واژه شناسی اصفهان و جی
نویسنده: استاد محمد مهریار
اصفهان نام همین شهر کهن سال و تاریخی، به تلفظ صحیح همان « اسپاهان » است، معادل « اسباهان » ( اصبهان به صورت تازی )، معادل «سپاهان» و «صفاهان»؛ که همه نام هایی ست که تا امروز بر روی این شهر تاریخی گذاشته شده است،و ما چون در اینجا در صدد ذکر تاریخ و خصوصیات دیگر نیستیم،فقط به واژه شناسی اصفهان قناعت می کنیم.
بر حسب دلایل و اسنادی که ارائه خواهیم کرد،و موارد مختلف هم به مناسبات مربوط به نام دیه ها گفته ایم، اصفهان از ریشه ی کلمه « اصب»( صورت تازی واژه معادل « اسپ» و صورت قدیمی تر این کلمه در فارسی حاضر) و معادل « اسپه » اوستایی در فارسی باستان است.باید دانست که اساساً نام «اسب» به صور مختلف در زبان فارسی بر نام شهرها و دیه ها نهاده شده است. این کلمه ممکن است به صورت ترکیبات «اسپ» و «اسپ» و «اسف» ( اسفه ی اصفهان،اسفراین خراسان ) یا «اصف»(اصفهان، اصفهانک و غیره) دیده شود. برای توضیح می توان گفت که به جز نام های اسفراین و اسفدار و اسفرنگ و اسفرجان صدها واژه از این قبیل در دورو کنار ایران وجود دارد که کلمه ی «اسف» به صور مختلف و حتی به صورت عربی اصفه آباد و امثال آن در آن ها راه یافته است. تا آنجا که این جانب تحقیق کرده ام، دردور و کنار ایران نام بیشتر از حدود پنجاه محل همراه با واژه ی «اسب»،«اسف»،«اصف» آمده است. لازم نمی دانیم به جز اشاره ای مؤکداً توضیح دهیم که اسب این حیوان شریف و نجیب مورد احتیاج و علاقه و احترام اقوام آریایی و اجداد کهن ما بوده است و چون بحث ما دراین جا بیش تر راجع به تحقیقات لغوی ست،ازاین مسأله به اجمال در می گذریم.
باید دانست که در زبان اوستایی «اسب»- «اسپ» از ماده ی «اسپا» می آید و به همین دلیل این نام را به صور مختلف شبیه به اصل بر روی دیه ها و محل ها می بینیم. در سنگ نوشته های داریوش بزرگ کلمه «اسب» آمده است و همچنین واژه ی کلمه ی «اسب بار» به معنی «سوار» در آن سنگ نبشته دیده می شود. در پهلوی کلمه «اسپ وار»، «اسب بار» و «اسوار» به معنی «سوار» وجود دارد. در صورت پهلوی «اسواران سالار» عنوان «رییس سپاهیان سوار» بر حسب آیین لشکری ساسانیان وجود داشته و این همان کلمه ای ست که اعراب آن را گرفته اند و صورت فارسی آن «اسوار» به معنی «سوار» را به عربی برده و از آن به صورت جمع واژه ی «اساوره» را ساخته اند، به هر حال این واژه هم در اوستایی و پارسی باستان و هم در پهلوی و فارسی حاضر و به صورتی که گفته شد، در زبان تازی نفوذ داشته و شایع بوده است.
در زبان فارسی حاضر کلمه ی «اسپ» با «پ» فارسی رایج نیست، هر چند در صورت کهن تر زبان فارسی به صورت «اسپ» شایع بوده است و در شاهنامه هم به این صورت مکررآمده است. اما در واژه های بسیاری که در زبان فارسی حاضر رایج است، آن را به صورت «اسپ» با «پ» فارسی می توان دید، مثل کلمه ی «اسپریس» به معنی میدان اسب سواری و کلمه ی «اسپست» به معنای یونجه( خوراک اسب) و «اسپهبد» و «سپه سالار» و غیره که در این کلمات صورت قدیمی تر واژه به صورت «اسپ» با «پ» فارسی باقی مانده است.
در واژه های دیگر فارسی حاضر، کلمه ی «اسب» به صورت «اسف» امثله ی بسیار دارد، از آن جمله در واژه ی اسفریز، اسفه، اسفرجان و اسفرنگ(2).همین جا فوراً بگوییم که این واژه در صورت جمع «اسبان» تلفظ آسان دارد،ولی در صورت «اسف» و جمع آن «اسفاآن» غلظتی دارد که تلفظ آن بر فارسی زبانان دشوار می افتد و با «ه» وقایه پس از حرف «ف» از آن به صورت «اسفهان» از این غلظت اجتناب می کنند.درصورت عربی نیز «اصفاهان»همین کلمه است، منتها با «ص» عربی،واگر درست بخواهیم در ساخت این کلمه دقت کنیم «اسفاران» همین که در عربی آمده بود و در جمع به صورت «اساوره» داشتیم، در صورت حاضر زبان فارسی آن را هم به معنای اسب و سوار می بینیم.
جغرافی نویسان عرب از جمله ابن دُرید و حمزه ی اصفهانی نام اصفهان را از«اصبهان»(اسبهان) گرفته اند و توضیحاتی درباره ی کیفیت اشتقاق آن آورده اند که کم و بیش جالب است. یاقوت حموی از قول حمزه بن الحسن می گوید:« اصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک آن لفظ اصبهان، اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه، و اَسباه: اسم للجند و الکلب وکذلک سک: اسم للجند والکلب و انما لزمهما هذان الاسمان و اشترکا فیهما لأن أفعالهما لفقً لأسمائهما و ذلک ان افعالهما الحراسه، فالکلب یسمی فی لغه سک و فی لغه اَسباء و تخفف فیقال:اسبه فعلی هذا جمعوا هذین الاسمین و سموا بهما بلدین کانا معدن الجند الاساوره.»(3)
خلاصه ی ترجمه ی سخنان حمزه چنین است که:« اصفهان از کلمه ی لشکری گرفته شده است، به این معنا که اگر«اصبهان» را به صورت قدیم فارسی آن برگردانیم، می شود «اسباهان» که جمع است و مفرد آن «اسباه» است و این کلمه هم نام «سپاه» است و هم نام «سگ» و این دو را با هم از این جهت جمع کرده اند که کار هر دو نگاه داری و حراست است و «سگ»(کلمه عربی ) گاه در زبان فارسی «سگ» و گاهی هم «اسپه» ( به تخفیف) تلفظ می شود و از این جهت اصفهان را به این صورت نام گذاشته اند که مرکز سپاهی و سواران بوده است و «اصبهان» معادل «اسباهان» و سجستان معادل سگستان، هر دو از ریشه ی «سگ» گرفته شده که اصل آن «اسباه» به معنای لشکر است.»
از دقت درگفتار حمزه معلوم می شود که خوب توجه کرده است که کلمه ی «اسبهان» از «اسب» به معنای «فرس» آمده و دیگر این که اسب و سوار،گاه و بیگاه به جای هم در زبان فارسی استعمال می شوند و باز خوب متوجه شده که «اسبهان» همان صورت جمع«اسباهان»، معادل سپاهیان و سواران است و بازخوب توجه داشته که «اسبه» به تحقیق لغتی ست به معنای سگ، ولی توجه نداشته است که «سگستان» معادل «سجستان» عربی از «اسپه» به معنای سگ فارسی گرفته نشده و در حقیقت سگستان معادل «سجستان » و تحریف یافته ی آن سیستان از ریشه ی کلمه ی سکا و اقوام سکا گرفته شده است و سکستان به معنای سرزمین سکاهاست.
اما درباره ی آنچه حمزه گفته است که «اسپه» نام دیگری ست برای سگ، باید توضیحی بیاوریم به این معنا که در میانه ی لغات محدوده ی که از زبان مادی برای ما مانده است، یکی هم لغت «اسپه»( به تخفیف) به معنای سگ است. در برخی لهجه های زبان فارسی حاضر و از جمله خوانساری و نطنزی و ابوزید آبادی همین کلمه به همین صورت، به معنای «سگ» می باشد و پیداست که این لهجه ها به صورت کهنی باز می گشته است که با زبان مادی پیوند نزدیک تری داشته است؛ ولی البته حمزه متوجه این معنا نشده است که «اسپاهان»از «اسپه»(به تخفیف) به معنای سگ گرفته نشده و تازه در معنای این دو کلمه به صورت جمع نیز دچاراشتباه شده و تصور کرده است که «اسپاهان» جمع «اسپه»( به تخفیف) به معنای سگ است.
به هرحال،چنان که مکرر گفته ایم، نام گذاری امکنه ی فارسی به صورت جمع واژه واز باب اطلاق حال به محل بسیار رایج است. برای مثال،دو کلمه ی خوزان و همچنین اندوان را در نظر می گیریم که در هر دو «خوز» و «اندو» نام دو طایفه ی ساکن محل است که به صورت جمع بر خود محل اطلاق شده است و کلمه ی آذر، آذران و آذریان (هر دو کلمه به معنای آتشکده ) که در صورت حاضر زبان فارسی آدیان معادل آدریان(4)شده و بر محلی اطلاق می شود.
به هرحال اطلاق کلمه به صورت جمع برمحل ( «ان» در عین حال، علامت نسبت هم هست) در زبان فارسی رایج است و بسیار می شود که برای اجتناب از ثقالت و دشخواری کلمه، حرف دیگری «ه- ر- ک -گ » و امثال این ها به آن اضافه می شود. در مورد اصفهان هم همین اتفاق افتاده است؛ یعنی فتحه ی آخردرجمع تلفظ شده و واژه ی «اسپه» به صورت جمع «اسپاهان» وبالاخره به صورت «اسپهان» معادل «اصبهان» (تازی ) و به صورت رایج حاضر اصفهان در آمده است. آن قدر این نام گذاری در نظر مسلم می نماید که بهتر است توضیح و تشریح بیشتری برای آن نیاوریم. اما از نظر تاریخی هم در روزگاران کهن، اصفهان محتملاً از مراکز سپاه بوده و این نام بر آن مانده است. تا آن جا که نویسنده تحقیق کرده است،بیش تر از 20 محل از دیه و دهکده ی بزرگ و کوچک با کلمه ی «اسب» و ریشه ی کهن «اسپه» در دور و بر اصفهان وجود دارد که از آن جمله است دیده اسفه. همچنین اسفزار شهری ست که از دیرباز در کتب تاریخی و جغرافیایی نام آن آمده است وآن را از نواحی سیستان شمرده اند؛ در حالی که امروز اسفزار در ناحیه ی بیرجند مشهور است.
در تقطیع این واژه، به دو جزء «اسف» و «زار» می رسیم. «اسف» همان کلمه ی «اسب» است و «زار» پسوندی ست که در واژه های گلزار،مرغزار و معادل «سار» در واژه های چشمه سار، کوهسار و بسیاری لغات دیگر داریم. همچنین است واژه ی اسفراین. شهر اسفراین شهری بزرگ و کهن است در خراسان که رجال بزرگی بدان منسوب اند. اطلاع داریم که نادر شاه عده ی زیادی از کردان را به این ناحیه انتقال داد و برای جلوگیری از هجوم ترکمانان، به خیال خود خواست سدی ایجاد کند. هم اکنون اسفراین قصبه و یا شهرکی ست بر طرف شمال سبزوار از توابع نیشابور و مشتمل بر 50 قریه ی بسیار آباد و خوش آب و هوا.
در تقطیع این واژه به سه جزء «اسف + را+ ین » می رسیم. با جزء نخست یا همان واژه ی «اسف» معادل «اسپ» آشناییم، و حرف «ر» در میان دو جزء اول و آخر وقایه است و این پسوند نسبت است که در واژه های بسیاری از زبان فارسی همین امروز هم داریم، مثل شوخگین، چرکین، آهنین، سنگین و بسیاری دیگر.
اگر بخواهیم در این جا از نام دیه ها و امکنه ای که در اطراف ایران و خود اصفهان با کلمه «اسف» معادل «اسپ» آمده است، شواهدی بیاوریم،فهرست بلند بالایی خواهد شد که می ترسم موجب خستگی خاطرخوانندگان شود؛ ولی از ذکر چند مثال که باید به آن قناعت کرد، ناگزیر هستیم، مثل:اسفاد(بیرجند)، اسفاران(کرج)، اسفدان(نطنز)، اسفداران(مرودشت)،اسفرجان(قمشه)،اسفرنجان(گرگان، گلپایگان)، اسفستان معادل اسبستان (سراب ، قزوین).
با واژه خود «اسب» به صورت حاضرهم امکنه ی بسیاری در دور و کنارایران داریم، از جمله اسبو(مصغر اسب در خلخال)، اسبک (مصغر اسب در قزوین)، اسبستان(قزوین)، اسبراهان( معادل اسفراهان در لاهیجان) و اسبان ( بیرجند).
پیش ازاین که این مبحث را به پایان ببریم،می گوییم که در ایران بزرگ از این پیش نیز به علت حرمت «اسب» در نظر طوایف آریایی بسیاری از دیه ها و امکنه با نام اسب نام بردار می شدند ؛ برای مثال،اسفس،دیهی در نزدیکی مرو و اسفرنگ،مولد شاعر بزرگ سیف اسفرنگی،دیهی در نزدیکی سمرقند و از این قبیل امثله که فراوان در تاریخ و جغرافیای این سرزمین کهن سال آمده است. این توضیح را هم بیاوریم که به هر صورت با عربی شده ی واژه اصیل «اسب» فارسی یعنی «اصف» هم در حال حاضر امکنه ی بسیارزیادی را می توان در ایران کنونی به یاد آورد؛ از جمله به اصفه آباد،دیهی از دهستان حرب آباد و اصفهانک ( در اصفهان، ساوه، فریدن) و اصفهک ( طبس)، و اصفیان (درناحیه سپیدان) و اصفاک (فردوس ) و اصفکه ( فردوس ) و امثال این گونه نام ها که در همه ی استان های ما به چشم می خورد. شاید به موقع باشد که کلمه ی «اسب» با حرف «پ» ویا «ف» در بسیاری لغات فارسی هم می آید، مثل کلمه ی «اسپست» معادل «اسفست»( یونجه ای که خوراک اسب و دام است)، «اسفناج» معادل «اسفناج» و «اسفرینه» که گفته اند گزر دشتی ست و «اسفرغم» معادل «اسپرغم» و «سفرغم» و «اسفره» به معنی چرم و مهار و شاید «سفره» و «اسفرک» نوعی کافور و «اسفرزه» گیاهی طبی و امثال این ها، همه و همه نشان شیاع کلمه ی «اسف» در زبان فارسی ست.
گذشته از این کلمات ودیه ها و شهرها که نام آن گذشت، نام بزرگ «اسب» در اسامی بسیاری از ناموران ایران کهن و اسطوره ای دیده می شود، مانند گرشاسب، معادل اوستایی «کِ رِ سِ اسب» ( دارنده ی اسب لاغر) و ارجاسب، معادل استوایی «ارجت اسب»(یعنی دارنده اسب ارجمند) و لهراسب معادل اوستایی «ا اوروت اسب» (یعنی دارنده اسب تیزرو) و ویشتاسپ و گشتاسب، معادل اوستایی «گشن اسب» (دارنده اسب فحل) و طهماسب،«طهم اسب»(طهم معادل تخم) دارنده اسب زورمند و هجدسب که گفته اند نیای چهارم زردشت بوده است، یعنی دارای 18 اسب. در حرمت تکریمی که ایرانیان کهن برای «اسب» داشته اند، دیگر نباید توضیح بیشتری بدهیم.
ازمراجعه به متون تاریخی و ادبی پس از اسلام چنین مستفاد می شودکه از جی گاه و بیگاه به عنوان ولایت یاد می کنند و اصفهان را به معنی شهر و این مسأله صرفاً مبتنی بر یک استنباط محفوف به قرائن و امارات است،نه این که بتوان برروی آن حکم قطعی کرد. صاحب بن عباد،همان وزیر کافی و دانشمند آل بویه،ملقب به کافی الکفاه در اشعاری که با عشق و علاقه نسبت به اصفهان سروده است، گه گاه چنین یاد می کند که پنداری مقصودش از جی ایالت است و از اصفهان همان شهر اصفهان را اراده دارد. چنان که در قطعه ای می گوید:
یا ایهاالراکب المصغی الی الحادی حییت من رائح منا و من غاد
ان جئت جی بلادی اومررت بها فنادها قبل حط الرحل و الزاد
و قل لها جئت من جرجان مبتدراً او حی الیک بما قال ابن عباد
یا اصفهان الا حییت من بلد یا زنده رو الا سقیت من واد(5)
ازاین اشعار و امثال و نظایراین گونه اشعار و روایات می توان استنباط کرد که مقصود از جی ایالت، و منظور از اصفهان، شهر اصفهان بوده است. البته در این موضوع حکمی قطعی نمی شود کرد و به هر حال ظن بر این که جی به ایالت اطلاق شود و ناحیت، نه بر شهر اصفهان، قوی ست وبی مورد نیست و ما دلایلی که له و علیه این موضوع هست،درطی گفتار خود خواهیم آورد.دراین جا چون مقصود واژه شناسی ست، به همین اندازه اکتفا می کنم.مورخان و جغرافی دانان یونانی و به دنبال آن ها محققان غربی بدون توجه به این که جی به ناحیت اصفهان اطلاق می شود و یا شهراصفهان، همه گفته اند که اصفهان در روزگاران کهن «گابه» یا «گابی» نامیده می شده است. استرابو می گوید که شهراصفهان و ایالت آن در زمان هخامنشیان «گابه » یا «گابیان» نامیده می شده است و کم کم این کلمه به جی تبدیل شده است.
مأسوف علیه لارنس لاکهارت و کرزن بر این عقیده اند که اصفهان در عهد هخامنشیان، «گابل» یا «گابی» نامیده می شده است و این همان کلمه است که بعدها به «گی» و « جی »تبدیل شده است. بیش تر محققان و از جمله مؤلفان دایره المعارف بریتانیکا و مستشرق بزرگی نظیرهرتسفلد همه در این باره اظهارنظرمی کنند که اصفهان به صورت های مختلف «گابل، گابیان، گابی» نامیده می شده است و زمان این تسمیه را به حدود هخامنشیان می رسانند و می گویند که کلمه ی «گابیان» به جی تبدیل شده است(6)و این همان است که ما می خواهیم درباره ی آن تحقیق کنیم. در این مقاله ی مختصر، ما مجال نقل همه ی اقوال مورخان را نداریم،ولی آنچه مسلم به نظر می رسد،براساس فقه اللغه زبان فارسی،کلمه «گابی» و یا «گابیان» نمی تواند به جی تبدیل شود وجی باید در زبان کهن ریشه ی خاصی داشته باشد.حقیقت این است که واژه ی جی بی شک از واژه ی «گی» آمده است و خود یک واژه ی مستقل صحیح و با معنی است و نمی توان گفت که از کلمه ی دیگری آمده باشد.
امروزجی دهستانی از بخش مرکزی اصفهان است که بسیار به شهراصفهان نزدیک می باشد و همین مسأله ظن غالب را براین که جی اساساً نام ناحیت (روستا) بوده است نه شهر،تقویت می کند.دراین بلوک،گذشته از کلمه ی جی، ده دیگری به نام جیران و باز دیه دیگری به نام جی شیر داریم که به موقع ازآن ها گفت و گو خواهیم کرد.
دراطراف مملکت ایران دیه ها و روستاهای بسیاربه صورت جی و یا ترکیباتی ازآن وجود دارد.از جمله جی که دیهی ست بزرگ در حوالی شهر کرج و در سرتاسر کشور به انواع مختلف از جی کلماتی مثل جیان و امثال این ها وجود دارد که جزء جی در آن آشکار است. اولاً کلمه جیران را اگر بر اساس تطور لغات و ترتیبی که در نام گذاری دیه ها و روستا ها داریم تقطیع کنیم ، درست به واژه ی جی می رسیم. جیران معادل «جی + ر+ ان» و « ر » وسط که برای سهولت تلفظ عنوان وقایه دارد و کلمه به صورت جیران درآمده است و دیه جیاوه هم چون تقطیع شود، به صورت « جی + آوه» معادل «جی + آب + ه » ( آو- آوه معادل آب و آبه) درمی آید.
در بلوک قهاب اصفهان ده دیگری وجود دارد که امروز آن را در تداول عامه جیون معادل « جیان= جی + ان » و یا « گیان» تلفظ می کنند و اغلب آن را به صورت گیاهان در دفاتر می نویسند. در متون عربی ازآن به صورت جیان معادل گیان یا تشدید یاد کرده اند و رجالی را به آن منسوب می دارند.(7)
به جزکلمه ی جی و جیان و یا گیان، «جی» به صورت «گی» و یا «کی» در واژه ی کیومرث،پادشاه باستانی ایران هم دیده می شود.در صورت کهن زبان پارسی،صحیح کلمه ی کیومرث همان گی یو مرتیه معادل کیومرث به معنای زنده ی فانی یا انسان میرا می باشد،و «گی» در اوستایی به معنای زندگی و زیستن می آید.ازاین رو آسان می توان تصور کرد که کلمه ی جی از همان ریشه ی کلمه ی «گی » به معنی حیات و زندگی آمده است و «گاف» و «جیم» و «ز» به هم تبدیل می شود و همه از ریشه ی زندگی آمده اند و مطابق اصولی که درنام گذاری دیه ها وجود دارد، بیش تر نام دیه ها را از ریشه ی کلمه ی زندگی می گیرند،چون محلی آباد شد و قابلیت زندگانی پیدا کرد،آن را به اسم همان زندگی نام گذاری می کردند. بنابراین، جیان معادل «گیان» وسیان معادل «زیان» از همین قاعده پیروی کرده اند. به تعبیردیگر،«گیان» همان «زیان» است،یعنی جای زیست و «کیان» هم چنین است.
واژه شناسی: بنابراین،آشکارا می توان ریشه ی کلمه ی جی را بدست آورد و به طورخلاصه گفت که جی ازهمان کلمه ی «گی » به معنای حیات آمده است و مشتقات آن هم بسیاراست و نه از صورت «گابه و گابل و گابی» که در بالا حسب نظر خاورشناسان به آن اشارت شد.
قرینه ی دیگری در این باره وجود دارد که همه ی این واژه ها از «گی» به معنای زندگی آمده است و آن اماره ای ست که در صورت کهن تلفظ این واژه با تشدید «ی» به صورت «گی» است که بعدها تلفظ آن به صورت جی در آمده است و هم اکنون این تشدید در صورت ساده ی جی وجود دارد و به صورت مرکب نیز آن را جیان تلفظ می کردند. چنان که یاقوت حموی هم در معجم البلدان ذیل این عنوان آن را با تشدید ضبط کرده است و این خود نشانه ی آن است که اصل این کلمه «گی » بوده است،نه «گابی» و «گابل» بدان سان که گذشت.
/ع
بر حسب دلایل و اسنادی که ارائه خواهیم کرد،و موارد مختلف هم به مناسبات مربوط به نام دیه ها گفته ایم، اصفهان از ریشه ی کلمه « اصب»( صورت تازی واژه معادل « اسپ» و صورت قدیمی تر این کلمه در فارسی حاضر) و معادل « اسپه » اوستایی در فارسی باستان است.باید دانست که اساساً نام «اسب» به صور مختلف در زبان فارسی بر نام شهرها و دیه ها نهاده شده است. این کلمه ممکن است به صورت ترکیبات «اسپ» و «اسپ» و «اسف» ( اسفه ی اصفهان،اسفراین خراسان ) یا «اصف»(اصفهان، اصفهانک و غیره) دیده شود. برای توضیح می توان گفت که به جز نام های اسفراین و اسفدار و اسفرنگ و اسفرجان صدها واژه از این قبیل در دورو کنار ایران وجود دارد که کلمه ی «اسف» به صور مختلف و حتی به صورت عربی اصفه آباد و امثال آن در آن ها راه یافته است. تا آنجا که این جانب تحقیق کرده ام، دردور و کنار ایران نام بیشتر از حدود پنجاه محل همراه با واژه ی «اسب»،«اسف»،«اصف» آمده است. لازم نمی دانیم به جز اشاره ای مؤکداً توضیح دهیم که اسب این حیوان شریف و نجیب مورد احتیاج و علاقه و احترام اقوام آریایی و اجداد کهن ما بوده است و چون بحث ما دراین جا بیش تر راجع به تحقیقات لغوی ست،ازاین مسأله به اجمال در می گذریم.
باید دانست که در زبان اوستایی «اسب»- «اسپ» از ماده ی «اسپا» می آید و به همین دلیل این نام را به صور مختلف شبیه به اصل بر روی دیه ها و محل ها می بینیم. در سنگ نوشته های داریوش بزرگ کلمه «اسب» آمده است و همچنین واژه ی کلمه ی «اسب بار» به معنی «سوار» در آن سنگ نبشته دیده می شود. در پهلوی کلمه «اسپ وار»، «اسب بار» و «اسوار» به معنی «سوار» وجود دارد. در صورت پهلوی «اسواران سالار» عنوان «رییس سپاهیان سوار» بر حسب آیین لشکری ساسانیان وجود داشته و این همان کلمه ای ست که اعراب آن را گرفته اند و صورت فارسی آن «اسوار» به معنی «سوار» را به عربی برده و از آن به صورت جمع واژه ی «اساوره» را ساخته اند، به هر حال این واژه هم در اوستایی و پارسی باستان و هم در پهلوی و فارسی حاضر و به صورتی که گفته شد، در زبان تازی نفوذ داشته و شایع بوده است.
در زبان فارسی حاضر کلمه ی «اسپ» با «پ» فارسی رایج نیست، هر چند در صورت کهن تر زبان فارسی به صورت «اسپ» شایع بوده است و در شاهنامه هم به این صورت مکررآمده است. اما در واژه های بسیاری که در زبان فارسی حاضر رایج است، آن را به صورت «اسپ» با «پ» فارسی می توان دید، مثل کلمه ی «اسپریس» به معنی میدان اسب سواری و کلمه ی «اسپست» به معنای یونجه( خوراک اسب) و «اسپهبد» و «سپه سالار» و غیره که در این کلمات صورت قدیمی تر واژه به صورت «اسپ» با «پ» فارسی باقی مانده است.
در واژه های دیگر فارسی حاضر، کلمه ی «اسب» به صورت «اسف» امثله ی بسیار دارد، از آن جمله در واژه ی اسفریز، اسفه، اسفرجان و اسفرنگ(2).همین جا فوراً بگوییم که این واژه در صورت جمع «اسبان» تلفظ آسان دارد،ولی در صورت «اسف» و جمع آن «اسفاآن» غلظتی دارد که تلفظ آن بر فارسی زبانان دشوار می افتد و با «ه» وقایه پس از حرف «ف» از آن به صورت «اسفهان» از این غلظت اجتناب می کنند.درصورت عربی نیز «اصفاهان»همین کلمه است، منتها با «ص» عربی،واگر درست بخواهیم در ساخت این کلمه دقت کنیم «اسفاران» همین که در عربی آمده بود و در جمع به صورت «اساوره» داشتیم، در صورت حاضر زبان فارسی آن را هم به معنای اسب و سوار می بینیم.
جغرافی نویسان عرب از جمله ابن دُرید و حمزه ی اصفهانی نام اصفهان را از«اصبهان»(اسبهان) گرفته اند و توضیحاتی درباره ی کیفیت اشتقاق آن آورده اند که کم و بیش جالب است. یاقوت حموی از قول حمزه بن الحسن می گوید:« اصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک آن لفظ اصبهان، اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه، و اَسباه: اسم للجند و الکلب وکذلک سک: اسم للجند والکلب و انما لزمهما هذان الاسمان و اشترکا فیهما لأن أفعالهما لفقً لأسمائهما و ذلک ان افعالهما الحراسه، فالکلب یسمی فی لغه سک و فی لغه اَسباء و تخفف فیقال:اسبه فعلی هذا جمعوا هذین الاسمین و سموا بهما بلدین کانا معدن الجند الاساوره.»(3)
خلاصه ی ترجمه ی سخنان حمزه چنین است که:« اصفهان از کلمه ی لشکری گرفته شده است، به این معنا که اگر«اصبهان» را به صورت قدیم فارسی آن برگردانیم، می شود «اسباهان» که جمع است و مفرد آن «اسباه» است و این کلمه هم نام «سپاه» است و هم نام «سگ» و این دو را با هم از این جهت جمع کرده اند که کار هر دو نگاه داری و حراست است و «سگ»(کلمه عربی ) گاه در زبان فارسی «سگ» و گاهی هم «اسپه» ( به تخفیف) تلفظ می شود و از این جهت اصفهان را به این صورت نام گذاشته اند که مرکز سپاهی و سواران بوده است و «اصبهان» معادل «اسباهان» و سجستان معادل سگستان، هر دو از ریشه ی «سگ» گرفته شده که اصل آن «اسباه» به معنای لشکر است.»
از دقت درگفتار حمزه معلوم می شود که خوب توجه کرده است که کلمه ی «اسبهان» از «اسب» به معنای «فرس» آمده و دیگر این که اسب و سوار،گاه و بیگاه به جای هم در زبان فارسی استعمال می شوند و باز خوب متوجه شده که «اسبهان» همان صورت جمع«اسباهان»، معادل سپاهیان و سواران است و بازخوب توجه داشته که «اسبه» به تحقیق لغتی ست به معنای سگ، ولی توجه نداشته است که «سگستان» معادل «سجستان» عربی از «اسپه» به معنای سگ فارسی گرفته نشده و در حقیقت سگستان معادل «سجستان » و تحریف یافته ی آن سیستان از ریشه ی کلمه ی سکا و اقوام سکا گرفته شده است و سکستان به معنای سرزمین سکاهاست.
اما درباره ی آنچه حمزه گفته است که «اسپه» نام دیگری ست برای سگ، باید توضیحی بیاوریم به این معنا که در میانه ی لغات محدوده ی که از زبان مادی برای ما مانده است، یکی هم لغت «اسپه»( به تخفیف) به معنای سگ است. در برخی لهجه های زبان فارسی حاضر و از جمله خوانساری و نطنزی و ابوزید آبادی همین کلمه به همین صورت، به معنای «سگ» می باشد و پیداست که این لهجه ها به صورت کهنی باز می گشته است که با زبان مادی پیوند نزدیک تری داشته است؛ ولی البته حمزه متوجه این معنا نشده است که «اسپاهان»از «اسپه»(به تخفیف) به معنای سگ گرفته نشده و تازه در معنای این دو کلمه به صورت جمع نیز دچاراشتباه شده و تصور کرده است که «اسپاهان» جمع «اسپه»( به تخفیف) به معنای سگ است.
به هرحال،چنان که مکرر گفته ایم، نام گذاری امکنه ی فارسی به صورت جمع واژه واز باب اطلاق حال به محل بسیار رایج است. برای مثال،دو کلمه ی خوزان و همچنین اندوان را در نظر می گیریم که در هر دو «خوز» و «اندو» نام دو طایفه ی ساکن محل است که به صورت جمع بر خود محل اطلاق شده است و کلمه ی آذر، آذران و آذریان (هر دو کلمه به معنای آتشکده ) که در صورت حاضر زبان فارسی آدیان معادل آدریان(4)شده و بر محلی اطلاق می شود.
به هرحال اطلاق کلمه به صورت جمع برمحل ( «ان» در عین حال، علامت نسبت هم هست) در زبان فارسی رایج است و بسیار می شود که برای اجتناب از ثقالت و دشخواری کلمه، حرف دیگری «ه- ر- ک -گ » و امثال این ها به آن اضافه می شود. در مورد اصفهان هم همین اتفاق افتاده است؛ یعنی فتحه ی آخردرجمع تلفظ شده و واژه ی «اسپه» به صورت جمع «اسپاهان» وبالاخره به صورت «اسپهان» معادل «اصبهان» (تازی ) و به صورت رایج حاضر اصفهان در آمده است. آن قدر این نام گذاری در نظر مسلم می نماید که بهتر است توضیح و تشریح بیشتری برای آن نیاوریم. اما از نظر تاریخی هم در روزگاران کهن، اصفهان محتملاً از مراکز سپاه بوده و این نام بر آن مانده است. تا آن جا که نویسنده تحقیق کرده است،بیش تر از 20 محل از دیه و دهکده ی بزرگ و کوچک با کلمه ی «اسب» و ریشه ی کهن «اسپه» در دور و بر اصفهان وجود دارد که از آن جمله است دیده اسفه. همچنین اسفزار شهری ست که از دیرباز در کتب تاریخی و جغرافیایی نام آن آمده است وآن را از نواحی سیستان شمرده اند؛ در حالی که امروز اسفزار در ناحیه ی بیرجند مشهور است.
در تقطیع این واژه، به دو جزء «اسف» و «زار» می رسیم. «اسف» همان کلمه ی «اسب» است و «زار» پسوندی ست که در واژه های گلزار،مرغزار و معادل «سار» در واژه های چشمه سار، کوهسار و بسیاری لغات دیگر داریم. همچنین است واژه ی اسفراین. شهر اسفراین شهری بزرگ و کهن است در خراسان که رجال بزرگی بدان منسوب اند. اطلاع داریم که نادر شاه عده ی زیادی از کردان را به این ناحیه انتقال داد و برای جلوگیری از هجوم ترکمانان، به خیال خود خواست سدی ایجاد کند. هم اکنون اسفراین قصبه و یا شهرکی ست بر طرف شمال سبزوار از توابع نیشابور و مشتمل بر 50 قریه ی بسیار آباد و خوش آب و هوا.
در تقطیع این واژه به سه جزء «اسف + را+ ین » می رسیم. با جزء نخست یا همان واژه ی «اسف» معادل «اسپ» آشناییم، و حرف «ر» در میان دو جزء اول و آخر وقایه است و این پسوند نسبت است که در واژه های بسیاری از زبان فارسی همین امروز هم داریم، مثل شوخگین، چرکین، آهنین، سنگین و بسیاری دیگر.
اگر بخواهیم در این جا از نام دیه ها و امکنه ای که در اطراف ایران و خود اصفهان با کلمه «اسف» معادل «اسپ» آمده است، شواهدی بیاوریم،فهرست بلند بالایی خواهد شد که می ترسم موجب خستگی خاطرخوانندگان شود؛ ولی از ذکر چند مثال که باید به آن قناعت کرد، ناگزیر هستیم، مثل:اسفاد(بیرجند)، اسفاران(کرج)، اسفدان(نطنز)، اسفداران(مرودشت)،اسفرجان(قمشه)،اسفرنجان(گرگان، گلپایگان)، اسفستان معادل اسبستان (سراب ، قزوین).
با واژه خود «اسب» به صورت حاضرهم امکنه ی بسیاری در دور و کنارایران داریم، از جمله اسبو(مصغر اسب در خلخال)، اسبک (مصغر اسب در قزوین)، اسبستان(قزوین)، اسبراهان( معادل اسفراهان در لاهیجان) و اسبان ( بیرجند).
پیش ازاین که این مبحث را به پایان ببریم،می گوییم که در ایران بزرگ از این پیش نیز به علت حرمت «اسب» در نظر طوایف آریایی بسیاری از دیه ها و امکنه با نام اسب نام بردار می شدند ؛ برای مثال،اسفس،دیهی در نزدیکی مرو و اسفرنگ،مولد شاعر بزرگ سیف اسفرنگی،دیهی در نزدیکی سمرقند و از این قبیل امثله که فراوان در تاریخ و جغرافیای این سرزمین کهن سال آمده است. این توضیح را هم بیاوریم که به هر صورت با عربی شده ی واژه اصیل «اسب» فارسی یعنی «اصف» هم در حال حاضر امکنه ی بسیارزیادی را می توان در ایران کنونی به یاد آورد؛ از جمله به اصفه آباد،دیهی از دهستان حرب آباد و اصفهانک ( در اصفهان، ساوه، فریدن) و اصفهک ( طبس)، و اصفیان (درناحیه سپیدان) و اصفاک (فردوس ) و اصفکه ( فردوس ) و امثال این گونه نام ها که در همه ی استان های ما به چشم می خورد. شاید به موقع باشد که کلمه ی «اسب» با حرف «پ» ویا «ف» در بسیاری لغات فارسی هم می آید، مثل کلمه ی «اسپست» معادل «اسفست»( یونجه ای که خوراک اسب و دام است)، «اسفناج» معادل «اسفناج» و «اسفرینه» که گفته اند گزر دشتی ست و «اسفرغم» معادل «اسپرغم» و «سفرغم» و «اسفره» به معنی چرم و مهار و شاید «سفره» و «اسفرک» نوعی کافور و «اسفرزه» گیاهی طبی و امثال این ها، همه و همه نشان شیاع کلمه ی «اسف» در زبان فارسی ست.
گذشته از این کلمات ودیه ها و شهرها که نام آن گذشت، نام بزرگ «اسب» در اسامی بسیاری از ناموران ایران کهن و اسطوره ای دیده می شود، مانند گرشاسب، معادل اوستایی «کِ رِ سِ اسب» ( دارنده ی اسب لاغر) و ارجاسب، معادل استوایی «ارجت اسب»(یعنی دارنده اسب ارجمند) و لهراسب معادل اوستایی «ا اوروت اسب» (یعنی دارنده اسب تیزرو) و ویشتاسپ و گشتاسب، معادل اوستایی «گشن اسب» (دارنده اسب فحل) و طهماسب،«طهم اسب»(طهم معادل تخم) دارنده اسب زورمند و هجدسب که گفته اند نیای چهارم زردشت بوده است، یعنی دارای 18 اسب. در حرمت تکریمی که ایرانیان کهن برای «اسب» داشته اند، دیگر نباید توضیح بیشتری بدهیم.
جی
ازمراجعه به متون تاریخی و ادبی پس از اسلام چنین مستفاد می شودکه از جی گاه و بیگاه به عنوان ولایت یاد می کنند و اصفهان را به معنی شهر و این مسأله صرفاً مبتنی بر یک استنباط محفوف به قرائن و امارات است،نه این که بتوان برروی آن حکم قطعی کرد. صاحب بن عباد،همان وزیر کافی و دانشمند آل بویه،ملقب به کافی الکفاه در اشعاری که با عشق و علاقه نسبت به اصفهان سروده است، گه گاه چنین یاد می کند که پنداری مقصودش از جی ایالت است و از اصفهان همان شهر اصفهان را اراده دارد. چنان که در قطعه ای می گوید:
یا ایهاالراکب المصغی الی الحادی حییت من رائح منا و من غاد
ان جئت جی بلادی اومررت بها فنادها قبل حط الرحل و الزاد
و قل لها جئت من جرجان مبتدراً او حی الیک بما قال ابن عباد
یا اصفهان الا حییت من بلد یا زنده رو الا سقیت من واد(5)
ازاین اشعار و امثال و نظایراین گونه اشعار و روایات می توان استنباط کرد که مقصود از جی ایالت، و منظور از اصفهان، شهر اصفهان بوده است. البته در این موضوع حکمی قطعی نمی شود کرد و به هر حال ظن بر این که جی به ایالت اطلاق شود و ناحیت، نه بر شهر اصفهان، قوی ست وبی مورد نیست و ما دلایلی که له و علیه این موضوع هست،درطی گفتار خود خواهیم آورد.دراین جا چون مقصود واژه شناسی ست، به همین اندازه اکتفا می کنم.مورخان و جغرافی دانان یونانی و به دنبال آن ها محققان غربی بدون توجه به این که جی به ناحیت اصفهان اطلاق می شود و یا شهراصفهان، همه گفته اند که اصفهان در روزگاران کهن «گابه» یا «گابی» نامیده می شده است. استرابو می گوید که شهراصفهان و ایالت آن در زمان هخامنشیان «گابه » یا «گابیان» نامیده می شده است و کم کم این کلمه به جی تبدیل شده است.
مأسوف علیه لارنس لاکهارت و کرزن بر این عقیده اند که اصفهان در عهد هخامنشیان، «گابل» یا «گابی» نامیده می شده است و این همان کلمه است که بعدها به «گی» و « جی »تبدیل شده است. بیش تر محققان و از جمله مؤلفان دایره المعارف بریتانیکا و مستشرق بزرگی نظیرهرتسفلد همه در این باره اظهارنظرمی کنند که اصفهان به صورت های مختلف «گابل، گابیان، گابی» نامیده می شده است و زمان این تسمیه را به حدود هخامنشیان می رسانند و می گویند که کلمه ی «گابیان» به جی تبدیل شده است(6)و این همان است که ما می خواهیم درباره ی آن تحقیق کنیم. در این مقاله ی مختصر، ما مجال نقل همه ی اقوال مورخان را نداریم،ولی آنچه مسلم به نظر می رسد،براساس فقه اللغه زبان فارسی،کلمه «گابی» و یا «گابیان» نمی تواند به جی تبدیل شود وجی باید در زبان کهن ریشه ی خاصی داشته باشد.حقیقت این است که واژه ی جی بی شک از واژه ی «گی» آمده است و خود یک واژه ی مستقل صحیح و با معنی است و نمی توان گفت که از کلمه ی دیگری آمده باشد.
امروزجی دهستانی از بخش مرکزی اصفهان است که بسیار به شهراصفهان نزدیک می باشد و همین مسأله ظن غالب را براین که جی اساساً نام ناحیت (روستا) بوده است نه شهر،تقویت می کند.دراین بلوک،گذشته از کلمه ی جی، ده دیگری به نام جیران و باز دیه دیگری به نام جی شیر داریم که به موقع ازآن ها گفت و گو خواهیم کرد.
دراطراف مملکت ایران دیه ها و روستاهای بسیاربه صورت جی و یا ترکیباتی ازآن وجود دارد.از جمله جی که دیهی ست بزرگ در حوالی شهر کرج و در سرتاسر کشور به انواع مختلف از جی کلماتی مثل جیان و امثال این ها وجود دارد که جزء جی در آن آشکار است. اولاً کلمه جیران را اگر بر اساس تطور لغات و ترتیبی که در نام گذاری دیه ها و روستا ها داریم تقطیع کنیم ، درست به واژه ی جی می رسیم. جیران معادل «جی + ر+ ان» و « ر » وسط که برای سهولت تلفظ عنوان وقایه دارد و کلمه به صورت جیران درآمده است و دیه جیاوه هم چون تقطیع شود، به صورت « جی + آوه» معادل «جی + آب + ه » ( آو- آوه معادل آب و آبه) درمی آید.
در بلوک قهاب اصفهان ده دیگری وجود دارد که امروز آن را در تداول عامه جیون معادل « جیان= جی + ان » و یا « گیان» تلفظ می کنند و اغلب آن را به صورت گیاهان در دفاتر می نویسند. در متون عربی ازآن به صورت جیان معادل گیان یا تشدید یاد کرده اند و رجالی را به آن منسوب می دارند.(7)
به جزکلمه ی جی و جیان و یا گیان، «جی» به صورت «گی» و یا «کی» در واژه ی کیومرث،پادشاه باستانی ایران هم دیده می شود.در صورت کهن زبان پارسی،صحیح کلمه ی کیومرث همان گی یو مرتیه معادل کیومرث به معنای زنده ی فانی یا انسان میرا می باشد،و «گی» در اوستایی به معنای زندگی و زیستن می آید.ازاین رو آسان می توان تصور کرد که کلمه ی جی از همان ریشه ی کلمه ی «گی » به معنی حیات و زندگی آمده است و «گاف» و «جیم» و «ز» به هم تبدیل می شود و همه از ریشه ی زندگی آمده اند و مطابق اصولی که درنام گذاری دیه ها وجود دارد، بیش تر نام دیه ها را از ریشه ی کلمه ی زندگی می گیرند،چون محلی آباد شد و قابلیت زندگانی پیدا کرد،آن را به اسم همان زندگی نام گذاری می کردند. بنابراین، جیان معادل «گیان» وسیان معادل «زیان» از همین قاعده پیروی کرده اند. به تعبیردیگر،«گیان» همان «زیان» است،یعنی جای زیست و «کیان» هم چنین است.
واژه شناسی: بنابراین،آشکارا می توان ریشه ی کلمه ی جی را بدست آورد و به طورخلاصه گفت که جی ازهمان کلمه ی «گی » به معنای حیات آمده است و مشتقات آن هم بسیاراست و نه از صورت «گابه و گابل و گابی» که در بالا حسب نظر خاورشناسان به آن اشارت شد.
قرینه ی دیگری در این باره وجود دارد که همه ی این واژه ها از «گی» به معنای زندگی آمده است و آن اماره ای ست که در صورت کهن تلفظ این واژه با تشدید «ی» به صورت «گی» است که بعدها تلفظ آن به صورت جی در آمده است و هم اکنون این تشدید در صورت ساده ی جی وجود دارد و به صورت مرکب نیز آن را جیان تلفظ می کردند. چنان که یاقوت حموی هم در معجم البلدان ذیل این عنوان آن را با تشدید ضبط کرده است و این خود نشانه ی آن است که اصل این کلمه «گی » بوده است،نه «گابی» و «گابل» بدان سان که گذشت.
پي نوشت ها :
1-برگرفته از کتاب « مجموعه ی مقالات کنگره ی جهانی بزرگ داشت اصفهان» به کوشش فضل الله صلواتی، صص285-279، 1385.
/ع