همراهى ها و رويارويى هاى نراقى با حكومت قاجار (4)
ب. درست است تخت خسرو پرويز، طاقديس نام داشته، (71) ولى اين كه نراقى آن را به كار مىبرد و مثنوى خويش را به اين نام مىخواند، هيچ پيوندى با شاه قاجار ندارد و نشانگر ستايش از او نيست. زيرا :
نخست آن كه: طاقديس، مركب از «طاق» و «ديس» است. طاق ، يعنى آسمان، رف، كمان، خميدگى و ابرو.ديس، يعنى: مانند.هر چيز طاق مانندى را طاقديس مىگويند.چنانكه به صفه حضرت سليمان، و تيزى عمارتها، طاقديس، گفته مىشده است. (72)
دو ديگر: طاقديس، نام تخت خسروپرويز بوده، نه فتح على شاه كه بگوييم نراقى نام مثنوى خود را از باب دوستى با شاه، طاقديس گذارده است.
سه ديگر: همان گونه كه خود نراقى اشاره كرده، مراد وى از اين كه نام اثر خود را طاقديس گذارده، چند بخش و طبقه بودن آن است، بسان طاقديس، داراى چند صفه و ايوان.
نراقى در نظر داشته كه مثنوى را با چهار صفه سامان دهد كه بيش از دو صفه آن را مجال نيافته بسرايد و چراغ زندگىاش خاموش شده و صفه سوم آن را فرزندش، حاج ملا محمد جواد، سروده است . (73)
داستانم را كنون آمد ختام
صفهاى از طاقديسم شد تمام
صفهاى از چهار صفه شد تمام
آن سه باشد، تا ترا آيد پيام (74)
ج. نراقى، همان گونه كه حائرى نيز اعتراف كرده، به روشنى از شاه بيزارى و دورى مىجويد :
گهى در فكر سلطان، گه وزيرم
گهى در پادشاه و گه وزيرم
مرا با شاه و با سلطان چه كار است
ز تاج و تخت سلطانيم عار است (75)
د. اين كه نراقى در مثنوى طاقديس، در داستان طوطى و شاه و... واژه «شاه» ، «سلطان» ، «شاهنشاه» و «پادشاه» به كار مىبرد، پيوندى با پشتيبانى از شاه و يا مدح و ستايش او ندارد. نراقى، بارها از پيامبر اكرم (ص) اميرالمؤمنين (ع) و حضرت مهدى (علیه السلام) و... با عنوان: «شاه» ، «شاهنشاه» و... ياد كرده است.
آن شنيدستى كه شاهنشاه دين
پيشواى اولين و آخرين
...
خاك بازى مىنمودند آن گروه
در ره آن پادشاه با شكوه (76)
...
در كشاكش شاه با آن كودكان
زودتر بفريبشان از گردكان (77)
...
گفت ايشان را شهنشاه اجل
بالجزيرات يبيعون الجمل (78)
...
مملكت بىصاحب است اى پادشاه
الله الله پاى دولت نه به راه (79)
...
اى خليفه و اى سلطان دين
مصطفى را نور چشم و جانشين (80)
مراد نراقى از شاه و سلطان، انسان كامل و مظهر همه خوبيها، شايستگيهايى كه به هيچ روى، با فتح على شاه برابر نيست.
