مرجعيت ديني و رسالت شناسي
نويسنده:احمد ترابي
حوزه در چند دهه ي اخير، از نظر نقش و جايگاه ، در جامعه ي شيعي گسترش و اهميت يافته است. اين گستردگي، امري روشن وطبيعي است؛ چرا که:
1. رشد جمعيت کشوري چون ايران مي طلبيده است که همپاي فزوني نفوس، نهادهاي اجتما عي نيز توسعه يابند.
2. با رشد جامعه ها و گسترش مدنيت، همراه همه ي نيازها ي مادي ومعنوي و علمي و فرهنگي و اقتصا دي، نياز به معرفت و معنويت ديني نيز فزوني يافته و اقتضاي بالندگي حوزه هاي ديني شدت يافته است.
3. رخداد انقلاب اسلامي در سه دهه ي گذشته و نقش آن در در احياي دوباره انديشه دين باوري در جامعه هاي اسلامي، بلکه در پهنه و گستره ي جهان و نقش آفريني و طلايه داري دوباره دين در عرصه سياست و اصلاح گري اجتماعي و رويارويي نهاددين و معنويت با سلطه هاي کوچک و بزرگ سياسي و اقتصادي و نظامي، همه وهمه، سبب گرديد تا نگاه ها به حوزه و نهاد روحانيت دگرگوني يابد و تحليلها درباره آن، ديگر شود و به دنبال آن، انتظارها و کارکرد ها نيز تفاوت يابد.
در اين فرآيند، هم نگاه دين باوران به حوزه ها فرق کرد و ديگر شد وهم نگاه دين نا باوران و دين ستيزان تغيير کرد.
دين باوران، متوجه شدند که در نهاد دين و ساختارهاي ديني نيروي روي هم انباشته و سخت دگرگون کننده اي نهفته است و مي توان از آن در جهت دگرگونيها واصلاحات اجتماعي بهره برد. و دين ناباوران نيز با شگفتي دريافتند که در لايه هاي تودرتوي باورها و ساختارهاي ديني، برخلاف همه فشارها ، تهديدها و تنگناهايي که در درازاي تاريخ، تحمل کرده است، جان توان مندي جريان دارد که مي تواند از پس قرنها سردي و رخوت جامعه ها ، ناگهان طوفاني شگرف و سخت بزرگ برپا کند و عيسي گون، جان بر تن فسرده نسلها بدمد!
دين ستيزان دريافتند که برخلاف همه ي دشمني ها، کينه ورزيها و تلاشهايي که صورت داده اند، عنصر ديانت و معنويت را دست کم گرفته بودند.
به هر حال، حوزه ي امروز، در گذشته چنين نبود،هرچند در ادوار پيشين،گاه فرازها و نشيب ها، صعودها و نزول هاي پي در پي داشته است؛ اما در هيچ دوره تا اين اندازه، گسترش يافته، اثر گذار و نقش آفرين نبوده است. شک نيست که نقش حوزه دين و روحانيت ديني در تاريخ گذشته جامعه شيعي، هرگز کم رنگ نبوده است و در تحول و اقدام مثبت و استبداد ستيز، حضور پر رنگ آن را مي توان شاهد بود، چه در داعيه داري و عدالت خواهي و قانون گرايی مشروطيت و چه در مبارزه با استعمار اقتصادي، فرهنگي و سياسي قدرت هاي جهاني و منطقه اي، چه در نهضت ملي شدن صنعت نفت و قطع نسبي سلطه ی بريتانيا از منابع، حوزه و عالمان ديني نقش آفرين ، طلايه دار و در عرصه بوده و در هر زمان سازوار با نيازها، اقتضاءها و تواناييها و ضرورتها، رسالت خويش را به انجام رسانده اند.اماهمچنان که ياد شد، اين بروز و ظهور نوسان داشته و عوامل مختلف برآن، اثرگذار بوده است.
در دين يهود، مسيح، زرتشت و حتي اديان هندي و چيني نيز اين نهاد نقش داشته و دارد.
حتي مکتبهاي بشري ، زماني که پشتوانه يا حامي يک نظام سياسي قرار گرفته و در عمل وارد عرصه جامعه شده اند- اگرنه از سوي مردم- دست کم از سوي دولتمردان و عناصر سياسي، سازمانها و گروه هاي ويژه اي براي پاسداري از آن مکتبها، رواج دادن و استوارسازي آنها تعيين و تعريف شده و مورد حمايت قرار گرفته اند. اين حمايت ، گاه به صورت تشکيل احزاب همراه و هماهنگ کمک هاي مالي و آماده سازي زمينه ها در صحنه هاي فرهنگي و تبليغي و انتخاباتي بوده و گاه به شکل وارد ساختن مباني و آموزه هاي آن مکتب در لابه لاي متون درسي در سطحها و لايه هاي گوناگون آموزشي و يا اختصاص کرسي درسي و گرايش مطالعاتي و پژوهشي در دانشگاه ها و سازمانها و مراکز علمي و پژوهشي بوده است.
بي اين تدبيرها و دورانديشيها، هيچ دين يا مکتب يا باور اجتماعي نمي توانسته و نمي تواند پايائي لازم را در يک جامعه داشته باشد. بلي! نام اين نهادها و ساختار تشکيلاتي و روشها و کارکرد آنها يکسان نبوده و فرقهايي داشته است؛ اما روح همه آنها پاسداري و نگاه باني از يک باور و انديشه و روش، در جامعه هواخواه بوده است.
انديشه ها و باورها،چه الهي وچه انساني، چه علمي وچه غير علمي، بدون روشنگري و تفسير و تحليل وتلاش براي ماندگاري و قوام يابي، استمرار بايسته نمي يابند و اگر هم به اسم و ظاهر استمرار يابند، از نظر محتوا مسخ مي شوند و گاه به ضدخود دگر مي شوند و رفته رفته، از خداپرستي به بت پرستي و از آيين انساني به آيين ضدبشري و از دموکراسي به استبداد و از احياي حقوق زحمتکشان به ديکتاتوري احزاب منتهي مي گردند، در حالي که همچنان نام ونشان و شعارهاي نخست را به دنبال آن مي کشند!
البته لازم به ياد است که تحريف اديان و خاموش شدن نويدهاي اوليه يک انديشه و باور و دگر شدن فروزش يک شعار انساني و ارزشي به خاکستري تيره، يا شعله اي سوزنده و گدازنده، گاه برخاسته و سرچشمه گرفته از نبود عالمان راستين و روشنفکران و مفسران هوشمند است و زماني هم سرچشمه گرفته از قراءتهاي سطحي و تفسيرها ي انحرافي و فرصت طلبيها، و عوام فريبيهاي نخبگان علمي و اجتماعي و سياسي است.
در قرآن و روايات، اين دو موضوع مورد توجه بوده است: قرآن به پيروان اديان آسماني يهوديان و مسيحيان يادآور مي شود: فلسفه آمدن پيامبر جديد، آن است که همچنان راه ديانت و ايمان را روشن نگاهدارد و نگذارد گذشت زمان باعث به فراموشي سپرده شدن باورها و ارزشها بشود.
«يا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا يبين لکم علي فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير...» (1)
اي اهل کتاب! فرستاده ما(محمد) پس از مدتي که پيامبري مبعوث نشده بود، به سوي شما آمد، تا آن چه را که نيازمند به آن هستيد(و در فهم و دريافت آن گرفتار ابهام و يا کج فهمي شده ايد) براي تان روشن سازد، تا نگوييد(چون) بشارت دهنده و انذارکننده اي براي ما نيامد(ما گرفتار انحراف و کجروي شديم!)
از اين آيه به روشني استفاده مي شود که خداوند به عنوان آفريدگار انسان و آگاه به خصلتها و نيازهاي او، اين نکته را به روشني بيان کرده است که آمدن يک پيامبر در تاريخ و رها کردن مردم کافي نيست، بلکه بايد همواره در فاصله هاي لازم، پيام تکرار شود، زواياي آن روشن گردد و دوباره فراديد و انديشه مردم قرار گيرد. و اگر چنين نشود، جامعه انساني گرفتار کجروي و بدفهمي و ابهام مي شود و در اين کجروي نزد خدا معذور خواهد بود. در قرآن اين موضوع با بياني ديگر نيز مطرح شده است:
«ولو انا اهلکنهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع اياتک من قبل ان نزل و نخزي» (2)
اگر ما پيش از فرستادن قرآن و پيامبر جديد، به خاطر کارهاي خلاف و ناروا (مشرکان و کافران را) بازخواست و عذاب مي کرديم، آنان مي گفتند: پروردگارا! چه مي شد که فرستاده اي به سوي ما مي فرستادي و ما را در پرتو روشنگري او آيات تو را مي پذيرفتيم و پيروي مي کرديم و گرفتار لغزش و گمراهي نمي شديم.
از سوي ديگر قرآن، در ادامه بعثت پيامبران، حضور عالمان و دين شناسان و مبلغان ديني را ارج نهاده، ولي يادآور شده است که ارجمندي اين عالمان و مبلغان تا زماني است که حقايق را کتمان نکنند، به خاطر منافع مادي، به تحريف و وارونه سازي متون و معارف ديني نپردازند!
قرآن از عالمان و مبلغان ديني حق گرا، اين گونه ستايش مي کند:
«ذلک بان منهم قسيسين و رهبانا وانهم لايستکبرون» (3)
اين که شماري از اهل کتاب(مسيحيان) به اهل ايمان و اسلام دوستي مي ورزند و راه دشمني نمي پيمايند، از آن روست که شماري از آنان کشيشان و راهبان(دانايان و پرهيزگاران)اند و نيز به خاطر اين است که در پذيرش حق تکبر و منيت ندارند.
خداوند در قرآن ، گروهي از همين عالمان و مبلغان و داعيه داران ديني را، به خاطر دنياگرايي و حرامخوري نکوهش کرده است.
«ان کثيرا من الاحبار و الرهبان لياکلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله...» (4)
بسياري از عالمان ديني يهود و راهبان مسيحي اموال مردم را به ناروا مي خورند و آنان را از راه خدا باز مي دارند!
اين مفاهيم در روايات با شرح بيش تري ياد شده است.
پيامبر اکرم(ص) مي فرمايد:
«علماء امتي کانبياء بني اسرائيل» (5)
عالمان امت من نقش و جايگاهي چونان پيامبران بني اسرائيل دارند. اين تعبير از آن جهت مي تواند باشد که کارکرد عالمان اسلامي پس از رحلت رسول خدا(ص ) و به درازا کشيده شدن فاصله امت با پيامبر(ص)، همانند کارکرد پيامبران بسياري است که در بني اسرائيل از سوي خدا برانگيخته مي شدند تا دين حضرت موسي يا حضرت عيسي(ع) را به گوش جان مردم فرو خوانند و از تحريف و مهجوريت دور سازند.
امام صادق(ع ) مي فرمايد:
«ان العلماء ورثة الانبياء» (6)
عالمان ميراث بران و ميراث داران پيامبران اند.
روايات دراين زمينه بسيار است و اين چند روايت را از باب نمونه يادآور شديم.
در مجموعه اي ديگر از روايات، به بعد دوم؛ يعني نکوهش عالماني که به دليل هاي گوناگون گرفتار دنيازدگي شده و وظيفه خود را در روشنگري درست دين وعمل به آن انجام نمي دهند، اشاره شده است:
«قيل له اي الناس شر؟ قال:العلماء اذا فسدوا» (7)
از رسول خدا پرسيده شد که کدام يک از مردم بدترند؟ پيامبر فرمود: عالمان، آن گاه که فاسد شوند.
در روايتي از امام صادق(ع) آفت عالمان و آسيب هايي که آنان را تهديد مي کند، هشت مورد معرفي شده است:
1. طمع
2.بخل
3.ريا و تعصب ورزي بي جا
4.گرايش و علاقه مندي به ستايش شدن
5.ابراز قاطعانه مطالبي که حقيقت آن را نيافته اند
6.لفظ پردازيهاي بي مورد
7.شرم نداشتن از خدا
8.فخرفروشي و ترک عمل به دانسته هاي خود
و چنانکه ياد شد، اگر اين آموزه ها و رهنمودها و تدبيرهاي درون ديني و برخاسته از آموزه ها هم نبود، به حکم عقل و بايستگي هاي زندگي اجتماعي، چنين نهادي ضروري مي نمود.
نبود مرجعيت ديني در جهان اسلام مي توانست به حذف تدريجي معرفت و باور ديني از جامعه اسلامي بينجامد و آن همه بزرگداشت تکريمي که نسبت به عالمان و فقيهان در منابع ديني صورت گرفته است از اين روست که عالمان و فقيهان مي بايست در فترت پس از پيامبر(ص) و غيبت امام عصر(ع) کاري پيامبري کنند و ميراث بر انبيا باشند و رسالتي چونان رسالت آنان را ايفا کنند. پرورش نيروهاي دين شناس و قرآن فهم از عصر نبوي آغاز گرديد و در عصر امامان (ع ) گسترش يافت و در عصرغيبت، به عنوان يک نهاد رسمي و شناخته شده درآمد.
تلاش براي فهم قرآن و معارف دين از سوي امت اسلامي، امري طبيعي بوده و همگان درصدد برآمدند تا به گونه اي محضر پيامبر را درک کنند و از معارف دين بهره گيرند، ولي قرآن تدبير کار را به گونه اي ديگر مطرح کرد و فرمود:
«وما کان المؤمنون لينفروا کافة و لولا نفر من کل فرقة طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم» (8)
گرويدگان براي آن نيند که همگی (براي جنگ) بيرون روند. پس چرا از هر گروهي دسته اي نروند، تا در کار دين، دانش جويند و به مردم خويش بيم دهند، آن گاه به سويشان بازآيند، باشد که پروا کنند.
پايه آگاهي ماهرانه و شناخت دقيق و همه سويه در مسائل دين و شکل گيري نهاد کارشناسي ديني و فقاهت- به معناي گسترده آن- با اين بيان قرآني بنيان گذاري شد ودر استوارسازي و ژرفابخشي به آن پيامبر(ص)فرمود:
«الفقهاءامناءالرسول»(13)
فقيهان(آنان که دين را به گونه ژرف و دقيق درک کرده اند) امانتداران پيامبرند.
امام علي(ع) فرمود:
«العلماء حکام علي الناس» (10)
عالمان، حکمران بر مردم اند (شأن قضاوت و مديريت در خور آنان است).»
امام حسین(ع)فرمود:
مجاري الامور و الاحکام علي ايدي العلماء بالله» (11)
راه هاي گردش کارها و احکام در دست عالمان الهي است.
در روايتي که به امام علي بن موسي الرضا(ع) نسبت داده شده، چنين آمده است:
«منزله الفقيه في هذا الوقت، کمنزلة الانبياء في بني اسرائيل» (12)
جايگاه فرد فقيه و دين شناس ژرف نگر در اين زمان، چونان جايگاه انبيا در ميان بني اسرائيل است.
امام عسکري(ع) در آستانه پايان يافتن حضور خط امامت در ميان امت، براي جامعه دينداران و دين خواهان، برنامه اي جامع و هميشگي را ترسيم کرد و فرمود:
«...فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا علي هواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه و ذلک لايکون الا بعض فقهاء الشيعه لاجميعهم» (13)
از اين پس(که امام در ميان امت حضور آشکار ندارد و براي دريافت احکام و اجراي حدود قوانين الهي، امام در ميان مردم نيست) بايد از ميان فقيهان و ژرف انديشان دين شناس، کساني را شناسايي کرد که داراي اين ويژگي ها باشند: خود را از فرو غلتيدن در گناه و خطا و هوس مصون دارند، دين خويش را پاسدارند،با گرايش هاي نفساني خود مخالفت ورزند، به فرمان مولاي خويش، گردن نهند. فقيهي که چنين ويژگي هايي را دارا باشد، پس مردمان که از چنين فقاهتي نابهره مندند، مي بايد از آنان پيروي کنند و البته فقيهاني با اين ويژگيها، همه جا حضور ندارند و پرياب نيستند، بلکه تنها شماري از فقيهان شيعه، از اين ويژگيها، برخوردارند.
شايان توجه اين که ، اگر اين روايات هم در منابع ديني نبود، راه منطقي ديگري وجود نداشت، بلکه جامعه دينداران ، به حکم عقل و خرد انساني، به طرحي همانند آن مي رسيدند؛ چرا که در هر ميدان علمي و عملي- چه مادي و چه معنوي، چه خرد و چه کلان، مديريت شايسته بايد از اين سه ويژگي برخوردار باشد:
1.آگاهي ماهرانه، دقيق و همه سويه
2.امنيت اخلاقي.
3.توانمندي اجرايي.
بخشي از اين دگرگونيها بنيادي تر و پاره اي رو بنايي تر و ويژه برهه و دوره اي بوده است.اهميت توجه به اين دگرديسيها بدان جهت است که مرجعيت ديني و نظام علمي و سازمان اجرايي و تبليغي و پژوهشي و آموزشي حوزه ها مي بايست سازوار با اين نيازها و ضرورتها، حرکت علمي آموزشي و تبليغي و پژوهشي خود را گرده ريزي و سازماندهي کند. و در هر عصر و محيط رسالتي روشن و هدفي برجسته براي خود بنگارد.
روشن است که رسالت اصلي عالمان ديني و نظام روحانيت، همواره حرکت در جهت فهميدن بهتر دين و فهماندن آن به مردمان و جلوگيري از خطرها، رويارويي با بيم دهي ها و از ميان برداشتن شبهه ها و اجرايي ساختن ارزشها و باورهاي ديني در جامعه اسلامي است. ولي روش و شيوه و گونه پياده کردن و به کار بستن اين رسالت مهم، در هر زمان و مکاني دگرسان بوده و کارهاي گوناگوني را طلب مي کرده است. و گاه دريک برهه ي زماني، لازم بوده است که مرجعيت ديني، چند وظيفه مهم را برعهده گيرد و همزمان به انجام رسالتهاي گوناگون بپردازد.
در مقابل، رسالت و وظيفه اين حوزه آغازين نيز ساده و به دور از پيچيدگي - با اين حال مهم- مي نمود و آن عبارت بود از: گردآوري زود هنگام و دقيق آيات وحي و نيز آموزاندن آنها به علاقه مندان.
اين تدبير، از خود پيامبر بود که براي جلوگيري از تحريف قرآن و اختلاف نسل هاي بعد در بهره گيري از اين سرچشمه ي زلال و حياني، نخست مسلمانان را به فراگيري مهارت خواندن و نوشتن برانگيزاند و سپس گروهي از آنان را مأمور ساخت تا هرکدام جداگانه آن چه را پيامبر به عنوان قرآن قراءت مي کند، ثبت کنند. بنابراين، کاتبان وحي و قاريان قرآن، درشمار نخستين گروه هاي علمي- ديني قرار گرفتند. علمي که بيش تر پاسدار متن قرآن بوده و کم تر دغدغه تفسير و تأويل و برابرسازي داشت.
حفظ واژگاني قرآن و سنت، با همه اهميت ،براي مخاطبان عصر نزول، چندان دشوار نبود؛ زيرا هم کاتباني پرورش يافته بودند وهم عرب- که درآن عصر، در اساس داراي فرهنگ حفظي و ذهني بود و کم تر با فرهنگ نوشتاري انس داشت- از آمادگي حفظ آموزه هاي ديني برخوردار بود و اين کار براي او، امري دشوار به شمار نمي آمد.
اما جنبه معرفتي و درک ژرف مفاهيم وحي و سنت پيامبر(ص) بسي دشوار مي نمود؛ زيرا درک مفاهيم اصولي و کلي و بنيادي يک انديشه و جداسازي اصول از فروع نيازمند آگاهي هاي پيشين و ظرفيت و گنجايي علمي است و مخاطبان عصر نزول، به دليل نداشتن پيشينه ی فرهنگي مناسب و ابزار لازم دادو ستد دانش، آمادگي کافي را براي انجام اين رسالت نداشتند.
رسول خدا(ص ) براي برآوردن اين نياز جدي و چاره سازي آن، راه ديگري را پيمود و آن عبارت بو از: قرار دادن عترت در کنار قرآن؛ چرا که عترت توانايي و گنجايي دريافت مفاهيم قرآن وسنت نبوي را فراتر از توانايي و گنجايي رايج و معمول ديگر مخاطبان عصر نزول داشتند و مي بايست در مجالي گسترده تر از حيات جسماني پيامبر(ص ) سنت او را براي نسل هاي بعد روشن کنند و به تفسير و تأويل قرآن همت گمارند ، اصول را از فروع، زيربناهارا از روبنا ها جدا سازند، هدف هاي اصلي آيات وحي، چگونگي برابرسازي آيات و روايات بر شرايط دگرگون شونده، نيازهاي بشري در عرصه هاي اقتصادي، پيوند ها و پيوستگي هاي اجتماعي، حقوقي و... شرح دهند.
سريان و جاري سازي اين گنجايي به جامعه اسلامي، نياز به مجالي طولاني تر داشت و 23سال دوره ی رسالت پيامبر، بلکه ده سال حضور آن گرامي در مدينه که مجال مناسب تري را براي آموزاندن و فراهم کردن زمينه يادگيري معارف پديد آورده بود، به طور طبيعي نمي توانست از دل جامعه بدوي عربستان عصر نزول ، مردمي ژرف نگر و فرهيخته و مفسر و مجتهد پديد آورد، بلکه مهم ترين گام در اين زمان، نفي فرهنگ جاهلي شرک و ورود به ساحت ايمان بود، همان چيزي که قرآن به روشني آن را بيان کرده است:
«اذا جاء نصرالله والفتح و رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توابا» (14)
هرگاه ياري خدا و پيروزي فرا رسد و کساني را بيني که گروه گروه به دين خدا درآيند . پس با سپاس پروردگار خويش را به پاکي بستاي، و از او آمرزش خواه که پذيراي توبه است.
ولي اين روي آوري گسترده به اسلام، که در سالهاي پاياني عمر رسول خدا(ص) صورت گرفته بود، آغاز کار مسلماني، در جامعه ی بزرگ اسلامي ،با نيازهاي افزون شونده، زمينه ها وپرسش هاي متفاوت روبه رو بود. در اين برهه ی بس مهم، اين عترت بودند که به عنوان اوصياي پيامبرو عالمان رباني ،مي بايست شأن معلمي(ص ) را ادامه دهند و حوزه معرفتي و اخلاقي و اجتماعي تازه پاگرفته ی امت اسلامي را بدون راهنما، روشنگر و استاد نگذارند و کار درس آموزان را به خودشان واننهند! و راه تأويلها و تفسيرهاي ناروا از دين و قرآن را ببندند و با تفسيرهاي روشن و ترازمند و دقيق از بر کرسي پيامبر فرا رفتن عالم نمايان جلوگيري کنند و به مردم آگاهي ديني بدهند، تا اسرائيليات به جاي تفسير قرآن و روايات جعلي به عنوان سيره و سنت نبوي، ساحت ذهن و فکرشان را درننوردند.
مسلمانان، دراين که جامعه اسلامي نياز به مديريت سياسي دارد، ترديد نکردند- جز گروه هايي از خوارج که صدايشان به جايي نرسيد و در لابه لاي واقعيتهاي زمان گم شدند و حتي بعدها خود به تشکيل حکومت رو آوردند- اما اين که چه کسي، با چه ويژگي هايي و با چه دانشي و با چه مشروعيت و توانمندي بايد مديريت جامعه اسلامي را بر عهده گيرد؟ موضوع مهمي بود که شماري آسان از کنار آن گذشتند و با روش پير محوري نظام قبيله اي عرب، يکي از مهم ترين و پيچيده ترين مسائل امت اسلامي را، که مي توانست مبناي حکومت و مديريت در طول هزاران سال قرار گيرد ، با حضور شماري انگشت شمار و در ظرف چند ساعت، به گمان خود رسيدگي و سامان دادند و پايه هاي انديشه سياسي در نخستين جامعه ديني، اين چنين ريخته شد!
دراين حوزه، شاگردان به جاي اين که مبصر باشند، معلم شدند و کسي را که پيامبر اکرم(ص) به عنوان معلم معرفي کرده بود، در رديف شاگردان نشاندند. هرجا که در حل مسأله اي، آشکارا در مي ماندند، به او حق مشورت دهي داده و به رأي و نظرش گوش مي دادند.
اين حوزه که به ظاهر با مقوله هاي سياسي و مديريتي و حکومتي سروکار داشت بوي قدرت و خلافت و برتري جويي مي داد؛ امام علي (ع) سوگند ياد کرد که هرگز به حکومت از اين زاويه نگاه نکرده است:
«اما والذي خلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لالقيت حبلها علي غاربها و... لالفيتم ديناکم هذه ازهد عندي من عفطة عنز» (15)
سوگند به آن کس که دانه را شکافت تا جوانه زند و آن کس که جان را آفريد، اگر نبود که مردم گرد آمدند و اعلام آمادگي کردند و اگر نبود که با حضور آنان حجت بر من تمام شده بود،...گام در وادي حکومت نمي گذاشتم و رشته اين کار را به دست نمي گرفتم و... آن گاه مي ديديد که دنياي شما و فرمانروايي بر شما، نزد من کم ترين بها را داشت.
اين حوزه با شاگردان اندکش آغاز به کار کرد و دوره هاي مختلفي را پشت سر گذاشت و در طول چند دهه، نظريه ها و اصول و خط مشيها تبيين شد و در برهه اي کوتاه، زمينه عمل و اجرا پديد آمد و سپس زمينه اجراي حوزه سياست علوي و نبوي از سوي امويان مصادره شد.
در حوزه مباحث و کارکرد سياسي امت اسلام، شکافي جدي رخ نمود، شکافي که به شاخه شاخگي در ديگر حوزه هاي دين شناسي و قرآن شناسي نيز انجاميد؛ زيرا حوزه سياست با تکيه براهرم قدرت به سمت قراءتهايي از دين و دينداري گرايش داشت که بتواند زمينه پايندگي و ماندگاري قدرت حاکم را فراهم آورد. در حالي که حوزه معرفت ديني و قرآني، ترازويي بود که مي بايست براساس آن درستي و نادرستي حاکمان و حکومتها را با آن باز نمود و روشن کرد.
شايد از اين که ما در اين نوشته از اين برهه هاي تاريخي و حرکتهاي صورت گرفته در آن با عنوان«حوزه معرفت ديني» يا «حوزه کارکرد ديني» ياد مي کنيم، براي شماري جعل عنوان به حساب آيد، اصطلاحات محدود و نارسايي است که در طول زمان براي حوزه ها و محتواي آن شکل گرفته و فقه قرآني و ديني و نبوي و علوي را به فقه الاحکام محدود ساخته است، آن هم با رنگ کردن، يا حذف پاره اي از احکام، به دليل نبود زمينه اجرا و عمل، مانند کتاب جهاد، امربه معروف و نهي از منکر، روابط بين الملل اسلامي، روابط اقتصادي و نظامي با دولتهاي کفر وحدود و ثغور آن، کتاب ولايت و حکومت و... .
حرکت حسيني، کارها و برنامه هاي او، اگر از نگاه شماري از تاريخ نگاران و تحليل گران يک انقلاب اجتماعي و يک نهضت ضد ستم باشد، يا نباشد، فرجام آن از قبل پيش بيني شده باشد، يا نشده باشد، هرچه باشد، بي گمان يک درس و يک پيام و يک معرفت جدي در حوزه دين شناسي و قرآن شناسي بوده است.
شايد عالمان حوزه معارف شيعي بر اين انگار و پندار باشند که اگر در زمينه ي بسياري از پيام هاي دين، کوتاهي به عمل آمده است، دست کم در زمينه عاشورا و نهضت حسيني حق آن پيام به جا آمده و شيعه در اين زمينه کوتاهي نکرده است!
اما آنچه بوده و هست و رويداده ،جز اين است! ما در طول قرنها به تکرار سوگواري و نقل بخشهاي حماسي عاشورا بسنده کرده ايم و به جاي دريافت معرفتي، عملي، عيني و عاطفي، بيش تر به جنبه پيامهاي عاطفي بسنده کرده ايم. و حتي آن جا که عزاداريها با رفتار و گفتار شرک آلود، يا توهين آميز و ناسازگار با باورهاي ديني درهم آميخته ، از بيم آسيب نديدن عواطف مذهبي و شيعي مردم، حاضر نشده ايم به گونه رسمي، با تحريفهاي عاشورا و بدفهمي ها و کج رفتاريهاي عملي و اعتقادي به روشني و آشکارا مبارزه مي کنيم.
افزون بر اين، دريافت هرپيام معرفتي، نياز به استعداد ويژه و زمينه هاي خاص فکري وروحی دارد، چنانکه درميان اصحاب ائمه(ع) اين جدايي ديده مي شود، شماري بيش تر به فقه الاحکام گرايش داشته و شماري به کلام و مقوله هاي اعتقادي و کساني هم به رشته هاي ديگر علمي علاقه نشان مي داده اند.
بنابراين، همه آنان که در محضر يک استاد حضور مي يابند و يا در يک حوزه علمي و معرفتي گام مي نهند، توانايي گنجايي و گرايش فهم و دريافت همه پيامها را هم سطح و هماهنگ ندارند.
اين است که وقتي از اين برهه ي تاريخ که در آن زيست مي کنيم به پيشينه ي خط سير پيدايش عالمان ديني مي نگريم، بسياري از آنان داراي گرايش حديثي و فقه الاحکامي و کلامي بوده اند، ولي چهره هاي کم تري را مي بينيم که در شمار مصلحان اجتماعي و سياسي قرار گرفته باشند و اين بدان خاطر است که ورود به اين ساحت نياز به ظرفيت هاي دروني و روحي دارد و به صرف فقاهت احکامي يا تخصص کلامي ،يا فلسفي و يا عرفاني نمي توان انتظار داشت که شاگرد اين حوزه ي معرفتي و عملي نيز باشند.
بنابراين، کمياب بودن استعدادهاي شکوفا دراين ساحت از يک سو، و پرهزينه بودن حرکت درمسير اصلاح گري اجتماعي و سياسي و اعتقادي از ديگر سو، سبب شده است تااين حوزه در همه روزگاران، چهره هاي برجسته فراوان نداشته باشد، در حالي که حوزه قرآن پژوهي يا حديث شناسي، فقه الاحکام، فلسفه و کلام و يا حتي عرفان از چهره هاي نامور بيش تري برخوردار است!
اين در حالي است اصلاح گري اجتماعي، دررأس رسالت انبيا قرار داشته و پس از معرفت حق تعالي و دعوت به توحيد و عبوديت پروردگار، مسأله از ميان برداشتن و ريشه کن کردن ستم و بي عدالتي از جامعه بشري، مبارزه با سلطه هاي اقتصادي و نظامي و فرهنگي، باز کردن زنجيرهاي خرافات و سنتهاي جاهلي، احقاق حقوق انسان ها و مستضعفان و... در شمار نخستين برنامه ها و هدفهاي انبيا معرفي شده است:
«الذين يتبعون الرسول النبي الامي... یأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنکر، و يحل لهم الطيبات، ويحرم عليهم الخبائث، و يضع عنهم اصرهم والاغلال التي کانت عليهم...» (16)
آنان که پيروي مي کنند از اين فرستاده، پيامبر درس ناخوانده... و آنان را به کار نيک مي فرمايد و از کار زشت باز مي دارد و چيزهاي پاک را رواشان مي دارد و چيزهاي پليد را بر آنان ناروا مي دارد و بارهاي گران و بندهايي را که بر آنان مي بود، از آنان فرو مي نهد...
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات، وانزلنا معهم الکتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط...» (17)
ما پيامبران مان را با نشانه هاي روشن فرستاديم و با آنان نامه و ترازو فرو فرستاديم، تا مردم به داد برخيزند...
«ان الله يامر بالعدل والاحسان، وايتاء ذي القربي، وينهي عن الفحشاء والمنکر والبغي...» (18)
خداوند شما را به داد و نيکي و دهش به خويشاوند فرمايد و از کار زشت و کار ناپسند و ستم بازتان مي دارد...
در ميان مسلمانان نخستين ، جرقه هاي اين کج روي، پس از عصر نبوي زده شد و کساني به عنوان عابد، به گوشه انزوا پناه بردند و به اذکار و اوراد، رو آوردند و خرقه پوشي را ارزش پنداشتند،از جامعه بريدند و دم از وصال حق زدند، کارو تلاش براي معيشت را غفلت از آخرت دانستند و حقارت و ذلت در برابر خلق را مايه عزت در پيشگاه خدا شمردند، اهل طريقت شدند و شريعت را پوسته بي مقدار انگاشتند. ولي امام سجاد، که جمال نيايش گران اش ناميدند، در سخت ترين روزگاران و بدترين وتيره و تارترين شرايط سیاسی جامعه اسلامي، دعا و نيايش را محملي براي پيام رساني، درس آموزي، گستراندن و سريان دادن باورها و اصول اعتقادي و حريت اجتماعي به فرد و جامعه قرار داد و گنجايي بالا، دامنه و گستره ي انديشه و عمل ديني را به نمايش گذاشت و ميان محراب و مقتل، پيوند شگفت را رقم زد و نشان داد که روح دين، هرگز با بن بست روبه رو نمي شود و اگر مفسدان و طاغيان حنجره ي دين را ببرند، در نيمه هاي شب، نواي ناي مناجات اش راهگذران را از رفتن باز مي دارد، تا آن چه را در روزهاي پرغوغاي کربلا نشنيدند، در شب هاي به ظاهر آرام مدينه، مرور کنند و به گوش جان بنیوشند.
و ديگر حوزه ها را در شماره ي بعدي، به اميد حق، پي مي گيريم.
1. رشد جمعيت کشوري چون ايران مي طلبيده است که همپاي فزوني نفوس، نهادهاي اجتما عي نيز توسعه يابند.
2. با رشد جامعه ها و گسترش مدنيت، همراه همه ي نيازها ي مادي ومعنوي و علمي و فرهنگي و اقتصا دي، نياز به معرفت و معنويت ديني نيز فزوني يافته و اقتضاي بالندگي حوزه هاي ديني شدت يافته است.
3. رخداد انقلاب اسلامي در سه دهه ي گذشته و نقش آن در در احياي دوباره انديشه دين باوري در جامعه هاي اسلامي، بلکه در پهنه و گستره ي جهان و نقش آفريني و طلايه داري دوباره دين در عرصه سياست و اصلاح گري اجتماعي و رويارويي نهاددين و معنويت با سلطه هاي کوچک و بزرگ سياسي و اقتصادي و نظامي، همه وهمه، سبب گرديد تا نگاه ها به حوزه و نهاد روحانيت دگرگوني يابد و تحليلها درباره آن، ديگر شود و به دنبال آن، انتظارها و کارکرد ها نيز تفاوت يابد.
در اين فرآيند، هم نگاه دين باوران به حوزه ها فرق کرد و ديگر شد وهم نگاه دين نا باوران و دين ستيزان تغيير کرد.
دين باوران، متوجه شدند که در نهاد دين و ساختارهاي ديني نيروي روي هم انباشته و سخت دگرگون کننده اي نهفته است و مي توان از آن در جهت دگرگونيها واصلاحات اجتماعي بهره برد. و دين ناباوران نيز با شگفتي دريافتند که در لايه هاي تودرتوي باورها و ساختارهاي ديني، برخلاف همه فشارها ، تهديدها و تنگناهايي که در درازاي تاريخ، تحمل کرده است، جان توان مندي جريان دارد که مي تواند از پس قرنها سردي و رخوت جامعه ها ، ناگهان طوفاني شگرف و سخت بزرگ برپا کند و عيسي گون، جان بر تن فسرده نسلها بدمد!
دين ستيزان دريافتند که برخلاف همه ي دشمني ها، کينه ورزيها و تلاشهايي که صورت داده اند، عنصر ديانت و معنويت را دست کم گرفته بودند.
به هر حال، حوزه ي امروز، در گذشته چنين نبود،هرچند در ادوار پيشين،گاه فرازها و نشيب ها، صعودها و نزول هاي پي در پي داشته است؛ اما در هيچ دوره تا اين اندازه، گسترش يافته، اثر گذار و نقش آفرين نبوده است. شک نيست که نقش حوزه دين و روحانيت ديني در تاريخ گذشته جامعه شيعي، هرگز کم رنگ نبوده است و در تحول و اقدام مثبت و استبداد ستيز، حضور پر رنگ آن را مي توان شاهد بود، چه در داعيه داري و عدالت خواهي و قانون گرايی مشروطيت و چه در مبارزه با استعمار اقتصادي، فرهنگي و سياسي قدرت هاي جهاني و منطقه اي، چه در نهضت ملي شدن صنعت نفت و قطع نسبي سلطه ی بريتانيا از منابع، حوزه و عالمان ديني نقش آفرين ، طلايه دار و در عرصه بوده و در هر زمان سازوار با نيازها، اقتضاءها و تواناييها و ضرورتها، رسالت خويش را به انجام رسانده اند.اماهمچنان که ياد شد، اين بروز و ظهور نوسان داشته و عوامل مختلف برآن، اثرگذار بوده است.
سهم نهادهاي ديني در پايایی اديان و مکاتب
در دين يهود، مسيح، زرتشت و حتي اديان هندي و چيني نيز اين نهاد نقش داشته و دارد.
حتي مکتبهاي بشري ، زماني که پشتوانه يا حامي يک نظام سياسي قرار گرفته و در عمل وارد عرصه جامعه شده اند- اگرنه از سوي مردم- دست کم از سوي دولتمردان و عناصر سياسي، سازمانها و گروه هاي ويژه اي براي پاسداري از آن مکتبها، رواج دادن و استوارسازي آنها تعيين و تعريف شده و مورد حمايت قرار گرفته اند. اين حمايت ، گاه به صورت تشکيل احزاب همراه و هماهنگ کمک هاي مالي و آماده سازي زمينه ها در صحنه هاي فرهنگي و تبليغي و انتخاباتي بوده و گاه به شکل وارد ساختن مباني و آموزه هاي آن مکتب در لابه لاي متون درسي در سطحها و لايه هاي گوناگون آموزشي و يا اختصاص کرسي درسي و گرايش مطالعاتي و پژوهشي در دانشگاه ها و سازمانها و مراکز علمي و پژوهشي بوده است.
بي اين تدبيرها و دورانديشيها، هيچ دين يا مکتب يا باور اجتماعي نمي توانسته و نمي تواند پايائي لازم را در يک جامعه داشته باشد. بلي! نام اين نهادها و ساختار تشکيلاتي و روشها و کارکرد آنها يکسان نبوده و فرقهايي داشته است؛ اما روح همه آنها پاسداري و نگاه باني از يک باور و انديشه و روش، در جامعه هواخواه بوده است.
انديشه ها و باورها،چه الهي وچه انساني، چه علمي وچه غير علمي، بدون روشنگري و تفسير و تحليل وتلاش براي ماندگاري و قوام يابي، استمرار بايسته نمي يابند و اگر هم به اسم و ظاهر استمرار يابند، از نظر محتوا مسخ مي شوند و گاه به ضدخود دگر مي شوند و رفته رفته، از خداپرستي به بت پرستي و از آيين انساني به آيين ضدبشري و از دموکراسي به استبداد و از احياي حقوق زحمتکشان به ديکتاتوري احزاب منتهي مي گردند، در حالي که همچنان نام ونشان و شعارهاي نخست را به دنبال آن مي کشند!
البته لازم به ياد است که تحريف اديان و خاموش شدن نويدهاي اوليه يک انديشه و باور و دگر شدن فروزش يک شعار انساني و ارزشي به خاکستري تيره، يا شعله اي سوزنده و گدازنده، گاه برخاسته و سرچشمه گرفته از نبود عالمان راستين و روشنفکران و مفسران هوشمند است و زماني هم سرچشمه گرفته از قراءتهاي سطحي و تفسيرها ي انحرافي و فرصت طلبيها، و عوام فريبيهاي نخبگان علمي و اجتماعي و سياسي است.
در قرآن و روايات، اين دو موضوع مورد توجه بوده است: قرآن به پيروان اديان آسماني يهوديان و مسيحيان يادآور مي شود: فلسفه آمدن پيامبر جديد، آن است که همچنان راه ديانت و ايمان را روشن نگاهدارد و نگذارد گذشت زمان باعث به فراموشي سپرده شدن باورها و ارزشها بشود.
«يا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا يبين لکم علي فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير...» (1)
اي اهل کتاب! فرستاده ما(محمد) پس از مدتي که پيامبري مبعوث نشده بود، به سوي شما آمد، تا آن چه را که نيازمند به آن هستيد(و در فهم و دريافت آن گرفتار ابهام و يا کج فهمي شده ايد) براي تان روشن سازد، تا نگوييد(چون) بشارت دهنده و انذارکننده اي براي ما نيامد(ما گرفتار انحراف و کجروي شديم!)
از اين آيه به روشني استفاده مي شود که خداوند به عنوان آفريدگار انسان و آگاه به خصلتها و نيازهاي او، اين نکته را به روشني بيان کرده است که آمدن يک پيامبر در تاريخ و رها کردن مردم کافي نيست، بلکه بايد همواره در فاصله هاي لازم، پيام تکرار شود، زواياي آن روشن گردد و دوباره فراديد و انديشه مردم قرار گيرد. و اگر چنين نشود، جامعه انساني گرفتار کجروي و بدفهمي و ابهام مي شود و در اين کجروي نزد خدا معذور خواهد بود. در قرآن اين موضوع با بياني ديگر نيز مطرح شده است:
«ولو انا اهلکنهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع اياتک من قبل ان نزل و نخزي» (2)
اگر ما پيش از فرستادن قرآن و پيامبر جديد، به خاطر کارهاي خلاف و ناروا (مشرکان و کافران را) بازخواست و عذاب مي کرديم، آنان مي گفتند: پروردگارا! چه مي شد که فرستاده اي به سوي ما مي فرستادي و ما را در پرتو روشنگري او آيات تو را مي پذيرفتيم و پيروي مي کرديم و گرفتار لغزش و گمراهي نمي شديم.
از سوي ديگر قرآن، در ادامه بعثت پيامبران، حضور عالمان و دين شناسان و مبلغان ديني را ارج نهاده، ولي يادآور شده است که ارجمندي اين عالمان و مبلغان تا زماني است که حقايق را کتمان نکنند، به خاطر منافع مادي، به تحريف و وارونه سازي متون و معارف ديني نپردازند!
قرآن از عالمان و مبلغان ديني حق گرا، اين گونه ستايش مي کند:
«ذلک بان منهم قسيسين و رهبانا وانهم لايستکبرون» (3)
اين که شماري از اهل کتاب(مسيحيان) به اهل ايمان و اسلام دوستي مي ورزند و راه دشمني نمي پيمايند، از آن روست که شماري از آنان کشيشان و راهبان(دانايان و پرهيزگاران)اند و نيز به خاطر اين است که در پذيرش حق تکبر و منيت ندارند.
خداوند در قرآن ، گروهي از همين عالمان و مبلغان و داعيه داران ديني را، به خاطر دنياگرايي و حرامخوري نکوهش کرده است.
«ان کثيرا من الاحبار و الرهبان لياکلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله...» (4)
بسياري از عالمان ديني يهود و راهبان مسيحي اموال مردم را به ناروا مي خورند و آنان را از راه خدا باز مي دارند!
اين مفاهيم در روايات با شرح بيش تري ياد شده است.
پيامبر اکرم(ص) مي فرمايد:
«علماء امتي کانبياء بني اسرائيل» (5)
عالمان امت من نقش و جايگاهي چونان پيامبران بني اسرائيل دارند. اين تعبير از آن جهت مي تواند باشد که کارکرد عالمان اسلامي پس از رحلت رسول خدا(ص ) و به درازا کشيده شدن فاصله امت با پيامبر(ص)، همانند کارکرد پيامبران بسياري است که در بني اسرائيل از سوي خدا برانگيخته مي شدند تا دين حضرت موسي يا حضرت عيسي(ع) را به گوش جان مردم فرو خوانند و از تحريف و مهجوريت دور سازند.
امام صادق(ع ) مي فرمايد:
«ان العلماء ورثة الانبياء» (6)
عالمان ميراث بران و ميراث داران پيامبران اند.
روايات دراين زمينه بسيار است و اين چند روايت را از باب نمونه يادآور شديم.
در مجموعه اي ديگر از روايات، به بعد دوم؛ يعني نکوهش عالماني که به دليل هاي گوناگون گرفتار دنيازدگي شده و وظيفه خود را در روشنگري درست دين وعمل به آن انجام نمي دهند، اشاره شده است:
«قيل له اي الناس شر؟ قال:العلماء اذا فسدوا» (7)
از رسول خدا پرسيده شد که کدام يک از مردم بدترند؟ پيامبر فرمود: عالمان، آن گاه که فاسد شوند.
در روايتي از امام صادق(ع) آفت عالمان و آسيب هايي که آنان را تهديد مي کند، هشت مورد معرفي شده است:
1. طمع
2.بخل
3.ريا و تعصب ورزي بي جا
4.گرايش و علاقه مندي به ستايش شدن
5.ابراز قاطعانه مطالبي که حقيقت آن را نيافته اند
6.لفظ پردازيهاي بي مورد
7.شرم نداشتن از خدا
8.فخرفروشي و ترک عمل به دانسته هاي خود
کارکرد مرجعيت ديني در حيات اجتماعي اسلام
و چنانکه ياد شد، اگر اين آموزه ها و رهنمودها و تدبيرهاي درون ديني و برخاسته از آموزه ها هم نبود، به حکم عقل و بايستگي هاي زندگي اجتماعي، چنين نهادي ضروري مي نمود.
نبود مرجعيت ديني در جهان اسلام مي توانست به حذف تدريجي معرفت و باور ديني از جامعه اسلامي بينجامد و آن همه بزرگداشت تکريمي که نسبت به عالمان و فقيهان در منابع ديني صورت گرفته است از اين روست که عالمان و فقيهان مي بايست در فترت پس از پيامبر(ص) و غيبت امام عصر(ع) کاري پيامبري کنند و ميراث بر انبيا باشند و رسالتي چونان رسالت آنان را ايفا کنند. پرورش نيروهاي دين شناس و قرآن فهم از عصر نبوي آغاز گرديد و در عصر امامان (ع ) گسترش يافت و در عصرغيبت، به عنوان يک نهاد رسمي و شناخته شده درآمد.
تلاش براي فهم قرآن و معارف دين از سوي امت اسلامي، امري طبيعي بوده و همگان درصدد برآمدند تا به گونه اي محضر پيامبر را درک کنند و از معارف دين بهره گيرند، ولي قرآن تدبير کار را به گونه اي ديگر مطرح کرد و فرمود:
«وما کان المؤمنون لينفروا کافة و لولا نفر من کل فرقة طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم» (8)
گرويدگان براي آن نيند که همگی (براي جنگ) بيرون روند. پس چرا از هر گروهي دسته اي نروند، تا در کار دين، دانش جويند و به مردم خويش بيم دهند، آن گاه به سويشان بازآيند، باشد که پروا کنند.
پايه آگاهي ماهرانه و شناخت دقيق و همه سويه در مسائل دين و شکل گيري نهاد کارشناسي ديني و فقاهت- به معناي گسترده آن- با اين بيان قرآني بنيان گذاري شد ودر استوارسازي و ژرفابخشي به آن پيامبر(ص)فرمود:
«الفقهاءامناءالرسول»(13)
فقيهان(آنان که دين را به گونه ژرف و دقيق درک کرده اند) امانتداران پيامبرند.
امام علي(ع) فرمود:
«العلماء حکام علي الناس» (10)
عالمان، حکمران بر مردم اند (شأن قضاوت و مديريت در خور آنان است).»
امام حسین(ع)فرمود:
مجاري الامور و الاحکام علي ايدي العلماء بالله» (11)
راه هاي گردش کارها و احکام در دست عالمان الهي است.
در روايتي که به امام علي بن موسي الرضا(ع) نسبت داده شده، چنين آمده است:
«منزله الفقيه في هذا الوقت، کمنزلة الانبياء في بني اسرائيل» (12)
جايگاه فرد فقيه و دين شناس ژرف نگر در اين زمان، چونان جايگاه انبيا در ميان بني اسرائيل است.
امام عسکري(ع) در آستانه پايان يافتن حضور خط امامت در ميان امت، براي جامعه دينداران و دين خواهان، برنامه اي جامع و هميشگي را ترسيم کرد و فرمود:
«...فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا علي هواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه و ذلک لايکون الا بعض فقهاء الشيعه لاجميعهم» (13)
از اين پس(که امام در ميان امت حضور آشکار ندارد و براي دريافت احکام و اجراي حدود قوانين الهي، امام در ميان مردم نيست) بايد از ميان فقيهان و ژرف انديشان دين شناس، کساني را شناسايي کرد که داراي اين ويژگي ها باشند: خود را از فرو غلتيدن در گناه و خطا و هوس مصون دارند، دين خويش را پاسدارند،با گرايش هاي نفساني خود مخالفت ورزند، به فرمان مولاي خويش، گردن نهند. فقيهي که چنين ويژگي هايي را دارا باشد، پس مردمان که از چنين فقاهتي نابهره مندند، مي بايد از آنان پيروي کنند و البته فقيهاني با اين ويژگيها، همه جا حضور ندارند و پرياب نيستند، بلکه تنها شماري از فقيهان شيعه، از اين ويژگيها، برخوردارند.
شايان توجه اين که ، اگر اين روايات هم در منابع ديني نبود، راه منطقي ديگري وجود نداشت، بلکه جامعه دينداران ، به حکم عقل و خرد انساني، به طرحي همانند آن مي رسيدند؛ چرا که در هر ميدان علمي و عملي- چه مادي و چه معنوي، چه خرد و چه کلان، مديريت شايسته بايد از اين سه ويژگي برخوردار باشد:
1.آگاهي ماهرانه، دقيق و همه سويه
2.امنيت اخلاقي.
3.توانمندي اجرايي.
رسالتهاي متفاوت مرجعيت ديني در ادوار تاريخي
بخشي از اين دگرگونيها بنيادي تر و پاره اي رو بنايي تر و ويژه برهه و دوره اي بوده است.اهميت توجه به اين دگرديسيها بدان جهت است که مرجعيت ديني و نظام علمي و سازمان اجرايي و تبليغي و پژوهشي و آموزشي حوزه ها مي بايست سازوار با اين نيازها و ضرورتها، حرکت علمي آموزشي و تبليغي و پژوهشي خود را گرده ريزي و سازماندهي کند. و در هر عصر و محيط رسالتي روشن و هدفي برجسته براي خود بنگارد.
روشن است که رسالت اصلي عالمان ديني و نظام روحانيت، همواره حرکت در جهت فهميدن بهتر دين و فهماندن آن به مردمان و جلوگيري از خطرها، رويارويي با بيم دهي ها و از ميان برداشتن شبهه ها و اجرايي ساختن ارزشها و باورهاي ديني در جامعه اسلامي است. ولي روش و شيوه و گونه پياده کردن و به کار بستن اين رسالت مهم، در هر زمان و مکاني دگرسان بوده و کارهاي گوناگوني را طلب مي کرده است. و گاه دريک برهه ي زماني، لازم بوده است که مرجعيت ديني، چند وظيفه مهم را برعهده گيرد و همزمان به انجام رسالتهاي گوناگون بپردازد.
نخستين حوزه علمي و رسالت آن
در مقابل، رسالت و وظيفه اين حوزه آغازين نيز ساده و به دور از پيچيدگي - با اين حال مهم- مي نمود و آن عبارت بود از: گردآوري زود هنگام و دقيق آيات وحي و نيز آموزاندن آنها به علاقه مندان.
اين تدبير، از خود پيامبر بود که براي جلوگيري از تحريف قرآن و اختلاف نسل هاي بعد در بهره گيري از اين سرچشمه ي زلال و حياني، نخست مسلمانان را به فراگيري مهارت خواندن و نوشتن برانگيزاند و سپس گروهي از آنان را مأمور ساخت تا هرکدام جداگانه آن چه را پيامبر به عنوان قرآن قراءت مي کند، ثبت کنند. بنابراين، کاتبان وحي و قاريان قرآن، درشمار نخستين گروه هاي علمي- ديني قرار گرفتند. علمي که بيش تر پاسدار متن قرآن بوده و کم تر دغدغه تفسير و تأويل و برابرسازي داشت.
دومين حوزه علمي
حفظ واژگاني قرآن و سنت، با همه اهميت ،براي مخاطبان عصر نزول، چندان دشوار نبود؛ زيرا هم کاتباني پرورش يافته بودند وهم عرب- که درآن عصر، در اساس داراي فرهنگ حفظي و ذهني بود و کم تر با فرهنگ نوشتاري انس داشت- از آمادگي حفظ آموزه هاي ديني برخوردار بود و اين کار براي او، امري دشوار به شمار نمي آمد.
اما جنبه معرفتي و درک ژرف مفاهيم وحي و سنت پيامبر(ص) بسي دشوار مي نمود؛ زيرا درک مفاهيم اصولي و کلي و بنيادي يک انديشه و جداسازي اصول از فروع نيازمند آگاهي هاي پيشين و ظرفيت و گنجايي علمي است و مخاطبان عصر نزول، به دليل نداشتن پيشينه ی فرهنگي مناسب و ابزار لازم دادو ستد دانش، آمادگي کافي را براي انجام اين رسالت نداشتند.
رسول خدا(ص ) براي برآوردن اين نياز جدي و چاره سازي آن، راه ديگري را پيمود و آن عبارت بو از: قرار دادن عترت در کنار قرآن؛ چرا که عترت توانايي و گنجايي دريافت مفاهيم قرآن وسنت نبوي را فراتر از توانايي و گنجايي رايج و معمول ديگر مخاطبان عصر نزول داشتند و مي بايست در مجالي گسترده تر از حيات جسماني پيامبر(ص ) سنت او را براي نسل هاي بعد روشن کنند و به تفسير و تأويل قرآن همت گمارند ، اصول را از فروع، زيربناهارا از روبنا ها جدا سازند، هدف هاي اصلي آيات وحي، چگونگي برابرسازي آيات و روايات بر شرايط دگرگون شونده، نيازهاي بشري در عرصه هاي اقتصادي، پيوند ها و پيوستگي هاي اجتماعي، حقوقي و... شرح دهند.
سريان و جاري سازي اين گنجايي به جامعه اسلامي، نياز به مجالي طولاني تر داشت و 23سال دوره ی رسالت پيامبر، بلکه ده سال حضور آن گرامي در مدينه که مجال مناسب تري را براي آموزاندن و فراهم کردن زمينه يادگيري معارف پديد آورده بود، به طور طبيعي نمي توانست از دل جامعه بدوي عربستان عصر نزول ، مردمي ژرف نگر و فرهيخته و مفسر و مجتهد پديد آورد، بلکه مهم ترين گام در اين زمان، نفي فرهنگ جاهلي شرک و ورود به ساحت ايمان بود، همان چيزي که قرآن به روشني آن را بيان کرده است:
«اذا جاء نصرالله والفتح و رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توابا» (14)
هرگاه ياري خدا و پيروزي فرا رسد و کساني را بيني که گروه گروه به دين خدا درآيند . پس با سپاس پروردگار خويش را به پاکي بستاي، و از او آمرزش خواه که پذيراي توبه است.
ولي اين روي آوري گسترده به اسلام، که در سالهاي پاياني عمر رسول خدا(ص) صورت گرفته بود، آغاز کار مسلماني، در جامعه ی بزرگ اسلامي ،با نيازهاي افزون شونده، زمينه ها وپرسش هاي متفاوت روبه رو بود. در اين برهه ی بس مهم، اين عترت بودند که به عنوان اوصياي پيامبرو عالمان رباني ،مي بايست شأن معلمي(ص ) را ادامه دهند و حوزه معرفتي و اخلاقي و اجتماعي تازه پاگرفته ی امت اسلامي را بدون راهنما، روشنگر و استاد نگذارند و کار درس آموزان را به خودشان واننهند! و راه تأويلها و تفسيرهاي ناروا از دين و قرآن را ببندند و با تفسيرهاي روشن و ترازمند و دقيق از بر کرسي پيامبر فرا رفتن عالم نمايان جلوگيري کنند و به مردم آگاهي ديني بدهند، تا اسرائيليات به جاي تفسير قرآن و روايات جعلي به عنوان سيره و سنت نبوي، ساحت ذهن و فکرشان را درننوردند.
سومين حوزه معرفت ديني
مسلمانان، دراين که جامعه اسلامي نياز به مديريت سياسي دارد، ترديد نکردند- جز گروه هايي از خوارج که صدايشان به جايي نرسيد و در لابه لاي واقعيتهاي زمان گم شدند و حتي بعدها خود به تشکيل حکومت رو آوردند- اما اين که چه کسي، با چه ويژگي هايي و با چه دانشي و با چه مشروعيت و توانمندي بايد مديريت جامعه اسلامي را بر عهده گيرد؟ موضوع مهمي بود که شماري آسان از کنار آن گذشتند و با روش پير محوري نظام قبيله اي عرب، يکي از مهم ترين و پيچيده ترين مسائل امت اسلامي را، که مي توانست مبناي حکومت و مديريت در طول هزاران سال قرار گيرد ، با حضور شماري انگشت شمار و در ظرف چند ساعت، به گمان خود رسيدگي و سامان دادند و پايه هاي انديشه سياسي در نخستين جامعه ديني، اين چنين ريخته شد!
دراين حوزه، شاگردان به جاي اين که مبصر باشند، معلم شدند و کسي را که پيامبر اکرم(ص) به عنوان معلم معرفي کرده بود، در رديف شاگردان نشاندند. هرجا که در حل مسأله اي، آشکارا در مي ماندند، به او حق مشورت دهي داده و به رأي و نظرش گوش مي دادند.
اين حوزه که به ظاهر با مقوله هاي سياسي و مديريتي و حکومتي سروکار داشت بوي قدرت و خلافت و برتري جويي مي داد؛ امام علي (ع) سوگند ياد کرد که هرگز به حکومت از اين زاويه نگاه نکرده است:
«اما والذي خلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر... لالقيت حبلها علي غاربها و... لالفيتم ديناکم هذه ازهد عندي من عفطة عنز» (15)
سوگند به آن کس که دانه را شکافت تا جوانه زند و آن کس که جان را آفريد، اگر نبود که مردم گرد آمدند و اعلام آمادگي کردند و اگر نبود که با حضور آنان حجت بر من تمام شده بود،...گام در وادي حکومت نمي گذاشتم و رشته اين کار را به دست نمي گرفتم و... آن گاه مي ديديد که دنياي شما و فرمانروايي بر شما، نزد من کم ترين بها را داشت.
اين حوزه با شاگردان اندکش آغاز به کار کرد و دوره هاي مختلفي را پشت سر گذاشت و در طول چند دهه، نظريه ها و اصول و خط مشيها تبيين شد و در برهه اي کوتاه، زمينه عمل و اجرا پديد آمد و سپس زمينه اجراي حوزه سياست علوي و نبوي از سوي امويان مصادره شد.
در حوزه مباحث و کارکرد سياسي امت اسلام، شکافي جدي رخ نمود، شکافي که به شاخه شاخگي در ديگر حوزه هاي دين شناسي و قرآن شناسي نيز انجاميد؛ زيرا حوزه سياست با تکيه براهرم قدرت به سمت قراءتهايي از دين و دينداري گرايش داشت که بتواند زمينه پايندگي و ماندگاري قدرت حاکم را فراهم آورد. در حالي که حوزه معرفت ديني و قرآني، ترازويي بود که مي بايست براساس آن درستي و نادرستي حاکمان و حکومتها را با آن باز نمود و روشن کرد.
چهارمين حوزه انديشه و عمل ديني
شايد از اين که ما در اين نوشته از اين برهه هاي تاريخي و حرکتهاي صورت گرفته در آن با عنوان«حوزه معرفت ديني» يا «حوزه کارکرد ديني» ياد مي کنيم، براي شماري جعل عنوان به حساب آيد، اصطلاحات محدود و نارسايي است که در طول زمان براي حوزه ها و محتواي آن شکل گرفته و فقه قرآني و ديني و نبوي و علوي را به فقه الاحکام محدود ساخته است، آن هم با رنگ کردن، يا حذف پاره اي از احکام، به دليل نبود زمينه اجرا و عمل، مانند کتاب جهاد، امربه معروف و نهي از منکر، روابط بين الملل اسلامي، روابط اقتصادي و نظامي با دولتهاي کفر وحدود و ثغور آن، کتاب ولايت و حکومت و... .
حرکت حسيني، کارها و برنامه هاي او، اگر از نگاه شماري از تاريخ نگاران و تحليل گران يک انقلاب اجتماعي و يک نهضت ضد ستم باشد، يا نباشد، فرجام آن از قبل پيش بيني شده باشد، يا نشده باشد، هرچه باشد، بي گمان يک درس و يک پيام و يک معرفت جدي در حوزه دين شناسي و قرآن شناسي بوده است.
شايد عالمان حوزه معارف شيعي بر اين انگار و پندار باشند که اگر در زمينه ي بسياري از پيام هاي دين، کوتاهي به عمل آمده است، دست کم در زمينه عاشورا و نهضت حسيني حق آن پيام به جا آمده و شيعه در اين زمينه کوتاهي نکرده است!
اما آنچه بوده و هست و رويداده ،جز اين است! ما در طول قرنها به تکرار سوگواري و نقل بخشهاي حماسي عاشورا بسنده کرده ايم و به جاي دريافت معرفتي، عملي، عيني و عاطفي، بيش تر به جنبه پيامهاي عاطفي بسنده کرده ايم. و حتي آن جا که عزاداريها با رفتار و گفتار شرک آلود، يا توهين آميز و ناسازگار با باورهاي ديني درهم آميخته ، از بيم آسيب نديدن عواطف مذهبي و شيعي مردم، حاضر نشده ايم به گونه رسمي، با تحريفهاي عاشورا و بدفهمي ها و کج رفتاريهاي عملي و اعتقادي به روشني و آشکارا مبارزه مي کنيم.
افزون بر اين، دريافت هرپيام معرفتي، نياز به استعداد ويژه و زمينه هاي خاص فکري وروحی دارد، چنانکه درميان اصحاب ائمه(ع) اين جدايي ديده مي شود، شماري بيش تر به فقه الاحکام گرايش داشته و شماري به کلام و مقوله هاي اعتقادي و کساني هم به رشته هاي ديگر علمي علاقه نشان مي داده اند.
بنابراين، همه آنان که در محضر يک استاد حضور مي يابند و يا در يک حوزه علمي و معرفتي گام مي نهند، توانايي گنجايي و گرايش فهم و دريافت همه پيامها را هم سطح و هماهنگ ندارند.
اين است که وقتي از اين برهه ي تاريخ که در آن زيست مي کنيم به پيشينه ي خط سير پيدايش عالمان ديني مي نگريم، بسياري از آنان داراي گرايش حديثي و فقه الاحکامي و کلامي بوده اند، ولي چهره هاي کم تري را مي بينيم که در شمار مصلحان اجتماعي و سياسي قرار گرفته باشند و اين بدان خاطر است که ورود به اين ساحت نياز به ظرفيت هاي دروني و روحي دارد و به صرف فقاهت احکامي يا تخصص کلامي ،يا فلسفي و يا عرفاني نمي توان انتظار داشت که شاگرد اين حوزه ي معرفتي و عملي نيز باشند.
بنابراين، کمياب بودن استعدادهاي شکوفا دراين ساحت از يک سو، و پرهزينه بودن حرکت درمسير اصلاح گري اجتماعي و سياسي و اعتقادي از ديگر سو، سبب شده است تااين حوزه در همه روزگاران، چهره هاي برجسته فراوان نداشته باشد، در حالي که حوزه قرآن پژوهي يا حديث شناسي، فقه الاحکام، فلسفه و کلام و يا حتي عرفان از چهره هاي نامور بيش تري برخوردار است!
اين در حالي است اصلاح گري اجتماعي، دررأس رسالت انبيا قرار داشته و پس از معرفت حق تعالي و دعوت به توحيد و عبوديت پروردگار، مسأله از ميان برداشتن و ريشه کن کردن ستم و بي عدالتي از جامعه بشري، مبارزه با سلطه هاي اقتصادي و نظامي و فرهنگي، باز کردن زنجيرهاي خرافات و سنتهاي جاهلي، احقاق حقوق انسان ها و مستضعفان و... در شمار نخستين برنامه ها و هدفهاي انبيا معرفي شده است:
«الذين يتبعون الرسول النبي الامي... یأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنکر، و يحل لهم الطيبات، ويحرم عليهم الخبائث، و يضع عنهم اصرهم والاغلال التي کانت عليهم...» (16)
آنان که پيروي مي کنند از اين فرستاده، پيامبر درس ناخوانده... و آنان را به کار نيک مي فرمايد و از کار زشت باز مي دارد و چيزهاي پاک را رواشان مي دارد و چيزهاي پليد را بر آنان ناروا مي دارد و بارهاي گران و بندهايي را که بر آنان مي بود، از آنان فرو مي نهد...
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات، وانزلنا معهم الکتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط...» (17)
ما پيامبران مان را با نشانه هاي روشن فرستاديم و با آنان نامه و ترازو فرو فرستاديم، تا مردم به داد برخيزند...
«ان الله يامر بالعدل والاحسان، وايتاء ذي القربي، وينهي عن الفحشاء والمنکر والبغي...» (18)
خداوند شما را به داد و نيکي و دهش به خويشاوند فرمايد و از کار زشت و کار ناپسند و ستم بازتان مي دارد...
پنجمين حوزه
در ميان مسلمانان نخستين ، جرقه هاي اين کج روي، پس از عصر نبوي زده شد و کساني به عنوان عابد، به گوشه انزوا پناه بردند و به اذکار و اوراد، رو آوردند و خرقه پوشي را ارزش پنداشتند،از جامعه بريدند و دم از وصال حق زدند، کارو تلاش براي معيشت را غفلت از آخرت دانستند و حقارت و ذلت در برابر خلق را مايه عزت در پيشگاه خدا شمردند، اهل طريقت شدند و شريعت را پوسته بي مقدار انگاشتند. ولي امام سجاد، که جمال نيايش گران اش ناميدند، در سخت ترين روزگاران و بدترين وتيره و تارترين شرايط سیاسی جامعه اسلامي، دعا و نيايش را محملي براي پيام رساني، درس آموزي، گستراندن و سريان دادن باورها و اصول اعتقادي و حريت اجتماعي به فرد و جامعه قرار داد و گنجايي بالا، دامنه و گستره ي انديشه و عمل ديني را به نمايش گذاشت و ميان محراب و مقتل، پيوند شگفت را رقم زد و نشان داد که روح دين، هرگز با بن بست روبه رو نمي شود و اگر مفسدان و طاغيان حنجره ي دين را ببرند، در نيمه هاي شب، نواي ناي مناجات اش راهگذران را از رفتن باز مي دارد، تا آن چه را در روزهاي پرغوغاي کربلا نشنيدند، در شب هاي به ظاهر آرام مدينه، مرور کنند و به گوش جان بنیوشند.
و ديگر حوزه ها را در شماره ي بعدي، به اميد حق، پي مي گيريم.
پی نوشت ها :
1.سوره مائده، آيه ي19.
2.سره طه، آيه 134.
3.سوره مائده، آيه82.
4.سوره توبه، آيه 34.
5.بحارالانوار، علامه مجلسي،ج22/2.
6.اصول کافي،ج32/1.
7.تحف العقول، ابن شعبه حرانی/37.
8.سوره توبه، آيه122.
9.بحارالانوار، ج216/1.
10.غررالحکم/172.
11.تحف العقول/172.
12.عوائد، نراقي/186.
13.احتجاج،طبرسي،ج263/2.
14.سوره نصر.
15.نهج البلاغه، صبحي صالح،خطبه3.
16.سوره اعراف، آيه 157.
17.سوره حديد، آيه 25
18. سوره نحل،آيه 90.