سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (2)
نويسنده : غلامرضا جلالى
اعلان جهاد
اولين كتابى كه نوشته شد، به احتمال، رسالهجهاديه حاج ملا محمد رضا همدانى بود. نگارش اين كتاب، به درخواست ميرزا بزرگ فراهانى شروع شد و در سال 1226ه.ق. پايان يافت.
حاج ملا محمدرضا همدانى، در بيان انگيزهخود از نگارش كتاب نوشته است:
« از پارهاى مىشنوم كه مىگويند: حال جهاد واجب نيست و موقوف است به وجود پيغمبر، يا امام، يا نائب خاص... اين سخن مبنى بر اشتباه و التباس وعدم رؤيت اخبار و فتاوى كبار از فقها و علماى اخيار است...الحال مقاتله با كفار، جهاد است، نه دفاع.» (19)
اثر ديگرى كه نگارش يافت، در سال 1228ه.ق. به قلم محمدبن على طباطبايى، مشهور به آقا سيدمحمد مجاهد بود. اين كتاب به زبان عربى و به درخواست عباس ميرزا نايب السلطنه، نوشته شد. سيد محمد مجاهد، كتاب را به همين دليل «جهاد العباسى» نام نهاد. شيوه نوشتارى اين كتاب به شكل پرسش و پاسخ و در بردارنده پرسشهاى فقهى، نظامى، تبليغى و حتى اقتصادى است .
سيد محمد مجاهد روى دستاندازى كافران و دفاع از مسلمانان از كيان و سرزمين اسلامى، تأكيد مىكند و واپس راندن روسها از سرزمينهاى اشغالى را جهاد مىداند و آن را امرى واجب مىشمارد. (20)
نگارش كتابهاى جهادى، پس از قرارداد گلستان در سال 1228ه.ق. اوج گرفت. اين كتابها و رسالهها در طول سيزده سال و ميان دو جنگ اول و دوم ايران و روس نوشته شد. دستدرازيها و دستاندازيهاى روسها، آقا سيد محمد اصفهانى، مجتهد كربلا را برانگيخت. وى، ابتدا ملارضا قلى را به نمايندگى خود به تهران فرستاد، تا نظر شاه قاجار را درباره صدور اعلان جهاد بپرسد. (21)
پاسخ مثبت بود و شاه به ميرزا بزرگ قائم مقام، فرمان داد تا از علما فتوا بگيرد و او حاج ملا باقر سلماسى و صدرالدين محمد تبريزى را براى گرفتن فتوا و حل مسائل و تحقيق مدعا از شيخ جعفر نجفى، معروف به كاشفالغطا (م: 1228ه.ق.) و ميرزا ابوالقاسم جاپلقى و آقا سيد على مجتهد، به عتبات روانه ساخت و نامهنگاريهايى نيز در اين باره با علماى اصفهان، يزد و كاشان، مانند: حاج محمد حسين ، امام جمعه اصفهان، ملا على اكبر ايجى و آخوند ملا احمد نراقى، صورت گرفت. (22)
حاج ملا احمد نراقى، كه بزرگ فضلاى ايران بود، شيخ جعفر، آقا سيد على، ميرزا ابوالقاسم، حاج ميرزا محمد حسين سلطانالعلما، امام جمعه اصفهان و ديگر علما و فقهاى ايران هر يك رسالهاى نگاشتند و مهر زدند و يادآور شدند:
«مجادله و مقاتله با روسها جهاد شمرده مىشود و كوچك و بزرگ را واجب است كه براى رواج دين و حفظ ثغور مسلمانان، خويشتندارى نكنند وروسها را از مداخله در حدود ايران باز دارند.» (23)
آخوند ملا احمد نراقى، در فتواى خود يادآور شده بود:
«وجوب جهاد و مقاتله با طايفه روسيه محل شبهه و نزاع نيست، چون از قصد ايشان به ولايت اسلام و تصدى به تسخير بعضى محال مسلمين، خوف بر بيضه اسلام ظاهر، و تسلط آنها بر برخى از بلاد اهل ايمان و زبونى و زيردستى جمع كثيرى از مسلمين در حكومت آنها، و استيصال بسيارى از اهل اسلام در دست جفاى آنها معلوم است. و با وجود اين مراتب براى متتبع اخبار و عارف كلمات علماى اخيار، جهاد با اين طايفه، محل تأمل نه و حرمت تقاعد از قتال ايشان جاى تشكيك نيست.» (24)
پس از رسيدن رسائل جهاديه، به دربار، ميرزا عيسى قائم مقام فراهانى، صدر دولت، به مطالعه آنها پرداخت و رساله احكام الجهاد و اسباب الرشاد را نگاشت. شاه پس از اين مرحله، در دعوت نامهاى از آقا سيد محمد خواست كه او خود فرماندهى سپاهيان را به عهده بگيرد.
آقا سيد محمد اصفهانى كه دريافته بود شاه از خشم مردم در هراس است و بيم آن دارد كه خشم مردم برانگيخته شود؛ از اين روى راه جهاد را در پيش گرفته، بر آن شد كه خود براى سر و سامان دادن به اوضاع و بسيج مردم، به ايران بيايد.
وى در 15 شوال ، 1241 به تهران آمد. (25) و به علماى شهرهاى گوناگون نامه نوشت و از آنان خواست كه مردم را دربارهواجب بودن جهاد موعظه كنند و در پايتخت به او بپيوندند. (26)
روز جمعه 17 ذيقعده سال 1241 ه.ق. آقا سيد محمد اصفهانى، ملا محمد جعفر استرآبادى ، آقا سيد نصرالله استرآبادى، حاج ملا محمد تقى برغانى، سيد عزيزالله تالشى و جمعى ديگر از علما وارد لشكر گاه شدند و شاهزادگان و امرا آنان را پذيرا گشتند و دومين گروه علما كه ملا احمد نراقى كاشانى بزرگ از آنان بود، به نشانه آماده بودن براى جهاد و شهادت، در حالى كه كفن پوشيده بودند، به اردوى شاه پيوستند. (27)
همه مجتهدان فتوا دادند:
«هر كس از جهاد با روسها پا نشيند از اطاعت يزدان سر برتافته و مطابعت شيطان كرده است .»
در ميان رجال سياسى معتمد الدوله و ميرزا عبدالوهاب و حاج ميرزا ابوالحسن خان وزير دول خارجه، جنگ با روسيه جنگطلب، سركش، تجاوزگر و تباهىآفرين را به مصلحت نمىپنداشتند .
علما به آنان پيام فرستادند:
«اگر شما در كيش خود كاستى نداريد چگونه جهاد با كافران را مكروه مىشماريد.» (28)
عالمان دين، شور و نشور در مردم مىانگيختند و كانون انگيزش احساسهاى دينى بودند و دستورهاى آنان، از آن جا كه به دفاع از اسلام بود، بىدرنگ از سوى مردم ديندار و اسلام دوست اجرا مىشد. سفير روس، وقتى به جايگاه علما در نزد مردم پىبرد، كوشيد تا با آنان ديدار كند و آنان را از انديشهى جنگ ، باز دارد، ولى مجتهدان، در پاسخ گفتند:
«در شريعت ما، با كفار از در مهر و حفاوت سخن كردن، گناهى بزرگ باشد. و اگر روسيان از حدود ايروان نيز بيرون شدند، هم، جهاد را با ايشان واجب دانيم.» (29)
شاه سفير روس را خواست و گفت: «اكنون كار بر حسب مبانى شريعت است.» (30)
و به او اجازه بازگشت داد و پس از آن، همه آهنگ جنگ كردند ولى اين جريان ادامه نيافت و آقا سيد محمد مجاهد، هر چند در آغاز با عباس ميرزا همراهى كرد، و سپاه ايران به پيروزيهايى نيز دست يافت، ولى از آن جا كه عباس ميرزا بيم داشت كه پيروزىهاى رزمى او را از آن سيد محمد اصفهانى بدانند به گونهاى با او رفتار كرد كه دلآزرده شد و از عرصهكارزار كناره گرفت.
در جنگ دوم ايران و روسيه (1241 و1242) از آن جا كه مردم با فتواى عالمان و مجتهدان به صحنه نبرد آمده بودند و سپاهيان از پشتوانه دينى و مردمى برخوردار بودند، رشيدانه مقاومت كردند ولى كارشكنيها، خيانتها و بىبهره بودن سپاه ايران از فرماندهى كارآزموده و همهسونگر، سپاه ايران را از ابتكار عمل بازداشت و اين، سبب گرديد سپاه روس كه از توانايى برخورداربود، زمام جنگ را به دست بگيرد و سپاه ايران از هم گسسته را، زمينگير و به سوى تهران پيشروى كند.
نتيجه اين عقبنشينى ذلتبار، بسته شدن عهدنامهى تركمانچاى در سال 1243ه1828/ م بود . و در همين سال، روز دوشنبه دوم شعبان، در پى گريختن كنيزكان گرجى و مسلمان آصفالدوله به خانه گريبايدوف، مردم تهران، به رهبرى حاج ميرزا مسيح تهرانى به خانه وى يورش بردند، او را كشتند و سال 1244 ه.ق.دولت ايران ناگزير شد براى عذرخواهى سفيرى به روس بفرستد و ميرزا مسيح به سفارش حاج محمد ابراهيم كلباسى به عتبات رخت بكشد. (31)
علما در روابط سياسى ايران و عراق، كه آن روزها در زير بيرق عثمانى بود، نقش آفرين بودند . ايران بنا به سابقه تا حدى حق داشت كه واليان بغداد را به كار گمارد و اين امر به درگيرى هميشگى ايران در امور آن ناحيه مىانجاميد. هنگامى كه برخوردهاى ايران به جنگ انجاميد، علما به گونه اثرگذار، به صحنه آمدند. در سال 1219ه.ق. كه سپاه ايران به سوى بغداد پيش مىراند، على پاشا، حاكم شهر، به شيخ جعفر نجفى پيغام داد كه به ديدار محمد على ميرزا فرمانده سپاه ايران برود و او را از ادامه جنگ باز دارد. ايشان، چنين كرد و با تلاش به كاميابيهايى دست يافت. وى در سال 1227ه.ق. نيز وظيفه همانندى را به عهده گرفت و در سال 1234، ميان سليمان پاشا حاكم بغداد ومحمد ميرزا ميانجىگرى كرد. (32) اين كشمكشها، سبب بسته شدن عهدنامه ارزنهالروم، در سال 1239 شد.
در دوره قاجار اداره محاكم شرع در اختيار روحانيون بود، ولى پس از معاهده تركمانچاى و اجراى اصل كاپيتولاسيون زمينههاى جدايى محاكم عرف از محاكم شرع فراهم شد و ديوان خانههاى دولتى ، كه اجزاى دستگاههاى دولتى به شمار مىرفتند، بخشى از كارهاى محاكم شرع را عهدهدار شدند.
اين محاكم، پيش از اين، چون از نفوذ حكومت و دولت خارج بودند، گاهى پناه مردم به شمار مىرفتند. بعدها با توسعه دستگاههاى دولتى توسط ميرزا ابوالقاسم فراهانى و سپس ميرزا تقى خان امير كبير، از قدرت محاكم شرع كاسته شد.
ب. حوزه دين
در اين عصر، روياروييها و برخوردهاى دو جريان اخبارى و اصولى، به اوج خود رسيد. اختلاف اين دو جريان كه به عرصهى قراءتهاى دينى و روش فهم از منابع دين مربوط مىشد، از سدههاى نخستين هجرى به وجود آمد.
اخباريان، ريشه در انديشهها و برداشتهايى داشتند كه از اجتماع و مسائل اجتماعى و حكومتى، مردم را پرهيز مىدادند و براى فهم شريعت، عقل را به كار نمىبستند و به آنچه از ظاهر روايات مىفهميدند، بسنده مىكردند. براى آنها ظاهر روايات ملاك بود و هيچ گونه استدلال و استنباط و عقلگرايى را بر نمىتابيدند . اين جريان در هر سده و دورهاى به گونهاى خود را نماياند، تا اين كه جريانى بزرگ، تند و سختگيرانه و واپسگرايانهاى دگر شد و راه را بر هر نوآورى ابتكار، نوانديشى و اجتهاد و بالندگى بست.
عنوان اخبارى، نخستين بار در كتاب عبدالجليل قزوينى، عالم شيعى اهل رى، كه نزديك سال 565 هجرى نگاشته شده است، ديده مىشود. (33)
دامنگسترى جديد اخبارىگرى با نام محمد امين استرآبادى (م: 1033ه.ق.) در آميخت.
او مىگفت: نبايد به هيچ روى در مباحث دينى و مسايل شريعت از عقل يارى جست، چون تنها سرچشمه دين احاديث و اخبار معصومان است و بايد در همه مسائل زندگى به اين سرچشمهها بازگشت.
او، به ظاهر آنها عمل مىكرد و نخستين كسى بود كه باب طعن بر مجتهدان را گشود و اماميه را به دو بخش اخباريان و مجتهدان (اصوليان) تقسيم كرد.
محمد امين استرآبادى، آموزههاى خود را در كتابى به نام الفوائد المدنيه گنجاند و نشر داد. و عبدالله بن صالح بن جمعه، صاحب منيه الممارسين، شيخ يوسف بحرانى و ابواحمد جمال الدين محمد بن عبدالنبى، محدث نيشابورى استرآبادى، معروف به ميرزا محمد اخبارى، انديشه او را پرو بال دادند و به اوج رساندند.
جرياناخبارىگرى، با علم اصول و جريان اصولى درافتاد و شعلههاى مقدس بحثها و مقولههاى علمى را كه دانش اصول بر آنها استوار بود، خاموش و از گردونه حوزهها خارج كرد.
اختلاف اصوليان و اخباريان، به چهلمسأله رسيد كه خوانسارى در روضات الجنات به آنها اشاره كرده است.
رويارويى شديد اخباريان و اصوليان، در دوران صفويان حل نشده، ادامه يافت. برافتادن صفويان سبب شد كه بسيارى از علما به عراق هجرت كنند و در آن جا رويارويى قطعى و سرنوشتساز اخبارى و اصولى شكل گرفت. در آغاز اخباريانى، مانند عبدالله بن حاج صالح بحرانى و عبدالعلى بحرانى، حالت تهاجمى به خود گرفتند و مكتب اخبارى با تمام توان تلاش مىورزيد كه وظيفه مجتهد را انكار و نقش علما را محدود كند. تا اين كه آقا محمد باقر بهبهانى (م: 1117 ـ 1207ه.ق.) پا به عرصه دانش گذاردو با توانايى در اصول، و بهره هوشى بالا و اشراف دقيق به مبانى اسلام، كفه ترازو را به سود اصوليان سنگين كرد و ورق را با دانش و تلاش خود، به سود جبهه اصول برگرداند.
علامه بهبهانى، با تدبير، دورانديشى، به دور از هياهو، در پنهانى و خفاى تمام، دانش اصول را، با متن قراردادن معالم، شكوفاند. و شاگردان برجستهاى را پروراند و با تلاش و پشتكار، در آن روزگار تاريك ، توانست تفكر شيعه را از ركود به در آورد و حيات نو به آن بخشد.گروه زيادى از مجتهدانى كه در دوره حكومت فتحعلى شاه، در ايران نفوذ يافتند، از درس آموختگان مكتب او بودند. دو فرزند او: آقا محمد على و آقا عبدالحسين و علماى ديگر، چون ملامهدى نراقى، ميرزا ابوالقاسم قمى، شيخ جعفر نجفى، حاج محمد ابراهيم كلباسى، سيد مهدى بحرالعلوم، ملا على نورى و سيد محمد باقر شفتى همگى مستقيم يا غير مستقيم، از مكتب اصولى بهبهانى اثر پذيرفته بودند.
آقاى قاضى طباطبايى در مقدمه انيس الموحدين مىنويسد:
«ميان شاگردان استاد كل وحيد بهبهانى، ميرزا مهدى نراقى در رديف اولين كسانى به شمار مىرود كه عليه مكتب اخبارى گرى قيام كردهاند.»
شاگردان بهبهانى، به طور كلى در شكلگيرى فضاى معنوى آغاز دوران قاجار، بسيار نقشآفرين بودند.
پي نوشت ها :
.19 رساله جهاديه، حاج ملامحمد رضا همدانى، نسخه خطى، كتابخانه ملى شماره .900
.20 جهاد العباسى، نسخه خطى كتابخانه آستان قدس12/ 13، شماره .2346
.21 روضة الصفاى ناصرى، ج9/ .642
.22 مآثر سلطانيه عبدالرزاق دنبلى 145/ و .146
.23 ناسخالتواريخ سلاطين قاجاريه، ج1/ .184
.24 احكام الجهاد واسباب الرشاد، ميرزا عيسى قائم مقام فراهانى، تصحيح و مقدمه دكتر غلام حسين زرگرى نژاد 339/ 340، بقعه، تهران.
.25 روضةالصفاى ناصرى، ج9/ .642
.26 همان، ج6429/.
.27 همان، ج9/ .645
.28 ناسخالتواريخ سلاطين قاجاريه، ج1/ .359
.29 همان.
.30 همان.
.31 همان، ج2/27 و .33
.32 همان، ج1/137؛ ج1/169؛ منتظم ناصرى، ج3/ .119
.33 دين و دولت در ايران، حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سرى، 66/، توس، تهران.
ادامه دارد ....
ae