امپراتور فوتبال در سرزمين من
افشين قطبي همين طوري اسطوره است، حتي اگر منتظر نتيجه تيم ملي فوتبال در بازي آخر نباشيم!! اتفاقي که با حضور افشين قطبي در فوتبال ايران افتاده، اين است که او ادبيات فوتبالي ما را از يک لحن کوچه بازاري و چاله ميداني به يک زبان فاخر و اديبانه و توأم با احترام تبديل کرد. قطبي با اين ادبيات نه فقط به جامعه فوتبال، نه فقط به هوادارانش که به اکثريت آدمها ياد مي داد، مي شود هنگام شکست ها، استرس ها و در بزنگاهها با زبان مهربان تري از چشم اندازهاي روشن تري حرف زد. اصلا مهم نيست 30 سال ايران نبوده، حتي مهم نيست هنوز فارسي را خوب و روان حرف نمي زند، قطبي بيش از اندازه ايراني است و به ايراني بودنش هر روز بيش از روز قبل افتخار مي کند، با اينکه سرش بي اندازه شلوغ است و با اينکه جماعت خبرنگاران کلافه اش کرده اند و با اينکه داشتن چند قرار مصاحبه، همراه با چند قرار عکاسي در روز در ميان تمرينهاي فشرده تيم ملي و جلسه متعدد در اين روزها مجالي براي يک گفت و گوي مفصل از نوع چندساعته را به ما نداد، ولي باز همين فرصت کوتاه، براي گفت و گو با افشين قطبي سرمربي تيم ملي فوتبال ايران با همان تيپ دوست داشتني، با کت شلوار تيره و پيراهن روشن، غنيمتي بود تا با او از گذشته هاي دور، از کودکي و جواني تا روزهاي سخت و شاد زندگي، از ديدارش با مادر بعد از 30 سال و روزهاي خوب نيامده حرف بزنيم...
بعد که به شهرت رسيد، پاي مربيان بزرگ ديگري را به مدرسه باز کردم: «کواديانز» از آژاکس آمستردام و «بورا ميلوتينويچ» مربي معروف يوگسلاو با 5 بار حضور در جام جهاني که هميشه مي گفت: «ازت خوشم مي آيد که در آمريکا اينقدر عشق فوتبالي!» چون تاسال 1994 در آمريکا مردم با فوتبال بيگانه بودند، اما اين مدرسه فوتبال باعث شد تا در کاليفرنياي آمريکا، فوتبال بين المللي ارائه کنيم و افراد زيادي را جذب فوتبال کنيم. بعد از آن، تيم ملي آمريکا از سال 1990 تا 5 دوره متوالي راهي جام جهاني شد. بورا مي گفت: «تو با آن مدرسه ات، در ميان مردم کاليفرنيا انگيزه ايجاد کردي».
يادم هست وقتي وارد دانشگاه شدم، دوست ايراني نداشتم؛ شايد به همين خاطر لهجه فارسي ام تغيير کرد. بعد هم دو سال در خوابگاه دانشجويان زندگي کردم و سپس به همراه يکي از دوستان ام، آپارتمان مستقلي اجاره کرديم. ديگر سخت نبود استقلال را خيلي قبل تر از اينها تجربه کرده بودم.
من با اين نگاهشان به فوتبال آشنا بودم و روحيه شان را مي شناختم؛ به خاطر همين مدام انرژي ام را نسبت به گذشته براي بالابردن کيفيت مدرسه فوتبالم بيشتر مي شد.