هـ. از ديگر سخنان سست و بىپايه نويسنده ياد شده، حمل اين تعبير نراقى «در تبارش شاهى و پيغمبرى» در داستان حضرت ابراهيم، به ارج نهادن به مقام پادشاهى است. روشن است كه نراقى در اين سروده و با اين تعبير بر آن نبوده كه مقام پادشاهى فتح على شاه را ارج نهد. بلكه بر آن بوده كه «شاهى و پييغمبرى» ابراهيم خليل را ارج نهد؛ او كه هم مقام پيامبرى داشته و هم امامت، بسان پيامبر اكرم (ص) . (81)
خنجرى بىزخم و بىرنج و شكنج
بهر اسماعيل شد درياى گنج
تا ابد نامش ذبيح الله شد
شاه آدم، بلكه شاهنشاه شد
در تبارش شاهى و پيغمبرى
شد مخلد با به روز داورى (82)
وقتى ابراهيم (علیه السلام) به مقام والاى امامت رسيد، از خداوند خواست كه امامت را در ذريه وى نيز، پايدار بدارد كه ندا رسيد: «لا ينال عهدى الظالمين» عهد من به ستمكاران نمىرسد . ولى خداوند از ذريه ابراهيم نفى امامت نكرد و تا روز قيامت در تبار او پايدار و جاودانه ماند.
نراقى كه مىسرايد:
« در تبارش شاهى و پيغمبرى» اشاره به همين مطلب دارد.
* 4) ديدارهاى دوستانه نراقى با شاه قاجار :
و افزون بر اين دستور داد مدرسه بسيار باشكوهى در كاشان بسازند و ملكهايى را وقف آن بسازد و توليت مدرسه و موقوفههاى مدرسه را بر عهده نراقى و فرزندان وى، بگذارد. (84)
شمارى اينها را دليل بر دوستى پايدار بين نراقى و شاه قاجار دانستهاند كه با كندوكاو و درنگ در پيرامون مسأله روشن مىشود كه اين گونه ديدارها و مسؤوليتدادنها و پذيرفتنها، نمىتواند دليل بر پيوند و دوستى بين آن دو باشد.
البته شاه نياز داشت كه خود را ديندار و هوادار عالمان دين بنماياند، ولى نراقى چنين نيازى نداشت كه اين را مىشود از چگونگى برخورد فتح على شاه و رفتار نراقى، به خوبى دريافت.
به سال 1192ه.ق. در كاشان زلزله دهشتناك و بسيار ويرانگرى رخ داد. (85) شاه از فرصت پيش آمده، استفاده كرد. براى نزديك كردن بيش از پيش خود به نراقى كه در آن ديار مىزيست و از احترام و نفوذ بالايى برخوردار بود، (86) دستور داد مدرسهاى در كاشان بنا كنند، به سال 1225، كار ساخت مدرسه به پايان رسيد. (87) شاه براى بازگشايى مدرسه، به كاشان رفت و با ملا احمد نراقى ديدار كرد. در اين ديدار، نراقى را بسيار ستود و بزرگداشت.
آيا غير از اين سفر، شاه سفر ديگرى هم به كاشان داشته، يا خير روشن نيست. ولى بر خلاف اين كه شمارى به صورت كلى نوشتهاند: شاه براى ديدار نراقى به منزل وى مىرفت و يا وى را به باغ فين دعوت مىكرد (88) كه حكايت از اين دارد شاه چندها بار به كاشان رفته، نمىتواند درست باشد از نشانهها و قرينهها پيداست كه در زمان حيات ملا احمد، شاه يك بار به كاشان رفته است.
با استناد به اين ديدارها، كه بيشتر از سوى شاه زمينهچينى مىشده و انجام مىگرفته، نمىتوان ثابت كرد كه نراقى نسبت به شاه دوستى و محبت داشته و اين ديدارها از روى علاقه و ميل انجام مىگرفته است.
حتى قضيه عكس است. در گزارش تاريخى كه در دسترس است آمده: نراقى به خاطر بيرون راندن حاكم ستمپيشه و زورگوى كاشان، مورد بىمهرى شديد شاه قرار مىگيرد و به پايتخت احضار مىشود و شاه در مجلس بزرگ دربار، با وى خشمگينانه و جسورانه سخن مىگويد و او را متهم به اخلال در نظم جامعه مىكند.
