صنعت چاپ در ایران و دلایل عدم استقبال از آن
جالب است بدانید 90 درصد این افرادی که به اروپا رفتند از لحاظ صنعتی چیزی بارشان نبود به جز میرزا صالح شیرازی که صنعت چاپ را به ایران آورد؛ البته لازم به ذکر است که صنعت چاپ از چین به اروپا رفت و قبل از اینکه به اروپا برود، در زمان شاهعباس به ایران آمد و اینها به دربار شاهعباس رفتند و از او خواستند که کمک کند صنعت چاپ در ایران راهاندازی شود اما شاهعباس به آنها گفت اگر ما صنعت چاپ را در ایران راه بیندازیم، این ملابنویسهای[1] ما بیرزق و بیکار میشوند!اینها از شاهعباس که ناامید شدند، صنعت چاپ را پیش ارمنیها بردند، چون ارمنیهای اصفهان دارای قدرت بودند؛ بهدلیل اینکه صنعت ابریشم آنموقع، مثل صنعت نفت الان بود؛ یعنی درآمد هنگفتی برای دولت صفوی داشت و عمدۀ درآمد دولت صفوی از ابریشم بود و شاهعباس هم مصلحت دیده بود که کل صادرات ابریشم ایران را به دست ارمنیهای جلفا بسپارد؛ تا هم مسلمانها به اروپا که بلاد کفر بود، نروند و فاسد نشوند، هم بهدلیل اینکه ارمنیها با اروپاییها چون همکیش هستند، در مراوده با آنها بهتر میتوانستند منافعشان را جذب کنند.
از طرفی هم چون فضای اروپا، هنوز فضای ضد غیرمسیحی بود، بهخصوص بعد از جنگهای صلیبی و حتی بعد از تفتیش عقایدی که اینها در اروپا داشتند که هنوز هم هست - درست است که پاپها رسماً مسلط نیستند، ولی هنوز هم این فضا حاکم است - یعنی غیرمسیحیها را اصلاً قبول ندارند و با آنها جبهه میگیرند و اگر در معامله با آنها باشند، سعی میکنند سرشان را کلاه بگذارند و به ثمن بخس بخرند. ارمنیهای جلفا هم از این وضعیت، سود سرشاری نصیبشان شده بود؛ بهطوری که میگویند اینقدر از این تجارتی که انحصاری در دستشان بود، ثروتمند شده بودند که حتی ظروف غذاخوریشان هم از طلا و نقره بود.
اینها پیش ارمنیها رفتند و از آنها خواستند که صنعت چاپ را قبول کنند و رواج دهند، اما ارمنیها گفتند که فرزندان ما انجیل را بهقصد ثواب مینویسند، آنوقت شما میخواهید ما را از این ثواب محروم کنید و بچههای ما دیگر انجیل ننویسند؛ چون عمدۀ نوشتنهای ارمنیها انجیل و چاپ آن بود. ارمنیها هم قبول نکردند و به همین دلیل، در دوران صفویه، صنعت چاپ در ایران رشد نکرد و به اروپا انتقال و توسعه یافت.
وقتی صنعت چاپ کمکم در اروپا رونق یافت و رواج پیدا کرد، روزنامهها خیلی راحت چاپ میشد و ارزان در دست همگان قرار میگرفت، این افراد در زمان محمدشاه به به ایران برگشتند و اولین روزنامه را میرزا صالح شیرازی با وارد کردن صنعت چاپ به ایران، راه انداخت که به آن کاغذ اخبار میگفتند که اولین روزنامه در زمان محمدشاه بود. بعدها در زمان امیرکبیر، وقایع الاتفاقیه دومین روزنامه ایران بود.
سفر به اروپا و حیرتنامۀ آقای ابوالحسنخان
اینها وقتی از اروپا برگشتند چیزی در چنته نداشتند، جز میرزا صالح شیرازی که بهخاطر سن بالایش مستثنی بود. بالاخره وقتی که آدم به یک جای جدیدی میرود، آن هم فضایی پرزرقوبرق، دخترها... چه اتفاقی میافتد؟مثلاً کتاب حیرتنامۀ ابوالحسنخان ایلچی وزیر خارجۀ ایران در زمان فتحعلی شاه را ببینید! ایشان کسی است که تمام اعضای خانواده و خاندانش را آغامحمدخان قاجار به قتل رسانده است.
داستانش به این صورت است که ابراهیمخان کلانتر، عموی ابوالحسنخان که یک یهودی است، صدراعظم لطفعلیخان زند بود که به او خیانت میکند و با آغامحمدخان قاجار پیمان میبندد؛ لطفعلیخان زند را به شیراز راه نمیدهد، لطفعلیخان به شیراز میرود و در آنجا کشته میشود.
آغامحمدخان قاجار، وقتیکه مسلط میشود بهخاطر خوشخدمتی ابراهیمخان کلانتر، او را بهعنوان صدراعظم خودش انتخاب میکند. ابراهیمخان کلانتر هم تمام یهودیهای تازهمسلمان شده که فکوفامیلهای خودش هستند را در تمام پستهای مهم کشور قرار میدهد. آغامحمدخان قاجار، یکدفعه احساس خطر میکند، در یک فرصت مناسب تمام اینها را از دم تیغ گذرانده و قتلعام میکند.
در این شرایط ابوالحسنخان فرار میکند و به هند میرود و از آنجا به انگلستان میرود؛ در آنجا یک دورهای را سپری میکند که خودش در کتاب حیرتنامه آن را میآورد. اسم آن را حیرتنامه میگذارد چون حیرت میکند از وضعیتی که در اروپا بوده و اصلاً در عمدۀ کتاب از این وضعیت، از رقص دخترها و زنان، مشروبخواری و وضعیت عیاشی آنجا تعریف میکند و اسم همۀ اینها را
حیرتنامه
میگذارد. مثلاً در یکجا میگوید: « فردی از چکاسلواکی آمده بود، دخترها رفتند دور او را گرفتند، من ناراحت شدم که این چه کسی است که شما میروید دور او را میگیرید!» خیال میکرد که مثلاً عاشقش هستند که دور او را گرفتند؛ فکر نمیکرد که این دخترها همه مأمورند کسانی که میآیند را به این طریق، سرشان را گرم کنند.بههرحال ابوالحسنخان ایلچی وزیر خارجۀ ایران در زمان فتحعلیشاه است! دو عهدنامۀ گلستان و ترکمانچای را این شخص میبندد. فتحعلیشاه، اصرار داشت که قائممقام فراهانی عاقد قرارداد باشد که انگلستان فشار آورد و گفت ما این شخص را قبول نداریم؛ بنابراین قائممقام فراهانی را عزل کردند و ابوالحسنخان ایلچی را به وزارت خارجۀ ایران منصوب کردند.
ابوالحسنخان ایلچی عاقد چند قرارداد در زمان فتحعلیشاه است که مهمترین آنها گلستان و ترکمانچای میباشد. دلیل بیان این مطالب این است که شما بتوانید یک درک عمیقتر از فضایی که در آن زمان برای اعزام این افراد به اروپا شکل گرفته بود، پیدا کنید. افرادی که به اروپا رفتند و بعد از بازگشت عامل توسعه و پیشرفت را چنین مطرح کردند که باید عیناً آن چیزی که در اروپا وجود دارد را ما هم داشته باشیم.
خاطرهای از تحصن در سفارت انگلیس
بهعنوان نمونه عرض میشود: زمانی با برخی از مورخان معاصر، به خانۀ آقای صافی گلپایگانی رفتیم. آقای صافی یک داستان از پدرش نقل کرد. پدرش زمانی که تحصن در سفارت انگلیس آغاز شد، با دوستش تصمیم گرفتند آنها هم بروند. وارد سفارت انگلیس شدند و یک خانم که همسر کاردار سفیر بود را دیدند. او پرسید کجا میروید؟ آنها گفتند میخواهیم به عدالتخانه برویم.خانم پرسید عدالتخانه چیست؟ آیا شما میخواهید مشروطه را برقرار کنید؟ آنها گفتند بله، همین را میخواهیم! خانم گفت که ما در اروپا مشروطه شدیم و با آخوندهای خود جنگیدیم و آنها را از صحنه خارج کردیم. آیا شما هم میتوانید با آخوندهای خود بجنگید؟ اگر میتوانید با آخوندهای خود بجنگید، بیایید وگرنه اینجا نیایید. پدرم گفت که دوستش گفت اگر پایش بیفتد، ما با امام زمان (عج) هم میجنگیم! من گفتم اینها میخواهند داخل آنجا شوند و با امام زمان (عج) بجنگند، من از همانجا برگشتم و دیگر وارد سفارتخانه نشدم.
بههرحال آنها به افرادی که رفته بودند، القا میکردند که اگر شما توسعه میخواهید، مسیری خاصی را باید طی کنید. این مسیر چه بود؟ اولین چیزی که شما باید آن را دستکاری کنید، مذهبتان است. با این مذهب، شما نمیتوانید به قافلۀ تمدن غرب بپیوندید. اما چه باید کرد؟ شما باید اقداماتی را به عمل بیاورید که با تمدن ما همراستا باشد، برای مثال، از اینکه زنان در خانه باشند، شما پیشرفت نخواهید کرد. زنان باید در جامعه حضور داشته باشند. همچنین، اعتقادی مبنی بر حرمت ربا نمیتواند به شما پیشرفت بدهد، بلکه بایستی از ربا کسبوکاری کنید. کارهایی را که ما انجام میدهیم، شما باید در دینتان وارد کنید؛ به عبارت دیگر، دینتان را دستکاری کنید.
سیر تحول فرقههای دینی در ایران: از شیخیه تا بهاییت و ازلیه
بعد از این جریان، دو فرقه در ایران شکل گرفتند، ابتدا فرقۀ شیخیه شکل گرفت و سپس فرقۀ بابیه ایجاد شد. بعد از اینکه باب توسط امیرکبیر اعدام شد، فرقههای ازلیه و بهاییه همزمان از دل بابیه بیرون آمد. اینها دو برادر بودند که هر دو جاسوس انگلیس بودند و هر دو ادعای جانشینی باب را مطرح کردند؛ زیرا باب جانشینی نداشت.یکی از آنها یحیی نوری بود و دیگری حسینعلی نوری؛ یحیی نوری خود را یحیی شبه ازل نامید و حسینعلی نوری نیز خود را حسینعلی عبدالبها نام گذاشت. حسینعلی نوری گروه بهاییت را بنیان نهاد و یحیی نوری گروه ازلیه را تأسیس کرد. میتوان گفت تقریباً تمامی روشنفکران نسل اول ما یا ازلیاند یا بهاییاند.
اینها دنبال این هستند که اصطلاحاً یک قرائت جدیدی از تشیع داشته باشند. میدانید که فرقه بهاییه خودش را جزو فرقۀ شیعه و منشعب از جریان اصلی تشیع میداند؛ همانطور که فرقۀ وهابیت خود را منشعب از اهلسنت میداند.
در واقع، این گروهها برای اهلسنت، وهابیت و برای شیعه، بهاییت را طراحی کردند. به عبارت دیگر، چندین طرح ارائه کردند تا ببینند کدام یک مورد پذیرش قرار میگیرد. دلیل نابودی گروههای ازلیه این بود که آنها بسیار تندرو و اهل خشونت بودند. خشونت، خشونت را به همراه میآورد؛ بنابراین این گروهها به سرعت قلعوقمع شدند. سپس یحیی دولتآبادی که آخرین رهبر گروه ازلیه بود، بهطور رسمی ازلیت را الغاء کرد؛ حتی پیروان او به خانهاش آمدند و از او ناراحت شدند و اعتراض کردند که چرا باید بهایی بشوند؟
او با دو سماور، یکی زغالی و یکی نفتی، این موضوع را اینگونه توضیح داد: «نگاه کنید! جای سماور زغالی در طاقچه است و دورهٔ آن دیگر به پایان رسیده است؛ بنابراین باید در طاقچه قرار بگیرد. حالا نوبت، نوبت سماور نفتی است. دورهٔ ازلیه به پایان رسیده است و حالا نوبت بهاییه است.
گروه بهاییت، یک گروه فرهنگی بود؛ به این معنی که درگیری و تنازعات سیاسی نداشت و تمرکزش روی فعالیتهای فرهنگی بود. آنها تلاش میکردند تا بیشتر وقت و توان خود را در کارهای فرهنگی خود صرف کنند. به همین دلیل بود که این گروه توانست بیشتر دوام بیاورد. یکی از موضوعاتی که آنها در شعارهای خود مطرح میکردند، این بود که آخوند باید فقط مسائل دینی را بررسی کند و در مسائل اجتماعی دخالت نکند.
دلیل این موضوع این بود که در آن زمان، حکومت قاجار یک حکومت صرفاً نظامی بود؛ به این معنی که مسئولیت اصلی حکومت قاجار، جمعآوری مالیات، مبارزه با بیگانگان، دیپلماسی، تأمین امنیت و مقابله با جنایتکاران بود و و در کل کارشان تأمین امنیت و نظامیگری بود. اما در زمینۀ مسائل اجتماعی، آموزشی و پزشکی، هیچ دخالتی نداشت؛ حتی در مسائل قضایی هم دو سیستم قضایی وجود داشت.
یکی محکمۀ شرعی و دیگری محکمۀ عرفی. رئیس محکمۀ عرف، خود حاکم شهر بود و رئیس محکمۀ شرع، مجتهد شهر بود. معمولاً تمام مجتهدین دارای محکمه بودند و در این سیستمها، ثبت اسناد ازدواج و قضاوت بین مسلمانان انجام میشد و در عین حال، مسئولیت مدیریت حوزۀ علمیه را نیز بر عهده داشتند؛ معمولاً همۀ مجتهدین شهر، هم حوزۀ علمیه داشتند و هم محکمه داشتند.
سیر تکاملی آموزش در ایران: از مکتبخانههای سنتی تا مدارس نوین
در کنار این مسئله، مسئلۀ طبابت نیز تحتنظر علمای دین بود؛ زیرا ما حکیمانی داشتیم که کار طبابتشان را با راهنمایی علما انجام میدادند. آموزش نیز با همکاری علما بود. ما یک ملامکتبی داشتیم که به پسران درس میداد و یک ملاباجی که زنان باسوادی بودند که به دختران درس میدادند. این مکتبخانهها اغلب با درس قرآن آغاز میشدند و سپس به ادبیات و حساب و غیره میپرداختند.بعد از چند سال، دانشآموزان به حوزههای علمیه فرستاده میشدند. در آنجا، ابتدا درس جامعالمقدمات و سپس سیوطی و سایر کتب علمی را میخواندند، مثل همین روالی که اکنون در حوزهها دایر است. اما در زمان حکومت رضاشاه، این مکتبخانهها بهطور کلی تعطیل شدند و بهزور هم تعطیل شدند. حتی در برخی موارد، متوسل بهزور هم شدند و این مکتبخانهها را جمع کردند. در بوشهر، زمانی که مدارس دخترانه تأسیس شد، یک مکتبخانۀ دخترانه هم در آنجا وجود داشت و دختران به این مدارس جدید نمیآمدند.
در این شرایط، دستور داده شد که این مکتبخانه بهزور تعطیل شود تا دختران به مدارس جدید بپیوندند؛ البته به برخی از مکتبخانههایی که اهمیت چندانی نداشتند، کاری نداشتند، اما مکتبخانههایی که مهم بودند، بهزور بسته شدند. علت دیگری که باعث بسته شدن مکتبخانهها شد، پولی بودن آنها بود، درحالیکه این مدارس از دانشآموزان هزینه دریافت نمیکردند و این هم در حقیقت مزید بر علت شد که مکتبخانهها سریعتر جمع شدند و مدارس جدید شکل گرفت.
بنابراین در دوران حکومت قاجار، علمای دین بهعنوان بخشی از جامعه، مسئولیتهای اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و قضایی را بر عهده داشتند. به عبارت دیگر، مدارس، طبابت، آموزش و دادرسی، همگی به عهدۀ علما بود و دولت در این مسائل دخالتی نداشت. روشنفکران معتقد بودند که این وضعیت باعث توقف پیشرفت جامعه میشود. آنها تأکید داشتند که اگر این مسئولیتها از علما گرفته شود، جامعۀ ما پیشرفت خواهد کرد. در غرب، آخوندهایشان را از صحنۀ اجتماع کنار زدند و پیشرفت کردند، اما اگر ما آخوندهای خود را از صحنه اجتماع کنار نگذاریم، پیشرفت نخواهیم کرد.
رضاشاه و نفوذ ناسیونالیسم ایرانی در مبارزه با روحانیت
علاوهبر این، یکی از موضوعات مورد تأکید روشنفکران آن دوران، مسئلۀ ناسیونالیسم ایرانی بود که بهعنوان یکی از ابزارهای مؤثر، رضاشاه را برای دشمنی با روحانیت متقاعد کرد. چون معتقد بودند اسلام ما را عقب رانده است. آقای اردشیر جی، در خاطرات خود میگوید که ساعتها در پادگان آقبابا، با رضاشاه در مورد ایران باستان صحبت میکرد و او را قانع میکرد که در گذشته، ایران چه عظمتی داشته و ورود اسلام چگونه عظمت ما را نابود کرده است. در یکی از این صحبتها، رضاشاه خشمگین شد و شروع به فحش دادن به آخوندها کرد و میگفت: «ریشۀ آخوندها را میزنم که چرا اینقدر ما را به عقب راندند؟» آنها در واقع باور داشتند که آخوندها باعث عقبماندگی کشور شدهاند؛ زیرا ایران باستان، ایران باعظمتی بوده و ورود اسلام آن را به عقب رانده است. این یکی از مسائلی بود که بر آن تأکید داشتند.همچنین، یکی از موضوعاتی که بر آن تأکید میکردند، مفاهیم جدیدی بود که از غرب وارد شده بود؛ مثل مساوات و آزادی. آنها میگفتند که باید فرهنگ غربی را در جامعه به کار ببریم؛ زنان باید بیحجاب شوند و نباید در خانه محدود شوند. چه معنی دارد زنان ما در حال حاضر در خانه نشستهاند؟ آنها باید در جامعه شرکت کنند و در همۀ عرصهها مشارکت کنند. علاوهبر این، باید علوم غربی را نیز دریافت کنیم؛ البته ناگفته نماند که ما در زمان صفویه، تمام شاخههای علم را در اختیار داشتیم.
آقای شاردن در خاطرات خود که احتمالاً در سال ۱۶۷۰، در زمان شاهعباس دوم، نگاشته است، میگوید: «تمام شاخههای علومی که ما در اروپا داریم، در اصفهان وجود دارد. اما تفاوت بین ما و آنها در این است که ما برای شغل درس میخوانیم، درحالیکه آنها برای علم درس میخوانند. به همین دلیل در اصفهان، یک پیرمرد هفتادساله و یک کودک هفتساله، همزمان درس میخوانند؛ چون آنها درس میخوانند تا دانش خود را گسترش دهند، نه برای یافتن شغل. این تفاوت بین درس خواندن ما و آنهاست» و آقای شاردن در کتاب خود این را ذکر میکند.
تبعات حملۀ افغانها: سقوط دانش در اصفهان و انتقال آن به نجف
بهدلیل حملۀ افغانها این علوم در ایران جمع شد. افغانها بیست هزار نفر بودند، اما هشتاد هزار نفر را کشتند. عمدتاً هم علما را قتلعام کردند؛ بدینترتیب حوزههای علمیه از اصفهان جمع شد. آمارها نشان میدهد که از ابتدا تا انتهای حمله افغانها و تسلط آنها به اصفهان، هفتصد هزار نفر کشته شدند. بسیاری از مردم به دلیل قحطی کشته شدند و بعضی در نبردها جان باختند.این هفتصد هزار اصفهانی به جنگ نرفتند و کشته شدند، چون از جنگ میترسیدند. گفته میشود ملتی که جنگ نکند، بیشتر کشته میشود – ما ملت ایران در مبارزات با محمدرضا پهلوی تا پیروزی انقلاب، حدود شصت هزار نفر را از دست دادیم، اما ملت عراق از صدام وحشت داشتند؛ در نجف، امامخمینی (ره) به آیتالله حکیم گفت من در ایران این جریان مبارزه را شروع کردم، تو در عراق شروع کن! ایشان گفت: ملت عراق همراهی نمیکنند، عراقیها مثل شما نیستند؛ طبق آماری که خود عراقیها میگویند: صدام شش میلیون نفر از عراقیها را کشت - این به خاطر این است که هر ملتی که از جنگ بترسد، بیشتر از بین میرود و نابود میشود. آمار هفتصد هزار نفر برای کل قتل و کشتار و قطحی میباشد و تعداد آنهایی که بعد از ورود افغانها به اصفهان که عمدتاً هم از علما کشتند، هشتاد هزار نفر از مردم اصفهان است که قتلعام شدند. این فضا باعث شد که کل علوم از اصفهان جمع شد.
وقتیکه علمای باقیمانده به نجف رفتند، فضای نجف، یک فضای صرفاً اخباریگری بود که حتی فقه و اصول هم در آنجا نمیخواندند، فلسفه را که اصلاً نجس میدانستند. کتاب فلسفه را با انبر برمیداشتند، میگفتند: «دستمان نجس نشود!» در آن فضا این علوم کلاً جمع شد؛ یعنی همۀ آن علوم متنوع و تمامی بناهای بزرگی که شیخ بهایی دستور ساخت آنها را داده بود، با مهندسیای که هنوز هم نمیدانیم چگونه انجام شده است، همۀ اینها جمع شد. در زمان قاجار، اینها را نداشتیم یا اگر هم بود، محدود بود؛ یک نفر در گوشهای ریاضی میخواند، یک نفر در گوشهای فلسفه و یک نفر مثلاً مهندسی معماری بلد بود که همۀ اینها هم معمولاً ضعیف بود. بهخاطر همین به سوی غرب جذب شدند.
تحسین بیچونوچرا از علوم و ارزشهای غربی
از دیگر چیزهایی که این روشنفکرها روی آن تأکید داشتند، مفاهیم و ارزشهای علوم غربی بهویژه پذیرش آقایی آنها بود، میگفتند: «ما به پای غرب نمیرسیم، آنها دنیا را در دست دارند؛ مگر ما میتوانیم مثل انگلستان شویم؟ خورشید در سرزمین انگلستان غروب نمیکند!» آنها اینقدر غرب و بهخصوص انگلستان را برای خودشان بزرگ جلوه میدادند که مقابله با انگلستان و رسیدن به پای آن را دستنیافتنی میدانستند. نهتنها اینها، بلکه خود محمدرضاشاه هم همین تفکر را داشت. یکی از حرفهای اصلی محمدرضاشاه این بود که ایرانی هیچچیزی بلد نیست بسازد، آفتابه هم که میسازد، ته آن سوراخ درمیآید! و معتقد بود که هر آنچه را داریم، باید از غرب بخواهیم و دریافت کنیم.مادر فرح در خاطراتش نقل میکند یکبار رئیسجمهور رومانی به ایران سفر کرده بود. در این سفر، محمدرضا تصمیم گرفت کارخانه ایرانناسیونال سابق، ایرانخودروی امروز را به او نشان دهد تا ثابت کند که ما در اینجا خودرو تولید میکنیم. اما در هنگام بازدید، رئیسجمهور رومانی متوجه شد که در اینجا هیچ چیزی ساخت ایران نیست! حتی مهندسان آن هم انگلیسی بودند و فقط کارگران که حمالی میکردند و محصولات را جابهجا میکردند ایرانی بودند.
مهندسین این کارخانه هم که انگلیسیاند، فقط اینجا در ایران سرهمبندی میکنند و به فروش میرسانند. رئیسجمهور رومانی به محمدرضا رو کرد و گفت: «اگر تو اسب پرورش میدادی و میفروختی، شرفش بیشتر بود از اینکه ماشین انگلیسی بیاوری و با نام ماشین ملی به مردمت بفروشی.» این واقعیت بود که اینها باور داشتند که ما نمیتوانیم به پای آنها برسیم، بلکه باید از آنها تقلید کنیم؛ بهطور صریح باید بگوییم که از آنها گدایی کنیم.
رویکرد روشنفکران به سرمایهگذاری خارجی
یکی دیگر از چیزهایی که این افراد بر آن تاکید میکردند، جذب سرمایههای اروپایی بود. آنها میگفتند ما باید کاری کنیم تا سرمایهگذاران خارجی اینجا سرمایهگذاری کنند، اما بدون دادن امتیازهای ویژه، این امکان وجود نخواهد داشت. اگر ما به آنها امتیازهایی ندهیم، آنها تمایلی به سرمایهگذاری در اینجا نخواهند داشت. پس از نظر اینها، امتیازهایی که به آنها میدهیم، نهتنها اشکالی نداشت، بلکه خیلی هم خوب است! مثلاً در جریان امتیاز تنباکو حتی یک روشنفکر هم حضور نداشت؛ بلکه اینها مخالف قیام مردم علیه شرکت رژی بودند، میگفتند: این کار، ما را عقب میاندازد.میگفتند با دادن امتیاز به آنها، با یک تیر دو نشان میزنیم. یکی اینکه ما این افراد را به ایران وارد میکنیم و آنها فرهنگ اروپایی را به ایران میآورند و موجب پیشرفت فرهنگی ما میشوند؛ اینها اروپایی شدن را بهعنوان پیشرفت در نظر میگرفتند. در جریان تنباکو، آقای شیخ حسن کربلایی، نویسندۀ تاریخ دخانیه که شاهد عینی ماجراست، میگوید: «انگلستان دویست هزار انگلیسی به ایران وارد کرد و بیشتر آنها زن و دختر بودند و در فروشگاهها فعالیت میکردند و در فضایی که زنان ایرانی روبند میزدند، آنها مکشفه و بدون حجاب حضور داشتند.»
دیگر اینکه این سرمایهگذاران پول خود را در ایران خرج میکنند و در زمینههای مختلفی مثل ساخت جادهها و راهها فعالیت میکنند. مثلاً وقتی میخواهند امتیاز تنباکو را در ایران داشته باشند مانند ما با درشکه رفتوآمد نمیکنند، بلکه میخواهند با ماشین تردد کنند. بنابراین، جاده میسازند، پمپبنزین میزنند و زیرساختها را توسعه میدهند. این اقدامات باعث رونق و توسعۀ کشور ما میشود. پس ما هرچه بیشتر به آنها امتیاز بدهیم، به نفع کشور ماست. آنها که نمیخواهند فقط پول خود را در اینجا خرج کنند، بلکه میخواهند سود هم ببرند. اگر سودی نداشته باشد که به ایران نمیآیند.
جدایی دین از سیاست: تأکید بر محدودیت نقش دین در جامعۀ مدرن
یکی دیگر از نکاتی که بر آن تأکید داشتند، این است که عصر دین به سر آمده است؛ اسلام برای 1400 سال پیش بود و امروز باید آن را در مساجد محدود کنیم؛ مراجع دینی فقط باید در مسجد حضور داشته باشند و مردم را موعظه کنند. مراجع دینی حق ندارند در مسائل اجتماعی دخالت کنند؛ همچنین آنها حق ندارند در مسائل سیاسی نظر بدهند. اصلاً دین حق ندارد در مسائل سیاسی نظر بدهد؛ زیرا دین برای 1400 سال پیش بوده و در آن زمان مفید بوده است. الآن دنیا پیشرفت کرده است و بهجای رسول خدا (ص) نعوذبالله باید نظرات آگوست کنت، هگل و نیچه برای مردم تعریف شود و اینها را به عنوان سرلوحۀ زندگی خود قرار دهند.همزمان با پیدایش اسلام، تقریباً هزار سال پیش، بعد از اینکه روم به دو بخش شرقی و غربی درآمد، ژرمنها به روم غربی حمله کردند و آن را ساقط کردند. ژرمنها خیلی وحشی بودند، هیچ تمدنی نداشتند بتپرست بودند. با ورود مسیحیت به این منطقه، ژرمنها نیز به مسیحیت گرویدند. بهدلیل نداشتن دانش کشورداری، پاپها سلطه بر قدرت پیدا کردند.
از آن زمان به بعد، میتوان گفت که همزمان با ظهور اسلام در این سمت دنیا، پاپها و اسقفها شاهان را عزل و نصب میکردند. اصلاً جنگهای صلیبی در حقیقت کار همین پاپها بود. آنها القاء میکردند هرکسی در جنگ صلیبی علیه مسلمانان شرکت کند، گناهانش بخشیده خواهد شد. پاپها موفق شدند یک میلیون نفر از اروپاییها را علیه مسلمانان بسیج کنند و بعد از آن هم، ششصد هزار نفر دیگر از سرتاسر اروپا به جنگ صلیبی پیوستند. این کشیشها در شهرها و روستاها گشت میزدند و مردم را علیه مسلمانان تشویق میکردند، با این ادعا که مسیح در سال هزار میخواهد ظهور کند و باید بیتالمقدس را از چنگ مسلمانان پس بگیریم. این ترفند باعث شروع جنگهای صلیبی شد و شش یا هفت جنگ صلیبی با مسلمانان صورت گرفت.
بعد از شکست از مسلمانان و مشاهدۀ عظمت اسلام، اروپاییها متوجه شدند که در چه بربریتی زندگی میکنند علیرغم اینکه ادعا میکردند مسلمانان بربر هستند و خودشان تمدن دارند! وقتی که آنها دیدند زندگیشان در فقر و تنگناست، خانههایشان ویرانه و وضعیتشان افتضاح است و فقط کاخهای کلیساهاست که روزبهروز بلندتر و باشکوهتر میشود، علیه پاپهایشان شورش کردند. اولینبار تقریباً بعد از سقوط قسطنطنیه یا روم شرقی توسط مسلمانان، آنها نیز از آنطرف آندلس را گرفتند
وقتی که وارد آندلس شدند، عظمت و بزرگی مسلمانان را دیدند، کتابخانهها و زندگیشان را دیدند و در حقیقت یک نوع بازگشتی داشتند، برای همین نام آن را عصر رنسانس گذاشتند. از سال 1500 میلادی تا کنون، حدود پانصد سال از این بازگشت در اروپا میگذرد. آنها دین خود را از کاتولیک به پروتستان تغییر دادند و تمام توسعه و پیشرفت هم در کشورهای پروتستان رخ داد. در مقابل، کشورهای کاتولیک مانند ایتالیا هنوز هم رشد نکردهاند.
پیدایش پروتستانیسم و تأثیر آن بر ناسیونالیسم اروپایی
فرانسه، اولین کشور پروتستان و انگلیس دومین کشور پروتستان بود. مارتین لوتر و ژان کالوین، پروتستانیسم را در غرب مطرح کردند. پروتستان یعنی مکتب اعتراض. حرفشان این بود که چرا رهبران کلیسا باید همهچیز را برای خودشان داشته باشند؟ چرا فقط کشیشها باید کتاب مقدس را ترجمه کنند و ما حق نداریم آن را بخوانیم؟ آنها علمای خود را از صحنههای اجتماعی طرد کردند و ناسیونالیسم اروپایی راه انداختند. این تفکر و نگرش اولین بار بعد از این دوره شروع شد. قبل از این اروپا یکدست بود، ناسیونالیسم در اروپا خیلی رواج نداشت. ناسیونالیسم در اروپا تقریباً از سدۀ ۱۵ میلادی به بعد گسترش یافت و علوم و مفاهیم جدید بروز پیدا کردند. چون این اتفاق عیناً در اروپا اتفاق افتاده بود، این روشنفکران فکر میکردند با تقلید از آنها، میتوانند عین همان را در ایران نیز اجرا کنند.دین اینها ضد سیاست است؛ به همین دلیل پروتستان به وجود آمد. اینها در حقیقت به انجیل بازگشت کردند؛ گفتند: انجیل با گفتههای شما مغایرت دارد. انجیل میگوید: کارهای دنیوی را به دنیویان واگذار کنید و کارهای الهی را به خداوند واگذار کنید. اما چرا شما آمدید در سیاست دخالت میکنید؟ چرا به نام خدا دربارۀ حکومت تصمیم میگیرید؟ آیا خدا جایگاهی در حکومت دارد؟ متن کتاب مقدس کاملاً سکولار است و دینی نیست و فقط با ایمان به مسیح، به بهشت خواهی رسید و اعمال شما مهم نیست. به عبارت دیگر، دو راه برای رسیدن به بهشت وجود دارد: راه شریعت که یهودیان دنبال میکنند و راه ایمان که مسیح به ارمغان آورده است. اینها معتقدند که اگر ما بخواهیم از راه شریعت به بهشت برویم، حتی یک خطای کوچک هم باعث میشود که جهنمی شویم؛ زیرا در آیینشان مفهوم توبه وجود ندارد؛ میگویند: هر چقدر هم که تلاش کنی، با یک خطا همهچیز را خراب کردهای، پس بهتر است راه ایمان را انتخاب کنی؛ راه ایمان یعنی اینکه به مسیح ایمان بیاور و مسیح همۀ گناهانت را بر عهده میگیرد. بنابراین، با صرف ایمان به مسیح، میتوان به بهشت رسید.
[1]ملابنویسها افرادی بودند که کارشان استنساخ و نسخهبرداری بود، خط خوشی داشتند و کارشان فقط نوشتن بود؛ یعنی از صبح تا شب روزی 8 الی 9 ساعت مینوشتند و با نوشتن گذران زندگی میکردند. اگر کسی چند نسخه از یک کتاب را لازم داشت پیش آنها میبرد؛ معمولاً کتابفروشیها 10 الی 100 نسخه سفارش میدادند و آنها مینوشتند. طاهر خوشنویس که همۀ شما با کتاب جامع المقدمات او آشنا هستید یکی از اینها بود.