آشنايي با قيس بن سعد

جزو ياران بزرگ و نام آور پيامبر و علي بن ابي طالب است، ولي گمنام در تاريخ اسلام و تشيع. به خاطر بينش سياسي ـ اجتماعي اش از ديگر ياران اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) متمايز بود. معاويه هم به بزرگ مردي اش معترف بود و او را با صدهزار نفر از ياران خود برابر مي دانست.
دوشنبه، 1 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آشنايي با قيس بن سعد

آشنايي با قيس بن سعد
آشنايي با قيس بن سعد


 

نويسنده: مريم اسماعيلي (آرام)




 
جزو ياران بزرگ و نام آور پيامبر و علي بن ابي طالب است، ولي گمنام در تاريخ اسلام و تشيع. به خاطر بينش سياسي ـ اجتماعي اش از ديگر ياران اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) متمايز بود. معاويه هم به بزرگ مردي اش معترف بود و او را با صدهزار نفر از ياران خود برابر مي دانست.
تمام مورخان و سيره نويسان، او را يكي از پنج سياست مدار عرب در عصر پيامبر (ص) و علي(ع) مي دانند.
پدرش رئيس قبيله خزرج بود؛ پيشواي انصاري و از افسران ارشد اسلام. مادرش فكهيه، دختر عبيدبن دليم بن حارثه بود.(1)
از اصيل ترين و شريف ترين خاندان هاي انصار است كه در اسلام و ايمان سوابق درخشاني داشتند.
رسول خدا (ص) هم به مناسبت هاي مختلف علاقه خاص خود را به آنها ابراز مي كرد.(2)
مانند پدرش بلند قامت و كشيده بود و وقتي بر اسب تنومندي مي نشست، پاهايش به زمين مي رسيد.(3)
باهوش ترين و مشهورترين فرزند پدرش بود. در محضر سه آفتاب عالم تاب، رسول خدا (ص)، علي بن ابي طالب (عليه السلام) و امام حسن مجتبي(عليه السلام) روزگار گذراند. فرزند رئيس قبيله بود، ولي پدرش او را براي خدمتگزاري نزد پيامبر خدا فرستاد.(4)
احاديث فراواني از پيامبر نقل كرده است و از بزرگان شيعه اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) بود و معتقدي راستين به محبت و ولايت ايشان كه در همه جنگ ها در ركاب حضرتش جنگيد.(5)
همواره در كنار علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود و با وجود فشارها و دورنگي هاي جامعه حاضر نشد مولايش را ترك كند. به ولايت آن حضرت، معتقد بود و با همين عقيده نيز جهان را بدرود گفت.(6)
دشمنان علي (عليه السلام) را با سخنان زيركانه اش بر زمين مي كوبيد. حلبي در كتاب سيره خود مي نويسد: «هر كس بر آنچه ميان قيس و معاويه گذشت آگاهي يابد، از وفور عقل و زيركي وي در شگفتي فرو مي رود.»
در كمال آرامش و دقت نماز مي خواند. ماري آرام آرام به سوي سجده گاهش آمد و در آنجا آرميد. قيس به ركوع رفت. مارتابي به خود داد، ولي گويا قصد حركت نداشت. قيس با سر خود، ما را كنار زد و در پهلوي وي به سجده رفت. مار هم در كنارش آرام گرفته بود. قيس غرق در نمازش بود. مار از دوشش بالا رفت و به گردنش پيچيد، ولي قيس گويا وجود او را حس نمي كرد. آن قدر محو معبودش بود كه جز او هيچ را نمي ديد. آرا از سجده برخاست و سلام نماز را داد. مار را از گردنش جدا كرد و به طرفي افكند.(7)
مي توانست برود. مي توانست چشم ببندد و دنبال دنيايي برود كه بارها به او رو كرده بود و او به آن پشت. كم پيشنهادي نبود. هزار هزار درهم، آن هم از طرف معاويه كه در كنار او حتما حكمراني هاي عظيمي هم عايدش مي شد. اما او حسن بن علي (عليه السلام) را برگزيد. چگونه مي توانست به او پشت كند در حالي كه در ركاب پدر و جد بزرگوارش شمشير زده بودو اينك كه هجده روز از شهادت مولايش علي (عليه السلام) مي گذشت و دستِ بيعت فرزندش، حسن را فشرده بود، پيشنهاد معاويه بپذيرد؟!
امام حسن (عليه السلام) به او اعتماد كرده بود كه وي را به همراه عبدالله بن عباس با دوازده هزار سپاهي به جنگ معاويه فرستاده بود. حالا چطور مي توانست به اعتماد مولايش پشت پا بزند؟
پس به معاويه پيغام داد: مرا از طريق دينم فريب مي دهي و با مال گمراه مي كني؟!
او براي جنگ با معاويه ماند‌، ولي عبدالله بن عباس با هشت هزار سرباز و هزار هزار درهم، جبهه حسن بن علي را به معاويه فروخت.(8)
معاويه با سه توطئه بزرگ، كوشيد سد محكم قيس را بشكند. ايمان و پذيرش ولايت آل علي (عليه السلام) سدي در برابر دنياي آل اميه بود. اما اين توطئه هم جواب نداد. معاويه بار ديگر فهميد كه مردان خدا گرچه در فشار سخت حوادث، احساس تنهايي و غربت كنند، با تهديد نيز نمي توان آنها را از راه بازداشت.(9)
قيس به همراه مولايش، امام علي (عليه السلام) به قصد تعقيب پيمان شكنان، وطن اجدادش، مدينه را با هزار خاطره ترك كرد و پس از شركت در جنگ جمل وارد كوفه شد. امام در همان آغازين لحظات حضور در كوفه، قيس را به فرمانداري مصر منصوب كرد.(10)
با خانواده اش به سمت مصر حركت كرد؛ تنها، راهي پر از خطر و دشمن، سپاه را براي امام باقي گذاشت تا در صورت نياز از آنها استفاده كند.
مؤمني مخلص بود و به هدفش ايمان داشت كه چنين آرام و ثابت قدم در راه اجراي فرمان مولايش گام بر مي داشت. تمام دارايي اش، هفت نفر بود و يك دعوت نامه، براي فراخواندن مردم به بيعت با علي بن ابي طالب (عليه السلام.)(11)
با هوش و تدبيري كه در زمامداري مصر به كار برده بود، آن سرزمين پر راز و رمز را در كنترل كامل خود درآورده و امامش را از بابت تسلط معاويه و عمربن عاص آسوده خاطر كرده بود، و معاويه را پريشان.(12)
معاويه آرام و قرار نداشت. بايد اين شير بيشه علي را از او جدا مي كرد.
چاره اي انديشيد و پيامي براي قيس فرستاد:«از معاويه بن ابي سفيان به قيس بن سعد. سلام بر تو! اما بعد... اگر مي تواني از خواستاران انتقام خون عثمان باشي، چنين كن و از دستور ما پيروي كن. اگر من پيروز شوم تا زنده ام عراقين (كوفه و بصره) را به تو مي دهم و تا هنگامي كه قدرت دارم، حجاز را به هر يك از خويشانت كه دوست داري واگذار مي كنم. جز اين نيز هر چه دوست داري از من بخواه كه تو هر چه از من بخواهي، دريافت مي كني.»
پيشنهاد كمي نبود. كوفه و بصره و حجاز؛ يعني نصف تمام متصرفات حكومت اسلامي، مي توانست با پذيرفتن راه شرعي كه معاويه پيش رويش قرار داده بود (خون خواهي عثمان) اين همه دارايي داشته باشد و حتي بيش از آن، بايد انتخاب مي كرد.(13)
مدت ها بود معاويه را در انتظار پاسخش گذاشته بود. معاويه محال مي دانست كه قيس پيشنهادش را رد كند. زمامداري نصف تصرفات مسلمانان چيز كمي نبود، حتما قبول مي كرد.
چشم معاويه به دروازه مصر بود تا پاسخ قيس آمد:
«شگفتا از فريبي كه درباره من خورده اي و طمعي كه در من بسته اي. از من مي خواهي از فرمان كسي رخ برتابم كه شايسته ترين شخص براي اميري، حق گوترين و راه يافته ترين مردم، و از همه كس به پيغمبر خدا نزديك تر است؛ و به من دستور مي دهي سر به فرمان تو نهم كه از همه مردم براي اين كار نالايق تر، دروغ گوتر و گمراه تر و از رسول خدا (ص) دورتري و طاغوتي از طاغوت هاي ابليس هستي!؟»
پسر سعد با پيغامش، معاويه را مانند ماري زخمي به خود پيچاند.(14)
پس از شهادت امام علي(عليه السلام) وقتي مردم در جواب امام مجتبي(ع) كه از آنان خواسته بود به اردوگاه جنگ بروند كندي مي كردند، در خطبه اي غرا مردم را به شدت سرزنش، و آمادگي خود و بندگانش را براي ايثار جان در راه آن حضرت اعلام كرد.(15)

پی نوشت ها :
 

1. رجال كشي، ص 73؛ محمدتقي شوشتري، قاموس الرجال، ج7، ص397.
2. سيد علي خان كبير، الدرجات الرفيعه، ص334 ؛ واقدي، المغازي، ج2، ص547.
3.محمدتقي شوشتري، قاموس الرجال، ج7، ص401، الاعلام، ج2، ص800.
4. ابوالحسن علي بن ابي الكرم محمد، اسدالغابه، ج2، ص215 ؛ نووي، تهذيب الاسماء، ج2، ص62.
5. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ص128.
6. ابراهيم بن محمدثقفي، الغارات، ص 538.
7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص14.
8. ابن واضع يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص141.
9. الغارات، صص 103-106.
10. همان،ص 99.
11. همان.
12. الغارات، ص102.
13. همان، ص 103.
14. همان، صص 103-105.
15. همان، ص538.
 

منبع:گلبرگ 120



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط