مباني فلسفي کلامي حقوق بشر در اديان (2)
انسان در قرآن
در اديان الهي از پاکترين موجودات به فرشتگان و ملائکه تعبير شده و قرآن کريم نيز آنان را با جمله خبري «لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون» توصيف فرموده است. مولانا جلالالدين محمد بلخي ميگويد:(2)
در حديث آمد که يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يک گروه را جملهعقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
يک گروه ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف در فرهي
او نبيند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافلست و از شرف
و آن سوم هست آدميزاد و بشر
از فرشته نيمي و نيمي ز خر
نيم خر خود مايل سفلي بود
نيم ديگر مايل علوي شود
تا کدامين غالب آيد در نبرد
زين دوگانه تا کدامين برد نرد
از ملايک اين بشر در آزمون
عقل اگر غالب شود پس شد فزون
(مولوي، دفتر چهارم / ص361)
آيات فوق در قرآن کريم بيانگر برتري انسان بر فرشتگان الهي ميباشد؛ به اين معنا که انسان ميتواند در صورت انجام وظيفه در پيشگاه خداوند از فرشتگان برتري يافته و به مرتبه مسجود ملائکه شدن نايل آيد. روشن است که اعتراض فرشتگان به خلقت انسان و پاسخ خداوند به اعتراض آنان ناظر به خلقت شخص آدم ابوالبشر به عنوان يکي از پيامبران و اصفياء الهي نبوده بلکه فرشتگان نوع بشر را مفسد و خونريز دانسته و در قياس با خودشان خلقت انسان را دور از صواب تلقي ميکردند و خداوند نيز با جمله «اني اعلم ما لا تعلمون» خطاي آنان را در اين برداشت عيان کرد و مقام بالقوة انسان را برتر از فرشتگان دانسته، همگان را مأمور به سجده در مقابل اولين فرد انسان نمود.
سجده فرشتگان در برابر انسان، خواه به معناي سجدة شکر در پيشگاه خداوند باشد يا اعتراف به برتري انسان، يا قبله قرار دادن او و يا هر معناي ديگر، بيانگر آن است که موجود انسان از فرشته برتري داشته و ميتواند از هر فرشته مقربي فزوني يابد و اين برتري نه تنها برتري احتمالي نبوده، بلکه در جهان خارج تحقق قطعي نيز خواهد يافت؛ وگرنه جمله «اني اعلم ما لاتعلمون» در پاسخ به اعتراض فرشتگان و مأمور شدن آنان براي سجده در مقابل آدم صحيح نخواهد بود.(3)
جالب اين که خداوند برتري انسان بر فرشتگان را معلول برتري علمي او دانسته و اين علم و آگاهي را نيز از جانب خداوند دريافت نموده و برتري علمي، خود، بالاترين فضيلت به شمار آمده و بيانگر استعدادي است که فرشتگان فاقد آن بودهاند و صلاحيت تلقي چنين دانشي را نداشتهاند وگرنه ميتوانستند از خداوند تقاضا نمايند که آن دانش را به ايشان نيز عطا فرمايد.
آيه فوق هنگامي که با آيات ديگر قرآن مانند آيه70 سوره اسراء و آيه 72 سوره احزاب ضميمه شود بيانگر مرتبه والاتري خواهد بود و آن همانا برتري انسان بر همه هستي ما سوي الله ميباشد:
و لقد کرمنا بني آدم و حملنا فيالبر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلاً (اسراء/70): فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را بر خشکي و دريا مسلط ساختيم و از بهترين نعمتهاي خويش آنان را روزي داديم و بر بيشترين آفريدگان برتري بخشيديم.
بنابراين فرزند آدم و نوع بشر به ارادة ويژة الهي، محترم داشته شده تا بر سراسر جهان حکومت کند و از بهترين مواهب الهي تنعم يافته، برتري خويش را بر ديگر مخلوقات به اثبات رساند.
در آيه72 سورة احزاب خداوند به گونهاي واضحتر برتري انسان بر همه هستي را بيان داشته و او را داراي شهامت و عشقي ميداند که همه ديگر مخلوقات فاقد آن هستند:
انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً (احزاب/72): ما امانت خويش را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه کرديم و همگي از پذيرش آن سرباز زدند و اظهار عجز نمودند جز انسان که اين امانت را پذيرا شد و به حقيقت انسان در قبول اين مسئوليت خطر کرد و خود را در معرض امتحان و آزمايشي عظيم قرار داد و براي پذيرش اين مسئوليت از عقل خويش بهره نگرفت.
قابل توجه اين که خداوند در قرآن کريم از خلقت همه هستي به خلقت آسمانها و زمين تعبير ميکند و در سورة هود که ميفرمايد: «هو الذي خلق السموات والارض في سته ايام» (هود/7)، در حقيقت مقصود او آفرينش همه هستي ميباشد؛ و در آيه پيشين نيز همين تعبير را به کار برده، مضافاً بر اين که کوهها را نيز به عنوان مظهر مقاومت بر آسمانها و زمين افزوده و ميفرمايد: همه هستي از قبول امانت الهي سرباز زده و اظهار عجز نمودند و تنها موجودي که چنين مسئوليتي را پذيرا شد انسان بود.
جمله «انه کان ظلوماً جهولاً» را برخي مفسران به مذمت الهي از انسان تعبير کردهاند – چه ظلوم و جهول مبالغه در ظلم و جهل را ميرساند – اما در حقيقت اين جمله نيز به نوعي در مدح انسان ميباشد و حکايت از عشق الهي انسان به خدا دارد؛ بدين معنا که انسان از ميان همه موجودات تنها موجودي است که خداوند را عاشقانه ميستايد و عشق خداوند موجب شده است انسان براي قبول پيشنهاد او هيچ چون و چراي فلسفي و حسابگري مادي نداشته باشد و به چيزي جز رضاي او نينديشد و بگويد:
گر من و دلي فنا شويم چه باک غرض اندر ميان سلامت اوست
(حافظ)
انسان بسياري از مسئوليتها را براساس عقل نپذيرفته بلکه در بسياري جاها عشق است که به او فرمان ميدهد؛ چنان که پدر و مادر عاشقانه نسبت به فرزند خويش فداکاري ميکنند و اصلاً چنين نيست که در پيش خود بسنجند در ازاي اين فداکاري چه چيزي از قبل اين فرزند نصيب آنها خواهد شد.
هر جا که پاي عشق در ميان ميآيد، عقل از سوي ديگران ميدان را تهي ميکند. پذيرش امانت الهي نيز معلول عشق الهي انسان به خدا بوده و چون عاشقانه قبول مسئوليت نمود، عقل و خرد را کنار گذاشت، و خطر پذيرفت تا مقصود الهي حاصل آيد و خواست خداوند بدون پاسخ نماند؛ هر چند خود انسان در اين مسير نابود گردد و يا گرفتار اضطراب و نگرانيهاي فراوان گردد.
لسان الغيب حافظ شيرازي در تلميح به آيه فوق غزل معروف را سروده که ميگويد:
دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
يعني انسان چيزي را پذيرفت که آسمان توانايي تحمل آن را نداشت و در قبول اين مسئوليت عاقلانه عمل نکرد، بلکه از روي عشق بود که آن را پذيرفت و به حکم آن که کافر عشق صنم گناه ندارد، عمل او در خور خدمت نبوده بلکه در خور مدح است.
حافظ در غزل ديگري ميسرايد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهاي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
عقل ميخواست کزآنشعله چراغافروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
در گفتار لسان الغيب فرشتگان فاقد عشق معرفي شدهاند و تنها انسان است که عاشقانه خدا را ميپرستد و همين عشق سرانجام او را به معشوق ميرساند و فاني فيالله مينمايد.
ملاي رومي در ديوان مثنوي، برتري انسان بر همه کائنات را مبتني بر صفت اختيار او دانسته، در دفتر ششم ميگويد:
من که باشم چرخ با صد کاروبار
زين کمين فرياد کرد از اختيار
کاي خداوند کريم بردبار
ده امانم زين دو شاخه اختيار
جذب يکراهه صراط المستقيم
به ز دو راهه تردد اي کريم
زين دو ره گرچه همه مقصد تويي
ليک خود جان کندن آمد اين دويي
اين دو ره گرچه بجز تو عزم نيست
ليک هرگز رزم همچون بزم نيست
در نبي بشنو بيانش از خدا
آيت اشفقن من آن يحملنها
اين تردد هست در دل چون دعا
کاين بود به يا که آن حالت مرا
(مولوي، دفتر ششم)
همانگونه که ملاحظه ميشود، مولانا ويژگي ممتاز انسان بر ديگر موجودات را در اختيار و در سر دو راهي بودن و تصميمگير ي آزاد ميداند.
اختيار و آزادي گو اينکه ويژگي مهمي است، اما در قرآن کريم اين صفت صرفاً به انسان اختصاص ندارد بلکه قرآن معشر جن و انس – هر دو – را مکلف ميداند و لازمه تکليف اختيار ميباشد. حتي در قرآن صفت تکليف در مورد ملائکه و انسان به يک معنا به کار ميرود؛ مگر اين که بگوييم مراحل اختيار در آنها احتمالاً متفاوت است؛ يعني قوة اختيار را در انسان قويتر بدانيم.
به هر حال به مقتضاي آيه مذکور (احزاب/72)، قبول مسئوليت انسان در پذيرش امانت الهي، به هر معنا که باشد، مخصوص انسان و از کمالات او معرفي شده و لذا نميتواند ملهم مذمت انسان باشد؛ زيرا انسان به پيشنهاد الهي بود که اين مسئوليت را پذيرفت و لذا ظلوم و جهول نميتواند حاوي بار مذمت او باشد؛ گو اين که برخي مفسران آن را به معناي ذم گرفتهاند. (ملاصدرا، ص62)
علامه طباطبايي در تفسيرالميزان پس از بيان اختلاف نظر مفسران در معناي امانت و حمل آن، ميفرمايد: امانت عبارت از ولايت الهي و طلب کمال به حقايق دين حق از طريق علم و عمل است. (علامه طباطبايي، ج16، ص453-446)
فخر رازي در تفسير کبير ضمن نقل اقوال مختلف، قولي را نيز آورده که جمله ظلوماً جهولاً را به تبيين تصور ملائکه نسبت ميدهد که آدم را ظلوم و جهول دانسته و لذا به خلقت او اعتراض داشتند. ولي همين موجود ظلوم جهول تکليفي و امانتي را از جانب خداوند پذيرا شد که هيچ موجود ديگر حاضر به پذيرش آن نبود؛ چه، هيچ موجود ديگري صلاحيت حمل آن را نداشت. (رازي، ج25، ص237-234) بنابراين آيه آخر سورة احزاب همانند آيات سورة تين است که ميفرمايد:
لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا (تين/4-3) ما انسان را در نيکوترين تقويم آفريديم و سپس او را به اسفل سافلين برگردانديم جز آنان که ايمان آوردند.
پذيرش و تحمل امانتي که همه موجودات از قبول آن سرباز زدند، بدين جهت بود که انسان ميدانست که خداوند عرضه کنندة آن است و خود خداوند در عين ظلوم و جهول بودن انسان به او کمک خواهد کرد و از طريق غفران و رحمت بيپايان خود آن را جبران خواهد کرد؛ چه، خداوند خود وعده داده است که امانتدار را در حفظ امانت کمک ميکند: و من يتوکل علي الله فهو حسبه. (طلاق./3)
اجمالاً از مجموع آيات فوق نتيجه ميشود که نه تنها انسان ميتواند با همه ناتواني خويش به مقامي برسد که فرشتگان توانايي وصول به آن مقام را ندارند، بلکه انسان گل سرسبد مخلوقات و مورد کرامت ويژة الهي است.
انسان و خلقت او در تورات
اما در عين حال مواردي از کتاب تورات بيانگر مقام ارجمند بشر به عنوان آيينه خدانماي ميباشد و به حقيقت تورات نيز مقام شامخي را براي انسان در پيشگاه خداوند به عنوان برترين موجود در عالم هستي قائل است. به عنوان نمونه، در سفر پيدايش ميخوانيم:
خداوند فرمود: ما انسان را به صورت خودمان و شبيه خود ميسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و حيوانات و همه زمين و همه جنبندگان که بر زمين در حرکتند مسلط شود آنگاه خداوند انسان را مطابق صورت خود آفريد و آنها را به صو رت زن و مرد درآورد و ايشان را برکت داد و فرمود بارور و کثير شويد و زمين را پر کنيد و خداوند فرمود که من به شما بخشيدم هر گياهي را که بر زمين ميرويد و هر درختي را که ميوه ميدهد، تا براي شما غذا بوده باشد و براي حيوانات زمين و مرغان آسمان و هر جنبندهاي در روي زمين که داراي نفس زنده است گياهان سبز را بخشيدم تا غذاي آنان باشد و چنين شد. (کتاب مقدس، عهد عتيق، سفر تکوين، آيه16 از فصل دوم تا آيه7 از فصل چهارم)
در اين عبارات هر چند تعبيرات ارزشمند قرآن کريم در گفتگوي خدا و فرشتگان و تصريح به برتري انسان بر فرشتگان و اعتراف آنان به اين برتري به صورت سجده بر آدم و..... به چشم نميخورد، اما از نظر محتوا با مفاهيم قرآني در تضاد نبوده بلکه مؤيد آن است؛ چه، تعبير خداوند مبني بر اين که در صدد هستيم موجودي شبيه خود بيافرينيم تا بر دريا و خشکي و بر همه موجودات ديگر فرمانروايي يابد و همه موجودات مادون در ملکيت او قرار گيرد و ميوههاي خوب اشجار ماکول اوست و گياهان ماکول حيواناتي باشد که خود به نوعي متعلق به انسان هستند ـ همه ـ تعابيري است بس ارجمند که بر شخصيت والاي انسان دلالت دارد و قرآن کريم نيز با تعابير ديگري آن را حکايت نموده و مقام شامخ بشريت را ميستايد:
و لقد کرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلاً (بنياسرائيل /70): ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را بر دريا و خشکي مسلط ساختيم و از بهترين و پاکترين مواهب خويش آنها را روزي داديم و بر بيشترين مخلوقات خود ايشان را برتري بخشيديم.
اين آيه شريفه در حقيقت حاکي از همان هدفي است که در تورات براي خلقت بشر ذکر شده و خبر از تحقق همان مقصود دارد؛ چنان که آيات ديگري از قرآن به نوعي ميتواند بيانگر وجود ملکوتي و خداگونه بودن انسان باشد؛ چه، قرآن کريم روح بشر را يک روح الهي دانسته که به ارادة خداوند در کالبد انسان دميده شده است:
فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين (حجر/29): پس آنگاه که من کالبد انسان را فراهم آوردم و از روح خودم در او دميدم شما فرشتگان بايد او را سجده نماييد.
اين تعبير در حقيقت با تعبير تورات مبني بر اين که خداوند انسان را به صورت خويش آفريد تفاوت چنداني ندارد و ميتواند هر دو تعبير ناظر به يک معنا تلقي شود. مهمتر اين که قرآن کريم در موارد بسياري آسماني بودن و جامعيت تورات را ستوده و آن را مرجع تفسير انبياء و پيامبران زيادي دانسته است:
انا انزلنا التوراه فيها هدي و نور يحکم بها النبيون الذين اسلموا الذين هادوا و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من کتاب الله و کانوا عليه شهداء..... (مائده/44): ما تورات را نازل کرديم که در آن هدايت و نور بود، هدايت به سوي حق و نور و روشنايي براي برطرف کردن تاريکيهاي جهل و ناداني. به همين جهت پيامبران الهي که در برابر فرمان حق تسليم بودند، همگي بر طبق آن براي يهود حکم ميکردند و بلکه علماي بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان و پاک بر طبق آنچه از کتاب آسماني به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند داوري ميکردند..... .
احاديث نبوي و بيانات اهل بيت
گروهي از راويان، از محمدبن خالد از پدرش از بحر از ابي ايوب خراز از محمدبن مسلم نقل کردهاند که از امام محمدبن علي(ع) پرسيدم که اهل سنت روايتي دارند از پيامبر(ص) که خداوند آدم را به صورت خودش آفريده است: «ان الله خلق آدم علي صورته». امام(ع) پاسخ دادند که مقصود از صورت، شکل و قيافهاي است که خداوند آن را آفريده و برگزيده است و ترجيح داده از ميان همة صور، آدم بدان گونه باشد و اضافه شدن اين صورت به خداوند متعال، همانند اضافه کعبه و روح به خداوند است و لذا ميفرمايد خانه من و روح من. (کليني، ج1، ص238؛ و نيز شيخ صدوق، ج1، ص120)
ابن ابي الحديد در شرح نهجالبلاغه و محيالدين عربي در فصوص الحکم و فتوحات مکيه و... همگي به اين حديث که در کتب صحاح اهل سنت از پيامبر اکرم(ص) نقل گرديده اشاره کردهاند: «ان الله خلق آدم علي صورته.» مولانا نيز در کتاب مثنوي ميگويد:
خلق ما بر صورت خود کرد خلق
وصف ما از وصف او گيرد سبق
چونکه خلاق شکر و حمد جوست
آدمي را مدح جويي نيز خوست
رهبر کبير انقلاب اسلامي(ره) در کتاب اربعين روايت شيخ کليني در کافي را به عنوان حديث سي و ششم شرح فرموده و ميگويد:
صدر اين حديث يعني جمله «خلق الله آدم علي صورته» از احاديث مشهور زمان ائمه (ع) تا زمان ما بوده و هميشه در کتب شيعه و اهل سنت بدان استشهاد شده و امام باقر(ع) نيز در حديث فوق صدور آن را تاييد فرموده، منتهي براي آن که شبهه تجسم پيش نيايد معنا و مقصود آن را بيان فرمودهاند. (امام خميني، ص36)
اين حديث را شيخ صدوق(ره) نيز در عيون اخبار الرضا از امام هشتم(ع) نقل کرده و آن حضرت نيز براي اين که راوي تحمل معناي آن را نداشته آن را صرف فرموده به حديثي که سابقه داشته باشد تا شنونده توهم کند که مراد از ضمير در «صورته»، آدم ابوالبشر ميباشد.
جالب اين که امام(ره) سخن مجلسي را که روايت امام باقر(ع) را حمل بر تقيه فرموده، بعيد دانسته و برعکس ميکوشد روايت دوم، يعني روايت شيخ صدوق از امام رضا(ع) را بر تقيه حمل نمايد؛ چه، در بعضي روايات آمده است: «خلق الله آدم علي صوره الرحمن»؛ و اين کمترين تناسبي با حديث شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا ندارد. آن گاه امام(ره)، گذشته از اين که حديث مذکور را روايتي مشهور از صدر اسلام تاکنون دانسته و به صحت آن معتقد است، ميفرمايد: «بر فرض که اين حديث از پيامبر(ص) صادر نشده باشد، از نظر معنا مضمون آن در احاديث ديگر مستتر است» (امام خميني، ص36) و در چند صفحه بعد مينويسد:
فالله تعالي خلق الانسان الکامل و آدم الاول علي صورته....: خداوند انسان کامل يعني آدم ابوالبشر را صورت جامع خويش و آينه اسماء و صفات خود قرار داد؛ چنانکه شيخ کبير (محيالدين عربي) ميگويد همه آنچه در صورت خداوند از اسماء موجود بود در صورت انساني فرهم آمد و آدم مرتبه احاطه به اسماء را دارا شد و به همين جامعيت آدم بود که خداوند با ملائکه احتجاج فرمود که و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علي الملئکه. از اين بيان معلوم شد نکته اختيار و اصطفاء حق تعالي صورت جامعه انساني را در بين ساير صور مختلفه و ساير اکوان و سر تشريف حق تعالي آدم را بر ملائکه و تکريم او از ميان ساير موجودات و نسبت روح او به خودش در آيه «و نفخت فيه من روحي». (امام خميني، ص636)
حاصل اين که مضمون عبارات تورات در مورد چگونگي خلقت انسان و خداگونه بودن و اشرف مخلوقات بودن او در قرآن کريم و احاديث نبوي نيز تاييد شده و مسلمانان و مسيحيان نيز همانند پيروان تورات به خداگونه بودن انسان و مظهر اتمّ الهي در مجموعه آفرينش بودن او اعتقاد دارند.
مسترهاکس در قاموس کتاب مقدس مينويسد:
در سفر پيدايش تورات آمده: خداوند انسان را به صورت خود آفريد و مقصود اين است که انسان را در تقوي و تقدس و ساير صفات که براي او ممکن است مثل خود آفريد و به همين جهت در «کو3:باب10» گفته شده است که مسيح صورت خداست و در «کو1: 15» آمده يعني تماماً مثل او ميباشد زيرا که او نيز از جوهر حضرت الهي است. (مسترهاکس، ذيل واژة صورت)
او همچنين توضيحاتي را به عنوان شرحي بر مطالب تورات به تفصيل آورده و از جمله مينويسد:
بايد دانست که مردم اولاً از يک خون و يک اصل بودهاند ليکن بعد از آن به طوايف عديده منقسم شده و هر يک از ديگر به واسطه قامت و هيأت و رنگ و چهره و زبان و دين تفاوت کلي دارد هر يک از اين طوايف در هر جا که مشيت ازلي قرار گرفته است سکني گزيده اما کيفيت و ماده خلقت انسان بدين صورت است که حق تعالي او را از خاک زمين برگرفته و وي را در عدالت و تقدس شبيه خود آفريد و شوق ادبي و روحاني و قواي عقليه را در او به وجود آورد.
در لسان عبراني لغات بسياري ميباشد که افادة معناي انسان را مينمايد و اصلاً هم براي همين وضع شده است تا دلالت بر اصل و هيات و عناصر او بنمايد. (مسترهاکس، ص114)
مسترهاکس دربارة آيه 7 از فصل2 سفر آفرينش ميگويد:
اين که در بيني او روح حيات دميد، مقصود نه آن است که فيالحقيقه به واسطه دهان روح حيات را در وي دميد بلکه قصد از مضمون آيه آن است که خداوند قواي عقلي و روحي را با نفس زندة او قرين فرمود و چون خداي تعالي انسان را در تقدس و عدالت به صورت خود آفريد، شريعتي براي او قرار داده، امر فرمود که نبايد از آن تجاوز نمايد.... لکن هواهاي نفساني و تجربيات شيطاني بر او دست يافته او را به مخالفت و تجاوز از شريعت اقدس الهي واداشت و بدين وسيله غضب خداوندي بر او افروخته، خوشبختي و فرج دائمي خود را گم کرد. (مسترهاکس، ص114)
و لباس تقدس و عدالت به ناپاکي آلوده گشته از خالق خود دور افتاد (چه نسبت خاک را با عالم پاک!) و به تدريج طبايع او به شرارت و شيطنت مايل گرديد و نسلاً بعد نسل در اولاد و اعقاب او نيز سرايت نمود. بدين وسيله همگي انسانها جز دو نفر سزاوار مرگ گرديدند.
ناچار انسان تا امروز در پي آن ميباشد که شأن و طبيعت خود را ترقي داده، به حالتي اعلاتر از حالت حاليهاش برسد و آن معلق بر اين امر است که خداي خود را به تمامي دل و تمامي جان و تمامي انديشه دوست دارد و همسايه خود را نيز چون خود محافظت نمايد.
لکن چون انسان ضعيف و تحت تجربيات بسيار واقع شده است، بسا ميشود که از اين شريعت مقدس تجاوز بنمايد؛ زيرا اگر در بدوالامر از شريعت اقدس الهي تجاوز ننمودي، هر آينه زشتي گناه را فهميده به هيچ وجه من الوجوه مرتکب آن نگشتي بلکه ميتوان گفت که نقش شريعت وي را از ارتکاب شرارت و شيطنت باز ميداشت. لهذا خداوند متعال فرزند يگانه خود عيسي مسيح را فرستاد تا بني نوع بشر را از گرداب معاصي نجات بخشد. پس وي به دنيا آمده، برحسب شريعت اقدس الهي رفتار نموده و در تحت عقاب تجاوز آن واقع شده، بدين وسيله ما را با خدا صلح داده و راه را براي هر «عاصي تائبي» آماده نمود که بدان وسيله به خداوند نزديکي جسته و بدان سعادت ابدي و فرج دائمي نائل گردد. و اين منجي بدين دنيا نيامد که فقط آمرزش گناهان را براي ما بطلبد بلکه بعد از صعود خود روح تسلي دهنده را نيز به ما فرستاد تا همواره ما را تجديد نموده، اقدام ما را در راه نجات مستحکم و ثابت گرداند و او خود همواره در حضور پدر ما را شفاعت ميفرمايد. پس با وجودي که بني نوع بشر سعادت ابدي خود را گم کرده از شباهت خالق خود خارج شدند، عمل خدا باز ايشان را براي نيل به آن سعادت لايق و سزاوار نمود لکن در صورتي که به عيسي که شفيع واحدي در ميانه خدا و انسان است ايمان آورند و فيالحقيقه توبه حقيقي نموده قلباً گناه را مکروه دارند. و چون اين به جا آورده شد، ايشان نه تنها از زير يوغ گناه آزاد ميشوند بلکه به فيض مجاني غيرمحدود پسران خدا خوانده شده وارثان خدا و مسيح محسوب ميشوند. پس بنينوع بشر «من البدو الي الختم» در حالت شقاوت و بدبختي و تجارب و موت ميباشند لکن چون از اين دار فاني به سراي باقي نقل نمودند، هر کس به موافقت اعمالش داوري خواهد شد. کساني که گناهانشان آمرزيده در محبت حق تعالي ثابت قدم بودهاند، در ملکوت سماوي داخل و به سعادت ابدي و فرج دائمي نائل خواهند گرديد؛ اما اشرار، يعني کساني که وسايط خلاص را مهمل و مجمل دانسته آنها را ترک نمودند، به شقاوت و عذاب ابدي داخل خواهند شد. (مسترهاکس، ذيل واژة «مسيح»)
اشتراک ريشهاي انسانها و فرزند يک پدر و مادر بودن آنها
کتاب مقدس صراحتاً اعلام ميدارد که تمام انسانها از يک زن و مرد به وجود آمدهاند:
پس خدا آدم را به صورت خود آفريد و ايشان را نر و ماده آفريد و خدا ايشان را برکت داد و خدا به ايشان گفت بارور و کثير شويد و زمين را پر سازيد و در آن تسلط نماييد و بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بر هر حيوان جنبندهاي که در زمين است حکومت کنيد. (کتاب مقدس، عهد عتيق، باب1 سفر پيدايش، آيه27 و 28 – نقل از تيسن، ص153)
نيز در باب دوم آمده است:
خداوند آدم را از خاک زمين سرشت و در بيني وي روح حيات دميد و آدم نفس زنده شد. و خداوند خوابي گران بر او مستولي ساخت تا بخفت و يکي از دندههايش را برگرفت و گوشت جايش را پر کرد و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود زني بنا کرد و ويرا نيز آدم آورد. (کتاب مقدس، عهد عتيق، باب2 سفر پيدايش، آيه 7 و 22- نقل از تيسن، ص153)
يا در باب سوم ميخوانيم:
و آدم زن خود را حوا نام نهاد؛ زيرا که او مادر همه زندگان است. (کتاب مقدس، عهد عتيق، باب3، آيه 20- نقل از تيسن، ص153)
و در باب نهم ميگويد:
و پسران نوح که از کشتي بيرون آمدند سام و حام و يافث بودند..... اينانند پسران نوح و از ايشان تمامي جهان منشعب شد. (کتاب مقدس، عهد عتيق، آيه 18 و 19، باب9)
در حالي که قرآن کريم با عباراتي نغز و موجز همه مطالب فوق را به صورت جامعتر بيان داشته و ميفرمايد:
يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم ان الله عليم خبير. (حجرات/13): اي مردم ما همه شما را از يک زن و مرد آفريديم و آن گاه بر شعبهها و قبائل بسيار منشعب ساختيم تا يکديگر را بشناسيد؛ و بدانيد که گراميترين شما در پيشگاه خداوند پرهيزگارترين شما خواهد بود و خداوند آگاه و از همه امور خبر دارد.
پرواضح است که انشعاب همه بشريت از يک پدر و مادر و برگشت همگي به اصل واحدي که آنها را برادر يکديگر ميداند خود از عوامل يگانگي و وحدت ملتها و افراد بشر بوده و توجه به اين واقعيت ميتواند خود محوريها و برتري جوييها و انحصار طلبيهاي غلط را اصلاح نمايد.
حاصل اين که همه پيروان اديان الهي اعم از اسلام و مسيحيت و يهوديت و... بر الهي بودن خلقت بشر و مظهريت او از اسماء و صفات حق تعالي اتفاق نظر داشته و دارند و بر اين باورند که انسانها براي اين آفريده شدهاند که در مسير تکامل درجات قرب الهي را بپيمايند؛ تا حقيقت «انا لله و انا اليه راجعون» در واقع تحقق يابد.
بنابراين چنين موجودي فطرتاً حق طلب و خيرخواه خود و ديگر مخلوقات اعم از انسان و حيوان بوده و به مقتضاي آفرينش الهي خويش از بديها و مفاسد اخلاقي نفرت دارد و قهراً چنين موجودي براي حرکت به سوي کمال به چيزي جز آگاهي و رفع موانع از مسير تکامل خود نياز ندارد و چنانچه علم و آگاهي او کمال يابد و موانع وصول به کمالات انساني از سر راه او برداشته شود، ميل و انگيزة فطري او به سعادت کافي است تا او را در خدمت فرد و جامعه قرار دهد و با همنوعان خويش در مسير وصول به کمالات انساني تعاون و همکاري داشته باشد؛ به ديگر سخن، انسانها براي وصول به کمالات مادي و معنوي لازم نيست که به خشونت متوسل شده و يا عقايد خود را بر ديگران تحميل نمايند؛ «لا اکراه فيالدين» (بقره/256)؛ و به همين جهت مصلحان جوامع بشري وظيفه دولتها را در بالا بردن سطح دانش و رفع موانع و ضرورتهاي فردي و اجتماعي خلاصه کردهاند.
علي(ع) در نهجالبلاغه در خصوص حقوق متقابل دولت و مردم ميفرمايد:
اما حقکم علي فالنصيحه لکم توفير فيئکم عليکم و تعليمکم کيلا تجهلوا و تاديبکم کيما تعلموا... (نهجالبلاغه، خطبه34): اي مردم مرا بر شما حقي است و شما را بر من حقي. حق شما بر من آن است که خيرخواهي را از شما دريغ ندارم و بهره اقتصادي شما را بالا ببرم و بر آگاهي و دانش شما بيفزايم تا در جهل نمانيد و شما را ادب آموزم تا آگاه شويد.
پی نوشت ها :
* عضو هيأت علمي دانشگاه شهيد بهشتي
ادامه دارد...