از كوره راه تا قلّه (چند و چونی درباره ترجمه)
مخاطب من در اين سخن، همه رهنوردان وادي ترجمهاند - به ويژه مشتاقان دانش و معارف دين و كتاب و سنت عزيز - كه عزمشان را جزم كردهاند تا از كوره راههاي سخت و پرمخاطره بگذرند و به قله برسند. چندي است به اين نتيجه گوهرين رسيدهام كه هم در نوشتن و هم در گفتن، بايد بيش از قاعده گفتن، به راه بيفتيم و عمل كنيم و ديگران را كه به ما و تجربههامان دل بستهاند، در راه و با عمل، به قاعدهها باورمند سازيم. اكنون نيز بر همين شيوه مينويسم و راه رفتن را بر قاعده گفتن ترجيح ميدهم. درستتر بگويم: راه رفتن، خودش، بهترين و مهمترين قاعده است. اگر برويم و بيفتيم و برخيزيم، بهتر ميتوانيم به چندها و چگونهها دست يابيم! به همين سبب است كه اين مقاله را لبريز از شاهد و گواه ميبينيد.
و اما شيوه: در اين رهنامه، سؤالهايم را مطرح ميكنم و همراه خوانندگان ميكوشم تا جوابهايي براي آنها بيابم؛ جوابهايي كه خودم به تجربه درك كردهام و احساس ميكنم كه اگر اين درك به درستي انتقال يابد، گرهي از كاري باز ميشود.
در همين چند سطر پيش بود كه گفتم: «مخاطب من در اين سخن، همه رهنوردان وادي ترجمهاند كه عزمشان را جزم كردهاند تا از كوره راههاي سخت و پرمخاطره بگذرند و به قله برسند.» خوب است از همين جا شروع كنيم؛ يعني با اين سؤال كه: كدام كوره راه، كدام قله؟
كدام كوره راه، كدام قله؟
چرا من راه ترجمه را راهي پر از سنگلاخ و دشواري ميدانم و رونده آن را همچون كسي ميشمارم كه در كوره راهي دشوارگذار به سوي بلندايي راه ميسپارد؟ چرا آن را مثل كوچه باغي لبريز از بوي شكوفه و نسيم تفرج نميدانم؛ يا همچون جادهاي در دل دشتي كه افتان و خيزان به آبادجايي تن ميكشاند؟
پاسخ اين سؤال را فقط كساني خوب لمس ميكنند كه ساليان سال با ترجمه و دشواريهايش دست و پنجه نرم كرده باشند. گاهي به خودم ميگويم: خوشا به حال كسي كه در عمرش دو كار نكند؛ يكي ويرايش، و ديگري ترجمه! و از بختياريهاي من آن است كه اين هر دو كار را در بيشينه ايامي كه از حضرت حق اذن نفس گرفتهام، انجام دادهام!
اتفاقا به يك معنا، ويراستار و مترجم با يكديگر نزديكي و همگاني بسيار دارند. هر دو بايد پرستاري كنند! كودكي، و گاه پيرمردي يا پير زني، را - كه البته و صد البته بسيار محترماند - به دست اين پرستار ميسپارند و به او ميگويند: «اين را با همه ويژگيهايش، تحمل و مراقبت كن؛ اگر هم بالاي چشمش ابرويي پيدا شود، تقصير تو است؛ خوب، ترو خشكش كن و بعد تميز و مرتب تحويل ما بده!»1 كمتر ديدهام كسي به فكر باشد كه اصلا نوشتهاي شايسته ويرايش كردن هست، يا قابليت ترجمه را دارد، يا خير. بيشتر سفارش مهم است و آنچه در پيرامون سفارش ميگذرد. آه كه غم نان اگر بگذارد...
من توفيق فرنگ گردي نداشتهام؛ اما به اجمال ميدانم كه همه جا اين طور نيست كه ويراستار و مترجم همين مقدار كه در ميان ما رايج است، ارج داشته باشند؛ حال آنكه گاه ارزش كار آنها بيش از نويسنده و محقق است. بگذريم كه دو طايفه اخير نيز در ميان ما چندان اقبال پيشه نيستند!
ترجمه چيست؟
براي پاسخ گفتن به اين سؤال، خوب است از لفظ ترجمه آغاز كنيم. ترجمه يعني: تبيين و توضيح و روشنسازي.2 و به حق، پيشينيان به درستي، اين لفظ را براي كاري كه ما آن را بدين نام ميخوانيم، انتخاب كردهاند؛ زيرا چنان كه بعدا خواهيم ديد، از پايهها - و بلكه پايه اصلي ترجمه - همين است كه معناي متن مبدأ را به روشني توضيح دهد.3 بدين سان، همه انواع ترجمه كه داراي چنين توفيقي نيستند و نميتوانند مفهوم سخن را به روشني القا كنند، اصولا حتي از لحاظ لفظي نيز ترجمه به حساب نميآيند. طُرفه آنكه واژه ترجمان - با ضمه تاء كه ما در فارسي معمولا به فتحه ميخوانيم - نيز از همين روي، بر مترجم اطلاق ميشود و به طور مجاز به تعبير يا كاري گفته ميشود كه به روشني بيان كننده حال و وضعي باشد. حتي اينكه در كتابهاي شرح حال و سيره، به مجموعه مطالب در باره زندگاني و احوال افراد، ترجمه گفته ميشده، نيز ريشه در همين معناي لغتي دارد؛ زيرا ترجمهنگاران و تذكره نويسان بخشي از حيات و سيره و احوال يك تن را ميآوردهاند تا تبيين سازنده و بازگو كننده حال و وضع او باشد.
آيا ترجمه اصطلاحي با ترجمه لفظي پيوند دارد؟
در اصطلاح نيز ترجمه از همين معناي لغتي پيروي ميكند. ترجمه در حقيقت يعني: بازگرداندن سخني از زباني به زبان ديگر، به گونهاي كه مفهوم آن سخن را به روشني بيان و ادا كند. اين چكيده همه تعريفهايي است كه كوشيدهاند تا از ترجمه به دست دهند4. خوب است همين جا از مثالي قرآني ياد كنم تا سخن شادابتر گردد.
از آيات تصويري قرآن سترگ، اين است: «و ارسلنا الرّياح لواقح5.» در ترجمههاي رايج امروزين، اين آيه زيبا چنين بازگردانده شده است: «ما بادها را باردار كننده فرستاديم6.» شايد اگر مترجمي بخواهد قدري سرهتر بر ترجمه همين آيه بپردازد، چنين گويد: «ما بادها را به گُشنگيري فرستاديم.» اينها را ميتوان ترجمه ناميد؛ از آن روي كه همان مفهوم را بيان كردهاند؛ اما ميزان وضوح و روشني اين گونه تعابير به اندازه اين بازگردان امام محمّد غزالي در سده پنجم و ششم - يا: ابوحفص نجمالدين عمر نسفي - نيست: «ما بادها را به دامادي گلها و درختان فرستاديم7.» در اينجا، مترجم كوشيده تا روشنترين مفهوم در حوزه معنايي مورد نظر را براي فارسي زبانان بيان كند. به همين سبب و با ملاكي كه براي ترجمه ياد شد، اين بيان از ترجمههاي ديگر «ترجمان»تر است.
ترجمه با تأليف چه ارتباطي دارد؟
با اين مقدمه، ميتوان گفت كه ترجمه در حقيقت نوعي تأليف است؛ زيرا بايد به گونهاي ادا گردد و مفهوم را چنان روشن بيان نمايد كه خواننده بپندارد در محضر متني به زبان اصلي قرار دارد. اجازه دهيد از اين سخن روژهكايوا8 مدد گيرم كه در مثالي، ترجمه خوب را تعريف كرده است: «خوب ترجمه كردن آثار شكسپير يا پوشكين به فارسي9 يعني نوشتن متني كه شكسپير يا پوشكين اگر به جاي امكانات زبان انگليسي يا روسي، امكانات زبان فارسي را در اختيار ميداشتند، آن را مينوشتند. پس ترجمه خوب... عبارت است از ابداع متني كه نويسنده اگر زبان مادرياش همان زبان مترجم بود، آن را مينوشت10.»
با اين انتظار از ترجمه، اكنون نوبت به اين سؤال ميرسد كه مترجم چه وظيفهاي دارد. چه كس را ميتوان مترجم ناميد و فرق يك ماشين ترجمه يا نرمافزار رايانهاي كه كار ترجمه را انجام ميدهد، با انسان مترجم چيست؟
مترجم چه وظيفهاي دارد؟
آيه گوهرينِ «و قيل يا أرض ابلعي ماءك و يا سماء أقلعي...»11 مثالي بس مناسب براي تطبيق اين سطحهاي پنجگانه است:
1. سطح لفظي: در اين سطح، ترجمه يكايك لفظها بر رسيده ميشود.
2. سطح مفهومي: در اين مرحله، مجموعه مفهومي كه از اين سخنِ ريخته شده در قالب آن كلمات بر ميآيد، دريافت ميگردد.
3. سطح ساختاري: اكنون به تركيب نحوي جمله عنايت ميشود و مترجم ميكوشد تا آن مفهوم را با توجه به همين ساختار انتقال دهد.
4. سطح بلاغي: مترجم چيره دست در اين مرحله، هنر و توانايي خويش را نمايان ميكند. اگر وي بتواند آن مفهوم را در همان ساختار، با حفظ اين ويژگي بلاغي كه در آيه ياد شده موج ميزند - يعني با حفظ صنعتها و شگردهاي هنري كه به شعر پهلو ميزند و از آن هم در ميگذرد - انتقال دهد، ترجمه را به كاري هنرمندانه بدل كرده است.12
5. سطح آوايي: اين نيز در حد و اندازه مترجمان هنرور است كه زيباييهاي آهنگي و ريتميك اين كلام پرطنين و با صلابت را در ترجمه انتقال دهند؛ كلامي كه هم ضرب و تاب و تب فرماني سترگ را دارد و هم شور و حال و لطف غزل را.
ترجمه داراي طيفي گسترده است. كسي كه همه اين پنج سطح را باز بتاباند، مترجمي هنرمند و توانا است؛ و اين توفيق همواره و براي همه كس دست نميدهد. اما به هر حال، بايد در ترجمه، دو سطح نخست، لفظ و مفهوم، به درستي و روشني انتقال يابد و تا حد امكان، سطحهاي ساختاري و بلاغي و آوايي نيز حفظ گردد.
اكنون كه سخن به ترجمه هنرمندانه كشيد، شايد اين سؤال در خاطر سبزتان راه يابد كه در جنگ ميان انواع ترجمه اصولا چگونه بايد داوري كرد. از پيشتر شروع كنيم: انواع ترجمه كدام است و در اين ميان، كدام نوع ترجمه مطلوب به شمار ميرود؟
ترجمه داراي چه گونههايي است؟
در ترجمه اصولي، مترجم كار خود را بر پايه اصول و مباني ويژهاي استوار ميكند و به عبارتي، خود را در قيد آن اصول مياندازد. اين قيد و بند، هر چند دست و پاي مترجم را ميبندد. زمينه پيشرفت او را نيز فراهم ميكند؛ زيرا اين گونه قيد و بند، در حقيقت، قلمرو كار وي را تعيين مينمايد و او را از گام زدن در هر وادي و به هر بهانه باز ميدارد؛ و اين خود، براي پيشرفت و رشد مترجم لازم است.
به اين مثال بنگريد:
قرآن كريم ميفرمايد: «قُل لو كان معه ءَ آلهةٌ كما يقولون إذا لابتَغوْا إلي ذِي العرش سبيلاً.»13 يكي از مترجمان قرآن كريم، اين آيه را چنين ترجمه كرده است: «به اين مشركان بگو: اگر با خداي جهان، خدايان ديگري خدايي ميكردند و آن چنان كه شما ميگوييد، كابينهاي تشكيل داده بودند، اعضاي كابينه در جستوجوي راهي ميشدند كه بر خداوند عرش اعلي بشورند تا استقلال خود را باز يابند و در آن صورت، ما شاهد بينظمي جهان بوديم و ستيز خدايان و جنگ ستارگان را بالعيان ميديديم14.»
به عيان مينگريد كه اين ترجمه كاملا آزاد است. اكنون نميخواهم در باره اصل چنين سبكي در ترجمه متون وحياني سخن بگويم؛ اما همين قدر مسلّم است كه نميتوان اين شيوه را ترجمه ناميد؛ چرا كه اگر پاي جنگ ستارگان و كابينه در اين موارد باز شود، ممكن است كار به خيلي جاهاي ديگر هم كشيده شود! آن گاه هر كسي به خود حق ميدهد كه در ترجمه قرآن يا متون ديگر، هر اندازه ذوقش اقتضا كند، از متن سخن اصلي بيرون رود و به حاشيههاي غيرضرور بپردازد.
از اين فراتر، گاه مترجم به كلي متن مبدأ را كنار مينهد و چيزهايي در ترجمه ميآورد كه خواننده را به شگفتي وا ميدارد. اين نيز از شاخ و برگهاي همان ترجمه آزاد است. ترجمه منظوم قرآن كريم كه در اين ساليان، اين سوي و آن سوي رواج يافت و با اندوه بسيار، چندان كه بايد و شايد، دانشوران به نقد آن بر نخاستند و آسيبهاي فراوان و جدياش را ياد نكردند، از همين گونه است. در اين ترجمه، به ضرورت وزن و قاقيه و نيز به سببهاي ديگر، گاه آنچه به زبان فارسي آمده، فرسنگها از معناي مطابقي و حتي التزامي آيه قرآن فاصله دارد و تنها بويي از آن برده است. از صدها نمونه اسفبار در اين كار چندين و چند بار به طبع آراسته شده! همين يك مثال را بخوانيد:
خداوند فرمايد: «و قال للذي ظنَّ أنه ناجٍ منهما اذكُرني عِنْد ربِّك15.» مفهوم آيه آن است كه يوسف(ع) به يكي از دو همبندش كه گمان ميكرد آزاد ميشود، گفت كه وي را نزد خواجه خويش ياد كند. با كمال شگفتي، مترجم از واژه ظن به گماني نادرست افتاده و آيه را چنين ترجمه كرده است: «چو تعبير خوابش شنيد اين چنين / به يوسف مردد بگشت و ظنين16.»
البته لازم نيست همواره ترجمه آزاد داراي تصرفات و افزودههاي باربط يا بيربط باشد. گاهي ترجمه از لحاظ واژگان با متن تطابق دارد؛ اما چيزي را ميگويد كه نويسنده اصلا آن را در نظر نداشته است. سبب اين گونه رهايي و بيقيدي، معمولا كمدانشي مترجم و تسلط نداشتنش بر متن مبدأ است. اين نمونه غريب و عجيب را نظر كنيد:
نويسندهاي چنين نوشته است: «التفسير هو منطقة الخلاف دائما» سطح مفهومي اين جمله خيلي روشن است: تفسير و تلقي از امور، همواره مورد اختلاف و چندگونگي است. اما مترجمي آن را اين گونه ترجمه كرده است: «تلقي شخصي هميشه منطقي نيست.»17 ميبينيد كه سخن نويسنده اساسا چيز ديگري است و تنها شباهت آن با سخن مترجم، در چهار حرف م - ن - ط - ق است!
در باره ترجمه آزاد چه ميتوان گفت؟
چكيده سخن اينكه به گمان من، اصلا ترجمه آزاد را نميتوان و نبايد در شمار ترجمه به حساب آورد؛ بلكه آن را بايد نوعي اقتباس آميخته به شرح و تأليف دانست. اگر اين نوع ترجمه رواج يابد و ارج نهاده شود - كه با اندوه، گاه چنين ميشود - ديگر هنر ترجمه به تفريحي راحت و آسان تبديل ميگردد و هيچ كس از خواندن متن ترجمه شده نميتواند به اين اطمينان دست يابد كه نويسنده به راستي چنين مفهومي را اراده كرده است.
ترجمه اصولي چيست و چه انواعي دارد؟
1. تحتاللفظي. در اين نوع، غلبه با سطح ساختاري است؛ يعني مترجم به تركيب نحوي متن اصلي كاملا وفادار ميماند، هر معادل را در زير واژه مربوط در متن ميچيند. اين گونه ترجمه كه بس ماشيني و خشك و تحتاللفظي از آب در ميآيد، صرفا براي يك مقصود، خوب است: آموختن لغات زبان مبدأ. بيشينه ترجمههاي رايج از قرآن كريم در چند دهه پيش، از همين قبيل بودند. اين نمونه را بنگريد: «كُتب عليه أنه من تولاه فأنه يضله و يهديه إِلي عذاب السعير18.» در يكي از ترجمههاي قرآن اين آيه چنين به پارسي بازگردانيده شده است: «نوشته شد بر شيطان و حتم شد كه هر كه دوست دارد او را، البته او گمراه ميكند آن دوست خود را و راه مينمايد او را به سوي عذاب آتش برافروخته19.»
ترجمه تحت اللفظي، هم نارسا است و هم ناكافي. هم خواننده را ميرماند و هم چيزي عايدش نميكند؛ زيرا رنگ و بوي غرابت دارد و در جان مخاطب نمينشيند.
2. ترجمه مفهومي. در اين گونه، مترجم به سطح مفهومي غلبه ميبخشد و از سطح لفظي تا حد فراوان غفلت ميورزد؛ به گونهاي كه گاه خواننده نميتواند از آن، پلي به سوي متن مبدأ بزند. اين كار واكنشي است در برابر نوع اول؛ آن تفريط است و اين افراط. در آن، حق زبان مقصد نهاده نميشود و در اين، حق زبان مبدأ. به اين نمونه عنايت كنيد:
امام امير المؤمنين(ع) فرموده است: «الناس بامرائهم أشبه منهم بآبائهم.»20 در كتابي، اين حديث چنين ترجمه شده است: «مردم در روشهاي اخلاقي و صفات اجتماعي، به حكومتهاي خود بيشتر شباهت دارند تا به پدران خويش.»21 پيدا است كه امام(ع) از اميران و حاكمان سخن گفته و نه از حكومتها؛ اما مترجم، بدون پايبندي به اين لفظ، ترجيح داده كه واژه حكومت را به كار گيرد و احتمالا ميخواسته مفهومي كليتر را القا كند.
ترجمه مفهومي معمولا برخاسته از كم دانشي يا بيتوجهي مترجم نيست. بلكه با نوعي عنايت و توجه همراه است؛ اما از آنجا كه از حوزه لفظ بيرون ميرود، نميتواند از عهده متن مبدأ برآيد و به خواننده تضمين نميدهد كه نويسنده متن مبدأ لزوما همين را اراده كرده است. پس ترجمه مفهومي را بايد ناكافي قلمداد كرد؛ اگر چه معمولا به اندازه ترجمه تحتاللفظي رماننده و آزارنده نيست.
3. ترجمه معتدل. مترجم دراين گونه ترجمه كه من آن را تنها نوع امانتدارانه ترجمه ميشمارم، ميان سطوح گوناگون كلام اعتدال را رعايت مينمايد و هيچ يك را فداي ديگري نميكند. تنها در اين گونه ترجمه - البته اگر با مهارت و چيرهدستي صورت يافته باشد - خواننده ميتواند يقين يابد كه دست كم اصل مراد نويسنده و گوينده زبان مبدأ را دريافته است.
در ترجمه معتدل، سطح لفظي تا آنجا حفظ ميشود كه مخاطب بتواند برابرِ هر واژه زبان مبدأ را در برگردان پارسي بيابد و در عين حال، كنار هم چيني اين واژگان چنان با بافت و آهنگ زبان ما سازگار و همنوا ميگردد كه مخاطب هرگز خود را با زباني غريبه روبهرو نميبيند. نيز آوا و ضرب آهنگ و مايههاي بلاغي و شيوايي سخن نيز تا حد ضرورت حفظ ميگردد، يعني تا حدي كه مخاطب در آن، تصنع و تكلف نيابد. به اين نمونهها از ترجمه آيات نوراني وحي بنگريد كه آن مفاهيم والا و گوهرين چگونه در ظرف زبان پارسي، به رواني و زلالي ريخته شده و حق هر يك از سطوح ياد شده تا حد امكان و ظرفيت زبان ما - كه از توانمندترين زبانها براي انتقال مفاهيم معرفتي است - در آن ادا گشته است:
«و كساني كه كافر شدند، كردارهاشان چون سرابي است در بياباني هموار كه تشنه آن را آب پندارد تا چون بدانجا رسد، چيزي نيابد و خداي را نزد آن يابد كه حساب او را تمام بدهد؛ و خدا زود حساب است22.»
«و شاعران را گمراهان پيروي ميكنند. آيا نديدهاي كه آنان در هر وادياي سردر نهند و سرگشته ميروند؟ و ميگويند آنچه نميكنند؟ مگر آنان كه ايمان آورده، كارهاي نيك و شايسته كرده، خداي را بسيار ياد كردند و پس از آنكه ستم ديدند، داد ستاندند؛ و كساني كه ستم كردند، به زودي بدانند به كدام بازگشتگاه باز خواهند گشت23.»
گفتهاند كه تعرف الاشياء بأضدادها؛ و راست گفتهاند. لطف و دقت اين ترجمه، خوب در نظر نيايد، مگر پس از آنكه ترجمهاي در حال و هواي ناخواستني ديگر، در كنارش ديده شود؛ مثلا در همين آيه كه گذشت:
«و شاعران را متابعت ميكنند زيانكاران و سفيهان. آيا نميبيني كه در هر وادياي از فنون كلام سرگردانند؟ و شعرا ميگويند آنچه را كه نميكنند. مگر مؤمنين آنها كه عمل نيكو كردند و ذكر خدا بسيار كردند كه شعرگويي از ياد خدا بازشان نداشته، انتقام كشيدند از مشركين براي پيغمبر و مؤمنين بعد از اينكه ظلم كرده شدند به هجو كردن مشركين ايشان را. و به زودي بدانند آنان كه ظلم كردند به كجا باز خواهند گشت كه آن دوزخ است24.»
سخن در باره انواع ترجمه را به همين مقدار كافي ميشماريم و مجال باقي مانده را به عنواني ديگر ميپردازيم كه روندگان راه ترجمه را بسيار مفيد تواند بود؛ يعني بحث از فرايند ترجمه.
ترجمه چه فرايندي را پشت سر ميگذارد؟
1. قرار گرفتن در فضاي سخن
چگونه ميتوان به متن نزديك شد؟
مترجم در گام نخست، بايد از شتابزدگي دوري كند و خود را با حوصله به متن نزديك كند. ترجمه دست كمي از مغازله ندارد. بايد اندك اندك نزديك شد و آرام آرام كام گرفت. مترجمي ميتواند از اثر كام گيرد كه اصول مغازله را خوب رعايت كند.
براي نزديك شدن به متن، بايد در فضاي آن قرار گرفت و پس از ورانداز كردن سراپاي آن - بخوانيد: مطالعه فهرست و سرعنوانها و تصفّحِ متن - خود را به ساحت آن نزديك نمود. مطالعه همه اثر و انديشيدن در بخشهاي انديشيدنياش، تنها راه مجاورت كامل و هماغوشي با آن است. چگونه ميتوان به ترجمه اثري دست زد، بي آنكه پيشتر با آن مجاور و هماغوش شد؟
تأكيد ميكنم كه مراد، فقط مطالعه و قرائت نيست. معمولا از قرائت تنها، اين هماغوشي برنميآيد. بايد اثر را با حرص و ولع و عشق خواند و دلبرانه در آن نگريست. بايد آن را جرعه جرعه نوشيد. بايد آن را لمس كرد. اين كار البته چند روزي از مترجم محترم وقت خواهد گرفت؛ اما در عوض، او را از شتابزدگيها و غفلتها و كارافزاييهاي بسيار نجات خواهد داد. مثالي بسيار ساده ميآورم: كسي كه اثري در تاريخ اسلام را در دست ترجمه دارد، اگر همه آن را از صدر تا ذيل به دقت نخواند و درك نكند و حوادث و صحنههايش را لمس ننمايد، در موارد فراوان براي شخصيت يا رويدادي، ويژگيهايي ذكر ميكند كه پس از مطالعه همه اثر در مييابد آن ويژگيها مراد نبوده است. آن گاه، ناچار ميشود به ابتداي كار برگردد و يكايك اين موارد را بازرسي نمايد و آنها را يكدست و هماهنگ سازد!
پيدا است كه اين مطالعه پيشيني، هنگامي مترجم را به مقصد و مقصود ميرساند كه با تأملات پيراموني همراه باشد. مثلا كسي كه در همان موضوع پيش گفته به ترجمه مشغول ميشود. هنگامي كه به تعبير «صاحب البريد» بر ميخورد، اگر ساده از آن بگذرد و همه جا كلمهاي همچون نامهرسان به جاي آن بگذارد، ممكن است در مواردي، معنايي خندهآور پديد آورد؛ مثلا در آنجا كه همين تعبير به معناي جاسوس است، يا آنجا كه مراد، هشام صاحب البريد از جمله راويان حديث از امام صادق(ع) است.25 از همين قبيل است اين اشتباهِ چندين بار تكرار شده كه: امام حسين(ع) پيش از حركت به سوي كربلا، استخاره نمود! و اين اشتباه از آنجا ناشي شده كه مترجم نخست، و مقلدان بعدي26 با تعبير استخاره (= طلب خير از خداوند) در متون تاريخي برخورد نداشتهاند، يا در آن دقت نورزيدهاند.
پس لازم است كه مترجم با اين مطالعه پيشيني، خود را در فضاي متن قرار دهد و با تعبيرها و اصطلاحها و چم و خمهاي آن قلمرو انس و مؤاخات يابد؛ و گرنه، مطالعه صرفا براي آشنايي با سبك و زبان نوشته، كافي نيست.
2. دريافت سطحهاي پنجگانه سخن در متن مبدأ
نويسندهاي گفته است: «ثواب قرائة سورةِ لم يكن في القرآن.» و مترجمي در بازگردان آن نوشته است - نه؛ اجازه دهيد پيش از نقل اين ترجمه، به تحليل ساختاري اين عبارت بپردازيم - ميبينيد كه در سطوح ديگر، ويژگي ممتازي در اين عبارت نيست - آيا بايد به سوره، تنوين داد؟ آيا بايد آن را با كسره خواند و به عبارت بعد اضافه كرد؟ آيا لم يكن صفتي براي سوره است يا اسم خاص است؟ اگر اين تحليل آگاهانه و در همين مرحله صورت نگيرد، ممكن است اشتباهي بس خندهآور صورت پذيرد كه از قضا، اين مترجم مرتكب آن شده است. با عنايت به مذكر بودن فعل لم يكن ميتوان فهميد كه در تحليل ساختاري، نميتوان و نبايد به سوره تنوين داد و لم يكن را صفت آن دانست؛ بلكه بايد به دنبال راهي بود تا لم يكن اسم خاص قلمداد گردد. با اندكي تأمل معلوم ميشود كه لم يكن نامي مشهور براي سوره بيّنه در قرآن كريم است كه از سر آغاز آن برگرفته شده است. اكنون ميتوانيد حدس بزنيد كه مترجم اين عبارت را چگونه معنا كرده است؟ آري؛ وي چنين نوشته است: «پاداش خواندن سورهاي كه در قرآن نيست.» و از خود نپرسيده كه سوره ناموجود در قرآن، چگونه قرائت شدني است تا پاداشي داشته باشد؟ و ترجمه صحيح چنين است: «پاداش قرائت سوره بيّنه در قرآن.»
در موارد فراوان، نفهميدن معناي درست يك واژه ممكن است سرنوشت متني را تغيير دهد و به كلي، مفهوم آن را ديگرگون سازد. اينجا است كه فرق مترجم دقيق و امين با مترجم شتابورز و ناامين دانسته ميشود. مراجعه به فرهنگهاي اصيل، آن هم با حوصله و تأني، و نيز ضمن دقتورزي در قرائن و نشانههاي پيرامون سخن، بسياري از مشكلات ترجمه را حل ميكند. در همين قلمرو، به مثالي اسفانگيز عنايت كنيد:
خزيمة بن ثابت انصاري، مشهور به ذوالشهادتين، در نبرد جمل چنين سروده است: «ليس بين الانصار في جحمة الحر/ ب و بين العداة الاالطعان//و قراع الكماة بالقضب البي/ ض اذا ما تحطّم النيران.» مترجمي در بازگردان اين دو بيت چنين آورده است: «در شدت جنگ ميان انصار/ و دشمن، جز نيزه حاكم نيست/ با شمشيرهاي درخشنده، زمين را/ از قارچها ميروبيم، هنگامي كه نيزههاي سخت درهم آويزند.» اين بزرگوار از خود نپرسيده است كه در ميدان نبرد جمل، قارچ چه كار ميكند؟ آيا در آن سرزمين قارچ ميروييده است؟ آيا به فرض رويش قارچ در آن مكان، بلاغت اقتِضا ميكند كه شمشيرها روبنده قارچها باشند، حال آنكه قارچ در پايينترين سطح زمين است و شمشيرها در پيش رو يا فراز سرها به چكاچاك مشغولاند؟ با مراجعهاي ساده، اما حوصلهورزانه، به كتاب لغت معلوم ميشود كه مترجم ميان دو كلمه به اشتباهي سترگ افتاده است: كَمْأه جمع كَمْء است به معناي قارچها؛ و كُماة جمع كَميّ است به معناي دليران و زره پوشيدگان. جناب خزيمه مشغول روبيدن قارچها نيست؛ بلكه جنگاوران رقيب را درهم ميكوبد، با آنكه زره بر تن دارند. اگر مترجم شتاب نميورزيد، هم معنايي غريب بر نميانگيخت و هم ناچار نميشد قرع را كه معناي درهم كوبيدن دارد، به روبيدن تغيير دهد.
در همين مرحله، بايد يكي از دشواريهاي رايج ترجمه از زبان عرب را ياد كرد؛ و آن، وجود مرادفهاي فراوان است. مترجم چيره دست كسي است كه در برابر هر واژه زبان عرب، برابري خاص در فارسي بيابد. به ويژه آن گاه كه نويسنده چندين و چند صفت يا قيد تا تعبير مشابه را در كنار هم آورده و مثلا در ستايش از عالمي، برايش هفت صفت كنار هم چيده كه قلمروي يگانه دارند و تنها با دقت و مراجعه به فرهنگهاي اصيل و معتبر، نه فرهنگهاي عربي - فارسي رايج امروز، ميتوان براي هر كدام معادلي برگزيد كه از ديگري ممتاز و جدا گردد.27
3. انتقال سخن در سطوح ياد شده، با حفظ ساختار و ويژگيهاي زبان مقصد
در اين گام، مترجم همه هنر خويش را در زبان مقصد به نمايش مينهد. همين جا است كه اگر وي بر زبان مقصد مسلط و از ريزهكاريهايش آگاه نباشد، كار دست خويش ميدهد و خوانندگان را نيز به زحمت ميافكند. همين جا است كه بسياري از ترجمهها به شدت رنگ و بوي متن خارجي را دارد و مثل غذاي سرشار از ادويه هندي دل اندرون آدم را ميسوزاند. همين جا است كه گاهي خواندن متني به زبان اصلي، خواننده را بسيار راحتتر به مقصود و مقصد ميرساند.28
هنر مترجم در چيست؟
4. تطبيق و بازخواني و ويرايش همه متن ترجمه شده
از بايستهترين كارها براي مترجم آن است كه همه متن ترجمه - تأكيد ميكنم: همه متن ترجمه - را با دقت و كلمه به كلمه بخواند و اين كار را دست كم يك هفته پس از اتمام ترجمه، انجام دهد؛ يعني اجازه دهد تا ذهنش هوايي بخورد و ازگير و دار عادت درآيد و در خنكاي تأمل و انديشه، ديگر بار به سراغ آن رود. آن گاه بنشيند و به منزله خوانندهاي دقيق و سختگير يا منتقدي زيرك و ظريف، ترجمه خود را موشكافي كند. قطعا بسياري از عيبها و كاستيها كه ممكن است بعدا مايه شرمساري و آبروريزي شوند، در همين تطبيق و بازخواني فرادست وي ميآيند. بدين سان، هم آبروي او پاس داشته ميشود و هم حق دو زبان و دو فرهنگ ادا ميگردد.
چرا و چگونه بايد ترجمه را بازخواني كرد؟
در اين مرحله، حتما بايد مترجم به متن مبدأ نيز ديگر بار نظر كند و موارد دستانداز را با متن اصلي مقابله و تطبيق نمايد. چه بسا گاه غفلت از يك تنوين كوچك كار دست او داده باشد! در اين جا، مترجم بايد خودش را به جاي متوسط خوانندگانش بگذارد و اگر هر جا ابهام و قصوري در انتقال مطلب ديد، با دقت و ظرافت به تبيين آن در خود ترجمه بپردازد و البته اگر لازم شد، به شرح و پانويس و پينوشت نيز روي آورَد.
كاري كه در اين گام بسيار ضرورت دارد و با اسف، بسياري از مترجمان متون معرفتي از آن غفلت ميورزند، زدودن نقطههاي سياه است. درست است كه مترجم توانا در گام نخست و پيش از آغاز فرايند ترجمه، با تأني كافي به انتخاب متني مناسب دست ميزند؛ اما همان متن كه در مجموع شايسته انتقال فرهنگ است، باز شايد نقطههاي سياهي داشته باشد. هر چيز كه با فرهنگ و عقايد و زير ساختهاي فكري صحيح سازگار نباشد. نقطه سياه است و بايد آن را از ذهن خوانندگان زدود. در اينجا، مترجم با دو راه رو به رو است:
يك. گاهي متن مبدأ ضمن برخورداري از شرايط ترجمه، داراي نقاط سياه فراوان است؛ به گونهاي كه ترجمه آن به همان شكل مستلزم افزودن توضيحات و پانوشتهاي بسياراست كه كار را از حد ترجمه بيرون ميبرد. در اين حال، بهترين كار، گزينش و اقتباس از متن اصلي است. البته اين كار از خود ترجمه بسيار سختتر است و در حقيقت، نوعي ترجمه - تأليف به شمار ميآيد. در اين صورت، حتما مترجم بايد به نكات و نقطههاي ياد شده اشاره كند تا خوانندگان به اجمال، با ديدگاههاي نويسنده آشنا گردند و در تشخيص انديشه و راه او دچار اشتباه نگردند. روشن است كه تفاوتي از زمين تا آسمان است ميان اين كار و آن كار ديگر كه برخي ميكنند؛ و آن عبارت است از انتخاب قسمتهاي راحت و سهل يك متن و ترجمه نمودن آنها و فرار از بخشهاي سخت و پردردسر، به نام اقتباس و ترجمه.
دو. گاه نيز مترجم با متني رو به رو است كه جسته و گريخته داراي آن نقطههاي سياه است. در اين حال، ترجيح دارد كه مترجم امانت را به دقت رعايت كند و همه آن نكتهها و نقطهها را نيز بياورد؛ اما با توضيحات لازم و مختصر به زدودن آن نقطهها از ذهن خواننده بپردازد. مترجم هرگز نبايد گمان كند كه النقال كالبقال! اولا ترجمه صرفا نوعي نقل نيست و ثانيا چه كسي گفته كه نقل كننده از هر مسؤوليتي مبرا است؟ نقل مطلب نادرست هم نوعي شركت و همراهي در انتقال آن نادرستي محسوب ميشود. مترجم بايد همان قدر كه در انتقال مطلب نويسنده امانت به خرج ميدهد، در حفظ ميراثها و ارزشهاي اصيل هم امين و دقيق باشد.
آن چه بر قلم آمد، بخشي ناچيز از حرفهاي گفته و ناگفته در باب ترجمه، به ويژه در قلمرو ترجمه متون معرفتي بود. اميد است اهل معرفت از آن كامي برگيرند و ناكامرواييهايش را به نيت اصلاح گوشزد نمايند.
پينوشت ها :
1. از شباهت ويراستار و مترجم با پرستار گفتم؛ يادم آمد از ماجرايي لطيف كه در همين قرن بيست و يكم رخ داده و يادگردان آن، دوستي است دانشور كه در صداقتش ترديد ندارم. ميفرمود: «روزي يكي از عالمان به من متفلفن (!) شد و گفت: فلاني! به تازگي كتابي نوشتهام؛ لطفا زحمت بكش و آن را برايم پرستاري كن!» و معلوم است كه منظورش ويرايش اثر ارجمندش بوده و به اشتباه لپي - يا لبّي! - اين دو واژه را با هم خلط كرده است. حالا او از اين پرستاري چه انتظاري داشته، خود حكايتي دارد!
2. انيس ابراهيم، و... المعجم الوسيط، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سوم، 1367، ماده «ترجم».
3. در نظم و نثر پارسي نيز از ديرباز، ترجمه و ترجمان (= مترجم) در همين معنا به كار رفتهاند. هيچ گويندهاي بيش از فردوسي بزرگ، واژه ترجمان را به كار نگرفته است. نمونه را بنگريد به: «يكي ترجمان را زلشكر بجست/ كه گفتار تركان بداند درست،» نيز مولانا در آغاز غزلي بس ظريف و امروزين گويد: «آب حيات عشق را در رگ ما روانه كن/ آينه صبوح را ترجمه شبانه كن» نظامي هم سروده است: «بفرمود تا فيلسوفان همه/ كنند آن چه دانش بود ترجمه.» و اين كاربرد در همين حوزه معنايي و بي هيچ تفاوت ادامه داشته تا روزگار ما و نزديك آن. اختر چرخ ادب، پروين، گويد: «به رنگ ظاهر اوراق ما نگاه مكن/ كه ترجمان بليغ هزار معناييم.»
4. براي آشنايي با برخي از اين تعريفها، بنگريد به: در باره ترجمه (برگزيده مقالات نشر دانش): بحثي در مباني ترجمه، علي صلحجو، مركز نشر دانشگاهي، اول، 1365، صص 37-53.
5. حجر/ 22.
6. مجتبوي، سيدجلالالدين، ترجمه قرآن حكيم، حكمت، دوم، 1376.
7. جواهر القرآن، به كوشش سيدحسين خديو جم، بنياد علوم اسلامي، 1360.
8 . Roger Caillois .
9. در متن اصلي بوده: به فرانسه، ما براي آنكه معنا را روشنتر بيان كنيم، اين خرده تصرف را در آن نموديم؛ به پيروي و استفاده از ابوالحسن نجفي.
10. نجفي، ابوالحسن، درباره ترجمه: مسئله امانت در ترجمه، ص 14.
11. هود/ 44. سخنوران ما از دير باز تا امروز اين آيه را از شاهدهاي شيوا سخني و بلاغت كتاب خداوند دانستهاند؛ از جمله سنايي در اين بيت: «در كتاب ايزد دانا كه وحي مطلق است/ كي بود تبت يدا چون قيل يا ارض ابلعي؟»
12. همين جا خوب است اشاره كنم كه ترجمه هم مثل بسياري كارهاي ديگر، از جمله نويسندگي، فني است كه ميتواند تا مرز هنر پيش رود. تفاوت است ميان نويسايي و نويسندگي: نويسايي يعني از فن نوشتن بهره داشتن؛ اما نويسندگي يعني از هنر نوشتن بهره بردن. شاعري با عنايت به كمال پيامبر بزرگوار (ص) به همين معنا اشاره كرده است: «اگر بودي كمال اندر نويسايي و ناخواني/ چرا آن حجت حق نانويسا بود و ناخوانا؟»
13. اسراء/42.
14. بهبودي، محمّدباقر، معاني القرآن، انتشارات ناصر خسرو.
15. يوسف/42.
16. مجد، اميد، ترجمه منظوم قرآن مجيد، ناشر: اميد مجد، چ سوم، 1377.
17. كيلاني، نجيب، قهرمانان شمال، ترجمه محمّدعلي عسكري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368، ص 9.
18. حج/4.
19. ياسري، محمود، ترجمه قرآن مجيد، اسلاميه، نيازمند تنبيه نيست كه اين گونه ترجمهها در دوري بخشي از نسل نو از قرآن كريم و متون ديني تأثيري بسزا داشته است. قياس كنيد با سخن سعدي: «گر تو قرآن بدين نمط خواني/ ببري رونق مسلماني.»
20. بحارالانوار (17/129).
21. فريد، مرتضي، الحديث (روايات تربيتي)، ج1، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، دوم، 1364، ص 240.
22. مجتبوي، سيدجلالالدين، ترجمه قرآن حكيم. مرا اين گمان است كه ترجمهاي از قرآن كريم بدين پاكيزگي و زيبايي و امانت نگاهداري و بلاغت نيست. البته هستند آثاري كه در برخي از اين عناصر، بر اين ترجمه پيشي دارند؛ اما در مجموع، برتري از آن همين اثر است كه خداوند، مترجم دانشورش را در باغسار فردوس خويش برخوردار و بهرهمند فرمايد!
23. شعراء /224-227. همان ترجمه.
24. ياسري، محمود، ترجمه قرآن كريم، ميبينيد كه افزون بر نازيبايي و چندين كاستي ديگر، اصولا در اين ترجمه مطالبي آمده كه در آيه هيچ نشاني از آن نيست. كاش روزي - البته پيش از ظهور مبارك مولانا الحجة (عج) - فرا رسد كه ترجمه قرآن و آثار گرانسنگ اولياي دين، از چنگ چنين غفلتهايي رهايي يابد و دستگاهي به كفايت و شجاعت، متولي بررسي و تطبيق اين گونه آثار گردد.
25. از شما چه پنهان كه برخي مترجمان همين كار «بدبد» را كردهاند!
26. اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد! بسا اشتباهات رايج در ترجمهها كه فقط به سبب تقليد محض، از يكي به ديگري راه يافته است.q
27. براي مترجماني كه چندان حال و حوصله مراجعه به فرهنگهاي گرانسنگ و پرحجم كهن، نظير العين و لسان العرب و قاموس، را ندارند، فرهنگ دو جلدي - و در يك چاپ: تك جلديِ - المعجم الوسيط كه دانشوران مصر ترتيب دادهاند و مشخصاتش در همين مقاله گذشت، در بيشينه موارد، كفايت ميكند.
28. نمونه بيّن آن، تفسيرالميزان است كه با آنكه دو بار ترجمه گشته، هنوز هم بسياري از اهل دانش براي فهميدن مقصود جناب علامه، بايد به متن عربي سخن وي مراجعه كنند. اين اثر سترگ و ماندني، همسان برخي ديگر از گنجينههاي معرفتي مسلمانان، همچنان در انتظار ترجمهاي آبرومند ميسوزد.
/ن