مکتب اصفهان در شهر سازي
تشکيل دولت صفوي در قرن دهم هجري ( 17 ميلادي ) سبب مي گردد تا حيات عقلي شيعي به اوج خود برسد، تشيع اثني عشري به هويت سياسي و فرهنگي مستقل دست يابد و اين هويت و شخصيت را به عنوان خميرمايه ي فرهنگي همه ي شئون زندگي پس از خود قرار دهد و زمينه را براي شکفتن آراي حکمي اشراقي،فلسفي و عملي مهيا سازد.
اين حکمت که در سراسر عصر صفوي در عراق، سوريه و هندوستان، که پيوندهاي بسيار نزديک با ايران داشتند،رواج يافت. اجمالاً « مکتب اصفهان» ناميده مي شود. مرکز اين حکمت، نه تنها اصفهان، پايتخت صفويان، بلکه شهرهايي همچون شيراز، کاشان، قزوين و تبريز بوده است. استقرار دولت صفوي در اصفهان فرصتي است که اين دولت آرمان شهر خود را بر مبناي آراي حکمي و فلسفي بنيان گذارد و به شهر چون نماد و تجسم و تجسد کالبدي - فضايي اين مفاهيم بنگرد. برنامه ريزي، طراحي و اجراي شار جديد اصفهان به مدت 25 سال، بياني روشن از اين نمادگرايي و سازمان دهي فضايي است. اين بيان فضايي و نماد گرايي چنان محکم، روشن و ظريف است که بي هيچ ترديدي، در زمينه ي هنر شهرسازي مکتبي را پايه مي گذارد که بنا به خاستگاه حکمي و فلسفي اش، مي توان « مکتب اصفهان در شهر سازي » ناميدش.
و آن کسي که شايد در شهرسازي چنين مکتبي را پايه نهاد، کسي نبود جز شيخ بهاءالدين عاملي ( شيخ بهايي ) که بر آن شد تا سايه ي ناکجا آبادي هاي اساطيري، مذهبي و فلسفي را بر زمين نقش زند و چون از پايه گذاران مکتب اصفهان در حکمت وفلسفه بود، در شهر نيز بر آن شد تا بحث آن را با منطق آغاز کند و با مفاهيمي عارفانه در پرتو تجريد و اشراق عقل بر پايش سازد.
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهري ست کان را نام نيست
اي خوش آن کو يابد از توفيق مهر کاورد رو سوي اين بي نام شهر
مقدمه
شکل گيري مکتب
اين حکمت که در سراسر عصر صفوي درعراق، سوريه و هندوستان ( که پيوندهاي بسيار نزديکي با ايران داشتند) رواج يافت، اجمالاً مکتب اصفهان(3)ناميده مي شود. مرکز اين حکمت نه تنها اصفهان، پايتخت صفويان، بلکه شهرهايي چون شيراز، کاشان، قزوين و تبريزبوده است.[ اين حکمت ] که در روزگاران صفويان روي به تکامل گذارده و تا به عصر ما تداوم يافته است، آميزه اي ست از چندين رشته که بر چارچوب تشيع به هم بافته شده است.مهم ترين عناصر حکمت عبارت اند از: تعاليم باطني ائمه( ع )،به خصوص مطاوي نهج البلاغه ي امام نخست، علي (ع)، حکمت اشراقي سهروردي که حاوي جنبه هايي از نظريات ايران باستان و آراي هرمسي و تعاليم صفويان نخست است، به خصوص آراي عرفاني ابن عربي و ميراث فيلسوفان يوناني. از اين روي، جاي شگفتي نيست اگر که بسياري از رسالات حکمي، بحث را با منطق آغاز مي کنند و با جذبه هاي عارفانه در پرتو تجريد و اشراق عقل پايان مي برند.»(4)
از حکمايي که مکتب اصفهان را در دل اين حکمت پرورانده اند، مي توان از شيخ بهاء الدين عاملي مشهور به شيخ بهايي، چهره ي ممتاز مکتب اصفهان در شهرسازي و معماري، ميرداماد، چهره ممتاز اين مکتب در فلسفه و کلام، ميرزا ابوالقاسم ميرفندرسکي، ملامحسن فيض کاشي، مجلسي دوم و صدر الدين شيرازي مشهور به ملاصدرا نام برد. شيخ بهاء الدين عاملي، متکلم و فقيه مبرز زمان خود که صدر علماي اصفهان نيز بود، نقشي سترگ درتدوين مکتب اصفهان در معماري و شهرسازي داشت.او صوفي اي بزرگ، معماري برجسته و رياضي داني شهير و مورد احترام همگان بود. شيخ بهايي مورد احترام همه ي فرق، از درويشان خانه به دوش و قلندران گرفته تا علماي درباري بود. کار سترگ شيخ اين بود که بي اعتباري همه ي علوم را در برابر عرفان نشان داد؛آن هم در حالي که خود در همه ي علوم مرتبه ي استادي داشت و هريک از آثارش مرجع رسمي موضوع مربوط به خود بود. شيخ بهايي در سراسر آثارش، از شعر گرفته تا معماري و از معماري گرفته تا شهرسازي، بر رجحان شهود عقلاني بر معرفت استدلالي تأکيد ورزيده است.
شيخ در آثارش عمدتاً بر وطن مألوف و سرزمين « نا کجا آباد» نظر دارد. او در اين راه به چنان درجه اي از کمال روحي وراي اصول و قواعد نظري رسيده بود که همه ي آثارش سرشار از ارزش هاي معنوي است. حتي در آثار معماري و شهرسازي که منسوب به اوست و شايد از اين پس بتوان آن ها را مکتب اصفهان در شهرسازي و معماري ناميد، رايحه ي معنوي به مشام مي رسد. آثار او گوه ي توازني ست که ميان علوم ظاهري و باطني، مباحث ما بعدالطبيعي و جهان شناسي برقرار شده است؛به ويژه آن گاه که تأثير بنيادي و وحدت بخش عرفاني کانون توجه باشد، اين توازن شاهد رابطه اي ست که مي توان ميان وجوه مختلف سنت برقرار باشد.
چنين است که از دل حکمتي که مکتب اصفهان در فلسفه، شعر، نقاشي، ادبيات، موسيقي و... در آن پرورانيده مي شود، مکتب اصفهان در معماري و شهرسازي نيز متولد مي شود.
مفاهيم وانگاره هاي مکتب اصفهان در شهر سازي(5)
1-با توجه به وحدت اجتماعي کار، حضور مستقيم و همه جانبه ي دولت و همساني هاي اجتماعي - اقتصادي در پهنه ي شهر و روستا و سرانجام تعريف شدن شهر در منطقه،درمکتب اصفهان شهر در محيط پيراموني مستحيل مي شود.(6)ازاين رو، در توافق کامل با طبيعت پيرامون خويش قرار مي گيرد و در توافق، هم زيستي و وحدت چندسويه با روستاهاي اطراف خود است. براي نمونه، برج و باروي شهر نه به عنوان يک عنصر متمايز کننده ي شهر از روستا، که به عنوان حصاري براي تعريف محدوده ي کالبدي شهر به کار گرفته مي شود. در بسياري از موارد روستاها نيز چنين حصاري دارند.
2- در اين مکتب رونق و آبادي شهر نه از طريق بازسازي شهر کهن، که از مسير ايجاد مجموعه هاي شهري جديد در کنار شهر کهن دنبال مي شود. بنابراين، مکتب اصفهان، شهر قديم را مورد جراحي و نوسازي قرار نمي دهد؛ بلکه با ايجاد مجموعه هاي نو و اعلام ديدگاه هاي جديد و از طريق آنها، جرم دگرگوني و دگرديسي را در بافت هاي کهن مي پراکند.آنچه در اين ميان اهميت دارد،بيان هماهنگ و هم آواي فضاهاي شهريست.
3- برنامه ريزي و طراحي فضاهاي شهري و به کارگيري معماري شهري براي ايجاد ابنيه، ميدان ها و ... سبب مي شود که مکتب اصفهان به تبع جهان بيني حاکم، به وحدت بياني دست يابد؛ کل در يک نگاه قابل درک مي شود و مفهومي مجزا از اجزاي خويش مي يابد؛مفهومي که نشان مي دهد که کل، مجموعه ي اجزاي متشکله ي خويش نيست، و خود معناي ديگردارد و مفهومي ديگر را القا مي کند.جزء نيز در مقياس خويش کامل است و وحدت را نشانگر است؛ درعين آن که در ترکيب با اجزاي متشابه يا متبادين، مجموعه ي بزرگ تر و واحدي را سبب مي شود. جزء در کثرت خويش وحدت را بيان مي دارد، و کل در وحدت خود، کثرت را نشانگر است.
4- جهان بيني متکي بر مفاهيم عرفاني که با تشکيل دولت صفوي بستر مادي مي يابد، بر آن مي شود تا درشهرسازي مکتب اصفهان، آرمان شهر خويش را بر پاي دارد. سلسله مراتب فضايي از بزرگ ترين مقياس تا کوچک ترين مقياس کالبدي به کار گرفته مي شود. هر مقياس بر آن است که بازتابي از اصل وحدت بخش جهان باشد. عالم صغير چه در مقياس روستا، چه در مقياس شهر، چه محله، چه ميدانچه و گذر، پرتوي ست از عالم کبير؛ در عين بي نظمي ظاهري، نظمي باطني دارد؛ نظم در بي نظمي. انسان در نقش مرکز ثقل عالم صغير، در پي رسيدن به کمال مطلوب و عروج است؛ همان گونه که در کلام، اين امر به استعاره و ايجاز بيان مي شود، در بيان کالبدي و کلام فضايي نيز استعارات به کار گرفته مي شوند: ترکيب سايه و روشن، نرم و سخت، آب و سنگ، زمين و آسمان، فشردگي و گشادگي، چم و خم، خشکي و طراوت و... همه و همه به کار گرفته مي شوند تا انسان، اين مرکز هستي از زمين به آسمان کشانده شود و بازتاب آسمان را در زمين ببيند.
5- با توجه به اينکه آنچه هست، بازتابي از هستي مطلق است، مکتب اصفهان در شهرسازي در پي تحقق بخشيدن به اصلي ست که جهان بر آن قرار دارد: اصل تعادل و توازن؛ تعادل فضايي و توازن کالبدي. هماهنگي و هم آوايي عناصر متباين در معرفي يک مفهوم يا يک عنصر واحد سبب مي شود تا اصل تقارن و فضاي متقارن در اين سبک، معناي چنداني نيابد و تنها در اجزا و ذره ي فضايي به کار گرفته شود. معماري شهري و سازمان دهي فضاي مکتب اصفهان بيش از پيش بر اصل تعادل و توازن استوار است و مثال هايي بي بديل را عرضه مي دارد.همه ي عناصر يک ترکيب هنري و کلامي براي بيان اين اصل به کارگرفته مي شوند. آهنگ، تکرار،انقطاع، تداوم، يکساني، تباين،بازگشت به آهنگ و باز آمدن به تباين،مقدمه، مؤخره، پيش در آمد، فرود... در ماهرانه ترين ترکيب فضايي و بيان کالبدي چهره مي نمايند.
6- مقياس انساني در مفهوم مادي و عددي آن،درآمد و شد انسان از عروج به فرود و از لاهوت به ناسوت و برعکس رنگ مي بازد. آنچه مطرح مي شود، فضايي ست که بتواند اين آمد و شد را بيان دارد. بنابراين، در مکتب اصفهان نه مقياس، که فضاي انساني مطرح مي شود. مقياس ها، اندازه ها، احجام، گشودگي ها، بسته شدن ها و... همه بر آن اند که بيانگر اين فضا باشند. مناره هاي بلند، سردرهاي رفيع، بناهاي مرتفع، بادگيرها و... همه در خلق اين فضا به کار گرفته مي شوند. از اين رو انسان بي هيچ ترس و هراسي از مقياس،از اين فضاها در مي گذرد و در محاوره اي فضايي و هستي شناختي با آن ها قرار مي گيرد و به عنوان مرکز ثقل عالم صغير، درهر نقطه اي از اين فضا قرار گيرد، مرکزيت آرماني رنگ مي بازد؛همان گونه که در مقياس ديگر و در فضاي گسترده تر، مرکزيت شار در مکتب اصفهان بيش از آن که يک مرکز هندسي باشد، مرکزي عقيدتي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي است.
7- با عنايت به مفهوم « عالم همه منظر اوست»، مکتب اصفهان در شهرسازي، از ايجاد نقطه ي گريزديد و توجه تام و تمام به يک نقطه حذر مي کند. در مقابل هر نقطه اي از استقرار، منظره اي گشوده مي شود و به فراخور مقياس و سلسله مراتب مکاني، عناصر متفاوت در ترکيب فضايي با يکديگر قرار مي گيرند و در ميانه ي خويش روزنه اي براي عبور از موجود مستور باز مي گذارند. انکشاف فضا، از اين به آن در گذشتن و دراين شدن، نه اين و نه آن بودن،اصل و مفهومي ست که از ذره فضا تا کلان فضاي اين مکتب ديده مي شود. فضا در هر نقطه اي محصور مي شود، انسان ها را درخود مي گيرد و از نقطه اي خاص او را به ديگر فضا رهنمون مي شود. سيال بودن و تداوم فضايي از ديگر مفاهيمي ست که در اين سبک به کار گرفته شده است.
8- مکتب اصفهان بي آن که در پي ساخت و برپايي بناهاي يادماني باشد، خود به يادمان تبديل مي شود؛با پرهيز از ايجاد فضاهاي مسلط و بناهاي سلطه گر، اين مکتب موفق به ايجاد بناها و مجموعه هاي باشکوهي مي شود که سخت مردم وارند، در گفت و گو با مردم قرار مي گيرند، از آنان هويت مي يابند و بدان ها هويت مي بخشند.
با چنين مفاهيم ذهني و با چنان مصاديق عيني، مکتب اصفهان را مي توان مکتب پايه اي در سير تحول شهر گرايي، شهر نشيني و شهر سازي تا قبل از شروع دوران معاصر شناخت. اين مکتب حتي پس از سقوط دولت صفوي و تاخت و تازهايي که سراسر قرن دوازدهم هجري( قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي) در ايران جريان داشت،جرم و خميرمايه ي خود را حفظ کرد و بنا به مورد و در هر زمان آسايشي، از نو چهره وانمود. شيراز،بوشهر، اصفهان و... در دوره حکومت افشاريه و زنديه جلوه هاي اين مکتب هستند.
اصول و قواعد دستوري مکتب
در اين دستور زبان، برمبناي چهار نظم مادي ( زميني ): آب ، خاک، گياه و هوا، و يک نظم معنايي ( آسماني و کيهاني)، نظم مقدس شکل مي گيرد. همان گونه که هر يک از چهار نظم زميني سايه اي از آن نظم کيهاني مقدس است، بر همان باور شهر و بنا، شهرسازي و معماري نيز تجلي و حضور اين چهار نظم خواهد بود، براي يادآوري آن نظم کيهاني.
به کارگيري چهار نظم مادي نشان مي دهد که چگونه مکتب اصفهان تلفيق و ترکيب مکان و محيط مصنوعي و طبيعي، ساخته و ناساخته، نظم و بي نظمي و... را در دستور کار زبان طراحي شهري خود قرار داده است. در ترکيب و باز ترکيب چهار نظم آب، خاک، گياه و هوا، مکتب اصفهان موفق شده است با مفاهيمي واحد، مصاديقي متفاوت و گوناگون را با توجه به محيط، مکان و زمان بيان کند؛ به گونه اي که فضاي ساخته شده در نظمي آهنگين و هم آوا با طبيعت پيرامون خويش قرار گيرد. با تبعيت از نظم هاي چهارگانه و با قدرتي کامل، اين مکتب موفق شده است که شعر معماري و شهرسازي را در فضا و بنا بسرايد. اين شعر کالبد يافته در فضا و بنا، نه براي ارضاي مفاهيم ظاهري و مادي، که براي کالبد بخشيدن به همان نظم مقدس کيهاني ست؛ نظمي که در پي بيان وجود در موجود است؛ در پي چهره گشايي از مستور است؛دريچه اي ست از آشکار به نهان، از ظاهر به باطن، و نفي زمان در مکان و مکان در زمان و به تعبيري، نفي زمان و مکان. با تکيه بر اين نظم، مکتب اصفهان اصول و قواعدي را در طراحي شهري به کار مي گيرد که قابليت دارد تا در هر مکان و زماني ترکيب کلامي و بياني در خور آن مکان و زمان را داشته باشد و گويشي نو ارائه دهد. بدين اعتبار، اين مکتب موفق مي شود که دستگاه و نظامي ارائه دهد که توانايي انطباق با دگرگوني هاي زمان و مکان را داشته باشد؛ بي آن که مجبور باشد به ترکيب کلامي، بياني و فضايي دوران کهن بازگردد. اين عين « شدن » در هر لحظه است؛ و اين همان گذر از شکل به محتواست. اصول و قواعد مطروحه در اين مکتب، پوسته و شکل را امري عرضي مي داند که دگرگوني پذيرند. آنچه اعتبار دارد و ثابت مي ماند، محتوا و ماهيت امر است.
با اين اعتبار،اصل ترکيب کلام، رابطه ي مبتدا، خبر، فعل، رابطه ي جزء با کل،معناي واژه به خودي خود، معناي واژه در جمله، معناي جمله به تنهايي و معناي جمله در متن و... دراين دستگاه زباني تعريف مي شود.
هر بنا به خودي خود کتابي ست مملو از واژه ها و جمله هاو... .
در شهر، هر بنا نقشي واژه اي مي يابد. مجموعه ي بناها جمله را شکل مي دهند. محله ها فصول و متون را مي سازند و شهر کتاب مي شود. مي توان کتاب را در کليت آن خواند؛ بي آنکه به اعتبار متن، جمله و واژه ها خللي وارد آيد و مي توان هر واژه، جمله يا متون را بي رجوع به تمامي کتاب باز خواند و معناي خاص آن را بازيافت.نه کتاب واژه خواهد بود ونه واژه کتاب؛ گو اين که کتاب مملو از متون، جمله و واژه هاست. ولي خود مقصودي ديگر را بيان مي دارد که مجموعه ي واژه ها يا جمله ها يا متون از بيان آن قاصرند.هرسطر و مصراع، جمله و غزل، ترجيع بند و ترکيب بند، فراز و فرود نيز خود جهاني را پديدار مي کند که در جهان کلي کتاب ناپيداست.چنين است که مکتب اصفهان موفق مي شود شعر شهر را بسرايد.
در اين دستگاه زباني و قواعد دستوري آن مي توان اصول مربوط به زبان طراحي شهري را در دو گروه عمده بررسي کرد: نخست، اصول عام که عمدتاً ناظر بر ابعاد فلسفي و حکمي هستند. اين اصول همان اصولي هستند که در بالا به آن ها اشاره شد؛ اصولي فارغ از زمان و مکان؛ اصولي که سر در ازل دارند و دامن در ابديت مي گسترانند؛اصولي که « کجا» را سايه اي از« ناکجا» مي دانند و « مستور» را در « مکشوف » جست و جو مي کنند. دوم، اصول خاص يا اصولي که پايه ي زبان طراحي در معناي مادي آن را مي سازند. اين اصول را مي توان بي هيچ اولويت و مزيتي به گونه هاي زير بيان کرد:
اصول سلسله مراتب: بر مبناي اين اصل، هيچ فضاي شهري ، بنا، يا معماري را نمي توان فارغ از مراتب بالاتر يا پايين تر آن ايجاد کرد.هر فضاي شهري يا بنا يا معماري درمکان سلسله مراتبي خود است که معنا مي يابد و خارج ازآن،از تعريف تهي مي شود. بر مبناي اين اصل، هر فضاي شهري يا بنا و معماري داراي درون و بيرون است. در درون، زيرنظم هاي خود را شکل مي بخشد و در برون،ازنظم هاي فراتر تأثير مي پذيرد.
اصل کثرت: فضاي شهري در انبساط خويش، روي به کثرت دارد و تنوع؛ روي به تجزيه شدن دارد و گوناگوني. در اين کثير شدن و گوناگوني، هر جزء و عنصري فارغ از ديگر اجزاء و عناصر، هويت، شخصيت و معناي خويش را دارد. هر جزء خود کلي مي شود در مقياس مربوط به خود.
اصل وحدت: فضاي شهري در انقباض خود و در مجموعه ي هم بسته اش، روي به وحدت دارد ويکساني؛ روي به ترکيب دارد و همگوني. در اين جمع شدن و همساني، کل داراي هويتي يگانه مي شود و شخصيتي خاص ارائه مي دارد، فارغ از چگونگي ترکيب اجزاء و عناصرش. اجزا و عناصر در اين هويت کلي رنگ مي بازد و يگانه مي شوند.
اصل تمرکز: متمرکز شدن فضاي شهري اعتباري خاص به آن مي بخشد و آن را از ديگر فضاها متمايزمي سازد. بدين ترتيب، هر فضا با نحوه ي تمرکز اجزايش تعريفي خاص مي يابد و هويتي ويژه.
اصل عدم تمرکز: پراکندگي فضاي شهري موجب مي شود که بياني واحد در مکان هايي متفاوت به کار گرفته شود. توزيع متوازن فضاهاي شهرعلت اصلي يگانگي مفهوم شهر و فضاهاي متفاوت آن مي شود.
اصل تجمع: جمع شدن عناصر متفاوت در يک مکان خاص، مفهومي ويژه به آن مکان مي بخشد؛مفهومي که از چارچوب مکان خارج مي شود وهويتي فضايي به مکان مي بخشد؛ هويتي که نه درعناصر پيراموني مکان، که در فضاي ما بين آن ها تعريف مي شود.
اصل تباين: ناهمگوني عناصر و فضاهاي شهري و در عين حال آهنگين بودن آن ها در ارتباط با ديگرعناصر و فضاها، اصلي ست که فضاي شهري را از يکساني، يکدستي و بي هويتي مي رهاند. با استفاده از اين اصل، فضاهاي متباين شهري نقشي اصلي در هويت بخشيدن به شهر ايفا مي کنند.
اصل اتصال: هر فضاي شهري در پي وصل به ديگر فضاهاست. هرگاه اين اتصال ايجاد نشود، کلامي گفته نخواهد شد و واژه ها به جمله تبديل نخواهند شد و خانه ها و گنبدها و... شهر را نخواهند ساخت.اصل اتصال را مي توان به حروف ربط ميان واژگان تعبير کرد، قيود مربوط به افعال دانست و صفت تعريف کننده ي موصوف.
اصل توازن: شهر در موزوني فضاها و بناهاي متشکله ي آن تعريف مي شود، در موزوني روابط فضايي، اشکال و فعاليت ها. توازن فضايي بي هيچ ترسي از معماري با مقياس بزرگ و از اين که مقياس انساني - در حد اندازه ها -مورد توجه واقع نشود، عملاً به ايجاد فضاي انساني مي انجامد. در چنين فضاي ست که تعادل فضايي نيزميسر خواهد شد، بي آن که تقارني مطرح باشد.
اصل تناسب: نسبت ابعاد واندازه ها،نسبت احجام و ساختمان ها، نسبت فضاهاي انباشته و فضاهاي تهي، نسبت سايه و روشن، نسبت محدوديت و بي کرانگي، نسبت انسان و فضا و... همه در امري مي گنجد که زيبايي جهان در تناسب آن معنا مي شود؛ در نسبت معقول به منقول، واقع به موهوم، شاهد به خيال.
اصل تداوم: فضاي شهري خلأي ست که ما بين ساختمان ها، احجام و اشکال واقع شود و در مکان و زمان با رفتارهاي اجتماعي و فرهنگي، معنايي ديگر مي يابد. فضاي شهري چون نسيمي از ميان فضاها در مي گذرد، از اين به آن مي شود و در اين شدن، نه اين است و نه آن. اين « شدن » اصلي را مطرح مي کند که تداوم ناميده مي شود؛ امري که در حال اتفاق مي افتد، سر در گذشته دارد و پاي در آينده مي گذارد.اصل انقطاع در اين تداوم است که معنا مي يابد و سکون در اين حرکت است که فهم مي شود.
اصل قلمرو: هر فضاي شهري از ذره فضا ( مسکن ) تا کلان فضا( شهر ) حريمي خاص خود دارد؛حريمي که دامنه ي درون را به برون مي گستراند و محدوده اي خاص از برون را متعلق به درون مي کند.قلمرو، مکاني مي شود که در آن خودي و بيگانه تعريف مي شوند؛حرمت نگاه داشته مي شود و عبوراز آن جز با اجازه ميسر نخواهد بود.
اصل سادگي: خلوص و صراحت فضاي شهري، مکان درک سريع آن را فراهم مي آورد. بي پيرايگي فضاي شهر، آشنايي با آن را ممکن مي سازد. آن درک و اين آشنايي، خاطره را مي سازد. با پيروي از اصل سادگي ست که فضاي شهري به نرمي در خاطر مي نشيند و خيال انگيز مي شود.
اصل پيچيدگي: واژه به هنگام کاربرد روزمره معمولي مي شود و توجه را برنمي انگيزد. واژه در شعرو کلام که به ايجاز گفته مي شود ،در جايگاهي نامعمول به کار گرفته مي شود. در اين حالت است که نمايان مي شود، مي درخشد و زيبا مي شود. فضاي شهري نيز چنين است و آن زماني معنا مي يابد که در مکاني نامعمول رخ دهد. کاربرد نامعمول واژه و فضا به منظور شاخص کردن آن، از اصل پيچيدگي تبعيت مي کند؛ و امري سهل و ممتنع حادث مي شود. در اين اصل است که « شکل » ايجاد مي شود؛ شکلي که وظيفه اي جز ايجاد خاطره و تداعي ها ندارد.
اصل ترکيب:ترکيب واژه ها با يکديگر و چگونگي اين ترکيب کلام را از زبان جدا مي سازد. با پيروي از اصول دستوري زبان، مي توان ترکيب هاي متفاوت کلامي را رقم زد؛ و بدين ترتيب، به بيان يا بيان هاي متفاوتي دست يافت. در اين ترکيب کلامي مي توان « اضداد » را نيز با يکديگر ترکيب کرد. اين ترکيب اضداد است که مي تواند فضايي متفاوت از آنچه معمول است ، پديد آورد.« دوام ترکيب اضداد» چه در ادبيات ( نظم و نثر)، چه در کلام و بيان، چه در موسيقي، چه در معماري و چه در شهرسازي، پايدار نخواهد ماند،مگر آنکه از تناسب در ترکيب ها برخوردار باشد، تا بتواند روابط متقابل و متناظر اجزا را به نمايش گذارد.
اصل استقرار: جاي گيري واژه در متن به آن ويژگي اي مي بخشد که درگونه اي ديگر از استقرار، فاقد آن است.استقرار بنا در مکان خاص و در فضاي شهري در شهر نيز از اين دستور آن تبعيت مي کند. به عبارت ديگر، اصل استقرار در مفهوم ساخت کلام يا شهر معنا مي يابد. در اين مفهوم، ساخت يعني مجموعه ي روابط متقابل اجزاي يک کل با يکديگر به گونه اي که هر واحد، بيش ترين نقش را در برابر ديگر اجزا داشته باشد. هر جز خود جهاني مي شود با درون متعلق به خويش، آشنا و ملموس و با بروني متعلق به خويش، بيگانه و در عين حال آشنا. هر جزء خود جهاني مي شود کامل، همچون هر جمله با معنايي در متن: مستقل و در عين حال وابسته به ديگر اجزا.
اصل زمان: معمولاً به کارگيري واژه در متن، با فعل مقيد به زمان مي شود. به عبارت ديگر، واژه در زمان هاي متفاوت جايگاه ويژه اي مي يابد و در تبعيت از زمان فهميده مي شود. بنا و فضاي شهري نيز همين تعريف را در متن شهرمي يابند؛ معنايي که در بيان مقيد به زمان مي شود. بنابراين، آنچه در زمان دچار دگرگوني مي شود،صورت است، نه محتوا. محتواي فضاي شهري چون محتواي واژه، در بستر زمان چهره هاي متفاوت مي يابد.
اصل ايجاز: شهر و فضاي شهري، همچون زبان وبيان از اسلوبي تبعيت مي کند که بتواند گسترده ترين مفهوم را در ساده ترين صورت بيان کند. در زبان، اسلوبي گيرنده و جذاب است که بيش ترين انديشه را با کم ترين واژگان ارائه دهد. رعايت اين اصل يکي از بنيادي ترين دستور کارهاي زبان طراحي شهري در مکتب اصفهان است.
پي نوشت ها :
1-استاد گروه شهرسازي دانشکده ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران.
2-برگرفته از نشريه ي « هنرهاي زيبا»، شماره ي 3 ، ص 53-48.
3- در عصر صفوي کوشش هاي بسياري از حکما مانند شيخ بهاء الدين عاملي، ميرداماد، ميرابوالقاسم ميرفندرسکي، ملامحسن فيض کاشي، مجلسي دوم، محمد لاهيجي، ملا محمد باقر سبزواري، عبدالرزاق لاهيجي، قاضي سعيد قومي، استاد شمس الدين کاشي تراش، رضا عباسي، استاد شمس الدين محمد، صادق بيگ افشار( شاعر و نقاش)، مقصود نقاش، مظفر علي نقاش، ميرسيد علي نقاش، شيخ محمد سبزواري( نخستين تصويرگر چهره)، مير عماد ( خوش نويس نستعليق )، علي رضا عباسي ( خطاط و طراح )، خواجه اختيار منشي، بابا شاه اصفهاني( مؤلف آداب المشق )، محمد رضا امام اصفهاني، استاد علي اکبر اصفهاني( معمار و مهندس مسجد شاه اصفهان )، استاد محمد علي ازمعماران و بنايان مسجد شيخ لطف الله، استاد محمد رضا، شيخ محمد ( معروف به آجرتراش)، استاد حيدر علي عودي ( موسيقي دان و عود نواز)، استاد حسن معمار، استاد شجاع اصفهاني و... مکتبي مرسوم به مکتب اصفهان شکل گرفت که دامنه ي تأثير آن تا به امروز نيز در زمينه هاي مختلف هنر تداوم داشته است.( رجوع شود به مقاله ي سيد حسين نصر، « شيخ بهايي»، در مجموعه ي مقالاتي به نام تاريخ فلسفه در اسلام، جلد دوم که به کوشش م. شريف گرد آوري شده است).
4-ر. ک. به سيد حسين نصر، مکتب اصفهان، تاريخ فلسفه در اسلام. جلد دوم به کوشش محمد شريف، مرکز نشر دانشگاهي، چاپ اول، تهران1365.
5- ر.ک. به سيد محسن حبيبي.« مکتب اصفهان، اعتلا و ارتقاي مفهوم دولت»، مجله ي صفه، شماره ي 23، دانشکده ي معماري و شهرسازي دانشگاه شهيد بهشتي، پاييز و زمستان 1375.
6- ر.ک. به سفرنامه هاي متعددي که در اين روزگاران به رشته ي تحرير در آمده است.
1- اورسل،ارنست. سفرنامه ي اورسل. ترجمه علي اصغر سعيدي، زوار، تهران1353.
2- پيرنيا، محمد کريم. « سبک شناسي معماري ايران» مجله ي باستان شناسي و هنر ايران. شماره ي1 ، اداره کل باستان شناسي1347.
3- پيرنيا، محمد کريم.« بازار» مجله باستان شناسي و هنر ايران1348.
4- تاورنيه، ژان بابتيست. سفرنامه تاورنيه،ترجمه ي ابوتراب نوري، حواشي ازحميد شيرواني، تأييد اصفهان1366.
5- تحويل دار،ميرزا حسن خان. جغرافياي اصفهان. به کوشش منوچهر ستوده، دانشگاه تهران، تهران 1342.
6- حبيبي، سيد محسن. « دولت و تهران( 1320-1304 )» مجله محيط شناسي، شماره ي 15، موسسه ي مطالعات محيط زيست تهران 1369.
7- دروويل، گاسپار. سفرنامه ي دروويل. ترجمه ي جواد محبي، گوتنبرگ، تهران1348.
8- شاردن،ژان. سفرنامه شاردن، ترجمه ي حسن شريفي، نگاه تهران، 1357.
9- شرلي، سفرنامه برادران شرلي، ترجمه ي آوانس، منوچهري، تهران 1357.
10-شکري، يدالله. عالم آراي صفوي. بنياد فرهنگ ايران، تهران 1350.
11- فلاندن، اوژن. سفرنامه فلاندن. ترجمه ي نور صادقي، اشراقي، تهران1356.
12- فلسفي، نصرالله. زندگي شاه عباس اول. دانشگاه تهران، تهران1332.
13- کريمان، حسين. تهران در گذشته وحال. دانشگاه ملي ايران، تهران1353.
14- کمپفر، انگلبرت. سفرنامه کمپفر، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، خوارزمي، تهران1360.
15- لمبتون، آن. مالک زارع در ايران. ترجمه ي منوچهر اميري، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1362.
16- مجيد شيباني، نظام الدين، تشکيلات شاهنشاهي صفويه، دانشگاه تهران، تهران1346.
17- مينورسکي، و. سازمان اداري حکومت صفويه، ترجمه ي مسعود رجب نيا،حواشي محمود دبير سياقي،زوار، تهران1334.
18- نصر،حسين.« مکتب اصفهان»، تاريخ فلسفه در اسلام، جلد دوم، به کوشش محمد شريف، مرکز نشر دانشگاهي، چاپ اول، تهران1365.
19- هنيتس، والتر. تشکيل اولين دولت ملي در ايران . ترجمه ي کيکاووس جهانداري، انتشارات خوارزمي، تهران1368.
نشريه دانش نما،شماره 169-167.
/ع