جوان و خودباوري (2)

از آثار خودباختگي، مسئوليت‌گريزي و دل‌زدگي و بي‌تفاوتي است؛ زيرا كسي كه نتوانسته پاسخي براي پرسش‌هاي اساسي خويش بيابد، به طور طبيعي انگيزه‌اي هم براي عمل به وظيفه خويش در قبال ديگران نخواهد داشت و چنانچه اين روحيه در جامعه فراگير شود، وضع به مراتب دشوارتر از پيش خواهد شد.
چهارشنبه، 17 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جوان و خودباوري (2)

پيامدهاي خودباختگي(2)
جوان و خودباوري (2)


 





 

1. به دنبال هويت منفي رفتن
 

فردي كه ارزش‌هاي مثبت پايدار را در فرهنگ، مذهب يا ايدئولوژي خود نمي‌شناسد، ايدئال‌هايش به هم مي‌ريزد. چنين فردي كه دچار آشفتگي هويت شده است، نه مي‌تواند ارزش‌هاي گذشته خود را ارزيابي كند و نه صاحب ارزش‌هايي مي‌شود كه به كمك آنها آزادانه براي آينده‌اش برنامه‌ريزي كند.
بسياري از افراد، هنگامي كه دچار بحران هويت مي‌شوند، احساس پوچي، از خود بيگانگي، تنهايي و غربت مي‌كنند. حتي گاهي به دنبال هويت منفي مي‌گردند؛ هويتي كه درست برخلاف آنچه اوليا و جامعه براي آنها در نظر گرفته‌اند مي‌باشد. دليل بسياري از رفتارهاي ضد اجتماعي و ناسازگارانه جوان، با اين ديدگاه توجيه مي‌شود.

2. مسئوليت‌گريزي، دل‌زدگي و بي‌تفاوتي
 

از آثار خودباختگي، مسئوليت‌گريزي و دل‌زدگي و بي‌تفاوتي است؛ زيرا كسي كه نتوانسته پاسخي براي پرسش‌هاي اساسي خويش بيابد، به طور طبيعي انگيزه‌اي هم براي عمل به وظيفه خويش در قبال ديگران نخواهد داشت و چنانچه اين روحيه در جامعه فراگير شود، وضع به مراتب دشوارتر از پيش خواهد شد.

3. هدر رفتن انرژي
 

از ديگر عوارض خودباختگي، هدر رفتن انرژي است. دوري و بيگانگي از خويش، شخص را از نيروي محركه و از موتور خويش، جدا مي‌سازد. با وجود همه عوامل بازدارنده و هرز رفتن مقدار زيادي از انرژي‌ها، شخص باز هم با فشار عوامل خارجي از قبيل عطش خودنمايي يا ثروت، جاه‌طلبي، نياز به امرار معاش و غيره مي‌تواند كار كند و حتي خلاقيت داشته باشد، ولي همين كه او را به خودش واگذارند، يعني هيچ‌گونه فشار و اجبار خارجي در كار نباشد، ميزان فعاليتش‌ بسيار پايين مي‌آيد و عاطل و باطل مي‌ماند. در هر صورت شخص، مقدار زيادي از انرژي‌اش را تلف مي‌كند و مقدار زيادي را هم ترس‌ها و حساسيت‌هايش، ناكارآمد مي‌سازند. و اين اتلاف انرژي نيز دست كم سه نتيجه به بار مي‌آورد: 1.‌ شخص را در كارهايش دچار بي‌عزمي و ترديد مي‌سازد. چنين شخصي در هر مورد، خواه‌كارهاي جزئي باشد يا امور خيلي مهم، بي‌عزمي و ترديد از خود نشان مي‌دهد. 2.لنگي و سستي در كار است؛ يعني چنين كسي قادر نيست انرژي‌هايش را آزادانه و با رغبت در كار معيّني مصرف كند. پيشرفت چنين كسي با توجه به استعدادهاي واقعيش بسيار كند است. 3. سومين نتيجه پراكندگي و اتلاف انرژي، يك نوع تنبلي كلي و دائمي است. چنين كسي از انجام هر كاري فوراً خسته و كوفته مي‌شود. و آن را به حساب طاقت‌فرسا بودن كار مي‌گذارد و از آن دست مي‌كشد. در حالي كه حقيقت امر چنين نيست».(1)

4. دل‌مشغولي‌هاي بي‌هدف
 

از جلوه‌هاي فراگير فقدان هويت، دل‌مشغولي‌هاي بي‌هدف است. فردي كه خودي خود را گم كرده است و نقشي مؤثر براي خويشتن نمي‌يابد و به همين دليل از درون احساس تهي بودن مي‌كند، خود را به هر موضوعي كه علاقه او را تا حدّي برمي‌انگيزد، مشغول مي‌سازد و بخش‌ زيادي از فرصت‌ها و انرژي‌هايش را در آن زمينه صرف مي‌كند. نمونه‌هاي زير، نشانه‌‌هايي از فقدان هويت است:
ـ فردي كه علاقه‌هاي او به موضوع‌هايي نه‌چندان مهم، همچون خودرو، موتورسيكلت و تنوع مدل يا رنگ آنها، تلفن همراه و توجه افراطي به گوشي‌هاي جديد است و اين مسائل به تدريج همه زندگي‌اش را فرامي‌گيرند.
ـ فردي كه تمام ارزش‌هاي وجودي‌اش را گفت‌وگوهاي تلفني، تعداد و موضوع اين گفت‌وگوها و طرف مورد گفت‌وگو معنا مي‌بخشد و در صورت كاهش يا قطع اين موارد، به شدت احساس بي‌كسي، بي‌ارزشي و بي‌معنايي مي‌كند و درصد اعتماد به نفس او با تعداد گفت‌وگوهاي تلفني‌اش بالا و پايين مي‌رود.
ـ فردي كه خلأ دروني‌اش را با تلفن همراه پر مي‌كند و اگر از تلفن همراهش جدا شود،‌گويي بخشي از وجودش از او جدا شده است و ديگر همچون گذشته احساس ارزشمندي نمي‌كند، در حالي كه مشغوليات قبلي، او را به ميزان بالايي از اين جهت ارضا مي‌كرد.
ـ فردي كه هويت خود را با موجودي بانكي، ميزان پس‌انداز يا قدرت خريدش ارزيابي مي‌كند و در صورت به هم خوردن تعادل اقتصادي، به شدت احساس بي‌هويتي، بي‌ارزشي و تنهايي مي‌كند.
ـ فردي كه احساس هويت خود را با ميزان تحسين و تمجيد ديگران مي‌سنجد و در صورت از دست دادن تشويق ديگران، خود را موجودي بي‌ارزش و بي‌كفايت مي‌بيند.

5. ناتواني در مهار هيجان‌ها
 

در زندگي جوانان، هيجان‌ها جايگاه مهمي دارند و در اكثر موارد ارضا كننده نياز جواني به نظر مي‌رسند. با اين حال، اگر تمامي وجود جوانان را مسخر كنند، جاي نگراني است. براي مثال مسابقه‌هاي ورزشي به ويژه فوتبال، در هيجان‌آفريني كم‌نظيرند، ولي زماني كه اين هيجان‌ها پس از مسابقه‌ فرو نشست، احساس تنهايي، بي‌هدفي و كلافه بودن، بر روح و روان فرد سنگيني مي‌كند و او به بيهودگي زندگي مي‌انديشد. در اين شرايط، اگر نوجوان از نظر فكري و فرهنگي، پر مايه باشد و پايه‌هايي محكم در تفكر، جهان‌بيني و معناي زندگي داشته باشد، هيجان‌هاي شديد و زودگذر را به درستي جذب و در تركيب شخصيت خويش به گونه‌اي معقول وارد مي‌كند و با سپري شدن زمان هيجان، چيزي در درونش مي‌يابد كه وجود و زندگي را معنا مي‌كند. هويت به نوجوان، احساس عميق، ارزشمند و پذيرفتني مي‌بخشد كه در صورت تنها بودن نيز، احساس تنهايي و بي‌كسي نمي‌كند.

6. شخصيت منفعل
 

در افرادي كه به نحوي مشكل بي‌هويتي دارند، معمولاً عوامل هويت‌ساز فردي، در خارج از شخصيت آنها متمركز است و از بيرون، ساختار هويت را شكل مي‌دهد. در حقيقت، عواملي كه بايد از درون وجودشان رشد كند و هويت‌يابي آنها را آسان و سريع سازد، به بيرون از وجود ايشان انتقال يافته و گويا از كنترل آنها خارج شده است. در نتيجه، چنين افرادي منتظرند ديگران براي‌ آنها تصميم بگيرند و شخصيتي برايشان قايل شوند. در اين‌گونه موارد، ابتكار عمل براي ساختن شخصيت و تكامل هويت، از دست جوان خارج مي‌شود و سررشته زندگي‌اش را به ديگران مي‌سپارد. براي نمونه:
ـ ديگران براي او الگوي رفتاري انتخاب مي‌كنند.
ـ در ظواهر، به ويژه لباس، آرايش موي سر و مانند اينها، چشم انتظار اقدام ديگران است.
ـ سرمشق و خط مشي اصلي زندگي را، ديگران به او عرضه مي‌كنند.
ـ ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها را آن‌گونه كه ديگران به او تفهيم و تلقين ‌كنند، مي‌پذيرد.
ـ معيارهاي ارزيابي‌اش از شخصيت خود، سخنان و واكنش‌هاي ديگران است.
ـ اهميت بيش از اندازه قايل شدن براي داوري ديگران و خودكم‌بيني و ضعف هويت، زمينه را براي نفوذ فرهنگي بيگانه و آسيب‌پذيري فرد، بيش از پيش آماده مي‌كند.

7. تمايل به خودكشي
 

بر اساس يافته‌هاي روان شناسي و اظهارات و نوشته‌هاي روان‌شناسان مشهور دنيا، و با نگاهي كلي به علل و خصوصيات مشترك خودكشي‌ها، درمي‌يابيم افرادي كه قصد خداحافظي با زندگي دارند، كساني هستند كه از خود، توانايي‌ها، ويژگي‌هاي شخصي، جايگاهشان در زندگي، هدف از زندگي، و در يك كلمه از «هويت فردي و اجتماعي خويش» غافلند كه در برخي منابع، از اين حالت به «خود انگار نامطلوب» تعبير شده است.
افرادي كه نمي‌دانند چه بايد بكنند و به سوي كدام هدف در حركت باشند، هنوز خود را نشناخته اند و بر تكيه‌گاه‌هاي نامطمئن دل خوش مي‌دارند. به همين دليل، با اندك نسيمي، احساس تنهايي و از دست دادن پناهگاه، آنها را مي‌آزارد. در حالي‌كه اگر از سرمايه‌هاي خود باخبر بودند، شكست‌هايشان را نه آخر خط، بلكه پلي براي ترقي و استفاده از ديگر توانايي‌هاي نهفته در عمق جان خويش مي‌دانستند و با عبور از آن پل، به دشت زيباي موفقيت و كاميابي گام مي‌نهادند. ناكامي در كنكور، شكست در يك مسابقه، قطع ارتباط با يك دوست، از دست دادن شغل، از دست دادن يكي از نزديكان، و ديگر مواردي كه ممكن است استرس (فشار رواني) زيادي بر انسان وارد كند، براي شخصي كه شناخت كاملي از خود دارد، هيچ‌گاه به منزله بسته شدن تمام راه‌ها و قطع اميد از همه زيبايي‌هاي زندگي نيست؛ بلكه همچون انفجاري در يك كوه پر از معدن است كه نتيجه آن، اكتشاف سنگ‌هاي قيمتي و گنج‌هاي نهان خواهد بود.

8. گرايش به اعتياد
 

پيدايش مشكل در خودآگاهي، در دوران تغيير هويت، ممكن است جوان را آماده مصرف مواد مخدر كند. جوان براي فرار از اين ناراحتي، در معرض اين خطر است كه با مصرف مواد، حس ناامني خود را در قالب تظاهر به شجاعت مخفي كند. مسخره و ريشخند كردن يا هرگونه شوخي ناراحت‌كننده والدين در زمينه رفتار متفاوت، باعث سرافكندگي جوان شده و صدمه ديدن «خودانگاره» او مي‌شود. همچنين ممكن است جوان را وادار كند براي داشتن حسي بهتر، به سمت درمان يا تسكين ناراحتي‌هاي دردآور خود روي آورد.

پی نوشت ها :
 

1 ـ برگرفته از: کارن هورناي، تضادهاي دروني ما، ترجمه: محمدجعفر مصفا، ص 134 ـ 136.
 

منبع:گلبرگ ش 118



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما