زمینهسازی قانونی برای تثبیت قدرت رضاخان و انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی
هنوز احمدشاه بر سر قدرت بود. نگفتند که احمدشاه برود، بلکه گفتند بماند؛ چون اگر انتقال حکومت بهصورت ناگهانی انجام میشد، مردم قیام میکردند. انگلیسیها مثل روسها احمق نبودند، بلکه بسیار زرنگ بودند. برای اینکه حکومت را به دستنشاندۀ خودشان انتقال بدهند، نیاز به یک دورۀ پنجساله داشتند؛ یعنی از سال ۱۲۹۹ که کودتا کردند تا سال ۱۳۰۴ طول کشید تا رضاخان همهکاره شود.در این دورۀ پنجساله، ابتدا باید زمینهسازی قانونی میکردند تا رسماً و قانوناً، حکومت را خود مجلس رسمی کشور، یعنی مجلس مؤسسان، به پهلوی منتقل کند. از طرف دیگر، باید فضا را علیه قاجاریه جلوه میدادند تا نشان دهند که قاجاریه توانایی اداره کشور را ندارد. همچنین باید برای رضاخان کسب اعتبار میکردند تا مردم خودشان طرفدار او شوند.
اولین کاری که اتفاق افتاد، این بود که سید ضیاءالدین طباطبایی بهعنوان نخستوزیر منصوب شد. مدت کوتاهی نخستوزیر بود و چون خیلی شناختهشده نبود، بهسرعت عزل شد تا فرد مطمئنی بهجای او پیدا کنند. وثوقالدوله هم که انگلیسی بود و قبلاً منفور شده بود، گزینۀ مناسبی نبود. در این میان، ریاست قوای مسلح به رضاخان سپرده شد و احمدشاه مجبور شد یا کاملاً کنار برود یا این دو نفر را بپذیرد؛ یعنی سید ضیاء بهعنوان نخستوزیر و رضاخان بهعنوان فرمانده مسلح. در حقیقت، این دو عملاً کشور را در دست گرفتند.
بهدنبال این مسئله، برای خوشنام کردن رضاخان اولین کاری که کردند، لغو قرارداد وثوقالدوله بود. این قرارداد تحتالحمایگی ایران که رسماً توسط وثوقالدوله امضا شده بود و انگلیس داشت آن را اجرایی میکرد، لغو شد. جالب است که انگلیس سریعاً لغو آن را پذیرفت! درحالیکه در مورد قرارداد نفت، انگلیس چقدر مقاومت کرد و حتی به دادگاه لاهه کشیده شد؛ ولی اینجا بهراحتی پذیرفت و قرارداد لغو شد. پس از لغو قرارداد، تمام نیروهای انگلیسی که برای اجرای آن به ایران آمده بودند، از ایران خارج شدند.
دومین اقدام این بود که نیروهای انگلیسی و هندی که در سراسر ایران پخش شده بودند و بهدنبال اشغال رسمی ایران بودند، کاملاً از ایران جمع شدند و بیرون رفتند. در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۰۰، پلیس جنوب منحل شد و نیروهای پلیس جنوب به ارتش سراسری ایران ملحق شدند. یک ارتش سراسری تشکیل شد که رضاخان فرماندهی آن را بر عهده داشت. قزاقها منحل شدند و دیگر نیازی به آنها نبود. یک ارتش ملی تشکیل شد که پلیس جنوب و قزاقها به آن ملحق شدند و نیروهای جدید هم استخدام شدند.
از سوی دیگر، تمام جنگلیها سرکوب شدند. [در مسئله جنگل بحثهای زیادی وجود دارد که اینجا وقت نیست به آنها بپردازیم] برای از بین بردن جنگلیها، چند اقدام انجام شده بود. یکی از این اقدامات، نفوذیهایی بود که در بین نیروهای جنگلی قرار داده شده بودند. یکی از این نفوذیها معزالسلطان بود. معزالسلطان برادر کریمخان رشتی بود که یک فراماسون رسمی بود. معزالسلطان تعدادی نیروی نظامی تحت فرمان داشت که معمولاً از طریق برادرش پول دریافت میکردند و مرتب حقوق این نیروها پرداخت میشد.
معزالسلطان چند خیانت بزرگ در حق این ملت کرد؛ یکی در ماجرای جنگ جهانی اول که به دولت خیانت کرد. همچنین در ماجرای جنگلیها، میان آنها نفوذ کرد و موجب لو رفتن اسرار و نقاط ضعف آنها شد. او در ماجرای ستارخان نیز خیانت کرد و باعث شد ستارخان از بین برود. در نهایت، بهعنوان جاسوس به شوروی رفت و در باکو توسط بلشویکها دستگیر و کشته شد، زیرا در آن زمان رابطۀ بین بلشویکها و انگلیسیها تیره شده بود و این دو رقیب هم شده بودند.
از دیگر اقدامات مهم، تسلیم شیخ خزعل به رضاخان بود. شیخ خزعل که نیروی انگلیسی بود و صحبت از استقلال خوزستان میکرد، برای خوشنامی رضاخان قربانی شد. او را به تهران آوردند و در زندان تهران بیسروصدا کشتند. شیخ خزعل کسی بود که تا آن زمان هیچکس نتوانسته بود بر او فائق بیاید. همچنین، نیروهای راهزن که در نقاط مختلف کشور پخش بودند و اسلحههایشان از انگلیس تأمین میشد، به کمک رضاخان سرکوب شدند. با بوق و کرنا اعلام کردند که رضاخان برای کشور امنیت آورده و راهزنها را سرکوب کرده است.
این اقدامات دستبهدست هم دادند و برای رضاخان خوشنامی ایجاد کردند که او را بهعنوان نخستوزیر معرفی کنند. در آبان ۱۳۰۲، رضاخان از مقام سردار سپهی به نخستوزیری انتقال یافت. یکی از مخالفین جدی این انتصاب، سیدحسن مدرس بود. او معتقد بود که اگر رضاخان در کار نظامی موفق است و امنیت آورده است، باید در همان جایگاه بماند و به نخستوزیری نرسد. اما علیرغم نظر سیدحسن مدرس، رضاخان به نخستوزیری منصوب شد.
بهمحض اینکه رضاخان نخستوزیر شد، شروع کرد به تقلب و آوردن آدمهای خودش به مجلس بعدی. یک تقلب بسیار گسترده انجام داد؛ بهطوریکه همه از این تقلب اطلاع داشتند. سیدحسن مدرس میگفت: «آن یک رأی که خودم به خودم دادم، چه شد؟ شما میگویید که من هیچ رأی نیاوردم، حداقل که خودم یکی به خودم دادم، آن چه شد؟» یک تقلب وحشتناک کردند و آدمهای خودشان را به مجلس وارد کردند و سپس مجلس مؤسسان را تشکیل دادند.
البته باید گفت که علما هم در این مسئله بیتقصیر نبودند. علتش این بود که رضاخان خودش را بسیار مذهبی جلوه داد. حتی میگفتند اگر رضاخان بود، امام حسین (ع) شهید نمیشد! اینقدر شعار میدادند. در مجالس روضه رسماً با آدمهایشان شرکت میکردند و دسته قزاقها بزرگترین دسته تهران شد. اینها به این طریق توانستند نظر علما را با خودشان همراه کنند.
سیدحسن مدرس تنها بود؛ یعنی از بین علما، حتی آیتالله نایینی و دیگران، همه طرف رضاخان را گرفتند. حتی آیتالله کاشانی طرف رضاخان را گرفت و میگفت: رضاخان عرضه دارد، بگذار کشور دست رضاخان باشد. بعداً هم که در مجلس مؤسسان تصویب کردند که رضاخان شاه شود، سیدحسن مدرس تنها بود.
شیخ عبدالکریم حائری هیچ موضعی نداشت و اصلاً رویهاش این بود که هیچ حرفی نزند. حتی زمانی که شیخ فضلالله نوری را اعدام کردند و به ایشان خبر دادند، تنها واکنش او این بود که گفت: «عجب، من فکر میکردم که اعدامش نمیکنند!» همین یک کلمه از او صادر شد. علت این بیموضعی این بود که وی میخواست حوزۀ علمیه را حفظ کند و معتقد بود که اگر دخالت کنیم، بهانه به دست اینها میدهیم. بههرحال، در این مورد هیچ موضعی، نه نفی و نه اثبات، نگرفت.
اجرای برنامههای غربیسازی ایران توسط رضاخان بهعنوان دستنشاندۀ انگلیس
وقتی اینها بر کشور ایران مسلط شدند، برنامههایی که جلسۀ قبل عرض شد را شروع کردند و اجرا نمودند. در اصل، حقیقت این است که رضاخان چیزی جز یک قدرتطلب بیاخلاق نبود. فوزیه، عروس رضاخان، میگوید: «من در هیچ درباری اینقدر فحش نشنیدم که در این دربار چپ و راست از اینها فحش میشنیدم.» رضاخان فردی لات و بددهان بود که بهراحتی به این و آن فحش ناموسی میداد. این یکی از چیزهای عجیب بود که یک فرد بیفرهنگ و بیسواد را در رأس مملکت گذاشته بودند. همین بدترین توهین به این مملکت بود.دلیل اینکه رضاخان را در رأس این مملکت قرار دادند این بود که اینها برنامههایی داشتند که معتقد بودند جز رضاخان، کسی نمیتواند آنها را اجرا کند. برنامههایی که از دوران مشروطه تا آن زمان موفق به اجرای آن نشده بودند. مردم ایران، مردمی متدین بودند و برنامههای اینها با مذاق مردم متدین سازگار نبود. مثلاً میخواستند خط فارسی را به خط لاتین تغییر دهند، دین مردم را تغییر دهند و بهطور کلی فضای فرهنگی ایران را غربی کنند.
جالب است که انگلستان مسلط شده بود و همه هم میدانستند که رضاخان دستنشاندۀ انگلستان است. البته اوایل این موضوع لو نرفته بود و مردم خیال میکردند که رضاخان یک فرد ملی است که آمده تا ملت و کشور را نجات دهد. اما بعدها این جریانات لو رفت. اما چرا اینها با رضاخان همکاری میکردند؟ به قول یحیی دولتآبادی: «رضاخان یا محترمانه بگوییم رضاشاه، تمام آرزوهای ما را برآورده کرد.» آن چیزهایی که ما آرزو داشتیم انجام بدهیم، او برآورده کرد.
توجیه استبداد منور توسط روشنفکران و تشبیه حکومت استبدادی رضاشاه به استبداد ناپلئونی برای ترقی کشور
یکی از بحثهایی که روشنفکران برای توجیه وضعیت مطرح میکنند، بحث «استبداد منور» است. استبداد منور چیست؟ اینها میگویند که ما دو نوع استبداد داریم: یک نوع استبداد تاریک یا سیاه داریم که در آن یک فرد ظالم مسلط میشود تا به مردم ظلم کند. نوع دیگر، استبداد منور است که در آن یک فرد مصلح میآید تا جامعه را از بدبختی نجات دهد. معتقد بودند مردم ایران مانند کودکی هستند که داروی تلخ را نمیخورد و باید بهزور در حلقش ریخت، زیرا این دارو برای سلامتی او لازم است.میگفتند: مدرنیته، غربگرایی و غربی شدن برای ما ضروری است؛ اگر غربی نشویم، نابود میشویم. میگفتند: نگاه کنید که بعد از مشروطه چقدر بدبخت شدیم، فضای کشور چقدر آشفته بود، همهجا جنگ و ناامنی بود، راهزنی و قحطی سراسر ایران را گرفته بود. اینها را بهپای این میگذاشتند که ما غربی نشدیم و نمیگفتند که انگلستان این بلا را سرمان آورده است! میگفتند: چرا اینطور شدیم؟ چون در مقابل غرب مقاومت کردیم. ما نمیتوانیم با انگلستان درگیر شویم، اگر درگیر شویم، بدبخت میشویم. انگلستان یک قدرت فائقه است (الان میگویند آمریکا، آنوقت میگفتند انگلستان) و یک ابرقدرت دنیاست که خورشید در مملکتش غروب نمیکند. ما باید با این ابرقدرت دنیا کنار بیاییم، نمیتوانیم آن را پس بزنیم و مقابلش بایستیم. باید این ابرقدرت را به آقایی بپذیریم.
بنابراین، حکومت استبدادی رضاشاه به نوعی استبداد ناپلئونی تشبیه میشود. این نوع استبداد را برای کشور لازم میدانستند تا تحت این استبداد، مملکت ترقی کند و رشد یابد؛ زیرا معتقد بودند که مردم ما هنوز زمینۀ دموکراسی را ندارند و امکان دموکراسی برایشان فراهم نیست. میگفتند: در دورۀ استبداد باید بهزور مردم را رشد دهیم تا استعداد دموکراسی پیدا کنند و بتوان دموکراسی را برای این مردم اجرا کرد؛ تا این نباشد، دموکراسی انجام نمیشود.
طرح جمهوریخواهی رضاخان برای کنار زدن قانون اساسی مشروطه
رضاخان قبل از اینکه رسماً شاه ایران شود، بحث جمهوریخواهی را مطرح کرد. در سال ۱۳۰۲، هنوز قبل از اینکه در مجلس، تقلب بزرگ را انجام دهد و زمینههای شاه شدنش را فراهم کند، جمهوریخواهی را مطرح کرد. دو دلیل برای این کار وجود داشت: دلیل اول این بود که قانون اساسی مشروطه را کنار بگذارند. زیرا در قانون اساسی مشروطه، دو اصل وجود داشت که برای اینها مشکلساز بود: یکی اصل ابدیه که نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس را مقرر میکرد و این را تحمل نمیکردند. دیگری اصلی بود که میگفت هیچ قانونی برخلاف اسلام نمیتواند جنبۀ قانونی داشته باشد.هدف از مطرح کردن بحث جمهوری کردن کشور توسط رضاخان این بود که بتواند به اسم جمهوری، قاجار را کنار بزند. چون وقتی میگوییم جمهوری شود، یعنی حکومت عوض شود و حکومت مشروطه به حکومت جمهوری تبدیل شود.
در دنیا دو نوع مدل حکومت داریم: حکومتهای جمهوری و حکومتهای مشروطه. حکومت جمهوری مانند آمریکا است و حکومت مشروطه مانند انگلستان. در حکومتهای مشروطه، معمولاً نظام پارلمانی حاکم است، یعنی یک شاهی دارند مثل ملکه ویکتوریا و نمایندهها توسط مردم انتخاب میشوند و این نمایندهها نخستوزیر را انتخاب میکنند و نخستوزیر کشور را اداره میکند.
در حکومتهای جمهوری، مردم علاوهبر اینکه مجلس را انتخاب میکنند، شخص اول مملکت را هم انتخاب میکنند و آن شخص اول مملکت مانند رئیسجمهور آمریکا، کشور را اداره میکند. رضاخان ابتدا مطرح کرد که حکومت جمهوری شود. یکی از اهدافش الغای قانون اساسی بود. زیرا با الغای قانون اساسی، در فضایی که همهکارۀ مملکت خودشان بودند و کسی جرئت نفس کشیدن نداشت، میتوانستند قانون اساسی دلخواه خودشان را تصویب کنند که این دو اصل هم در آن نباشد.
دلیل دوم این بود که رضاخان میخواست از طریق جمهوری شدن کشور، خودش رئیسجمهور شود و حتی بهصورت مادامالعمر در این مقام باقی بماند. اما وقتی مردم و علما در مقابل این طرح مقاومت کردند و از سراسر کشور قیام کردند، رضاخان نتوانست مسئلۀ جمهوری را به ثمر برساند. حاجآقا نورالله اصفهانی به قم آمد و بقیۀ علما و مردم نیز از همهجای کشور قیام کردند. البته حاجآقا نورالله اصفهانی احتمالاً بعداً به قم آمد و در ماجرای سربازگیری بود که آمد؛ به هر حال، علما یکپارچه قیام کردند و رضاخان نتوانست مسئلۀ جمهوری را عملی کند.
برنامۀ انگلستان برای از بین بردن عشایر و نقش رضاخان در اجرای آن
از دیگر کارهایی که اینها انجام دادند، تقلید سطحی از غرب بود. در پوشش، ظاهر و لباس تلاش کردند که عیناً آن چیزی که در غرب هست را در ایران اجرا کنند؛ یعنی حتی لباس را هم به لباس اروپایی تغییر دهند. خیال میکردند که اگر مردم لباسشان اروپایی شود، کشور باعظمت میشود. تغییرات اجتماعی و اقتصادیای که بر ایران تحمیل کردند، با بافت اجتماعی ایران مناسب نبود.انگلستان از عشایر خیلی ضربه خورده بود و در ماجرای اشغال ایران، عشایر خیلی جلوی انگلستان ایستادند و به آنها آسیب وارد کردند؛ بنابراین انگلستان یکی از اولین برنامههای خود برای رضاخان را بر از بین بردن عشایر متمرکز کرد. برای اینکه عشایر را از بین ببرند، لازم بود که عشایر کوچ نکنند؛ زیرا وقتی عشایر کوچ میکنند، دسترسی به آنها سخت میشود. وقتی مردم در یک جا ساکناند، اگر حمله کنید و قوای نظامیتان زیاد باشد، میتوانید خانههایشان را آتش بزنید و آذوقهها و همهچیزشان را از بین ببرید و آنها را بدبخت کنید. اما عشایر به دل کوه میزدند و خانهای نداشتند که بتوانید آتش بزنید.
به همین دلیل، در ماجرای صولتالدوله، در نهایت انگلستان متوسل به دولت ایران شد و با صولتالدوله مذاکره کرد که جاده را باز کند تا اینها بتوانند رفتوآمد کنند؛ در عوض آنها هم او را به رسمیت بشناسند. یعنی امتیازی به صولتالدوله دادند و او هم در یک جایی کوتاه آمد. مثلاً در ماجرای تنگههای کازرون و شیراز، تنگههای بسیار بدی وجود داشت. نیروهای صولتالدوله در این تنگهها کمین میکردند و نیروهای انگلیسی را میزدند. نیروهای انگلیسی هم نمیتوانستند اینها را پیدا کنند و شکست بدهند. اینها در جاهایی کمین میکردند و انگلیسیها حریفشان نمیشدند.
بههرحال، مسئلۀ عشایر برای انگلستان به یک عقده تبدیل شده بود و اولین کاری که رضاخان انجام داد، این بود که عشایر را از بین ببرد. نقل میکنند که اینها برای از بین بردن عشایر، مثل جمهوری اسلامی عمل نکردند. البته جمهوری اسلامی هم تلاش کرد عشایر را از بین ببرد، اما با روشی نرمتر. جمهوری اسلامی به هرکدام از این عشایر ده هکتار زمین داد و به هر ده نفرشان یک موتور آب داد که شما اینجا بمانید و کشاورزی کنید و دیگر کوچ نروید. این هم یک راه از بین بردن عشایر است که در حقیقت بگویید شما در سر جایتان بمانید و کوچ نروید. اما رضاخان این کار را نکرد. رضاخان نیروهای نظامی را در محل عبور و مرور عشایر مستقر میکرد و هرکس که میآمد را با تیر میزد. عشایر را مجبور کرد که حتی در جاهایی که مستعد نبودند، یعنی جای خوبی هم نبود که اینها مستقر بشوند، مستقر شوند.
جالب است بدانید: ما به کازرون رفتیم و با بعضی از عشایر صحبت کردیم. یکی از این عشایر یک چیز جالبی را مطرح کرد. گفت: وقتی رضاخان به درک واصل شد، تبرها را برداشتیم و افتادیم به جان درختها! یعنی وقتی کوچ ممنوع شده بود و اسکان اجباری داده شده بود، اینها مجبور شده بودند که درخت بکارند و کشاورزی کنند. بعد که رضاخان را از ایران بیرون کردند و به درک واصل شد، مانع برداشته شد و اینها زورشان به این درختها رسید. اول تبرها را برداشتند و درختهای میوه را بریدند و بعد دوباره به کوه زدند و سیستم قدیمی خودشان را اجرا کردند. وقتی زور برداشته شد، این اتفاق افتاد.
رضاخان عشایر را کوچ اجباری داد، نه بهخاطر اینکه کوچ کنند بلکه به دلایل مختلفی انجام داد. یکی از این دلایل، تبعید یا تغییر دادن بافت جمعیتی بود. بهعنوان مثال، کردها را به مناطق مختلف میبردند. اگر به استان خراسان شمالی بروید، میبینید که کردهای زیادی در آنجا ساکن هستند. این کردها همه توسط رضاخان به اجبار کوچ داده شدند؛ زیرا در جنگ با رضاخان شکست خورده بودند و برای جلوگیری از قدرتگیری مجدد آنها، به مناطق دیگری تبعید شدند تا در آنجا ناآگاه و غریب باشند و نتوانند دوباره قدرت بگیرند و علیه رضاخان نیروی نظامی تشکیل دهند.
نقش روشنفکران در برنامههای رضاخان ازجمله کشف حجاب
اگر به برنامههای رضاخان نگاه کنید، میبینید که بسیاری از آنها همان برنامههایی بودند که روشنفکرها پیشنهاد داده بودند؛ ازجمله کشف حجاب که از سال ۱۲۸۵ در برنامۀ روشنفکرها بود. رضاخان ابتدا زیر بار کشف حجاب نمیرفت تا اینکه او را به ترکیه بردند. رضاخان فردی غیرتی بود و زنش تا قبل از کشف حجاب، پوشیه میزد؛ اما دخترش که از اروپا برگشته بود، حجاب نداشت.در یکی از نشستهای ایران، دولت آتاتورک و رئیسجمهور افغانستان به همراه رضاخان در تهران جمع شدند. در آن جلسه، زن آتاتورک و زن رئیسجمهور افغانستان بیحجاب بودند؛ اما زن رضاخان حجاب داشت و پوشیه زده بود. روزنامهها نوشتند که این کلفت چه کسی است که بین اینها میچرخد! آنها میخواستند رضاخان را تحقیر کنند و مسخرهاش میکردند که زنش مثل کلفت است.
حتی نقل میکنند که رضاخان روزی که میخواست کشف حجاب را اجرا کند، گفت: ایکاش من میمردم و زنم جلوی نامحرمها سرلخت نمیشد؛ ولی چه کنم که برای عظمت ایران، باید زنهایمان را سرلخت کنیم. رضاخان را به ترکیه بردند و جاهای شیک و مدرن آنجا را به او نشان دادند. این سفر بهطور سازماندهیشده بود و همینطوری نبود که همهجای ترکیه را به دلخواه خودش ببیند. جاهای شیک ترکیه همراه با زنهای سرلخت به او نشان داده شد و او میدید که چطور زنها با مردها دمخور و راحت هستند. به او گفتند: نگاه کن! عظمت میخواهی، این است.
رضاخان و آتاتورک رقیب هم بودند. از همان ابتدا سه نفر را در غربگرایی بهعنوان رقیب معرفی کرده بودند: رضاخان در ایران، آتاتورک در ترکیه و ظاهرشاه در افغانستان. این سه نفر در حقیقت در نوکری غرب با هم رقابت میکردند که چطور نظر اربابشان را تأمین کنند. آتاتورک در این زمینه از رضاخان جلو زده بود. سفیر ایران در ترکیه میگوید: من دیدم یک شب رضاخان خوابش نمیبرد و دائم میرود و میآید. گفتم: جناب اعلیحضرت، چه شده؟ گفت: من نمیدانستم ترکها اینقدر پیشرفت کردهاند، ترکها خیلی پیشرفت کردهاند، ما خیلی عقب ماندهایم. گفتم: نه جناب اعلیحضرت، ما در خیلیجاها از ترکها جلوتریم. گفت: نه، اینطور میگویی که من کاری نکنم. من به چشم خودم دیدم که زنهای ترک چقدر راحت با مردها رفتوآمد میکردند! یعنی پیشرفت را به رفتوآمد راحت زنهای ترک و مردها برای او ترسیم کرده بودند.
حتی وقتی به ایران آمد و صحبت کشف حجاب و اتحاد لباس را مطرح کرد، در هیئت دولت به او گفتند: جناب اعلیحضرت، ما در خیلی از جاها از ترکها جلوتریم. او در پاسخ گفت: شما این حرف را میزنید که من کاری نکنم. من با زور هم که شده، باید مردم ایران را تغییر بدهم. میدانم بعد از مردن من، کسی دیگر مثل من این زور را اعمال نمیکند! خودش هم اعتراف کرد که فقط خودش میتواند چنین زوری را بر علیه مردم اعمال کند.
بعد از اینکه رضاخان به قدرت رسید، مجلس دیگر فرمایشی شده بود و نتوانست جلوی او را بگیرد. قانون کشف حجاب، صریحاً خلاف قانون اساسی بود. قانون اساسی مشروطه میگوید: هر حکمی که خلاف ضروریات اسلام باشد، نمیتواند قانونی باشد. این یکی از بندهای قانون اساسی مشروطه است. اینها صریحاً برخلاف قانون اساسی، قانون وضع کردند. اساساً رضاخان خودش قانون را وضع میکرد و میگفت: «من حکم میکنم» و این از شعارهای رضاخان بود و به قانون اساسی و مقرراتش توجهی نداشت. برای همین است که دورۀ رضاخان را دورۀ استبداد مطلق میدانیم. استبدادی که همهچیز زیر پا گذاشته شد، مجلس واقعی وجود نداشت و مجلسی هم که تشکیل شده بود، کاملاً فرمایشی بود و هیچیک از اعضا رأی واقعی نمیدادند؛ اصلاً رأیگیری واقعی وجود نداشت. فضا کاملاً استبدادی بود.
از مشروطه تا استبداد: نبرد رضاخان با دین و حجاب
بعد از سقوط رضاخان، مشروطه دوباره به کشور بازگشت. در واقع، ما دو دورۀ مشروطه داریم: یک دوره از سال ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۹ که ۱۴ سال طول کشید و در این بین یک وقفۀ یازدهماهه بهدلیل استبداد وجود داشت. دورۀ دوم از سال ۱۳۲۲ (چون از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۲ کشور تحت اشغال بود) تا ۱۳۳۲ که ده سال بهطول انجامید. یعنی ما یک دورۀ دهسالۀ دیگر هم داریم که در مرداد ۱۳۳۲ با کودتای محمدرضا، دوباره استبداد بازگشت و تمام قانون اساسی و برنامههای آن به تعلیق درآمد.مشروطۀ دوم نیاز به بحث مفصلی دارد. یک مسئله این است که اینها چگونه با دین مبارزه کردند و دیگر اینکه چگونه با حجاب مبارزه کردند. در مسئلۀ اول به بهانۀ خرافهزدایی از دین، با دین مبارزه کردند. ادعا میکردند که میخواهند خرافات را از دین بزدایند و به همین منظور تبلیغات گستردهای انجام دادند و موارد خرافی را برجسته میکردند. برخی از حرفهای خرافی که مثلاً آخوندها در منبر میزدند، مانند مطالبی که در کتاب طریق البکاء آمده است، را برجسته میکردند. مثلاً داستانهایی دربارۀ عاشورا که میگفتند تا زانوی اسب امام خون جمع شد و صحرا پر از خون شده بود که در منابع تاریخی هم وجود ندارد. اینها را برجسته میکردند و میگفتند که میخواهند خرافات را از دین بردارند، اما در واقع به اسم خرافهزدایی، کل دین را تعطیل کردند.
دومین حربهای که اینها استفاده کردند، بحث توسعه بود. به بهانۀ اینکه میخواهند کشور را توسعه دهند، با حجاب مبارزه کردند. در سال ۱۳۰۴، زمانی که رضاخان تازه به قدرت رسیده و پادشاه شده بود، یکی از روزنامههای کشور مقالهای درباره حجاب نوشت. مردم تهران به این مقاله واکنش نشان دادند و شورش و راهپیمایی کردند. رضاخان مجبور شد نویسندۀ مقاله را در دادگاه تهران به چند ماه زندان و جزای نقدی محکوم کند.
اما چطور شد که در سال ۱۳۱۶، حجاب از سر زنان برداشته شد و مردم اهمیتی ندادند؟ علتش این است که در فاصله سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۶، بهطور مداوم تبلیغ میکردند که حجاب باعث عقبماندگی کشور است. در سال ۱۳۱۴ قانون اتحادیه لباس تصویب شد و در سال ۱۳۱۶ اجرایی گردید. در این دوازده سال، تبلیغات گستردهای انجام دادند که حجاب را مایه عقبماندگی معرفی کنند و مردم را علیه علما تحریک کردند.
یکی دیگر از مباحثی که اینها تبلیغ میکردند، این بود که آخوندها میخواهند ما عقبمانده باشیم. آنها ادعا میکردند که آخوندها نمیخواهند ما رشد کنیم، ماشین داشته باشیم، آسفالت داشته باشیم و کشورمان پیشرفت کند. این تبلیغات بهشدت انجام میشد و تا زمان انقلاب اسلامی ادامه داشت. آنها میگفتند که اگر میخواهیم توسعه و پیشرفت داشته باشیم، باید حجاب و آخوندها را کنار بگذاریم. بهطوریکه همان آخوندهایی که در ابتدا مردم تهران را بسیج کردند، بعدها دیگر نتوانستند مردم را بسیج کنند. حتی وقتی کشف حجاب عملی شد، در تهران هیچ واکنشی از سوی مردم دیده نشد.