يگانه ی اخلاص
*«با شهيد مدني از عرصه اخلاق تاعرصه سياست»
گفتگو با دكتر علي آقا محمدي
گاهي يكي از بچه ها كه شعر ميگفت، ايشان حتماً به عنوان صله يك كت و شلوار يا تحفه يا هديه سنگيني را كه در آن زمان قيمت قابل توجهي داشت به او ميدادند و براي تشويق جوانان، بهترين امكاناتي را كه داشتند، در اختيار آنها ميگذاشتند. اگر شعر جوانان درباره مضامين انقلابي و تغييرات اجتماعي بود، علاقه بيشتري نشان ميدادند و اگر درباره فلسطين و آزادي قدس بود، علاقه ايشان مضاعف مي شد.
در كانون جواناني داشتيم كه غالباً لباس هايشان مرتب و اتو كشيده بود و برايشان مشكل بود كه به مسجد بيايند و باكت و شلوار نماز بخوانند و لذا نمازشان را در منزل ميخواندند. من اين مطلب را با شهيد مدني مطرح كردم. ايشان فرمودند: اين پول را بگير و به بازار برو و پارچه هاي خوشرنگ و خوبي را براي زير شلواري بخر و بده بهترين خياط شهر، به شكل زيبا و آبرومندي بدوزد و آنها را بياور و اينجا قرار بده تا بچه ها موقع خواندن نماز استفاده كنند.
توجه به جوانان را همواره در ايشان مشاهده ميكرديم، مثلاً هنگامي كه بحث نمايندگي براي مجلس شوراي اسلامي پيش آمد، من 29 سال بيشتر نداشتم و همداني ها به تشويق ايشان به من رأي دادند. در دوران تبعيدها، در انقلاب، در جنگ و هرجا كه بودند، با جوانان ارتباط صميمانهاي برقرار ميكردند و در حقيقت حلقه وسيعي از جوانان، همواره گرد وجود ايشان بودند. البته اين به اين معنا نيست كه به ساير قشرهاي جامعه توجه نميكردند، اما نقش جوانان را در جامعه، سرنوشت ساز ميدانستند و اين طور نبود كه براي خود شأن خاصي قائل شوند و لذا اگر جواني وارد مجلس ميشد، تمام قد بلند ميشدند. هرگز سئوالات جوانان را بي پاسخ نميگذاشتند و با تسلطي كه برمباحث شرعي، سياسي و اجتماعي داشتند، با نهايت دقت به همه جواب ميدادند و بر خلاف برخي كه با احتياط عمل ميكردند و مثلاً در پاسخ به سؤالاتي درباره موسيقي يا هنر، مبهم حرف ميزدند، ايشان قاطع و روشن پاسخ ميدادند و به هيچ وجه نميگذاشتند يك جوان در ابهام باقي بماند و نداند چه كند و راه كدام است. شهيد مدني نسبت به سرنوشت جواناني كه مبارزه ميكردند، بسيارحساس بودند و آنها را تشويق و حمايت و كمك مالي ميكردند.
ايشان حتي در تبعيد هم به جوانان بسيار مأنوس ميشدند. يك بار به نورآباد ممسني تبعيد شدند و پس از مدتي حتي جوانان كازروني هم به ديدن ايشان مي آمدند، طوري كه ساواك از اين موضوع نگران شد و ايشان را به جاي ديگري تبعيد كرد. در گنبد كاووس هم همين طور بود و جوانان دور ايشان جمع مي شدند و سخنراني هاي گسترده و تندي صورت گرفت و بساط آنجا هم به هم ريخت و لذا ايشان را به مهاباد تبعيد كردند.
آن مرد بزرگ شنيده بودند كه من در مدرسه براي شاگردان سخنراني ميكنم و زمينهاي را فراهم كردند كه درمنزل ايشان و در حضورشان براي همه سخنراني كنم. ايشان به من اعتماد كردند و به من شخصيت دادند و لذا زمينهاي فراهم شد كه ترديد هايم را كنار بگذارم و در حضور ايشان صحبت كنم. بي ترديد شيوه برخورد ايشان بود كه به من چنين جرئتي را داد. شهيد مدني مرا مورد التفات قراردادند و بسيار تشويق كردند و همين برخورد باعث شد كه شركت كنندگان در جلسات دعاي ندبه به اين باور رسيدند كه يك نوجوان 16 ساله هم ميتواند درباره مباحث مهم سخنراني كند و آنها هم گوش بدهند. بديهي است وقتي روحاني مجتهدي چون شهيد مدني در مجلسي كه يك نوجوان سخنراني ميكند، مينشيند، ديگران هم سكوت ميكنند و گوش ميدهند.
وقتي ماجرا را براي شهيد مدني شرح دادم، ايشان فرمودند:«از امام صادق(ع) نقل شده است كه:مؤمن مثل شيشه نيست كه با شكستن از بين برود، بلكه مثل الماس است كه اگر بشكند، برنده تر ميشود.» پرسيدم:«حالا كانون را چه كار كنيم؟» فرمودند:«قحطي كليد كه نشده. كليد ساز بياوريد و قفل در كانون را باز كنيد!» ما اصلاً تصورش را هم نميكرديم كه بشود چنين كاري كرد، ولي شهيد مدني با كمال خونسردي، اين جرئت را به ما دادند و ما توانستيم تا دو سال ديگر هم در كانون را باز نگه داريم!
شهيد مدني بچه ها را هم خيلي خوب جذب ميكردند. من كمتر كسي را سراغ دارم كه با آيت الله مدني آشنا و تا به حال از مسير منحرف شده باشد، چون ايشان راه را به گونهاي به انسان نشان ميدادند كه ديگر كسي آن را گم نميكرد و با اينكه راه ها زيادي جلوي روي انسان گشوده ميشدند، اما همواره فرد ميتوانست راه اصلي را پيدا كند. چون در واقع سفينه النجات او از قبل مشخص و روشن بود و لذا گم شدن معنا نداشت به نظرمن اين معجزه آيت الله مدني براي نسل جوان بود.
يكي ديگر از ويژگي هاي شهيد مدني اين بود كه وقتي كاري پيش ميآمد و احساس ميكردند كسي نيست آن را انجام بدهد، خودشان انجام ميدادند. اين طور نبود كه بگويند انجام اين كار دون شأن من است يا وظيفه من نيست. هر كاري را كه حس ميكردند بايد انجام شود و كسي درصدد انجام آن نيست، خودشان اقدام ميكردند و در انجام همه كارها پيشقدم بودند.
هرگز پيش نيامد كه كسي به ايشان مراجعه كند و براي رفع گرفتاري اش اقدامي صورت نگيرد و چون قصد و هدف ايشان رفع مشكلات مردم بود، در صدد بر آمدند نهادهائي را به وجود بياورند كه گرفتاري هاي مردم را پاسخ بدهند، به همين دليل دارالايتام مهديه، صندوق هاي قرض الحسنه مهديه و درمانگاه هاي مهديه را در همدان راه اندازي كردند و به مردم همدان عزت بخشيدند.
همواره زمينه هائي را فراهم ميكردند كه اگر فرد نيازي داشت، بدون آنكه عزت نفسش صدمه ببيند و به التماس بيفتد، احتياجش رفع شود. ايشان هر جا كه رفتند، براي رفع گرفتاري هاي مردم اقداماتي را انجام دادند. به تعبير يكي از آقايان، روحانيوني كه قبل از انقلاب در تبعيد به سر ميبردند، حدود 160 نفر بودند، اما تنها كسي كه هر جا رفته، از خودش يادگاري به جا گذاشته، شهيد مدني است و اين ويژگي منحصر به فرد ايشان است.
آيت الله مدني كيسهاي داشتند كه به كيسه سياه معروف بود و پول شخصي شان را در آن ميگذاشتند و براي زندگي شخصي از وجوهات استفاده نميكردند. جالب اينجاست كه هر كس مراجعه ميكرد و حاجتي داشت، باز از همين وجه مختصر كيسه سياه هم حاجتش را برآورده ميكردند.