شاگردهاي خوب من ياد کاپيتان گالکس افتادم که شاگردم بود. پيتر وايس هم از10 سالگي در مدرسه من فوتبال را ياد گرفت. در المپيک 2000 سيدني، سه نفر از شاگردانم در تيم المپيک آمريکا بودند. همه اين اتفاق ها نشان ميداد من به نتيجه اي که در ابتداي تاسيس مدرسه مي خواستم، رسيده ام. در فاصله سالهاي 1992 تا 2001 سالي يکي دو ماه بازيکنانم را به اروپا مي بردم تا در باشگاههاي آنجا بازي کنند. آژاکس مدرسه فوتبال معروفي در سرتاسر اروپاست و بازيکنان معروفي از اين مدرسه به سراسر دنيا معرفي شده اند. نمونه اش يوهان کرايوف بود که مادرش رخت شوي دانشگاه بود و بعدها نام پسرش را در مدرسه فوتبال آژاکس نوشت. رابطه ام با آژاکس خوب بود. من به آن بازي دعوت شدم. پس از بازي به رختکن بارسلونا رفتم و با او حرف زدم؛ به او گفتم زماني که در کاسموس بازي مي کردي، من 14 ساله بودم و بازيهايت را از نزديک تماشا مي کردم... در همان رختکن توسط مسوولان آژاکس به او معرفي شدم و باب آشنايي مان از آنجا باز شد. اين رفت و آمدها موجب شد تا با مربيان بزرگ هلند آشنا شوم.
وقتي وارد ورزشگاه شدم با حضور ايرانياني مواجه شدم که تيمشان را با شور و حرارت تشويق مي کردند و اکثريت افراد ورزشگاه را تشکيل مي دادند. وقتي توپ به طرف استيلي رفت، مي دانستم کار تمام است وقتي استيلي گل زد، نمي دانستم گريه کنم يا از شادي فرياد بکشم. نشستم و به روبه رو خيره شدم.
چرا به کره جنوبي رفتم از سال 1997 به همراه بورا توانستيم مشخصات فوتباليست ها را از نظر قواي بدني، تکنيک و تاکتيک پذيري به رايانه بدهيم و برنامه اش را نوشتيم تا به صورت تصويري به بازيکنان آموزش بدهيم. هلنديها از اين نرم افزار که نام من هم در آن ثبت شده بود، استقبال کردند و از همان جا بسياري از مربيان اروپايي مثل گاس هيدينگ با نام افشين قطبي آشنا شدند. وقتي «گاس هيدينگ» هلندي به کره جنوبي رفت، به من پيشنهاد کرد و دستيارش شدم، من و «وروبيگ» دستيار «هيدينگ» شديم و آن سال يعني در جام جهاني 2002 کره چهارم شد. بعد که به آمريکا برگشتم، مدرسه فوتبالم را بعد از 14 سال تعطيل کردم، چون آنجا نبودم و نمي توانستم مديريت قبل را داشته باشم. بعد از جام جهاني 2006 من و «وروبيک» رهبري تيم کره را بر عهده گرفتيم و بعد از سومي آسيا از آن تيم هم بيرون آمديم.
منبع: زندگي ايده آل,شماره 43
انگليسي بلدنبودم
يک برادر بزرگتر
زحمت هاي مادرخوانده ام براي من
روزهاي سخت زندگي من
من و حس استقلال
درس و دانشگاه
يک مدرسه فوتبال براي خودم
کودکي و يک توپ پلاستيکي
در آمريکا اينقدر عشق فوتبال؟
بعد که به شهرت رسيد، پاي مربيان بزرگ ديگري را به مدرسه باز کردم: «کواديانز» از آژاکس آمستردام و «بورا ميلوتينويچ» مربي معروف يوگسلاو با 5 بار حضور در جام جهاني که هميشه مي گفت: «ازت خوشم مي آيد که در آمريکا اينقدر عشق فوتبالي!» چون تاسال 1994 در آمريکا مردم با فوتبال بيگانه بودند، اما اين مدرسه فوتبال باعث شد تا در کاليفرنياي آمريکا، فوتبال بين المللي ارائه کنيم و افراد زيادي را جذب فوتبال کنيم. بعد از آن، تيم ملي آمريکا از سال 1990 تا 5 دوره متوالي راهي جام جهاني شد. بورا مي گفت: «تو با آن مدرسه ات، در ميان مردم کاليفرنيا انگيزه ايجاد کردي».