و از آن سوى، نراقى، بدون هيچ ابراز پشيمانى، در حضور شاه و درباريان دستها را به سوى آسمان بلند مىكند و مىگويد:
«بار خدايا! اين سلطان ظالم، حاكمى ظالم بر مردم قرار داده، من رفع ستم نمودم و اين ظالم بر من متغير است.» (89)
اگر بين اين دو پيوند دوستانه بود و شاه، به طور واقعى به نراقى علاقه داشت و نه از روى اكراه و ديندار نماياندن خود و نراقى نيز به شاه علاقه داشت و دوستدار شاه بود، اين برخورد روى نمىداد. شاه او را به اخلالگرى نمىخواند و نراقى شاه را ستمپيشه خطاب نمىكرد.
از اين رخداد، روشن مىشود كه شاه، نراقى را اخلالگر مىدانسته، ولى در بين مردم نمى توانسته، آنچه در دل دارد و در دربار او مىگذرد، بر زبان جارى سازد؛ اما اكنون كه مجال مىيابد و در دربار و در حلقه درباريان قرار گرفته برونافكنى مىكند و خشم خود را بروز مىدهد و آنچه در دل دارد، بر زبان جارى مىسازد.و نراقى نيز، بىپروا، بدون واهمه و ترس و ترس از بازخواست و محاكمه و مجازات، در مجلس درباريان و در نزد شاه، دست به آسمان مىگشايد و شاه را ستمپيشه خطاب مىكند. وقتى مىخواهد نفرين كند، شاه بلند مىشود و دستهاى او را مىگيرد و پوزش مىطلبد و به خواست نراقى گردن مىنهد و حاكم ديگرى را به كاشان، گسيل مىدارد. (90)
اهميت اين برخوردها و روياروييها با حاكمان محلى، كه بارها از سوى نراقى رخ داده، (91) وقتى روشن مىشود كه بدانيم، حاكمان محلى، بيشتر، فرزندان و فرزندزادگان شاه قاجار بودهاند.
نراقى با اين منش و بينش والا كه در جاى جاى آثارش جلوهگر است به روشنى يادآور مىشود :
حاكم آلوده به گناه و ناعادل، به هيچ روى، مورد توجه خداوند ، نمىتواند باشد. و در اساس خواست خدا بر اين اصل استوار است كه حكمروايى از آن ستمپيشگان نباشد: «لا ينال عهدى الظالمين» . (92)
نراقى، با ترسيم درست عدالت و اين كه حاكم بايد به اين ويژگى آراسته باشد، به طور ضمنى مشروعيت حكومت قاجار را نفى مىكند و با استناد به روايات، به روشنى يادآور مىشود: حتى كسانى كه به اين ستمپيشگان يارى رسانند، ستمپيشهاند.
«هر كه همراه ظالمى برود از براى اعانت و يارى او و داند كه او ظالم است، آن كس از اسلام بيرون رفته، داخل كفر شده است.» (93)
نراقى از نابسامانيها رنج مىبرد و شكوه مىكند و زنهار مىدهد از هم سخنى مردمان روزگار خويش: «زنهار زنهار از هم صحبتى اهل اين عصر. پا بكش و بر رفتار ايشان نظر مكن كه در ميان ايشان كسى نيست كه ديدار او، تو را سودى بخشد و كلام او ترا، به ياد خدا افكند .
آه از اين صفرائيان بىهنر
چه هنر زايد ز صفرا درد سر
اين نه مردانند اينها صورتند
مرده نانند و كشته شهوتند.» (94)
* انگيزههاى نراقى از نزديك شدن به شاه قاجار
به نظر مىرسد سببها و علتهاى بسيارى سبب شده كه نراقى، برخلاف نامشروع دانستن حكومت قاجار به آن نزديك شود كه به گونه گذرا به پارهاى از مهمترين آنها اشاره مىكنيم:
* الف. پديد آمدن آرامش نسبى در كشور :
در اين حال و روز وعرصهها در پهنههاى پديد آمده و در اين برهه كه حكومت و در رأس آن شاه، خود را پاىبند به دين، تشيع و علاقهمند به علما و فقهاى مىنماياند و مشى و رفتار دينداران را پيشه خود ساخته، به خير و صلاح جامعه اسلامى نبود كه علماى دين، بويژه نراقى كه از نفوذ و جايگاه بالايى برخوردار بود، به مخالفت با دستگاه برخيزند و اگر هم رويارو مىشدند و به مخالفت برمىخاستند، ره به جايى نمىبردند و بر دامنه هرج و مرج مىافزودند و اين مجال به دست آمده را هم از دست مىدادند.
از اين روى، سياست اصلاح و همكارى را پيش گرفتند. تا جايى كه توان داشتند، تذكرها، نصيحتها، اندرزها و پندها و گاه خشمكردنها، به اصلاح نابهنجاريها پرداختند و در آن جاهايى كه به صلاح مسلمانان و سود اسلام بود، به همكارى با حكومت، همت گماردند و از اين راه اسلام و شيعه را در اين سرزمين پايدار ساختند و مسلمانان را از گزند بيگانگان و هرج و مرج طلبان داخلى، نگهداشتند.
اين حركت و خيزش، البته آسان نبود و از هر كسى بر نمىآمد، بايد كسى به اين كار دامن مىزد، كه از پشتوانه علمى و مردمى بالايى برخوردار باشد كه حكومت به او احساس نياز كند و خواستههاى او را بر آورد و به اصلاح امور تن در دهد و گرنه، يعنى اگر عالم برخوردارى از دانش بالا، در بين مردم پايگاه نداشته باشد، نمى تواند آن گونه كه بايد نقشآفرين باشد و حكومت را به اصلاح امور وادارد و يا اگر از نفوذ برخوردار باشد و به دقايق دانش دين و دانش روز آشنايى نداشته، باز هم نمىتواند كارآيى داشته باشد و از قدرت و تواناييهاى حكومت، در راه خير و صلاح مردم بهره كافى و وافى ببرد.
افزون بر اينها، بايد سياستها را دقيق بشناسد، تا در دامهاى گوناگون دستگاه حكومت گرفتار نيايد و به نام دين و مردم، از او استفاده نادرست نكنند و به سويى نكشانندش كه به خير و صلاح مسلمانان و به سود اسلام نباشد.
اين گونه عالمان در دورانهاى گوناگون تاريخ اسلام و تشيع نقشآفرينى كرده و تمام داغ و دردها را به جان خريده و به حكومتهاى زمان خويش نزديك شده و از آبروى خويش مايه گذاشتهاند، تا گامى در راه صلاح و سداد بردارند، به گفته امام خمينى: ايثار كردند كه به سلاطين نزديك شدند. (96) يعنى با اين كه از جايگاه والايى در دانش دين و معارف اسلامى و آگاهيهاى بشرى برخوردار بودند و شمعهاى محفلهاى مردمى بودند و مورد علاقه پيروان خود، با اين همه، رنج نزديك شدن به حكومتها را به جان خريدند، تا از رنج و الم مردمان بكاهند و مذهب را از انزوا به در آورند و در جاى جاى اين سرزمين، مشعل آن را بر افروزند.
امام خمينى درباره انگيزه عالمان دين از نزديك شدن به حكومتها مىگويد:
«يك طايفه از علما، اينها گذشت كردهاند از يك مقاماتى و متصل شدهاند به يك سلاطينى، با اين كه مىديدند مردم مخالفند، لكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى و ترويج مذهب حق، اينها متصل شدند به يك سلاطينى و اين سلاطين را وادار كردهاند خواهى نخواهى براى ترويج مذهب تشيع. اينها آخوند دربارى نبودند. اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مىكنند.» (97)
* ب. سياست دينى فتح على شاه :
«سلطنت ما به نيابت مجتهد عهد و ما را به سعادت ائمههاى دين مهتدين، سعى و جهد است .» (98)
احترام به عالمان دين و دعوت بسيارى از آنان به پايتخت، رونق دادن به مجلسها و محفلهاى دينى، ساخت و مرمت مسجدها و مدرسههاى دينى و حرم و بارگاه امامان و امام زادگان و ميدان دادن به علماى دين براى تلاشهاى دينى و علمى و.... (99)
افزون بر اينها در نامههايى كه براى علما مىنگاشت و يا در ديدارهايى كه با آنان داشت، مهمترين هدف حكومت را گسترش و رواج مذهب تشيع اعلام مىكرد.
علامه نراقى نيز به علاقهمندى فتح على شاه به علماى دين و رواج اسلام، اشاره مىكند :
«و كان له ميل و رغبة الى العلم و العلماء و حصل به رواج فى احكام الشريعة» (100)
او به علم و علماى دين علاقه و گرايش داشت و به همت او، احكام شريعت رواج يافت.
وقتى نراقى، در فتح على شاه اين ميل و گرايش را مىبيند و به آن باور دارد، طبيعى است كه در آن برهه، به حكومت نزديك شود و از آن براى استوار سازى پايههاى شريعت در جامعه و در بين مردم بهره برد.
* ج. جنگ ايران و روس :
بر همه روشن بود كه چيرگى كافران بر ايران، چه پيامدهاى شومى براى مردم داشت و چه بر سر دين، هويت و ناموس آنها مىآمد.
از اين روى، نه تنها نراقى كه همه عالمان دين، به پشتيبانى از شاه قاجار برخاستند و همين پشتيبانيها سبب شدكه آنها نتوانستند به همه هدفهاى شوم خود دست يابند و ايران، با همه آسيبهايى كه ديد و بخشى از سرزمينهاى مقدس خويش را از دست داد، از انهدام و نابودى كلى، در امان ماند و جان سالم به در برد.
اين كه نراقى در اين برهه به كمك حكومت پرداخت، (101) كارى بود خردمندانه و دقيق و برابر با معيارها و ترازهاى اسلامى. و اگر چنين نمىكرد و به كمك حكومت بر نمىخاست و از كنار اين واقعه بزرگ و سرنوشت ساز، بى تفاوت مىگذشت و در برابر تاخت و تازهاى روسها، هيچ واكنشى نشان نمىداد و از نفوذ كلمه خود استفاده نمىكرد و مردم را بر نمى انگيخت و آنان را در برابر دستاندازيهاى روسها، حساس و هشيار نگه نمىداشت، امروزه، همه، حتى آنان كه بر وى خرده مىگيرند كه چرا به حكومت نزديك شده، زبان به سرزنش وى مىگشودند و او را در دادگاه تاريخ محكوم مىكردند و او را از جمله كسانى مىشمردند كه به ملت پشت كرده و از كنار اين فاجعه بزرگ انسانى، بىتفاوت گذشته است.
از اين روى، در اين برهه حساس نراقى نمىتوانست روياروى حكومت بايستد و او را در برابر دشمن ، كه تمامى هويت و هستى ايران اسلامى را نشانه رفته بود و به چيزىكمتر از نابودى ايران و اسلام نمىانديشيد، ضعيف كند و از كارايى بيندازد كه كارى بود نابخردانه و خلاف معيارها و ترازهاى اسلامى. پس ناگزيز بود با حكومت راه بيايد و تا مىتواند حركتى انجام ندهد كه در اين برهه حساس، ناتوان شود و به زانو درآيد و از چشم مردم بيفتد . بدين جهت، در برخورد با حكومت به گونهاى وانمود مىكرد كه مردم احساس كنند فتح على شاه، فردى شايسته و براى ايران و شيعه مفيد است. (102)
* د. مبارزه با كژي ها و انحراف ها :
علما و شخص نراقى به حكومت نزديك شدند، تا از تواناييهاى قدرت حكومت بهره برندو در برابر گروههاى بدعتگذار وكژانديش، كه مورد پشتيبانى قدرتهاى بيگانه، بويژه انگليس، 113بودند، بايستند و نگذارند از اين راه، به كيان اسلام و تشيع كه باروهاى استوار در برابر بيگانگان بودند، زيان وارد آيد.
نراقى و ديگر علماى بزرگ و آگاه، به خوبى دريافته بودند كه اگر به فتح على شاه نزديك نشوند و با حاكمان، اگر چه به گونه كمرنگ در پيوند نباشند، جاى خالى آنان را صوفيان، اخباريان، شيخيه و... پر خواهند كرد و حاكمان و كارگزاران حكومتى و بويژه فتح على شاه را از راه به در مىبرند و جامعه شيعى را گرفتار انسانهاى ناپرهيزگار و هواپرستى مىكنند كه به نام دين خرافه و جهل مىپراكنند و اباحىگرى و لاابالىگرى را رواج مىدهند.
حركت نراقى و همانديشان او، عليه گروههاى كژانديش و كژراهه افتادگان، گروههاى بدعتگذار و تباهىآفرين را به بنبست كشيد و گردانندگان و پشتيبانان آنان را نااميد ساخت.
تلاش و خيزش نراقى و علماى بزرگ، چنان از منطق قوى و برانگيزانندگى بالاى مردمى برخوردار بود ، كه حكومت گران قاجار، با همه گرايشى كه به گروههاى كژانديش، از جمله صوفيان داشتند، نتوانستند ، به گونه آشكار از آنان پشتيبانى كنند و گاه ناگزيز شدند به رويارويى با آنان برخيزند.
استعمار، با استفاده از اهرمهاى فشار عليه حكومت قاجار، هميشه و همهگاه در تلاش بود از اين گروهها، در برابر علماى شيعه، كه از هوى و هوس به دور بودند و براى انجام وظيفه شرعى خود تلاش مىورزيدند و به هيچ روى نمىشد آنان را دنبالهرو سياستهاى خود كند، بهره ببرد كه با تلاش گسترده و روشنگريهاى ژرف نراقى و ايثار نزديك شدن به طبقه حاكم و هشدار و اندرز به آنان و نماياندن پيامدهاى خطرناك نزديك شدن آنان به گروههاى انحرافى ، ناكام ماند.
پي نوشت ها :
.71 لغتنامه دهخدا، على اكبر دهخدا، ج 10/ .15246
.72 برهان قاطع، محمد حسين خلف تبريزى برهان، به اهتمام محمد معين، ج 3/1343، امير كبير .
.73 مثنوى طاقديس، مقدمه 21/.
.74 همان 178/.
.75 غزل 119/.
.76 مثنوى طاقديس 89/.
.77 همان 97/.
.78 همان 98/.
.79 همان 86/.
.80 همان 87/.
.81 الميزان فى تفسير القرآن، محمد حسين طباطبايى 267/ 279؛ اصول كافى، ج 1/ .175
.82 مثنوى طاقديس 389/.
.83 مجله نشر دانش، سال 4، شماره 3/7، به نقل از آثار تاريخى كاشان، حسن نراقى، 75/، انجمن آثار ملى.
.84 مثنوى طاقديس، مقدمه .15
.85 تاريخ كاشان 497/.
.86 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران 332/.
.87 مثنوى طاقديس، مقدمه 15/.
.88 مجله نشر دانش، سال چهارم، شماره 3/ .7
.89 قصص العلماء تنكابنى، 130/.
.90 دين و دولت 104/.
.91 قصص العلماء 130/.
.92 سوره بقره، آيه .124
.93 معراج السعاده 347/.
.94 همان 526/.
.95 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران 337/.
.96 صحيفه نور، ج 1/ .259
.97 همان.
.98 دين و دولت 103/.
.99 همان 87/ .93
.100 خزائن 40/.
.101 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج 1/181، .385
.102 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران 341/.
.103 دين و دولت 60/.
ae