مدرسه یا میکده؟!
جایى که درآن میکده بنیاد توان کرد
( فاضل نراقى )
مدرسه یا میکده؟!
شور و وجد و حال و غلبه احساسى که عموم عارفان و واصلان به حق را فرا مىگرفته چنان آنان را بىقید و بند دنیاى اطراف خویش مىساخته و چنان آنان را از ترتیب و آداب رسمى و درسى دور مىساخته که لاجرم در همه شعرها و زمزمههایى که چیزى جز بازتاب آن شور و احساس به شمار نمىروند، بىزارى از مسجد و مدرسه (به عنوان نهادهاى رسمى مذهب و علم) موج مىزده است و جالب توجه این که عموم خوانندگان چنین شعرهایى که جز با شیفتگى و علاقه این قبیل شعرها را نمىخوانند از رخ دادن چنین ماجرایى و شنیدن چنین تعبیراتى از زبان بزرگان مذهب و اندیشه و دانایى هیچ شگفتى و ناباورى و ابهامى را به ذهن خویش راه نمىدادهاند.درست از همان روزهاى نخست که نوعى شعر در قرن ششم قمرى با نام «عرفان شرعى» به وسیله حکیم بزرگ غزنین (سنایى غزنوى) به عرصه ادب فارسى راه پیدا کرد، این اندیشه نیز شکل گرفت که در مقابل همان معرفتشرعى که بیشتر برپایهرعایت عقل و حفظ ظواهر شرع استوار بود، نوعى «معرفتشهودى» و اشراقى را نیز مىتوان دنبال کرد که البته و الزاما جایگاه آن در مسجد و مدرسه نخواهد بود. بعدها کار بدانجا ادامه پیدا کرد که آرزوى چنین عارفى «یاد کردن از میکده» (1) است که «از مسجد و مدرسه بىزار شده است» (2) چنین لحن و شیوه بیان را مىتوان از زبان همه آنها که در مدرسه و مسجد پس از کسب مقامات معرفتبرپایه تعقل و تعبد، به درجه شهود و دیدار رسیدهاند، شنید و درستبه سبب اینکه در حوزه معرفت و اتصال به ذات بارى تعالى، رکود و بر یک جاى ایستادن با سیر و سلوک عارف در همه ادوار و اوقات خویش منافات دارد، درنگ در مسجد و مدرسه را جایز نمىدانسته و از آن اظهار ملال مىکرده و لاجرم به نقطه مقابل مسجد و مدرسه که خرابات و میکده است روى مىآوردهاند:
دلم از مدرسه و صحبت شیخ است ملول
اى خوشا دامن صحـرا و گریبان چـاکى
« عین القضات مىگوید لازمه دین حقیقى، طلب کردن خروج از دین عادتى و اسلام مجازى است و این مشروط به از سر عادت برخاستن است. از مسجد به دیر وصومعه و خرابات پناه بردن بیان شاعرانه همین معنا است و نه آن که به واقع چنین حادثهاى در زندگى شاعر عارف رخ داده است. (3) » در این میان نکته حایز اهمیت این است که در ادامه روندى که عارف امروز (شیخ دیروز) دنبال مىکند به جایگاهى مىرسد که حس مىکند:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هرجا که هست پرتو روى حبیب هست (4)
نخستین جایى که نقطه نقد مسجد و خرابات و مدرسه و میکده به حساب مىآید، استناد به عقل در شیوه کسب معرفت فلاسفه و توجه به دل در بیان عارفان براى وصول به حق تعالى است. و درست از همان نخستین شعرهاى عرفانى شاهد نزاع عقل و عشق و تقابل دائم آنها مىباشیم که نه تنها در لفظ و شعر این رو در رویى ترسیم گردیده، بلکه دو شیوه متفاوت در توجه به مسائلى در حوزه شناختخداوند و شیوه ثواب و عقاب رسانیدن بندگان هم شکل گرفته است و البته در نوع رفتار با مردم و سلوک در اجتماع نیز عاقلان (اهل تعبد و زهدورزىهاى رسمى و اسمى) با عارفان (اهل ذوق و مدارا و مسامحه) تفاوت روش آشکار، حتى متناقضى داشتهاند که نقطه اوج آن پدیده امر به معروف و نهى از منکر متجلى مىشود که در پندار اهل زهد و تعقل باید بسیار رسمى، حکومتى و محتسب گونه باشد، اما گروه دوم براساس مدارا و مهربانى و خویش را الگوى موفق عملى قرار دادن، رفتار کردهاند.
وقتى در طول تاریخ، این همه ابن سینا و ابوسعید ابى الخیر، غزالى و سنایى، صدرالدین قونوى و مولوى به موازات هم نشان داده شدهاند البته دلیل تفوق برترى یکى بر دیگرى از اصل و اساس نمىباشد، بلکه بیانگر این است که روش عارفان و اهل ذوق و شوق در عمل و اجرا با توفیق و استقبال عمومى بیشترى همراه بوده است که بهترین گزینه در اصلاح جامعه و هدایت مردم هم به شمار مىآمده است.
طبیعى است که این گروه عارف و اهل ذوق همه برداشتها و احساسات خویش را از چیزى که به آن تمسک داشته، به شیوه شعر بیان کند و به عبارتى شعر بهترین محمل در ارائه آن ظرایف و لطایفى است که صرفا به کمک الفاظ و عبارات و تصویرهاى شیرین بلاغى مىتوان آنها را به مشتاقان عرضه کرد.
این شعر عرفانى از سنایى تا نراقى مسیرى پر از فراز و نشیب و متنوع و دلپذیر را پشتسرگذاشته است. بىتردید در هر بیت از چنین شعرهایى رمزى و رازى و اندیشهاى نهفته است که البته شاعر عارف یا عارف شاعر براى خوش جلوه دادن شعر خویش و براى اتصال دادن عرفان شهودى خویش به منبع اصلى معرفت; یعنى ذات سراسر جمال و کمال حق تعالى در موقعیتى قرار مىگیرد که مناسب مىنماید از هر آنچه که زیباترین و پسندیدهترین است استفاده نماید.
که حکایت «یک کر شمه و دوکار» است; هم تصویر زیبا و شاعرانه هست و هم مطالب و آرا عرفانى که با بیان رمز نشان داده شده است:
هاتف ارباب معرفت که گهى
مستخوانندشان و گه هشیار
از دف و چنگ و مطرب و ساقى
از مىو جام و ساقى و زنار
قصد ایشان نهفته اسرارى است
که به ایما کنند گاه اظهار (5)
البته این امر از غرق شدن عارفان در ذات حق و مبهوت جمال حق تعالى شدن نیز برمىآید. در چنین مسیرى توجه به خداوند نه به سبب ترس از دوزخ و امید به بهشت مىباشد، بلکه آنچه بایسته است و ضرورت دارد رسیدن به مقام دیدار و مشاهده و لقاى عند رب است.
آشکار است که از این زاویه نگاه کردن به عارف (که فقط در پى رسیدن به مقام مشاهده مىباشد) خود به خود در عرصه رفتار و بیان آن در شعر این اتفاق را مشاهده مىکنیم که بىتوجهى به بهشت و جنات نعیم یکى از تکیه کلامهاى اصلى شعر عارفان ایرانى به شمار مىآید:
منتسدره و طوبى ز پى سایه مکش
که چو خوش بنگرى اى سرو روان این همه نیست (6)
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست
که سر کوى تو از کون و مکان ما را بس (7)
بى توجهى به این بهشتبا همه عظمت و اکرام و احترامى که دارد از همان شیوه رفتار بزرگترین عارف در کره خاکى، یعنى پیامبر اکرم (ص) در شب معراج به دست مىآید که به هنگام عرضه بهشت و نعمات آن به ایشان، فقط به مقام مشاهده و رؤیت مىاندیشید و بهجاى حور و قصور دائما نغمه «غفرانک ربنا» را بر زبان جارى مىساخت و البته در نگاه اهل سلامت و اهل عقل و زهد ورزى چیزى فراتر از بهشت نخواهد بود که منتهاى همه پارسایىها و پرهیزها به شمار مىرود. این تفاوت در سلوک و رفتار همان تعبیر به «طریقت» است که پس از «شریعت» قرار دارد: «چیزى که راه خداست طریقت صوفى است که در عبادت ناظر به لقاى حق است، به بهشت و ثواب نظر ندارد و سلوک او با خلق و حق که او آن را معامله مىخواند، مثل سلوک عابد و زاهد و از مقوله معامله که عمل به قصد پاداش است، نیست» . (8)
چنین تفاوتى فقط در لفظ و تعبیر نیست، بلکه مصداقها را نیز متفاوت نشان خواهد داد. بدین جهت در مقابل مسجد که نماد شریعتبه حساب مىآید، خانقاه یا خرابات هم مکان اهل طریقتبه شمار مىرفته است و در مقابل مدرسه که کسانى «علم رسمى را وسیله کسب جاه و ثروت مىساختهاند و مىکوشیدهاند تا تفوق خود را در علوم ظاهرى، مستندى براى تفوق خویش بر سایر خلق سازند» (9) میکده جایگاهى مناسب براى اهل صفا و رندى به شمار مىرفته است.
از این روى یکى از بهترین تصویرهاى رندانهاى که در شعر عرفانى و خراباتى به چشم مىآید انتقال از خانقاه به خرابات و از مسجد به مىخانه رفتن است که علت آن چیزى جز هوشیار شدن پیر و ترک مقام و منصب رسمى و درسى براى رسیدن به صفاى حقیقى و معرفت واقعى نمىباشد:
ز خانقاه به مىخانه مىرود حافظ
مگر ز مستى زهد ریا بههوش آمد (10)
دوش از مسجد سوى مىخانه آمد پیر ما
چیستیاران طریقتبعد از این تدبیر ما (11)
در ادب فارسى براى نخستین بار در عالىترین نوع خود توجه به خرابات و میکده و روى گردانى از مسجد و مدرسه را در شعر قلندرانه عطار نیشابورى مىیابیم که البته او این شیوه را به مدد رگههایى از قلندر سرایى و خرابات ستایىهاى حکیم سنایى غزنوى فرا گرفته و به اوج کمال رسانیده است. در حقیقت نه تنها غزل عاشقانه عطار، عارفانه و قلندرانه مىنماید و ابیات متعدد و فراوانى با موضوع و مضمون توجه به خرابات و مىخانه در مقابل مسجد و مدرسه در آنها یافت مىشود که در شاهکار جهانى او منطق الطیر، اهتمام شاعر به طرح داستان شیخ صنعان در حقیقت استناد به یک باور و زندگى قلندرانه است که در نهایتحسن عاقبت و نیک نامى جاویدان را براى چنین قلندر شوریدهاى به اثبات مىرساند.
این سنتشکنى عطار را بعدها خواجه رندان شیراز، حافظ با غزل افسونگر و رازآلود خویش ادامه داد و کار به جایى کشیده شد که در حلقه زاهدان و اهل مدرسه و کسانى که در حقیقت پرورش یافته حوزههاى درسى دینى بودند این رویه به عنوان اندیشهاى پسندیده دنبال گردید و کسانى چون شیخ بهائى، فیض کاشانى و فاضل نراقى با توجه کردن به آن نشان دادند که نقطه غایى معرفت عقلى و مدرسهاى، بیرون زدن از آنجا و روى آوردن به جایگاهى است که مىتوان از وراى درس و مدرسه و مسجد و سجاده به کسب بهترین دقایق معرفت الهى دست پیدا کرد و بىآن که متعرض ساحت مقدس شریعت و دین ورزى شده باشند مىتوانند با بیان و زبان دیگرى به طرح بهترین اندیشههاى دینى بپردازند که تفاوت عمدهشان با بیان دیگران، بهرهمندى از چاشنى ذوق و عشق و عرفان است.
اما جدا از نگریستن از چنین زاویهاى به موضوع یعنى جنبه فکرى و ذوقى مسئله مىتوان موضوع را از زاویه دیگرى هم در ادب فارسى به بحث گذاشت. در شعر فارسى شاعر مىتواند براى بیان خبر یا مضمونى که در ذهن او نقش بسته از زبانى خلاف زبان عادى و روزمره مردم استفاده کند. این کاربرد زبانى در سبکشناسى سخن فارسى، «سرپیچى از هنجار» (12) عادى زبان نامیده مىشود.
بنابراین در بیت زیر از عطار نیشابورى:
بیا که قبله ما گوشه خرابات است
بیار درد که عاشق نه مرد طامات است (13)
گوشه خرابات گریز از هنجار عادى زبان است که به جاى کعبه یا قبله نشسته است. و همچنین استبیت زیر از حافظ:
در خرابات مغان نور خدا مىبینم
وین عجب بین که چه نورى ز کجا مىبینم (14)
که جدا از تاویل و تفسیر معنایى و رفتارى بیت، در خرابات نور خدا را دیدن یک هنجار گریزى زبانى موفق به قصد بزرگنمایى خبر است.
همه اهل دین و دانش و زهدورزى از شیخبهائى تا فاضل نراقى و علامه طباطبائى در طرح مسائل حوزه معرفت دقیقا از همین زبان و بیان کمک گرفتهاند تا در وهله نخستبه جلب اذهان و افکار مخاطب و خوانندهاى بپردازند که وقتى چنین عبارات خلاف منطق عادى گفتار را ببیند با درنگ و تامل با متن روبهرو خواهدشد.
بهترین و قوىترین قرینه هم براى نشان دادن این نکته که هدف از به کار بردن چنین زبانى، هنجار گریزى و بزرگ نمایى خبر مىباشد، استفاده هم زمان از قرینههایى است که تاکید مىکند نه خرابات مجازى است و نه دیر مغان دروغین است و نه جام سرشار از لوث و پلیدى. مثلا در این مصراع حافظ: «باده جام تجلى صفاتم دادند» در مقابل باده، تجلى و در برابر صفات الهى جام آمده است.
همچنین ساختار شعر غنایى و به ویژه غزل ایجاب مىکند که ارتباط بین واژه «دال و مدلول» براساس قراردادهاى زبانى نباشد لذا واژگانى که در زبان عادى و طبیعى یک نشانه هستند «در غزل عرفانى از مقام یک نشانه فراتر مىروند و مثل زبان اسطوره، به رمزهایى مبدل مىگردند که مفهوم و مدلول آنها را، تصمیم گوینده و جهانبینى خاص وى و نیز تصمیم مخاطب و بینش و ذهنیت وى تعیین مىکند... مدلول کلماتى مانند مسجد، زهد، دین، شریعت از یک سو و میخانه، خرابات، کفر، مى و معشوق از سوى دیگر همان نیست که ما در زندگى روزمره و در روابط اجتماعى عادى از آن اراده مىکنیم تا بتوان آنان را به خاطر تعظیم یکى و تحقیر یکى نکوهش کرد» . (15)
در این میان اجازه مىخواهد «یک حرف صوفیانه» (16) نیز مطرح سازد، استفاده از زبان خاص عارفان و قلندران و شوریدگان از سوى دینداران و زاهدان و عابدان حقیقى در بردارنده یک تعریض تکاندهنده هم مىباشد. بىتردید آنجا که سخن از برترى خرابات بر مسجد، و میکده برمدرسه است پاى دفاع از ارزشهایى در میان است که در فرهنگ اسلامى مسجد و مدرسه را مقدس و متعالى قرار مىدهد. اما اگر ریا و سالوس و زهد فروشى و عجب و غرور که از آفات مهلک دین و زهدورزى مىباشد فضاى مقدس تعبد و پارسایى را فرا بگیرد ترجیح و تشخیص شاعر عارف بر ترک کردن چنین اماکنى است که به سبب دست آویز قرارداده شدنشان از سوى برخى دین به دنیا فروشان، دیگر امکان تمسک به آنها براى عارف و زاهد حقیقى وجود ندارد. از این رو، یکى از دستمایههاى اصلى شعر خراباتى همین روىگرداندن پیر از مسجد و به میکده و خرابات رفتن است، پیر که در تشخیص، اشتباه نمىکند دریافته که دیگر نمىتواند در کنار زاهدان خشک دماغ و متعصب، به معرفتخویش ادامه دهد از این جهت راه خویش را از آنها جدا مىکند و عجالتا به خرابات مىرود که نور خدا را در آنجا هم مىتوان دید.
این همه که در حد وسط مسجد و میخانه، خرابات طرح مىشود به سبب این است که روى گردانى از مسجد و توجه به مىخانه شائبه ترک ایمان و ارتداد را پیش نیاورد:
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضى و ساقى امام است (17)
حافظ هم به عنوان حامى جدى و ثابت قدم دین از آنچه که در یک مقطع تاریخى برسر دین آمده متاسف است و در یک بخش عظیم از شعر او که به مبارزه با ریا و زهد فروشى اختصاص دارد، نشان مىدهد که از میان بد و بدتر، عقل سلیم کدام یک را انتخاب مىکند از این رو تجویز شراب و باده نوشى او درست نقطه مقابل زهدفروشى مىباشد:
باده نوشى که در او روى و ریایى نبود
بهتر از زهد فروشى که در او روى و ریاست (18)
حافظا مىخور و رندى کن و خوش باش ولى
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را (19)
و نگرانى او از این است که اگر میخانه را مىبندند در مقابلش دکان تزویر و ریا گشوده خواهد شد.
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند (20)
و به اعتقاد او مشکل اصلى که باید از «دانشمند مجلس باز پرسید» این است که چرا «توبه فرمایان، خود توبه کمتر مىکنند» (21)
توجه به معشوقى که از جنس مغبچه یا ترسابچه است چیزى در حد جاذبهاى است که از خرابات و میکده متجلى مىشود و البته از مقوله نفس پرستى و روى آوردن به لذت ظاهر نمىباشد، بلکه بازتاب مکتب اصالت جمال و اصالت عشق مىباشد که در شکل تفسیرى و تاویلى خود به صورت «چشم و خال و خط و ابرو» (22) درآمده است که «چون به جاى خویش مىباشد نکوست» (23) . و البته فقط «موى و ابروى دیدن» صرف نبوده، بلکه هدف توجه به «پیچش موى» و «اشارتهاى ابرو» (24) بوده است که استغراق در جمال چنین معشوقى چیزى جز درک تجلى جمال حق نیست که از بدیهیات و مسلمات مقوله عرفان و تصوف به شمار مىآید. این در واقع همان «دولتبیدار» (26) عارف است که به سراغ او آمدهاست و این که معشوق «از در مىآید و عاشق از خود به در مىشود» در حقیقت تجلى معشوق به عارفى است که بر پایه زهد و ایمانى قوى جنبه پذیرش چنین موقعیت را داشته است.
نمونههاى متعددى از این واقعهها را که نمونه کهن آن دیدار هرمس حکیم باطباع تام یا فرشته شخصى خویش است و نیز دیدار زردشتبا فرشته بهمن و دیگر امشاسپتدان یا فرشتگان مقرب دیانت زردشتى در طى سفر به ایران ویچ و همچنین دیدار ابن سینا و سهروردى با عقل فعال فلسفه مشایى (که همان جبرییل یا روح القدس شریعتى اسلامى است) مىتوان در فرهنگ ایرانى - اسلامى ملاحظه کرد. (27)
پس از ذکر مطالب بالا که مىتواند در حکم مقدمهاى به منظور آشنایى با شعر فاضل نراقى باشد، اینک به ذکر سرفصلهاى اصلى شعر او مىپردازیم. طبیعى است که این سرفصلها در مورد هر شاعر دیگر که با فاضل نراقى از جهت مشرب و اندیشه عرفانى همسانى داشته باشد، نیز صدق مىکند و با نگاهى گذرا به شعر بزرگانى چون شیخبهائى، میرزا حبیب خراسانى، الهى قمشهاى، علامه طباطبائى و دیگران مىتوان این اندیشههاى عارفانه و قلندرانه را پىگیرى و مرور کرد. نکات برجسته شعر فاضل نراقى به شرح زیر است:
الف) عشق
1- در عشق باید از سر دو جهان گذشت:من گذشتم ز دو عالم به ره عشق و کسى
اندر این راه نباشد به سبکبارى من (28)
2- عشق در کتاب و مدرسه نیست:
اى صفایى درس عشق از بر بخوان
زان که این صحبت نگنجد در کتاب (29)
3- عشق هنر است:
هنرم نیستبه جز عشق و چنان پندارم
که ندارد به جهان کس هنرى بهتر از این (30)
4- در عشق ضرر نیست:
در عشق آن زیبا صنم دنیا و عقبى گر دهى
من اى صفایى کافرم بینى اگر یک جو زیان (31)
5- عشق ضد عقل است:
جمالى بر ضمیرم پرتو افکند
که عقل از من گرفت و طاقت و هوش (32)
باز از پى فریب دل اى عقل آمدى
باش آنقدر که عشق بتان را خبر کنم (33)
6- بى عشق نماز درست نیست:
دى داد پیر میکده فتوا که لازم است
بى عشق هر که کرده نمازى قضا کند (34)
ب) ترجیح خرابات بر مسجد
نمىخواهم مقامى جز خراباتز مسجد دل گرفت از خانقه نیز (35)
گفتم که آیا جویمت در کعبه یا در خانقه
گفتا مرا خواهى بیا دیر مغان دیر مغان (36)
ج) دوست
1- عاشق کش است:چشمتبه تیغ ابرو خلقى فکنده در خاک
دادى چرا به مستى این تیغ جان ستان را (37)
2- جان در برابر او بى ارزش است:
نقد جان را به کفم دید و بگفت آمدهاى
با چنین مایه صفایى به خریدارى من (38)
3- فنا شدن در راه او عین بقاست:
طرف حالى بین که من جویم ز زخم تیغ او
عمر جاویدان و او ترساند از خنجر مرا (39)
4- غم او ارزش دو جهانى دارد:
ریزند اگر در دامنت نقد دو کون و در عوض
خواهند کالاى غمش، زینهار کاین سودا مکن (40)
د) زهد و زاهد
1- شیخ در بند ظاهر است:رند خراب طى کند این راه پر خطر
تا شیخ فکر کفش و عصا و ردا کند (41)
2- عبادت ظاهرى بى ارزش است:
چه نازى از نماز و روزه زاهد
گنه زینگونه من بسیار دارم (42)
3- پند زاهد بى فایده است:
از پند بىجا زاهد مرا کشت
از من چه خواهى اى شیخ گمراه (43)
ه) توجه به مفاهیم عرفانى
1- حجاب:هستى ما شد حجاب روى دوست
اى خدا بردار از پیش این حجاب (44)
2- طلب:
اگر به راه طلب مىروى در اول کن
وداع جان که کنى راه طى به آسانى (45)
3- سیر انفس:
شهر جانان را که صد کوه و بیابان در ره است
رفتم از راه دل و دیدم که ره یک گام بود (46)
4- جنون:
لحظهاى اندر جنون بر ما شد آسان هر چه بود
سالها در عاقلى ما را نشد حل مشکلى (47)
5- توبه شکنى:
دى توبه کردم از عشق خوبان
از توبه دى استغفر الله (48)
6- رهبرى پیر مغان:
اگر پیر مغان گردد در این ره راهبر ما را
تواند شد رسیم آنجا که باشد در نظر ما را (49)
7- عنایتساقى:
اگر ساقى کند لطفى و آبى در قدح ریزد
امید است آن که سازد واقف از سر قدر ما را (50)
و) نفى مدرسه
غیر بحث و جدلى نیست در این مدرسههااثرى هیچ ندیدیم از ادراک آنجا (51)
ز) ستایش مستى
دردا که دوش طاعتسى سال خویش رادادم به مىفروش به یک جرعه برنداشت (52)
مال یتیم و رشوه را بخشیدم اى قاضى به تو
من ماندم و یک جرعه مى با من در آن غوغا مکن (53)
دستار و ردا و جبه من
اندر گرو شراب بهتر (54)
پایان سخن را این غزل خراباتى عارف بزرگ مرحوم ملااحمد فاضل نراقى قرار مىدهیم:
تا میکده باز و مىبه جام است
کار من خسته دل به کام است
تا مغبچگان مقیم دیر اند
در دیر مغان مرا مقام است
دل از کف من ربوده ماهى
کش مهر فلک غلام است
آن آیه که منع عشق دارد
اى واعظ هرزه گو کدام است
و آن مىکه به دوست ره نماید
آیا به کدام نص حرام است
دامى که به راه عشق باشد
دیدیم که دام ننگ و نام است
از خانه ما که باد آباد
تا منزل دوستیک دو گام است
گفتند بسى فسانه عشق
این قصه هنوز ناتمام است
گفتم که دگر دلم مسوزان
گفتا که بسوزمش که خام است
در میکده زان شده صفایى
کاین مدرسه منزل عوام است (55)
* فهرست منابع
1- مطهرى، مرتضى، تماشاگه راز، صدرا، [بىتا] .
2- پور نامداریان، تقى، دیدار با سیمرغ، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1374.
3- امام خمینى، دیوان امام، چاپ بیستوششم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.
4- حافظ، دیوان حافظ، تصحیح علامه قزوینى و قاسم غنى، تهران، زوار.
5- وحشى بافقى، دیوان وحشى بافقى، ویراسته حسین نخعى، چاپ هفتم: تهران، امیرکبیر، 1366.
6- نراقى، ملااحمد، دیوان نراقى، غزل، به کوشش اختر نراقى، تهران، جاویدان، [بىتا] .
7- سعدى، کلیات سعدى، تصحیح محمدعلى فروغى، تهران، امیرکبیر.
8- زرین کوب، سیرى در شعر فارسى، چاپ سوم: تهران، علمى، 1371.
9- گلشن راز، انتشارات ما و منوچهرى، تهران 1371.
پىنوشتها:
1) اشاره به بیت معروف امام خمینى - رضوانالله تعالى علیه - :
بگذارید که از میکده یادى بکنم
من که با دستبت میکده بیدار شدم
2) دیوان امام خمینى، ص 142.
شور دلدار فکنده استبه جانم شررى
که من از مسجد و از مدرسه بىزار شدم.
3) تقى پور نامداریان، دیدار با سیمرغ، ص 186.
4) دیوان حافظ، ص 44.
5) دیوان هاتف.
6) دیوان حافظ، ص 52.
7) همان، ص 182.
8) عبدالحسین زرینکوب، از گذشته ادبى ایران، ص 325.
9) عبدالحسین زرین کوب، سیرى در شعر فارسى، ص 105 این سخن در توصیف مضمون اشعار شیخ بهائى آمده است.
10) دیوان حافظ، ص 119.
11) همان، ص 8 .
12) تعبیرات دیگرى هم به کار رفته است: عدول از هنجار، انحراف از زبان معیار و انحراف از فرم زبان که همگى معادل Deviation from the nore مىباشند.
13) دیوان عطار، ص 122.
14) دیوان حافظ، ص 245.
15) تقى پور نامداریان، دیدار با سیمرغ، ص 187.
16) حافظ: یک حرف صوفیانه هست، بگویم اجازت است.
17) دیوان عطار، ص 139.
18) دیوان حافظ، ص 16.
19) همان، ص 8 .
20) همان، ص 137.
21) اشاره به این بیتحافظ:
مشکلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند
22) شیخ محمود شبسترى در گلشن راز چنین مىسراید:
جهان چو چشم و خال و خط و ابروست
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست
23) همان.
24) ناظر استبه بیتى از: وحشى بافقى، دیوان، ص 513 که به قرار زیر است:
تو مو مىبینى و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهاى ابرو
25) دیوان حافظ، ص 19.
سحرم دولتبیدار به بالین آمد
گفتبرخیز که آن خسرو شیرین آمد
26) همان.
27) تقى پورنامداریان، دیدار با سیمرغ، ص 192.
28) ملااحمد نراقى، دیوان نراقى، ص 80 .
29) همان، ص 27.
30) همان، ص 84 .
31) همان، ص 86 .
32) همان، ص 66.
33) همان، ص 70.
34) همان، ص 46.
35) همان، ص 63.
36) همان، ص 86 .
37) همان، ص 16.
38) همان، ص 80 .
39) همان، ص 14.
40) همان، ص 81 .
41) همان، ص 46.
42) همان، ص 78.
43) همان، ص 90.
44) همان، ص 27.
45) همان، ص 95.
46) همان، ص 57.
47) همان، ص 97.
48) همان، ص 90.
49) همان، ص 94.
50) همان.
51) همان، ص 15.
52) همان، ص 32.
53) همان، ص 81 .
54) همان، ص 62.
55) همان، ص 33.
/خ