آيت الله مدني در اين چيزها بود كه احتياط ميكردند و وسواس به خرج ميدادند، نه اينكه مثلاً در گرفتن وضو وسواس داشته باشند. بسيار نگران ميشدند كه نيازمندي به ايشان مراجعه كند و نتوانند حاجتش را برآورده كنند. ويژگي ديگر ايشان مهمان نوازي بود. بسياركم پيش ميآمد كه سرسفره ايشان كسي مهمان نباشد. بسيار شكر ميكردند كه كسي سرسفره شان بنشيند و هرچه داشتند، ميآوردند، يعني مهمان را تكريم ميكردند. ابداً اهل تظاهر و رياكاري نبودند و همان غذاي سادهاي را كه داشتند، در نهايت اخلاص براي مهمان ميآوردند و از هيچ چيز كم نميگذاشتند. بسيار كم غذا بودند، اما طوري غذا ميخوردند كه انگار از همه بيشتر ميخورند، مخصوصاً اگر مهمان تازه وارد داشتند، حتماً اين كار را ميكردند كه مهمان از غذا خوردن احساس شرمندگي نكند بيشتر با غذا بازي ميكردند و كمتر ميخوردند، اما مهمان احساس ميكرد كمتر از ايشان غذا خورده و رغبت ميكرد بيشتر بخورد تا سير شود. اگر كسي را به مهماني دعوت ميكردند، سفره رنگيني را برايش فراهم ميساختند، اما اگر بدون اطلاع قبلي وسرزده به خانه شان ميرفتند، در عين حال كه بسيار خوشحال ميشدند، خود را به تكلف و سختي نميانداختند و همان غذائي كه براي خودشان آماده كرده بودند، جلوي مهمان ميگذاشتند. جاهائي كه مصلحت مسلمان ها و اسلام را ميديدند، اگر ضرورت ايجاب ميكرد كه در كاري اغراق كنند، اين كار را ميكردند. همدان از شهرهائي بود كه قبل از انقلاب هم نماز جمعه داشت و آقاي دامغاني به تبع پدرش امام جمعه آنجا بودند. شهيد مدني صلاح نداشتند اين ترتيب به هم بخورد و براي تقويت نماز جمعه ميآمدند و با آقاي دامغاني اقتدا ميكردند. فرد مذكور به تدريج مشكلاتي پيدا كرد، با اين حال تا وقتي مسلم نشد كه از عدالت خارج شده، شهيد مدني به كارشان ادامه دادند، اما بعد كه يقين پيدا كردند، راهشان را جدا كردند.
در زمينه ساده زيستي ايشان نيز مطالب زيادي نقل ميشود. شما در اين زمينه چه خاطرهاي داريد؟ ساده زيستي و شاكر بودن شهيد مدني زبانزد همه بود و هيچ تفاوتي در حالت خوشي و ناراحتي و تبعيد و سفر و حضر در ايشان ايجاد نميشد. تنها مسئله مهم برايشان انجام وظيفه بود. وقتي بيمارميشدند و حالشان بد بود، وقتي ميپرسيديم حالتان چطور است؟ ميگفتند الحمدالله بهترم. اين كلمه الحمدالله هيچ وقت از زبانشان نميافتاد. هميشه راضي به رضاي خدا بودند و هر چيزي را كه برايشان پيش ميآمد، خير ميدانستند و از آن استقبال ميكردند.
آيت الله مدني از مال و منال دنيا هيچ نداشتند. وقتي در همدان خانهاي براي ايشان خريدند، چون احساس كردند ممكن است از وجوهات باشد، حاضر نشدند به آن خانه بروند. سرانجام يكي از تجار و معتمدين همدان به نام حاج سيد محمد حسيني خانهاي خريد و شهيد مدني آن را به بنياد شهيد واگذار و از ملكيت خود خارج كردند. اين همان ملكي است كه بعد از شهادت ايشان به امام جمعه همدان واگذار شد. البته صاحب اوليه اش دوباره خانه را خريد و امام جمعه جديد، با پول آن جاي ديگري را تهيه كرد كه هنوز هم بيت امام جمعه همدان است. پس از چندي صاحب آن خانه مرحوم شد و چون وارثي نداشت، خانه دوباره به بنياد شهيد برگشت و درحال حاضر تبديل به موزه شهيد مدني شده است.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج
گفتگو با دكتر علي آقا محمدي
*درآمد
چگونه باشهيد مدني آشنا شديد؟
برخورد شهيد مدني با جوانان چگونه بود؟
گاهي يكي از بچه ها كه شعر ميگفت، ايشان حتماً به عنوان صله يك كت و شلوار يا تحفه يا هديه سنگيني را كه در آن زمان قيمت قابل توجهي داشت به او ميدادند و براي تشويق جوانان، بهترين امكاناتي را كه داشتند، در اختيار آنها ميگذاشتند. اگر شعر جوانان درباره مضامين انقلابي و تغييرات اجتماعي بود، علاقه بيشتري نشان ميدادند و اگر درباره فلسطين و آزادي قدس بود، علاقه ايشان مضاعف مي شد.
