یکی از شیوه های نهادینه کردن فرهنگ نماز، بیان حکایات آموزنده پیرامون نماز است که به دلیل داستان گونه بودن و رغبت بیشتر نوجوانان و جوانان به خواندن این قبیل مطالب، اثرگذاری زیادی خواهد داشت. بدین منظور در این نوشتار، حکایاتی آموزنده از نماز در شریعت پیامبران الهی ارایه می گردد.
1. نماز در شریعت آدم علیه السلام
نمی دانست چه باید کرد. تنهایی و غربت او را آزار می داد. چندی بود که آرامش از وجودش رخت بسته بود. حالا دیگر همسرش هم در کنار او نمی توانست به او آرامش ببخشد. فقط یک لحظه، فقط یک لحظه سبب شده بود تا از بهشت رانده شود. حالا دیگر او می دانست، نمی تواند به بهشت باز گردد. او می دانست که زمین جایگاه او و فرزندانش خواهد شد. خود را سرزنش می کرد که چرا با غفلت خود، به وسوسه های شیطان گرفتار و با همسرش به درخت ممنوعه نزدیک شده بود. نمی دانست چه چیز سبب آرامش او خواهد شد. در پی پناهگاهی بود تا بتواند آرام گیرد و با همسرش لحظات را در آرامش بگذراند.شب شد و تاریکی همه جا را فراگرفت. او و همسرش در وحشت فرو رفتند. چه کسی می توانست در این تاریکی آرام باشد. آیا این تاریکی به پایان خواهد رسید. آنان آن شب را نخوابیده بودند، ولی با پدیدار شدن صبح هم آرامششان بازنگشت. دیگر هر دو داشتند قطع امید می کردند. دیگر هیچ راهی به نظرشان نمی رسید تا به آنان آرامش دهد. ناگهان جبرئیل _ فرشته وحی _ نازل شد. آنان خوب می دانستند که جبرئیل از سوی خدا برایشان پیامی فرستاده است. با دیدن جبرئیل کمی آرامش یافتند.
می دانستند که خداوند بر نگرانی و پریشانی آنها رحم کرده و جبرئیل را به سویشان فرستاده است. جبرئیل به سویشان آمد و از هدیه ای که خدا برایشان فرستاده بود، سخن گفت و به آنان وعده داد که اگر این هدیه را بپذیرند و به آن عمل کنند، آرام خواهند شد. جبرئیل گفت که این هدیه چشم روشنی است برای شما از سوی خدا. هدیه این بود: پنج نوبت نماز در هر روز. صبح روز بعد، وقتی آفتاب هنوز طلوع نکرده بود، به نماز ایستادند تا با خدا سخن بگویند. پس از سخن گفتن با خدا، هر دو احساس آرامش عجیبی می کردند. این بهترین هدیه برای آن دو شد و برای فرزندان او نیز میراثی ماندگار باقی ماند.(1)
2. حضرت ابراهیم علیه السلام و نماز
منا و عرفات هر زایر خانه خدا را به یاد نماز می اندازد. آنجا که ابراهیم علیه السلام به همراه اسماعیل در هشتم ذیحجه، در این دو مکان نماز به جای آوردند. آری، منا و عرفات یاد مردی را در ذهن ها، زنده می کند که چهار هزار سال پیش مردم را به اطاعت از پروردگار یکتا فرا می خواند.تا چشم کار می کرد زمین خشک بود و اثری از آب و سبزی دیده نمی شد. صدای نوزادی که آرام و قرار از دست داده بود فضا را پر می کرد، ولی نه زن و نه مرد، هیچ شکایتی نمی کردند؛ چون به فرمان خداوند قدم در این راه گذارده بودند. هاجر، همسر ابراهیم علیه السلام که اسماعیل را در آغوش گرفته بود، آرام آرام با کمی فاصله از همسرش حرکت می کرد و پیوسته به اطراف می نگریست. هاجر با خود می اندیشید که این سرزمین بی آب و علف، ما را به کجا می رساند؟ آیا در همین جا باید بمانیم. ناگهان آن سوتر حضرت ابراهیم بر زمین نشست و فریاد زد:
پروردگارا! من زن و فرزندم را در سرزمین بی آب و علفی، در کنار خانه ای که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز برپا دارند. (ابراهیم: 37)
در همان جا خیمه زدند. هاجر دانست این همان مکانی است که وعده گاه خداوند و پیامبرش، ابراهیم علیه السلام است. ابراهیم و هاجر هر دو می دانستند که روزی خواهد رسید که مردم از این مکان قدسی، به نماز دعوت می شوند. پس کودک را بر زمین گذاشتند و ابراهیم نماز گذارد و در اندیشه آن فرو رفت که خانه ای شایسته برای پروردگار بسازد تا مکان اجتماع تمامی خداپرستان شود.
به برکت همین نمازها، دره منا و سپس صحرای عرفات، نزد یکتاپرستان در طول تاریخ، عظمت و شکوه ویژه ای یافت. به همین سبب، نماز در این محل، برای حجاج اهمیت بسیاری دارد.(2)
3. حضرت شعیب علیه السلام و نماز
«نماز را به پای دارید، خدا را بپرستید و بت ها را رها کنید.» این سخنانی بود که شعیب علیه السلام همواره به قوم خود گوشزد می کرد، ولی چه چاره که این قوم همچنان به گناه و سرپیچی از دستور پروردگار ادامه می دادند. آنان مردانی بودند که با گستاخی کامل، در مقابل بت ها به خاک می افتادند و زیور آلات خود را نثار بت ها می کردند و از آن سنگ ها می خواستند تا خواسته هایشان را برآورده سازند.شعیب علیه السلام با دیدن این صحنه بسیار اندوهگین می شد و برای آن قوم از خدا طلب هدایت می کرد. قوم شعیب به سبب همین نافرمانی ها مال و دارایی خود را از دست می دادند، ولی غافل بودند و همچنان آلوده به گناه.
شعیب علیه السلام می دید که افراد قومش در معامله کم فروشی می کنند. این یکی از گناهان بزرگی بود که برای افراد قوم شعیب یک عادت شده بود. بارها و بارها، شعیب علیه السلام این صحنه ها را دیده بود و افسرده و غمگین، فروشندگان را از عاقبت شوم این کار، یعنی کم فروشی آگاه کرده بود، ولی آنان هرگز حتی لحظه ای به نصیحت های شعیب علیه السلام توجهی نمی کردند. حتی او را به سبب این حرف ها سرزنش می کردند.
شعیب با صدای بلند و با عصبانیت برای آنان از قیامت و آتش دوزخ سخن می گفت، ولی تنها واکنش آنها این بود که پیامبر خدا را مسخره می کردند.
شعیب با خود اندیشید که شاید اگر راه و رسم مناجات با خدا را به آنان نشان دهد و آنان لذت نماز را دریابند، به خداپرستی روی می آورند. بنابراین، در برابر دیدگان آنان نماز می خواند و با خدا راز و نیاز می کرد، ولی افراد قوم، به جای آموختن عبادت، او را مسخره می کردند و از به جا آوردن نمازش جلوگیری می کردند و می گفتند:
ای شعیب! آیا این نماز به تو اجازه می دهد که ما به آیین نیاکانمان پشت کنیم و از بت پرستی دست برداریم. (هود: 87)
شعیب در برابر این قوم جاهل چاره ای جز صبر و مقاومت نداشت. او پیامبری بود که باید آنان را به دین حق فرا می خواند. او همچنان به دعوت خویش ادامه می داد به امید آنکه روزی فرا رسد تا قوم او به خدا روی آورند و نماز را به پای دارند.(3)
4. نماز در آیین موسی علیه السلام
حضرت موسی علیه السلام هنگامی که می خواست نماز بخواند آن چنان به عبادت می پرداخت که گویا جز او و خدا هیچ موجودی نیست. وقتی به سجده می رفت در فروتنانه ترین حالت ها قرار می گرفت و با تواضع فراوان خدا را می خواند. همه می دانستند که خداوند به او لقب «کلیم» داده است، ولی حتی خودش نمی دانست که چرا به او لقب کلیم داده اند. در پی این هم نبود که علتش را بداند. او از سخن گفتن با خدا خشنود بود و از اینکه می تواند در نماز با خدا راز و نیاز کند بر خود می بالید.خداوند می خواست موسی را از راز لقبی که به او داده است آگاه کند. پس خطاب به موسی فرمود: «ای موسی! آیا می دانی چرا تو را کلیم و هم سخن خود قرار داده ام؟» موسی علیه السلام گفت: «نه». خداوند باز هم فرمود: «ای موسی! این بندگانم را شناسایی کردم و به طور کامل، درون آنان را کاویدم و در میان آنان هیچ کس را در برابر خود فروتن تر از تو ندیدم. ای موسی! تو هرگاه نماز می گزاری، گونه خود را به عنوان تواضع، روی خاک بر زمین می نهی».
حالا دیگر موسی می دانست که «کلیم الله» بودنش را مدیون تواضع خویش است. او می دانست که نماز ابراز فروتنی به پروردگار است و حالا این فروتنی باید با آداب خود صورت پذیرد. یکی از مهم ترین و برترین صفات یک نمازگزار، تواضع و فروتنی است که زیبنده هر نماز گزار به شمار می رود.
نمازگزار در شبانه روز، پنج بار نماز می خواند و لباس تواضع بر تن می کند و نهایت تواضع را در پیشگاه الهی به جا می آورد.(4)
باید بدانیم که در دین یهود، سه نماز در شبانه روز بر آنان واجب شده است:
یک _ نماز صبح که پیش از طلوع آفتاب تا یکی دو ساعت پس از آن است.
دو _ نماز ظهر که هنگام آن تا غروب آفتاب است.
سه _ نماز شامگاه که باید بین غروب آفتاب تا ابتدای نیمه شب آن را به جا آورد.
هر انسانی در هر مذهبی می داند که پیام نماز، تواضع و فروتنی است. آن چنان که موسی علیه السلام با فروتنی خود، لقب کلیم را از خداوند دریافت کرد.(5)
5. حضرت داوود علیه السلام و نماز
هنگام نماز بود و او آماده می شد تا در پیشگاه پروردگار بایستد و عبادتش را آغاز کند. نزدیک ظهر بود و از همه جا صداهای گوناگون به گوش می رسید. صدای میوه فروشی که با فریاد می خواست میوه های خود را به فروش برساند، خرما فروشی که بر سر قیمت با مشتریان بگومگو می کرد و صدای کودکانی که به بازی مشغول بودند، ولی حضرت داوود علیه السلام تنها به نماز می اندیشید؛ زیرا می دانست تا چند لحظه دیگر می خواهد با خدای خود سخن بگوید. حالا او نمازش را آغاز می کند و اولین کلمات راز و نیاز را بر زبان می آورد. حالا دیگر او هیچ صدایی را نمی شنود. گویا تنهای تنها در این جهان خلق شده است.وقتی به نماز می ایستاد، گویی خودش را نیز فراموش می کرد و تنها به خداوند مهربان می اندیشید. گویا قطره ای می شود در دریای بیکران خداوندی. وقتی نمازش به پایان رسید، با خود فکر کرد چگونه می توان دانست که نمازهایمان در درگاه پروردگار پذیرفته شده است یا خیر؟ او تصمیم گرفت دست به دعا بردارد و از خداوند بزرگ بخواهد تا این راز را برایش روشن سازد. پس رو به پروردگار کرد و گفت:
«پروردگارا! نماز چه کسی را می پذیری و او را به خانه جای می دهی؟» پروردگار که پیامبر خود را بسیار دوست داشت، در پاسخ او فرمود: «کسی را در خانه خود جای می دهم و نماز او را می پذیرم که در برابر عظمت من فروتنی کند و یار من باشد. به چنین شخصی نوری می دهم که مانند خورشید در آسمان بدرخشد».
حضرت داوود از اینکه تواضع کنندگان در درگاه خداوند ارزش بالایی دارند، بسیار شادمان شد؛ چون او می کوشید تا همیشه و به ویژه در نمازهایش فروتنی کند. حال که این عبارت های آسمانی را شنیده بود، به درک بهتری از فروتنی در نماز دست یافت و آن را در نمازهایش بیشتر نشان می داد.(6)
6. حضرت زکریا علیه السلام و نماز
زکریا می دانست خداوند بزرگ در این تدبیر خود حکمتی پنهان داشته است. هر دو خواهر نازا بودند. همسر زکریا و خواهرش هیچ کدام توان باردار شدن را نداشتند. او شاید در ذهن خود به کودکی نیندیشیده بود.پس از گذشت مدتی در میان شگفتی همه اطرافیان، خواهر همسر زکریا باردار شد و فرزند دختری به دنیا آورد. نام او را مریم گذاشتند؛ فرزند پاکی که هدیه ای آسمانی برای اهل زمین بود.
زکریا با دیدن مریم، به فرزندی می اندیشید که می توانست داشته باشد. فرزندی پاک و شایسته همچون مریم علیها السلام، ولی می دانست که حالا دیگر سن او و همسرش بالا رفته و توانایی فرزنددار شدن را ندارند. البته با دیدن مریم در محراب عبادت، هنگامی که میوه های بهشتی در کنار محراب او فرود می آمد، آرزوی فرزنددار شدن را در درونش شعله ور می ساخت.
پس از چندی، زکریا که از قدرت خداوند آگاه بود، هنگام نیایش از خداوند خواست تا به او فرزندی ببخشد: «خداوندا! به من فرزند پاکیزه ای ببخش. تو دعای بندگان خود را می شنوی».
می خواست فرزندی صالح داشته باشد تا او را در راه عبادت خدا تربیت کند. فرزندی که نام او را به نیکی جاودان کند. پس از مدتی هنگامی که زکریا در محراب نماز مشغول دعا بود، فرشتگان او را صدا زدند و به او فرزندی را بشارت دادند. فرشتگان به او گفتند که خداوند به زودی پسری به نام یحیی به او خواهد بخشید.
زکریا چشم بر هم گذاشت و تنها کاری که می توانست انجام دهد شکر خداوند بود. او می دانست که تمام این مهربانی ها را به سبب نماز و نیایش از سوی خداوند دریافت می کند که خداوند خود فرموده است که نیایشگران و نمازگزاران را بسیار دوست دارد.(7)
.jpeg)
7. حضرت مریم علیها السلام و نماز
حضرت مریم علیها السلام می دانست که دیگر بیش از چند لحظه از عمرش باقی نمانده است. او فرشته مرگ را دیده بود که برای گرفتن جانش آمده است. حضرت مریم در آن لحظه به عبادت پروردگار مشغول بود. فرشته مرگ با احترام برای گرفتن جانش از او اجازه خواست.حضرت مریم که می دانست حالا دیگر وقت آن رسیده است که به سوی پروردگار پرواز کند، از فرشته مرگ تقاضایی کرد. هیچ کس باور نمی کرد که حضرت مریم در آخرین ثانیه های زندگی چنین درخواستی داشته باشد. درخواستی که هرگز به نعمت های دنیوی نمی اندیشد. آری، مریم، بنده پاکی بود که هرگاه اراده می کرد، نعمت های بهشتی نزد او آماده می شد. پس هیچ به درخواست این چنین نعمت هایی نیازی نداشت.
حضرت مریم علیها السلام از فرشته مرگ خواست تا به او اجازه دهد تا سجده ای در درگاه خدا به جا آورد و آن گاه جان او را بگیرد. او می خواست با این حالت نهایت بندگی خود را حتی در پایان زندگی نشان دهد. فرشته مرگ، خواسته او را اجابت کرد. حضرت مریم علیها السلام بی درنگ سر به سجده گذاشت. سجده ای سرشار از فروتنی و خاکساری به درگاه پروردگار. سجده ای که هرگز برخاستنی نداشت و در همان حالت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ناگهان حضرت عیسی علیه السلام خود را بر بالین مادر رساند و مادر را در محراب در حال سجده دید، بازگشت و پس از چند لحظه دوباره نزد مادر آمد و او را صدا کرد، ولی پاسخی نشنید.
باز هم با تعجب بازگشت، ولی وقتی برای دومین بار مادر را صدا کرد، دانست که او جان داده است. با غم فراوان این بار با صدای بلندتر مادرش را صدا زد. عیسی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، به مادر نگاه می کرد. او مادرش را بسیار دوست می داشت؛ مادری که غمخوار و یار او بود؛ مادری عابد که مورد توجه بسیار پروردگار بود.
عیسی بازهم مادرش را صدا زد، می دانست که این بار به او پاسخ خواهد داد. پس به اذن خدا، مادر دوباره جان گرفت و حضرت عیسی از مادرش پرسید: ای مادر مهربان من! آیا می خواهی باز هم به دنیا بازگردی؟ حضرت مریم علیه السلام در چشم پسرش عیسی خیره شد و گفت: آری، دوست دارم برگردم، آن هم برای آنکه در شب سرد برای خدا نماز بگذارم.
آن گاه به فرزند خود عیسی علیه السلام گفت: پسر جان! این دنیا خیلی بیمناک است. عیسی به چهره مادر خیره شده بود و شوق دیدار پروردگار را در چهره اش می دید. حضرت مریم دوباره چشم برهم نهاد و به خواب ابدی فرو رفت.(8)
8. حضرت عیسی علیه السلام و نماز
مریم علیها السلام می دانست که دنیا دوستان هرگز نمی توانند حتی لحظه ای راه های آسمان را با چشم دل ببینند. این بی خبران با نگاه های معنادار خود، مریم علیها السلام را سرزنش می کردند. آنها از حکمت خداوندی باخبر نبودند و پس از به دنیا آمدن عیسی علیه السلام، تهمت بزرگی به مریم زده بودند:ای مریم! کار زشتی انجام دادی. ای خواهر هارون، پدرت انسان بدی نبود. مادرت نیز همین طور. (مریم: 27 و 28)
مریم چاره ای جز صبر و سکوت نداشت. اگر چه نگاه ها و سخنان سرزنش آمیز مردم بر او سنگین بود، ولی او که حکمت خداوند را می دانست، آرام به آنان نگاه می کرد. لحظاتی بعد، وقتی همه جا را سکوتی کشنده فراگرفته بود، مریم از پاسخ به بی خبران باز ماند، به سوی گهواره اشاره کرد؛ به عیسی علیه السلامکه آرام در گهواره خفته بود.
ناگهان در میان بهت و حیرت همگان، عیسی علیه السلام در گهواره زبان گشود و چنین گفت:
من بنده خدا هستم. پروردگارم به من کتاب عنایت کرده، مرا به پیامبری برگزیده است و هر کجا که قدم بگذارم، وجودم را مایه برکت قرار داده است و تا زنده ام، مرا به نماز و زکات سفارش کرده است. (مریم: 30 و 31)
همگان شفگت زده به گهواره عیسی علیه السلام نگاه می کردند. شگفت زده از کلام آسمانی او که از نماز سخن می گفت. با این معجزه، از مریم رفع تهمت شد و نیز همگان به اهمیت نماز پی بردند.(9)
آنچه با توجه به تحریف های صورت گرفته، از شریعت حضرت مسیح به عنوان نماز باقی مانده است، به این صورت است که فرد نماز گزار نخست خود را تطهیر می کند و روی زانو می نشیند. آن گاه حاجت های خود را با حالت مخصوص و آداب ویژه از خداوند می خواهد. وقت نماز و دعای مسیحیان می تواند از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و از مغرب تا نیمه شب باشد، ولی روز باید به امور مادی مشغول بود.(10)
9. لقمان و نماز
لقمان از شنیدن آن صدا در بهت و حیرت فرو رفته بود. صدا چنین بود: «ای لقمان! آیا می خواهی خداوند تو را در زمین خلیفه قرار دهد و در میان مردم به قضاوت بپردازی؟» لقمان پاسخ داد: «اگر به اختیار من باشد خیر؛ چنین مسئولیتی را نمی پذیرم، ولی اگر فرمان خدا باشد، می پذیرم؛ چون خداوند از لغزش ها مرا نگاه می دارد.» فرشتگان علت را از او پرسیدند. لقمان پاسخ داد: «چون قضاوت از دشوارترین و فتنه انگیزترین جایگاه هاست».فرشتگان از فهم و دانش او شگفت زده شدند. چون لقمان به خواب رفت، خداوند نور حکمت را در دل او افکند و در بیداری سخنان حکیمانه و ارزشمندی بیان می کرد. او پس از سرشارشدن از نور خداوندی، فرزندش را به برپایی نماز سفارش کرد: «پسرم نماز را برپا دار و در مقابل مشکلات و مصائبی که بر تو وارد می شود استقامت کن که این از کارهای مهم و اساسی است».(11)
10. قرآن و نماز
جمعیت فراوانی در مسجد در انتظار آمدن علی علیه السلام بودند. امام که وارد شد، همه از جا برخاستند و علی علیه السلام در بالای مسجد نشست. آن گاه همه در انتظار کلام علی علیه السلام به او خیره شدند. علی علیه السلام به جمعیت نگاهی انداخت. سپس آرام شروع به سخن گفتن کرد.امام پس از مدتی که درباره خداشناسی سخن گفت، فرمود: به عقیده شما امیدبخش ترین آیه از قرآن کدام است؟ همه به فکر فرورفتند. شماری نیز آرام با هم سخن می گفتند و پاسخ پرسش امام را از یکدیگر جویا می شدند. در همین میان، ناگهان یکی از یاران امام از جا برخاست و گفت: «یا علی! به گمانم من پاسخ پرسش تو را می دانم». علی علیه السلام به او نگاهی کرد و گفت: «بگو می شنوم». او گفت: «خداوند گناه شرک را نمی بخشد، ولی گناهان پایین تر از آن را برای هر که بخواهد می بخشد». (نساء: 116)
حضرت علی علیه السلام لبخندی زد و گفت: «این آیه خوبی است، ولی نظر من این نبود.» یکی دیگر از حاضران در مجلس از گوشه ای دیگر برخاست و گفت: شاید منظور شما این آیه باشد که می گوید: «هر کس عمل زشتی انجام دهد و یا بر خود ستم روا دارد و سپس استغفار کند، خداوند را بخشنده و مهربان می یابد». (نساء: 111)
امام فرمود: «این هم آیه خوبی است، ولی منظور من این نبود.» نفر سوم از گوشه ای دیگر برخاست و گفت: یا علی! اطمینان ندارم، ولی آیه ای را آموخته ام که گمان می کنم مورد نظر شما باشد: «ای بندگان من که بر خود اسراف روا داشته اید، از رحمت خداوند مأیوس نشوید.» (زمر: 53)
حضرت علی باز هم سری تکان داد و فرمود: «نه منظور من این آیه نیست.» همان فرد ادامه داد: یا علی! آیه دیگری نیز هست که می فرماید: «پرهیزکاران کسانی هستند که وقتی کار زشتی انجام می دهند و یا بر خود ستم روا می دارند، خداوند را یاد می کنند و از گناهان خویش آمرزش می طلبند و چه کسی جز خداوند گناهان را می بخشد.» (آل عمران: 135) امام علی علیه السلام باز هم به علامت منفی سر تکان داد. دوباره در میان مسلمانان همهمه ای برپا شد. چندتن از مسلمانان با صدای بلند گفتند: ما آیه ای دیگر سراغ نداریم.
امام علی علیه السلام فرمود: «از حبیب خودم، رسول خدا شنیدم که امیدبخش ترین آیه در قرآن این آیه است که می فرماید:
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْری لِلذّاکِرینَ. (هود:114)
در دو طرف روز و اوایل شب، نماز را بر پا دارید؛ زیرا کردارهای نیکو، گناهان (و آثار آنها) را از میان می برد. این تذکری است برای آنانی که اهل تذکرند.
لبخند رضایت بر لبان همه حاضران نقش بست و همه نمازگزاران از شنیدن این حدیث بسیار شادمان و امیدوار شدند.
11. نخستین نمازگزاران در اسلام
نزدیک ظهر بود که عفیف کندی به مکه رسید. همچون همیشه که برای خرید لوازم خود به مکه می آمد، به سراغ عباس بن عبدالمطلب رفت. عباس از دیدن او شادمان شد و مثل همیشه مایحتاج او را آماده کرد.عفیف هم درباره اوضاع سخن می گفت و از احوال مردم بادیه نشین برای عباس حرف می زد. او همیشه برای خرید لباس و عطرهای خوش بو برای خانواده و نزدیکانش نزد عباس می آمد. پس از آن به خانه کعبه خیره شد و دور تا دور خانه خدا را برانداز کرد.
عباس، عموی پیامبر که از بازرگانان مشهور مکه بود، رو به عفیف کرد و گفت: «عفیف! به چه می نگری؟» عفیف که چشمانش را به کعبه دوخته بود، به عباس گفت: «هر گاه نزد تو می آیم و به این خانه می نگرم، عظمتی عجیب می بینم، ولی نمی دانم این احساس برای چیست؟» عباس لبخند زد و گفت: «بهتر است دلیلش را از برادرزاده ام بپرسی؟»
حالا دیگر عباس وسایل مورد نیاز عفیف را آماده کرده بود. عفیف پس از دریافت ابزار آماده می شد تا عباس را ترک کند که ناگهان جوانی از برابر آنان گذشت. سلامی کرد و رفت و روبه روی کعبه ایستاد. عفیف با نگاه، سیر حرکت او را دنبال کرد. می خواست نام آن جوان را بپرسد که ناگهان نوجوانی از راه رسید و در کنار جوان، رو به کعبه ایستاد و پس از آن هم زنی از راه رسید و پشت سر آن دو ایستاد.
لحظاتی بعد، عفیف محو تماشای حرکات آنان شده بود. بدون آنکه بداند آنان چه می کنند، وسایل را بر زمین گذاشت و محو رفتار آنان شد. آن جوان روی دو زانو خم شد (به رکوع رفت) و آن دو نیز همین کار را تکرار کردند. آن گاه همه به سجده رفتند و برخاستند و پس از چند بار تکرار این کارها، آرام نشستند و اعمالشان پایان یافت. عفیف شگفت زده به عباس نگاه کرد. او تا به حال هرگز چنین کارهایی را ندیده بود و حتی نشنیده بود. بی درنگ خود را به عباس رساند و پرسید: «آنچه می بینم چیست؟ برای من این کارها بسیار عجیب است».
عباس بن عبدالمطلب گفت: «آری، کار آنها تازگی دارد و برای تو عجیب است. چون تا به حال این کارها را ندیده ای.» آن گاه عباس خود را به عفیف نزدیک کرد و در حالی که پارچه ای را مرتب می کرد، به عفیف گفت: «آیا این جوان را می شناسی؟» عفیف که تا به حال او را ندیده بود، به علامت اینکه او را نمی شناسد، سری تکان داد.
عباس گفت: «او برادرزاده ام محمد بن عبدالله است.» عفیف که از شنیدن نام محمد به هیجان آمده بود پرسید: «آن نوجوان کیست؟» عباس پاسخ داد: «او هم علی علیه السلام برادرزاده من و آن زن هم خدیجه همسر محمد و دختر خویلد است.»
ولی حالا آنچه که عفیف می خواست بداند، معنی کارهایی بود که آنان روبه روی کعبه انجام می دادند. عفیف پرسید: «ای عباس! این کارهایی که چند لحظه پیش این سه نفر انجام می دادند برای چه بود؟ آیا از انجام دادن آن کارها هدفی دارند؟» عباس پاسخ داد: «شما که بادیه نشین هستید، شاید تا به حال از دینی که برادرزاده ام آورده بی خبرید».
عفیف گفت: «می خواهم درباره این دین بیشتر بدانم.» عباس گفت: «محمد می گوید خداوند به آنان دستور داده که او را بپرستند. آنان خود را بنده و آفریده خداوند می دانند».
عفیف گفت: «آیا کار آنان نام خاصی دارد؟» عباس گفت: «آری عفیف! به این کار آنان، نماز می گویند».
عفیف مدتی به فکر فرو رفت و لوازم خود را برداشت و به سوی قبیله اش برگشت و آنچه دیده بود برای افراد قبیله اش تعریف کرد، مدت ها گذشت تا اینکه آنان نیز مسلمان شدند و نماز و دیگر آداب اسلام را آموختند.(12)
پینوشتها:
1- وسائل الشیعه، ج 3، ص 9.
2- احمد صادقی اردستانی، جلوه های نماز در قرآن و حدیث، تهران، نشر مطهر، 1374، ص 228.
3- ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیة، 1373، ج 9، ص 206.
4- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، علمیه اسلامیه، 1363، ج 2، ص 32.
5- عبداللّه مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، انتشارات منطق، 1373، ج 2، ص 437.
6- احمد نراقی، معراج السعادة، مشهد، ندای اسلام، 1362، ص 69.
7- تفسیر نمونه، ج 2، ص 42.
8- شیخ عباس قمی، منازل الآخرة، قم، انتشارات مسجد جمکران، 1378، ص 23.
9- اصول کافی، ج3، ص 365.
10- تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 3، ص 346.
11- محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1369، ج 16، ص 331.
12- صادق احسان بخش، آثارالصادقین، دارالعلم، قم، 1378، ج 14، ص 26.
منبع: نماز و نوجوان، مرتضی بذرافشان، قم: انتشارات مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، چاپ اول، 1384 ش.