مصدق و اخراج انگليسي ها از ايران (3)
نويسنده: امير هوشنگ بختياري
يکشنبه: يازدهم آبان ماه
ساعت 17 به کرمانشاه رسيديم. اتومبيل ها طبق معمول براي گرفتن بنزين در مقابل پمپ بنزين توقف کردند. آقاي ميدلتن نزد بنده آمد و اظهار داشت: چون وزيرمختار سوئيس از اين به بعد بايد به امورمربوط به ما رسيدگي کند، در نظر دارم به اتفاق ايشان و آقاي دابسن، مأمور
ساختمان هاي سفارت کبري، به عمارت کنسولگري انگليس در کرمانشاه برويم و به مامور مربوطه، جريان کار و لزوم اخذ تماس با وزير مختار سوئيس را در موارد ضروري گوشزد کنم. بنابراين اگر مايليد، مي توانيد يک نفر را همراه ما روانه کنيد. بنده چون درتمام طول راه به آن ها گفته بودم که وجود بنده و سرهنگ و سربازان همراه کاروان، براي بازرسي اعمال آن ها نيست و فقط براي کمک و مساعدت به آن ها آمده ايم و به همين دليل نيز تا آن جا، ضمن آن که اعمال و رفتار آن ها را دقيقا زير نظر داشتم، خود را نسبت به آن چه که انجام مي دادند، بي اعتنا نشان مي دادم، گفتم: اگر راه را بلد نيستند، ممکن است يک نفر براي راهنمايي، همراه شما کنم. گفت: راننده اتومبيل من، راه را مي داند و از اين نظر، احتياجي نداريم. بنده هم گفتم: بنابراين دليلي ندارد که يک نفر همراه شما باشد و شما مي توانيد برويد. از بنده تشکر کرد و به اتفاق وزير مختار سوئيس و خانم هايشان و همان دابسن، وارد شهر شدند. بلافاصله پس از حرکت آن ها، بنده از سرکار سرهنگ دفتري خواهش کردم فورا با اتومبيل به شهر رفته و جريان را به رئيس شهرباني بگويد و کاملاً مراقب رفتار آن ها باشند.
بنده در مقابل پمپ بنزين مواظب حُسن جريان کار اتومبيل ها بودم. هر اتومبيلي که بنزين مي گرفت، حرکت کرده و در صدمتري پمپ توقف مي کرد که همه با هم عزيمت کنند. متاسفانه وضع انتظامات شهر به قدري بد بود که اثر نظم و ترتيب فوق العاده اي را که تا آن نقطه در شهرهاي بين راه ديده بودند، به کلي از بين برد. بنده از دور متوجه شدم که جمعيت زيادي دور اتومبيل هاي آن ها حلقه زده و هر کسي حرفي مي زند و به اتومبيل ها دست مي زنند و حتي يک پاسبان هم وجود ندارد که آن ها را دور کند. فورا سربازاني را که همراه کاروان بودند، پياده کرده و دستور دادم هرچه زودتر مردم را از اطراف اتومبيل ها دورکنند و خود نيز نزد آن ها رفتم، وحشت از قيافه آن ها و خشم و نفرت ازچهره مردمي که دورآن ها را گرفته بودند، مي باريد. با اين ترتيب، به حمدالله حادثه نامطولبي پيش نيامد، ولي متاسافنه اثر جالب توجه انتظامات شهرهاي بين راه را که واقعاً تحت تاثيرشان قرار داده بود، از ميان برد و حتي اگر دخالت فوري سربازان نبود، وقوع حادثه اي نامطلوب، تقريبا اجتناب ناپذير مي نمود. انگليسي ها و حتي وزير مختار سوئيس از طرف آن ها، از وضع نامطولب کرمانشاه اظهار گله و نگراني و از مداخله فوري و موثر بنده، تشکرکردند. تمام اقداماتي که روي تقاضاي موکد وزارت امورخارجه و دستور صريح وزارت کشور داير به برقراري نظم در کرمانشاه انجام شده بود، عبارت از اين بود که به قرارمعلوم، آقاي استاندار در اتومبيل خود که بر خلاف اصول و تشريفات معمول کشور، پرچم ايران روي گلگير آن نصب کرده بودند، در ابتداي ورود حضرات به شهر، آن جا آمدند و پس از آن که گشتي زدند، بدون توقف مراجعت فرمودند. درهر صورت، به قرار اظهارسرهنگ دفتري، نامبردگان وارد کنسولگري شده و با متصدي اموال کنسولگري که يک نفر ارمني است، مدتي مذاکره کرده و سپس بدون آن که توقفي درشهر بکنند، از شهرخارج و به طرف اردوگاه که در ده کيلومتري شهر قرار داشت، حرکت کرده بودند. بنده نيز در کاميون حامل سربازان و به دنبال آن ها حرکت کردم. وابسته نظامي، قبلا به اتفاق يک کاميون سرباز، وارد محل شده و چادرها را به پا کرده بودند. حضرات شام را صرف کرده و استراحت کردند.