در كانون جواناني داشتيم كه غالباً لباس هايشان مرتب و اتو كشيده بود و برايشان مشكل بود كه به مسجد بيايند و باكت و شلوار نماز بخوانند و لذا نمازشان را در منزل ميخواندند. من اين مطلب را با شهيد مدني مطرح كردم. ايشان فرمودند: اين پول را بگير و به بازار برو و پارچه هاي خوشرنگ و خوبي را براي زير شلواري بخر و بده بهترين خياط شهر، به شكل زيبا و آبرومندي بدوزد و آنها را بياور و اينجا قرار بده تا بچه ها موقع خواندن نماز استفاده كنند.
توجه به جوانان را همواره در ايشان مشاهده ميكرديم، مثلاً هنگامي كه بحث نمايندگي براي مجلس شوراي اسلامي پيش آمد، من 29 سال بيشتر نداشتم و همداني ها به تشويق ايشان به من رأي دادند. در دوران تبعيدها، در انقلاب، در جنگ و هرجا كه بودند، با جوانان ارتباط صميمانهاي برقرار ميكردند و در حقيقت حلقه وسيعي از جوانان، همواره گرد وجود ايشان بودند. البته اين به اين معنا نيست كه به ساير قشرهاي جامعه توجه نميكردند، اما نقش جوانان را در جامعه، سرنوشت ساز ميدانستند و اين طور نبود كه براي خود شأن خاصي قائل شوند و لذا اگر جواني وارد مجلس ميشد، تمام قد بلند ميشدند. هرگز سئوالات جوانان را بي پاسخ نميگذاشتند و با تسلطي كه برمباحث شرعي، سياسي و اجتماعي داشتند، با نهايت دقت به همه جواب ميدادند و بر خلاف برخي كه با احتياط عمل ميكردند و مثلاً در پاسخ به سؤالاتي درباره موسيقي يا هنر، مبهم حرف ميزدند، ايشان قاطع و روشن پاسخ ميدادند و به هيچ وجه نميگذاشتند يك جوان در ابهام باقي بماند و نداند چه كند و راه كدام است. شهيد مدني نسبت به سرنوشت جواناني كه مبارزه ميكردند، بسيارحساس بودند و آنها را تشويق و حمايت و كمك مالي ميكردند.
ايشان حتي در تبعيد هم به جوانان بسيار مأنوس ميشدند. يك بار به نورآباد ممسني تبعيد شدند و پس از مدتي حتي جوانان كازروني هم به ديدن ايشان مي آمدند، طوري كه ساواك از اين موضوع نگران شد و ايشان را به جاي ديگري تبعيد كرد. در گنبد كاووس هم همين طور بود و جوانان دور ايشان جمع مي شدند و سخنراني هاي گسترده و تندي صورت گرفت و بساط آنجا هم به هم ريخت و لذا ايشان را به مهاباد تبعيد كردند.
چه شد كه شما وارد عرصه سخنراني و خطابه شديد؟
آن مرد بزرگ شنيده بودند كه من در مدرسه براي شاگردان سخنراني ميكنم و زمينهاي را فراهم كردند كه درمنزل ايشان و در حضورشان براي همه سخنراني كنم. ايشان به من اعتماد كردند و به من شخصيت دادند و لذا زمينهاي فراهم شد كه ترديد هايم را كنار بگذارم و در حضور ايشان صحبت كنم. بي ترديد شيوه برخورد ايشان بود كه به من چنين جرئتي را داد. شهيد مدني مرا مورد التفات قراردادند و بسيار تشويق كردند و همين برخورد باعث شد كه شركت كنندگان در جلسات دعاي ندبه به اين باور رسيدند كه يك نوجوان 16 ساله هم ميتواند درباره مباحث مهم سخنراني كند و آنها هم گوش بدهند. بديهي است وقتي روحاني مجتهدي چون شهيد مدني در مجلسي كه يك نوجوان سخنراني ميكند، مينشيند، ديگران هم سكوت ميكنند و گوش ميدهند.