جثه کوچکي داشتم
يادم هست وقتي وارد دانشگاه شدم، دوست ايراني نداشتم؛ شايد به همين خاطر لهجه فارسي ام تغيير کرد. بعد هم دو سال در خوابگاه دانشجويان زندگي کردم و سپس به همراه يکي از دوستان ام، آپارتمان مستقلي اجاره کرديم. ديگر سخت نبود استقلال را خيلي قبل تر از اينها تجربه کرده بودم.
شدم مدير مدرسه
آرزوي نوجواني
من با اين نگاهشان به فوتبال آشنا بودم و روحيه شان را مي شناختم؛ به خاطر همين مدام انرژي ام را نسبت به گذشته براي بالابردن کيفيت مدرسه فوتبالم بيشتر مي شد.
شاگردهاي خوب من ياد کاپيتان گالکس افتادم که شاگردم بود. پيتر وايس هم از10 سالگي در مدرسه من فوتبال را ياد گرفت. در المپيک 2000 سيدني، سه نفر از شاگردانم در تيم المپيک آمريکا بودند. همه اين اتفاق ها نشان ميداد من به نتيجه اي که در ابتداي تاسيس مدرسه مي خواستم، رسيده ام. در فاصله سالهاي 1992 تا 2001 سالي يکي دو ماه بازيکنانم را به اروپا مي بردم تا در باشگاههاي آنجا بازي کنند. آژاکس مدرسه فوتبال معروفي در سرتاسر اروپاست و بازيکنان معروفي از اين مدرسه به سراسر دنيا معرفي شده اند. نمونه اش يوهان کرايوف بود که مادرش رخت شوي دانشگاه بود و بعدها نام پسرش را در مدرسه فوتبال آژاکس نوشت. رابطه ام با آژاکس خوب بود. من به آن بازي دعوت شدم. پس از بازي به رختکن بارسلونا رفتم و با او حرف زدم؛ به او گفتم زماني که در کاسموس بازي مي کردي، من 14 ساله بودم و بازيهايت را از نزديک تماشا مي کردم... در همان رختکن توسط مسوولان آژاکس به او معرفي شدم و باب آشنايي مان از آنجا باز شد. اين رفت و آمدها موجب شد تا با مربيان بزرگ هلند آشنا شوم.
دعوت در جام جهاني
سر دوراهي
وقتي وارد ورزشگاه شدم با حضور ايرانياني مواجه شدم که تيمشان را با شور و حرارت تشويق مي کردند و اکثريت افراد ورزشگاه را تشکيل مي دادند. وقتي توپ به طرف استيلي رفت، مي دانستم کار تمام است وقتي استيلي گل زد، نمي دانستم گريه کنم يا از شادي فرياد بکشم. نشستم و به روبه رو خيره شدم.
چرا به کره جنوبي رفتم از سال 1997 به همراه بورا توانستيم مشخصات فوتباليست ها را از نظر قواي بدني، تکنيک و تاکتيک پذيري به رايانه بدهيم و برنامه اش را نوشتيم تا به صورت تصويري به بازيکنان آموزش بدهيم. هلنديها از اين نرم افزار که نام من هم در آن ثبت شده بود، استقبال کردند و از همان جا بسياري از مربيان اروپايي مثل گاس هيدينگ با نام افشين قطبي آشنا شدند. وقتي «گاس هيدينگ» هلندي به کره جنوبي رفت، به من پيشنهاد کرد و دستيارش شدم، من و «وروبيگ» دستيار «هيدينگ» شديم و آن سال يعني در جام جهاني 2002 کره چهارم شد. بعد که به آمريکا برگشتم، مدرسه فوتبالم را بعد از 14 سال تعطيل کردم، چون آنجا نبودم و نمي توانستم مديريت قبل را داشته باشم. بعد از جام جهاني 2006 من و «وروبيک» رهبري تيم کره را بر عهده گرفتيم و بعد از سومي آسيا از آن تيم هم بيرون آمديم.
مادرم را بعد از 30 سال ديدم
جرقه اي که شعله ور شد
من اين طوري ام
شباهتهاي زندگي و فوتبال
به آرزويم رسيده ام
زندگي مشترک من و همسرم
باصداي بلند فرياد مي زنم
منبع: زندگي ايده آل,شماره 43