دوشنبه: 12 آبان ماه
بالاخره تشريفات گمرکي به بهترين وجهي انجام گرديد و براي حرکت آماده شدند. قبلاً سربازان همراه کاروان، از گمرک خسروي تا آخرين نقطه مرزي به فواصل معين گمارده و از دور صورت بسيار مجللي پيدا کرده بود. خود بنده در اولين اتومبيل و جلو کاروان حرکت کردم و سايرين نيز به همان ترتيب سابق به راه افتادند و تا يک کيلومتري مرز که پاسگاه گمرک عراق قرار داشت، رفتيم. در آن جا در حدود 8 نفر سرباز عراقي، آقاي ويلشاير ( M.Wiltshire)، کنسول انگليس در بغداد، که سابقاً سمت کنسولي دولت متبوع خود را در شيراز به عهده داشت، مرزبان عراقي و قائم مقام خانقين که از لحاظ اداري در رديف استانداران ايراني هستند، ولي اختيارات فوق العاده زيادي دارند، نيز به استقبال هيئت فرستاده و دولت عراق، استاندار يک استان را مأمور استقبال کرده بود. پس از مدتي توقف، مراسم خداحافظي به عمل آمد. ميدلتن مدت يک دقيقه، دست بنده را در دست نگاهداشته و در حالي که عميقاً متأثر شده بود، از جناب آقاي نخست وزير، جناب آقاي وزير امورخارجه، جناب آقاي مفتاح و جناب آقاي ميکده که منتهاي محبت را نسبت به او مبذول فرموده بودند، تشکر کرد و حتي از فرط تاثر، اشک در چشمانش جمع شده بود. از بنده نيز بي نهايت تشکر کرد و گفت: از وزير مختار سوئيس تقاضا کرده ام مراتب تشکر همگي ما را از همکاري و مساعدت صميمانه شما و سرکار سرهنگ دفتري و ساير همراهان، طي نامه رسمي به وزارت امورخارجه تبليغ نمايد. مراسم خداحاظي به همين نحو با يکايک افراد کاروان به عمل آمد و سپس به اتفاق ساير همراهان، به گمرک خسروي مراجعت کرديم و به اين ترتيب، آخرين قسمت اين برنامه به نحو بسيار شايسته و آبرومندي برگزار گرديد.
براي آن که تهيه اين گزارش از صورت وقايع نگاري خارج شود، به عرض اين مطلب – گرچه ارتباطي با موضوع گزارش ندارد – مبادرت مي ورزد.
در مراجعت، بنا به تقاضاي وزير مختار سوئيس، قرار شد که ما نيز به همان محل شب گذشته مراجعت کرده و شب را در آن جا توقف کنيم. يکي از کاميون هاي حامل سربازان، خراب شده و بين راه مانده بود. سربازها نيز تماماً از اين راه پيمايي سخت و ممتد، خسته و فرسوده
شده بودند؛ با اين احوال، براي آن که مورد گله و شکايتي براي وزير مختار پيش نيايد، پيشنهاد ايشان را قبول کرده و از فرمانده سربازان تقاضا کردم به هر نحوي هست، سربازان را به محل شب قبل برساند و او هم قبول کرد. وزير مختار حرکت کرد و ما نيز پس از صرف ناهار حرکت کرديم. بين راه بنزين اتومبيل ما تمام شد و پس از زحمات زياد، از يک کاميون عابر، بنزين گرفته و خود را به کرمانشاه رسانديم و پس از بنزين گيري کامل، مجددا به چادرمراجعت کرديم. ساعت 2 بعد از نيمه شب رسيدم. صبح ساعت 5 ، وزير مختار و خانمش، پس از احوالپرسي از سرهنگ دفتري که از همان شب اول سرماخورده و تب کرده بود، ازبنده علت تاخير را پرسيد، گفتم: بنزين اتومبيل تمام شد. خانم وزير مختار به شوخي گفت: عجب اتفاقي ! درست پس از آن که انگليس ها از مملکتتان خارج شدند، بنزين اتومبيل شما تمام شد ! بنده گفتم: اتفاقا حق با شماست، ولي فقط بنزين اتومبيل تمام شد ؛ پول جيب بنده تمام نشده بود و بالنتيجه چنان که ملاحظه مي فرماييد، تمام شدن بنزين، اشکال زيادي ايجاد نکرد.
در خاتمه، به عرض مي رساند که:
همکاري جدي و صميمانه سرکار سرهنگ دفتري، افسر اعزامي ستاد ارتش، سرکار سرگرد نيساري و سرکار ستوان يکم فروزان، فوق العاده موثر و ذيقيمت و توجه آن ها در انجام تقاضاهاي بنده – که از لحاظ آشنايي با افراد هيئت، موجب ترفيه و آسايش آن ها بود – بي نهايت قابل تمجيد و تحسين است. در تمام طول راه، غير از کرمانشاه، مامورين کشوري و لشگري شاهنشاهي، کمال مساعدت را معمول داشته و از بذل هيچ گونه مساعدتي دريغ ننمودند. مخصوصاً رئيس و کارمندان گمرک مرز خسروي، منتهاي کمک و مساعدت را مبذول داشتند.
همين مساعدت ها و فعاليت و بذل مساعي اين بنده موجب شد که اعزام مأموران از طرف دولت شاهنشاهي که در بادي امر، مورد بي ميلي انگليس ها بود، در روزهاي آخر، مورد کمال علاقه آن ها قرارگرفت. ضمناً بايد به عرض برساند: با آن که در تمام طول راه، تظاهر به خونسردي و بي اعتنايي نسبت به اين جريانات مي کردند، باز هم تأسف و تأثر از حرکات و رفتار تمام آن ها پيدا بود؛ چنان که هنگام خداحافظي، از اظهار آن خودداري نمي کردند.
همگي در اين که اين ترتيب، دوام زيادي نخواهد کرد و به زودي بازخواهند گشت، متفق القول بودند و حتي يکي از آن ها مي خواست با بنده شرط ببندد که شب عيد نوروز را در تهران با بنده خواهد گذرانيد. در تمام موارد، بنده نيز اظهار مي داشتم که مراجعت شما مورد کمال علاقه همه ماست، چون بازگشتن شما، مؤيد اين است که اختلافات فعلي مرتفع گرديده و مجدداً روابط و علايق دوستانه اي که بدون شک در حل حاضر ميان دو ملت موجود است، بين دولتين نيز مستقر گرديده است.
با آن که برنامه حرکت آن ها طوري بود که اولاً با داشتن همه گونه وسايل، هر جا مايل بودند، براي صرف ناهار و يا استراحت توقف مي کردند و بالنتيجه با برنامه مسافرت بنده که از لحاظ نداشتن وسايل، وضعم با آن ها قابل مقايسه نبود، به هيچ وجه تناسبي نداشت و مثلا موقعي که آن ها مشغول صرف ناهار بودند، بنده نيز مجبور بودم با آن ها باشم ؛ وقتي در يک آبادي مي خواستم غذا بخورم، چون آن ها متوقف نمي شدند، بنده نيز مجبور به تبعيت آن ها بودم و از طرفي، شب ها اصولا دور از آبادي و وسط بيابان چادر زده و متوقف مي شدند و خود در چادرها استراحت مي کردند؛ بنده به اتفاق سرهنگ دفتري، در سرماي شديد بيابان، درهواي آزاد استراحت مي کرديم و همين امر موحب شد که سرکار سرهنگ دفتري و راننده اتومبيل، هر دو مبتلا به سرماخوردگي شدند و تب کردند. در چندين مورد نيز از بنده تقاضا کردند که اگر چيزي لازم داريد، بگوييد تا برايتان بدهيم. بنده پاسخ دادم: همه گونه وسايل داريم و از لطف شما هم متشکريم. يک بار هم گفتند که مقدار زيادي برنج هست، اجازه بدهيد به سربازها بدهيم. بنده گفتم: سربازها غذاي کافي همراه آورده و صرف کرده اند و خيال نمي کنم احتياجي داشته باشند. با اين احوال، تا آن جا که براي بنده مقدور بود، از فعاليت براي انجام تسهيلات لازم، کوتاهي و دريغ نورزيدم و خوشبختانه همين امر که در عرض دو روز مسافرت، نظر ناموافق آن ها نسبت به اعزام بنده و سرکار سرهنگ دفتري، به حسن نظر آميخته به محبت و احترامي تبديل شد، بزرگ ترين پاداش بنده بود و نشان داد که خوشبختانه در انجام دستور وزارت متبوعه، موفقيت حاصل گرديده و وظيفه مشکل مشايعت يک عده ناراضي، براي خارج کردن آن ها از مرز، به نحو اکمل انجام شده است.
استدعا دارد اجازه فرمايند مراتب تشکر خود را از اينکه به کمال حُسن نظر، بنده را براي چنين مأموريت مهمي انتخاب و امر به اعزام فرمودند، به حضور مبارک تقديم دارد.
براي آن که از همکاري و مساعدت مؤثر و ذيقيمت تمام آنهايي که در اين مسافرت از بذل کمک دريغ نورزيدند، به خصوص سرکار سرهنگ دفتري، افسر اعزامي ستاد ارتش، سرکار سرگرد نيساري و سرکار ستوان فروزان، فرمانده سربازان اعزامي، تشکر شود. نامه هايي براي مقامات مربوط تهيه گرديده، تا در صورت موافقت، امضاء فرموده و امر به ارسال فرمايند.
با تقديم احترام
عباس نيري
اين گزارش – که مورد توجه وزير امور خارجه قرار گرفته بود – در اختيار نخست وزيري، وزارت کشور، وزارت دفاع ملي، اداره سوم سياسي، کتابخانه وزارت خارجه و... قرار گرفت.(1) سرهنگ عزت الله دفتري نيز گزارشي را از جريان مأموريت خود تهيه نمود. در قسمتي از گزارش وي که به صورت «رونوشت برابر اصل» و «محرمانه» است، نکته مبهمي به چشم مي خورد: «هنگام راهپيمايي از تهران به قزوين، مشاهده شد که کاميون دوج سه چهارم تن آمريکايي، به شماره 4968-49 داخل ستون مي باشد. موقعي که علت را از راننده آن استعلام نمودم، اظهار داشت: ما داخل اين ستون نيستيم و ماموريت ديگري داريم. با کمال تعجب در ساعت يک بعد از نيمه شب که براي بازرسي پايگاه ها مي رفتيم، مشاهده نمودم همان کاميون با همان سرنشينان، در حالي که نورافکن قوي در دست دارند و محوطه توقفگاه را نوراني نموده اند، در اطراف توقفگاه مشغول حرکت مي باشند. صبح امروز به وسيله آقاي نيري، جريان امر از آقاي اشر استفسار شد. ايشان به طور مبهم اظهار داشتند: شايد بر حسب تقاضاي آقاي ميدلتن و دستور آقاي هندرسن، سفير کبير آمريکا، به منظور ارتباط با سفارت آمريکا و بالاخره مراقبت و محافظت اردوگاه ها، هنگام شب باشد. در آخرين لحظه، در گمرک خسروي، چون مأموران مانع عبور کاميون مستشاري آمريکايي از مرز شدند، سرپرست آن ها حکمي را که مستشاري به وي داده بود و حاکي از ماموريت آنها تا سفارت آمريکا در عراق بود، به شماره...، 25 اکتبر 52[19]، به آقاي تشخيصي، رئيس گمرک، ارائه داد».(2)
اگر چه مأموران دولت انگليس به هنگام ترک ايران، دارايي هاي خود را با چندين کاميون از ايران خارج نمودند، ليکن باز برخي از اموال آنان از جمله يک قلاده سگ، متعلق به وزير مختار انگليس، يک عدد چمدان متعلق به کاردان اين کشور و مقداري اسباب و اثاثيه اداري و... در ايران باقي مانده و انگليسي ها با وجود يک سده غارت و چپاول ثروت ها مادي و فرهنگي ايرانيان، نمي توانستند از کم ارزش ترين چيزها چشم بپوشند. دولت انگليس با ارسال نامه هاي فراوان به سفارت سوئيس در تهران ( حافظ منافع انگليس در ايران ) از ايشان مي خواست که ترتيب انتقال برخي از اموال مزبور را به لندن داده و برخي ديگر از اموال را از جمله اثاثيه سفارتخانه و قونسولگري هاي سابق و عمارت قونسولگري ها را فروخته و پول آن را به دولت انگليس بپردازد.( از جمله عمارت هاي اشاره شده – که در آرشيو وزارت امور خارجه، پيرامون آن ها سند وجود دارد ( 79 مورد ) – مي توان عمارت هاي کنسولگري انگليس در بوشهر، بندرعباس و « سبزي آباد » را نام برد.(3)
به هر حال، کاروان شکست خورده انگليسي ها، پس از خروج از ايران، وارد بغداد شدند. « ميدلتن که در راس اين کاروان قرار داشت، در خاطرات خود سعي مي کند ورود کاروان مذکور به بغداد را مهم جلوه دهد و بدين وسيله، عظمت و شکوه بريتانيا را به نمايش بگذارد. او مي نويسد: « ما به هنگام غروب آفتاب، وارد بغداد شديم. در کنار خيابان هاي اين شهر، نيروهاي گارد احترام، با پرچم ها و نيزه هايي که در دست داشتند، ايستاده بودند. و هنگامي که کاروان ما به آن ها رسيد، سر نيزه خود را پائين مي آوردند. چه نمايش جالبي.» ميدلتن اين استقبال بي نظير را به استقبال سوداني ها از کيچنر ( Kitchener) يا استقبال زغلول پاشا از مارشال آلنبي ( Allenby) تشبيه مي کند. تلاش مبالغه آميز ميدلتون در توصيف استقبال عراقي ها از کاروان حاوي ديپلمات هاي انگليسي را مي توان ناشي از احساس حقارت وي به دليل اخراج شدن از ايران دانست. در واقع، از ميانه هاي قرن بيستم به بعد، عظمت و شکوه بريتانيا را تنها مي توان در خاطرات نوشته شده توسط ديپلمات هاي اين کشور، مشاهده کرد».(4)
پی نوشت ها :
1.پيشين، نامه شماره 4481، مورخ 28/ 8/ 1331.
2.پيشين، بدون شماره و تاريخ.
3.پيشين، اسناد قديمه، پرونده شماره 17-5-1332 ش.
4.جميز.اف. گود، پيشين، ص 9-148.