اسوه اخلاق
*درآمد
شما از ياران صديق شهيد مدني هستيد چگونه با ايشان آشنا شديد؟
علت آمدن ايشان به همدان چه بود؟
دوستان و آشنايان در دره مرادبيگ به ديدار ايشان ميرفتند از جمله كساني كه با ايشان ارتباط نزديك و طولاني پيدا كرد، اخوي بنده بود كه ميشود گفت مثل دو برادر يا پدر و فرزند بودند. شهيد آيت الله مدني نسبت به اخوي بنده محبت ريادي پيدا كرد، طوري كه دره مردابيگ را تقريباً ترك كرد و بيشتر در منزل اخوي بود. اوايل انقلاب از مسئولين هر كسي ميخواست با ايشان ديدار كند و مطالبي را به عرضشان برساند، به منزل اخوي ميآمد. صبح ها برنامه منزل اخوي اين بود و بنده در آنجا به عنوان يك فرمانبر حضور داشتم بنده در منزل اخوي ساكن بودم و لازمهاش اين بود كه پذيرائي كنم و به همين دليل اگر مهماني خدمت حاج آقا ميآمد، ما پذيرائي ميكرديم.
حاج آقا در همدان ماندند و در اين فواصل به شهرهاي ديگر مثل آذرشهر هم ميرفتند. آذرشهر، شهر خودشان بود. به قزوين هم رفتند و در مسجد جامع جمعيت عجيبي جمع شده بود. شهيد مدني به هر شهري كه ميرفتند، برنامه هائي را در آنجا پياده ميكردند، ولي مردم همدان خيلي به ايشان علاقه داشتند و ايشان هم محبت خاصي نسبت به مردم همدان داشتند و لذا كارها و برنامه هايشان را در اينجا شروع كردند.
اشارهاي به اين برنامه ها داشته باشيد.
در زمينه امر به معروف و نهي از منكر حساسيت شهيد مدني مثال زدني است. در اين مورد به خاطراتي اشاره كنيد.
اگر دراين زمينه خلافي را ميديد حساب نميكرد كه من روحاني هستم، شخصيتي هست، سادات هستم و اگر طرف عكس العمل نامناسبي نشان بدهد، برايم خوب نيست. در هر جا برنامه خلاف شرع ميديد، تذكر ميداد خدا را شكر ميكنم كه كساني كه با ايشان صميمي بودند، دارند اين برنامه را اجرا ميكنند و اگر در جائي برنامه خلاف شرعي ببينند، تذكر ميدهند.
از آذرشهر ميآمديم، خدمتشان عرض كردم حاج آقا! شاهنشاه عاري از مهر[آريا مهر]، حزبي به اسم حزب رستاخيز درست كرده. ايشان خيلي خنديد و گفت چي؟ رستاخيز؟ شهيد مدني روزهاي جمعه در دعاي ندبه مسجد مهديه صحبت ميكردند. صبحجمعه تشريف بردند منبر و از بيعت گرفتن معاويه براي يزيد صحبت كردند و فرمودند: هر كس در اين حزب ثبت نام كند، در حزب يزيدي ثبت نام كرده است. در آن شرايط با آن تشكيلات ساواك، ايشان اين طور بالاي منبر و با شهامت اين صحبت ها را كردند. شهيد مدني اوايل در مسجد بهبهاني نماز ميخواندند كه من يك بار به ايشان گفتم: حاج آقا! ما همين يك مسجد را داشتيم، همان را هم شما از ما گرفتيد البته من در آنجا نماز فرادا ميخواندم و با ايشان شوخي كردم. آقا اغلب نمازهايشان را در مدرسه مهديه ميخواندند و آنجا سخنراني كردند.
الحمدالله در خدمت ايشان بوديم و شما هر چيزي كه به عنوان خيريه در همدان ميبينيد از دارالايتام و درمانگاه و اين جورجاها، بنيانگزارش شهيد مدني بودند. ممكن است بعضي ها اين را فراموش كرده باشند، ولي من ميتوانم قسم بخورم هر خيريهاي، اعم از بهداشتي و غير بهداشتي كه در همدان هست، بنيانگزارش ايشان بودهاند.
نظر ايشان درباره انجمن حجتيه چه بود؟
پرسيدند: كارشان چيست؟. گفتم: دور هم جمع ميشوند. از نظر غذا جاي شما خالي، بسيارغذاهاي عالي ميدهند و من هر وقت هوس غذاي عالي ميكنم، در جلسات اين انجمن شركت ميكنم. ميگويند از ارادتمندان امام دوازدهم هستند. شهيد مدني گفتند: ما همگي ارادتمندان امام دوازدهم هستيم، معلوم ميشود اينهائي كه مخصوص دور هم جمع ميشوند ارادتمندان امام سيزدهم هستند. گفتم: حاج آقا! همين طور است، چون ارادتمندان امام دوازدهم بالاخره يك جورهائي هواي خودشان را دارند، ولي اينها ماشاءالله سعي ميكنند در هر جا هستند، شغل هاي بالائي بگيرند. پوشاك و لباس همه شان هم عالي و جلساتشان هم پروپيمان است.
خدارحمت كند مرحوم نقوي را. ايشان روحاني و دبير و اهل تويسركان بود. يك روز به ايشان گفتم: آقا بيائيد برويم در ساختماني در خيابان بوعلي، يك عدهاي جمع شده اند و امشب برنامه دارند. اسم مسئولش را نميآورم، چون ممكن است زنده باشد. قبل از اينكه آقاي نقوي سئوالي بپرسد، من از مسئول جلسه پرسيدم: آقا! ببخشيد! برنامه شما چيست كه ما هم در جريان قرار بگيريم. مسئول جلسه گفت: اولين برنامه ما اين است كه بايد در تمام اوقات، نمازمان را اول وقت بخوانيم. گفتم: بسيار كارخوبي ميكنيد. گفت: دوم اينكه تا ميتوانيم از اجناس داخلي استفاده ميكنيم. من جواب دادم: اولاً الان اين جور كه من ميبينم، كفش شما خارجي است. ثانياً الان نيم ساعت سه ربع از اذان مغرب گذشته و شما همه اينجا تشريف داريد. بماند كه آثاري ازنماز هم نيست، يعني جائي نداريد كه انسان وضو بگيرد و نماز بايستد. مسئول جلسه خيلي برايش سنگين بود كه اين حرف ها را از من كه غير روحاني بودم بشنود و شايد اگر آقاي نقوي ميگفت، اين قدر به او برنميخورد، ولي من سابقه اينها خوب دستم بود و ميدانستم براي خودشان دكاني درست كرده اند. انجمن حجتيهاي ها اغلب به شهيد مدني توهين ميكردند، چون ايشان، آنها را از نجف ميشناختند و ميگفتند: اينها آدم هاي سالمي نيستند و اينها اگر اينجا آمده اند، برنامه دارند و براي خدمت بيامده اند. اينها هم چون ميدانستند كه آقاي مدني به كارشان و رفتارشان و برنامه شان آشنائي دارد و ميداند كه وابسته به جائي هستند، در همدان سعي كردند با ايشان مخالفت كنند تا مردم به ايشان جذب نشوند. خاطرات من از اين بزرگوار به 60،50 سال قبل يعني از سال 33 كه به همدان ميآمدند، برميگردد و گذر زمان خيلي از خاطرات را از ياد ما برده است.
رابطه شهيدمدني با جوانان چگونه بود؟ اصلاً برنامهاش براي جوانان بود، يعني مجلس نبود كه 10، 20 جوان در اطرافش نباشد. با جوانان مثل پدر و فرزند رفتار ميكرد. به قدري خوشرو و مهربان بود كه هر جواني به طرفش ميآمد، جذبش ميشد. اخلاقش، قيافه خندانش، مطالبي كه ميگفت، هر آدمي را جذب ميكرد الان چندين سال از شهادت ايشان گذشته، ولي هنوز وقتي به آن چهره خندان فكر ميكنم، دلم ميلرزد. وقتي ايشان را ميديدم، صحبت نميتوانستم بكنم و فقط نگاهشان ميكردم و لذت ميبردم. اين طور نبود كه بروم با ايشان صحبت و بحث كنم. ديگران سئوال ميكردند و من فقط نگاه ميكردم. تأثير ايشان طوري بود كه يك آدم از نظر سواد دوم ابتدائي كارهائي توانسته بكند و خدماتي انجام داده كه فوق تخصص ها نتوانسته اند. يكه نفر از من پرسيد اين چه حرفي است كه در مصاحبه ها ميزني؟ گفتم من اگر توانسته ام خدمتي بكنم، همه از صدقه سر شهيد مدني است و اگر نبود ايشان، اين مؤسسه دارالايتام چنين توفيقي كه آثارش ان شاءالله تا ظهور امام زمان (عج) خواهد ماند، پيدا نميكرد و از بركت دعاي ايشان خواهد ماند. خدا گواه است در اوقاتي كه بسيار گرفتار ميشوم كافي است خدا را به شهيد مدني قسم بدهم شب ايشان به خوابم ميآيد ومشكلم كاملاً حل ميشود الحمدالله فرزندان من هم از بركت دعاهاي شهيد مدني عاقبت به خير شده اند. ايشان هميشه ميفرمود: من بچه هاي آقا جواد حجازي را روي زانوهاي خودم بزرگ كرده ام. خانه ما زياد ميآمد و وقتي هم كه ميآمد، بچه ها درست مثل اينكه پدرشان آمده، ميرفتند و روي زانو آقا مينشستند.
در آن زمان در همدان آيت الله آخوند ملاعلي و آيت الله بني صدر بودند. چگونه بود كه با وجود آنها، مردم به شهيد آيت الله مدني اقبال بيشتري نشان دادند؟
مرحوم آيت الله آخوند ملاعلي كه خداوند رحمتش كند سياسي نبود و مطلقاً در كار سياست دخالت نميكرد. تحصيلكرده و باسواد و مدرس بود و مدرسه معروف ملا آخوند را بنا نهاد. متأسفانه افرادي كه در منزل ايشان بودند، كاملاً با افراد سياسي مخالف بودند. يك بار از پله هاي آموزشگاه پائين ميآمدم، ديدم شهيد مدني سرش را گذاشته روي ديوار و گريه ميكند. رفتم جلو و پرسيدم: چه شده؟ آن موقع به ما پاسخي نداد. ولي بعداً به من گفت به ديدن آيت الله آخوند رفته بوده، راهش نداده بودند. اطرافيان آقاي مدني ارادت داشت و آقاي مدني هم زياد منزل ايشان ميرفت و در درگيرياي كه آقاي مدني با رژيم پيدا كرد، خيلي كمك كرد، چون نفوذ داشت. مرحوم بني صدر ثروتمند بود و بابرخي از كساني كه حرفشان از طرف رژيم خوانده ميشد، ارتباط داشت. اكثر روحانيوني هم كه به همدان ميآمدند، در منزل ايشان واردمي شدند . ايشان يک بار خودش به من گفت اگر اين افراد را نگه ندارم، ديگر نميتوانم كافي يا ديگران را از چنگشان نجات بدهم با اين ارادت و رابطه صميمي كه بين شهيد مدني و آيت الله بني صدر وجود داشت، ولي ديديم كه بعد از انقلاب، ايشان صراحتا در مقابل بني صدر ايشان، چون در راه حفظ ارزش هاي اسلامي و اجراي احكام دين، هيچ كس برايش مطرح نبود و با كسي
رو دربايستي نداشت. ايشان هر جا كه خلافي را ميديد، طرف در هر مقامي كه بوديقهاش را ميگرفت و اگر آن فرد بر اشتباه و گناه خود اصرار ميورزيد، او را طرد ميكرد و حتي ديگر با او سلام و عليك هم نميكرد.
يك بار در دره مرادبيگ براي ناهار دعوتش كرده بودند، وقتي فهميد ميزبان اهل دادن خمس نيست، نرفت. ميزان نزد شهيد مدني رفت و ايشان فرمود: شما برو حسابت را صاف و مالت راپاك كن، ميآيم. بايد يقين داشته باشم اهل پرداخت وجوه شرعيه هستي و مالت پاك است. هر كسي كه دعوتش ميكرد، ايشان نميرفت و تا تحقيق نميكرد كه او چه جور آدمي است و آيا مالش پاك و لقمهاش حلال هست يا نه، نمي رفت. به همين دليل منزل هر كسي نميرفت.
نقش شهيد مدني در مبارزات همدان چه بود؟
جريان آمدن آقاي مدني از ملاير چه بود كه جلوي ايشان را گرفته بودند؟
آقاي مدني در منزل آقاي حسني در همدان بود كه از طرف امام دستور ميآيد كه شما به تبريز برويد. ايشان بلافاصله بلند ميشوند. آقايان ميگويند: آقا! بگذاريد صبح برويد. شهيد مدني ميگويد: شايد تا صبح زنده نباشم. امر، امر امام است و فوراً بايد اطاعت كنم و همان موقع حركت ميكند و ميرود.
از حالات ايشان در دعا و مناجات نكاتي را بيان كنيد.
حالاتش مختص به خودش بود. مسجد مهديه، دعاي ندبه بود و ايشان منبر ميرفت. وقتي كه شروع ميكرد، اشك ميريخت و حال مخصوصي داشت و اثر هم ميگذاشت. الان هم كه دعاي ندبه مسجد مهديه حالي دارد، به بركت وجود آن بزرگوار است.
رفتارو سلوك ايشان چگونه بود؟
ايشان مجتهد هم بودند؟
رابطه شان با آقاي كافي چگونه بود؟
خبر شهادت آيت الله مدني را چگونه شنيديد؟
چرا ايشان را به همدان نياورديد؟
وقتي شهيد مدني در تبريز بود، حزب مسلمان غائلهاي برپا كرده بود. از آن برهه چه اطلاعاتي داريد؟
ايشان نمي ترسيد؟
من هرگز با اخوي قابل مقايسه نبودم، ولي هر دو حرف هايمان را ميزديم و هيچ ساكت نبوديم و دستگاه هم روي ما خيلي حساسيت داشت. پرونده آقا را كه خوانديم، ديديم نوشته اين دو برادر عناصر خطرناكي هستند و اسامي كساني را هم كه در اطراف ما بودند، نوشته بود. اخوي با اغلب مبارزان از جمله شهيد باهنر، مرحوم كافي و ديگران آشنا بود و هر وقت دستگاه آنها را تعقيب ميكرد، ميآوردشان به منزل و لباس مكلاّئي تنشان ميكرد و آنها را فراري ميداد. اخوي تنها كسي بود كه هر روحانياي كه ممنوع المنبر بود، به خانهاش ميآمد. در اسناد ساواك نوشته بودند كه همه اينها در منزل اخوان حجازي هستند.
آقاي مدني نسبت به دارالايتام، صندوق قرض الحسنه و درمانگاه توجه و اهتمام خاص داشت، ولي هرگز در مديريت ما دخالت نميكرد اگر هم افرادي رسيدگي خاصي ميكرد، پنهاني بود و ما متوجه نميشديم.
تكيه كلام شهيد مدني چه بود؟
قبل از انقلاب اعتقاد داشت كه پيروزميشويم؟
موقعي كه شهيد مدني به تبعيد ميرفتند، شما هم ميرفتيد؟
در آذرشهر هم كه بودند، چهار نفر بوديم و نصف شب بود كه رسيديم و از جواني پرسيديم: مسجد كجاست؟ جوان جواب داد: شما مسجد نميخواهيد، منزل آقاي مدني را ميخواهيد! و به ما آدرس داد. ما رفتيم و ديديم در بسته است و در نزديم و تصميم گرفتيم برويم و در مسجد بخوابيم. صبح بيدار شديم و رفتيم منزل آقاي مدني. ايشان نگاه كرد و ديد سرتاپاي ما پر از خاك است. گفت: اين چه وضعي است؟ من بيدار ماندم كه شما دربزنيد. گفتيم: حاج آقا! نصف شب بود و رويمان نشد در بزنيم گفت: زود برويد خودتان را تميز كنيد. ايشان هرجا بودند، ما ميرفتيم. خرم آباد رفته بوديم. هشت نفر بوديم اخوي جلو نشسته بود و مأمور آمد و از او پرسيد: اينجا چه كارداريد؟ در خرم آباد منزل آقاي مدني بيشتر از 100 متر با ساواك فاصله نداشت و كاملاً ميديدند چه كساني ميآيند و ميروند. آخوي جواب داد: يك آقائي داريم ما را اين شهر و آن شهر سرگردان كرده هر جا ميرود، دنبالش ميرويم. گناه كردهايم؟مأمور مانده بود جوابش را چه بدهد!
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج