نفس و انسان شناسی از منظر فاضلین نراقی
پیشگفتار
«هر کسی را از دو چیز آفریدهاند، یکی این بدن ظاهر [است] که آن را تن میگویند و مرکب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پی و غیر اینها . . . و یکی دیگر نفس [است] که آن را روح و جان و عقل و دل نیز میگویند . . . و بدان که شناختن حقیقتبدن امری استسهل و آسان; زیرا [چنان که] دانستی که آن از جنس مادیات است و شناختن حقایق مادیات چندان صعوبتی ندارد» . (2) اما شناخت روح و روان بسی دشوار است .
در این زمینه تعدادی پرسش به ترتیب زیر مطرح میگردد:
حقیقت نفس یا روح چیست؟
نفس از چه قوایی بهرهمند است؟
روابط قوای نفس با هم چگونه است؟
آیا نفس مادی استیا مجرد؟
آیا بعد از مرگ بدن، نفس یا روح آدمی باقی میماند یا این که با مرگ، بدن نابود میگردد؟
در صورتی که نفس پس از مرگ بدن باقی بماند، آیا از احساس لذت و الم بهرهای دارد یا نه؟
کمال نفس به چه چیزی است؟
نفس از چه راههایی تقویت میشود؟
خیر و سعادت نفس به چه معنا است، آیا سعادت بشر مربوط به نفس استیا بدن یا هر دو؟
برای وصول به سعادت نفس چه راهکارهایی وجود دارد؟
بین روح و بدن آدمی چه نوع ارتباطی برقرار است؟
آیا نفس آدمی از همان آغاز خلقت از یک تعداد خلق و خوی، بهرهمند استیا نه؟
و . . .
ما در این نوشتار در پی پاسخ گویی به این گونه پرسشها هستیم . آن هم با محور قرار دادن دیدگاه فاضلین نراقی، ملا محمد مهدی و ملا احمد نراقی .
دو نکته آغازین
1 . واژگان نفس و انسان
واژه نفس: نفس در لغتبه چه معنا است و در قرآن در چه جاهایی به کار رفته است؟
نفس در لغت
در صحاح اللغة دو معنا برای واژه نفس بیان شده است: یکی به معنای «روح» . خرجت نفسه، یعنی: روحش خارج شد . و دیگری به معنای «خون» . نفس سائله، یعنی: خون جهنده . (4)
نفس در قرآن
2 . به معنای ذات و شخص «واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا» (6)
3 . غرایز و تمایلات نفسانی «وما ابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی» (7)
4 . قلب و باطن شخص «ربکم اعلم بما فی نفوسکم» (8)
5 . بشر، انسان «یا ا یها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة (9) »
بادقت در معانی یاد شده و نظیر آن در آیات قرآنی، میتوان گفت که: واژه نفس در قرآن به دو معنا به کار رفته است:
1 . به معنای غرایز و تمایلات نفسانی که اشاره به جنبه حیوانیت نوع بشر است;
2 . به معنای حقیقت انسان که معنای اول، دوم، چهارم و پنجم از معانی مذکور با اندک تسامحی بازگشتبه همین معنا دارد .
مباحث نفسی که در این نوشتار دنبال میشود، نفس به معنای اخیر است .
واژه انسان
آیاتی که در آن از انسان یاد و توصیف شده، دو نوع است . برخی از آیات در مقام معرفی انسان، بعد منفی او را متذکر شده است و برخی بعد مثبت آن را . در آیاتی که در مقام مذمت و بیان بعد منفی انسان نازل شده است، تعبیراتی از قبیل: «ظلوم کفار» (11) ، «عجول» (12) ، «یؤوس» (13) (ناامید)، «قتور» (14) (بخیل)، «اکثر شیء جدلا» (15) ، (از همه جدل بیشتر)، «خلق الانسان من عجل» (16) (شتاب کار، آفریده شده از شتاب)، «کفور» (17) (قدرناشناس)، «خصیم مبین» (18) (ستیزهجوی آشکار)، «یؤوس قنوط» (19) (مایوس ناامید)، «کفور مبین» (20) (ناسپاس آشکار)، «هلوع» (21) (ناشکیبا)، «جزوع» (22) (نگران)، «منوع» (23) (بخیل)، «یرید الانسان لیفجر امامه» (24) (میخواهد در مهلتی که فراروی خویش دارد بدکاری کند)، «ان الانسان لیطغی» (25) (انسان سرکش است)، «کنود» (26) (ناسپاس)، «انه لحب الخیر لشدید» (27) (او بسیار مال دوست است)، «ان الانسان لفی خسر» (28) (انسان در زیان کاری است)، «ظلوم جهول» (29) (بسیار ستمگر و بسیار نادان) آمده است .
اما آیاتی که در مقام بیان بعد مثبت انسان است، تعبیراتی همانند: «لقد کرمنا علی بنی آدم» (30) (تکریم انسان از جانب خدا)، «رزقناهم من الطیبات» (31) (خداوند بهترین و پاکترین روزی را نصیبش نموده است)، «و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (32) (برتری بشر بر بسیاری از آفریدگان)، «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا» (33) (همه آفرینش برای انسان است).
انسان امانتخداوندی را بر دوش میکشد . «انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان» (34) ، انسان خلیفة الله است «و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة» (35) ، بشر توانایی تسخیر جهان خلقت را دارد «و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعا» (36) ، روح خداوندی در آدمی دمیده شده است «و نفخت فیه من روحی» (37) ، انسان گل سرسبد عالم خلقت و احسن المخلوقین است «فتبارک الله احسن الخالقین (38) » .
ارزش معرفت نفس
از زاویه اندیشه بشری، چگونگی شناسایی نفس، در شکلگیری، هدفمندی و معنادار بودن زندگی بشر تاثیر مهمی را به عهده دارد; و از زاویه اندیشه دینی در گام نهادن فرد در حکمت نظری و حکمت عملی و نیل به سعادت جاودانهاش تاثیر قطعی دارد . بدین منظور است که در قرآن، بشر را در جریان جست و جوی حقیقتبه او گوشزد میکند تا در راه خویشتن شناسی گام بردارد «سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (39)
در روایت نبوی آمده است معرفت نفس خمیر مایه خداشناسی است «اعلمکم بنفسه اعلمکم بربه» داناترین شما به خویشتن، داناترین شما به پروردگار است» (40)
نیز در روایت آمده است: «ان بعض ازواج النبیصلی الله علیه وآله سالته متی یعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف نفسه» (41) یکی از زنان پیامبرصلی الله علیه وآله از حضرت پرسید: چه زمانی آدمی خدایش را میشناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خویش دست پیدا کند .
امام علی بن ابی طالبعلیه السلام: معرفت نفس را با فضیلتترین معرفت، (42) پر سودترین دانش (43) و بزرگترین حکمت (44) توصیف نموده و خدا شناسی را منوط به آن دانسته است . (45)
ملا احمد نراقی معرفت نفس راهم مقدمه خداشناسی معرفی میکند و هم مقدمه خود سازی و تهذیب نفس همو میگوید:
«بدان که کلید سعادت دو جهانی، شناختن نفس خود است; زیرا که شناختن آدمی خویش را اعانتبر شناختن پروردگار خود مینماید . چنان که حق تعالی میفرماید: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی انفسهم حتی یتبین لهم ا نه الحق» (46) یعنی زود باشد که بنماییم به ایشان آثار و قدرت کامله خود را در عالم نفسهای ایشان، تا معلوم شود ایشان را که او است پروردگار حق ثابت . و از حضرت رسولصلی الله علیه وآله منقول است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» یعنی هر که بشناسد خود را به تحقیق که شناخته است پروردگار خود را . و خود این ظاهر روشن است که هر که خود را نتواند بشناسد، به شناخت دیگری چون تواند رسید؟ ! زیرا که هیچ چیز به تو نزدیکتر از تو نیست . چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی؟ !
تو که در علم خود زبون باشی
عارف کردگار چون باشی
و نیز شناختن خود موجب شوق تحصیل کمالات و تهذیب اخلاق و باعثسعی در دفع رذایل میگردد; زیرا بعد از آن که آدمی حقیقتخود را شناخت و دانست که حقیقت او جوهری است از عالم ملکوت که به این عالم جسمانی آمده باشد که به این فکر افتد که چنین جوهر شریف را عبث و بی فایده به این عالم نفرستادهاند و این گوهر قیمتی را به بازیچه در صندوقچه بدن ننهادهاند و بدین سبب در تحصیل فواید تعلق نفس به بدن بر میآید و خود را به تدریجبه سر منزل شریفی که باید میرساند .» (47)
حقیقت نفس
گفت دانا نفس ما را بعدما حشر است و نشر
هر عمل کامروز کرد او را جزا فرداستی
نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکل است
نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستی
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود
در جزا و در عمل آزاد و بی همتاستی
گفت دانا نفس را آغاز و انجامی بود
گفت دانا نفس بی انجام و بی مبداستی
گفت دانا نفس ما را بعد ما نبود وجود
مینماید بعدما نفسی که او ماراستی
گفت دانا نفس هم با جا و هم بی جا بود
گفت دانا نفس نی بی جا و نی با جاستی
گفت دانا نفس را وصفی نیارم هیچ گفت
نه به شرط شیء باشد نه به شرط لا ستی
گفت دانا این سخنها هر کسی از وهم خویش
در نیاید گفته را کاین گفته معماستی
هر یکی دارد دلیل از گفتهای
جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستی
شیخ بهایی چهارده قول درباره حقیقت نفس بیان داشته است . او در کشکول (48) مینویسد: «مذاهب و اقوال در حقیقت نفس; یعنی آن که هر کس به قول خود «من» به آن اشاره میکند، سیار است . و آن چه بر السنه دایر است و در کتابهای مشهور آمده است، چهارده قول یا مذهب است . بدین شرح:
1 - این هیکل محسوس که از آن به بدن تعبیر میشود;
2 - قلب; یعنی عضو صنوبری لحمانی مخصوص;
3 - دماغ;
4 - اجزای لا یتجزای در قلب;
5 - اعضای اصلیه رشد و نمو یافته از ماء الحیاة بشری;
6 - مزاج;
7 - روح حیوانی;
8 - آب [آب ساری در بدن] ;
9 - آتش و حرارت غریزی;
10 - نفس [دم] ;
11 - خود واجب الوجود (49) ;
12 - ارکان اربعه، یا اخلاط اربعه (صفرا، دم، بلغم و سودا) ;
13 - صورت نوعیه قائم به ماده;
14 - جوهر مجرد از ماده جسمانی و عوارض جسمانی، او در تدبیر و تصرف به بدن تعلق دارد، و با مرگ، این تعلق قطع میشود .
شیخ بهایی بعد از نقل این اقوال مینویسد:
این قول چهاردهم، مذهب حکمای الهی و بزرگان صوفیه و اشراقیون است، و نیز بزرگان علم کلام، مانند امام «فخر رازی» ، «غزالی» ، «محقق طوسی» و دیگران همین نظر را پذیرفتهاند و تمامی کتابهای آسمانی و همه اخبار پیامبران و امارات حدسی و مکاشفات ذوقی به همین قول ختم میشود . (50)
ملا محمد مهدی فاضل نراقی نیز همین قول را پسندیده و در معنای نفس بیان داشته است:
«تعریف نفس این است که جوهری ملکوتی است که در حاجات خود بدن را به کار میگیرد و همو حقیقت و ذات انسان است و اندامها و قوا آلات او است; زیرا که فعل آنها به نفس وابسته است، و او را بر حسب اعتبارات مختلف نامهایی است . گاهی او را «روح» نامند; زیرا زندگی تن به آن بستگی دارد، و گاهی «عقل» نامند; زیرا ادراک معقولات میکند، و زمانی «قلب» خوانند; زیرا به وسیله خاطرات دگرگون میشود .» (51)
همین جوهر مجرد به لحاظ تعلق به بدن و تدبیر در آن «نفس» است و با قطع نظر از این لحاظ «عقل» است . تجرد عقل هم در ذات است و هم در فعل; ولی تجرد نفس تنها در ذات است .
نفس را چون بندها بگسیختیابد نام عقل
چون به بی بندی رسی بند دگر برجاستی
ارتباط نفس و بدن
برای پاسخ این سؤال لازم است از منظر دیگری به حقیقت نفس پرداخته شود .
درباره این که نفس چیست و چه نوع ارتباطی با بدن دارد، چهار دیدگاه وجود دارد:
1 - نفس «جسمانیة الحدوث و جسمانیة البقاء» است; یعنی نفس یا روح انسانی با پیدایش بدن شکل میگیرد و با مرگ بدن هم زندگیاش پایان مییابد و نیست و نابود میشود . به دیگر سخن: روح چیزی جز بدن، حالات و بازتابهای آن نیست .
این قول به «جالینوس طبیب» منتسب است . و تمامی کسانی که ماتریالیستی میاندیشند، همین نظر را پسندیدهاند .
لیکن پیروان مکتب انبیا، از جمله مسلمانان این دیدگاه را مردود میشمارند، چرا که اعتقاد به معاد و زندگی پس از مرگ در دایره حد نصاب ایمن در ادیان آسمانی قرار دارد .
2 - نفس «روحانیة الحدوث و جسمانیة البقاء» است; یعنی روح قبل از پیدایش بدن وجود داشته است، و با مرگ بدن زندگیاش به پایان میرسد .
این دیدگاه به طایفهای از تناسخیه منسوب شده است . وقتی که تناسخ، با دلیل، باطل گردیده بطلان این نظریه هم در پی آن است .
3 - نفس «روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است; یعنی نفس از نظر حدوث و پیدایش، پیش از تکون بدن وجود داشت; سپس به بدن تعلق گرفت و با مرگ بدن، تعلق او به بدن گسیخته میشود، انگار که از زندان تن رهایی مییابد . این شعر گویای این دیدگاه است:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
و یا
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد بدین دیر خراب آبادم
بسیاری از حکمای اسلامی ما به ویژه پیروان فلسفه اشراق و عرفا این دیدگاه را پذیرفتهاند . (52)
4 - نفس «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است; یعنی نفس از نظر حدوث و پیدایش وابسته به بدن است و با حرکت استکمالی بدن محقق میشود . برای حدوث و فعل، احتیاج به بستر جسمانی دارد، سپس بر اثر حرکت جوهری و سیر کمالی بدن، همانند میوهای که از درخت جدا میشود و مستقل به حیات خویش ادامه میدهد، از بدن مستقل میشود، که این استقلال با مرگ بدن به دست میآید .
بنابراین، میتوان گفت که نفس، محصول تکامل عالی ماده است و سپس در سیر تکاملی خویش لطیفتر و مجردتر میشود، همانند میوهای که در روند رشد خویش به درخت تعلق دارد و بعد از رسیدن، از درخت مستقل و جدا میشود و بدون آن به زندگی خویش ادامه میدهد . نفس آدمی نیز چنین است، در پیدایش و تکامل به بستر جسمانی نیازمند است و بعد از تلطیف و تعالی در تجرد، با قطع علاقه از بدن به زندگی خویش ادامه میدهد .
پیروان «حکمت مشاء» این دیدگاه را در بحث روح پذیرفتهاند . (53)
«صدر المتالهین شیرازی» که با بهرهگیری از حرکت جوهری کوشید تا این دیدگاه را به خوبی مدلل نماید . در این باره مینویسد:
«فالحق ان النفس الانسانیة جسمانیة الحدوث والتصرف و روحانیة البقاء والتعقل، فتصرفها فی الاجسام جسمانی وتعلقها لذاتها و ذوات جاعلها روحانی» (54)
دیدگاه فاضل نراقی:
کلام فاضل نراقی در معراج السعادة چنین است:
بدان که حقیقت آدمی و آن چه به سبب آن بر سایر حیوانات ترجیح دارد، همان «نفس» است که از جنس ملایکه مقدسه است . و بدن امری است عاریت و حکم مرکب از برای نفس دارد که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلی و موطن حقیقی به این دنیا آمده [است] ; تا از برای خود تجارتی کند و سودی اندوزد و خود را با انواع کمالات بیاراید و اکتساب صفات حمیده و اخلاق پسندیده نماید و باز مراجعتبه وطن اصلی خود نماید .» (55)
از این که فاضل نراقی رابطه بین نفس و بدن را رابطه راکب و مرکوب معرفی کرده است و بدن را امری عاریتی معرفی کرده است، میتوان گفت که ایشان در باب نفس به «روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء» اعتقاد پیدا کرده; مگر آن که گفته شود این گونه تعبیرات و تشبیهات به عنوان تقریب به ذهن است، اینها جنبه خطابی دارد نه برهانی . هم چنان که «علامه حسن زاده» نیز در این باره چنین تقریر کرده است:
این انسان صاحب نفس و بدن یک شخص است و ترکیب آن دو ترکیب انضمامی چون ترکیب بیاض و جدار نیست که در واقع دیوار و سفیدی از یکدیگر ممتازند; اگر چه سفیدی عارض بر دیوار است و قائم به او است، بلکه یک نحو ترکیب اتحادی نفس با بدن دارد که یک هویت و شخصیت است و همه افعال صادره از او به یک هویت انتساب دارد .
بنابراین، آن چه که در سر زبانها رایج است و حتی در کتابها هم آوردهاند که جان مرغ است و تن قفس یا لانه، و یا این که نسبت نفس به بدن چون نسبت ربان به سفینه است; یعنی نسبت ناخدا به کشتی است، و یا «نفس» سوار است و «بدن» سواری و یا «نفس» ملک است و «بدن» مملکت، و از این گونه تعبیرات و تشبیهات همه اینها خطابی است، نه برهانی; زیرا که هر یک از مرغ و لانه، و ناخدا و کشتی و سوار و سواری، و ملک و کشور از دیگر ممتازند و اضافه بین دو امر، جدای از یکدیگر است و هر یک شخصیت و هویت است; ولی نفس و بدن دو امر جدای از هم نیستند و دانستی که یک شخصیت و هویت است .» (56)
ایشان به جای واژه راکب و مرکوب واژه گل و عطر گل را در ارتباط بین نفس و بدن به کار برده، میگوید:
روح یک موجود مستقلی است غیر از جسم و جسمانیات و از عالم امر است . نمیشود گفت در کدام مکان قرار گرفته و به چه شکل و ترکیب است . ممکن استبه بدن متعلق باشد و ممکن است از بدن خارج شود و بیرون بدن باز موجود است; مانند عطر مشک و بوی گلاب یا گل که مدتی بعد از مشک و گل در اطاق میماند . با این که گل پوسیده و پژمرده یا پرپر شده و پراکنده میگردد، بوی آن هست و نمیتوان گفت این بو در کجای اطاق است و شبیه به روشنی چراغ نیست که بعد از تمام شدن نفتبه کلی روشنایی تمام شود . (57)
در روایتی منسوب به امام علیعلیه السلام آمده است که حضرت رابطه بین نفس و بدن را همانند رابطه بین لفظ و معنا بیان نمود:
«نقل عن امیر المؤمنینعلیه السلام انه قال: الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ .» (58)
تجرد نفس
از آن دسته افرادی که به تجرد نفس باورمند شده و آن را مدلل و مبرهن نموده است، فاضل نراقی ملا محمد مهدی نراقی است . ایشان در کتاب پر ارزش «جامع السعادات» شش دلیل برای تجرد و غیر جسمانی بودن نفس متذکر شده است . یکی از آنها دلایلی است که پیش از ایشان «ابو علی مسکویه» در کتاب «طهارة الاعراق» با شرح و بسط بیشتری بیان داشته است .
علامه نراقی مینویسد: از جمله دلایل تجرد روح این است که:
1 - هیچ جسمی صور و اشکال متعدد نمیپذیرد; زیرا در جسم، هر صورت یا شکلی با آمدن صورت و شکل تازه از میان میرود تا جای خود را به آن صورت جدید بسپارد; اما نفس، هنوز متعدد و مختلف، اعم از محسوسات و معقولات، را میپذیرد، بی آن که با آمدن یکی، دیگری زایل شود . بلکه هر گاه صورتی را پذیرفت استعداد و نیروی بیشتری برای قبول صورت دیگر پیدا میکند; و به همین دلیل با ورزشها و ممارستهای فکری و بسیار اندیشیدن و نظر کردن، قوه ادراک اشیا و امور بیشتر میشود . پس ابتشد که نفس از نوع جسمانی نیست .
2 - اختیار کردن ابعاد سه گانه برای جسم جز با این راه که دارای طول و عرض و عمق باشد، قابل تصور نیست و حصول رنگها و طعمها و بوها برای جسم جز این که دارای رنگ و طعم و بو شود، متصور نیست; لیکن همه اینها را نفس و قوه واهمه، ادراک میکند، بدن این که دارای طول و عرض و عمق و رنگ و طعم و بو گردد; و نیز حصول بعضی از این عوارض برای جسم مانع حصول ضد و مقابل آن است; و حال آن که حصول اینها در نفس مانعی ندارد، بلکه در آن واحد همه آنها را یکسان ادراک میکند . (59)
3 - ما مشاهده میکنیم که افعال و آثار بدن و قوای آن به تدریج ضعیف و ناتوان میشوند، و حال آن که نفس در ادراکات و صفات خود نیرومندتر و تواناتر میشود، و این امر در سن کهولت قابل رؤیت استیا به عکس در سن جوانی بدن و قوای جسمانی در افعال خود نیرومند و فعال است، لیکن نفس و قوای ادراکی آن ضعیف است; پس اگر نفس، جسم یا جسمانی بود، باید در ضعف و قوت تابع بدن و امور بدنی باشد . . . (60)
بقاء و جاودانگی نفس
«اما مساله دیگر; یعنی بقا و فنا ناپذیری نفس بعد از مفارقت از بدن، پس از اثبات تجرد آن، روشن است، به این دلیل که موجود مجرد، فساد و تباهی نمیپذیرد .» (61)
لیکن خلف صالحش، ملا احمد نراقی در «معراج السعادة» متعرض بحث تجرد نفس نمیشود، به جای آن به بحثبقای نفس بعد از فنای بدن میپردازد . ایشان در این بحث از روش فلسفی و برهان عقلی مدد نمیگیرد; بلکه به جای آن از روش ره یافتهای نقلی و حیات استفاده میکند و مینویسد:
«و بدان که بدن امری است فانی و بی بقا که بعد از مردن از هم ریخته میشود و اجزای آن از یکدیگر متفرق میگردد و خراب میشود . تا باز وقتی که به امر پروردگار - تعالی شانه - اجزای آن مجتمع میشود و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود . اما نفس امری استباقی که اصلا و مطلقا از برای او فنایی نیست و بعد از مفارقت او از این بدن و خرابی تن از برای او خرابی و فنایی نخواهد بود و از این [جهت] است که خداوند - سبحانه - میفرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» (62) .
دیگر میفرماید: «ارجعی الی ربک» (63) ، یعنی ای نفس رجوع و بازگشت کن به نزد پروردگارت هم چنان که در اول از نزد او - سبحانه - آمدی .
و نیز این است که پیامبر خداصلی الله علیه وآله در روز بدر به شهدا ندا میفرمود (64) : «هل وجدتم ما وعد ربکم حقا» . . . اصحاب عرض کردند: یا رسول الله اینان مردهاند چگونه آوازشان میدهی؟ حضرت فرمود: «انهم اسمع منک» (65) ایشان از شما شنواترند و فهم و ادراک ایشان، حال از شما بیشتر است و ظاهر است که شنیدن ایشان در آن وقت نه با آن بدن میبود که در صحرای بدر افتاده بودند; بلکه با همان نفس مجرده باقیه بود» (66)
در این چند سطر مذکور، فاضل نراقی برای بقای نفس بعد از فنای بدن به دو آیه تمسک نمود: دلالت آیه اول برای اثبات مدعا تمام است; چرا که آیه، مربوط به حیات برزخی روح است، یعنی روح آدمی بعد از مفارقت از بدن به حیات خویش ادامه میدهد و باقی است . و شهیدان در عالم برزخ در جوار قرب خداوندی روزی میخورند . و آیه در ادامه میگوید که شهیدان به هم رزمانشان بشارت میدهند که از کشته شدن بیم نداشته باشید; چرا که ما با شهید شدن به حیات خویش بهتر از قبل ادامه میدهیم .
دلالتحدیث نبوی هم، برای بقای نفس دلیل خوبی است . اما دلالت آیه «ارجعی الی ربک» چون که مربوط به روز قیامت است، قابل مناقشه است . ممکن است کسی بگوید که روح آدمی بعد از مرگ بدن تا روز قیامت از حیات منقطع میشود و در روز یامتبه حیات مجدد نایل میگردد . این آیه این ادعا را باطل نمیکند .
لذت و الم نفس
فاضلین نراقی در دو کتاب پر ارزش «جامع السعادات» و «معراج السعادة» به این بحث پرداختهاند . «ملا محمد مهدی نراقی» در جامع السعادات میگوید:
«نفس بعد از مفارقت از بدن از لذت و الم بهرهمند است . لذتش به این است که قبل از مفارقتبا دو بال اندیشه راستین و کردار شایسته پرواز میکند و به کمال انسانی نایل میگردد . و الم و عذابش به این است که به جای تلاش برای رسیدن به تعالی و کمال انسانیت، به پلیدیها روی میآورد . لذتش در پرتو فضایل اخلاقی و عذابش وابسته به رذایل اخلاقی است . ایشان میگوید:
«نفس [بعد از جدایی از بدن] یا در لذت و نعمت همیشگی یا در عذاب و درد جاوید خواهد بود . و التذاذ نفس بسته به این است که به کمال در خور خود نایل شده باشد، و چون نفس دو قوه نظری و عملی دارد، کمال قوه نظری احاطه به حقایق موجودات و مراتب آنها و آگاهی به جزییات نامتناهی از طریق ادراک کلیات آنها است . و پیش رفت و ترقی نفس به وسیله معرفت مطلوب حقیقی و غایت کل [هستی] حاصل میشود، تا این که به مقام توحید برسد و از وسوسههای شیطان رها گردد و قلبش به نور عرفان روشنی و آرامش یابد این مرتبه کمال همان «حکمت نظری» است . و کمال قوه عملی تخلیه و پاک سازی آن است از رذایل و صفات پست و آراستن آن به اخلاق پسندیده و سپس پیش رفتبه سوی تطهیر و تزکیه درون و خالی کردن باطن از غیر خدای سبحان، و این کمال، همان «حکمت عملی» است .» (67)
فرزند صالحش «ملا احمد نراقی» در معراج السعادة، همین سخن را از زاویهای دیگر مورد بحث قرار داده است; لیکن بحثی که ایشان از لذت و الم نفس بیان کرده است از یک نظر گستردهتر هست; چون که ایشان بحث را به نشئه عالم برزخ و بعد از مفارقت روح از بدن منحصر نکرده است . عبارت ایشان چنین است:
«چون که دانستی که آدمی را روحی و بدنی است که هر کسی مرکب است از این دو، بدان که هر یک از این دو جزء را المی و لذتی و راحتی و مرضی و صحتی است . و آلام و محنتهای بدن عبارت است از امراض و بیماریها که عارض بدن میگردد و جسم را لاغر و نحیف میکند و او را از درک لذات جسمانیه باز میدارد . . . و آلام و بیماریهای روح عبارت است از اخلاق ذمیمه و صفات رذیله که موجب هلاکت و بدبختی روح است و باز میدارد او را از درک لذات روحانیه و رسیدن به سعادت ابدیه و او را محروم میگرداند از موافقت محرمان خلوت خانه انس و مجاورت عالم قدس . و صحت و راحت روح عبارت است از: اتصاف او به اوصاف قدسیه و ملکات ملکیه که موجب قرب حضرت باری و باعث نجات و رستگاری است .» (68)
قوای نفس
ملا محمد مهدی نراقی مینویسد:
نفس را چهار قوه یا نیرو است: قوه عقلانی فرشته صفت، قوه غضب درنده خو، قوه شهوت حیوانی و قوه وهمی شیطانی .» (69)
سپس در بیان میدان فعالیت و فواید این قوا مینویسد:
کار و شان نیروی عقلانی، ادراک حقایق امور و تمییز بین خیر و شر و فرمان دادن به افعال نیک و نهی از صفات زشت است .
نیروی خشم موجب صدور افعال درندگان از قبیل کینه و دشمنی و آزار رساندن به مردم است .
و از نیروی شهوت جز کارهای حیوانات; یعنی شکم پرستی و شهوت رانی جنسی بر نمیآید .
و کار قوه واهمه (شیطانی) استنباط انواع مکر و حیله و رسیدن به اغراض خود با نیرنگ و فریب است . اما هر یک از این قوا را فایدهای است .
فایده قوه شهویه حفظ و ادامه حیات بدن است که آلت تحصیل کمال برای نفس است .
و فایده وجود قوه غضبیه این است که حدت و تندی قوای شهوی و شیطانی را در هم بشکند و هنگامی که آن دو بخواهند در شهوات و فریب کاری فرو روند و در آنها پافشاری کنند آنها را تحت قهر و غلبه خود درآورد زیرا آن دو قوه به آسانی از عقل اطاعت نمیکنند .» (70)
تقابل بین قوا
و چون قوای نفس، متخالف و در کشمکشاند مادام که یکی از آنها غلبه نکند، نفس در مرتبه و عالم خاص خود وارد نمیشود، بلکه همواره عرصه نزاع و کشمکش برای آثار مختلف و احکام متباین است تا آن که یکی از آنها پیروز و چیره شود و آثار آن پدیدار گردد و به عالم ویژه خود در آید .
و چون قوه عاقله از سنخ ملایکه و قوه واهمه از حزب ابلیسیان و قوه غضبیه از مرتبه و افق درندگان و قوه شهویه از عالم چهار پایان است; بنابراین، بر حسب غلبه یکی از اینها، نفس یا فرشته، یا شیطان، یا سگ و یا گراز خواهد بود .» (71)
نفس و عقل
در یکی از روایات این کتاب آمده است که امام صادقعلیه السلام فرمود:
«خداوند عقل را آفرید و برای آن لشکریان فراوان قرار داد . و سپس جهل را آفرید و برای آن نیز لشکریان فراوان قرار داد . حضرت در ادامه میفرماید: هفتاد و پنج لشکر برای عقل است همانند: ایمان، عدل، رحمت، عفت و . . . و هفتاد و پنج لشکر برای جهل است، هم چون: کفر، جور، غضب، تهتک و . . . .» (72)
امام صادقعلیه السلام در این روایت تمامی صفات خوب و ملکات فاضله را به عنوان لشکر عقل بر شمردند و متضاد آنها را به عنوان لشکریان جهل، که یکی از آنها غضب است . و غضب را نیز یکی از لشکریان جهل به حساب آورده است; یعنی غضب یک قوه در برابر و همعرض با قوه شهویه نیست . بلکه یکی از ابعاد قوه شهویه است .
در روایتی از امام علیعلیه السلام نقل شده است که حضرت فرمود:
شیطان کل انسان نفسه .
شیطان هر فردی هوای نفسش است . (73)
در روایتی دیگر آمده که امام علیعلیه السلام در مقایسهای بین خلقت فرشتگان، چهارپایان و انسان میفرماید:
در خلقت و سرشت فرشتگان تنها عقل قرار دارد، نه شهوت و در خلقتحیوانات و چهار پایان تنها شهوت نهفته است نه عقل . اما در خلقتبشر هم عقل قرار دارد و هم شهوت . حضرت سپس میافزاید که میدان زندگی اختیاری بشر تضاد و تنازع بین همین دو قوه عقل و شهوت است . اگر آدمی در این کشمکش بین عقل و شهوت جانب عقل را بگیرد و شهوت را مغلوب نماید، مقام او از فرشتگان برتر است; اما اگر جانب هوای نفس را بگیرد و عقل را مغلوب نماید، او از مقام انسانیت تنزل میکند و به موقعیت چهارپایان میرسد . (74)
کوتاه سخن این که: در نفس آدمی دو قوه متضاد وجود دارد، یکی عقل است که آدمی را به سوی ملکوت رهبری میکند و دیگری هوای نفس و یا شهوت که آدمی را به پستی و پرتگاه سقوط میکشاند . و انسان با قدرت تصمیمگیری و اختیاری که دارد هر کدام را گزینش کند، به همان سمت و سوی انتخاب شده، زندگی خویش را ورق میزند .
اوصاف نفس
مرحوم ملا محمد مهدی نراقی در این باره گفته است:
گفته شده است که آن چه در قرآن به عنوان نفس «مطمئنه» (با آرامش) و نفس «لوامه» (ملامتگر) و نفس «اماره» (امر دهنده) به بدی و گناه، وارد شده است، اشاره به این قوای سه گانه; یعنی «عاقله» ، «سبعیه» و «بهیمیه» است .» (75)
فاضل نراقی سپس این گفته را مردود میشمارد و میگوید:
و حق این است که اینها اوصاف سه گانه نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است; یعنی اگر قوه عاقله نفس بر سه قوه دیگر پیروز شد و آنها مقهور و مطیع آن شدند و اضطراب قوه عاقله که حاصل از دفاع او استبر طرف شد، به دلیل سکون و آرامشی که در آن موقع تحت اوامر و نواهی او برایش پدید آمده است و به واسطه میل به ملایمات خود که مقتضی و فراخور طبیعت و خلقت او است، «مطمئنه» نامیده میشود .
و اگر قوه عاقله به چنین غلبهای دست نیافته و در مقام کشمکش و دفاع است، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصی مغلوب شد، ولی برای نفس، ملامت و ندامت رخ نمود «لوامه» نامیده میشود .
و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسلیم و مغلوب شد، «امارة بالسوء» نامیده میشود; زیرا هنگامی که نیروی عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطیع قوای شیطانی شد، چنان است که گویی امر کننده به بدی است .» (76)
خلق و خوی نفس
فاضل نراقی، ملا محمد مهدی در مورد سؤال اول میگوید:
نفس از آغاز خلقت از همه خلق و خویها و ملکات عاری و تهی است و فعلیتی ندارد، بلکه صرفا بالقوه است . (77)
اما این که اینها چگونه برای نفس حاصل میشود، میگویند: اینها با تکرار و ممارست در عمل حاصل میشوند; چون که برای اخلاق، ملکات راسخهای در ذهن وجود دارد، در معنای ملکه، ممارست و تکرار در عمل نهفته است . اگر کسی برای اولین بار به فقیری کمک کند، به او نمیگویند که سخی و بخشنده است چون که هنوز صفت اخلاقی جود و بخشندگی و سخاوت در نفس او رسوخ نکرده است . کم کم بر اثر تکرار و ممارست در عمل صفت جود و بخشندگی در نفس او جا میگیرد و سخی میشود . علمای اخلاق آن اولی را میگویند «حال» (حال یعنی صفت نفسانی زود گذر) و این دومی را میگویند «ملکه» (ملکه، یعنی صفت نفسانی ریشه دار و راسخه در ذهن).
بنابراین ملکات و خلق و خوی آدمی با ممارست، تمرین و تکرار حاصل میشود .
فاضل نراقی ملا احمد، در این باره میگوید:
«بدان که هر نفسی در مبادی آفرینش و آغاز طفولیت از جمیع صفات و ملکات خالی است; مانند صفحهای که ساده [و خالی] از نقش و صورت باشد، و حصول ملکات و تحقق به واسطه تکرار اعمال و افعال مقتضی آنها است و هر عملی یک مرتبه سر زد اثری از آن در دل حاصل و در مرتبه دوم، آن اثر بیشتر میشود تا بعد از تکرار عمل اثر مستحکم و ثابت میگردد و ملکه راسخه میشود» . (78)
سعادت نفس
فاضل نراقی، ملا محمد مهدی، درباه حقیقتسعادت میگوید:
از نظر حکما و فلاسفه، حقیقتسعادت نفس همان «بهره مندی نفس از عقل و علم» است . از نظر عرفا و متصوفه، حقیقتسعادت «عشق» است . نفس سعادتمند، عارف و عاشق پاک باخته ذات اقدس اله است . و از نظر اهل حدیث و ظاهر گرایان، ترک دنیا و زاهدانه زیستی، حقیقت و روح سعادت است . اما خود ملا محمد مهدی نراقی میگوید که حقیقتسعادت نفس چیزی جز معارف حقیقی و اخلاق پاک نیست که دین حب و انس با خدا، ابتهاجات عقلی و لذات روحانی را شامل میشود . آن گاه میگوید: این سخن جامع بین دیدگاههای عرفا، حکما و اهل حدیث است . (81)
اما این که سعادت نفس مربوط به زندگی دنیوی و امور مربوط به بدن هم میشود یا نه؟ فاضل نراقی میگوید: «حکیمان نخستین، از آن جا که سعادت جسمانی و بدنی را نفی مینمودند، تصریح کردند که سعادت بزرگ مادام که نفس وابسته به بدن و آلوده به کدورتهای طبیعت و اشتغالات مادی است، حاصل نمیشود; بلکه حصول آن در این حالت میسر نیست; زیرا سعادت مطلق برای نفس مادام که به اشراقات عقلی و انوار الهی روشن نشود، به طوری که تام و تمام نامیده شود، حاصل نخواهد شد . و این مقام موقوف استبه رهایی تام او از ظلمت جهان مادی .
اما معلم اول (ارسطو) و پیروان وی بر این عقیدهاند که حصول سعادت عظمی برای نفس با تعلق به بدن نیز ممکن است; زیرا حصول آن برای کسانی که همه فضایل را در خود جمع دارند و به تکمیل دیگران نیز اشتغال میورزند، آشکار است . و چقدر ناروا و ناپسند است که گفته شود: چنین کسانی وقتی زندهاند، ناقصاند و هنگامی که مرگ آنان فرا رسد تام و کامل میشوند . . . .
اما حکمای اسلام معتقدند که سعادت در زندگانی تمام و کامل نمیشود; مگر این که همه کمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود . و پایینترین مرتبه کمالات این است که سعادت بدنی بر سعادت نفسانی بالفعل غالب شود; مگر این که در آن حال شوق به سعادت نفسانی و حرص بر اکتساب کمالات انسانی فزونتر و غالبتر باشد . و بالاترین مرتبه سعادت این است که هم فعلیت و هم شوق برای کمال و سعادت روحی بیشتر باشد; اگر چه توجه و التفات به این دنیا و تنظیم امور آن بالعرض رخ خواهد داد .
و اما درباره گذشتگان که از امور بدنی بی نیازند سعادتشان فقط به نفس بستگی دارد; یعنی سعادت آنان مختص به ملکات فاضله و علوم حقیقی یقینی و وصول به مشاهده جمال ابدی و دیدار جلال سرمدی است» . (82)
مرحوم نراقی بعد از بیان این سه قول در مورد حقیقت و محدوده سعادت نفس میگوید: «و در نزد ما قول درست و حق و شایسته انتخاب همین [قول حکمای اسلام] است» . (83)
راهکار سعادت نفس
همان گونه که بازرگان با مباشر و شریک خویش:
اولا: در آغاز، عهد و پیمان میبندد که چگونه رفتار کند;
ثانیا: مراقب او میشود ;
ثالثا: در موعد مقرر حساب رسی میکند;
رابعا: اگر زیانی متوجه سرمایه شد، با او برخورد میکند و او را مورد عتاب و عقاب قرار میدهد; آدمی هم باید با نفس خود چنین کند .
باید به مرابطه و نگاهبانی از نفس خود بپردازد که این مرکب از چهار چیز است:
1 - مشارطه (شرط کردن)
2 - مراقبت
لازمه گام نهادن به «مراقبت» که دومین مرحله «مرابطه» شمرده شده، این است که آدمی به این باور رسیده باشد که خدای سبحان به تمامی اعمال بندگان، حتی امور پنهانی و نیتهای آنان آگاه است .
انسانها از نظر رسیدن به این باور و یقین به دو دسته مقربان و پارسایان (اصحاب الیمین) تقسیم میشوند . مقربان کسانی هستند که پیوسته مستغرق جلال و عظمتخداونداند و هیچ التفاتی به غیر خدا ندارند . مراقبت آنان این است که جز متخداوندی دغدغهای نداشته باشند . پارسایان کسانی هستند که نسبتبه مقربان یک درجه پایینتراند . اینها به یقین میدانند که خداوند سبحان بر ظاهر و باطن افراد مطلع است; لیکن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشدهاند; بلکه شرم از خدا بر آنان غلبه دارد; از این رو، به کاری اقدام نمیکنند، مگر بعد از تانی و درنگ .
حالات پارسایان از سه صورت بیرون نیست: «طاعت» ، «معصیت» ، «مباح» .
مراقبت در اطاعت این است که کردارش با قصد قربت و اخلاص و حضور دل و طلب کمال و همراه با پاسداری و دور نگه داشتن آن، از آفات و مراعات ادب صورت پذیرد .
مراقبت در معصیت این است که بعد از معصیت، توبه و پشیمانی و باز ایستادن از گناه و شرمنده شدن و پوشاندن گناهان با کفاره پدید آید .
مراقبت در مباح توسط مراعات ادب است . مانند رعایت آداب غذا خوردن، آداب خوابیدن و . . .
3 - محاسبه
طی کردن محاسبه به این است که ابتدا از نفس خویش واجبات را حسابرسی کند; اگر خوب به جا آورده است، به پاس این موفقیتخدای را سپاس گوید، و نفس خویش را برای انجام مانند آن ترغیب نماید و اگر چیزی از واجبات را ترک کرده است، قضای آن را مطالبه نماید . و اگر به نحو کامل به جا نیاورده است، خویشتن را به انجام نوافل مجبور نماید، که با این کار نقص فرایض جبران میشود .
و اگر گناهی مرتکب شده است، در مقام نکوهش و عتاب بر آید و آن را به تلافی و تدارک آن چه را که کوتاهی کرده است، وا دارد.
4 - معاقبه
راه علاج
راه اول: یادآوری و تذکر نفس به اخباری که در فضیلت ریاضت نفس وارد شده است; مانند این روایت که امام هشتمعلیه السلام فرمود:
«خیر و سعادت دنیا و آخرت به این است که آدمی با خواهشهای نفسانیاش مخالفت نماید .» (85)
راه دوم: معاشرت و هم نشینی با اهل مجاهدت است . آدمی با ملاحظه احوال و مشاهده اعمال پارسایان و مقربان در مسیر ریاضت نفس قرار میگیرد . خود همین هم نشینی با خوبان کمک شایانی است در مسیر تهذیب نفس . (86)
پىنوشتها:
1) ر ک: ملا مهدی نراقی، جامع السعادات، طبع نجف، ج 1، ص 32 .
2) ملا احمد نراقی، معراج السعادة، ص 8 .
3) طبرسی، مجمعالبیان، ج 1، ص 46 .
4) صحاح اللغة، کلمه نفس .
5) زمر (39) : 42 .
6) بقره (2) : 48 .
7) یوسف (12) : 53 .
8) اسراء (17) : 25 .
9) نساء (4) : 1 .
10) همان، ج 1، ص 132 .
11) ابراهیم (14) : 34 .
12) اسراء (17) : 11 .
13) اسراء (17) : 83 .
14) اسراء (17) : 100 .
15) کهف (18) : 54 .
16) انبیاء (21) : 37 .
17) حج (22) : 66 .
18) یس (36) : 77 .
19) فصلت (41) : 49 .
20) زخرف (43) : 15 .
21) معارج (70) : 19 .
22) معارج (70) : 20 .
23) معارج (70) : 21 .
24) قیامت (75) : 5 .
25) علق (96) : 6 .
26) عادیات (100) : 6 .
27) عادیات (100) : 8 .
28) عصر (110) : 2 .
29) احزاب (33) : 72 .
30) اسراء (17) : 70 .
31) همان .
32) همان .
33) بقره (2) : 29 .
34) احزاب (33) : 72 .
35) بقره (2) : 30 .
36) مجادله (58) : 13 .
37) حج (22) : 12 .
38) مؤمنون (23) : 14 .
39) فصلت (41) : 53 .
40) سید مرتضی، غرر و درر، ج2، ص 329، طبع مصر، نقل از معرفت نفس، حسن زاده، ج3، ص 433 .
41) سید مرتضی، غرر و درر، ج 1، ص 274; نقل از همان، ص 433 .
42) افضل المعرفة الانسان، غرر الحکم، ج2، ص 386 .
43) معرفة النفس انفع المعارف، غرر الحکم، آمدی، ج 6، ص 148 .
44) اعظم الحکمة معرفة الناس نفسه، همان، ج2، ص 419 .
45) من عرف نفسه عرف ربه، همان، ج 5، ص 194 .
46) فصلت (41) : 53 .
47) ملا احمد نراقی، معراج السعادة، صص 6 و 7 .
48) کشکول، شیخ بهایی، طبع نجم الدوله، ص 564، نقل از معرفت نفس، حسن زاده، 3، صص 437 و 438 .
49) برخی از فلاسفه قدیم میگفتند: نفس، قدیم بالذات است و قدیم بالذات هم یکی بیش نیست .
50) معرفت نفس، همان، ص 438 .
51) جامع السعادات (ترجمه)، ج1، ص 69 .
52) ر . ک: صدرالمتالهین شیرازی، اسفار اربعه، ج 8، ص 333 .
53) صدر المتالهین، اسفار اربعه، ج8، ص 332 .
54) همان، ص 347 .
55) ملا احمد نراقی، معراج السعادة، ص 10 .
56) معرفت نفس، ج1، ص 70 .
57) همان، ج3، ص 373 .
58) کشکول شیخ بهایی، ص 231، نقل از معرفت نفس، همان، ص 446 .
59) جامع السعادة (ترجمه)، ج 1، ص 34 .
60) همان، ص 37 .
61) همان، ص 37 و 38 .
62) آل عمران (3) : 169 .
63) فجر (89) : 28 .
64) ظاهرا این عبارت سهو است، در روز بدر پیامبرصلی الله علیه وآله با کشتههای دشمن سخن میگفت نه با شهدای جنگ بدر .
65) بحار، ج 6، ص 207 .
66) معراج السعادة، صص 10 و 11 .
67) جامع السعادات، ج1، ص 35، ترجمه، ج1، ص 39 .
68) معراج السعادة، ص 12 .
69) همان، ص 69 .
70) جامع السعادات، همان، صص 69 - 70 .
71) همان، ص 74 .
72) اصول کافی، کلینی، ج1، صص 21 - 23 .
73) نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 292، حکم منسوبه، ش 342 .
74) مجلسی، بحار الانوار، ج 57، ص 299 .
75) همان، ص 71 .
76) همان، ص 71 .
77) همان، ص 73 .
78) معراج السعادة، همان، ص 16 .
79) تخلیه، به معنای خالی کردن نفس از صفات ناپسند است .
80) تحلیه به معنای زینت دادن نفس با صفات پسندیده است .
81) ر . ک: جامع السعادة، همان، ص 81 .
82) همان، صص 79 - 80 .
83) همان .
84) نساء (4) : 1 .
85) سفینة البحار، ج8، ص 298 .
86) ر . ک: جامع السعادة، همان، ج3، صص 124 - 137; و ر . ک: معراج السعادة، صص 523 - 532 .
/خ