اين قضيه مربوط به چه سالي است؟
درباره چه موضوعي سخنراني كرديد؟
سخنراني شما چه تأثيري داشت؟
وقتي شهيد مدني را تبعيد ميكردند، به ديدارشان ميرفتند؟
از برخوردهاي ايشان نسبت به مسائل مبارزاتي و سياسي قبل از انقلاب چه خاطراتي داريد؟
وقتي ماجرا را براي شهيد مدني شرح دادم، ايشان فرمودند:«از امام صادق(ع) نقل شده است كه:مؤمن مثل شيشه نيست كه با شكستن از بين برود، بلكه مثل الماس است كه اگر بشكند، برنده تر ميشود.» پرسيدم:«حالا كانون را چه كار كنيم؟» فرمودند:«قحطي كليد كه نشده. كليد ساز بياوريد و قفل در كانون را باز كنيد!» ما اصلاً تصورش را هم نميكرديم كه بشود چنين كاري كرد، ولي شهيد مدني با كمال خونسردي، اين جرئت را به ما دادند و ما توانستيم تا دو سال ديگر هم در كانون را باز نگه داريم!
از ويژگي هاي اخلاقي شهيد مدني به نكاتي اشاره كنيد.
شهيد مدني بچه ها را هم خيلي خوب جذب ميكردند. من كمتر كسي را سراغ دارم كه با آيت الله مدني آشنا و تا به حال از مسير منحرف شده باشد، چون ايشان راه را به گونهاي به انسان نشان ميدادند كه ديگر كسي آن را گم نميكرد و با اينكه راه ها زيادي جلوي روي انسان گشوده ميشدند، اما همواره فرد ميتوانست راه اصلي را پيدا كند. چون در واقع سفينه النجات او از قبل مشخص و روشن بود و لذا گم شدن معنا نداشت به نظرمن اين معجزه آيت الله مدني براي نسل جوان بود.
يكي ديگر از ويژگي هاي شهيد مدني اين بود كه وقتي كاري پيش ميآمد و احساس ميكردند كسي نيست آن را انجام بدهد، خودشان انجام ميدادند. اين طور نبود كه بگويند انجام اين كار دون شأن من است يا وظيفه من نيست. هر كاري را كه حس ميكردند بايد انجام شود و كسي درصدد انجام آن نيست، خودشان اقدام ميكردند و در انجام همه كارها پيشقدم بودند.
هرگز پيش نيامد كه كسي به ايشان مراجعه كند و براي رفع گرفتاري اش اقدامي صورت نگيرد و چون قصد و هدف ايشان رفع مشكلات مردم بود، در صدد بر آمدند نهادهائي را به وجود بياورند كه گرفتاري هاي مردم را پاسخ بدهند، به همين دليل دارالايتام مهديه، صندوق هاي قرض الحسنه مهديه و درمانگاه هاي مهديه را در همدان راه اندازي كردند و به مردم همدان عزت بخشيدند.
همواره زمينه هائي را فراهم ميكردند كه اگر فرد نيازي داشت، بدون آنكه عزت نفسش صدمه ببيند و به التماس بيفتد، احتياجش رفع شود. ايشان هر جا كه رفتند، براي رفع گرفتاري هاي مردم اقداماتي را انجام دادند. به تعبير يكي از آقايان، روحانيوني كه قبل از انقلاب در تبعيد به سر ميبردند، حدود 160 نفر بودند، اما تنها كسي كه هر جا رفته، از خودش يادگاري به جا گذاشته، شهيد مدني است و اين ويژگي منحصر به فرد ايشان است.
آيت الله مدني كيسهاي داشتند كه به كيسه سياه معروف بود و پول شخصي شان را در آن ميگذاشتند و براي زندگي شخصي از وجوهات استفاده نميكردند. جالب اينجاست كه هر كس مراجعه ميكرد و حاجتي داشت، باز از همين وجه مختصر كيسه سياه هم حاجتش را برآورده ميكردند.
آيت الله مدني در اين چيزها بود كه احتياط ميكردند و وسواس به خرج ميدادند، نه اينكه مثلاً در گرفتن وضو وسواس داشته باشند. بسيار نگران ميشدند كه نيازمندي به ايشان مراجعه كند و نتوانند حاجتش را برآورده كنند. ويژگي ديگر ايشان مهمان نوازي بود. بسياركم پيش ميآمد كه سرسفره ايشان كسي مهمان نباشد. بسيار شكر ميكردند كه كسي سرسفره شان بنشيند و هرچه داشتند، ميآوردند، يعني مهمان را تكريم ميكردند. ابداً اهل تظاهر و رياكاري نبودند و همان غذاي سادهاي را كه داشتند، در نهايت اخلاص براي مهمان ميآوردند و از هيچ چيز كم نميگذاشتند. بسيار كم غذا بودند، اما طوري غذا ميخوردند كه انگار از همه بيشتر ميخورند، مخصوصاً اگر مهمان تازه وارد داشتند، حتماً اين كار را ميكردند كه مهمان از غذا خوردن احساس شرمندگي نكند بيشتر با غذا بازي ميكردند و كمتر ميخوردند، اما مهمان احساس ميكرد كمتر از ايشان غذا خورده و رغبت ميكرد بيشتر بخورد تا سير شود. اگر كسي را به مهماني دعوت ميكردند، سفره رنگيني را برايش فراهم ميساختند، اما اگر بدون اطلاع قبلي وسرزده به خانه شان ميرفتند، در عين حال كه بسيار خوشحال ميشدند، خود را به تكلف و سختي نميانداختند و همان غذائي كه براي خودشان آماده كرده بودند، جلوي مهمان ميگذاشتند. جاهائي كه مصلحت مسلمان ها و اسلام را ميديدند، اگر ضرورت ايجاب ميكرد كه در كاري اغراق كنند، اين كار را ميكردند. همدان از شهرهائي بود كه قبل از انقلاب هم نماز جمعه داشت و آقاي دامغاني به تبع پدرش امام جمعه آنجا بودند. شهيد مدني صلاح نداشتند اين ترتيب به هم بخورد و براي تقويت نماز جمعه ميآمدند و با آقاي دامغاني اقتدا ميكردند. فرد مذكور به تدريج مشكلاتي پيدا كرد، با اين حال تا وقتي مسلم نشد كه از عدالت خارج شده، شهيد مدني به كارشان ادامه دادند، اما بعد كه يقين پيدا كردند، راهشان را جدا كردند.
تقيد شهيد مدني به امر به معروف و نهي از منكر زبانزد خاص و عام است. در اين زمينه هم به نكاتي اشاره كنيد.
ازحال و هواي صحبت ها و دعاهاي شهيد مدني چه به ياد داريد؟
در زمينه ساده زيستي ايشان نيز مطالب زيادي نقل ميشود. شما در اين زمينه چه خاطرهاي داريد؟ ساده زيستي و شاكر بودن شهيد مدني زبانزد همه بود و هيچ تفاوتي در حالت خوشي و ناراحتي و تبعيد و سفر و حضر در ايشان ايجاد نميشد. تنها مسئله مهم برايشان انجام وظيفه بود. وقتي بيمارميشدند و حالشان بد بود، وقتي ميپرسيديم حالتان چطور است؟ ميگفتند الحمدالله بهترم. اين كلمه الحمدالله هيچ وقت از زبانشان نميافتاد. هميشه راضي به رضاي خدا بودند و هر چيزي را كه برايشان پيش ميآمد، خير ميدانستند و از آن استقبال ميكردند.
آيت الله مدني از مال و منال دنيا هيچ نداشتند. وقتي در همدان خانهاي براي ايشان خريدند، چون احساس كردند ممكن است از وجوهات باشد، حاضر نشدند به آن خانه بروند. سرانجام يكي از تجار و معتمدين همدان به نام حاج سيد محمد حسيني خانهاي خريد و شهيد مدني آن را به بنياد شهيد واگذار و از ملكيت خود خارج كردند. اين همان ملكي است كه بعد از شهادت ايشان به امام جمعه همدان واگذار شد. البته صاحب اوليه اش دوباره خانه را خريد و امام جمعه جديد، با پول آن جاي ديگري را تهيه كرد كه هنوز هم بيت امام جمعه همدان است. پس از چندي صاحب آن خانه مرحوم شد و چون وارثي نداشت، خانه دوباره به بنياد شهيد برگشت و درحال حاضر تبديل به موزه شهيد مدني شده است.
شهيد مدني در دوران جنگ چه اقداماتي كردند؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج