دغدغه هاي حوزوي(1)

استراتژي، يعني آن غايت و هدفي که دنبال مي کنيم. آن چيزي که در آينده، بدان مي خواهيم برسيم. شايد بتوان گفت: استراتژي همان ديدن آينده در حال است. استراتژيها، کساني هستند که مي توانند آينده را هم اکنون ببينيد.
شنبه، 29 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دغدغه هاي حوزوي(1)

دغدغه هاي حوزوي(1)
دغدغه هاي حوزوي(1)


 

نويسنده:حسن جمشیدی




 

ضرورت تعيين راهبرد
 

استراتژي، يعني آن غايت و هدفي که دنبال مي کنيم. آن چيزي که در آينده، بدان مي خواهيم برسيم. شايد بتوان گفت: استراتژي همان ديدن آينده در حال است. استراتژيها، کساني هستند که مي توانند آينده را هم اکنون ببينيد. از جهت و يا جهاتي استراتژيستها، همچون منجمان و يا پيشگويانند، با اين تفاوت که استراتژيستها، براي روشن گري آينده از چيزهايي بهره مي گيرند که درخور نقل و انتقال و يا اثبات و ابطال است. شايد بهتر باشد که بگوييم اگر در سپهري که قرار گرفته ايم و به پيش مي رويم؛ چنانچه بدانيم که کجا؟ وچگونه؟ و با چه؟ مي رويم و چه مرحله هايي را مي پيماييم؟ و در اين ميان چه مي خواهيم؟ و يا چه نمي خواهيم؟ تا اندازه اي استراتژي براي ما روشن است.
اگر فرد بداند که چه نمي خواهد شايد کارهايي انجام دهد؛ ولي اگر بداند که چه مي خواهد ؛ خيلي کارها مي تواند انجام دهد. گره ناگشوده، گاهي در اين است که نمي دانيم در پي چه چيزي هستيم؟ استراتژي به ما مي گويد که چه نمي خواهيد وچه می خواهید. که برابر نهاده ي آن در زبان فارسي ،همان راهبرد است. چيزي که هدف را به ما مي رساند. فاصله بين آن چه هست و آن چه بايد باشد را با چيزي به نام راهبرد پر مي کنند. حوزه هاي علميه بايد براي خود استراتژي تعيين کنند و بدانند که به کجا خواهند رسيد. لازم نيست که استراتژي را اعلان کنند، ولي مهم اين است که خود بدانند که چه مي کنند؟
بايسته گفت است که ما در اين کوتاه نوشته در پي تجليل نبوده و نيستيم. نه شأن ما ونه شأن حوزه اين اجازه را مي دهد که فرد و یا افرادي بخواهند از مجموعه ي کارهاي سترگي که حوزه و روحانيت کرده و به ثمر رسانده تجليل کند؛ بلکه فقط باانگیزه ی آسیب شناسی به راه افتاده ایم.درصدد تحلیل حوزه برآمديم، نه تجليل. بدين جهت به دنبال واقعيتهاي تلخ حوزه هستيم، نه وهمها و خيال ها. شايد در ضمن اين بحثها و سخنها ،سخناني گفته ايد که چندان دلنواز و خوش آهنگ نباشد. مي خواهيم از درون، مجموعه را باز شناسي کنيم. و ما را ياراي شنيدن هر سخن تلخ، ولي حقي هست. تا نشنويم و نشناسيم؛ چگونه خواهيم توانست درمان کنيم. و آنچه گفته مي آيد، سوز و گداز است، سخن از سر درد و همدردي است و راهي براي رهايي از درمان يا دست کم، مهار درد.

اهميت حوزه هاي علميه
 

حوزه هاي علميه و فراورده هاي آن در گذشته نقش هاي فراواني بر عهده داشته است و هم اينک بسياري بدان چشم دوخته اند. تجربه ی تاريخي به ما مي فهماند که حوزه هاي علميه و روحانيت در کانون توجه هاي مردمي بوده اند. در ايران باستان و ديگر اديان نيز، روحانيان جايگاه ويژه داشته اند. تا آن جا که فرو افتادن آنان از جايگاه ويژه سبب فروپاشي حکومت ها و افول اديان قلمداد شده است. شماري از تاريخ نگاران در تحليل خود به روشني يادآور شده اند که علت فروپا شي ساسانيان فروپاشي جايگاه روحانيان در بين مردم بوده است.
در قرآن کريم ريشه وانحراف اديان الهي را در کژروي و رفتار نابخردانه ي روحانيان و عالمان دين و رهبانان پي مي جويد. اگر به درستي دقت شود، اين نکته دست مي آيد که بسياري از دگرگونيهاي ايران ريشه ي حوزوي داشته است. نظام زمينداري بزرگي که شاه در پي پديد آوري آن بود، روحانيت و عالمان در هم شکستند.
مارکسيم را در ايران ، روحانيت در هم شکست . دگرگونيها ی بزرگ در ايران، در مراکز ديني سرو سامان پيدا کرد. در اروپا هم دگرگونيها از کليسا آغاز شد. و اين هشداري است به حوزه هاي علميه که براي دگرگونيهاي ريشه اي در جامعه، سراغ از حوزه ها مي گيرند. هشدار نه بدين معناست که کمربند ایمنی ببندند و از هر دگرگوني و دگرديسي پيشگيري کنند، بلکه آگاهانه هر دگرديسي را خود مديريت کنند.

رسالت حوزه هاي علميه
 

اگر بخواهيم در حوزه تحول ايجاد شود، بايد در گام نخست توجه داشته باشيم که از چه روشي مي خواهيم استفاده کنيم. يا در پي اين تحول به دنبال چه چيزي هستيم. لذا در نخستين گام بايد ابتدا سياست کلان حوزه و يا وظيفه ي اصلي حوزه هاي علميه روشن شود.
يکي از پرسشهاي جدي پيش از پرداختن به هر تحولي در حوزه هاي علميه مسؤوليت حوزه است. به راستي حوزه چه مي تواند باشد؟

جايگاه حوزه ها در نظام اجتماعي
 

حوزه هاي علوم ديني، در واقع يک سازمان اجتماعي است. براي آن که جايگاه حوزه هاي علوم ديني نسبت به ساير نهادها و سازمانهاي فرهنگي اجتماعي روشن شود ،نگاهي اجمالي به ساختار نظام اجتماعي خواهيم داشت. در هر جامعه اي، گونه اي از تقسيم کار وجود دارد. و هر بخشي از کارهاي تقسيم شده در يکي از سازمانهاي اجتماعي متمرکز است. به عبارت ديگر، براي هر بخشي از کارهاي تقسيم شده يک نوع سازمان اجتماعي به وجود مي آيد. يکي از جامعه شناسان مجموعه سازمانهاي اجتماعي را به چهار خرده نظام تقسيم کرده است:
خرده نظام فرهنگي.
خرده نظام سياسي.
خرده نظام اقتصادي.
خرده نظام اجتماع يافته.
هريک از اين چهار خرده نظام يک اثر مفيد و ضروري براي حفظ و بقا و به هم پيوستگي نظام اجتماعي دارند که به اين اثر مفيد، در اصطلاح کارکرد مي گويند.
کارکرد خرده نظام فرهنگي، انتقال الگوها و هنجارها و حفظ و بقاي آنهاست.
کارکرد خرده نظام سياسي رساندن به هدفهاست.
کارکرد خرده نظام اقتصادي انطباق با محيط است.
و کارکرد خرده نظام اجتماع نظام يافته، به هم پيوستگي و يگانگي است.
خرده نظام فرهنگي نظام اجتماعي موجود در سازمانهاي فرهنگي است.
يک سازمان داراي گروه اجتماعي، به علاوه نظام اجتماعي است.سازمانهاي فرهنگي سازمانهايي هستند که آموزش و تربيت و انتقال ارزشها و هنجارها و حفظ آنها را بر عهده دارند(نگاه حوزه، شماره8و9)

کارکرد حوزه هاي علميه
 

حوزه هاي علوم ديني يک سازمان اجتماعي است که در عرصه و قلمرو فرهنگ تلاش مي کند. و طلبه کسي است که در اين سازمان اجتماعي تحصيل مي کند و دانش فرا مي گيرد. کارکرد طلبه، به عنوان کسي که در يک نظام آموزشي خاصي، قرار گرفته اين است که مي خواهد يک عنصر فرهنگي بشود. حوزه فرد را تربيت مي کند تا به عنصري فرهنگي بدل شود. بدين جهت يک فرد حوزوي نمي خواهد در بخش تکنولوژي و فن آوري به معناي علمي آن کار کند. برخلاف دانشجو که در دانشگاه در دو قلمرو انساني و فن آوري کار مي کند. حتي در تقسيم بندي علوم نيز در دانشگاه هم رياضي هست و هم طبيعي. هم علوم انساني هست و هم علوم تجربي. البته در دانشگاه همان علوم انساني هم، تجربي است. علوم تجربي به دو قسم تقسيم مي شود: علوم طبيعي و علوم انساني. و يک حوزوي، با بخش خاصي از اين علوم سرو کار خواهد داشت. آن علومي که در بستر اصيل حوزوي شکل گرفته است نه فرآورده غرب و شرق. از اين روي حوزه هاي علميه عهده دار اموری اند،بدين شرح:
نخستين کاري که در جامعه ي ما بر عهده سازمان علوم ديني(طلبه و حوزه) بوده و هست،تحقيق و پژوهش در متون ديني و بيرون کشيدن عقايد صحيح و فرمانها و احکام دين از متون اسلامي است. علماي برجسته ي دين ما همگي محققان برجسته ي علوم ديني بوده اند و اجتهاد اشاره به مقام پژوهش گري عالي رتبه است.
دومين کاري که بر عهده ي سازمان علوم ديني است، آموزش عقايد صحيح، آيينها و احکام دين به مردم متدين است. لازمه ي آموزش داشتن کادر آموزشي است. هر مربي معارف اسلامي خود بايد آموزش ديده باشد. به همين خاطر،شماري از روحانيان را به اندازه اي آموزش مي دهند که با دستاوردهاي پژوهشهاي ديني و روش آن آشنا شوند.اين شمار پس از اين مرحله در مسجدها، حسينيه ها، منزلها، در شهرها و روستاها، به آموزش و ارائه ي آموزه ها و خدمات تخصصي ديني به مردم مي پردازند.
سومين کاري که برعهده ي سازمان علوم ديني است دفاع از حريم دين و حق بودن آن است. شبهه کنندگان به عقايد و احکام ديني، هميشه بوده و خواهند بود. و سازمان علوم ديني که عهده داربیرون کشیدن عقاید واحکام دینی و آموزش آنهاست،عهده دار دفاع از آنها نيز هست(نگاه حوزه،شماره8و9)

کارکرد طلبه
 

کارکرد طلبه، يا روحاني برمي گردد به نيازهاي واقعي جامعه که فرا روي او قرار دارد، نيازمنديهايی که سازوار با دينداري به وجود آمده است.

يکم. کارکرد مهارتي
 

يک مرتبه کارکرد به اعتبار مهارت است. طلبه جداي از نيازهايي که در جامعه وجود دارد و جداي از دانشهاي تخصصي که فرا روي او هست، نيازمند است تا مهارتهايي را نيز فرا بگيرد؛ زيرا بخشي از کارکردهاي حوزه به ايجاد مهارتها باز مي گردد:
1.مهارت تدريس: از گذشته تدريس در حوزه ها به عنوان رکن اصلي و اساسي بوده و هم اينک نيز بدان نياز اساسي است؛ ولي بايد پذيرفت که گستره ي تدريس دگرگون شده است. براي روحانيان پيش تر حضور در آموزش و پرورش، به اين گستردگي نبود. يا در دانشگاه به اين اندازه نبود.
گروه هاي اجتماعي گوناگوني امروز طلب مي کند که روحانيان در بين آنان حضور داشته باشند. در جامعه، بسيار نابينا و ناشنوا وجود دارد. آنان يک حس را کم دارند. نمي بينند يا نمي شنوند، يا نمي تواند حرف بزنند؛ ولي برخي ار آنان توانايي هاي فراوان و بسيار بالايي دارند. ما چه آمادگي مهارتي براي حضور د راين حوزه ها داريم.
2. مهارت پژوهش: گرچه از دير باز، حوزه هاي علميه، در عرصه ي پژوهش، پيشتاز بوده است و کتابخانه هاي بزرگ جهان اسلام بلکه تمامي کتابخانه هاي معتبر جهان، هزاران اثر چاپ شده و به صورت خطي وجود دارد؛ ولي اين پژوهشها از آن گذشته است و سرمايه و ميراث اسلامي که بايسته است اين ميراث دگر باره مورد بازخواني قرار بگيرد. امروزه بهره گيري از روشهاي نوين پژوهشي، امري گريز ناپذير است. گرچه در گذشته به جهت محدود بودن منابع درسی وآموزشی ،فرد به آسانی می توانست در عرصه های گوناگون تبلیغ،تدریس وتحقیق حضور جدی پیدا کند،ولی اینک به جهت ضرورتهاي اجتماعي و تخصصي شدن امور، عرصه تبليغ از پهنه تدريس، خود به خود جدا شده است و گستره ي تحقيق، فضاي خاص خود را دارد.
نياز است که امروزه، طلاب حوزه هاي علميه با آشنايي به روشهاي پژوهشي و نظريه هايي که در اين عرصه ارائه شده است، به بازخواني متون، باز انديشي يافته ها و بررسي خود حوزه و نيازهاي اجتماعي بپردازند. بر همگان روشن است که پژوهش برای کشف يک نياز در جامعه ، غير از پژوهش براي بيرون کشيدن انديشه از يک متن است.
بايسته است در فرصتي فراخ تر به چگونگي و عرصه هاي پژوهشي در حوزه هاي علميه پرداخته شود؛ اما به اختصار بايد گفت:
1. پژوهش در تمامي متون گذشته و بازخواني تمامي آنها که پژوهش تمام، اسنادي و کتابخانه اي خواهد بود و با توجه به حوزه ي مطالعاتي که علوم انساني است، بايد روشهاي خاص مطالعاتي تجربي، تاريخي، فلسفي، و نيز تحليلي بنيادي، کاربردي، و کارکردي از يکديگر باز شناخته شود و طلاب حوزه با اين متدها آشنا شوند.
2.پژوهش روي خود حوزه هاي علميه به عنوان يک سازمان و نهاد اثر گذار که پژوهشي به طور کامل پیمایشی و ميداني است.
3. پژوهش در جامعه و بازشناسي مدام نيازها و ضرورتهاي اجتماعي در پهنه ي تخصصي حوزه که اين نيز پژوهشي به طور کامل ميداني و پيمايشي است.
4. مطالعات گسترده دررابطه با هماهنگي بين داده هاي اجتماعي و يافته هاي از متون و اسناد کتابخانه ها، که در پاره اي از موارد فرد بايسته است افزون بر مهارت پژوهش ،مطالعه ي دانشهاي بين رشته اي هم داشته باشد.
3. مهارت تبليغ: تبليغ در حوزه، پيشينه ي بس درازي دارد و در جاي خودش هم جواب داده است. در مثل منبر. منبر يک رسانه است. امروز دنياي زاد و ولد رسانه هاي جديد است. حوزه بايد رابطه اش را با رسانه هاي جديد روشن کند. اگر مي خواهد استفاده کند، بايد قاعده و قانون آن را بلد باشد. اين که دين با هر درک و نگاهي و در هر فرم و قالبي در دست صاحبان رسانه قرار بگيرد، جفايي است که امروز به دين مي شود. بدين جهت مهارت تبليغ در حوزه ي ارتباطات و رسانه ها يکي از نيازهاي جدي است.
4. مهارت مديريت: بايد بپذيريم با اين که امروز پاره اي عرصه هاي حساس مديريتي بر دوش حوزويان و روحانيان افتاده است؛ ولي مهارت مديريت را به عنوان ابزاري بايسته براي ايفاي مسؤوليتها نمي نگريم. بدين جهت کساني را به ميدانهاي حساس مديريت اعزام مي کنيم که تنها توانايي تبليغ دارند. و يا افرادي موفق در عرصه ي آموزش اند. اموري مانند قضا، نمايندگي مجلس، نمايندگي ولي فقيه و... اينها جايگاه هايي است که افزون بر توانايي علمي،توان مديريتي نيز مي خواهد. بايد افرادي در اين عرصه ها حضور بيابند که مهارت مديريتي داشته باشند.

دوم. کارکرد جغرافيايي
 

يک تقسيم بندي ديگر که سليقه اي شکل مي گيرد با استفاده از آيه ي«نفر» است:«اذا رجعوا الي قومهم» اين تقسيم بندي به اعتبار سرزمين جغرافيايي است. شماري به جهت توانايي خاصي که دارند، کارکرد آنان در حوزه هاي محدود جغرافيايي خواهد بود؛ مانند: روستا، محله، منطقه، بخش، شهرک و... شماري در کارهاي بزرگ جغرافيايي کارايي دارند و با کارکرد گسترده تر. شماري در خانواده ي تشيع کارايي دارند و شماري در خانواده ي اسلام. کساني ممکن است ساختار شخصيتي شان به گونه اي باشد که در عرصه هاي بين الاديان کارايي داشته باشند.
بحرانهاي پيش روي حوزه
صرف نظر از کارکردي که روحانيت مي تواند داشته باشد، بحرانهايي هم اکنون پيش روي روحانيت است که کارکرد او را دچار مشکل مي کند. يعني يک نوع آشفتگي سازماني که هم به افراد سرايت کرده و هم فضاي کلي سازمان روحانيت را در بر گرفته است.این بحرانها را می توان برشمرد. بحرانهايي که حوزه علميه و روحانيت دچارآن است، محصور در اين مواردي نيست که بيان خواهيم کرد. ضمن اين که موارد خود معلول و ريشه ي بحرانهاي ديگري شايد به نظر آيد. اما اين موارد به عنوان يک بحران سازماني که در دو حيطه ي فردي و هدفهاي ساماني، اثر منفي خواهد گذاشت، درخور طرح است.
1. بحران بينش.
2. بحران دانش.
3. بحران کارآمدي
4. بحران شخصيت.
5. بحران نيروي کارآمد.

1. بحران بينش
 

در اساس روحانيان ، آن گونه که بايد از يک بينش سازماني و بصيرت ساختاري که بتواند آنها را به يک کنش سازماني مطلوب وا دارد، بهره مند نيستند. بينش يک مؤلفه اي است که از عوامل ديگر ممکن است به دست آيد. روحانيان آيا رغبتي براي پردازش به مسائل صنفي دارند؟ آيا يک روحاني در سيستم طلبگي جوري رشد پيدا کرده که به کارهاي خود از باب هدفهاي جمعي، نه از باب هدفهاي فردي بنگرد؟ بنابراين، وقتي مي خواهد روابط اجتماعي خود را با نهاد روحانيت تنظيم کند، لازم است که هماهنگي داشته باشد. جدا از پيکره ي روحانيت عمل نکند.
درحيطه بينش چند مشکل اساسي داريم:
1. ضعف بينش نسبت به عمل روحانيت.
2. ضعف بينش نسبت به سازمان روحانيت.
3. ضعف بينش نسبت به کارکرد روحانيت.
4. ضعف بينش نسبت به مخاطبان.
5. و...
ضعف بينش در عرصه هاي گوناگون پيامدهاي متفاوتي خواهد داشت. در سياست، اقتصاد، فرهنگ، جامعه و... اثر ناگواري مي گذارد. حوزه در ساحتهاي گوناگون نياز به بازبيني بینشی دارد.
بينش برآيندي از آگاهي ها و آموخته هاست. اگر با تقويت بنيه هاي پژوهشي حوزويان بتوانند دريچه هاي ذهن را بر تحولات دنياي جديد هرچه بيشتر بگشايند و با دقت بيشتري رويدادها را مورد مطالعه و تجزيه و تحليل قرار دهند و خرد خدادادي را براي ژرفکاوي، به کار بگيرند بي گمان نگاه آنها گونه اي ديگر خواهد شد. به راحتي نمي توان از دستاورهاي جديد علمي چشم پوشيد. و از سوي ديگر نمي توان ، بي مهابا شيفته شد و سراز پا نشناخته، آغوش بر همه چيز گشود.دانشهاي تجربي روان شناسي، جامعه شناسي، زيست شناسي، و دانشهاي فلسفي ذهن شناسي، پديدار شناسي،معرفت شناسی، فلسفه ي اخلاق، فلسفه ي حقوق، فلسفه ي علم و... افقهاي تازه اي فرا روي ما خواهد گشود و نگاه مان را دگرگون خواهد کرد. به سادگي از اين دانشها نمي توان چشم پوشيد.
علاوه بر ضعف بينش، مشکل همگرايي در بينش هم داريم. يعني تفاهم براساس بينش مشترک شکل نگرفته است.چون یکی ازمؤلفه های سازمانی، همبستگی است. وقتي که بينش مشترک وجو ندارد، ضريب همبستگي هم پايين خواهد آمد. پس لازم است فراگيري دانشهاي مشترکي در حوزويان شکل بگيرد. يعني حوزويان به عنوان يک سازمان و نهاد کليدي و حساس، آن گاه مي توانند تفاهم داشته باشند که همگان از دانش کلامي، فقهي، اصولي و... بهره مند باشند. تخصصي شدن يک دانش نبايد به معناي فراموشي ديگر علوم ضروري ، انگاشته شود. تخصصي شدن علوم به معناي آن است که علاوه بر اين که آشنايي با دانشهاي گوناگون دارد، در رشته ي خاصي بيشتر کار کرده است.

2. بحران دانش
 

کساني که برخوردار از چنان بينشي هستند، دانش لازم را براي پرداختن به مأموريتهاي ويژه خود را ندارند. تحول مأموريتهاي روحانيت، با گستره ي خاص، يا مخاطبهاي ويژه که پيدا کرده، نيازمند دانشهاي جديدي است که به مجموعه ي هندسه ي دانشهاي مورد نياز يک روحاني افزوده بشود. و چنين چيزي در مجموعه ي حوزه کم تر ديده مي شود.
رويکرد قديم حوزه ها به زبا عربي، رويکردي بود بر اساس فهم کتاب و سنت. در اين پانصد سال اخير که ميراث گران سنگي از علوم اسلامي و ساير مؤلفه هاي فرهنگي و علمي جهان اسلام به گنجينه هاي علمي حوزه ها افزوده شده است، داراي پيشينه ي علمي گسترده اي شده اند. نياز دومي به عربي پيدا شده است، به نام يادگيري متون علمي و کلاسيک اسلامي. اين در ابتدا نبود و بعد از چهارصد سال است که به وجود آمده است. اما امروز دو نياز ديگر هم پديد آمده است:
1.زبان عربي زبان مفاهمه ي حوزه ها و جهان اسلام است و حوزه ها ناگزيرند براي گفت و گو درباره ي تمدن اسلامي، به اين فرهنگ جهان اسلام آشنايي کامل داشته باشند، که ندارند.
2. به يک زبان جهاني هم نياز دارند. چون مخاطبهاي جهاني پيدا کرده اند. از اين زبانها چقدر بهره مندند؟ چه شمار از طلبه ها توانايي خواندن و فهميدن مقاله هاي فقهي را دارند که به زبان عربي نوشته و عرضه شده است. چقدر مي توانند افکار و انديشه هاي ديني را به زبانهاي عربي و انگليسي نوشته شده بفهمند؟ و به زبان مخاطبانش عرضه کنند؟ اين يک محدوده ي بسيار نزديک و دم دستي از دانش است. محدوده هاي ديگري هم هست. دانشهاي ميان رشته اي در هر عرصه که کم و بيش در حوزه هاي علميه نزديک به صفر است. حوزه ها، دانشهاي ميان رشته اي را براي ورود به حيطه هاي اجتماعي لازم دارند.چون زبان مفاهمه حوزويان با فرهيختگان رشته هاي ديگر است. وقتي که حوزويان دانشهاي ميان رشته اي نداشته باشند، در پارادايم ديني محدود مي مانند و زبان تعامل فکري شان با ديگران بسته خواهد ماند. نه فقط از جنبه ي محتوا که روشن است با مشکل جدي محتوايي رو به رو هستند. ولي تا وقتي که حوزويان نتوانند هندسه وار دانشهاي خودشان را ترسيم کنند و پيوند منطقي بين اينها را حل کنند، از حل مسائل جديد، يا عاجز خواهند بود و يا به گونه اي غير بايسته به حل آن مي پردازند؛ زيرا اولين قدم براي حل مسأله تعيين ساحت آن مسأله است، تا بعد روشهاي علمي حل آن مسأله پيدا بشود. تا وقتي که رابطه و پيوند بين علوم اسلامي پيدا نشده باشد، نسبت آن با ساير دانشها برقرار نخواهد شد و نخستين و پايه اي ترين گام تحقيق دور از دسترس خواهد بود. يعني بايد دانسته شود که اين مسأله، در اصل، از آن کدام علم است؟ آيا اين را تاريخي بايد حل کرد، يافقهي و يا فلسفي؟ الان رويکرد به فلسفه چگونه است؟ در بعضي از کشورها، فلسفه در رديف ادبيات گذاشته مي شود. آيا فلاسفه حوزوي اين گونه فکر مي کنند؟ يا فلسفه را در رديف علوم عقلي و منطقي و رياضي مي گذارند؟ يا فلسفه را به عنوان يک مدل براي الهيات اسلامي و کلام اسلامي مي دانند؟ به نظر مي آيد که بايد اينها را حل و فصل کرد.
مشکل ديگر در دانش، توجه نکردن به ماهيت دانشهاي اسلامي است. گاه علوم اسلامي، به عنوان روشي شخصي در فهم دين خود را عرضه مي کند که محدود مي شود به يک سري دانشهايي.گاه به عنوان یک رشته هایی که ما بایدفکر مدرک آنها را بکنیم. در واقع آب براي کوزه، نه کوزه متناسب با حجم آب طراحي مي گردد. طبقه بندي تحصيلي انجام مي گيرد، مقطعهاي تحصيلي رده بندي مي شود، بدون اين که به اقتضاهاي واقعي علوم اسلامي توجه بشود. در پزشکي، قبل از مقطع دکتراي عمومي ياmdطرف هيچ کاره است، چون هیچ کاره است ،يا فرد دوره ي تحصيلي خود را تمام مي کند، تا مقطع دکترا، يا هم بايد بيرون برود. آيا ما در باب علوم اسلامي در حد کارشناسي به يک نفر مي توانيم بگوييم که او«عالم نيم بند» اسلامي است. ممکن است گفته شود اين هم مثل رشته ي پزشکي است.بعضي از رشته ها مثل ميکروبيولوژي تا PHDيک تکه است. يعني يک پارچه کار مي شود. چون پيوسته است. يا طرف بايد تا آخر بخواند يا اگر در اين وسطها ترک بکند، معادل مي گيرد و عقيم مي ماند. در رشته هاي علوم اسلامي به نظر نمي آيد که بشود آن بحر را در اين صبو گنجانيد، تا بشود به مقطع کارداني هم بگوييم فارغ التحصيل است. به کارشناسي هم بگوييم که فارغ التحصيل مقطع کارشناسي است. اين همان نقطه اي است که بعضي با مدرک، به وجهي مخالف هستند که خودشان نمي دانند که چه وجهي است! شايد اين، بيان تئوريک همان نظر بعض باشد.

3. بحران کارآمدي
 

بحران کارآمدي هم جدي است. و آن اين است که به توليد انديشه ي ديني و عرضه ي آن، تنها به عنوان يک دانش نگاه مي شود، نه به عنوان يک مهارت. چون به عنوان يک دانش نگاه مي شود، از مهارتهاي آن غفلت شده است. بنابراين، کارآمدي حوزه ها زير سؤال رفته است. جالب است که طلاب فقه مي آموزند؛ اما روش تحقيق در فقه را کسي به آنان آموزش نمي دهد. فلسفه مي آموزند، ولي روش ورود به آن عرصه را کسي به آنان آموزش نمي دهد. ازحوزويان انتظار مي رود که درباره ي دين چيزي بنگارند؛ اما سؤال اين است که روش نويسندگي را چه کسي به آنان آموزش بدهد؟ درباره ي دين صحبت بايد بکنند، ولي معلوم نيست چه کسي درباره ي ابلاغ دين، مهارتهاي آن را آموزش بدهد؟ اين باعث شده است که حوزه ها و حوزويان دچار بحران کارآمدي بشوند. يعني از عرضه ي آن چه که دارند به طور معمول خوب بر نمي آيند، چون دچار فقر روشي هستند.البته روش در بحران دانش قابل بررسي است. در مثل رويکرد حوزه ها به عربي رويکرد دانشي است، نه مهارتي. زبان عربي را به عنوان يک مهارت لازم دارند، نه به عنوان يک علمي که بدانند قول کسائي چيست؟ سيبويه و فراء چه نظري دارند؟ مي خواهند که به هدف فهم دين و عرضه ي دين و فهم ميراث اسلامي و ارتباط با جهان اسلام برسند. براي رسيدن به هرکدام از اين هدفها، به زبان عربي بايد به عنوان يک مقوله ي مهارتي نگاه بشود.عربی آموزش داده می شود،ولی به کارآمدی آن درحیطه زبانی توجه نمی شود. در حوزه،1280ساعت براي درسهاي ادبيات عرب، وقت صرف مي شود. طلبه در اين حجم از ساعت عربي درس مي گيرد و کار مي کند. پرسش اين است که با اين حجم کار و وقت گذاري که بالغ بر80واحد درسي است، آيا کارآمدي لازم در حيطه ي زباني براي طيبه پيدا مي شود؟ نزديک به 1400ساعت براي درسهاي فقه و اصول در مقطع کارداني وقت گذاشته مي شود، آيا با اين مقدار از درس ، طلبه به تفقه مي رسد؟ اگر رويکرد کارآمدي بر آموزش دانشهاي اسلامي سايه بيندازد، خيلي از موارد درسي دانشها جا به جا خواهد شد. يعني طلبه در مرحله ي عمومي، به فقه فتوايي بيش از فقه استدلالي نيازمند است؛ چون کسي که تازه شروع کرده به فراگيري درسهاي حوزه، قبل از اينکه خودش به توليد بپردازد، يعني به مرتبه ي علمي برسد، بايد به عرضه ي توليدات فقهي فقيهان مشغول بشود. و عرضه ي توليدات فقه، فقه فتوايي را مي طلبد، نه فقه استدلالي را. جاي فقه فتوايي خالي است.
يا در حوزه ها فلسفه آموزش داده مي شود که اين فلسفه را ممکن است براي ديگران نشود عرضه کرد. به زبان علمي روز قابل ترجمه شايد نباشد.
مگر کتابهاي بسيار محدودي که در اين زمينه هست، ولي پاسخ گو نيست.
پرسش اين است که اين انديشه ي فلسفي، براي توليد يک فکر فلسفي اسلامي خوب است ،اما آیا می تواند زبانی هم برای بیان باشد؟آیا می توان همین را عرضه کرد؟ افرادي در پايه ها و سطح هاي مختلف علمي زبانزد شده اند که در اين کارآمدي اثرگذار بوده اند. يعني توانسته اند هر آنچه را که دارند به خوبي تدوين کنند.نمونه اش در کارآمدي به معناي بيان، شهيد مطهري يک الگوست و در کارآمدی به معنای پیاده سازی امام خمینی یک الگوست. اين فقه بايد به گونه اي تنظيم بشود که شايستگي پياده شدن را هم داشته باشد، نه آن که گفته شود:پياده شدن آن، به عهده روحانيان نيست و حوزه کاري به آن ندارد.فقيه حرف خود را مي زند و کاري به مابقي ندارد! مسأله نماز مسافريکي از امور مبتلا به مردم است. شهرهاي کوچک و شهرهاي بزرگ و تقسيم هاي ديگري که شکل گرفته است. بعد از اين که ثابت شدنماز مسافر شکسته است؛ حال اول بحث است که مسافر چه کسي است؟اين مربوط به خود مکلف است، چون از باب موضوع است يا مشکل از ناحيه حکم و مربوط به کار مجتهد است؟ وچه بسا بتوان گفت بعضي از موضوعات استنباط شده است وفقيه بايدآن را به دست آورد. فقيه اگر دغدغه پيدا شدن نداشته باشد، خود را فارغ از مسؤوليت و کارآمدي ببيند، نيازي نمي بيند که این گونه تنظیم کند. در اين صورت، دين هيچ گاه از ساحت برنامه اي ومتن ،به فرهنگ تبديل نمي شود. وقتي چيزي به فرهنگ تبديل مي شود که کار آمدي دين در آن لحاظ شده باشد. بنابراين در توليد،در عرضه، در همه ي اينها،فقه آموزانده مي شود، بايد کارآمدي آن هم در کانون توجه قرار بگيرد. کارآمدي فقه، يک برنامه ي عملي است. بخشي از کارآمدي سيستم آموزشي ما در فقه به اين است که بتوانيم بيان کنيم، و بتوانيم پياده کنيم.
اگر کارآمدي را به عنوان يک مؤلفه ي اصلي در هدفهاي کلان روحانيت در نظر بگيريم، يک نتيجه ي شايد تازه اي هم بگيريم و آن اين است که دراساس، روحانيت کار و وظيفه اش فقط فهم و بيان دين نمي شود، بلکه پياده سازي دين هم هست. آن هم نه هدف فردي، بلکه هدف صنفي. اين علومي که در حوزه توليد مي شود، بايد هم پياده بشود. اگر بخواهد پياده شود، مسؤوليتهاي جديدي پيدا مي شود که به مناسبت آن مسؤوليتها، دانشها و مهارتهايي هم بايدآموخته شود. اين نگاه در روند آموزش و راهبردهاي سازماني اثر خودش را مي گذارد.
يک مثال عيني: حوزه مي گويد مافقه داريم.براي اداره ي جامعه فقه سياسي داريم. اگر کارآمدي فقه را بخواهيم بازخواني کنيم،يعني در رأس اين هرم که ولي فقيه هست، در مجلس خبرگان بايد کساني باشند که نظارت کنند بر کارآمدي رهبري و اين که از شرائط مورد نظر عدول نکرده است. چه کسي بايد اين نيروها را تربيت کند؟ آيا مي توان با تدريس فقه رايج و تربيت مجتهد در همان حوزه، کسي را براي نظارت تربيت کرد؟ نيرويي که آموزش و تجربه ي مديريتي و سياسي واقتصادي نداشته باشد؛ آيا مي تواند کار ديگران را ارزيابي کند؟ بنابراين، تربيت اين نيروها بر عهده ي حوزه است. اين بايد به عنوان يک هدف در نظام آموزشي حوزه ديده شود.
آيا دانشهاي مورد نياز، مهارتهاي مورد نياز را حوزه برآورده مي سازد؟ يا از راه آزمون و خطا کار مي کند، تا به يک جايي برسد؟ بيش تر شخصيتهاي روحاني که به جايي رسيده اند، نظام شناخته شده و معمولي حوزوي آنان را تربيت نکرده است. تلاشها،مطالعه ها و تجربه هاي شخصي، آنان را به جايگاه علمي، سياسي و... برجسته رسانده است.
شايد بر اساس سنت ديرين حوزه، بسياري از تجربه ها تا اندازه اي شالوده شکني باشد. چون بيرون از کارکرد حوزه بوده که موفق شده است! بينشها در حوزه بايد درست بشود. بينش رايج هم اينک اين است: روحاني که در خدمت دولت و حکومت باشد، از اهداف روحانيت دور شده است. با اين بينش، نمي شود جامعه را اداره کرد و نمي شود نيرو براي اداره جامعه تربيت کرد.

4.بحران شخصيت
 

شخصيت به معناي تربيتي آن مراد است. شخصيتي که از شناخت ايماني و ديني و از احساس ديني و از رفتار ديني سرچشمه مي گيرد. يک مقوله ، آنگاه که رفتاري بشود وآن رفتارها در شخص نهادينه بشود، او را تبديل به يک شخصيت مي کند. شماري از اهل علم و روحانيان شخصيت ديني شان، پوشش شخصيت سياسي گرفته است. يعني بيش تر سياسي اند.سياست ممکن است که حتي بر شخصيت ديني هم سايه بيندازد. ممکن است از آنان، رفتارهايي سرزند که با شخصيت ديني ناسازگار است.
شخصيت تقوايي روحانيت کاهش پيدا نکرده است؛ بلکه آزمونها سنگين تر و دشوارتر شده است. روحانيان در معرض امتحان فشار و اختناق قرار گرفته؛ ولي در معرض آزمون قدرت تاکنون نبوده است. بعضي نشان دادند که از امتحان قدرت نمي توانند سربلند بيرون بيايند. روحانيان بايد در بستري قرار بگيرند که شخصيت ايماني آنان شکل بگيرد و تقويت بشود. دوري از ابتلاء، يا مردم گريزي ، به انسان تقوا نمي دهد، بلکه انزوا مي دهد. دوري از ثروت به انسان زهد نمي دهد، بلکه فقر مي دهد. دوري از قدرت به انسان عدالت نمي دهد، بلکه زبوني مي دهد.
بنابراين، فضاي آموزشي، بايد به گونه اي باشد که شخصيت افراد را تقويت کند، تا در روبه رو شدن با جامعه و ابتلاءها، متزلزل نشود. در فضاهايي که هم اينک در اختيار هست؛ فضاهاي کوچک، مدارس کوچک، محيط آموزشي کوچک، با سليقه هاي مديران، با استاد محدود، به دشواري مي توان راهي براي برون رفت از اين چهار بحران دست يافت.
طلبه بايد با دانشها وبينشهاي گوناگون رو به رو شود؛ پاي درس اساتيدي چند بنشيند. آزادي گزينش استاد داشته باشد تا به لحاظ شخصيتي در بستر رشد قرار بگيرد؛ اما اکنون نظام آموزشي حوزه به سمت دبيرستاني شدن پيش مي رود. در مقطع دبيرستان، واحدهاي درسي، با عنوانهاي معيني و با دبيرهاي مشخص ،ارائه مي شودو دانش آموز باید آنهارا درطی سه سال بگذراند. در انتخاب تعداد واحدهاي درسي و دبير، شاگرد به هيچ روي توان مانور و حرکت ندارد. اين نظام آموزشي که در خود آموزش و پرورش به چالش کشيده شده است، اگر بخواهد الگوي آموزشي حوزه ي علميه با سابقه ي کهن قرار گيرد، هم به حوزه و هم به طلاب آن آسيب جدي وارد خواهد ساخت و فراگيران را به يقين از رشد شخصيتي باز خواهد داشت.
منبع:حوزه،شماره147
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط