته اند. زيرا آنها اين نام را بر تمام سرزمين هايي که در انقياد حکمرانان مسلمان خراسان قرار داشت اطلاق کرده اند . با وجود اين خود مسلمانان بايد اين تفاوت را دريافته باشند و به همين دليل اصطلاحاتي را نظير :
« خراسان و ماوراء النهر » ، « خراسان و المشرق» يا به طور ساده « المشرق » وضع نمودند . (2) از آن جا که اين سرزمين ها بخش هايي از يک واحد سياسي بودند ـ هر چند گاهي اوقات اين نواحي تحت حاکميت واليان گوناگون بوده ـ اين اشتباه مورد انتقاد واقع نشده است .
مشکل زماني ظاهر مي شود که شخص بخواهد فتوحات مسلمانان را در ناحيه شرق دنبال کند. در چنين زماني است که تعيين جغرافياي سياسي منطقه با وجود همه تفاوت هايش در نهادهاي سياسي ، حاکميت ها و جمعيت ها با گرايش هاي گوناگون ، ضروري مي نمايد . مسلماً همه اينها عواملي مهم در فهم مسائلي است که مسلمانان در فتوحاتشان ، مسلمان کردن اين بخش ها و نيز توسعه ي تاريخي اين مناطق در آينده با آن مواجه بودند .
اين که به هنگام فتوحات مسلمانان ، رود مرغاب مرز شرقي امپراتوري ساساني را تشکيل مي داده ، امري تاييد شده است . (3) به عبارت ديگر خراسان ساسانيان فقط بخش هايي از نيشابور ، که قسمت هايي از قُهستان را هم شامل مي شد، و دو شهر مرو و مروالرود را که همسايه هاي بي واسطه غرب مرغاب بودند، در بر گرفته است . علاوه بر اين ، دو شهر اخير الذکر پاسگاه هاي سرحدي مرزهاي شرقي بوده اند . (4) بي سبب نيست که هر چند ما گزارش بسيار مفصلي از فتح ناحيه نيشابور در منابع عربي داريم اما همين منابع هنگامي که درباره فتح مرو و مرو الرود صحبت مي کنند حداکثر فقط از يک رستاق به همراه هر کدام از اين شهرها نام مي برند(5). هر چند ابن خردادبه به يک پادوسبان به عنوان اِسپهد کل خراسان اشاره مي کند ، اما عموماً در روايت هايي که به فتح مسلمانان در خراسان مربوط مي شود هيچ نشانه اي از واليان ساساني نمي يابيم . (6) فقط از مرزبان هايي خبر داريم که نامشان در کنار عنوان کنارنگ ـ عنوان حاکم موروثي تمام منطقه نيشابورـ ذکر شده و ممکن است از اخلاف سلسله پيش از ساسانيان بوده باشند . (7)
اگر پيشنهاد کريستن سن را مبني بر اينکه عنوان کنارگ به حاکم يک ايالت اطلاق مي شده بپذيريم ، در آن صورت ممکن است که کنارنگ نه تنها حاکم نيشابور بلکه حکمران تمامي ايالات خراسان بوده است . (8) همچنان که از مرزباني در سرخس و ابيورد خبر داريم ، به همين ترتيب هم از مرزباناني در مرو و مروالرود اطلاع داريم. اين مرزبان ها کساني بودند که از ميان نجباي محلي انتخاب مي شدند و در رأس امور اداري بخش هايشان قرار داشتند . از آنجا که مرو و مروالرود پاسگاه هاي سرحدي بودند، مرزبان هاشان همچنين وظيفه ي نظامي دفاع از اين خط مرزي را بر عهده داشتند . نيز کنارنگ وظيفه ي نظامي دفاع از اين مناطق مرزي را که همواره در برابر هجوم هياطله از سمت بادغيس بي دفاع بودند ، بر عهده داشت و به همين دليل او اقامتگاهش را در طوس بنا نمود که موقعيتي مرکزي داشت ، واقعيتي که سبب شد راويان مسلمان او را با اين شهر شناسايي نمايند . با فروپاشي دولت مرکزي ساسانيان ، هر مرزباني مستقل عمل کرد. بيشتر آنها در برابر مسلمانان مقاومتي از خود نشان ندادند و تنها با اطمينان يافتن از ادامه حکمراني شان از جانب حکومت جديد به انعقاد قرارداد صلح با آنان راضي مي شدند . در خراسان ساساني ، مانند همه مناطق ديگر امپراتوري ساساني ، دهقان ها که اشراف محلي را شکل مي دادند برتري خود را حفظ کردند و وظيفه اصلي آنها تخصيص و تحصيل ماليات ها بود . همانند دوره ساسانيان آنها نيز همچون نظاميان، روحانيون و مستخدمين دولتي از پرداخت ماليات ثابت سرانه معاف شدند. بار ماليات ها بر دوش روستائيان سنگيني مي کرد . آنان همچنين مجبور به خدمت در پياده نظام ارتش بودند . در شهرها ، صاحبان سرمايه ( بورژوارها ) از وضعيت بهتري برخوردار بودند . آنها ماليات ثابت سرانه را مي پرداختند اما از خدمت در ارتش معاف بودند . (9 )
زماني که سعي مي شود تا روند پيروي مسلمانان در خراسان دنبال شود ، در نظر گرفتن اين حقيقت که مرغاب، شرقي ترين مرز امپراتوري ساسانيان بوده حائز اهميت است. زيرا مسلمانان بايد پي برده باشند که آنها يک بار خراسان « کوچک » ساسانيان را فتح کرده و با پيشروي به سمت شرق مرغاب اگر نه با مردماني ديگر ولي با حکمراناني متفاوت برخورد مي کردند . اگر چه مردمان اين ناحيه منشا ايراني داشتند ، با وجود اين داراي توسعه تاريخي جداگانه اي بودند و زمينه هاي اجتماعي ، سياسي و فرهنگي متفاوتي داشتند . پس مسلمانان بايد دريافته باشند که آنها جبهه هاي تازه اي در برابر دشمنانشان گشوده اند . مردم اين نواحي با مقاومت هايشان در برابر فاتحين ( مسلمان ) ، ثابت کردند که سپاهيان منظم تري نسبت به نيروهاي بازمانده ي امپراطوري ساساني دارند . انتخاب مرو به عنوان پايگاه سپاهيان و سپس به پايتختي واليان مسلمان ، بهترين گواه درک اين واقعيت توسط مسلمانان است . در آغاز مسلمانان به مثابه وارثين امپراتوري ساساني ، همزمان با تهاجماتشان به منظور سرگرم کردن سپاهيان در مناطق شرقي ، شايد قصدشان اين بود که مرغاب را به عنوان مرز شرقي حفظ کنند. نظر به اين که سياست آنان عوض شد و همان الگوي فاتحان پيشين غربي را در پيش گرفتند ، ناگزير به پيشروي نه تنها تا جيحون بلکه دورتر تا سيحون گرديدند . سرزمين هايي تحت تسلط مسلمانان درآمدند که پيشتر امپراتوري هاي يوناني ـ باختري ، کوشانيان و هپتاليان را در آنها شکوفا شده بودند . بر خلاف فاتحين قبلي ، مسلمانان قادر به الحاق فکري و فرهنگي اين نواحي به امپراتوريشان بودند و طي يک دوره زماني اين نواحي به مراکز بزرگ تمدن اسلامي بدل شدند .
گر چه منابع تا حدودي تاريخ اين نواحي را روشن مي سازند ، با وجود اين عليرغم تحقيقات زيادي که در اين زمينه انجام شده ، تاريخ اين مناطق و مردمش هنوز تا حدي موضوعي قابل بحث براي پاره از مورخان است (10). از دوران هاي اوليه امواج متوالي مهاجرت قبايل چادرنشين ايراني الاصل از آسياي مرکزي به سمت غرب براي سکونت در اين ناحيه وجود داشته که به حق « ايران حاشيه اي » ( Outer iran) ناميده شدند . (11) اين کوچ نشين ها به زودي با زندگي يکجانشيني سازگار شدند، هر چند برخي از آنان کاملاً يکجانشين نشدند و نوعي زندگي نيمه بدوي در پيش گرفتند . ما در اين جا با آخرين موج از اين کوچ نشينان که عمدتاً هپتاليان بودند مواجه مي شويم. من به حقّي که مطالعه بسيار مستند آر . گرشمن تحت عنوان « شيونت ها ـ هپتاليات » (Les chionites hephtalites ) بر من دارد واقفم . در نتيجه ي کار طاقت فرساي اوست که ما اکنون قادريم برخي اظهار نظرها را درباره اين مردم کمتر شناخته شده ابراز داريم . احتمالا آنها براي نخستين بار در ميان سپاهيان کوشانيان و براي کمک به آنها عليه ساسانيان ظاهر شدند . اکنون به طور کلي اين نظر که ريشه اي هندو- اروپايي داشته اند، پذيرفته شده است . آنها نامشان را از جدّشان که نامش را بر اين طايفه نهاد و شايد از نام بنيانگذار امپراتوريشان اخذ کردند . (12)
عاملي که امپراتوري هپتاليان را از دو امپراتوري باکتري ها و کوشانيان ـ که در دوره گسترش به سمت جنوب براي مدتي مجبور به توقف در شمال هندوکش شدند ـ متمايز ساخت و باعث گرديد تأثير عميق تري بر تاريخ و توسعه اين ناحيه داشته باشند . اين است که هپتاليان در همان موقع به فتح هر دو منطقه شمال و جنوب اين کوهستان ها موفق گرديدند . به نظر مي رسد که قبايل هپتالي به دو شاخه عمد تقسيم شده بودند . قبايل شمالي که نام هپتاليان را حفظ کردند و قبايل جنوبي که نام طايفه شان زابلي ها بود و منطقه زابلستان نام خود را از ايشان گرفت . (13)
هپتاليان جنوب (زابلي ها) به گونه موفقيت آميزي به سمت جنوب شرق در هندوستان پيشروي کردند و قبايل شمالي گسترششان به سمت غرب معطوف شد و با ساسانيان برخورد پيدا کردند .
پس از يک دوره نيم قرني جنگ عليه ساسانيان ، سرانجام پيروزي نصيب هپتاليان شد و در واقع ارباب ايران شدند، زيرا به مدت نيم قرن خراج سالانه سنگيني را ( بر ايران ) تحميل نمودند که به طور نقد گرفته مي شد . امپراتوري هپتاليان در نيمه اول قرن ششم ميلادي به سمت سغديانا، رودخانه سيحون و سرزمين هاي شمال و جنوب هندوکش توسعه يافت . مدارک فراواني وجود دارد که نشان مي دهد تجارتي که زير نظير کوشانيان شکوفا شده بود ، تحت نظارت هپتال ها ادامه پيدا کرد و يکي از مهم ترين راههاي درآمد امپراتوري آن ها گرديد . سغدي ها هم نقش عمده اي در تداوم اين تجارت ايفا کردند . (14) اگر چه تاثير ساسانيان بر زندگي و فرهنگ آنان نمي تواند انکار شود ، اما بوديسم هنوز مذهب غالب همه امپراتوري ( هپتاليان ) بود . با وجود اين ، در نتيجه تساهل مذهبي اين مردم ، مذاهب ديگري نظير زرتشتي ، مانويت و حتي مسيحيت در ميانشان يافت مي شد و در زمان يوان چوانگ ( Yuan chwang ) زائر چيني ، بوديسم در جنوب دروازه آهنين پر نفوذ شد اگر چه در شمال و در ميان سغديان به تدريج زرتشگيري جاي آن را مي گرفت . (15)
سرانجام ساسانيان مجبور شدند براي رها شدن از سلطه هپتاليان در صدد اتحاد با قدرت نوظهور آن سوي سيحون يعني ترکان غربي برآيند . دو متحد توانستند هپتاليان را در سال هاي 8 ـ 563 ميلادي ( حدود 9 ـ 54 قبل از هجرت ) شکست دهند . در نتيجه ، امپراتوري هپتاليان ميان فاتحين تقسيم شد و براي مدت زمان کوتاهي جيحون مرز ميان ايرانيان و ترک ها گرديد . ساسانيان به علت ضعف تدريجي خودشان و قدرت رو به تزايد ترکان قادر به حفظ سرزمين هاي فتح شده جديد براي مدت زيادي نشدند . ترک ها توانستند حکومت مطلقه خود را با گرفتن سرزمين هاي هپتاليان شمال هندوکش به سمت جنوب توسعه دهند . ظاهراً هپتاليان جنوب توانستند خود را از دچار شدن به سرنوشت همتايان شمالي شان نجات دهند . انهدام نهايي آنها بعد از مقاومتي سرسختانه که بالغ بر دويست سال به طول انجاميد به دست مسلمانان صورت گرفت . (16)
شکست هپتاليان در شمال هندوکش به معناي محو شدن آنان از صحنه نبود . آنها دوشادوش و احتمالاً با آميزش بيشتر با مردماني که پيشتر اسکان يافته بودند ، به زندگي ادامه دادند . در برخي مناطق آنها کاملاً جذب نشدند و عنصر نيمه بدوي غالب تري بود ـ و شايد با تشويق ترکان ـ قادر به شکل دادن شاهزاده نشين هاي خود شده و مشکلات بيشتري را براي ساسانيان در رويارويي با همسايگان شمال شرقي شان فراهم آوردند . (17) در واقع آن چنان که يوان چوانگ به ما مي گويد او در راهش به هند در سال 630 ميلادي (9 ق) دريافته است که تمامي قلمروهاي هپتاليان در جنوب دروازه آهنين که تحت سلطه ترک ها درآمدند به بيست و پنج قلمرو با رؤسايي جداگانه تقسيم شده بودند . (18) اما به علت فقدان حکومت مرکزي نيرومند و جنگ هاي پي در پي ترکان ، اين شاهزاده نشين ها غالباً در وضيعت نيمه مستقلي رها شده بودند . (19) بزرگ ترين پسر جبغو (jabghu)، ازترکان غربي با لقب « شاد » ( shad ) به مقام فرماندهي انتخاب شد و اقامتگاهش را نزديک وارواليز ( warwaliz ) تا حد ممکن نزديک به شاهزاده نشين هيو ( huo ) يعني قندوز ( Qunduz ) و شهر بلخ که تحت کنترلش بود قرار داد . از 630 ميلادي ، زماني که دولت چين شروع به دسيسه چيني عليه ترکان غربي بود تا نابودي نهايي آنها را به دست چيني ها در سال 658 (38 ق) ميلادي ، دوره اي نزديک به هرج و مرج در اين منطقه حاکم شد .
پسر شاد، سلسله جبغويان تخارستان را بنياد نهاد که بر مناطقي که ما به معني دقيق تحت عنوان تخارستان مي شناسيم حکومت مي کرد . رهبران شاهزاده نشين هاي ديگر و شايد کساني که فرصت تشکيل قلمروها را يافته بودند جبغوي جديد را به عنوان صاحب اختيار خود شناختند ، هر چند به سختي چيزي از اعمال حاکميتش ـ ولو به شکل ظاهري ـ مي توانست وجود داشته باشد . (20) منابع چيني مي گويند که در 661 ميلادي ( 41 ق) حکومت چين پس از اينکه به طور رسمي سرزمين هاي بين ختن و ايران را ضميمه خاک خود کرد ، سعي نمود آنها را در قالب حکومت هاي شانزده گانه تحت حاکميت چين سازمان دهد . اما تلاش چيني ها به خاطر پيشروي تبتي ها در آسياي مرکزي با شکست مواجه شد و آنها مجبور گرديدند تمام توانشان را صرف مقابله با خطر جديد نمايند . (21) اگر مداخله ترک ها در اداره اين مناطق به اعمال نظر حاکمان نظامي و جمع آوري خرج محدود مي شد ، مداخله چيني ها عملاً چيزي بيش از تحرکات ديپلماتيک نبود . پس از آن ، اين شاهزاده نشين ها حتي تا حد بيشتري از استقلال برخوردار شدند و تنها با پذيرفتن حاکميت نمادين جبغوي تخارستان با يکديگر پيوند مي يافتند . ( 22 )
از ميان اين شاهزاده نشين ها ، شاهزاده نشين تخارستان موقعيت برتري احراز نمود ولي به نظر مي رسد هنوز تعيين کردن آنچه که تخارستان بوده است مشکل باشد. پرفسور گيب توجه ما را به اين واقعيت معطوف مي سازد که نام تخارستان در نگارش هاي عربي خيلي بي قاعده ، همراه با تاثيراتي گمراه کننده استعمال شده است . بارتولد چنين مي پندارد که آن در دو حالت متفاوت به کار رفته است : حالت نخست و محدودتر براي تعريف ناحيه شرق بلخ ، غرب بدخشان و جنوب سيحون ؛ و حالت دوم و در معناي وسيع تر به معناي شرق ناحيه ي بلخ در هر دو کناره ي سيحون . (23)

پي نوشت ها:
 

1ـ اين مقاله برگرداني است از پژوهشي با ويژگي هاي زير:
Shaban,"Khurasan at the time of the Arab conquest ", in" Iran and Islam in memory of the late Vladimir minorsky ", (Edinburch univercity press , 1971 ) , p.p.479-790
ـ از آقاي دکتر حيدررضا ضابط و خانم دکتر نسرين احمديان شالچي به خاطر يادآوري برخي نکات سپاسگزاري مي شود .
2 ـ ياقوت ، معجم البلدان ، چاپ اف . وستنفلد ( لايپزيک 1924) ، جلد 2 ، صص 10 ـ 409 ابن خردادبه ، المسالک و الممالک ، چاپ ام . جي . دخويه ( ليدن 1889 ) ، ص 18 .
3 ـ J.Marquart , Eransahr , in Abhandlungen der Koniglichen Gesellschaft der Wissenschaft zu Gottigen.III(1901 ) 74-5 ,H.A.R.Gibb , The Arab conquests in Central Asia (London 1923 )I.
4ـ يعقوبي ، البلدان چاپ ام . جي . دخويه ( ليدن 1892 ) ، ص 278 ؛ بلاذري فتوح البلدان ، چاپ دخويه ( ليدن 1866 ) ، ص 6 ـ 403 ؛ ابن سعد ، الطبقات الکبري ( ليدن 12 ـ 1905 ) جلد 5 ، ص 33 ؛ ابن حوقل ، صورت الارض ، چاپ جي . اچ . کرامرز ( ليدن 9 ـ 1938 ) ، ج 2 ، ص 434 ؛ نيز
E.Chavannes ,Documentssur les Tou - kiue (Turcs) occidentaux (St Petersbourg 1903 )251
5 ـ بلاذري ، فتوح ، ص 406 .
6 ـ ابن خردادبه ، مسالک ، ص 18.
7 ـ Marquart ,Eransahr , 74-5 A Christensen , L Empire des Sassanides,in Menoires del Academic des scienes et des Lettrs de Danemr,7th ser ,I (1907 ) I,27 Minorsky , Encyclopaedia of Islam Ariticle "Tus.Christensen , L,Iran sous les Sassanides (Copenhagen 1936 )102 n .3.
8 ـ مارکوارت ، ايرانشهر ، 74 ـ 5 ؛ بلاذري ، فتوح ، 334 ؛ يعقوبي ، تاريخ ، چاپ : ام . تي . هرتسما ( ليدن 1883 ) ، ج 2 ، ص 129.
9 - Christensen , L Iran sous les Sassanides , 107 , 315 , 361
10 - W.M.McGovern , The Early Empires of Central Asia (chap Hill 1939 ) Supplementary notes , 471 - 83 .
11 - R.Grousser , the Civilization of the East (New York 1931 - 35 )
12 - R.Ghirshman , Les Chionites - Hephtalites (Cairo 1948 )74 , 115 ff.
13 - Ibid , 128
14 - Ibid , 129 - 30
15 - Ibid , 67 , 129 - 30 : T.Watters , on Yuan Chwng s travels in India (London 1904 - 5 ) I,95
16 ـ بلاذري ، فتوح ، ص 402 نيز : 133 G.Hirshman , op , cit 133
17 - Gibb, The Arab conquests in Central Asia , 3 Ghirshman , Les Chionites - Hephtalites 96
18 - Watters , Yuan Chwang , I,102
19 - Chavannes , Dacuments , 263 - 4 , 299
20 - Watters , Yuan Chwang I,27 - 6 , 106 - 9 Gibb Arab Conquests,8
21 - Chavannes , Dacuments,274,287
22 - Ibid , 263 , 264 , 287 , 299
23 - Gibb , Arab Conquests , 8 barthold , Encyclopaedia of Islam Article Tukharistan
(پژوهشگر بنياد پژوهشهاي اسلامي مرکز اسناد آستان قدس**
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 22



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط